Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران                         

طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک
بخش سوم
اصلاح طلبان (ادامه)


  2- اصلاح طلبان غیر حکومتی
 بورژوازی ملی ایران   
سخن گفتن از بورژوازی ملی در دوره ای که «سرمایه داری جهانی شده است»، درزمانی که همه بورژوازی کشورهای تحت سلطه «یکدست یکدست» شده اند و همه با هم بگونه ای «یکسان و یک اندازه» به «سرمایه داری جهانی» ( امپریالیسم !؟ )  وابسته اند( نه وابسته بلکه دقیقتر، شکلهای موجودیت یک سرمایه داری جهانی واحد و بی تمایزهستند) زمانی که دیگر «فئودالیسم در هیچ یک از کشورها موجود نیست»، در شرایطی که «همه عالم ودنیا به دموکراسی بورژوایی پا گذاشته اند»، آری در این شرایط قاعدتا باید امری عجیب جلوه کند.
در جنبش ما نیز مسئله بورژوازی ملی حکایتی است! در میان بخشی از«چپ» های بسیار بسیار«چپ» ما که از مارکس و انگلس، لنین  چیزی باقی نگذاشته اند، اما از فشاررادیکالیسم ضد لیبرالیسم بورژوایی، سرخ سرخ شده اند !؟ سخن گفتن از بورژوازی ملی « کفر» قلمداد میشود. هرکس از آن سخن براند بی گمان «حکمت» نخوانده است و از افاضات و «درافشانی» هاش در مقاله«اسطوره بورژوازی ملی»، که خواست آن داشت اسطوره بورژوازی ملی شکند و اسطوره ی حکمت بر پا کند، بیخبر است.
پس ای دوست من! به آنچه در گوش تو میگویم بدقت توجه کن! اگر میخواهی «متحجر» و«عقب مانده» قلمداد نشوی، اگر میخواهی از پس مانده  های «عهد عتیق»  واز قماش «دایناسورها» بحساب نیایی، اگر میخواهی  چهره هایی عبوس و ترش رو را متوجه خود نکنی و شماتت شان بر نینگیزی، اگر میخواهی تو را«فرصت طلب» و«تجدید نظر طلب» نخوانند، گوش خود بدین پندها سپار، بترس و دراین وادی پای منه و سخن از بورژوازی ملی بر زبان مران . بدان که چنین سخن راندنی جزو «گناهان کبیره» است و آتش جهنم را سوی تو خواهد نمود!
با همه این احوال  سخن از بورژوازی ملی در ایران و در کشورهای تحت سلطه  دور از واقعیت نیست حتی اگر در بخشی مهمی از این کشورها همچون کشورما، فئودالیسم در مجموع  تحلیل رفته و بطور کلی سرمایه داری )تحت سلطه امپریالیسم) مسلط گردیده باشد! 
باری آتش جهنم بجان خریدن اما از واقعیت سخن راندن بسی زیبنده تر و شایسته تراست. و ما را سر بر آن است که «واقعیت» بورژوازی ملی را بازگو کنیم اما خواستمان آن نیست که «اسطوره» ی حکمت!؟ شکنیم. زیرا این «اسطورخود خیال» برپا نشده، شکسته است و خرده ریزهای آن پراکنده  و رو به شکستن های دیگر دارد!
ملی - مذهبی ها یا بورژوازی ملی ایران
این جریان که ادامه جریان مصدق است، نماینده بورژوازی متوسط، ملی  و لیبرال ایران است. سازمان سیاسی عمده کنونی آن نهضت آزادی است.(سازمانهای سایه نیز وجود دارند ولی تنها در شرایط اوج گیری مبارزات مردم آشکار میشوند.) مشهورترین شخصیت های آن سحابی، شیرین عبادی، پیمان، مهر انگیز کار،اشکوری، تقی رحمانی و ... هستند.
سرمایه دارن متوسط و کوچکی که در بخش های صنعتی، تجاری و خدمات کار میکنند، بخش مهمی از استادان دانشگاه و موسسات عالی ( ازجمله محققین، مولفین و مترجمین، ادامه دهندگان محققین برجسته ای همچون دکتر ذبیح اله صفا، عبدالحسین زرین کوب،اسلامی ندوشن و ...) وکلای دادگستری، پزشکان و مهندسین، بخش مهمی از انتشاراتی ها (که سرمایه دارانی هستند که در زمینه فرهنگ کار میکنند) بخشی ازهنرمندانی که در هنرهایی همچون سینما، موسیقی، تاتر، شعر، داستان  و...  کار میکنند، اساسا یا به این پایگاه طبقاتی تعلق دارند و یا سخنگوی آن به شمار میروند.(1)
دوران طلایی این بورژوازی سوای مقاطعی در مشروطیت، دورانی است که مصدق در مبارزه برای ملی شدن نفت  تلاشهایش را برای استقلال ایران انجام میدهد و به نخست وزیری میرسد و نیزتا حدودی دوران نخست وزیری بازرگان و ریاست جمهوری بنی صدر.
اینان تا حدودی  از سر اجبار، تفکر لیبرالی و سکولار خود را که مذهب در آن نقشی ثانوی یا تقریبا ثانوی دارد،(  مثلا رنگ ولعاب مذهبی در نهضت آزادی  بیشتر از احزاب دیگر این طبقه بوده است) با پوشش مذهبی رنگ و لعاب دادند و پذیرفتند که نام «مذهبی» به «ملی» شان افزوده گردد. این برخلاف بدنه ی اصلاح طلبان حکومتی است که پوشش ایدئولوژیک مذهبی و سنتی خود را، بنا به تمایل خودشان، با محتوای نسبتا لیبرالی آمیزش دادند.( 2) این هر دو گروه فرصت طلبانه به ایدئولوژی مذهبی( بر خلاف مصدق و جریان مصدقی) چسبیده اند: هم به خاطر فراراز تکفیرباند های حاکم و هم به خاطر تحمیق توده ها. و روشن نیست که ، تا آنجا که پای فراراز تکفیر باندهای حاکم در میان است و اجبار، این بازی موش و گربه، تا کی میخواهد ادامه یابد ؟
ضربات پی در پی بر این جریان (عمدتا پس از استعفای دولت بازرگان) طی دوره ای که رهبری آن در دست بازرگان و پس از آن بنی صدر بود آن را به  یکی ازضعیف ترین نیروهای سیاسی ایران تبدیل کرد. در تاریخ معاصر  این جریان درهیچ زمانی به اندازه دوره 16 ساله 76-60 خوار نشده بود. بازرگان را در گوشه ای از مجلس جای دادند و تا توانستند به شکلهای مختلف تحقیرش کردند و او که انگار از این تحقیر شدن ها و کتک خوردن ها سیرایی نداشت باز هم خودش را به اینها می چسباند! 
بطور کلی فعالیت سیاسی این بورژوازی را پس از سالهای 60 میتوان به دو دوره تقسیم کرد : دوره پیش از دوم خرداد و دوره پس از دوم خرداد. در دوره پیش از دوم خرداد این جریان تحت فشار شدید، سرکوب و تحقیر بود وامکان فعالیت مطبوعاتی محدودی داشت. اما در دوره پس از دوم خرداد امکان فعالیت سیاسی از جمله سخنرانی های حزبی و متینگ تا حدودی (گرچه باز هم تحت فشار، کتک خوردن، بازداشت شدن و اعتراف گرفتن) برای آن امکان پذیر گردید.
این جریان با توجه به کنده شدن بخشی از حکومت گران از حکومت و ایجاد فضای کوچک برای فعالیت، به گرد مجله «ایران فردا» تجمع کرد. برخی از نمایندگان سیاسی، اقتصادی و ادبی برجسته آن در روزنامه ها و مجلات دیگر همچون اطلاعات اقتصادی- سیاسی، فرهنگ توسعه، جامعه سالم، کلک و مجلات تحقیقی علمی و ادبی دیگر ، که بعضا بوسیله خودشان پدید آمده بود، نظرات خود را بیان میکردند. سوای اینها در موسسات و گروه های تحقیقاتی، بویژه اقتصادی، یعنی آب باریکه ای که گاه باز می شد تا اینان نظراتشان را عرضه کنند، شرکت میکردند و نظرات مشورتی خود را که عموما به اجرا در نمیآمد،میدادند. در دوران پس از دوم خرداد، تا حدودی خاتمی سعی کرد تا از نظرات اقتصاددانان این طبقه استفاده کند.
اینان خواه در دوره پیش از دوم خرداد و خواه  در دوم خرداد و پس از آن برای گسترش فعالیت و پیگیری خواستها، بیش از هر زمان، خود را نیازمند به حمایت کردن از اصلاح طلبان از حکومت رانده شده، میدید، گرچه هر از گاهی  بطور مستقل کاندیداهایی برای ریاست جمهوری، یا نمایندگی مجلس پیشنهاد میکرد که عموما رد صلاحیت میشدند. قتلهای زنجیره ای اولین گام علنی خود را پس از دوم خرداد با قتل فجیع داریوش فروهر(که علیه ولی فقیه خامنه ای سخن گفته بود) و همسرش پروانه فروهر برداشت که از رهبران مهم این طبقه به شمار میامد. پیش از آن یکی دیگر ازرهبران این جریان، دکتر کاظم سامی  به قتل رسیده بود و نیزاشخاص دیگر از مولف و مترجم و انتشاراتی  که به این پایگاه طبقاتی تعلق داشتند.( 3 )
آرزوی این جریان دیکتاتوری بورژوازی وحکومتی بطور نسبی مستقل از امپریالیسم است. آرمانشهر ایران مستقل، صنعتی و پیشرفته با دیکتاتوری این بورژوازی . چیزی شبیه سوئد که گویا آرزوی همیشگی بازرگان بود و یا کره جنوبی کنونی که البته مستقل نیست . تاریخ کشور ما ( ونیز تمامی کشورهای تحت سلطه در آسیا بویژه چین، اندونزی، هند، مصر ) طی صد سال اخیر بروشنی نشان میدهد که این آرزویی واهی است و در عصر امپریالیسم امکان عملی شدن ندارد. اگرنمایندگان عاقل این بورژوازی این نکته را تشخیص دهند، آنگاه معنای تقلای اینان چیزی نخواهد بود مگر اینکه بخواهند جایگاه بورژوازی انحصار طلب و وابسته ایران را در رابطه با امپریالیسم  بدست آورند. چیزی که اصلاح طلبان حکومتی هم  کمابیش و خواسته و ناخواسته برایش دست و پا میزنند.
غیر از جریانهایی که نام بردیم و نماینده بورژوازی ملی بطور کلی هستند در میان ملل تحت ستم ایران همچون ملیتهای کرد، ترک، عرب، بلوچ و ... نیز بورژوازی ملی بطورمستقل  دارای نماینده ایدئولوژیک است که علیه استبداد،شوینیسم فارس و بخاطر خواستهای بحق ملت خود مبارزه میکند.
در مجموع این جریان در زمانی که طبقه کارگر درعرصه سیاسی حضور ندارد و یا حضورش کمرنگ است تا حدودی و بسی ناتوان و سازشکارانه در مبارزات داخلی علیه استبداد و برای بدست آوردن آزادیهای سیاسی و دموکراسی بورژوایی شرکت میکند و در کل نیرو و توان نمایندگان گذشته آن را در این مبارزه ندارد.  همچنین در دوران کنونی  با توجه به شکل نوین استعمارو تاجایی که امپریالیستها بطور مستقیم به کشور ما تجاوز نکنند،این جریان بورژوایی روز به روزبیشتر در مقابل امپریالیستها ضعف نشان میدهد و در مبارزه با آنها بسیار مماشات جوتر وسازش کارتر از مبارزه برای دموکراسی است.  در دوران و در شرایطی که طبقه کارگر به مبارزه پا بگذارد این جریان خواه مبارزه اش برای دموکراسی و خواه مبارزه اش با امپریالیسم به ضعیف ترین حد خود میرسد ودر این دوران عمدتا علیه طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک مبارزه میکند.
برنامه ما کمونیستها، دو برنامه دموکراتیک و سوسیالیستی است. ما درمرحله اول برای استراتژی جمهوری دموکراتیک طبقات مردمی به رهبری طبقه کارگر مبارزه میکنیم و در هر گام مبارزاتی، برنامه حداقل خود را که تاسیس این جمهوری دموکراتیک است، تبلیغ و ترویج میکنیم . ما  درچارچوب برنامه حداقل خود، برای بدست آوردن بالاترین درجه ممکن آزادیهای سیاسی ودموکراسی که نیاز مبرم طبقه کارگر ایران نیز هست، مبارزه میکنیم؛  و به همین دلیل درعرصه تاکتیک سیاسی از هر گونه و هردرجه مبارزه برای دموکراسی نیز پشتیبانی مینماییم. بر این مبنا روش ما در برخورد به طبقه ی بورژوازی ملی  در دوره هایی که برای دموکراسی (و یا با امپریالیسم) مبارزه میکند، و به تناسب درجه ای که مبارزه میکند، درجاتی از پشتیبانی، اتحاد و ائتلاف به همراه مبارزه و نقد مداوم آنها است، ولی در اوضاع و احوال دیگر مبارزه، باید به انفراد کشانده شده وعمدتا به مبارزه با آن اقدام شود.
مقایسه  دو جریان اصلاح طلبان حکومتی و ملی- مذهبی ها و تاملی در مناسبات آنها
اگرهر یک از دو جریان اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی را به عنوان یک کل قلمداد کنیم آنگاه باید تفاوت اساسی اینان را پایبندی کلی جریان اصلاح طلبان حکومتی  به حکومت ولایت فقیه (گرچه اکنون سروش از ولایت فقیه گذشته و آن را نقد کرده است) و عدم پایبندی ملی- مذهبی ها به حکومت ولایت فقیه، بدانیم. در حالیکه در مجموع ملی- مذهبی ها دستشان از قدرت حاکم بکلی کوتاه است، اصلاح طلبان حکومتی  هنوز هم در برخی مراکز قدرت همچون شورای تشخیص مصلحت نظام، مجلس شورا و مجلس خبرگان حضور دارند. در حالیکه رنگ ولعاب مذهبی ایئولوژی اولی ها بسیار زیاد است این رنگ ولعاب در ملی - مذهبی ها کم است در حالیکه میتوان از تعلق ملی- مذهبی ها در کل به بورژوازی متوسط و ملی ایران سخن گفت؛ در مورد اصلاح طلبان حکومتی به عنوان یک کل نمیتوان چنین چیزی گفت.
اما درصورتی که به اجزاء یا جریان های تشکیل دهنده دو جریان نظر افکنیم میتوانیم تفاوت های بیشتری را ببینیم:
بخش راست اصلاح طلبان یعنی رفسنجانی و کارگزاران(4) که در مطبوعات اصلاح طلبان به«راست مدرن» معروف شده است  به بورژوازی بزرگ کمپرادور(5) متعلق است. اینان در بخش های اساسی اقتصاد کشوری، بخش های صنعتی، تجاری، پولی (و برخی موقعیت های بورکراتیک  در وزارت نفت ، مترو...) که عموما وابسته به سرمایه امپریالیستی است نقش چشمگیری دارند(میدانیم که خانواده رفسنجانی  واردات برخی ماشینها و... و برخی رشته های صادراتی تقریبا نقشی انحصاری دارند) ؛ و درعرصه سیاسی آماده هر گونه معامله و بند و بست با امپریالیستها و نشستن بر جایگاهی شاه مانند. تضاد اینان با باند خامنه ای بیشتر به دلایل سیاسی است و عمدتا به دو دلیل است: نخست جنگی است بر سر قدرت بی هیچ تمایزی . باندهای بر قدرتند و باندهایی دیگری میخواهند جای آنها را بدست آورند و صاحب نقش ممتاز خواه در درون کشور و خواه در رابطه با امپریالیستها گردند. دوم اینکه اینان گمان میکنند که با شکل کنونی جمهوری اسلامی امکان تداوم حاکمیت موجود نیست و باصطلاح باید به مدرنیزاسیون دست زد و حتی اگر قرار است شکل جمهوری اسلامی حفظ گردد محتوی آن تا باید تا حدودی عوض شود و مثلا آزادیهای اجتماعی تا حدود زیادی داده شود و برخی گذشتها در مورد آزادیهای فرهنگی صورت گیرد (6). اما نیمچه دفاع اینان از آزادیهای سیاسی و دموکراسی بورژوازی را باید تظاهر محض محاسبه کرد. اینان به هیچ رو به آزادیهای سیاسی باور ندارند و میخواهند استبداد دیگری بر پا کنند.
بنابراین این بخش بکلی از بورژوازی ملی جداست و گرچه خواهان برخی اصلاحات جزیی است اما نباید آنان را اصلاح طلب  بحساب آورد. چنین موضعی در مقابل این جریان به این معنی نیست که ما باید آنان را با جریان خامنه ای یک کاسه قلمداد کنیم و با هر دو در آن واحد بستیزیم. شدت برخورد به این جریان نباید هم پایه شدت برخورد به جریان خامنه ای باشد وگرچه باید همواره سیاست های فرصت طلبانه و مکارانه آنرا بی امان افشا کرد اما در دوره کنونی باید از تضادش با جریان خامنه ای تا حد ممکن استفاده شود. در صورت دست زدن به سازش و یا نقش ریش سفید بازی کردن در سازش باید افشا شده و حتی المقدوردر انفراد و انزوا قرار گیرد.(7)
در درون جریانی که باصطلاح خط امامی بوده و اکنون به جریان اصلاح طلب معروف است یعنی جریان حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی،روحانیون مبارزو... نیز جریانهای مختلفی حضور دارند که در بخش پیشین تا حدودی به آنها اشاره شد. بطور کلی میتوان اینها را به دو بخش اساسی تقسیم کرد: بخشی که در گذشته نقش اقتصادی چشمگیری داشتند و به سبب تقابل راستها(خامنه ای و رفسنجانی) از این قسمت ها بیرون شدند و قدرت اقتصادی اشان در زمینه های صنعتی، تجاری، پولی، مناقصه های کلان،موقعیت های بورکراتیک دولتی یا از آنها گرفته شد و یا محدود شدند. اینان خواه از جهت حرص و آزشان برای بازگشت به قدرت سیاسی و بدست آوردن موقعیت پیشین و خواه از جهت بند و بست و معامله با امپریالیستها(گرچه برخی از اینان از موضعی ارتجاعی گرایشهای ضد امپریالیستی دارند)  تفاوت چندانی با نیروهای حاکم و جریان رفسنجانی ندارند. شکل مطلوب سیاسی اینان نیز کمابیش همین جمهوری اسلامی است؛ جنگ و دعوا تنها بر سر قدرت سیاسی و اقتصادی است. و اگر همراهی با مردم میشود  و شعارهایی در خصوص آزادیهای سیاسی و دموکراسی به زبان میاورند نه به سبب علاقه اینان به برنامه ها و شعارها، بلکه برای رسیدن به قدرت است واگر قدرت به دست اینان بیفتد خیلی فرقی با راست های کنونی نخواهند داشت. تفاوت اینان  با جریان رفسنجانی کلا در گسستن نسبی رفسنجانی از شکلهای پیشین حکومت ایدئولوژیک و تعلق مانده دراینان به سنت و حکومت ایدئولوژیک (و تا حدودی برخی سیاستهای خارجی مثلا در لبنان و..) است. اشخاصی چون غفاری، مجید انصاری ، موسوی تبریزی ، تا حدودی محتشمی، برخی اشخاص در جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در دوره پیشین دردولت خاتمی نقش های مهمی گرفتند را، باید از زمره اینان بحساب آورد.
بخش دوم این جریان را باید نزدیک و تقریبا یگانه با بورژوازی متوسط ملی بحساب آورد. البته اینان نیز خواه روحانی و خواه مکلا از قدرت حاکم بیرون ریخته شدند اما تا حدود زیادی از گذشته خود بریدند و برنامه،شعارها و خواست طبقات متوسط جامعه یعنی بخشهای بورژوازی ملی را پیشه خود ساختند. خاتمی، سروش، منوچهرکدیور، فاطمه حقیقت جو و... را میتوان مهم ترین شخصیت های این جریان دانست. حزب مشارکت اسلامی بیان به نسبه مهم این جریان است که گرچه برخی مجاهدین انقلاب اسلامی و گرایشهای متمایل به روحانیون مبارز در آن حضور دارند و با آن همراهی میکنند اما این جریان ازهر دو اینها عمدتا بواسطه فاصله گرفتن از حکومت مذهبی و گرایشات نسبتا مدرن تر خود در اشکال حکومت ، ایدئولوژی و فرهنگ و تبلیغ آزادیهای بورژوایی متمایز است
جبهه مشارکت را میتوان برآمد به بن بست رسیدن دو جریان روحانیون مبارز و مجاهدین انقلاب اسلامی و ناتوانی آنها در کسب پایه توده ای  قلمداد کرد و نقش آن را تدوین سیاستها و تشکیلاتی دید که بتواند از سویی ناتوانی  دو جریان روحانیون مبارز و مجاهدین انقلاب اسلامی را درزمینه های گوناگون رفع کند و از سوی دیگر جریانهای بورژوازی ملی و پایه های آن  و بویژه اقشار مختلف خرده بورژوازی شهری را بخود جذب کند.
افزون بر این جریانهای مهم، جریان دانشجویی تحکیم وحدت نیز هست که گرچه تا حدودی از همه این جریانات مستقل است، اما در عین حال  تمامی این جریانات را به همراه جریانهای هوادار بورژوازی ملی در خود  یا پیرامون خود متجلی میسازد.
در بورژوازی ملی نیز افراد و شخصیت هایی یافت میشوند که با راستها فرقی ندارند مانند یزدی  که همیشه یک پایش آمریکا است!؟ در این جریان نیزبر سیاق گذشته میتوان میان جریانهای  جناح راست نهضت آزادی و جناح سحابی و نیز پیمان فرق نهاد. اما در شرایط کنونی این ها جریانی در خود بسته هستند و تجزیه آن به جریانهای راست، میانه و چپ فرصت بروز بیرونی نیافته است. دنباله روی این جریان از اصلاح طلبان تا حدودی اجباری است. یعنی  در حال حاضرنه نیرو و توان استقلال  لازم را دارند، و نه میگذارند چنین استقلالی را داشته باشند؛ زیرا در صورت امکان رشد، بسرعت زیر ضرب قرار میگیرند ( افراد این جریان در مراحل  نخستین کودتای خامنه ای  به همراه مشارکتی بازداشت شدند) . ضمنا نیروی انتقاد اینان علیه اصلاح طلبان حکومتی بسیار ضعیف است و این دو دلیل دارد: از یکسو میترسند حمایت « خاموش و شرمگینانه» اصلاح طلبان حکومتی را از دست دهند و از سوی دیگر وحشت دارند که انتقاداتشان از اصلاح طلبان حکومتی موجب گرایشهای تند روتر در میان پایه هایشان بویژه در میان دانشجویان و تحکیم وحدتی ها گردد و آنان را به طرف دموکراتیسم و چپ سوق دهد!؟  
و اما مناسبات این دو جریان:
رابطه این دو جریان یعنی اصلاح طلبان بیرون رانده ازمراکز اصلی قدرت و جریان ملی- مذهبی ها در خور تامل است. اصلاح طلبان حکومتی (من بوِیژه به حزب مشارکت نظر دارم تا دو جریان دیگر) تا کنون نخواسته اند با اینان یکی قلمداد شوند به چند دلیل : نخست به دلیل حضور بخشی از قدرت طلبان و جاه طلبان دررهبری این جریان که سودایی جز تصرف قدرت ندارند.
دوم به این دلیل که هر گونه نزدیکی به طرف جریانهای ملی- مذهبی با چماق تکفیر بخش مسلط حکومت روبرو میگردید و منکوب میشد . سالهای سال است که مفهوم لیبرال در جمهوری اسلامی نماد گرایش به غرب و دوری از مذهب و حکوت شرع و به اصطلاح مصدقی بودن  قلمداد میشود و حاکمان کاشانی را بحق میدانند نه مصدق را.  نزدیک شدنشان به لیبرالها با تکفیر شان برابر بود. باید صف خودی ها از صف غیر خودی ها و شهر وندان درجه یک از شهروندان درجه دوم جدا باشد.
از سوی دیگر جریان  ملی – مذهبی ها بدلیل فشار و اختناق، در قیاس با اصلاح طلبان پایه گسترده ای نداشت. آنان توانسته بودند در دوم خرداد 20 میلیون رای جمع کنند اما اینان مگر میتوانستند(با این محدودیتها و فشارهایی که به ایشان اعمال میشد) در میتینگ و تجمعی هرگز بیش از چند صد یا نهایت چند هزاری جمع کنند. به این دلیل اگر اصلاح طلبان به قدرت میرسیدند چرا باید آن را با اینان تقسیم کنند؟ تازه اگر بخواستند اینان را به قدرت بکشانند.
از سوی چهارم  یک نوع زیرکی در میان اصلاح طلبان عمل میکرد و میکند. آنان این  ملی – مذهبی ها را به روزهایی وعده میدادند که خودشان نقشی موثرتر درحکومت بگیرند. بنابراین بنحو نیکو از خدمات آنها استفاده میکردند و در مقابل درخواست معقول آنها برای پس زدن این بحث خودی و غیر خودی، محذورات خود را بر زبان میراندند. آنان بیرون راندگانی بودند که هر آن امکان گرفتن مجدد قدرت را داشتند اما ملی- مذهبی ها در پی از دست دادنش در سال 58 دیگر امکان گرفتن آن را حداقل به این زودیها نداشتند. البته این نوع تضادها میان بخشهای جبهه ملی نیز موجود بود.
و اما از سوی پنجم اصلاح طلبان میخواستند با شعارهای این جریان، که آن را با نوعی از تفکر و به همراه آن حکومت دینی امتزاج میدادند، هم خود را نماینده بورژوازی متوسط و کوچک که اینک صاحب نماینده نوینی در عرصه سیاسی شده بود وانمود بکنند(به بیانیه حزب مشارکت در آغاز تاسیس بنگریم که در آن پایگاه طبقاتی خود را همین اقشارو طبقات معرفی میکند) و هم در عین حال آنچنان از وضع کلی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی دور نشوند تا چماق تکفیر بر سرشان بیاید.  در نتیجه هم بتوانند پایه های این جریان را داشته باشند و هم امکان دسترسی به قدرت برای خودشان میسر گردد تا حکومت ایران تکنوکرات ها و بورکراتهای تازه ای را تجربه کنند. این ها ویژگیهایی بود که اوضاع و احوال مبارزه طبقاتی درجمهوری اسلامی به بخشی از نمایندگان اقشار و طبقات متوسط تحمیل میکرد و گسست از آن  برای این اقشار و طبقات متردد و ضعیف و در عین حال قدرت طلب کار ساده ای نبود و پیه ی چیزهای زیادی  را باید بتن می مالیدند.
به هررو اما  برای ملی- مذهبی چاره ای نبود جز اینکه به اینها چنگ بزنند. برای آنان دادن شعارهای رادیکال تر معقول نبود و ظاهرا عاقبت خوشی نداشت!؟ اینان در محدوده معینی دست و پا زدند و سلانه سلانه بدنبال اصلاح طلبان حکومتی راه افتادند.
در این باره نکته ای دیگر بگویم:  چرا نیروهای  اصلاح طلب، حداقل بخش مکلایش،آن تمایلی را که باید به تغییر ایدئولوژی خود از شکل مذهبی به شکل غیر مذهبی که در آن مذهب دارای نقشی درجه دوم است داشته باشد، نداشت . محتوی آنچه این نیرو میگوید در حرف و تا حدودی درعمل لیبرالیسم است. چرا هم چنانکه مصدقی ها به پیروی از رهبران لیبرال مشروطه، شکل کلاسیک ایدئولوژی لیبرالیسم را انتخاب کردند یعنی سکولاریسم یا جدایی مذهب از دولت، این نیروها (حداقل تا کنون و بطور رسمی) حاضر به چنین انتخابی نشدند؟
دلایل این امر را باید سوای سنت های فکری گذشته شان(مطهری ، شریعتی) و متفکران نوینشان(سروش- ملکی) و سوای ایمان به  توانایی ها،استعدادها و خلاقیت خویش(چنانکه گویی در جهان،جریانی بهتر از اینان نمیاندیشد)هم در توهمی جستجو کرد که این نیروها در مورد ویژگیهای مذهبی جامعه ایران  دارند و هم در همان مسئله تکفیر. نکته دیگری نیز مطرح است : اگر اینان اندیشه خود را به اندیشه ای که راهنمای لیبرال های ملی ایران است، تبدیل میکردند، آنگاه به احتمال میباید به ردیف دوم این نیروها میرفتند و رهبری اشخاصی چون سحابی و پیمان را میپذیرفتند. زیرا این نیروها  همه ی آن خطاهایی را که اصلاح طلبان درقدرت مرتکب شدند ( بعضا بخاطر نبودنشان در قدرت از سالهای 60 به بعد و بعضا بواسطه برخی تفاوتها با این جریانات) مرتکب نشده بودند.
این مسئله در مورد خواست این نیروها برای تغییر جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار نیز صادق است. اینان مطمئن نیستند که اگر جمهوری سکولار برپا شود آنان همان جایگاهی را در آن داشته باشند که میتوانند درون حکومت جمهوری اسلامی با محدود کردن (یا خارج کردن) انحصار طلبان در قدرت داشته باشند. بنابراین برای داشتن جایگاهی در قدرت یا باید به همین «جمهوری اسلامی» بسنده کنند- که این دیر یا زود مردم را از اینان گریزان خواهد کرد-  و یا تفکر خویش را سکولار کنند و خواست تغیر اساسی جمهوری اسلامی به یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی را داشته باشند.
تفاوت تضادهای درون بورژوازی د رکشورهای امپریالیستی و کشور ما.
آخرین نکته ای که باید به آن اشاره کرد مسئله ماهیت تضادهای بین اصلاح طلبان حکومتی و ملی - مذهبی ها  از یکسو و انحصار طلبان حکومتی است. اغلب این تضادها با تضادهای درون بورژوازی کشورهای امپریالیستی مثلا میان حزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا و یا احزاب بورژوازی امپریالیستی انگلیس یکسان دانسته میشود. این بسیار نادرست است .
در کشورهای امپریالیستی مبارزه بر سر بودن یا نبودن دمکراسی بورژوایی نیست. دمکراسی بورژوایی دراین گونه کشورها موجود است و هیچ کدام از دسته های بورژوازی حاکم برای این مبارزه نمیکنند که  آزادی بیان، آزادی مطبوعات،آزادی احزاب و انتخابات ونیز مجلس نمایندگانی که در چارچوب دموکراسی بورژوایی مقدور است، بدست آورند. این دعواها بر سر این است که در چارچوب دمکراسی بورژوازی، با چه شیوه ای  کشور اداره شود و یا برخورد به کشورهای دیگر امپریالیستی و سرمایه داری  و بویژه کشورهای تحت سلطه چگونه باید باشد.
اما دعوا میان بورژوازی ملی و بخشی از اصلاح طلبان حکومتی  با جریان خامنه ای درکشور ما بر سر همین ابتدائی ترین خواستهای دموکراسی است. دعوا بر سر آزادی بیان، اجتماعات، احزاب، انتخابات و مسائلی از این قبیل است. سیاست نیز بیان فشرده اقتصاد است. مبارزه بر سر این آزادی های سیاسی از دید بورژوازی ملی ایران نیز در واقع  بیان فشرده مبارزه برای رفع انحصاراز دولت و رفع انحصار ازاقتصاد ایران است. به یک معنا رفع موانع رشد آزاد سرمایه داری ملی ایران. 
یکی از ویژگیهای سیاسی اوضاع کنونی ایران این است که بخشی از هیئت حاکمه پس از سالهای 68  به صف اپوزیسیون رانده شده است. هم در قدرت است و هم در قدرت نیست. نه آزادی بیان درست و حسابی دارد(تمامی نشریات مهم این گروه را بسته اند.)  نه آزادی تشکیل حزب (حزب مشارکت و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از وزارت کشور مجوز حتی یک تظاهرات را نمیتوانند بگیرند. در زمان خاتمیT نوری و مهاجرانی دو وزیر اصلی را برکنار کردند و نوری برای 5 سال به زندان رفت) نه حتی آزادی انتخاب افرادی که میل دارند برای مجلس یا ریاست جمهوری انتخاب کنند. پشتیبانی های مقطعی کمونیستها از این جریان و همچنین ملی، مذهبی ها، به هیچوجه به معنای زیر پا گذاشتن اصول مارکسیسم و خیانت به آرمان طبقه کارگر نیست.(8) به هر درجه ای که این جریان برای دموکراسی مبارزه کند، به همان درجه میتواند مورد پشتیبانی طبقه کارگر قرار گیرد. زیرا هر درجه از دموکراسی( بویژه در زمینه سیاسی) بدست آید، به نفع طبقه کارگر است. اما مبارزه طبقه کارگر با آنها نباید حتی لحظه ای قطع شود. خواه در مورد ناپیگیری هایشان در مبارزه برای دموکراسی و خواه تنگ نظری ها وکارشکنی هایش دراین مبارزه و نیز مبارزه اش با طبقه کارگر و جلوگیری از رشد آگاهی و تشکل این طبقه.
نیمه نخست مرداد- هرمز دامان
یادداشتها
1-  بخشی از«چپ ایران» استادان دانشگاه، پزشکان و مهندسین  حقوق بگیر را به سادگی جزو طبقه کارگر بحساب میآورد. از دید این «چپ» هر مزد بگیری کارگر است، زیرا استثمار میشود. بدین ترتیب باید «فوق ستاره های» هالیوود را( که گاه خود یک پا سرمایه دارند) باید جزو طبقه کارگر آمریکا به حساب آورد زیرا هر چه باشد اینها نیز برای سرمایه داران بزرگ هالیوود کارمیکنند و استثمار میشوند!؟
2- اگر به عنوانهای کتابی که در دوره پس از دوم خرداد و بویژه در دوره 8 ساله ریاست جمهوری خاتمی منتشر شده اند و اغلب فروش خوبی داشتند، نظر افکنیم  میبینیم که بخش مهم آثار ترجمه شده  به دوره ای تعلق دارد که جامعه اروپایی از قرون وسطی کنده میشود و همپای رشد اقتصاد سرمایه داری، مبانی ایدئولوژیک لیبرالی بنیان نهاده میشود. آثاری از (یا درباره)  پروتستانیسم و روشنگری ،هابز، جان لاک، کانت،اراسموس ، توکویل، وبر  و... ترجمه  (ویا تالیف) میشود. بیشترمقالاتی که در روزنامه ها ومجلات دوم خردادی  منتشر میشود علیه قرون وسطا  و اشکال حکومت مذهبی، شکلهای لیبرالی تفکر در مسائل مختلف، چگونگی رشد جامعه مدنی و قدرت گیری بورژوازی نوپای اروپاست. در دوره 30 ساله حکومت اسلامی و اساسا در تمامی تاریخ نشر پس از مشروطیت، در هیچ زمانی این قدر آثار لیبرالیستی ترجمه و یا تالیف نشده اند، به فروش نرفته و مخاطب نداشته اند.   
3-  نگاهی به صورت (آشکار و پنهان) اشخاصی که در قتلهای زنجیره ای جان باختند نشان میدهد که این اشخاص عمدتا به جریانهای خرده بورژوازی و بورژوازی ملی تعلق داشتند. کشتن داریوش فروهر و پوینده و مختاری که از دو گرایش طبقاتی مختلف بودند، بیانگر این خواست جناح حاکم بود که از رشد دو جریان چپ و لیبرالی جلوگیری کند و در عین حال مانع از حرکت برخی گرایشهای دوم خردادی به این دو سو شود.
4- باید تا حدودی میان رفسنجانی و خانواده و فک و فامیلش با کارگزاران تفاوت قائل شد. زیرا در کارگزاران نیز شخصیت هایی یافت میشوند که به جریان مشارکتی ها گرایش دارند یا تقریبا با آنها همسوهستند. همچون کرباسچی ویا مهاجرانی . برخی از چهره ها متظاهرانه خود را متعهد به برخی درجات دموکراسی بورژوایی میدانند مانند فامیل رفسنجانی در این حزب. اما برخی دیگر تا حدودی (و البته «تا حدودی» ) به آن باور دارند.
5- اغلب گفته میشود تضاد کنونی، تضاد مافیای اقتصادی با مافیای سیاسی است. این  چندان درست نیست. این تحلیل  در مورد کسانی که معروف به مافیای اقتصادی هستند کمتر درست درمیآید بویژه جریان رفسنجانی که در سیاست نیز حداقل تا پیش از حوادث ریاست جمهوری نفوذ داشتند. مثلا شخص رفسنجانی هم ریاست تشخیص مصلحت نظام را داشت و هم ریاست مجلس خبرگان. ضمن آنکه بخشی از اینان نیز در شورای تشخیص مصلحت و یا مجلس شورا و خبرگان حضور دارند. اکنون نیز گرچه نفوذ پیش از این را ندارند اما بطور صوری در موقعیت های خود بازمانده اند. اما  این تحلیل از آن هم بسیار کمتر در مورد جریانی که باصطلاح به مافیای سیاسی معروف است درست است. زیرا به این معنی است که مثلا مافیای سیاسی یعنی خامنه ای در اقتصاد نقش مافیایی ندارد و میخواهد اقتصاد را از چنگ رفسنجانی در آورد که درست نیست. جریان خامنه ای نه تنها مافیای سیاسی مسلط است بلکه مافیای اقتصادی مسلط نیز هست. مباحثی که اخیرا پیرامون تسلط سپاه بر رشته های کلان اقتصادی براه افتاده نشان از تسلط تقریبا بلامنازع این جریان بر شاخه های اقتصادی دارد. بنابراین بحث بر سر دو جریان است که در حالیکه هر دو در اقتصاد نقش مهمی دارند اما یکی از این دو یعنی رفسنجانی قدرت سیاسی لازم هم پایه نقش خود در اقتصاد را ندارد و روز بروز نیز قدرتش محدودتر شده و در حال بیرون انداخته شدن از قدرت است و دیگری این قدرت سیاسی را دارد و میخواهد آنرا تا سر حد نهایی آن یعنی حذف مخالفین عمده خود در عرصه سیاست و اقتصاد گسترش دهد و بدینسان مر کز ثقل اساسی قدرت گشته، یکه وتنها از طرف امپریالیستها به رسمیت شناخته شود.
6-  درجاتی محدود از آزادی برای روشنفکران در عرصه فرهنگ ، مانندبرداشتن برداشتن برخی موانع و نیز سانسور از روی نشر کتاب، آزادی برخی مطبوعات روشنفکری  همچون «آدینه»،«سخن»،«گردون» و ... که مشابهشان  زمان شاه هم بود و شاه هم آنها را تحمل میکرد(  مجلاتی چون«فردوسی» و «نگین» ) ونیز محدود نکردن هنرهایی چون سینما، تاتر و ...
7-  رفسنجانی در این دوره تا آنجا که کار بیخ پیدا نکرده بود با جریان اصلاح طلبان همراهی نشان میداد(همسرش در مصاحبه ای کوتاه  پس از رای دادنش گفت که «اگر تقلب کردند مردم بریزند خیابان») اما پس از تهاجمات خامنه ای، عموما سیاست یکی به نعل، یکی به میخ زدن  را پیشه کرده است. او میخواهد همچون بند بازان روی طناب باریکی راه برود: هم خود و خانواده خود را از تیررس  جریان خامنه ای دور کند و هم بخشی از مردم را هواخواه خود داشته باشد. اما مردم هشیارتر از این هستند که بسادگی فریب این بند بازی ها وسیاستهای رفسنجانی را بخورند. اشخاصی همچون نوری زاده که علیرغم برخی گرایشهای فردی مستقل ضعیف، در مجموع( با کمی اما و اگر) نظرات و سیاستهای امپریالیسم امریکا را بازگو(یا توجیه) میکنند سعی میکنند رفسنجانی را که سازش هایش به حق، برانگیزنده نفرتی عمیق تر درمیان توده ها میگردد، تطهیر کنند. در دوره کنونی، مبارزه درونی قدرت در ایران بشدت تحت تاثیرعوامل و نیروهای داخلی به پیش میرود وحمایت های خارجی گرچه بی اهمیت نیست و میتواند نیروی یک جریان را بضد جریان دیگر تقویت کند، اما  در حال حاضر( مثلا بر خلاف زمان کودتای 28 مرداد32) تاثیر تعیین کننده ندارد و نمی تواند جای توانایی های داخلی را برای کسب یا حفظ قدرت و گسترش آن را  بگیرد. نیرو هایی همچون رفسنجانی اگر بتوانند در پی مبارزات داخلی  قدرت را بدست آورند میتوانند مرکز قدرت در رابطه با امپریالیستها شوند؛ در غیر این صورت و تنها به کمک دولت های خارجی نخواهند توانست  قدرت را بدست آورند . دولت آمریکا گرچه در مبارزه درونی قدرت در ایران قادر به ایفای نقش مهم و تعیین کننده ای نیست، اما آرزو دارد که اگر قرار است جریانی از میان جناح های حاکم رو بیاید این جریان رفسنجانی باشد. نوری زاده میداند که سیاستهای رفسنجانی موجب رسوایی هر چه بیشتر او در نزد توده ها میشود و با این حساب او بعنوان یکی از گزینه های قدرت آتی از دایره محاسبات حذف خواهد شد. او سعی میکند با «پندو اندرز» رفسنجانی را در این مجموعه حفظ کند.
8- باید از بخش مهمی از چپ هایی (مثلا گروه های مختلف حکمتیسم) که داد و هوار راه میاندازند که چنین تاکتیکهایی خیانت به مارکسیسم (و لنینیسم؟) است پرسید  براستی نزد آنها از مارکسیسم چه مانده است؟  آنها به چیز مهمی در مارکسیسم (لنینیسم را حکمتیست ها حتی اسمش را هم نمیاورند) باور دارند؟ شاید آنها مدتها نیست که ماتریالیسم دیالکتیک( دیالکتیک و ماتریالیسم ) را با  «ماتریالیسم پراتیک» ادعایی شان عوض کرده اند!؟ شاید به ماتریالیسم تاریخی باور دارند!؟  شاید اتوریته  قهر انقلابی را به رسمیت میشناسند  و بطور مداوم طبقه کارگررا با آن پرورش میدهند!؟ شاید به دیکتاتوری پرولتاریا باور دارند که مارکس آن را کشف اساسی خود قلمداد کرد!؟ براستی به چه چیز مارکسیسم باور دارند تا ما را مجاب کنند که آنها مارکسیست هستند وما بر بستر پذیرش اصول  و سیاستهای مارکسیسم با آنها وارد جرو بحث بشویم؟ براستی جز های و هوی چه چیز از اینها شنیده شده و یا میشود؟ مارکسیسم به سفتی و پایداری در اصول و نرمش در تاکتیک باور دارد. این «چپ» ها، نرمش در اصول ( یا دقیقتر بی وفایی به اصول و کنار گذاشتن آنها) را با سفتی !؟ در تاکتیک، عوض کرده اند.( باید افزود با سفتی موقتی و یکجانبه . زیرا  از یکسو دوام نخواهد داشت و از سوی دیگر همراه با بسیاری تاکتیکهای راست عرضه میشود) آیا باید این «چپ ها» را مارکسیست بحساب آورد و پشیزی برای این گونه ایراداتشان ارزش قائل شد؟