Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

طبقه کارگر وجنبش دموکراتیک*
بخش هفتم- ( قسمت اول )
برخی مسائل  تئوریک انقلاب یران

شکلهای نوین «انتقالی» در کشورهای تحت سلطه
سالها پیش از این لنین در کتاب «امپریالیسم به مثابه...» از وجود «شکلهای انتقالی» یا «حد وسط» درمیان کشورهای استعمارگر و مستعمره سخن گفت و کشورهای نیمه مستعمره را یکی از انواع این گونه کشورها دانست:
« و اما درمورد کشورهای «نیمه مستعمره» باید گفت آنها نمونه ای از آن شکلهای انتقالی هستند که در تمام رشته های گوناگون طبیعت و جامعه مشاهده میشوند. سرمایه مالی در کلیه مناسبات اقتصادی و کلیه مناسبات بین المللی آن چنان نیروی بزرگ و و میتوان گفت قاطعیست که حتی قادر است دولت هایی را هم که از کامل ترین استقلال سیاسی برخوردارند، تابع خود سازد، و واقعا تابع میسازد؛ .. . ولی بدیهیست برای سرمایه مالی از همه «راحت تر» و از همه پر فایده تر آن چنان تابع نمودنی است که با از دست رفتن استقلال سیاسی کشورها و ملل تابعه توام باشد. صفت مشخصه کشورهای نیمه مستعمره این است که از این لحاظ جنبه«حد وسط» را دارند .» (لنین، امپریالیسم به مثابه... بخش6« تقسیم جهان بین دول معظم»)
 او همچنین به کشورهایی اشاره کرد که «پیوندهای مالی و دیپلماتیک» آنها را کاملا وابسته امپریالیزم کرده است:
« حال که از سیاست استعماری دوران امپریالیزم سرمایه داری سخن به میان آمد باید این نکته را نیز متذکر گردید که سرمایه مالی و سیاست بین المللی مربوط به آن که شامل مبارزه دول معظم در راه تقسیم اقتصادی  و سیاسی جهان است، یک سلسله شکلهای انتقالی وابستگی دولتی بوجود میآورد . صفت مشخصه این دوران تنها  وجود دو گروه اصلی از کشورها یعنی کشورهای مستعمره دار و گروه مستعمرات نیست، بلکه وجود شکلهای گوناگونی از کشورهای وابسته نیز هست که در صورت ظاهر استقلال سیاسی دارند ولی عملا در دام وابستگی مالی ودیپلماتیک گرفتارند...»(همانجا، تاکیدها از لنین است) .
 لنین در خصوص چنین کشورهایی آرژانتین(و نیز پرتغال) را مثال آورد و اشاره شولتسه گورنیتس را که آرژانتین را«مستعمره بازرگانی» انگلستان نامیده بود، در کتاب خود ذکر کرد.
بطور کلی آنچه از گفته های لنین در این بخش از کتابش بر میآید این است که وابستگی این گونه کشورهای تحت سلطه به امپریالیستها عام است. اما این وابستگی میتواند در اشکال  تاریخی خاص و مشخصی ظاهر شده وشکل بگیرد که از مستعمره کامل تا استقلال سیاسی عموما ظاهری (و گاه در مواردی نادر واستثنایی و نیز تقریبا گذرا، واقعی) را شامل میشود. لنین شکلهای میان کشورهای مستعمره و امپریالیستی را شکلهای «حد وسط» و «انتقالی» یا نیمه مستعمره نامید. این حد وسط یا انتقالی نیز مفهومی نسبی و تاریخی است. زیرا این کشورها شکل یکدست و ثابتی ندارند، بلکه هم از لحاظ ساخت اقتصادی و ویژگیهای سیاسی- فرهنگی گوناگونند و درجات متفاوتی از یکدستی نسبی یا ترکیب ساخت های اقتصادی و روساخت های سیاسی- فرهنگی را متجلی میسازند، و هم  متحرک بوده، در حال تغییر و تحولند؛ یعنی اشکال ساخت اقتصادی موجود شان، با توجه به مبارزه طبقاتی و تغییرات اقتصادی- سیاسی در این کشورها و نیز تغییرات در سیاستهای کشورهای امپریالیستی تغییر میکند و به شکلهای نوینی تبدیل میگردد. در دوران کنونی این اشکال مشخص، طیفی گسترده از کشورهای بشدت عقب مانده ای چون افغانستان (گرچه افغانستان وعراق طی ده ی اخیر کشورهایی مستعمره بوده اند) تا کشورهای نسبتا پیشرفته ی تحت سلطه ای همچون کره جنوبی و برزیل را شامل میشود.
در گذشته مفهوم «نیمه فئودالیسم»( مفهوم نیمه مستعمره - یااستعمار نو- یعنی کشورهایی که مستعمره کامل نیستند، هم کشورهای دارای ساخت نیمه فئودالیسم مانندافغانستان، و هم کشورهایی با ساخت سرمایه داری مانند کره جنوبی را در بر میگیرد) بیانگر یکی از مهمترین (و نیز گسترده ترین) شکلهای  کشورهای وابسته بود. یعنی  کشورهایی که از قیود فئودالی تا حدودی درآمده بودند و سرمایه داری( داخلی و بویژه امپریالیستی) در آنها رشد کرده بود، اما ساخت اقتصادی این کشورها هنوز به یک سرمایه داری تکامل یافته تبدیل نشده بود. در آن موقع پیشرفته ترین نوع  این کشورهای تحت سلطه که این روابط در آنها توسعه یافته بود، کشورهای آسیایی  نظیر چین، هندوستان، ایران و نیز ترکیه نیمه اروپایی بودند. در حالیکه عقب مانده ترین این کشورها، کشورهایی بودند که هنوز فئودالیته در آنها تسلط کامل داشت و روابط عشایری و قبیله ای درآنها گسترده بود. (1)
اکنون و در طی سی چهل سال اخیر وضع تا حدود زیادی تغییر کرده است و شکلهای روابط تولیدی در کشورهایی تحت سلطه متنوع تر و پیچیده تر و تکامل یافته تر شده است. از یکسو ما با کشورهایی روبرو هستیم که روابط سرمایه داری تحت سلطه امپریالیستها توسعه یافته است. مانند کره جنوبی، برزیل، آرژانتین، سنگاپور و ... از سوی دیگر کشورهایی مانند افغانستان، پاکستان، نپال، یمن، سومالی، سودان، الجزایر و ... پرو، اروگوئه، کلمبیا... که روابط عقب مانده، فئودالی، قبیله ای وعشیره ای در آنها یا هنوز جنبه مسلط را دارد و یا داری  نفوذی برابر با روابط سرمایه داری است و یا حداقل از شدت و عمق برخورداراست. و نیز کشورهایی(تقریبا حد وسط) مانند ایران و ترکیه هستند که روابط سرمایه داری بر آنها مسلط شده و سیمای عمده این کشورها را تشخص میبخشد،اما هنوز روابط عقب مانده فئودالی، عشیره ای و قبیله ای در تار و پود جامعه( تا حدودی دراقتصاد، وبیشتراز آن دراجتماع، فرهنگ و سیاست ) حضور و نفوذ دارد و سرمایه داری این کشورها را از حالت یکدستی و خلوصی همه جانبه یا حتی نسبی در میآورد.(2)
از نقطه نظر تقسیم کار امپریالیستی نیز ما با کشورهایی روبروییم که یا صادرات اصلی آنها مواد خام معدنی و کشاورزی است و صنایع مونتاژ یا در آنها وجود ندارد و یا اگر در آنها وجود دارد عموما درحد مصرف داخلی است مانند ایران و عربستان؛ و یا  کالاهای ساخته ی صنایع مونتاز، اساسا برای صادرات است مانند کره جنوبی، سنگاپور، مالزی و برزیل و... همچنین درحالیکه برخی کشورها همچون برزیل، هم صادرات مواد خام دارند و هم صادرات صنایع مونتاز، برخی دیگر همچون کره جنوبی عمدتا متکی به صادرات صنایع مونتاژند. و نیزکشورهایی وجود دارند که تنها صادر کننده مواد خام هستند اما نه عموما صنایع مونتاژی دارند و نه تولید کشاورزی؛ و بیشتر چون جزایر مصرف کالاهای ساخته (یا مستعمره بازرگانی) کشورهای امپریالیستی یا صنایع وابسته در کشورهای تحت سلطه اند، همچون بیشتر کشورهای نفت خیز عرب. این گونه متمایز کردن ها را میتوان در مورد هر کشور معینی بطور ویژه( و با چند قیاس با کشورهای دیگر) بکار برد و خصال ویژه آن کشور را از لحاظ اقتصادی و نیز جهات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تعیین کرد.
بدینسان ساخت «نیمه فئودال» دیگر مشخصه اصلی بخش مهمی از کشورهای تحت سلطه نیست بلکه در کنار آن  با ساخت های دیگری همچون سرمایه داری تحت سلطه نسبتا پیشرفته همچون کره جنوبی وبرزیل، سرمایه داری عقب مانده ( هم فی نفسه عقب مانده و هم ترکیب شده با روابط عقب مانده) همچون ایران و کشورهایی همچون ترکیه که  نسبت به کره جنوبی، عقب مانده ونسبت به ایران، پیشرفته تر است  نیز روبرو هستیم.
امپریالیسم و تحت سلطه
بدینسان و بی تردید سرمایه داری گسترش بیشتری یافته و نسبت به گذشته جهانی تر شده است. اما این به این معنی نیست که سرمایه داری امپریالیستیشکل امپریالیستی گسترش خود را از دست داده باشد ویا کشورهای تحت سلطه با ساخت های سرمایه داری از تحت سلطه امپریالیسم بیرون آمده باشند و به کشورهایی مستقل  تبدیل شده باشند. بعبارت دیگر هرچند دربیشتر کشورهای تحت سلطه سرمایه داری رشد یافته و در تعداد قابل توجهی از آنها به ساخت اقتصادی مسلط تبدیل شده،اما این گونه نیست که میان سرمایه داری  کشورهای تحت سلطه و سرمایه داری امپریالیستی تمایز و تفاوتی وجود نداشته باشد.  
خیر! سرمایه داری بطور عمده در شکل امپریالیستی خود گسترش یافته است. این به این معنی است که  کشورهای امپریالیستی باز هم بیش از گذشته  سرمایه داری خود را در کشورهای تحت سلطه گسترش میدهند. از جهتی دیگر و به موازات رشد و گسترش سرمایه داری امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه،  روابط عقب مانده در این کشورها بیش از پیش فرو ریخته و به روابط سرمایه داری(هم وابسته به امپریالیسم و هم داخلی و ملی)  تبدیل شده اند.
سرمایه داری شدن جهان، هرگز به این معنی نیست که سرمایه داری امپریالیستی و سرمایه داری تحت سلطه به یک پدیده واحد تبدیل شده باشند که در آن نه امپریالیسم وجود دارد و نه تحت سلطه؛ یعنی این گونه نیست که یک سرمایه داری واحد جهانی بی تمایز و یا با تمایزهای صرفا کمی و نه کیفی، بجای سرمایه داری امپریالیستی و سرمایه داری تحت سلطه نشسته باشد وتمامی کشورهای جهان تنها تجلی خاص آن بشمار آیند. خیر! جهانی شدن سرمایه هرگز به معنی یگانگی مطلق ساخت سرمایه داری کشورهای امپریالیستی و ساخت اقتصادی کشورهای تحت سلطه نیست. بلکه به این معنی است که کشورهای تحت سلطه، تحت شکلهای  نوین و گوناگونی ازسرمایه داری، هرچه بیشتر بزیر سیطره امپریالیسم جهانی در آمده اند.
نکات اساسی ساخت اقتصادی ایران
در مجموع تحلیل بخشی ازچپ ایران بویژه ترتسکیستهای رنگارنگ( که درجنبش چپ ما چون کل از هم پاشیده و تجزیه شده ای هستند اما با جان سختی هر چه تمامتر این جنبش را به حرافی های و وراجی های مشتی خارجه نشین مرفه آلوده کرده اند.) و یا جریانهایی  شبه ترتسکیسم (همچون «حزب کمونیست ایران» که تا حدود زیادی تحت تاثیر حکمتیست هاست)، از ساخت اقتصادی جامعه ایران این است که این جامعه سرمایه داری است، مسئله ارضی حل شده و تضاد کار و سرمایه است. تضاد میان طبقه کارگر است وسرمایه داران. این سرمایه داران داخلی وخارجی ندارند. سرمایه دار، سرمایه دار است. نه امپریالیسم دارد نه تحت سلطه. نه کمپرادو دارد و نه ملی . پس هر گونه تضادی غیر از این تضاد، تضادی  ناراست است. انقلاب ایران سوسیالیستی است و اگر از وظایف دموکراتیک انقلاب چیزی باقی مانده باشد طی همین انقلاب سوسیالیستی انجام میشود.
بی تردید روابط حاکم برساخت اقتصاد ایران یک روابط سرمایه داری است اما این سرمایه داری یک سرمایه داری بشدت عقب مانده ( یا به عبارتی تا حدودی دقیق تر و رایج تردر ادبیات مخالفین امپریالیسم،عقب نگه داشته شده)(3) و سرو دم بریده و آغشته به انواع روابط عقب مانده تولیدی است. یعنی هم خود این سرمایه داری عقب مانده است و وهم در پیرامون آن و زیرسلطه آن روابط عقب مانده بسیار، خواه درروستا و خواه در شهرها وجود دارد و هم شکل آن، درجه گسترش آن و نیز نقش آن در اقتصاد جهانی با سرمایه داری کشورهای امپریالیستی فرق دارد
کشاورزی ایران بشدت عقب مانده است. کشاورزی صنعتی وجه عمده  تولید کشاورزی ایران نیست و خرده مالکی و کشاورزی خرد هنوز دست بالا را در روستا دارد. درروستا دهقانان کم زمین فراوانند و اینها نیمه پرولترهایی را تشکیل میدهند که بخشی از درآمد خود را بویژه در پاییز و زمستان از کاردرشهرتامین میکنند. رشد سرمایه داری ایران، کلاسیک  نبوده و نتوانسته نیروهای آزاد شده دهقان را به تولید صنعتی جذب نماید. این نیروها اغلب در حاشیه تولید مشغولند و شغل های کاذب بیداد میکند.
از سوی دیگر سرمایه داری ایران تحت سلطه امپریالیستها است واقتصاد آن تک محصولی و متکی به در آمد نفت خام است. چنانچه در آمد نفت نباشد، چیزی ازاقتصاد ایران باقی نمی ماند. صنایع آن مونتاژی است. تولیدات صنعتی- مونتاژ و غیر مونتاژ- صادرات در خور اعتنایی ندارد. بلکه عمدتا تولید برای مصرف داخلی است. تولیدی که بخش عمده مواد خامش و نیز بسیاری از کالاهای ساخته شده اش، از بیرون میآید. همچنین سرمایه داری ایران در بخشهای مختلف صنایع، تجارت، خدمات و مالی عمدتا وابسته به امپریالیستهاست. این اقتصاد در عرصه مالی بدهکارهمیشگی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی یعنی امپریالیستهاست.
از سوی سوم، سرمایه های کوچک و متوسط درزمینه های گوناگون تولیدی وتجاری وخدماتی درایران فراوانند. این سرمایه ها از یک طرف تحت فشارامپریالیستها هستند و از سوی دیگر تحت فشارگروه سرمایه داران کمپرادو و انحصار طلبان داخلی؛ و به هیچوجه قادر به کوچکترین رقابتی با آنها نیستند. این سرمایه ها بندرت میتوانند رشد و توسعه یابند.
هیئت حاکمه ایران نماینده سرمایه داران کمپرادور است اما سرمایه داری اینها عقب مانده ترین نوع سرمایه داری کمپرادوری است، یعنی سرمایه داری تجاری و ربایی. همچنین درآمد  صادرات نفت ایران با  تخصیص یاقتن به دستجاتی از هیئت حاکمه، عملا به انحصار کامل قدرت در دست باندهای مشخصی انجامیده و رانت خواران را به بخش های معینی محدود کرده است. این باندهای بورکرات روحانی- مکلا ی حاکم، جایگاهی را میجویند که همواره و قرنها آرزویش را داشتند. جایگاهی فراتر از آنچه در حکومت قاجار و پیش از آن نصیبشان بود.
اینان تمامی خصال اقتصادی بورژوازی وابسته زمان شاه را دارند باضافه ممرهای درآمد فئودالی چون سهم رهبری و سهم آیت اله ها، خمس و ذکات و گرفتن ده ها نوع مالیات و عوارض از توده ها در اشکال مذهبی فئودالی،  باضافه یک ایدئولوژی فئودالی و نهادهایی فئودالی. 
اگر حکومتی به رهبری طبقه کارگر در ایران تشکیل شود و از سوی امپریالیستها از جهات گوناگون مورد تحریم اقتصادی قرار گیرد، نه از درآمد نفت چیز دندان گیری بدست میآید، نه مواد خامی از خارج خواهد آمد، نه خط تولید کارخانه هایی که مونتاژند میتواند بسادگی ادامه یابد و نه کشاورزی قادر است به شکل کنونی خود تداوم یابد. اینها تازه در صورتی است که طبقه کارگر نخواهد به یکباره از وزن صادرات نفت بکاهد، تکیه همه جانبه به صنایع مونتاژ را متوقف نماید،اجازه به حداقل ورود سرمایه از خارج از کشور دهد و نیز ورود مواد خام را به میزان کنونی متوقف سازد.اقتصاد ایران را باید با حداقل صادران نفت و با فقدان یا وجود حداقل صنایع مونتاژ تصور کرد تا تصوری روشنتر از واقعیت آن بدست آورد.
جامعه ایران بیش از آنکه از تسلط سرمایه داری براقتصاد خود رنج بیرد از عقب ماندگی این سرمایه داری - از تک محصولی بودن و اتکا به درآمد نفت، از صنایع مونتاژ، از واردات مواد اولیه خام، از واردات بی رویه کالاهای مصرفی، از وامهای خارجی، از کشاورزی خرد و ازروابط عقب مانده ای که به هزار و یک شکل آن را احاطه کرده و نیز از تسلط مطلق امپریالیستها براین سرمایه داری، رنج میبرد.
   خواست نخستین تمامی طبقات مردمی، کارگران، زحمتکشان شهر و روستاییان بیچیز، خرده بورژوازی شهری و روستایی (ونیز تا حدودی بورژوازی ملی) کوتاه کردن دست امپریالیستها و رفع این عقب ماندگی ازاقتصاد سرمایه داری ایران است. از این رو، انقلاب ایران که وظیفه رفع تمامی این عقب ماندگی ها را دارد، نمیتواند در مرحله نخست انقلابی سوسیالیستی باشد، بلکه در مرحله ی نخست انقلابی دموکراتیک است.
ویژگیهای تفکر ترتسکیستی در ایران
بسیاری از ترتسکیستها از جهانی شدن سرمایه داری برای مردود شناختن تزهای اساسی لنین، استفاده میکنند. گویی اوضاع تکامل یافته جهانی موجب آن گردیده که مباحث کهنه را دوباره در شکلهای نوینی ارائه دهند. از نظر آنها جهانی شدن سرمایه داری، یعنی ساخت واحد اقتصادی در کشورهای امپریالیستی و کشورهای تحت سلطه؛ از نظر آنها جهانی شدن سرمایه داری یعنی محو امپریالیسم و محو کشورهای تحت سلطه و بی تمایز شدن امپریالیسم و تحت سلطگی. یعنی تغییر و تبدیل تضاد میان مجموع طبقات مردمی با کمپرادورها، به تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه داران، یعنی نابودی مطلق دهقانان و تبدیل شدنشان به طبقه کارگر، یعنی از بین رفتن سرمایه داری داخلی و ملی و یک کاسه شدن همه سرمایه داری. یعنی تبدیل انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی.
از نظر ترتسکیستهای رنگارنگ این دو نوع ساختارمتفاوت یعنی کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه ، تفاوتشان را ازنظر ماهوی از دست داده اند و به یک پدیده واحد تبدیل شده اند. یعنی همه ی کشورها سرمایه داری اند بدون هیچ تفاوتی.  : «همه جهان سرمایه داری شده و همه جا تضاد میان کار و سرمایه است. پس بیخود سرتان را با امپریالیسم و تحت سلطه به درد نیاورید. بجای امپریالیسم بگویید «کشورهای سرمایه داری غربی». خودتان را از شر این امپریالیسم و تحت سلطه راحت کنید آنوقت میتوانید پنبه «انحرافات» لنینستی و مائوئیستی را بزنید»!؟
این است چیزی که ترتسکیستهای  جور واجور میگویند. ترتسکیستها شیفته ی یک کاسه کردن همه چیز باهمند. گویا آنها اختلاف  یا تضاد (به گفته پر جار و جنجال خودشان «تناقض») را نمی شناسند، بلکه تنها شبیه بودن یا یکسانی را میشناسند. چشمهای آنها شباهت را میبیند، اما اختلاف را نمیبیند.(4) حتی اگر آنها تمایز و اختلافی ببینند، آن را بسیار کوچک و بی ارزش میانگارند: «آری هنوز چیزهای عقب مانده وجود دارد اما چیزهای مهمی نیستند!» چنین است شیوه تحلیل «علمی» ترتسکیستها. حال آنکه وظیفه تحلیل مارکسیستی تجزیه و تحلیل بطور مشخص است. دیدن شباهت و عدم شباهت است. درتحلیل مارکسیستی دیدن اختلاف میان دو چیز که به هم شبیه اند، بسی مهمتر و اساسی تر( واین در واقع پایه ی اساسی شناخت علمی است) از دیدن شباهت میان آنها است. فهم ودرک چگونگی «دو گانه شدن یک کل واحد» و «شناخت خصوصیات ویژه دو جزء متضاد آن است» نه یگانه کردن ذهنی و مصنوعی دو کل متفاوت و متضاد.
البته دو پدیده متضاد نیز یگانه میشوند. از طریق مبارزه، و با نابودی یا تحلیل رفتن یکی در دیگری. سرمایه داری امپریالیستی- تا آنجا که به نقش بیرونی آن بر میگردد- تا حدودی جهان عقب مانده قبیله ای، عشیره ای و فئودالی را نابود کرده و تا حدودی به جهانی سرمایه داری تبدیل کرده است.این بطور کلی، ترکیب و یگانگی دو پدیده متضاد و نابودی و تحلیل رفتن یکی در دیگری است. اما کشورهای امپریالیستی هرگز کشورهای تحت سلطه را به چیزی مشابه خود یعنی سرمایه داری امپریالیستی تبدیل نکرده و تمایز میان  سرمایه داری خود به عنوان امپریالیسم و سرمایه داری کشورهای تحت سلطه به عنوان سرمایه داری  کشورهای تحت سلطه را از بین نبرده اند. یعنی ساخت سرمایه داری واحد و بی تمایزی ایجاد نکرده اند که هر دو گروه کشورهای امپریالیستی و کشورهای تحت سلطه در آن تحلیل روند و به پدیده واحد یکسانی تبدیل شوند. به عبارت دیگر این گونه نبوده است که کشورهای سرمایه داری امپریالیستی با گسترش شکل اقتصادی سرمایه داری در جهان خصوصیت ویژه امپریالیستی خود را از دست داده باشند ویا با رشد سرمایه داری در کشورهای تحت سلطه، این کشورها شکل تحت سلطگی خود را از دست داده باشند. در نهایت، هم از بین بردن جهان غیر سرمایه داری درجه دارد و هم سرمایه داری شدن آن.
ترکیب و یگانه شدن پدیده ها را باید بطور عینی و مشخص مورد تحقیق و بررسی  قرار داد  و شکل، محتوی ودرجه این ادغام و یگانگی را با دقت تعیین کرد. آنچه میبینیم این است که این  درهم شدنها، امتزاج ها و رشد و گسترش سرمایه داری در کشورهای تحت سلطه، تفاوتها و تضادهای کهنه را تا حدودی، در برخی کشورها زیاد و دربرخی کم از بین برده، اما تفاوتها و تضادهای نوینی را میان تک تک کشورهای تحت سلطه با کشورهای امپریالیستی با توجه به درجات متفاوت وضعیت اقتصادی آنها و نیز میان کل کشورهای تحت سلطه و امپریالیسم ایجاد کرده است.(5)
برای ترتسکیستها جهانی شدن سرمایه داری یعنی از بین رفتن مطلق یا نزدیک به مطلق هر گونه روابط عقب مانده فئودالی، عشیره ای و قبیله ای در تمامی کشورهای تحت سلطه، یک کاسه شدن تام و تمام روابط تولیدی داخلی و تبدیل شدن تمامی عناصر سرمایه داری داخلی به عناصر سرمایه داری جهانی و در نتیجه ازبین رفتن کشورهای تحت سلطه و کشورهای امپریالیستی، یگانگی کلی جهان در روابط معین واحد سرمایه داری و از بین رفتن هر گونه تفاوت کیفی میان تمامی کشورهای جهان. در یک کلام یعنی ازبین رفتن عصرامپریالیسم  و پدیدآمدن عصر«سرمایه داری جهانی» به عنوان عصری مستقل!؟  
بدینسان و در مجموع تصویر ترتسکیستها از جهان، جهانی است بی تمایز. تنها تمایز و تضادی  که میبیند تمایز  و تضاد میان سرمایه داران و کارگران است. علی الظاهر سرمایه داران در جهان یک طرف و کارگران در طرف دیگر. چنین است نهایت تحلیل ترتسکیستی و صفت مشخصه کنونی تفکر پیروان آن در ایران . علیرغم میل ترتسکیستها و نیمه ترتسکیستهای ایرانی، باید بگوییم این تصویر با واقعیت نمیخواند.
حکمتیسم  منحط و مخرب را بدور افکنیم!        
در  روابط اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- فرهنگی جامعه ایران  تضادهای بسیاری مطرح است که یکی از آنها تضاد کار و سرمایه است. اگرچه در ساخت اقتصادی ایران، تضاد کار و سرمایه نسبت به  گذشته از رشد چشم گیری برخوردار شده، که با شرایط چهل- پنجاه سال پیش تقریبا غیر قابل قیاس است، اما هنوز به مرکز ثقل و جهت دهنده مبارزات طبقاتی و وجه غالبی که حل آن در دستور روز قرار گرفته باشد، تبدیل نشده است. مجموع نیروهای مولد درگیردر پروسه سرمایه داری تحت سلطه ایران بیش از آنکه با تضادهای  روابط خود این سرمایه داری طرف باشند با عقب ماندگی آن، با هزارو یک رابطه عقب مانده اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- فرهنگی  که آن را در بر گرفته و با عواملی که مسبب و مدافع این عقب ماندگی هستند، در تضاد میباشند. این کلید مسئله است.  نگاهی گذرا به انقلاب 57، تمامی تحولات  سه سال 57 تا 60 و نیز مبارزات خرداد 76 تا کنون حکایت از این دارد که حل تضاد کار و سرمایه در دستور روز جامعه ایران نیست و تبدیل شدن آن به مسئله روز و در دستور کار قرار گرفتن آن محتاج شرایطی است که تنها حل نسبی مسائل دموکراتیک انقلاب ایران آنها را ایجاد میکند. کسی که این واقعیت ها را نبیند چیزی از تحول جامعه ایران دستگیرش نخواهد شد.
تحلیل«حکمتیست» های جور واجور( و نیز ترتسکیستهای رنگارنگ غیر حکمتیست) ایران این است که چون ساخت جامعه ایران، سرمایه داری است و سرمایه داری، سرمایه داری است، پس تضاد کار و سرمایه است و چون تضادهای دیگر تضاد کار و سرمایه نیست، پس تضادهایی دروغین و ناراست و ارتجاعی است؛ و ما در تمامی جنبش هایی که این تضادها بر میانگیزند، شرکت نمیکنیم . بدینسان این نظرهر تضاد واقعی موجود در جنبش ملت ایران غیر از تضاد کار و سرمایه  را نفی میکند.(6)
خیر! سرمایه داری، سرمایه داری نیست!
سرمایه داری عام است اما ازآغاز رشد خود در انگلستان و هلند،  در طول تاریخ چند صد ساله، همواره در اشکال متنوع و مشخصی ظاهر شده است. اشکال  خاص سرمایه داری هم خصوصیت عام سرمایه داری را دارند و هم در عین حال ویژگیهای خاص خود را. این ویژگیهای خاص سرمایه داری درهر کشورمعین است که تضادهای معین و شکل تکامل آنها و نیز شیوه حل آنها را تعیین میکند. ناموزونی تکامل سرمایه داری در کشورها ی مختلف  نتیجه تفاوت ویژگیها و چگونگی تکامل آنهاست. بدینسان پروسه تحول سرمایه داری دو مرحله مشخص تاریخی را در بر میگیرد: مرحله ای که سرمایه داری با روابط عقب مانده و نفس عقب ماندگی خود مبارزه میکند و مرحله ای که نیروهای مولد مرگ آفرینی را در خود رشد داده که علیه خود سرمایه داری میجنگند. میدانیم که در دوران امپریالیسم و در کشورهای تحت سلطه این دو وظیفه بدوش طبقه کارگر است.
خیر! سرمایه داری، سرمایه داری، نیست.
ساخت اقتصادی جامعه ای میتواند سرمایه داری باشد،اما تضاد اساسی آن کار وسرمایه نباشد. بستگی به این دارد که ما با چه نوع سرمایه داری طرف هستیم. در نیمه دوم قرن نوزدهم، سرمایه داری در کشور روسیه رشد کرد و در اوائل قرن بیستم این کشور، به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد. اما تضاد ساخت اقتصادی این کشور، تا پیش از انقلاب فوریه، کار و سرمایه نبود و اینکه پس از آن تضادش کار و سرمایه شد، تنها به این دلیل بود که از نظر سیاسی، مسائل انقلاب دموکراتیک حل شده بود و بورژوازی به قدرت سیاسی دست یافته بود؛ نه به این دلیل که از نظر اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی مسائل دموکراتیک انقلاب روسیه حل شده باشد.(7) از طرف دیگر در حالیکه در اکتبر، از نظر سیاسی انقلاب سوسیالیستی شد و حکومت دیکتاتوری پرولتاریا برقرار گردید، از نقطه نظر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تا مدتها این انقلاب مشغول حل مسائل دموکراتیک انقلاب در کنار حل مسائل انقلاب سوسیالیستی بود. حتی از نظر اقتصادی گاه بسرعت بسوی سوسیالیسم پیش رفت و گاه به عقب به سوی سرمایه داری برگشت. پس همه چیز بود، غیر از نظمی از پیش تعیین شده یا دیکته شده از سوی انقلابیون به انقلاب.  نظم و بی نظمی( یا موزونی و ناموزونی) در تکوین انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی دو خصلتی است که همواره در عصر امپریالیسم و در عصر انقلابات سوسیالیستی در کنار یکدیگر(در کشورهایی که این دو انقلاب همگون میشوند) وجود داشته و وظیفه ماست که آنها را درک کرده و خود را مقید به قواعد خشک نکنیم.
گفته میشود که در نظام روسیه تزاری ، روابط فئودالی در کنار روابط سرمایه داری  وجود داشت و به این دلیل انقلاب آن دموکراتیک بود.  میتوانیم بگوییم:  پس سرمایه داری اش، سرمایه داری نبود. یعنی نه یکدست و خالص، بلکه ترکیبی از ساختها بود. البته همچنان که لنین اشاره کرد اگر سرمایه داری هزار و یک نوع روابط عقب مانده نداشته باشد، نیز سرمایه داری نیست و خلوص نسبی سرمایه داری، ده ها سال(در گذشته حتی یک سده هم برای خلوص نسبی کافی نبود)  طول میکشد. اما تصدیق این نکته در عین حال میتواند به این معنی باشد که سرمایه داری، تنها سرمایه داری نیست و روابط عقب مانده درآن بسیار است و بدینسان میتواند تضاد کارو سرمایه در دستور روز قرار نگیرد. در مورد روسیه این ترکیب حتی با توجه به وجه در مجموع مسلط سرمایه داری( و نه فئودالی) بر اقتصاد، به گونه ای بود که  نه نیاز به حل تضاد ساخت مسلط یعنی تضاد میان کار و سرمایه، بلکه نیاز به حل مسائل ساخت غیر مسلط  یعنی تضاد میان طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهر و بخش هایی از بورژوازی لیبرال را،  با ساخت فئودالی و تجلی سیاسی آن یعنی استبداد مطلقه تزاری  در دستور روز قرار میداد. یعنی سرمایه داری روسیه بیش از آنکه با خود درگیر باشد با عقب ماندگی خود و با روابط عقب مانده ای که آن را در بر گرفته بود درگیر بود.
درواقع اینکه در یک نظام سرمایه داری تضاد کار و سرمایه در دستور روز قرار بگیرد بستگی به این دارد که ما در ساخت اقتصادی جامعه مان با چه نوع سرمایه داری(امپریالیستی، تحت سلطه یا چیزی میان این دو) طرف هستیم و سرمایه داری ما چه خصوصیات و ویژگیهایی دارد و در چه سطحی از تکامل اقتصادی قرار دارد. افزون برآن با چه نوع رو ساخت سیاسی(استبدادی یا دیکتاتوری- دموکراسی بورژوایی و نیز چگونگی و درجه رشد سویه های دموکراسی بورژوایی یعنی دموکراسی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی)  طرف هستیم؟ وضعیت فرهنگی چگونه است؟  مبارزه طبقاتی در چه شرایطی بسر میبرد و سطح آگاهی و تشکل طبقه کارگر و توده های زحمتکش  و دانش انها نسبت به سوسیالیسم و درجه آمادگی آنها برای تحقق آن درچه حدودی است؟ و در نهایت، توده های مردم درآن شرایط معین ویژه چه میخواهند؟
از سوی دیگر ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی- فرهنگی( یا ایدئولوژیک) گرچه با یکدیگر وابستگی تنگاتنگی دارند اما دو مولفه و دو قطب متضادند و گاه در تضاد 180 درجه ای  با هم بسر میبرند. آنچه  برخی زمانها در ساخت اقتصادی، اصلی وعمده مینماید، ممکن است از نظر سیاسی- فرهنگی و مبارزه طبقاتی عمده نشود و یا بالعکس آنچه گاه از نظر سیاسی- فرهنگی اصلی است ممکن است چندان از نظر اقتصادی عمده نباشد. بدینسان انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی صرفا و مطلقا با توجه به مسلط بودن یک رابطه معین در ساخت اقتصادی تعیین نمیشوند. بلکه شرایط مشخص سیاسی- فرهنگی حاکم و محکوم و درجه رشد، گسترش و تکامل مبارزه طبقاتی که مولفه ای حیاتی و کلیدی است و نقش طبقات ارتجاعی و انقلابی درحفظ یا تغییر ساخت های اقتصادی و یا سیاسی- فرهنگی،  درون آن  و از طریق آن صورت گرفته و بوسیله آن بارز شده و تحقق میابد، نیز در فوریت بخشیدن یا به تاخیر انداختن آنها دخالت دارد. تاثیرات مستقل و متضاد ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی- فرهنگی  و نیز آمیختگی تاثیرات آنها، پیچیدگی های گونا گونی به تضادهای موجود، مبارزه طبقاتی و مسائل انقلاب تحمیل میکند و بالعکس شرایط مبارزه طبقاتی و درجه آگاهی وآمادگی طبقات انقلابی برای تغییر، تغییرات معینی در وظایف پیش رو ایجاد  میکند.(8)
بطور کلی این درک یکجانبه و دگم  که «اگر سرمایه داری در ساخت اقتصادی عمده است پس انقلاب سوسیالیستی است»، بخودی خود، درک یک جانبه و جزمی دیگری  بصورت منفی در خود نهفته دارد: «اگر در ساخت اقتصادی، سرمایه داری عمده نباشد، پرولتاریا نمیتواند رهبر انقلاب باشد و نیزنمیتواند به انقلاب سوسیالیستی دست زند.» و این در نفس خود چیزی جز تئوری «رشد نیروهای مولد» نیست. یعنی همان تئوری  دگم و خشکی که کسانی چون پلخانف و کائوتسکی پیش میکشیدند. این کسان میگفتند بدلیل عدم رشد نیروهای مولد در روسیه، یا عدم رشد کافی سرمایه داری و وجود روابط عقب مانده فئودالی، طبقه کارگر نمیتواند رهبری انقلاب را بدست گیرد و دست به انقلاب سوسیالیستی بزند و وضع پیشرفته مبارزه طبقاتی در روسیه و آمادگی طبقه کارگر روس را برای کسب قدرت سیاسی درک نمیکردند.(9)
اینک در ایران ما نیز کسانی یافت میشوند که باز هم انقلاب را بطور مطلق مشروط به شرایط نیروهای مولد میکنند منتهی- از این لحاظ معین- بگونه ای برعکس. یعنی در شرایطی که مبارزه طبقاتی در ایران بحد کفایت تکامل نیافته و طبقه کارگر و توده های زحمتکش  نه شرایط لازم و نه آمادگی تحقق انقلاب سوسیالیستی را دارند، داد و هوار بر سرانقلاب سوسیالیستی براه میاندازد. اگر آنکسان از مبارزه جا میماندند، این کسان به پیش میدوند و چیزهایی را میخواهند تحقق بخشند(البته بین کسانی که صادق اما دچار اشتباهند و کسانی که فقط های وهوی  و عوام فریبی میکنند باید فرق گذاشت) که تنها در آینده و با شکل گرفتن شرایط معین لازم، تحقق پذیر میگردد.
پس دو انحراف این جریانها عبارتند ازاین است که از یکسو بدون تحلیل مشخص از ویژگیهای ساخت سرمایه داری تحت سلطه ایران و صرفا بر مبنای رشد و گسترش نسبی سرمایه داری، حکم به انقلاب سوسیالیستی میدهند، و از سوی دیگر هر جا که تضاد میان کار و سرمایه رشد و گسترش نیافته باشد، حتی اگر طبقه کارگر مسلح به تئوری انقلابی بوده ودر حزب کمونیستش متشکل باشد و توان رهبری و پیشبرد مبارزه طبقات مردمی را داشته باشد و دست به انقلاب سوسیالیستی بزند، مبارزات آنرا تخطئه کرده و به عنوان مبارزه بورژوایی تلقی میکنند.
ترتسکیستها ادامه میدهند: «گرچه در روسیه روابط فئودالی وجود داشت، ولی در ایران ما چنین روابطی وجود ندارد.» آری ! اگرچه در روسیه روابط فئودالی بشکل وسیعی وجود داشت و در ایران کنونی ما چنین روابط فئودالی ای با چنان درجه و گسترشی وجود ندارد، اما سرمایه داری روسیه هم یک سرمایه داری تحت سلطه نبود، بلکه امپریالیستی بود. سرمایه داری صنعتی بود، کالا و سرمایه صادر میکرد. تک محصولی نبود، صنایع آن مونتاژی نبودند، سرمایه دارانش کمپرادور نبودند؛ و گرچه برخی کشورهای امپریالیستی همچون انگلستان و فرانسه  به روسیه سرمایه صادر میکردند، اما روسیه کشوری وابسته و تحت سلطه آنها نبود، بلکه خود کشوری  مستقل، سلطه گر و مهاجم بود. بعبارت دیگر خصوصیات ویژه سرمایه داری روسیه را کشورهای امپریالیستی تعیین نمیکردند. باری به این دلایل میتوان گفت که: سرمایه داری، سرمایه داری نیست!؟  یا به گونه ای جامع تر سرمایه داری هم سرمایه داری است و هم سرمایه داری نیست.  یعنی سرمایه داری هرگز خلوص کامل ندارد. از یکسو آغشته به ساختهای پیشین است و از سوی دیگر ایجاد کننده شرایط ساخت پسین. این یعنی سنجش  سرمایه داری نسبت به خودش. اما هر نظم سرمایه داری نه تنها میتواند نسبت به نفس خویش سنجیده شود، بلکه میتوان سرمایه داری را با سرمایه داری مقایسه کرد و گفت:
سرمایه داری با سرمایه داری فرق دارد.
 سرمایه داری ایران با آن سرمایه داری  که در روسیه دراوائل قرن بیستم وجود داشت فرق دارد. با سرمایه داری کره جنوبی و برزیل فرق دارد. با شیوه تولیدی که درنیمه نخست سده گذشته در چین حاکم بود، نیز فرق دارد. اما ازهمه اینها مهمتر سرمایه داری ایران با سرمایه داری کشورهای امپریالیستی کنونی فرق دارد؛ و گفتنی است که فرقش با کشورهای امپریالیستی بسی بیش( ونیز مهمتر) ازفرقش با کشورهای تحت سلطه است:
سرمایه داری امپریالیستی داریم و سرمایه داری کشور تحت سلطه و وابسته. واین دو گرچه هر دو سرمایه داری هستند، اما دو نوع  و دو شکل مختلف سرمایه داری هستند. یکی پیشرفته است یکی عقب مانده، یکی مسلط است دیگری تحت سلطه. این دو فرق  اساسی، ویژگیهای معینی به سرمایه داری رشد یافته در کشورهای تحت سلطه تحمیل میکند و تضادهای آنها را از تضادهای کشورهای امپریالیستی متمایز میگرداند. به آن دلایل که ما در بالا گفتیم سرمایه داری ایران خلوص ندارد و این میتواند حل تضاد کار و سرمایه را از درجه نخست خارج کند.
کافی است به مهاجرین و تبعیدیان ایرانی طرفدار و مبلغ سرمایه داری بودن ایران (یعنی بخشی از کسانی که تضاد کار و سرمایه را تضاد اصلی جامعه ایران میدانستند) که سالها در غرب (اسکاندیناوی، انگلستان، اروپا و آمریکا شمالی) ساکن بوده اند و «مزه ی» زندگی در غرب را چشیده اند بگویی که غرب سرمایه داری است، ایران هم سرمایه داری است پس فرقی میان غرب سرمایه داری و ایران سرمایه داری نیست آنگاه باید ببینی چگونه به سر منبر میروند و برای شما صغری و کبری میچینند که :
«خیر سرمایه داری در غرب با ایران شرقی فرق دارد. صنایع ایران عقب مانده و وابسته است، اینجا مستقل و پیشرفته؛ ایران فقط صادر کننده نفت است، اینان صادر کننده سرمایه وکالاهای صنعتی؛ کشاورزی ایران عقب مانده است، اینجا پیشرفته؛ اینها ثروتمندند واگر شما دراینجا کارکنی میتوانی پیشرفت کنی، اما ایران فقیر است و عقب مانده؛ اگر تو ایران باشی، مجبوری از صبح تا شب جون بکنی و سگ دو بزنی، آخرش هم هیچ، نه میتونی حقوق خوبی داشته باشی، نه شنبه یکشنبه ت تعطیله، نه میتونی ماشین خوبی بخری، نه خونه درست و حسابی داشته باشی و نه اینکه سالی یکبار به مسافرت آمریکا یا اروپا  بری؛ اینجا برای انسان ارزش قائلند، آنجا نه؛ اینجا حق و حقوقت محترمه آنجا نه؛ اینجا آزادی بیان است برای هر کس، آنجا نه؛ اینجا آزادی احزاب هست آنجا نه؛ اینجا هر چی فحش به رئیس جمهور بدی کسی کاری بات نداره، آنجا کافی است کوچکترین حرفی بزنی تا هر بلایی بخواهند، بسرت بیاورند؛ اینجا میتونی تظاهرات و راهپیمایی داشته باشی آنجا نه؛ اینجا میتونی استعدادهای خودتو تکامل بدی، آنجا نه؛ و خلاصه چنان از کوره در میروند ودر مورد مزایایی کشورهای غربی برات صحبت میکنند که نگو و نپرس. بدا به حال ما مردم ایران و کشورهای  تحت سلطه که اگر نظام سرمایه داری گیرمان آمده، این نظام گویا به همه چیز شبیه است الی سرمایه داری!؟(10)
واقعیت و تئوری
آیا این یک دگم پوچ نیست که سی سال است چپ ایران را از دریافت واقعیتهای مبارزه طبقاتی در ایران باز داشته است؟ آیا این خوراندن یک اصل تئوریک به واقعیت زنده  نیست. آیا این تفکر که ذره ای از «ماتریالیسم پراتیک» (که با تفسیری من- درآوردی ازگفته ای از مارکس، آن را بجای دیالکتیک ماتریالیستی به خورد جنبش میدهد) کوتاه نمیآید، این نظرات لنین را شنیده است که میگوید:
«نظر گاه زندگی و پراتیک باید نخستین و اساسی ترین نظرگاه  تئوری شناخت باشد »(«ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم»)
ویا این سخن «فاست» گوته که او همواره آن را نقل میکند:
« دوست عزیزم تئوری خاکستری است، ولی درخت زندگی سبز است».
آیا ما باید تئوری را از واقعیت بیرون بیاوریم  یا بر مبنای تحلیل نادرست واقعیات، تئوری مان را به واقعیت بخورانیم؟ تئوری ای که خود معلول استنتاج از یک سرمایه داری انتزاعی و ایده آل در جامعه ای انتزاعی و ایده آل است نه سرمایه داری مشخص در جامعه ای معین. در این چنین تفکری، ما تضادهای واقعی و ویژگیهای آن ها را بطور دقیق وعمیق مورد تحلیل قرار نمیدهیم، بلکه با نظری سطحی به واقعیت و برخی تشابهات آن با برخی تئوری ها و برخی واقعیات دیگر، چند اصل استنتاج میکنیم و آنگاه این اصول را به خورد واقعیت میدهیم.
مبارزه اقتصادی، نهایت تحلیل ترتسکیستی 
این تفکر با تفسیری نادرست ازجهانی شدن سرمایه داری و دوری از طرح مسئله امپریالیسم در مورد کشورهای تحت سلطه و نیز با تحلیلی سطحی از ویژگیهای سرمایه داری ایران از یکسو تضاد میان کارگران و سرمایه داران را محدود به تضادهای اقتصادی کرده یعنی تضادهایی که در آن طبقه کارگر به تنهایی با سرمایه داران طرف است و از سوی دیگرهرگونه مبارزه سیاسی که طبقات و نیروهایی غیر طبقه کارگر در آن درگیرند را تخطئه کرده و مانع از حضور طبقه کارگر در این مبارزات شده است.
بدینسان طبقه کارگرمحکوم به انزوا گردیده و درلاک خویش فرو رفته و تمامی مبارزه اش با سرمایه داران  با نام کوشش در راه انقلاب سوسیالیستی، محدود به مبارزه اقتصادی با سرمایه داران میگردد. اگر این اکونومیسم نیست، پس چیست؟ آیا بدین ترتیب ما طبقه کارگر را از شرکت در مبارزات سیاسی باز نخواهیم داشت؟ آیا طبقه کارگر را به انفعال سیاسی سوق نخواهیم داد ؟ آیا رهبری را در این مبارزات به طبقات خرده بورژوا و بورژوا واگذار نخواهیم کرد؟ گرچه طبقه کارگر به حرف اینان گوش نکرده و دراین مبارزات شرکت میکند اما نه به رهبری حزبش وآکاه، متشکل و مستقل بلکه ناآگاه، پراکنده و تابع طبقات دیگر. این موضع  در نهایت رهبری طبقات دیگر را بر طبقه کارگر تامین میکند و این نتیجه برخورد ظاهرا «چپ» و درعمل راست این نوع گروه هاست.
تفکر ترتسکیستی که اینک در شکل من- درآوردی و قلابی«حکمتیسم» چون بختکی بجان جنبش کمونیستی و کارگری ایران افتاده است، مانعی جدی در راه دریافت واقعیتهای جامعه ایران است. «حکمتیسم» میان تهی چیزی از مارکسیسم و از اصول تاکتیک مارکسیستی نیاموخته است. این جریان با عبارت پردازی «چپ» و داد و فریادهای  گوشخراش، تاکتیک نفی هر گونه شرکت طبقه کارگر در مبارزات دموکراتیک ملت ایران و برخورد قلابی به اصطلاح رادیکال خود به بورژوازی ملی و لیبرال را، به عنوان  مارکسیسم انقلابی جا میزند. چپ انقلابی ایران باید حکمتیسم مخرب را با همه اشکالش بدور اندازد. تنها با  مبارزه  با  ترتسکیسم ومهمترین شکل ایرانی کنونی آن یعنی حکمتیسم و نیز به همراه آن ( رویزیونیسم منحط توده ای - اکثریتی) است که جای امیدی برای رشدش فراهم میگردد. درصورتی جز این، هیچگونه چشم اندازی برای رشد چپ ایران و توان تاثیر گذاری اش بر حوادث آتی نمیتوان تصور کرد.
نگارش مرداد 88 ،اصلاح و تنظیم  بهمن 88 - هرمز دامان
یادداشتها
* در بخش گذشته اشتباها در نام مقاله به جای «جنبش» دموکراتیک، «انقلاب» دموکراتیک آمده بود. گرچه میان این دو نام ارتباط آشکاری وجود دارد و با توجه به مضمون مقاله، این نام نیز میتوانست برای کل مقاله انتخاب گردد،اما با توجه به اینکه نقطه آغازمقاله، جنبش دموکراتیک کنونی است،از اینرو درست است که همان نام پیشین در آن تداوم یابد.
1- اولین جریانی که یکی از این گونه ساختارها یعنی نیمه مستعمره- نیمه فئودال را تبیین کرد حزب کمونیست چین بود. نگاه کنید به  فصل های نخستین رساله «انقلاب چین و حزب کمونیست چین» منتخب آثار مائو، جلد دوم. و نیز «اوضاع کنونی و وظایف ما» همان، جلد چهارم
2- کتاب لنین در زمانی نگارش یافت که شکل «مستعمره» شکل غالب تسلط امپریالیستی بشمار میآمد و شکلهای «نیمه مستعمره» یا «غیرمستعمره» شکلهایی در حال گسترش بودند. اکنون  وضع بکلی برعکس شده و شکلهای غالب تسلط امپریالیستی، نیمه مستعمره و غیره مستعمره است. درحالیکه مستعمره کردن مگر در موارد معین، یا بدست خود امپریالیستها(عراق و افغانستان) و یا بدست برخی قدرت های منطقه ای نوکرامپریالیسم، تقریبا از شکل عمومی تسلط امپریالیستی خارج میشود. بدینسان «حد وسط» مگر در شرایطی خاص، میان مستعمرات و کشورهای امپریالیستی جای نمیگیرد، بلکه میان عقب مانده ترین کشورهای نیمه مستعمره و کشورهای امپریالیستی جای میگیرد.
3- میگوییم «تا حدودی دقیق تر» زیرا استعمار وامپریالیسم نقش دوگانه ای در قبال کشورهای تحت سلطه داشتند.هم تا حدودی آنها را به پیش بردند و هم  بدرجاتی عقب نگه داشتند. اما و بطور کلی، نقشی که درعقب ماندگی این کشورها داشتند؛ بسیارپر رنگترو مهمتراز نقشی است که در پیشرفت این جوامع ایفا کردند. زیرا اگر از نظر تاریخی و در یک دوران 150 ساله نگاه کنیم، در صورتی که جوامعی چون هند، مصر، ایران، ترکیه(من عجالتا کشورهای آسیایی را مثال میزنم) رشد آزاد خود را طی میکردند(مانند ژاپن) آنگاه پیشرفت آنها با آنچه تحت سیطره امپریالیسم رخ داد، بکلی متفاوت میبود؛ و اگراین جوامع  اکنون سوسیالیستی نبودند، نسبت به  ژاپن نیز عقب مانده بحساب نمیآمدند. چنانچه بقدرکفایت بر نقش امپریالیسم در عقب مانده ماندن( یا توسعه نیافتن) این جوامع تاکید نشود، بحث بکلی منحرف خواهد شد. اما گرچه نقش امپریالیسم بعنوان نیروی مهاجم خارجی در عصر امپریالیسم عمده است، اما نباید آنرا مطلق کرد وازعوامل درونی عقب مانده اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی درون این جوامع و مقاومت آنها در مقابل پیشرفت، بسادگی گذشت و نیز ضعفها و اشتباهات طبقات مترقی و انقلابی را در پیشبرد امر مبارزه طبقاتی و انقلاب ندید. بنابراین باید با دو بحث یکجانبه خط و مرز کشید. نه نقش عوامل داخلی رامطلق کنیم (گرچه «اساس» است) و همه عقب ماندگی را به گردن خودمان بیندازیم و نقش امپریالیستها را نبینیم. و نه همه چیز را گردن امپریالیسم ( گرچه «شرط» است وعمده در یک دوران تاریخی مشخص)  بیندازیم و مقاومت نیروهای کهنه داخلی و نیز ضعفها و ناتواناییهای بورژوازی ملی و نیز طبقه کارگر ایران(عمدتا پیشروان آن) را نبینیم.
4- یکجانبه نگری و افراط  عناصر تفکر ترتسکیستی است. مثلا در حالیکه در تقابل با بورژوازی ملی  تنها اختلاف را میبینند و امکان اتحاد ها و ائتلاف های نسبی را نمیبینند، در برخورد به شکلهای متضاد سرمایه داری تنها شباهت را میبینند و اختلافات کیفی میان امپریالیسم و تحت سلطه را نمیبینند.
5-  ادغام سرمایه ها درجهان امپریالیستی با نفوذ وادغام این سرمایه ها در کشورهای تحت سلطه فرق دارد. ادغام سرمایه ها در کشورهای امپریالیستی، ازموضع برابری نسبی است. یعنی با توجه به وزن کمی سرمایه های کشورهای گوناگون امپریالیستی تعیین میشود. اما نفوذ این سرمایه ها در کشورهای تحت سلطه با حرکت از موضع نابرابری مطلق و ازموضع کاملا مسلط امپریالیستی است. رقابت میان امپریالیستها علیرغم امتزاج نسبی درانحصارات، بدلیل نابرابری سرمایه ها و رشد ناموزون آنها، خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای تحت سلطه وجود دارد و جنگ های امپریالیستی برای حل آن ناگزیر است. دیدگاهی که رقابت و تضاد میان امپریالیستها را در کشورهای امپریالیستی و به تبع آن در کشورهای تحت سلطه نفی میکند و یا به آن بهای کافی نمیدهد، خواه ناخواه از یک طرف  به یکسانی مطلق سرمایه های جهان امپریالیستی میرسد و از طرف دیگر به  یکسانی مطلق  این سرمایه ها در کشورهای تحت سلطه. این دیدگاه در نهایت ودر بهترین حالت باید به یک مبارزه دو طرفه مطلق در جهان میان طبقه کارگر و سرمایه دارها برسد.
6- بگذریم که بخشی از اینان زود به این جنبش پرداختند و ندای انقلاب«انسانی» و حکومت «انسانی» را سر دادند و یکدفعه بعد از سی چهل سال به فکرشان رسید(یا به یادشان آمد) که طبقه کارگر برای آزادی انسانها و نه تنها آزادی خود، مبارزه میکند. این البته ته «مارکسیسم» و «کمونیسم کارگری» اینان است! خانم ها و آقایان  حکمتیست! اگر گمان میکنید که انقلاب قهرآمیز طبقه کارگر و حکومت آن یعنی دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا با تمامی انسانها به یکسان رفتار خواهد کرد کاملا در اشتباهید زیرا طبقه کارگر بین «انسان»های طرفدار امپریالیسم و ارتجاع و طرفدار خلق و انقلاب فرق خواهد گذاشت؛ بین انسانهای طرفدار استثمارو انسانهای ضد استثمار فرق خواهد گذاشت. از این لحاظ معین این انقلاب و حکومت برآمده از آن، «انسانی» به معنی مورد نظر شما نیست زیرا در طی انقلاب  و دوران گذار از نظام سرمایه داری به کمونیسم، تمامی طبقات مترقی  وانقلابی «انسان»ها را شامل میشود اما طبقات ضد انقلابی و ارتجاعی «انسان»ها را شامل نخواهد شد. این اساسی ترین ومهمترین  نکته برای مباحث ترویجی و تبلیغی کنونی است. اما این انقلاب «انسانی» است زیرا از یک سو در طی دوران گذار وسیعترین نوع دموکراسی توده ای را برای اکثریت انسانها و«فرد- فرد» آنها تامین خواهد کرد و تا جایی که بتواند درمورد اقلیت کهنه پرستان وارتجاعیون انعطاف و اغماض بخرج دهد یا چشم پوشی کند، با انعطاف و اغماض عمل خواهد کرد وچشم پوشی خواهد نمود. از سوی دیگر به جامعه کمونیستی یعنی جامعه ای که برای اولین بار همه «انسان»ها میتوانند جمعی و فردی شکوفا شوند، رو خواهد داشت.
7- انقلاب فوریه تنها حکومت سیاسی تزاریسم را سرنگون کرد و دستی به اقتصاد آن نزد و یا فوق العاده کم زد، اما از سوی لنین پایان انقلاب دموکراتیک از نظر سیاسی اعلام شد. وظایف اقتصادی انقلاب دموکراتیک عمدتا در انقلاب سوسیالیستی حل شد.(نگاه کنید به لنین «درباره وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر») منتخب آثار یک جلدی.
8- مثلا نمیتوان گفت که مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی انقلاب دموکراتیک در روسیه طی فوریه تا اکتبر حل شد و یا طی همین مدت مثلا ساخت اقتصادی روسیه تغییر کرد، تضاداصلی  کار و سرمایه شد و از این رو انقلاب سوسیالیستی در دستور روز قرار گرفت. بطورکلی تحرک مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در نتیجه جنگ امپریالیستی تشدید شده( ادامه جنگ، قحطی، فشار دیکتاتوری بورژوازی و امکان از دست رفتن دستاوردهای انقلاب فوریه در نتیجه سازش بورژوازی ) مبارزه طبقاتی  را در روسیه بشدت دامن زد. رشد مبارزه طبقاتی در روسیه، شرایط ویژه طبقه کارگر روسیه و آمادگی ذهنی، تشکیلاتی و عملی آن برای کسب قدرت سیاسی، تاکتیک اتخاذ شده از سوی بلشویکها درقبال دهقانان و حزبی که در آن زمان دیدگاه و منافع دهقانان را منعکس میکرد یعنی سوسیال- رولوسیونرها، مهمترین دلایلی بودند که از یک سو شرایط تحقق انقلاب سوسیالیستی را میسر کرد و از سوی دیگر پیروزی آن را.
9- بیهوده نیست که تمام ترتسکیستهای ایرانی در مورد انقلاب چین و نیزانقلابات آزادیبخش کشورهای تحت سلطه داد و هوار راه میاندازند که اینها انقلابات بورژوازی هستند نه پرولتری. از نظر آنها نیروهای مولد این کشورها بقدر کفایت رشد نیافته بود که پرولتاریا و حزبش در صحنه سیاسی ظاهر شود. از نظرآنها آنچه به نام پرولتاریا ظاهر شد یعنی احزاب کمونیست، هم نماینده خرده بورژوازی و بورژازی ملی این کشورها بودند نه نماینده پرولتاریا. پس باید اول نیروهای مولد رشد کنند و بعد امکان انقلاب سوسیالیستی فراهم شود. چنین است درک خشک و منجمد ترتسکیستی از رابطه اقتصاد از یکسو و سیاست و فرهنگ از سوی دیگر. حزب کمونیست چین نماینده خرده بورژوازی و بورژوازی ملی چین بود و حکمتیستهای رنگارنگ و جورواجور ایرانی نماینده پرولتاریای ایران و چه بسا پرولتاریای بین المللی!؟ با عرض پوزش، انسان اختیارشلیک خنده اش را از دست می دهد!؟

10- گرچه نبود خلوص و یکدستی در سرمایه داری ایران هم لزوما  به این نتیجه نمیانجامد که انقلاب حتما باید دموکراتیک باشد. یعنی همه چیز به تجزیه و تحلیل مشخص وشرایط مبارزه طبقاتی وابسته است