Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

تزهای فوئر باخ مارکس، مسئله ی پراکسیس و حکایت ساخته شدن
«مارکسیسم» بوسیله انگلس(4)


 
مارکس: « دیدگاه ماتریالیستی » و « روش دیالکتیکی »
 حکیمی باور دارد که مارکس در مقابل مواضع متافیزیکی موضع میگیرد، اما او از اینکه بزبان آورد که این موضع در فلسفه، دیالکتیک نام دارد، اکراه دارد. همچنانکه از بزبان آوردن دیدگاه  فلسفی ماتریالیستی مارکس واهمه داشت. حکیمی مایل به کاربرد این دو کلمه حتی جدا از یکدیگر نیز نمیباشد. زیرا ممکن است کسانی «متافیزیسین» یافت شوند که سوء استفاده کرده و آنها را به هم بچسبانند:
« و نکته آخر اینکه، چنان که بسیاری از مارکس شناسان نشان داده اند، چه در همین نوشته های فلسفی اندکی که تا این زمان (اواخر 1843) به نگارش در آمده اند، و چه در نوشته های بعدی مارکس چیزی تحت عنوان «ماتریالیسم دیالکتیکی» به عنوان فلسفه ی مارکس(که خود شبه ی نوع دیگری از متافیزیک را برای شناخت صرف جهان بوجود میآورد) دیده نمیشود، و این عبارت را بعدها انگلس و بویژه پلخانف بکار بردند و از طریق آنان به لنین و دیگران رسید» ( مارکس جوان، پیوست حکیمی به مقالات مارکس نقدی بر فلسفه حق هگل- در آمد و درباره  مسئله یهود، ترجمه مرتضی محیط، ص 14)(1)
ما از اشاره به گفته های جسته و گریخته فراوان مارکس در مورد دیدگاه ماتریالیستی و روش دیالکتیکی او( برای مثال درکتابهای ایدئولوژی آلمانی و فقر فلسفه) صرف نظر میکنیم  و تنها چند اشاره مختصر وی به دیدگاه ماتریالیستی و روش دیالکتیکی اش را  قید میکنیم:
دیدگاه ماتریالیسم
« دیدگاه ماتریالیسم کهنه، جامعه مدنی(یا جامعه بورژوایی) است. دیدگاه ماتریالیسم نوین جامعه انسانی و یا انسان اجتماعی است.»( مارکس، تزهای فوئر باخ، تز دهم)
«رد ایراداتی که ممکن است به برداشت ما به عنوان یک برداشت ماتریالیستی وارد آید. توضیح رابطه ماتریالیسم مورد نظر ما با ماتریالیسم طبیعت گرایانه. (مارکس، گروند ریسه ص26)
این است آنچه مارکس ( و نه انگلس و نه پلخانف، بلکه خود خود مارکس) میگوید:  دیدگاه من «ماتریالیسم نوین» است در مقابل ماتریالیسم کهنه؛ برداشت من «برداشت ماتریالیستی» از تاریخ است در مقابل برداشت ایده آلیستی، «ماتریالیسم مورد نظر ما» همان ماتریالیسم دیالکتیکی است در مقابل «ماتریالیسم طبیعت گرایانه» که متافیزیکی است...
روش دیالکتیک
«آقای نویسنده مقاله که به این خوبی آنچه را روش حقیقی من مینامد توضیح میدهد و تا انجا که مربوط به استفاده ای است که من از آن اسلوب کرده ام با نظری مساعد قضاوت میکند در واقع چه چیزی را به غیر از روش دیالکتیک تشریح نموده است.» (مارکس، سرمایه، ترجمه اسکندری، پی گفتار برای چاپ دوم آلمانی)
« روش دیالکتیکی من نه تنها از از بیخ با روش هگل تفاوت دارد، بلکه درست نقطه مقابل آن است. در نظر هگل، پروسه تفکر که حتی وی آن را تحت عنوان ایده به شخصیت مستقلی تبدیل کرده است،خالق واقعیت است و جهان واقعی خود شکل خارجی ایده به شمار میرود. به نظر من به عکس پروسه تفکر به غیر از تبدیل واستقرار پروسه مادی در ذهن انسان چیز دیگری نیست. ») (همانجا،همان ص)
این است آنچه مارکس (و نه انگلس و نه پلخانف) میگوید: «روش حقیقی من»، « روش دیالکتیک» است  که «درست نقطه مقابل» دیالکتیک هگل است.  روش هگل دیالکتیک آیده الیستی است اما روش من دیالکتیکی است که پروسه تفکر را تبدیل فرایند مادی به فرایند فکری میداند، یعنی روش من دیالکتیک ماتریالیستی است.
بیان تفاوت دیالکتیک مارکس با دیالکتیک هگل که یک دیالکتیک ایده الیستی- یا ایده الیسم دیالکتیکی- بود، بروشنی نشان میدهد که مارکس روش خود را دیالکتیک ماتریالیستی میداند و برای هر آشنا به فلسفه این عجیب نخواهد بود که دیالکتیک ماتریالیستی را ماتریالیسم دیالکتیکی (که مارکس در تفاوت ماتریالیسم خود با ماتریالیسم فوئر باخ و ماتریالیسم طبیعت گرایانه بروی آن تاکید کرده بود) نیز بداند. البته اگر این آشنا به فلسفه(یا مارکس شناس حکیمی) صغری و کبری نچیند و دور خود و این کلام نگردد، تا معانی اجق وجق دیگری برای آن بسازد که فرسنگها از آن چه منظور مارکس است، دور باشد.
گمانم همین ها حکیمی (و نیز«مارکس شناسان» مورد اشاره او و نیز مابقی خرده گیران ) را کافی باشد تا از مباحثی دست چندم بهره نگیرد و به انگلس و پلخانف و دیگران خرده گیری نکند. (2) زیرا همانطور که دیدیم حکیمی تنها مخالف کاربرد  فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک نیست، بلکه اساسا مخالف کاربرد فلسفه یا دیدگاه ماتریالیسم است. عدم ذکر روش دیالکتیک مارکس از جانب حکیمی و پنهان شدن پشت مفهوم پراکسیس و یا «رویکرد» نیز جای شبهه ای باقی نمیگذارد که حکیمی اساسا مخالف کاربرد برداشت ماتریالیستی  و روش دیالکتیکی هر دو است.
این البته نهایت خواست همه  مخالفین مارکسیسم (و از جمله کسانی که «ماتریالیسم پراتیک» را به عنوان فلسفه مارکس بکار میبرند) است که خود را پشت این زیاده گویی پنهان میکنند که مارکس از فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک نام نبرد. حال آنکه  نه  کاربرد دیدگاه ماتریالیسم و روش دیالکتیک هر کدام به تنهایی ایراد دارد، نه کاربرد دیالکتیکی- ماتریالیستی، ماتریالیسم دیالکتیک و یا دیالکتیک ماتریالیستی.  همه اینها صحیح است مشروط به آنکه به نفس دیدگاه ماتریالیستی و روش دیالکتیکی مارکس وفادار باشند.  
مارکس: درک ماتریالیستی تاریخ
و این هم کاربرد همان  دیدگاه و روش بالا در تاریخ:
« نخستین اثری که نوشتن آنرا برای بر طرف کردن شک و تردیدهایی که مرا به باد حمله گرفته بود، به عهده گرفتم، بررسی انتقادی فلسفه حقوقی هگلی بود؛ پیشگفتار این اثر که در دویچ- فراتز و زیشه یاربوخر بچاپ رسید در 1844 در پاریس انتشار یافت. مطالعات من مرا به این نتیجه رساند که نه مناسبات حقوقی و نه اشکال سیاسی هیچکدام را نمیتوان بوسیله خود آنها یا بر مبنای رشد عام فکری بشر، درک نمود بلکه برعکس آنها زائیده شرایط مادی  زندگی ای میباشند که کلیت آنرا هگل بتاسی از نمونه های متفکران انگیسی و فرانسوی قرن هیجدهم در اصطلاح«جامعه مدنی» بیان میکند، و اینکه به هر صورت تشریح این جامعه مدنی را بایستی در اقتصاد سیاسی جستجو نمود. مطالعه اقتصاد سیاسی را در پاریس آغاز نموده و در بروکسل جائی که به سبب حکم اخراجی که م - گیزو صادر نموده بود رحل اقامت افکندم- ادامه دادم. نتیجه عامی که بدان رسیدم و به مجرد حصول،چراغ راه مطالعات من گردید را میتوان به قرار زیر خلاصه نمود. انسانها طی تولید اجتماعی وجود خود بطور قطع پای در منابات معینی میگذارند که مستقل از اراده آنهاست، یعنی مناسبات تولیدی متناسب یا مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی مادی خود. کل این مناسبات تولید ی تشکیل ساخت اقتصادی جامعه، [یعنی] شالوده واقعی آنرا میدهد که بر پایه آن روبنای حقوقی و سیاسی [جامعه] بر پا میگردد و اشکال معین شعور اجتماعی در رابطه با آن قرار میگیرد. شیوه تولید زندگی مادی، تعیین کننده شرایط عام زندگی اجتماعی ،سیاسی  و فکری اسنت. شعور انسانها  وجود آنها را تعیین نکرده بلکه وجود اجتماعیشان شعور آنان را تعیین میکند.»( نقد اقتصاد سیاسی، مقدمه، ترجمه ... )
و اینکه  « دیالکتیک مفاهیم نیروهای تولید، تولید و روابط تولید. دیالکتیکی که باید محدودیت هایش تعیین شود، چندانکه موجب نادیده گرفتن تفاوت های موجود در واقعیت نگردد.»( مارکس، گروند ریسه، پیشین، ص26  تاکیدهای هر دو متن بالا از من است)
همان گونه که خواننده میبیند مارکس به نفی «کلیت» یا  «نظام» بر نمیخیزد برعکس فهم روابط تولید را جز در کلیت آن ممکن و شدنی نمیداند. از نظر مارکس بدون دریافت مناسبات تولیدی به عنوان یک کل و تقسیم آن به مناسبات اقتصادی و نیز سیاسی - فرهنگی اساسا امکان درک یک نظام تولیدی مهیا نمیگردد.
از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد همان سیاست و درهمان حال غیر و ضد سیاست است. اقتصاد همان فرهنگ اما غیر و ضد فرهنگ است. سیاست همان فرهنگ و در عین حال ضد فرهنگ است. و فرهنگ نیز به همچنین. اینها پدیده هایی هستند که هم با یکدیگر در وحدت بسر میبرند و هم تضاد دارند. فهم روابط واقعی میان این جنبه های گوناگون فعالیت اجتماعی و تنظیم آن به عنوان یک کلیت اندیشیده یعنی ماتریالیسم تاریخی، همانا فهم نظام حاکم بر حرکت آنها، یعنی تبدیل نظام حاکم بر آنها به نظام در اندیشه است که البته این دو با یکدیگر تفاوت هایی دارند. فهم روابط واقعی بین اقتصاد، سیاست و فرهنگ در نظام سرمایه داری، نظام فکری معین در مورد سرمایه داری است . فهم و شناخت آینده سرمایه داری، تنظیم آن به عنوان یک نظام فکری  به عنوان آینده سرمایه داری است . استنتاج سوسیالیسم و کمونیسم به عنوان کلیت نو که از درون کلیت کهنه سرمایه داری فرا میروید، تنظیم سوسیالیسم و کمونیسم  به عنوان یک کل است. فهم این مجموعه از نقطه آغاز تا پایان، فهم یک پروسه به عنوان یک پروسه جامع و تبدیل آن به یک حقیقت عام است.


م- دامون
دی ماه 90

 

یادداشتها
1-  همچنین نگاه کنید به بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، ص 301 و نیز مقدمه کولتی مورد استفاده حسن مرتضوی برای مقدمه به دست نوشته های اقتصادی- فلسفی مارکس.
2 - حکیمی سفسطه گرانه آثار ترجمه شده مارکس بوسیله توده ای ها را «منتسب به مارکس» میخواند و به توده ای ها ایراد میگیرد که بنا به نیت تبلیغاتی، آثار مارکس را ترجمه کرده اند یا نکرده اند. و یا تنها آثار لنین و یا استالین  ترجمه کرد ه اند. و اگر آثار مارکس ترجمه میشد( حکیمی تنها دو کتاب ایدئولوژی آلمانی و دست نوشته های اقتصادی - فلسفی را مثال میزند و اشاره میکند که لنین نیز آنها را نخوانده بود) ما ( و احتمالا لنین) دچار این همه انحراف نمیشدیم.( آه! چقدر حکیمی دلش برای لنین میسوزد!؟ او دست بالا را میگیرد و زیرکانه، لنین را ناآَشنا به تفکر مارکس نشان میدهد.) سوای این نکته که حکیمی میان ترجمه متن مارکس که میتوان آن را وفادار به اصل یا نادرست و تغییر یافته به نفع نظریات یک حزب معین خواند، و اینکه افراد یک حزب مشخص با نیت جذب عناصر به طرف آن حزب، به ترجمه آن دست میزنند، خلط مبحث میکند.  حکیمی- این ظاهرا ملانقطی در ترجمه- ترجمه مارکس را میخواهد تا بسراغ «مارکس شناسان» ی که بیشترشان نان بنرخ روزخورها و روزی ستان ها بورژوازی هستند برود و از زبان آنها بگوید که  مارکس اسمی از «ماتریالیسم دیالکتیک» نیاورده است و یا «نظام فکری» نداشته است. مارکس شناسانی که عموما پیرو مارکسیسم غربی و یا چپ مدرن هستند و با حزب توده تفاوتی اساسی  در نفی نظریات اساسی مارکسیسم نداشته و دو روی یک سکه اند. یعنی رویزیونیست هستند.( نگاه کنید به علیرضا جاوید، گفتگو با محسن حکیمی درباره آسیب شناسی ترجمه کتب چپ در ایران، سایت کمیته هماهنگی)