Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران                         

طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک
بخش پنجم(قسمت دوم)
دموکراتیسم انقلابی و پیگیر ( کمونیسم)

کمیته هماهنگی  و مفهوم طبقه کارگر
 جنبش کنونی بسیاری کسان از میان «چپ ها» و «شبه چپ ها» را بخود آورده است و برخی از آنها سعی میکنند به نحوی آن را به نفع نظرات خود مصادره کنند. از جمله این چپ ها و شبه چپ ها، کمیته معظمه ی هماهنگی است که به هر نحو باید توجیه کند که جنبش کنونی جنبشی است بر مبنای تضاد «کار و سرمایه» که طبقه کارگر در آن نقش اصلی را دارد. اما طبقه کارگری که از نقش تاریخی خود آگاه نیست و زیر رهبری سرمایه داران اصلاح طلب رفته است و در چارچوب برنامه آنها ( برای تسلط بر جناح غیر اصلاح طلب و احتمالا برای اصلاحاتی درچارچوب نظام سرمایه داری) مبارزه میکند. کمیته هماهنگی وظیفه خود میداند که نشان دهد «خیل کثیر» اینان که در جنبشند کارگرند و چپ هایی که آنها را بویژه طبقات میانی میدانند، موجوداتی «عقب مانده» هستند و چیزی از طبقات حالیشان نیست و اینان  تنها «عقب مانده ها، دست پینه بسته ها، چکش زن ها و داس بدست ها» را کارگر میدانند. بررسی این بخش از نظرات کمیته هماهنگی از این لحاظ که تا حدودی بطور نمونه وار، نظرات موجود درمیان گروه هایی که مرحله انقلاب ایران را سوسیالیستی میدانند را بیان میکند، میتواند مفید باشد.(1)
کمیته هماهنگی برای اثبات نظرات خویش در باره جنبش کنونی بسراغ کسانی میرود که جنبش کنونی را نه جنبشی سوسیالیستی و برای تحقق دیکتاتوری پرولتاریا ( دیکتاتوری پرولتاریا؟... اوه!  کمیته هماهنگی  و این  جور چیزا.!؟ خدا آن روز را نیاورد!) بلکه جنبشی دموکراتیک و در چارچوب انقلاب دموکراتیک ایران میدانند که به سبب ضعفهای جدی کنونی طبقه کارگر و زحمتکشان به وسیله طبقات میانی و بالا به پیش رانده شده و تا حدودی بوسیله اصلاح طلبان حکومتی که خواستشان درمجموع و تا کنون از اصلاح جمهوری اسلامی فراتر نرفته، رهبری میشود. ما  در حال حاضرتوجه خویش را تنها به روی تعیین تعلق طبقات متمرکزمیکنیم و توجه به مباحث سیاسی موجود دراین بحث را به مقالات دیگر می سپاریم . روشن کردن این نکته به روشن شدن ماهیت دموکراتیک جنبش کنونی و مرحله انقلاب و مسائل دیگر یاری خواهد کرد.
پیش از اینکه به بحث بپردازیم باید نکته ای را یاد آوری کنیم. طبقه کارگر چون هر پدیده دیگری در جهان درحال تغییر، تحول و تکامل است. کمیت آن متغیر و رو به گسترش و کیفیت درونی آن از لحاظ  تحصیلات، آموزش فنی ودرجه مهارت،آگاهی های رایج ، تغییرشکل حرکتهای کارگرهنگام کار با توجه به تغییرابزارها و پدیدآمدن ابزارهای نو، تغییر شکل سازمان یابی های روندهای کار با توجه به تغییرات روندهای کار بر مبنای تولیدات تازه، سطح و شیوه زندگی، اندوختن تجارب در مبارزات اقتصادی و سیاسی و پیروزی ها و شکست ها، تغییر میکند. طبقه کارگر ایران همان نیست که زمان مشروطه بود؛ همان نیست که 20 تا 32 بود؛ و همان نیست که در سال 57 بود.
اما هر پدیده عینی تا تحول همه جانبه و عمیقی را طی نکرده، جهش نکرده و به پدیده دیگری تبدیل نشده، کماکان  خصال و کیفیات اساسی خود را حفظ میکند.  به نظر ما طبقه کارگر ایران (و جهان) علیرغم تغییرات گوناگونی که در آن (از جنبه هایی که در بالا برشمردیم) صورت گرفته، اگربر مبنای میانگین این تغییرات  قضاوت کنیم، هنوز تغییر کیفی اساسی نکرده است. نقد ما بر نظرات کمیته هماهنگی  بر این پایه صورت میگیرد.
 نقش مالکیت ابزار تولید در تعیین طبقات
کمیته هماهنگی در بخش نخستین فراخوان مبسوط خویش چنین مینویسد:
« مسلم است که جمعیت حاضر در خیابان ها، راه پیمایی ها و نمایش های اعتراضی مختلف نیروهای طبقاتی همگونی نیستند. اما فراموش نکنیم که ما از جامعه ایران صد سال یا حتی پنجاه سال پیش صحبت نمی کنیم. از جامعه ای حرف می زنیم که 50 میلیون نفر از ساکنان آن را نفوس جمعیتی توده های فروشنده نیروی کار تشکیل می دهند. این مسأله برای معتقدان به « انقلاب دموکراتیک» تا حدود زیادی نامفهوم است. اینان خیل کثیری از این جمعیت عظیم فروشنده نیروی کار را جزء « طبقه متوسط» طبقه بندی می کنند. از نظر آنان کارگر نه انسان فروشنده نیروی کار، بیگانه با کار، محروم از شرکت آزادانه در روند کار و محصول اجتماعی کار و معترض خودانگیخته به استثمار و توحش سرمایه داری، بلکه موجودی است با دستانی پینه بسته و ذهنیتی عقب مانده و آلونکی در زورآباد ها و حلبی آبادها که یا چکش به دست دارد و بر سندان می کوبد یا داس در دست دارد و درو می کند یا در کوره های ریخته گری و آجرپزی کار می کند یا بیل و کلنگ به دست دارد و در رشته ساختمان کارمی کند و یا، دربهترین حالت، کسی است که در بخش صنعت و صنایع مدرن کار می کند»
بدینسان کمیته هماهنگی  کسانی را که«انقلاب دموکراتیک» به رهبری طبقه کارگر  ( نه انقلاب دموکراتیک به رهبری بورژوازی و نه انقلاب سوسیالیستی) را راه حل کنونی تضادهای جاری  میدانند متهم میکند که  دامنه و گستره طبقه کارگر را نمیفهمند و آن را به لایه های معینی که بخش اعظم آن بخش عقب مانده طبقه کارگر است، تقلیل میدهند. استدلال اصلی کمیته چنین است:
کارگر انسانی است «فروشنده نیروی کار، بیگانه با کار، محروم از شرکت آزادانه در روند کار و محصول اجتماعی کار و معترض خودانگیخته به استثمار و توحش سرمایه داری.»
یکم: اگرعجالتا از کلماتی که دراین متن درخدمت  بیان تئوری  بورژوا- لیبرالی و رفرمیستی «ازخود بیگانگی» که ورد زبان مارکسیسم غربی، چپ نویی ها (باضافه پسامدرن ها) یعنی لیبرالهای شبه چپ، و برخی گروه های شبه «چپ» لیبرال ایران است ، بگذریم و مفاهیم فروشنده نیروی کار، کاراجباری و برای نان در آوردن و نه آزادنه و برای نیازمندی به نفس کار، استثمار و توحش سرمایه داری را برجسته کنیم، آنگاه باید از کمیته هماهنگی بپرسیم که آیا کسانی که « دستانی پینه بسته و ذهنیتی عقب مانده، و آلونکی در زورآباد ها و حلبی آبادها، که یا چکش به دست دارد و بر سندان می کوبد یا داس در دست دارد و درو می کند یا در کوره های ریخته گری و آجرپزی کار می کند یا بیل و کلنگ به دست دارد و در رشته ساختمان کارمی کند و یا، دربهترین حالت، کسی است که در بخش صنعت و صنایع مدرن کار می کند» فروشنده نیروی کار نیستند؟ کارگر نیستند؟ آیا آنان مجبور نیستند برای یک لقمه نان کار کنند و محروم ازبخشی از دسترنج خویش یعنی محصول کار نیستند؟ آیا استثمار نمیشوند؟ و آیا آنچه  کمیته در وصف اینان میگوید یعنی «دستانی پینه بسته و ذهنیتی عقب مانده و آلونکی در زورآباد ها و حلبی آبادها» مهر و نشان اصلی «توحش سرمایه داری » نیست؟ آیا این کسان به «استثمار» و «توحش» معترض نیستند و تنها کسانی که سواد دارند، کار فکری میکنند، دستانشان اصلا پینه  ندارد و هاکذا...معترض  به استثمار و توحش سرمایه داری هستند؟
متاسفانه مجبوریم به کمیته «آوانگارد» هماهنگی که زیادی پیش رفته و ما را در برهوت «عقب ماندگی» رها کرده، تذکر دهیم که تاریخ را از یاد برده اند. انقلاب ایران در سال 57 با شورش همین بخش ها در «خارج از محدوده» تهران آغاز شد.مبارزه در کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان، فارس و در حال حاضردر برخی نقاط کشور متکی به همین قشرها بوده است. نقطه آغاز جنبش کنونی شورش «اسلام شهر» است. یکی از نقاط برجسته جنبش طبقه کارگر، شورش کارگران «شهر بابک» بود. یک پای تمامی شورش ها و قیام ها همین اقشار بوده اند.
و اما بخش صنعتی : متاسفانه مجبوریم به کمیته «کارگر دوست»هماهنگی یاد آور شویم که ستون استوار انقلاب 57، بخش صنعتی طبقه کارگر، بویژه کارگران نفت بودند نه گروه هایی که کمیته هماهنگی به عنوان طبقه کارگر بر میشمارد و بیشتر آنها به عنوان گروه ها، دستجات و بخش هایی از اهالی، همان زمان هم وجود داشتند وعلیرغم نظر کمیته هماهنگی، بیشتر این گروه ها، متمایز از طبقه کارگر و با فاصله با آن، مبارزات  این طبقه و توش و توان آن را تحسین کردند و بسی نیرومندتر و والاتر از مبارزه خود شمردند.
یک اعتراف
دوم : این اعتراف کمیته هماهنگی که بخش مهمی از توده های زحمتکش وجود دارند که در کشور ما به چنین شغلهایی مشغولند و چنین وضعیتها و شرایطی دارند،اعتراف ارزشمندی است و معنای  معینی دارد. یعنی اگر بخش صنعت آن به آن درجه رشد نکرده که  کارگری که در بخش صنایع مدرن کار میکند به همراه آنها که کمیته هماهنگی کارگر میخواندشان، تمامی طبقه کارگر یا تقریبا تمامی طبقه کارگر باشند و این همه حواشی پیرامون طبقه کارگر«کمیته هماهنگی» وجود داشته باشد، آنگاه روشن است که انقلاب ایران جز انقلاب دمکراتیک انقلاب دیگری نمیتواند باشد. زیرا خود وجود این بخشها با این شرایط کاری نشان میدهد که نظام سرمایه داری در ایرا ن نظامی پیشرفته نیست و بسی عقب مانده است و هنوز بسیار مانده است تا سرمایه داری درست و حسابی شود.
آیا فروشنده نیروی کاربودن، شخص را کارگر میکند؟
سوم: صرف فروشنده نیروی کار بودن، شخص را جزو طبقه کارگر نمیکند. تعلق طبقه نخست  نه بر مبنای فروشنده نیروی کار بودن، بلکه بر مبنای وضعیت تملک ابزار و وسایل تولید تعیین میشود. یعنی کسی که دارای ابزار  و وسایل تولید است، کارگر نیست. (گرچه هستند کارگرانی که ابزار کارشان، اگر آن را در معنای محدودی در نظر گیریم در تملک خودشان است، مانند برخی از رشته های کار ساختمانی  و تاسیسات؛ اما اگر آن را به معنای وسیع در نظر گیریم یعنی وسایل تولید، دردستشان نیست و در تملک سرمایه دار است و هستند کسانی که صاحب وسائل و ابزار تولیدند، اما خود نیز همچون یک کارگر کار میکنند.) هرچند این بخودی خود به این معنا نیست که  سرمایه دار است. یعنی شخص ممکن است صاحب ابزار تولید باشد، اما سرمایه دار نیز نباشد وبواسطه میزان ابزار تولیدی که دارد به خرده بورژوازی تعلق داشته باشد.
در مورد فروش نیروی کار نیز شخص تا آنجا که فروشنده نیروی کار است، سرمایه دار نیست. اما این به این معنی نیست که لزوما کارگر است. یعنی ممکن شخص هم فروشنده نیروی کار باشد و هم کارگر نباشد؛ مانندبرخی پزشکان، مهندسین، تکنیسینها و... وهمچنین کارمندان ادارات، دبیران و بسیاری کسان دیگر. از طرف دیگرهستند کسانی که گاه هم نیروی کار خود را میفروشند و هم در عین حال و به شکلی سرمایه دارند. مانند پزشکان و مهندسین و استادان دانشگاه ( و گاه حتی دبیران) که از یک سو نیروی کار خود را میفروشند و از سوی دیگرسرمایه دارنی کوچک و متوسطند. بسیارند پزشکانی که در بیمارستانهایی کار میکنند که بابت کار خود در بیمارستان، حقوق (به شکل ویزیت که شکلی از دستمزد است اما نه از سرمایه دار، بلکه از بیمار گرفته میشود و به شکل بخشی از دستمزد خویش به عنوان متخصص جراح از بیماری که جراحی شده است) میگیرند، اما برخی از آنها سهامدار بیمارستان هستند. مهندسینی که هم حقوق از کارگاه میگیرند و هم سهامدارند. استادان و دبیرانی که هم حقوق از اداره آموزش میگیرند و هم صاحب موسسات آموزشی کوچک و بزرگ خصوصی هستند که این سالهای بویژه در شهرهای بزرگ ما شاهد انواع و اقسام آنها هستیم.
اگر اینها را از کمیته هماهنگی بگیریم که سرمایه دار و بورژوا از زبانش نمیافتد، اما بخشی از خرده بورژوازی را با طبقه کارگر عوضی میگیرد، آنگاه روشن است که «خیل کثیر» کمیته هماهنگی هم «خیلش» را از دست می دهد و هم «کثیرش» را. 
نقش جایگاه فرد در پروسه اجتماعی کار در تعیین جایگاه طبقاتی . تضاد میان کار جسمی و کار فکری
چهارم:  کمیته هماهنگی میگوید این نظر «مهندس یا پزشکی که نیروی کارش را برای امرار معاش می فروشد، استاد دانشگاه، معلم مدرسه، بهیار و پرستار بیمارستان، نویسنده و مترجم و ویراستار، برنامه ریز یا حروف چینی که با کامپیوتر کار می کند، مربی مهد کودک، روزنامه نگار» را جزو طبقه کارگر نمیداند.
اگر فرض را بر این بگذاریم که هیچکدام از این اقشار صاحب ابزار تولید(به شکل های گوناگون) نیستند و تنها و بطورمطلق فروشنده نیروی کار هستند، آنگاه باید گفت جایگاه طبقاتی کارگران، تنها بر مبنای نداشتن مالکیت ابزار تولید و یا فروشنده نیروی کاربودن، تعیین نمیشود.
طبقات نه تنها برمبنای  اینکه دارای وسایل تولید هستند یا نیستند تعیین میشوند ( این مولفه بیان تضاد میان تعلق به سرمایه دار یا خرده بورژوا و یا کارگر است) نه تنها بر این مبنا تعیین میشوند که  فروشنده نیروی کار هستند یا نیستند، (و این مولفه بطورعمده بیان تضاد میان کارگر و بخشی ازخرده بورژوا زی از یک طرف و سرمایه داراز طرف دیگر است) بلکه بر این مبنا تعیین میشوند که آن نیروی کاری که فروشنده آن میفروشد، چه نوع نیروی کاری است:  فکری است یا جسمی؟ اگر این نیرو جسمی باشد فروشنده نیروی کار به طبقه معینی تعلق خواهد یافت و اگر فکری باشد به طبقه دیگری. افزون بر این مولفه مرکزی، این نکته اهمیت دارد که کارش چه جور کاری است؟  این شخص مزبور در پروسه کار چه نقشی دارد؟ در چگونه شرایطی کار میکند؟  این مولفه ها بطور عمده، بیان مرزبندی و تضاد میان قشرهایی ازخرده بورژوازی و طبقه کارگر است.
بنابراین اگر ما از تضادهای  بالا در گذشتیم و به این نکته رسیدیم که اشخاص در نفس فروشنده بودن نیروی کارشان با هم اشتراک دارند، آنگاه اولا و به عنوان مهمترین بخش قضیه، این پرسش نقش محوری میبابد که این نیروی کاری که میفروشند چیست؟ یعنی  فکری یا جسمی است. دوما این نیروی کار مصرف شده بعنوان  تعیین کننده روند پروسه کار صرف میشود یا فرمانبری در پروسه کار و سوما شرایطی که این نیروی کار در آن مصرف میشود چه نوع شرایطی است؟
کار فکری و کار جسمی
در ایران و درتمامی کشورهای تحت سلطه، در کشورهای نیمه پیشرفته و حتی پیشرفته ی امپریالیستی،  تضاد فاحش و قدرتمندی بین کار جسمی و کار فکری وجود دارد و کارگربودن تا حدود زیادی بوسیله سنگینی و تسلط کار جسمی به کار فکری تعیین میشود. یعنی کسی که کار جسمی میکند یک جور موقعیت در تولید دارد و کسی که کار فکری میکند یک جور موقعیت دیگر. کسی که کار جسمی میکند یک جور جایگاه در اجتماع دارد و کسی که کار فکری میکند یک جور جایگاه دیگر. کسی که کار جسمی مشخصه فعالیت اوست یک جور شرایط و سبک و شیوه زندگی و آمال و آرزو دارد و کسی که کار فکری میکند یک جور دیگر. ندیدن و یا سر پوش گذاشتن برسر این اختلاف اساسی که یکی از تضادهای بسیارمهم جوامع سوسیالیستی نیز هست ( و یکی از اهداف کمونیسم از بین بردن آن میباشد) و یا ماست مالی کردن آن، همه فروشندگان نیروی کار را یک کاسه کردن و تضادها را بند آوردن وقفل کردن، یکی از خصال اساسی تفکرلیبرالیسم(از نظر فلسفی درهم نگرانه- یعنی ندیدن تضاد در زیر وحدت و یا درهم کردن وآمیزش تضادها و هاله وحدت بدورشان کشیدن) و نفی تضادی است که در بطن خود مبارزه طبقاتی و آنتاگونیسم  حمل میکند. اگر کمیته هماهنگی  آنقدر داد و فریاد علیه احزاب کمونیستی که پس از به قدرت رسیدن به فساد دچار شدند راه میاندازد، باید بداند که یکی از علل آن، تضاد آنتاگونیستی میان کار فکری و کار جسمی است.(2)
فرماندهان کار یا فرمان بران کار
اما اختلاف تنها بر سر این نیست که کسانی وجه عمده کارشان  جسمی است و کسانی فکری . مسئله این است که چنین اختلافی اغلب موجب یک سلسله اختلافات دیگر میشود که اهمیتی فزون از حد دارند. موقعیت بسیاری از افرادی که کار فکری میکنند در پروسه کار، حتی با موقعیت کارگران صنعتی که وجه عمده کارشان جسمی است یعنی پیشرفته ترین بخش طبقه کارگر، فرق میکند.
ما عمدا کارگران صنعتی را انتخاب میکنیم و نه کارگرانی با دستانی پینه بسته و «ذهنیتی عقب مانده» که ساده ترین کارها (و گاه سخت ترین و جانفرسا ترین کارها) را انجام میدهند. از کارگران گاری بدست که سیمان و آجر جابجا میکنند و یا کارگران میدان بارفروشان که از صبح تا شب کمرشان زیر بار کشاندن بارهای سنگین خم میشود،از کارگران آسفالت کار و کارگران زباله جمع کن شهرداری و کارگران شاغل در بنادر جنوبی و در اسکله ها، سخنی به میان نمیآ وریم تا بسی کسان از میان کمیته هماهنگی، روحشان «آزرده»  نگردد. از کارگرانی که در سرمای سخت مجبورند ماهی یخ زده تمیز کنند و یا در اوج شرجی و گرما باید قیر داغ کنند و یا ساختمان بسازند، حرفی نمیزنیم؛ از کسانی که ساکن آلونکی در زورآباد ها و حلبی آبادها  هستند سخنی بزبان نمیآوریم. ما کارگران صنعتی را در نظر میگیریم تا بیشتر ازاین از سوی کمیته هماهنگی متهم به « عقب مانده» بودن نشویم.
کارگران صنعتی مولد، اساس کارشان جسمی است و نه فکری. بر روند کار خویش نظارت ندارند. نمیتوانند تعیین کنند چه چیز، چرا، به چه اندازه، چگونه و در چه شرایطی، با چه میزان شدت کاری  و به فرماندهی چه کسانی تولید شود.
اما بسیاری از گروه هایی که کمیته هماهنگی بر میشمارد در تمامی نکاتی که بر شمردیم، خود تعیین کننده روند کار خویشند و بر این روند تسلط و نظارت(گیرم گاه نسبی) دارند. استادان حقوق بگیر که در رشته هایی تدریس میکنند ویا کتبی را تالیف میکنند که یا در چارچوب برنامه های آموزشی حکومت است و یا حکومت، حداقل نقش تعیین کننده ای در تدوین مضمون آن ندارد و یا لزومی به  خود سانسوری نیست؛ پزشکانی که سیر پروسه کاریشان نه بوسیله سرمایه دار، بلکه بوسیله خودشان تعیین میشود و تابع پیشرفتهای علمی است. مهندسینی که خود برنامه ریز هستند و نقش تعیین کننده ای در تعیین روند پروسه کار از لحاظ علمی دارند (و گاه اصلا نقششان کشیدن ارزش اضافی بیشتر از کارگران هستند). مترجمین و ویراستارانی که کتابی را به میل خود( و نه به میل صاحب انتشارات) برای ترجمه و یا ویراستاری بر میگزینند و ترجمه یا ویراستاری میکنند،  نویسندگانی که کتابی باب طبع خویش مینویسند و هنرمندانی که علیرغم تمامی سانسورها، ممکن است بازهم بتوانند درجاتی از خلاقیت در کار خود بروز دهند  ... تماما برروند کار خویش نظارت دارند و آقا بالا سر ندارند، و در مجموع میتوانند خلاقیت هاشان و استعدادهاشان را در کار خود بروز دهند.
نیما و صادق هدایت علیرغم تمامی فشارها، توانستند «نیما» و « هدایت» شوند. اما تاریخ، عموما کارگری بیاد ندارد ( حتی کارگری هنرمند) که مگر در مبارزه اش به همراه طبقه خویش، توانسته باشد نامی یافته باشد.  نه نیما و نه هدایت کارگر نبودند بلکه در بهترین حالت روشنفکرانی بودند که دلشان برای طبقات میانی (وتا حدودی نیز پایین) می تپید و هنر خود را در خدمت تعالی روحی و احساسات این طبقات نهادند.
شرایط کار- سختی و آسانی
مسئله بعدی شرایط کار است.  تقریبا تمامی اقشاری که کمیته هماهنگی بر میشمارد در شرایط مجموعا مطلوبی کار میکنند و بندرت شرایط سختی دارند.  یعنی نه از سرما میلرزند و نه از گرما میپزند و نه دائما کسی آنها را کنترل کند. بندرت میتوان کسانی میان اینان یافت که در شرایط سخت و طاقت فرسا کار کرده باشند. باید در کنار کارگران صنعتی کوره های گداخته درصنایع فولاد و ذوب آهن بود تا فهمید چقدر این شرایط کار با شرایط کار یک استاد و پزشک، برنامه ریز، و... فرق دارد. باید در کنار آنها هنگام جوشکاری ، تراشکاری، قالبندی، مکانیکی، کار در معادن و کشتزارها و هزاران کار دیگر بود تا فهمید کار با کار فرق دارد. کار در اطاق کولر دار که خنکی مطبوعی دارد  وکار در اطاق بخاری دار که گرمای مطبوعی دارد و بی سرو صدا و بی خطر و در شرایط نسبتا آسان و با درجه ای از احترام صاحب کار که متوجه کارمند میشود، با کاردر سرما و گرما و سروصدا و خطر که افزون بر نفس کارسخت میشود، و همواره با تحقیر و(گاه توهین)همراه است، فرق دارد.  کار در زیر زمین نمناک و به همراه عده ای دیگر فشرده شده، با کار در اطاقی با نور کافی فرق دارد. کار زیر  فرماندهی کسانی که وظیفه اصلیشان کشاندن ذرات ذخیره انرژی کارگران و ارزش اضافی هر چه بیشتر از گرده کارگران است و توام با تحقیر برده وار کارگران، با کار در شرایطی نسبتا سهل و آسان و با درجه ای از احترام صاحب کار که متوجه کار فکری کننده است - گرچه استثمارکردن بجای خود باقی است-  فرق دارد. آری ! کار با  کار فرق دارد! و فرق آن گاه از زمین است تا آسمان!
البته ممکن است و نمیتوان نفی کرد که برخی از این  کسان(مانند جراحان)  نفس کارشان سخت است و برخی کسان از میانشان (مانند برخی مهندسین) گاه در شرایط سختی نیز کار کنند؛ اما آنچه برای این اقشار تقریبا غیر نمونه ای وکمابیش استثنایی است برای طبقه کارگر، قاعده ای مسلم است که استثنا بسیار کم دارد. (3)
اگر ما تمامی این تمایزها را در مورد وضع گروه ها در فرایند کار و تولید در نظر گیریم آنگاه میتوانیم تا حدودی مرزهایی دقیق تر وظریف ترمیان طبقات بکشیم.
نقش میزان دستمزد در تعیین طبقه
اما نه تنها جایگاه افراد در پروسه تولید یعنی نقش و جایگاهشان در پروسه  اجتماعی کار، چگونگی خصلت کار و چگونگی شرایط کار در تعیین طبقه نقش دارد بلکه چگونگی توزیع محصول تولید شده بین افراد در تعیین طبقه و تضاد میان اقشار یک طبقه نقش دارد.
فروشنده داریم تا فروشنده! فروشنده نیروی کار البته مزد مییرد و از این لحاظ معین یعنی شیوه دریافت سهمش از تولید نه «سود بر» بلکه «مزد بگیر» است  اما اگر چه همه فروشنده ها، در نفس فروشنده بودن نیروی کارشان با هم اشتراک دارند اما از لحاظ  مبلغ فروش یا میزان دستمزد میانشان اختلاف است. مزد یک استاد دانشگاه ، یک پزشک و یا یک مهندس مزد بگیربه هیچ وجه حتی با آن کارگران صنعتی بهترین دستمزد را میگیرند نیز قابل قیاس نیست چه برسد با لایه های نیمه ماهر و ساده طبقه کارگر. دستمزد و حقوق و مزایا سهمی است که افراد مزد بگیر از ارزش تولید شده میبرند. برخی بیشتر و برخی کمتر میگیرند. اگرچه بطور کلی همه فروشندگان نیروی کار استثمار میشوند، واگرچه شغلهایی یافت میشود که فروشنده کار فکری، به مراتب بیشتر از فروشنده کار جسمی، بر ثروت ارباب میافزاید، اما عموما و بطور مطلق، درجه استثمار کار جسمی از درجه استثمار کار فکری بالاتر است و اغلب چندین برابر آنست. این را خواه از لحاظ توانایی طبقه کارگر برای تعیین مزد خویش در نظر بگیریم که اغلب بزور طبقه سرمایه دار و بر مبنای حداقل معیشت تعیین میشود(چنین امری عموما در مورد کار فکری کنندگان وجود ندارد)،خواه از لحاظ  کمیت یعنی تعداد کسانی که کار جسمی میکنند به کسانی که کار فکری میکنند در نظر بگیریم،  و خواه از لحاظ شدت کار.
تحرک وجابجایی طبقاتی
نویسنده نیروی کار فکری خویش را میفروشد. اگر از میزان دستمزد که اغلب فاصله زیاد دارد بگذریم، باید بگوییم که  یک نویسنده میتواند در صورت موفقیت «نانش  تو روغن» شود. پزشک و مهندس اگر در کارش موفق شود میتواند سهامدار و سرمایه دار شود و استاد دانشگاه یا موسسه آموزشی بزند و یا اگر خلاق باشد از کارهای تالیفی خویش بهره گیرد. بسیاری از اینان و همچنین نویسندگان، هنرمندان، مولفین و مترجمین هستند که در صورت پیشرفت کارشان به ثروت سرشاری دست یابند. تحرک و جابجایی طبقاتی که برای این قبیل اشخاص میتواند تا حدود زیادی قاعده تلقی شود، برای افراد طبقه کارگر در حکم  روندهایی استثنایی است.  یعنی بیشتر کارگران تا پایان عمر کارگر میمانند و توانایی شان برای تغییر جایگاه طبقاتی خویش، بدلیل محدودیت های تحرک اجتماعی برای  افراد این طبقه، بسیار ناچیز است. مثلا یک کارگر صنعتی در بهترین حالت، از کارش در کارخانه یا پروژه بیرون میآید، دکانی ( جوشکاری و یا مثلا بقالی) برای خویش باز میکند و مثلا بجای جوشکاری برای صاحب کارخانه، برای خودش کار میکند.  و ای... همچین، پس از مدت زمانی، ممکن است چند تایی کارگر بگیرد و در حالیکه پیر و فرسوده شده و جسمش از اثرات کار بسختی تاثیر گرفته، به زندگی نسبتا آسوده ای دست یابد. بخشی از کارگران جوان (شهر و روستا) با این آمال و آرزوها، پای در میدان کار و زندگی میگذارند، اما تعداد بسیار ناچیزی از آنان (بیشتر در کارهای شهری ) قادرند به آرزوهای خود تحقق ببخشند. پس از مدتی، عموما این آرزوها شروع به رنگ باختن میکند و کارگر جوان که اینک سی ساله شده، در جایگاه خود فشرده و پرس میشود.
اگر میانگین این گروه ها را در نظر گیریم، کمتراستاد دانشگاه، پزشک، مهندس  و یا نویسنده (هنرمند، مترجم و یا...) موفقی  را بخاطر داریم که  زندگی بسامان و مرفهی نداشته باشد. اما اگر میانگین طبقه کارگر را در نظر گیریم کمتر میتوانیم کارگری را بیابیم که زند گی بسامان و مرفهی داشته باشد. البته ما در اینجا وضع افراد را از نظر تعلق طبقاتی بررسی میکنیم و نه از لحاظ ایدئولوژیک. برخی از هنرمندان هستند که میتوانند از نظرموقعیت طبقاتی به موقعیت بورژوازی برسند، اما از نظر ایدئولوژیک بیانگر منافع طبقات زحمتکش باشند. اما این عمومیت ندارد و بسیار کمیاب است و بنابراین نباید آنرا بزرگ کرد و چونان قاعده به آن نگریست.
    کمیته هماهنگی و نقش « سرو ریخت و هوش و حواس آدمیزاد» در تعیین طبقه!
« و خلاصه هر انسان تحصیل کرده ای که سر و ریخت و هوش و حواس آدمیزاد داشته باشد»
اوه! باید به این جملات کمیته «ازما بهترون» هماهنگی صد آفرین گفت! چه نگاه «آوانگاردی» از سوی برخی روشنفکران «کارگر دوست» به کارگران!؟ چه نگاه«پیشرویی» به زحمتکشان!؟ ما جدا به بیان  این نگاه« پیشرفته» ازسوی کمیته هماهنگی«تبریک» میگوییم!؟  راستش از این بهتر نمیشد نظرات  یک جریان خرده بورژوایی پر مدعا را درباره طبقات زحمتکش  بیان کرد! 
پس از نظر کمیته هماهنگی این کسانی که ردیف شدند یعنی« دستانی پینه بسته و ذهنیتی عقب مانده و آلونکی در زورآباد ها و حلبی آبادها» که یا چکش به دست دارد و بر سندان می کوبد یا داس در دست دارد و درو می کند یا در کوره های ریخته گری و آجرپزی کار می کند یا بیل و کلنگ به دست دارد و در رشته ساختمان کارمی کند و یا، دربهترین حالت، کسی است که در بخش صنعت و صنایع مدرن کار می کند»، سرو ریخت و هوش و حواس آدمیزاد ندارند!؟  و تئوریزه کنندگان انقلاب دموکراتیک بدنبال یک سری موجود «غیرآدمیزاد» افتادند که نه تنها «سروریخت آدمیزاد» را ندارند بلکه «هوش و حواس آدمیزاد» را نیز ندارد! اگر چنین است بد نیست که کمیته هماهنگی بعنوان یک آموزگار باهوش وحواس «والامرتبه و بزرگوار»  برای ما شاگردان خوب درس گوش کن، توضیح میداد که اگر این کسان، هوش و حواس آدمیزاد یعنی موجود «دوپا»  را ندارند، هوش و حواس چه جور موجودی را دارند؟!...
شاید «آدمیزاد»های درون کمیته هماهنگی به عمرشان این گروه کارگرانی که دستانی پینه بسته دارند ... و در زور آبادها و حلبی آباد ها زندگی، و خلاصه در کوره های ریخته گری و آجر پزی کار میکنند و «ذهنیت عقب مانده» دارند، ندیده باشند و گویا به همین دلیل دچار این توهم هستند که شاید شبیه آدمیزاد نباشند؛ اما آیا کارگر صنعتی ندیده اند و با آنان درگیر کار نبوده و یا نشست و برخاست نداشته اند؟ اگر چنین باشد که گویا چنین است! ما میتوانیم به این «آدمیزاد» های هماهنگی یاری دهیم که بتوانند سروریخت کارگران صنعتی را درتصورشان مجسم کنند: اولا بسیاری از این کارگران صنعتی تحصیل کرده هستند و بیشترشان اکنون حداقل دیپلم دارند. دوما سرو ریختشان اگرچه در کار  در برخی اوقات به آدمیزاد کمتر شباهت دارد( و در این مورد تا حدودی حق بجانب کمیته هماهنگی است) زیرا یا از گرما میپزند و سرخ میشوند، یا از سرما میلرزند، کز میکنند و سفید میشوند، یا از فشار کار طاقت فرسا یک خستگی شدید در آنها بروز میکند که چهره آنها را از شکل معمولی آدمیزاد بیرون میکند و یا کثیف و چرکین و روغنی و خاکی و سیاه میشوند... و لباس کارشان با لباس معمولی شان فرق دارد؛ اما یک مرتبه خدایی ناکرده «آدمیزاد»های کمیته هماهنگی تصور نکنند که وقتی  حمام میروند و لباس معمولی شان را میپوشند باز هم شبیه «آدمیزاد» نیستند! خیر کاملا  ونه تنها شبیه آدمیزاد، بلکه در حقیقت خود آدمیزادند.
و اما در باره «هوش و حواس»: در این مورد ما جدا به «کمیته هماهنگی» خاطر نشان میکنیم که نه تنها هوش و حواسشان،هوش و حواس آدمیزاد است و نه تنها از این لحاظ خیلی خیلی آدمیزادند، بلکه از آدمیزاد هم چند پله بالاترند. اگربتوان برای انسان « مغزهوشیار» و« قلب تپنده و پر احساسی» در نظر گرفت، آنگاه باید گفت که این مغز و این قلب در میان انسانهای این طبقه بیشتر از هر جای دیگر یافتنی است.
متسفانه مجبوریم به کمیته «معظمه» تذکر دهیم که نگاهشان به بخش بسیار مهمی از زحمتکشان و توده ها نگاهی از موضع  روشنفکران زیادی «تر وتمیز» و سخت تحقیرآمیز است و بهتر است «آدمیزادهای» کمیته «آوانگارد » هماهنگی دقت کنند و ببینند چه مینویسند!؟
 محل سکونت و تعیین طبقه
« و ساکن مناطق مرکزی شهرها باشد حتما شناسنامه «طبقه متوسط» دارد و کارگر به حساب نمی آید.»
ما باز هم مجبوریم خاطر نشان کنیم که بخش اعظم این کارگران ساکن «شهرها» هستند. اما در مورد «مناطق مرکزی». ما نمیدانیم که افراد کمیته هماهنگی، کجا زندگی میکنند. این مفهوم «مناطق مرکزی» حتی برای اثبات نظرات کمیته هماهنگی، خیلی نمیتواند سودمند  تلقی شود؛ زیرا بخش مهمی از دستجات مورد نظر کمیته هماهنگی، در مناطق مرکزی شهرها زندگی نمیکنند بلکه در مناطق غیر مرکزی، در شهرک های نسبتا مدرن حواشی شهرها زندگی میکنند. (4)
اگر کمیته هماهنگی با دقت چند شهر نمونه را مورد بررسی قرار دهد و جنوب، شمال و مناطق مرکزی و حواشی آنها را در نظر گیرد، آنگاه خواهد دید که اکثریت اهالی ایران (ظاهرا «50 میلیون»  کذایی) نه در مناطق مرکزی و یا شمال شهر، بلکه عمدتا در «جنوب» شهرها ساکنند.
آموزش های کمیته هماهنگی برای کسانی که خود را «کارگر» نمیدانند!
«البته این واقعیتی است که بسیاری از اینان که برشمردیم حتی خودشان نیز خود را کارگر نمی دانند و عنوان «کارگر» را دون شأن خود می دانند. اما این توهم به جایگاه طبقاتی خود ناشی از فرهنگ وارونه پرداز سرمایه داری است که حتما باید افشا شود.»
شگفتا! ما گمان میکردیم که طبقه کارگر «ازخودبیگانه» ترین  و «خود گم کرده» ترین طبقه است که هویت طبقاتی خویش را نمیفهمد.  غریب است که بیگانه ترین طبقه، مشکلی برای پذیرش خویش به عنوان «کارگر» نداشته باشد اما طبقاتی که گویا به اندازه طبقه کارگر «از خود بیگانه» نیستند، خود را به عنوان کارگر نمیشناسند و نسبت دادن آن را به خود دون شان خویش میدانند.
بدینسان فرهنگ وارونه پرداز سرمایه داری  اینجا هم وارونه پردازی کرده و بجای اینکه طبقه کارگر را به «ازخود بیگانه» ترین طبقه تبدیل کند که هویت ساده خویش را در این جامعه طبقاتی گم کند، نداند که کیست یا انکار کند که کیست ، انسانهای تحصیل کرده ای را دچار «از خود بیگانگی کرده» که  اتفاقا«  سر و ریخت» و از ان هم مهمتر« هوش و حواس آدمیزاد» دارند. گویا  در اینجا باید به این موجودات بی سرو ریخت «آدمیزاد» و بی هوش و حواس «آدمیزاد» آفرین گفت که  در مقابل وارونه پردازی سرمایه داری هوش و حواسشان جمع است و هویت خود را بسادگی می فهمند ودون شان خود نمیدانند که کارگر خطابشان کنند. البته اگر ما به هر دو این گروه ها توجه کنیم، هم به کارگران حق میدهیم که خود را کارگر بدانند و هم به گروها و دسته ی مورد نظر کمیته، که خود را کارگر نمیدانند. ما به استادان دانشگاه، پزشکان، مهندسین  و... جدا خاطر نشان میکنیم که آنان کارگر نیستند، بلکه استاد دانشگاه، پزشک، مهندس، دبیر،معلم  و ... هستند.
اما اگر در«هوش و حواس» این اشخاص شک نباید کرد، آنگاه باید گفت که فرهنگ «وارونه پرداز» سرمایه داری بیشتر از هر کسی و چیزی، ظاهرا بر کسانی عارض شده که خویشتن را بر فراز جامعه تصور کرده و  خود را عالم و دانا به «بیگانگی» های اجتماعی دانسته و نقش معلمین و تئوری پردازان «بیگانگی»  و «هویت باختگی» در مورد طبقات را بعهده گرفته اند. آری ! «غرابت» با واقعیت عینی و «بیگانگی» از تحلیل واقعیت ها یعنی« ذهنی گرایی»، یکی از خصال نکوهیده برخی روشنفکران جامعه ما است و ما همه جدا باید بکوشیم تا از آن نجات یابیم.
اکثریت عظیم جمعیت طبقه کارگر کجاست؟
«حال آن که بسیاری از گروه ها و سازمان ها و احزابی که خود را نماینده کارگران می دانند به جای افشای این فرهنگ و به جای توضیح درک درست از مفهوم کارگر خود به درک سرمایه دارانه از این مفهوم دامن زده اند و می زنند. چنین است که اکنون برخی کسان و جریان ها سیل عظیم جمعیت تشکیل دهنده جنبش جاری در خیابان ها را ابواب جمعی طبقه متوسط به شمار می آورند. حال آن که اگر با تعریف درست کارگر به این جنبش نگاه کنیم خواهیم دید که بخش قابل توجهی از جمعیت معترض حاضر در راه پیمایی ها و جنگ و گریزهای خیابانی را کارگران تشکیل می دهند. بدون تردید، اکثریت عظیم جمعیت توده های کارگر هنوز در این جنبش حضور ندارند. »
بالاتر کمیته هماهنگی کفته بود که «اینان خیل کثیری از این جمعیت عظیم فروشنده نیروی کار را جزء  طبقه متوسط» طبقه بندی می کنند.
بدینسان کمیته هماهنگی به کسانی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن دارند یعنی افراد جنبش چپ  میگوید که آنچه دیده اند و آنچه شنیده اند نادرست است.(لابد اینها هم  هوش و حواس آدمیزاد را ندارند و «ازخود بیگانه» اند) یعنی آنها نباید «سیل عظیم (یا خیل کثیر) جمعیت تشکیل دهنده جنبش جاری را در خیابان ها را ابواب جمعی طبقه متوسط به شمار بیاورند» بلکه باید آنها را «کارگر» به شمار بیاورند. اما در حالیکه باید « سیل عظیم جمعیت تشکیل دهنده جنبش جاری را کارگر بدانند» باید در این تردید نکنند که« اکثریت عظیم جمعیت توده های کارگر هنوز در این جنبش حضور ندارند». البته باید خدمت کمیته هماهنگی عرض کنیم که برخی چپ هایی که جنبش فعلی را  جنبش طبقات متوسط میدانند موضعشان لزوما انقلاب دموکراتیک نیست بلکه همان انقلاب سوسیالیستی است. اینان میگویند که چون جنبش طبقه متوسط است و رهبری آن دست ما نیست، نباید در آن شرکت کرد.
آری اکثریت عظیم جمعیت توده های کارگر- که در مجموع چیزی بین 5 تا 6 میلیون هستند- هنوز در این جنبش حضور ندارند.  یعنی همان کارگرانی که کمیته هماهنگی کوشید تا طبقه کارگر را به آنها تقلیل ندهد. و اما اگر اکثریت عظیم طبقه کارگر در این «سیل عظیم»  که بی گمان سیلی است عظیم، حضور ندارند؛ پس میتوان گفت که «اکثریت عظیم» و «خیل کثیر» آنها کارگر نیستند وطبقات غیر کارگر یعنی طبقات متوسط هستند و تنها «اقلیت قلیل» کارگران در آن حضور دارند. و این البته سخن درستی است. اما این سخن درست یعنی پنبه شده همه چیزهایی که کمیته هماهنگی سرشته بود و «ناهماهنگی» یا «تضاد» در گفته های کمیته «هماهنگی»!
«اما در عین حال هیچ عقل سلیمی نمی تواند مدعی شود که مثلاً جمعیت کارگران تحصیل کرده بیکار اعم از دیپلم و فوق دیپلم و لیسانس و فوق لیسانس و یا معلمان و پرستاران شرکت کننده در این جنبش کمتر از جمعیت آدم های متعلق به طبقات دارا است. بسیاری از دستگیرشدگان و مفقودان و جان باختگان عموماً از خانواده های کارگری هستند. نخستین حرکت اعتراضی محل کارعلیه سرکوب خونین معترضان را، پرستاران و پزشکان برخی از بیمارستان های تهران راه انداختند. زمانی قبل یا بعد از این حرکت کوچک اما باشکوه، گزارشی از تعطیل نیم ساعته کار توسط کارگران برخی خودروسازی ها راه خود را به درون رسانه ها باز کرد. این ها همه شواهد زنده ای هستند که حضور توده های کارگر در جنبش جاری را تأیید می کنند.»
نخست باید بگوییم که بحث بر سر«حضور» بخشهایی از طبقه کارگر در این جنبش نیست بلکه بحث بر سر میزان  این حضور و نسبت آن نسبت به طبقات دارا است. و دوم اینکه اگر هیچ «عقل سلیمی» مدعی نشود که مثلا جمعیت کارگران تحصیل کرده بیکار و ...  از جمعیت آدم های متعلق به طبقات دار کمتر است، علی القاعده باید مدعی شود که یا «برابر» است و یا « بیشتر» است. کمیته هماهنگی با اطمینان نمیگوید«بیشتر است» زیرا نخست از واژه «کمتر نیست» استفاده کرده یعنی از واژه ای که جنبه منفی دارد و با توجه به اینکه کمیته هماهنگی نمیگوید «بیشتر است» میتوانیم به این نتیجه برسیم که احتمالا «برابر» است. یعنی برابری جمعیت کارگر با جمعیت طبقات دارا. شواهدی که کمیته هماهنگی بر میشمارد، حتی اگر با همه آنها موافق باشیم(5) به هیچ عنوان برابری  میان این دو دسته را تایید نمیکند. و چنانچه از نظر کمیته هماهنگی «برابری» و «بیشتر» بودن کارگران راتایید کند، آنگاه پرسش این است که چرا کمیته هماهنگی نمیگوید که جمعیت کارگری برابر  یا بیشتر است؟  در اینجا کمیته هماهنگی شواهد را رها کرده و به آمار من - در آوردی خود رجوع میکند و چنین میگوید:
«اما از دید ما هیچ نیازی به جستجوی این شواهد نیست. صرف نظر از این شواهد، به نظر ما بسیار غیرواقعی است که در جامعه ای ٧٠ میلیونی با یک طبقه کارگر ۵٠ میلیونی، در یک جنبش چند میلیونی معترض به تقلب در انتخابات وفور غیرکارگران را بیش از کارگران بدانیم. به این ترتیب، بحث ترکیب طبقاتی یا کارگری بودن و نبودن جنبش جاری اساسا موضوعیتی ندارد. کسانی که چگونگی برخورد به این جنبش را از این زاویه می کاوند از منظری منسوخ و عقب مانده به این جنبش نگاه می کنند و کلاهشان سخت پس معرکه است. کارگران و به ویژه جوانان پرشور خانواده های کارگری تا همین امروز در خیابان ها و عرصه های دیگر اعتراض های جاری حضور داشته اند و در آینده نیز حتماً به طور بسیار گسترده تر حضور خواهند داشت. این واقعیتی است که باید آن را مفروض گرفت.»
واقعیت آن نیست که کمیته هماهنگی میگوید. اگر واقعیت آن بود که کمیته هماهنگی میگویدعلی القاعده و بر مبنای این آمار، کمیته هماهنگی باید با شجاعت و قاطعیت هر چه تمامتر اعلام میکرد که جمعیت کارگران کمیته هماهنگی ساخته، بسیار بسیار بیشتر از جمعیت غیر کارگر است. اما میبینیم نه این قاطعیت در کمیته هماهنگی است و نه این شجاعت. باز هم از عبارات مردد و غیر قاطع « به نظر ما بسیار غیر واقعی است ... که وفور غیر کارگران را بیش از کارگران بدانیم» استفاده میکند. باز هم «بیشتر نیست». یعنی «کارگران کمتر نیستند» و احتمالا «برابر» هستند. یعنی کمیته هماهنگی اعلام نمیکند که با توجه به شواهد و آمار او،  جمعیت اصلی و مطلقا غالب این جنبش، کارگران هستند که تازه بخش عظیم طبقه کارگر نیستند واگر بخش عظیم طبقه کارگر به این بخش غالب کارگران در جنبش جاری بپیوندد، آنگاه این جنبش چند میلیونی به جنبشی حدودا 50 میلیونی تبدیل خواهد شد. کمیته هماهنگی در نهایت از «حضور» کارگران(منظورش همان کارگران کمیته هماهنگی است) و جوانان خانواده های کارگری صحبت میکند و این البته کفایت نمیکند.
کمیته هماهنگی باید شجاعت و قاطعیت بیشتری از خود نشان میداد. این نوع بیان خود او را نیز قانع نخواهد ساخت، چه برسد به «چپ ها» را که نه چشم و گوششان و نه عقلشان را در خانه  جا نگذاشته اند و به خیابان آمده اند. اما کمیته هماهنگی چنین نمیکند زیرا گمان نمیکند این شجاعت و قاطعیت چندان به نفع او و نتیجه بخش باشد!؟
امیدواریم که مباحث ما تا اینجا کمک کرده باشد که بپذیریم « بحث ترکیب طبقاتی یا کارگری بودن و نبودن جنبش جاری » بطور اساسی«موضوعیت» دارد!
مهر 88 - هرمز دامان
یادداشتها  فراخوان اتحاد فعالان جنبش کارگری» ما در این قسمت به بخش یکم آن به نام «ریشه های اجتماعی و طبقاتی جنبش جاری»  نظر داریم.
  2- ضمنا به یک نکته محوری حائز اهمیت در شرایط کنونی اشاره کنیم. در حال حاضر این تضادها، تضاد های عمده جامعه ی ما نیست. درشرایط کنونی اتحاد این اقشار و طبقات مقابل جریان حاکم در جمهوری اسلامی یک امر عینی و دارای اهمیت درجه اول دارد و تضادهای میان اینان نقش درجه دوم و تبعی دارد و شکل موجودیت وحرکت آن، و شیوه های حل آن،  با تضادهای میان این طبقات و قدرت حاکم بکلی متفاوت است.  ضمنا این پرسش مطرح است که چرا کمیته هماهنگی میان این گروه ها دست به تشکل شورا نمیزند. غریب است که کمیته هماهنگی  بجای اینکه به این بخش های پیشرو طبقه «کارگر» (از نظر خودش) بپردازد، ظاهرا هم خویش را متوجه بخش های میانی و شاید هم عقب مانده طبقه کارگر میکند! 3- ما در اینجا در مورد کسانی که مبارزه سیاسی میکنند، به زندان میافتند، شکنجه میشوند، تبعید میشوند و گاه  سالها از خانه و کاشانه خویش محرومند ومجموعا آنچنان شرایط سختی را مجبورند تحمل کنند که کمتر کارگری در شرایط عادی کار و زندگی با آن روبروست، صحبتی نمیکنیم. زیرا از بحث کار و تعلق طبقاتی معمولی بدور است.

4-  احتمالا منظور منطقه مرکزی تهران است زیرا مسئله شمال و جنوب و «مرکز» عموما در تهران مطرح است و در همه شهرها محل سکونت به شکل تهران نیست. مثلا در شهری، ثروتمندان در جنوب، شرق، غرب و یا گاهی مرکز و فقیران در شمال و خلاصه منطقه عکس زندگی میکنند، گرچه کمابیش تم سمبولیک شمال و جنوب ممکن است حفظ شود.  کارگران خود رو سازی براحتی از واژه کارگر استفاده میکند،اما در مورد پزشکان و پرستاران لزومی به استفاده از کارگران پزشک یا  کارگران پرستارنمیبیند!؟