Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

تراژدی و مضحکه ی  جمهوری اسلامی(4)

 تضادهای درون هیئت حاکمه جمهوری اسلامی

سوی دیگر این تقابل، هیئت حاکمه جمهوری اسلامی است. پس از انتخاب روحانی به عنوان رئیس جمهور ایران، تضادهای درونی هیئت حاکمه مدتی کوتاه دچار افت گردیده و هر گروه به ارزیابی وضعیت خود پیش و پس از انتخابات پرداخت و مردم، انتخابات و نتایج آن، و بالاخره چگونگی تقسیم قدرت را رصد کرد. این دوره ای بود بس کوتاه. سپس این تضادها دوباره با قدرت و فشارهر چه بیشتر و عمدتا با فعالیت هر چه وسیع تر  باند خامنه ای  برای کنترل اوضاع  سر بلند کردند.

 روحانی و مسئله تشکیل دولت

ویژگی اصلی این دوره، فشار همه جانبه و از سوی همه ی جناح های کمابیش وابسته به خامنه ای  به روحانی بوده و هست تا شخص اخیر مجری و پیاده کننده سیاست های جناح خامنه ای گردد. خود روحانی در حد فاصل بین رفسنجانی و خامنه ای ایستاده است، و بهر حال بسیاری از اقدامات وی بنفع جناح خامنه ای، درست از تمایلات و جایگاه واقعی وی برمیخیزد؛ اما  این فشارها نیز درست به این دلیل صورت گرفته و میگیرد که روحانی از گونه تمایل و حرکتی بنفع جناح رفسنجانی( و نیز تا حدود بسیار کمی اصلاح طلبان)  که آن نیز بخشی از تمایلات واقعی وی را تشکیل میدهد، دوری گزیند و دربست در خدمت مقاصد باند خامنه ای گردد.   

اولین مسئله، انتخاب وزرای دولت روحانی بود. در اینجا یک فشار، در دو مرحله و از دو جانب به روحانی وارد شد. از یک سو بوسیله خامنه ای و امرای دفترش که بخش اصلی باند حاکم ( گرچه نه بطور تمام عیار مسلط، همچون  باند شاه و خانواده سلطنتی و اصلی ترین امرای ارتش در زمان سلطنت) بر جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند.  در اینجا مهمترین نبرد بر سر پست های سیاسی بود که گویا همیشه و همواره یا باید بوسیله رهبر و اولیای بیتش انتخاب شوند و در لیست قرار گیرند و یا از بین نامزدهای ارائه شده از سوی رئیس جمهور و از میان لیستی که وی به  رهبر ارائه میدهد، آن اشخاصی را که به وی بیش از همه نزدیک هستند، برگزیند. بدین ترتیب، بر مبنای خواست خامنه ای، وزرای کشور، اطلاعات و امور خارجه، یعنی مهمترین پست های سیاسی در هر دولتی، انتخاب شدند؛  یعنی طبق میل شخصی که وقت انتخاب وزرا و تحمیل برنامه های خود همه کاره است و زمان پاسخ گویی به نتایج برنامه های دولت هیچکاره و مدعی العموم. اینجا مهمترین پست های سیاسی در اختیار ولایت مطلقه ی خامنه ای و باندش قرار گرفت. 

سپس نوبت به مجلس رسید که در دست یکی از برادران لاجوردی ها  قرار دارد(باندی دیگر در هیئت حاکمه که پستهای مهم ریاست قوه قضاییه و ریاست مجلس را در اختیار دارد). اینک در مجلس، نوبت تقابل بر سر پستهای اقتصادی و نیز فرهنگی دولت بود.

 پست های اقتصادی برای همه جناح های هیئت حاکمه اهمیت والایی دارد، زیرا چنانچه برخی جناح ها توانایی گرفتن وزاراتخانه های سیاسی و قرار دادن عناصر باندهای خود در این پست ها را نداشته باشند، اما تلاش میکنند که سهمی از پست های اقتصادی بگیرند. اینجا در مجلس نیز بر سر یک سلسله پستها همچون وزرای  اقتصادی،  تقسیماتی بین باندهای خامنه ای، لاریجانی ها و رفسنجانی صورت گرفت. سپس درگیری ها بر سر وزارت خانه های آموزش و پرورش، علوم و ورزش  و جوانان پیش آمد که ادامه درگیری های پیشین و بر سر چگونگی اداره راهبردی این وزارت خانه ها بود؛ وزارت خانه هایی که علی القاعده باید در خدمت  مقاصد تاکتیکی و استراتژیک اقتصادی و سیاسی باندها و طبقات مسلط بر چمهوری اسلامی قرار گیرند. اینجا نیز خامنه ای و کلا جناح متحجرین(یا آنطور که خودشان را میخوانند- اصول گراها) در مجلس، به وزرای پیشنهادی روحانی که انتخابشان تازه و عموما از میان کادرهای امنیتی - نظامی پیشین رژیم صورت گرفته بود، رای نداد و تحت این عنوان که وزرای پیشنهادی، یا در سال 88  با موسوی و کروبی همکاری هایی داشته اند و یا پرونده های  رشوه و دزدی اقتصادی دارند، وی را مجبور کرد که وزرای جدیدی را به جای آنها معرفی سازد. بدین ترتیب «تعادلی» که روحانی تلاش داشت در تقسیم پست ها و قدرت بین جناح های گوناگون هیئت حاکمه، و بر مبنای وزن واقعی قدرت آنان برقرار سازد، در نهایت به نفع جناح خامنه ای- لاریجانی تمام شد.(1)

روحانی نیز بخاطرموقعیت خودش و دولتش و نیز تا حدودی در همسویی با رفسنجانی، تلاش کرد که با افشای وضع اقتصادی دولت قبلی یعنی حساب های خالی و بدهکاری هایی که بالا آورده، جناح های مرتبط با احمدی نژاد را بیش از پیش  به نفع  خود و جریان رفسنجانی تضعیف کند.(2)این از یک سو به وی کمک میکرد تا دست بالا را داشته باشد و در صورت لزوم با باندهایی از آنها که در مقرهای اجرایی معاونت وزارتخانه هایی که در دست وی باقی مانده بود، جا خوش کرده اند، بستیزد و با افشای آنها، از قدرت بیرونشان رانده، عناصر خود را بر سرکار بیاورد؛ و از سوی دیگر به عنوان یکی از راهبردهای اصلی، وضعیت دولتی را که وی کمابیش و عملا در انتخاب اعضای آن تقریبا هیچکاره است و حسابهای خالی را با کلی بدهکاری تحویل گرفته، تبدیل به سدی در مقابل تقاضاهای مردمی که به وی رای داده بودند، کرده، در مقابل توقعات آنها بایستد و آنها را به حداقل ممکنه کاهش دهد. افزون بر اینها، وی وضعیت اسفبار کشور را به امپریالیستها گزارش داده و باصطلاح ناچاری خود و حکومتش و نیز در واقع تمامی جناح های حکومت را از عقب نشینی و سازش بیان کرد.

تضاد بین جناح خامنه ای و رفسنجانی عمده ترین تضاد میان بورژوا- کمپرادورها

در مرکز ثقل تضادهای کنونی هیئت حاکمه ایران تضاد میان باند خامنه ای و رفسنجانی قرار دارد؛ یعنی دو جناح اصلی حکومت کنونی. تقابل بر سر دولت روحانی و کنش های کج دار و مریز و گاه به این سوی و گاه به آن سوی  وی، بطور واقعی و در عمل  تقابل دو جناح اصلی حکومت یعنی باند خامنه ای و جناح رفسنجانی یعنی دو جناح اصلی کمپرادور ایران است. البته بین باندهای زیر مجموعه ی خامنه ای همچون باند لاریجانی ها و احمدی نژاد ها و نیز هیئت موتلفه ای ها و باندهای حاکم بر سپاه و نیروهای انتظامی و... تضادهای حادی وجود دارد، ولی اینها در حال حاضر نه تضاد عمده درون هیئت حاکمه، بلکه تضاد های  جانبی را تشکیل میدهند، که پایین تر به مهمترین آنها یعنی تضاد میان لاریجانی ها با احمدی نژاد اشاره خواهیم کرد.(3)

دولت کنونی را باید دولتی میان دو باند خامنه ای و رفسنجانی( با تسلط جریان خامنه ای)  دانست که هر کدام سعی دارند از طریق نیروهای خود در آن، آن را بسوی خواستها و مقاصد سیاسی و اقتصادی خود جهت دهند. در حقیقت هم، دولت روحانی، بخودی خود هیچ نیست و جایگاه مشخصی مگر میان این دو جناح ندارد.

البته باید متذکر بود که به دنبال رفسنجانی( که پشتیبان روحانی است)، دسته های مختلف اصلاح طلبان بویژه بخش های راست و میانه آنها روانند. اصلاح طلبانی که به واسطه ضربات وارد شده از سوی جناح خامنه ای به آنها و به سبب ترس و هراس بنیادیشان از طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان و جنبشهای توده ای غیر قابل کنترل، تا آنجا که توانستند از خواستهای ابتدایی خود هم کوتاه آمدند و  با اتهاماتی نظیر «زیاده خواهی»، «توقعات غیر معقول» و «زود خواهی» به جنبش توده های ستمکش لگام زدند و آن را تحت عنوان  مشی«اعتدال» به انفعال و سکوت کشاندند.

خامنه ای

 حرکت دو سوی این تضاد نشان میدهد که جریان خامنه ای با وجود شکست در انتخابات، بعلت در دست داشتن تمامی مقرها و پست های مهم  قدرت، از نظر پیش برد مقاصد فکری و اجرایی خود بسیار تواناتر از جریان رفسنجانی- روحانی و بدنبال آنها اصلاح طلبان است. این جریان از سوی نیروهای وابسته به خود در مجلس، قوه قضاییه، شورای نگهبان، شورای تشخیص مصلحت، مجلس خبرگان، ستاد نمازهای جمعه،  اطلاعات، سپاه و نیروهای انتظامی، مطبوعات و رادیو تلویزیون، از طریق نمایندگان ویژه خود در ارگان های مهم امنیتی و نظامی و برخی احزاب اسمی و رسمی مانند احزاب حداد عادل( جبهه آبادگران) و مصباح یزدی( جبهه پایداری) مقابل برنامه های دولت بایستد و آنرا از رفتن در راهی که به نفع جریان رفسنجانی و یا اصلاح طلبان تمام شود، باز دارد و بسوی مقاصد و منافع خود هدایت کند. این نیروهای کارگزار بیت رهبری که در بخش های  سیاسی، اداری ، نظامی پراکنده اند، یا همه با هم و با یک هجوم تبلیغاتی که گاه با برخی اعمال نیز توام است(مانند حمله به روحانی زمان برگشت از سازمان ملل) و گاه هر کدام به فراخور موقعیت خود، درباره مسائل مختلف پیش پای دولت اظهار نظر کرده و کمابیش سیاست های رهبری را پیش میبرند. خود خامنه ای بسیار سالوسانه و رذیلانه  تلاش دارد تا مثل همیشه و مانند ریش سفیدان همه چیز دانی که  به شاگردان و پیروان خود اجازه تجربه اندوزی( در اینجا در برقراری رابطه با امپریالیستها)  میدهد، وارد معرکه شده و خود را هم همراه و هم ناهمراه نشان دهد، تا نتایج هر چه شد، او بتواند موضع خود را در قبال مسئله روابط با امپریالیستها درست جا بزند.

موضع نهایی این باند رابطه با امپریالیستها و پذیرش نوکری آنها و برقراری حداکثر استبداد دینی  با رهبری  و حاکمیت  خامنه ای بر تمامی باندهای دیگر است. امری که باید با خارج کردن جناح های دیگر از بازی سیاسی کنونی و تغییر جایگاه اقتصادی آنها، ممکن و مقدور است.

رفسنجانی

جریان رفسنجانی که در حال حاضر نسبت به پیش از انتخابات وضعیت به نسبه بهتری از لحاظ سیاسی و اقتصادی کسب کرده است، به دو بخش اساسی توجه دارد. نخست رابطه با امپریالیستها، بویژه غربی ها و در راسشان آمریکا  که او گمان میکند( و تا حدودی بدرستی) که در صورت افزایش قدرت، او را بیشتر از جریان خامنه ای پشتیبانی خواهند کرد و به تقویت وی از لحاظ اقتصادی و سیاسی بیشتر اهمیت خواهند داد؛ و دوم بهبود موقعیت اقتصادی خود و باندش. به همین دلیل وی  به همراه باندش تلاش دارد که با تمرکز حمله روی بخش های وابسته به خامنه ای که شعارهای دهن پر کن و دروغین ضد امپریالیستی از دهانشان نمیافتد، یعنی جریان شیاد و هوچی شریعتمداری در روزنامه کیهان و نیز دارودسته ی مصباح یزدی که ایده های اصلی شکل حکومت دینی اکنون بیش از پیش بر اساس افکار او استوار گشته است و همه و هر چیزی را  برای  مجرم قلمداد کردن و به زندان فرستادن و یا وا دار کردن به عقب نشینی، سکوت و تسلیم و نهایتا کناره گیری کردن از سیاست، به امپریالیسم وصل میکنند، شرایط مناسب تری در روابط با امپریالیستها برای جناح خود بوجود آورده و موقعیت بهتری برای خود دست پا کند. در حقیقت اگر جناح مقابل یعنی باندهای های گرد آمده بدور خامنه ای  به مقابله ظاهری و دروغین سیاسی با امپریالیستها بر میخیزند، جناح رفسنجانی تلاش دارد تا از طریق  صاف کردن جاده های روابط اقتصادی با امپریالیستها، یعنی جایی که جریانات خامنه ای نیز خیلی نمیتوانند مانور دهند، زیرا خود نیز منافع سرشاری در آن دارند، نخست روابط با امپریالیستها بصورت عادی درآید و سپس با رشد موقعیت اقتصادی جریان خود، به مرور و به یاری امپریالیستها که برایشان جریانهای نظیر رفسنجانی خدمتگزاران بهتری به حساب میآیند، موقعیت کنونی خود را بهبود بخشده و نهایتا جناح مقابل را از لحاظ سیاسی به عقب براند. در واقع موضع هایی نظیر موضع رفسنجانی در مورد مذاکرات و یا جنگ داخلی سوریه که همچون خط شکن سیاسی و جاده صاف کن، غیر مستقیم  راههای روحانی را در مقابل هوچی ها و ضد امپریالیستهای دروغینی نظیر شریعتمداری  و مصباح، هموار میکرد، تماما در خدمت سوزاندن برگ های طرف مقابل، و اعلام آمادگی کامل وی برای خدمت به مقاصد امپریالیستهاست.

 احمدی نژاد

 احمدی نژاد  با هارت و پورت و سر و صدای زیاد حول نامزد انتخاباتی خود مشایی آغاز کرد و پس از رد صلاحیت این نامزد که گویا قرار بود از راهی دیگر(از جولان دادن بر سر فرهنگ باستانی مردم ایران و مدرنیسم، همچون همان هشت سال پیش و در آغاز روی کار آمدن دولت احمدی نژاد که در مورد آزادی رقص های سنتی در ایران صحبت کرده بود) مردم را بفریبد، بی سر وصدا و پس خالی کردن حساب ها و بالا آوردن بدهی های فراوان و بالاخره تهی کردن دفتر ریاست جمهوری از هر چیز قیمتی، با کامیونی پر از هدایای ریاست جمهوری راه خود را گرفت و رفت تا از این پس با پست فرهنگی و در مقام یک «حزب الهی و بسیجی ساده و فقیر » با ایجاد دانشگاه بین المللی احمدی نژاد و در عرصه «فرهنگ و آموزش »به «امت اسلامی» خدمت کند!؟ گر چه شاید اگر حوزه علمیه و یا مسجد درست میکرد، بیشتر به نفعش بود وممکن بود ایمن تر و مصون تر باشد!؟ دریغ از عشق و علاقه ی حیرت انگیز این زاهدان «ساده ی» دنیا ناپرست به دنیا و مادیات!؟

 این دانشگاه در حالیکه از قرار خود یک پروژه اقتصادی به شمار میرود در عین حال پوششی است برای دزدیهای کلان این مرد جنایتکار، کلاش و حقه باز و ریخت و پاش های اقتصادی اش، و نیز دکانی است فرهنگی که پشت آن دهها دکان اقتصادی ناب باز شده است و دارودسته های احمدی نژادی( برخی از وزرای دولتش، استانداران و همراهان  نظامی اش) که در دولت و بارگاه وی نقش داشتند، مشغول کسب و کارند.

 احمدی نژاد، شیادی بود که با استفاده زیرکانه از برخی ویژگی های طبیعی چهره ی اش و پوشیدن یک کاپش و شلوار ساده، نقش یک بسیجی تحقیر شده و مظلوم را بازی کرد که گویا دستش از عالم و آدم کوتاه است، اما مصمم است که با «صراحت لهجه اش» - یعنی همان  قنتوره های لمپن مابانه ی بی پایانش- هر خدایی را به زانو در آورد. وی  توانست با این ریخت و لباس ساده و فقیرانه و کلام لمپن مابانه ی  به اصطلاح «ضد مستکبر»،«ضد امپریالیستی» و «افشاگر» و نیز چاشنی کردن برخی اعمال، بسیاری از زحمتکشان در ایران (و نیز معدودی مردمان اهل فکر در غرب) را فریب دهد و خود را خیلی «خاکی» و از نوع و جنس آنها جا زند. در حقیقت آنهایی که به وی در دور اول ریاست جمهوری اش رای دادند(سوای تقلب های عادی) و اکثرا مردمان زحمتکش شهر و روستا بودند، کمابیش فریب همین ظاهر سازی ها و شارلان بازی های وی را خوردند و از قرار و در مقابله وی با رفسنجانی متمول وصاحب انواع و اقسام کارخانه ها و تجارتخانه ها و موقعیتهای عالی فرزندان،  وی را با برخی بسیجیان معمولی و ساده ای که از میان مردم بوده و راستگو و ساده اند، مقایسه کرده و او را از زمره ی همینان قلمداد کردند.

احمدی نژاد را باید بیشتر تجلی لایه هایی از اقشار خرده مالکان مرفه متحجر و نیز نیروهای سرکوب شده و محرومی دانست که بدرون لمپن پرولتاریا میریزند و از میان این دسته ها در زمان مساعد به قدرت های برتر موجود میپیوندند و تلاش میکنند تا با انواع و اقسام دسیسه ها و خدمات به قدرت موجود، جایی در قدرت برای خود بیابند. وی  به همراه حزبش یعنی جمعیت ایثارگران کمابیش به پشتیبانی جریان مصباح و جبهه پایداری متکی بود و تا حدود زیادی به همراه این جریان  و به یاری مرتضوی قاتل به مقابله با جریان لاریجانی ها و افشای اقلام ریزی از دزدی های کلان آنها دست زد. وی ظاهرا این جریان را  مانع و رقیب اصلی خود در کسب قدرت بیشتر میدید و در عین حال گمان میکرد با زدن این جریان دست خامنه ای را نیز در پوست گردو خواهد گذاشت و خلاصه نشان خواهد داد که «چند مرده» حلاج است!؟ باشد تا این جناح ها حداقل پس از ترک دفتر ریاست جمهوری از ترس افشاگری های بیشتر وی، اجازه داشتن موقعیت مطلوبی در ارکان قدرت را به وی دهند. خامنه ای نیز عجالتا  وی را به جای روحانی در شورای تشخیص مصلحت جای داده است  

لاریجانی ها

روشن بود که پس از پایان دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد، جدالها با وی ادامه خواهد یافت. جریان لاریجانی ها(باندی بزرگ و قوی در هیئت حاکمه) که وی بدلیل ضربه زدن مضاعف، از یک سو بخود همین خانواده مشعشع مرموز که سر و سر رابطه شان با امپریالیسم انگلستان از طریق برادرشان اردشیر لاریجانی(از وزرای اسبق امور خارجه)  بوسیله اصلاح طلبان افشاء شده  بود، و از سوی دیگر به رهبری که به هرحال پشتیبان اینان بود، زخم خورده بودند، حال باید انتقام میگرفتند. اینان سوای ریاست مجلس پست بسیار مهم قوه قضاییه را در اختیار دارند و از این رو میتوانند قانون را هر گونه که خود صلاح میدانند، تعبیر و تفسیر کرده و دادگاهها را نیز هر طور که میخواهند برگزار کنند.

علی الظاهر رهبری دخالتی در این جنگ قدرت بین جناح هایی که در مجموع  وابسته به وی بودند، نمیکند و کار دعواهای مابین جناح های زیر بیت خود را به «قوانین»اسلامی حکومتش واگذار کرده است. البته عدم دخالت مستقیم خامنه ای تا حدود زیادی به وضع احمدی نژاد  و نیز جریانهای حامی وی همچون مصباح  و جبهه پایداری وابسته است. زیرا این شخص خیلی قابل اعتماد نیست و چنانچه  نگذارند که او بماند، ممکن است دیگر کسان را نگذارد که بمانند. و این احتمالا یکی از چیزهای است که خامنه ای از آن وحشت دارد. به گفته ای،  او را مصداق آن دیوانه ای میداند که سنگی را در چاه انداخت و صد عاقل نتوانستند آن را در آورند. این اواخر احمدی نژاد حتی تهدید کرد - واقعی یا بدروغ- که  حقایقی را در مورد انتخابات سال 88 به مردم خواهد گفت. و میدانیم در تقلب بزرگ در انتخابات سال 88 دست خامنه ای و پسرش مجتبی خان کاملا در کار بوده است. البته عدم دخالت خامنه ای دلایل دیگری نیز دارد. از جمله اینکه او نظریات احمدی نژاد را بخود نزدیکتر میدانست و خوب، خیلی خوب نیست که اشخاصی که این قدر از نظر فکری  به ولی فقیه نزدیکند این جور «بدعاقبت» از آب در بیایند!؟ و بالاخره اینکه باید یک شکلی این اتحاد مابین باندهای زیر مجموعه بیت را حفظ کرد!

 مصباح یزدی

 در این دعوای بین دو باند کمپرادور لاریجانی و احمدی نژاد، مصباح یزدی  و جبهه پایداری در حقیقت حامی اصلی احمدی نژاد بوده و فعلا نیز هست و تا حدود زیادی به پشیتبانی وی و این جبهه است که احمدی نژاد میتواند در دادگاههایی که برای وی تشکیل شده، شرکت نکند وفعلا کسی هم با وی کاری نداشته باشد.

 مصباح یزدی و حلقه پیرامون وی را باید یکی از بخش های کلیدی و موثر در سیاست و فرهنگ فاجعه آفرین جمهوری اسلامی دانست. جبهه پایداری یعنی گروهی که در صدر آن آخوند متحجر و کلاش مصباح یزدی بعنوان اندیشه پرداز  قرار دارد، جریانی است که ریشه های طبقاتی اش تا حدودی شبیه احمدی نژاد و به عقب مانده ترین لایه های مالکان و خرده مالکان مرفه روستایی و متحجرترین اقشار درون بازار تعلق دارد. مخوف ترین و جنایتکارترین عناصر جمهوری اسلامی از درون این جریان  بیرون آمده اند. این آخوند که پس مانده ی قرون و اعصار را نشخوار میکند، برای بقای خود و جریانش تلاش دارد که تمامی ارکان گذشته را بجز تاریخ اسلام از صفحه ذهن مردم ایران بزداید و باصطلاح مغز شویی ایرانیان را به درجه ای برساند که آنها جز از جز پس از اسلام آوردن ایرانیان، چیزی را بخاطر نیاورند.  نهایت خواست او  و باندهای همسوی با وی  ساخت ایرانی است از لحاظ فرهنگی و سیاسی همچون یا نزدیک به عربستان سعودی هزارو چهارصد سال پیش و از لحاظ اقتصادی وابسته با امپریالیستها. اگر گروه های پیشرو تمایل دارند ایران را بسوی اندیشه ها، آداب و رفتار و وضعیت نوینی از لحاظ فرهنگی و سیاسی و داشتن اقتصادی مستقل برانند، اما این گروه کهنه پرست مرتجع برعکس تلاش دارد تا آنجا که ممکن است هر نوع تفکر و رفتار مدرن را از ایرانیان گرفته و آنها را در موقعیت های اجتماعی کهنه و افکار و رفتارهای بسی عقب مانده به همراه یک اقتصاد وابسته به امپریالیستها قرار دهد. دین و مذهب در دستان این آخوند سالوس و متحجر به بدترین و صوری ترین شکل خود در آمده و همچون پوسته ای گشته که عمق تفکر ارتجاعی و بیمار گونه این حضرات از پس آن با قدرت تمام خود نمایی کرده، خود را آشکار میکند.  در این تردیدی نیست که در این بلغور کردن پس مانده های فرهنگی گذشته و گسترش آنها، منافع کلان آنها در حفظ جایگاه کنونی اقتصادی و سیاسی خود قرار دارد. 

تقابل بین جناح های حاکم، در حقیقت تقابل میان امپریالیستهای گوناگون است

چنانچه ما به جناح های اصلی حاکم بنگریم، هیچکدام را دارای ریشه ای ملی در اقتصاد مملکت خود نمییابیم. اینها پول نفت را به نهادها های اصلی قدرت، دفتر خامنه ای، قوه قضاییه، مجلس، دولت، شورای تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان و نهادهای گوناگون اختصاص میدهند. تمامی این جریانها در کارهایی هستند همچون تولیدات مونتاژی، تجارت  و وارد کردن مواد تولیدی و مصرفی کشاورزی و صنعتی، اداره بانک ها، در دست داشتن پیمانکاری های راه و ساختمان، زمین خواری و... خلاصه تمامی بخش های تولید، مبادله و توزیع و نیز اداره این کشور را در اختیار دارند.

در تمامی این بخش ها رابطه با انحصارات امپریالیستی الزامی است. در همین روابط با انحصارات صنعتی، خدماتی و بانکی مختلف از کشورهای مختلف و یا بلوک های متفاوت امپریالیستی است که وابستگی این بخش ها و باندهای درون آنها، به انحصارات  مختلف رقیب از یک کشور امپریالیستی، به یک یا دو امپریالیسم که نقش عمده را در رابطه اقتصادی با آن کشور دارند و در نهایت به بلوکهای متفاوت امپریالیستی شکل میگیرد. مهمترین امپریالیستها که هر کدام شاخه های اقتصادی خود را در ایران و در بین حکام مسلط گسترده اند، عبارتند از بلوک غرب به سرکردگی آمریکا و بلوک شرق به سرکردگی روسیه. از سوی دیگر در بلوک غرب هر امپریالیستی و نیز هر انحصاری تلاش میکند که شعب وابسته به خود را در سهم گیری بیشتر از قدرت در جمهوری اسلامی یاری کند. در غرب یک تضاد میان اروپا یعنی  امپریالیستها آلمان، فرانسه، ایتالیا و ژاپن نیز از یک سو و آمریکا و انگلستان از سوی دیگر وجود دارد. در میان امپریالیستهای اروپایی مهمترین تضاد میان آلمان و فرانسه است در حالیکه  در میان انگلوساکسونها، آمریکا فعال مایشاء است. البته انگلستان نیز، نه به سبب وضعیت اقتصادی ویژه اش، بلکه بواسطه دویست سال تجربه  در استعمار ملل تحت سلطه، همواره یک تشخص منحصر به فرد داشته است، که هویت و توانایی های آن را از امپریالیسم آمریکا متمایز ساخته است.

 اکنون تقابل شدیدی  میان جناح های اصلی هیئت حاکمه حکمفرماست. این جناحهای اصلی  را، همانطور که ذکر شد باید باند خامنه ای، باند رفسنجانی، هیئت موتلفه، باندمصباح وهواداران وی، لاریجانی ها که بخشی از مهمترین مراکز قدرت را در اختیار دارند و نیز جریان احمدی نژاد دانست. همه این باندها علی الظاهر و کمابیش با امپریالیسم مخالفند، اما بی تردید پشت هر کدام از اینها یک یا چند انحصار عمده صنعتی یا بانکی و یا یک یا چند امپریالیسم امپریالیسم ایستاده است. در نتیجه،  تقابل بین این جناح ها و باندها، در حقیقت تقابل بین انحصارات گوناگون امپریالیستی و بین امپریالیستهای رقیب برای داشتن سهم بیشتر است. بطور سنتی ایران محل درگیری امپریالیسم آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه، ژاپن و نیز روسیه بوده است. از این رو این جناح ها و باندها عمدتا به همین امپریالیستها وابسته اند. ظاهرا جریان لاریجانی بیشتر طیف وابسته به امپریالیسم انگلستان و جریان رفسنجانی طیف وابسته به آمریکا و جریان خامنه ای طیفی را تشکیل میدهند که متمایل به امپریالیستهای اروپایی هستند. احمدی نژاد و باندش نیز تلاش داشت که به روسها متکی شود. نکته ای که باید در نظر داشت وضعیت ساختار اقتصادی ایران است که در سلطه امپریالیستهای غربی و ژاپن است. از این رو هر گونه اتکایی به امپریالیسم روس حداقل در کوتاه مدت راه به جایی نخواهد برد.

اصلاح طلبان و مشکل  دموکراسی در میان طبقات حاکم در کشورهای تحت سلطه

آنگونه که از وقایع و حوادث پس از خرداد 76 تا کنون بر میآید یکی از مقاصد اصلاح طلبان برقراری نوعی دموکراسی میان طبقه حاکم بوده است. مخالفت آنها با استبداد ولایت فقیهی و نالیدنهای آنها از بیرون کردنشان از هیئت حاکمه، در راست ترین شکل خود به  حالت قبول استبداد اما نه استبدادی همانند دوران پهلوی و قاجار، بلکه پذیرش « چرخش نخبگان»، و در بهترین و رادیکال ترین شکل خود به تقاضاهایی برای آزادی های دموکراتیک بورژوایی  که کمتر شامل حتی راست ترین احزاب سیاسی دموکراسی طلب غیر خودی(مانند حزب نهضت آزادی) میشد، ختم میگردید. یعنی آنها در بهترین و رادیکالترین شکل، خود را همچون پلی میان بورژوا بوروکرات ها و کمپرادورها از یک سو و بورژوازی ملی از سوی دیگرنشان دادند!

اما نگاهی به تحولات نزدیک به دو دهه اخیر نشان میدهد که آنها حتی در پیشبرد راست ترین مواضع خود که بوسیله راست ترین جریانهای آنها ابراز شده بود، موفق نبوده اند، چه به رسد به رادیکال ترین مواضع خود!؟ این اصلاح طلبان که پس از خرداد 76 ریاست جمهوری و دولت و سپس مجلس را نیز بدست آوردند پس هشت سال با «احترام به قواعد دموکراسی»(دموکراسی کمپرادوری) آن را در اختیار جریان منسوب به خامنه ای که احمدی نژاد را از کیسه خود در آورده بود، گذاشت.(4) جوجه دیکتاتوری که «آرزوهای بزرگ» و جاه طلبی های بزرگ سیاسی داشت، اما تنها توانست از خوان یغما «توشه ای» مالی بردارد و عجالتا با سیاست وداع کند.

اما آنچه آنها نمیدانستند و شاید میدانستند اما از سر ناچاری مجبور به پذیرش آن بودند، این بود که جریان خامنه ای (و همینگونه رفسنجانی در صورت بدست آوردن تمام عیار قدرت ) نمیخواهد و نمیتواند به قواعد دموکراسی بورژوایی که سهل است، حتی در حد «گردش نخبگان» طبقه حاکم بوروکرات - کمپرادوراحترامی بگذارد.

پر واضح  بود که جریانی که اصلاح طلبان آن را با نام «تمامیت خواه» وصف میکردند، در صورت بدست آوردن قدرت دولتی، دیگر به این آسانی نخواهد گذاشت که از دستش برود. زیرا جریان مذکور(که تا حدود زیادی در زمان آذری قمی به وی و روزنامه رسالت متکی بود)  گرچه جریانی بود که  همواره متذکر میشد(مثلا باهنر) که مشکلش این بوده که تا کنون یعنی سال 84، هرگز تمامی قدرت سیاسی را دردست نداشته تا براستی نشان دهد که چگونه میتواند کشور ایران را از جهات مختلف  به پیش ببرد، اما روشن بود که پس آنکه قدرت سیاسی را بدست آورد، چنانچه نتایج کارهایش را همه دیدند و آن را نخواستند ، دیگر هرگز و به هیچ عنوانی از راههای دموکراسی و انتخابات، آن را به جریانی دیگر نخواهد سپرد.      

بدین ترتیب اصلاح طلبان قدرتی را که آنها البته بدلیل ناتوانی هایشان نتوانستند حفظ کنند براحتی در اختیار جریانی قرار دادند که استبداد طلب ترین جریان حاکم بود و دیگر به هیچ روی و به هیچ وسیله ای مگر زور( و شکلهای عالی آن) نمیشد آن را از او گرفت.

آنچه اصلاح طلبان میخواستند و کماکان میخواهند همانا دموکراسی میان طبقه ی حاکم است. یعنی در ایران  دموکراسی ای که هم بورژوازی بوروکرات- کمپرادور حاکم و هم در بهترین حالت بورژوازی ملی را در بر گیرد. چیزی که در اکثریت باتفاق کشورهای تحت سلطه، و بویژه در منطقه خاور میانه که یک منطقه کلیدی در جهان است، وجود ندارد. (5) در این قبیل کشورها که حکومت در دست بورژوازی بوروکرات- کمپرادور است، این باندهای حاکم در میان این طبقه هستند، یعنی باندهایی که مورد حمایت امپریالیستها میباشند که حکومت میکنند و بقیه باندهای طبقه حاکمه باید به قدرت باند حاکم گردن بگذارند، در غیر این صورت نابود خواهند شد. حتی در میان باند حاکم اگر شخص یا اشخاصی که بر مسند قدرت هستند، بخواهند از دستورات امپریالیستها سرپیچی کنند، بسرعت ترتیب حذفشان(عموما حذف فیریکی) داده خواهد شد. نگاهی به کشورهایی نظیر مصر انور سادات و حسنی مبارک، اردن ملک حسین، عربستان آل سعود، عراق صدام  و سوریه حافظ و بشار اسد روشن میکند که در این قبیل کشورها یک باند برای دهه ها حکومت میکند تا این کشورها ثبات سیاسی داشته باشند و مردم  با دیدن بی تغییری در امور کشور، به ثبات و بی تغییری خو بگیرند و  خیلی در بند عوض کردن چیزی نباشند.

باری، اصلاح طلبان همواره بر درهای بسته میکوبند و سرشان همواره به سنگ میخورد. آنان پندی از شکست های خود نمیگیرند و نمیخواهند بگیرند!(6)

در بخش بعدی این نوشته به تضاد میان هیئت حاکمه و مردم میپردازیم.

                                                                               ادامه دارد.

 

                                                                            هرمز دامان

                                                                           دی ماه 1392 

یادداشتها

1- روحانی حتی به جلاد خونخواری همچون محمدی پست وزارت دادگستری را داد تا او به نمایندگی از طرف دارودسته آدمکشان صاحب پستی باشد و به همراه جانیانی همچون محسنی اژه ای بر تمامی ساز و کار قضایی ایران مسلط باشند. این نیز دقیقا رعایت «اعتدال» نوع روحانی بود. زیرا بطور واقعی جریان محمدی ومحمدی ها نیز در ساز و کار جمهوری اسلامی دارای وزن –  و البته وزنی بسیار زیادتر از این پست حتی- هستند و به هرحال باید به خواسته هاشان برای در دست داشتن بخشی از وزارتخانه ها و یا ارگانها احترام گذاشت!؟ و از «تند روی» اصلا ح طلبانه در موردشان و خدای ناکرده حذف آنان خودداری کرد!؟ به این شکل ظاهرا« زیرکانه»، اما در واقع متکی به تمایلات واقعی «اعتدال» روحانی، مانع حرکات « تند روانه» موازی آنها و پدیده هایی مانند قتل های وزارت اطلاعاتی در دوره خاتمی خواهی شد. بدین ترتیب «اعتدال» روحانی شامل همه ی نیروهای در قدرت شد، و هر کس به تناسب وزنش در هیئت حاکمه، جایگاهی در دولت وی کسب کرد. اما این «اعتدال» که باید خصلت کمپرادوری را به آن افزود، البته شامل مردمی که به وی رای داده بودند، و در معادلات اجتماعی نقش نخستین را دارند و در انتخاب وی همانا نخستین قدرت بودند، و همچنین اصلاح طلبان حامی وی نشد! نمیتوانست بشود!؟ و نخواهد شد.

2-  که این خواسته و ناخواسته حمایتگر اصلی وی یعنی بیت رهبری  را نیز در بر میگرفت. هر چند که در این دوره همه ی کاسه و کوزه ها بر سر احمدی نژاد میشکست و کسی دیواری از وی کوتاه تر پیدا نمیکرد و خود رهبر به همراه  تمامی حامیان 8 ساله وی  باز از معرکه در میرفتند. البته باید در نظر داشت که زدن باند احمدی نژاد در این دوره به نفع همه ی جناح تمام میشد زیرا نه رهبری دل خوشی از وی داشت و نه لاریجانی ها و نه بالاخره رفسنجانی و اصلاح طلبان. حتی روسای پاسداران نیز وی را «از خط رهبری خارج شده» میدانستند. اما روشن است که احمدی نژاد تجلی جناح خامنه ای و راستها و تمامی وضعیتی بود که آنها در 8 سال ریاست جمهوری وی و بویژه در دوره دوم و پس از سرکوب جنبش دموکراتیک سال 88 پیش آورده بودند.

3- میتوان از دفتر و دستک هایی که به نام  جبهه و جمعیت و حزب در جناح منسوب به خامنه ای علم شده اند، همانند جبهه ی پایداری و جبهه ی متحد اصول گرایان یا آبادگران و یا جمعیت ایثارگران نام برد. احزابی که هر کدام نماینده ی باندها یا گروه هایی هستند که در بخشی از اقتصاد، از رانت های اختصاصی استفاده میکنند. در واقع همین تضادهای باندهای زیر مجموعه خامنه ای یا «اصول گراها» بود که به آنها اجازه حرکت متحد در انتخابات را نداد.

4- در باره علل شکست اصلاح طلبان در انتخابات 84  نگاه کنید به هرمز دامان،« طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک»، وبلاگ جمعی از مائوئیست های ایران.

5- بطور خلاصه بگوییم که این قضیه ی«احترام» به «قواعد دموکراسی»  و «صندوق رای» مدتها پیش از طریق برخی جریان های شبه چپ خرده بورژوا نظیر مارکوس( ظاهر در پیروی ازنظریه ی باصطلاح عصر پسامدرن) در مکزیک و حزب ساندنیست ها در نیکارگوا مطرح شد. امپریالیست ها از یکسو هزار مسئله و بطور مداوم(بویژه از طریق گروه مسلح کنتراها) برای حکومت نوپای ساندنیست هاایجاد میکردند - و این حکومتی بود که گرچه تا حدودی استقلال داشت اما اساسا به بلوک شوروی  و حکومت کوبا متکی بود-  و از سوی دیگر خواستهایی همچون  کنار گذاشتن اسلحه و نیاز به دموکراسی و احترام به قواعد دموکراسی را پیش میکشیدند، و مثلا در نیکاراگوا خواهان انتخابات آزاد بودند. حزب ساندنیست هم ، که تا حدود زیادی به علت  مشکلات مختلفی که امپریالیسم آمریکا برای وی ایجاد کرده بود، توانایی اداره امور و نگهداشتن قدرت، از وی سلب شده بود، اینک آن را، که خود به نیروی سلاح از سوموزا و امپریالیسم آمریکا گرفته بود،از طریق «احترام به قواعد دموکراسی» و «احترام به صندوق رای» در اختیار جریانی قرار میداد که امپریالیسم آمریکا آن را به بهترین اشکال تبلیغاتی و مالی پشتیبانی میکرد. و البته پس از گرفتن این قدرت سیاسی از امپریالیستها، از طریق «احترام» آنها به «قواعد دموکراسی»  و «صندوق رای» دیگر ممکن نبود.

6- در مورد کشورهای آمریکای لاتین تا زمان دیکتاتورها کمابیش همین گونه بود. وهر دیکتاتوری که کمی از تسلط امپریالیستها سرپیچی میکرد، از طریق کودتا جای خود را به دیکتاتور دیگری میداد. اما بدنبال مبارزات چند دهه اخیر، تغییرات سیاسی در این کشورها صورت گرفته که گرچه در نفس خود تغییری در وضعیت امپریالیستها نسبت به این کشورها که همگی تحت سلطه ی امپریالیستها بویژه امپریالیسم آمریکا هستند، ایجاد نمیکند، اما معهذا این تغییرات و ایجاد اشکال نوین تسلط امپریالیستها، محتاج تحلیل ویژه است.