Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران                      

   طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک
  بخش دوم
  اصلاح طلبان

رهبری مبارزات دموکراتیک و ضد استبدادی جاری که نام جنبش یا موج سبز به آن گذاشته شده است در دست اصلاح طلبان( بطورعمده اصلاح طلبانی که به اصلاح طلبان حکومتی معروف شده اند) است. در این بخش ما نخست به وضع اینان پرداخته و سپس به وضع اصلاح طلبان غیرحکومتی توجه خواهیم کرد .
1- اصلاح طلبان حکومتی
اگر از دوره ی پس از انقلاب 57 و بویژه پس ازاستعفای بازرگان که جریان اینک موسوم به اصلاح طلبان، بخش تقریبا عمده هیئت حاکمه را تشکیل داده بگذریم یعنی دوره ای که اینان رهبری اغلب سازمانهای سرکوب کننده خلق یعنی سپاه، کمیته های انقلاب اسلامی، بسیج، ارتش، دادگاههای انقلاب، و بعدها وزارت اطلاعات (که خود بنیان گذارآن بودند) را در دست داشتند و در تمامی سرکوبهای طبقات کارگر، دهقان، طبقات خرده بورژوای شهری و روستایی، بورژوازی ملی و گروهایی که منافع این طبقات را بیان میکردند یعنی بیشترسازمانهای چپ (فدائیان خلق، خط سه، راه کارگر و...) مجاهدین خلق، جبهه دموکراتیک ( پاکنژاد ) و سازمانهای بورژوازی ملی(بنی صدر و ...) سرکوب ملیتها ی کرد، ترک و عرب و...  مذاهب، زنان و دانشجویان ، دخالت کامل و نقش موثر داشتند، کل تاریخچه جدایی نسبی و نیز بیرون کردنشان از حاکمیت و تشکیل جریان اصلاح طلبی را میتوان به سه دوره  تقسیم کرد :
دوره نخست:
این جریان از سالهای میانه ی دهه شصت آغاز شد وقتی جنگ هنوز ادامه داشت. نخستین نمود برجسته این جریان درعرصه هنری بچشم آمد و نخستین سخنگوی علنی آن مخملباف بود. زمانی که پس ازساختن فیلم های بی مایه و ضد چپ «دو چشم بی سو» و«بایکوت» و نیز فیلمهای خرافی «استعاذه» و «توبه نصوح»، با تحولی از راست به «چپ» به ساخت فیلم «عروسی خوبان» و«بای سیکل ران» دست زد. در«عروسی خوبان» بود که مخملباف علیه «تاراج» جامعه بوسیله اقشار و طبقات نوخاسته برخاست و« نینوا»ی بسیجی ها را ستود. مخملباف ظاهرا میخواست در کنار طبقات محروم بایستد و با سرمایه داران وابسته دوران شاه و انحصار طلبان نوخاسته بستیزد. اما  نه درآن زمان توانست مواضعی را اتخاذ کند که واقعا در کناراین طبقات بایستد(او طبقه کارگر و دهقانان را که بشدت سرکوب شده بودند از نظر دور داشت و بسیجی را که در بهترین حالت میتوانست نماینده خرده بورژوازی سنتی قلمداد شود نماینده طبقات اصلی استثمار شده و ستمدیده  وانمود کرد) ویا دشمنان این طبقات را در این مرحله بدرستی تشخیص دهد( او در«عروسی خوبان»، نماد متحجرین انحصار طلب نوخاسته را یک بنکدار بازار میوه فروشان که در نهایت به  بخش تجاری بورژوازی ملی تعلق دارد در نظر گرفت درحالیکه بنکداران بازار جزو طبقه ای نبودند که انحصار طلبان نوخاسته نمایندگیش میکردند) و نه این زمان مواضعی اتخاذ میکند که او را در کنار توده های زحمتکش خلق جای دهد. او درنهایت با جای گرفتن درکنار اصلاح طلبان حکومتی ) و اینک سخنگوی آنان شدن ( درمواضعی لیبرالی آرامش یافت !؟
بعدها این نقد بوسیله هنرمندانی چون کریم زرگر در فیلم «فرماندار» (به گمانم فیلمنامه آن را مخملباف نوشته بود)  که مدتی نیز توفیف بود، ادامه یافت. و نیز شهریار بحرانی  که مشغول ساختن فیلمهای ضد مبارزین انقلابی بود به ناگاه دست از ساختن این گونه فیلمها برداشت و فیلمی در مورد فقر وعقب ماندگی فرهنگی روستاها ونقش معلمین روستایی (به نظرم نامش«آب را گل نکنیم» بود) ساخت که گویا مدتی نیز توقیف شد و نیز بدنبالشان ... ابراهیم حاتمی کیا.  بیشتراینها فیلمهای ضد چپ میساختند. ولی از این دوره به بعد سخنگوی مردمان بسیجی جبهه رفته و از جنگ برگشته و سربازان دون پایه ی سپاه و یا در حقیقت سخنگوی اقشار متوسط و پایین خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی شده و به تضاد اینان با آن دسته نوخاسته گان مال پرستی پرداختند که اینک از اوضاع بهره برداری کرده و درحال بستن بارشان بودند.
با بند وبست رفسنجانی- خامنه ای با امپریالیستها  که مقدماتش زمان خمینی و در جریان سفر مک فارلین بسته شده بود، حکومت دست به تصفیه زد و وجود خود را از این هنرمندان«پرمدعا» و همکیشان  سیاسی و اطلاعاتی آنها در نهادهای چون سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات و...پاک کرد و بطور کلی این بخش را به همراه روحانیونی و مکلا هایی که تشکل عمده شان «مجمع روحانیون مبارز» و «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» بود پس از انتخابات مجلس چهارم ازهیئت حاکمه(مجلس، دولت، ارگانهای قضایی- اطلاعاتی و نیروهای نظامی) بیرون ریخت. سخنرانی رفسنجانی در باب زندگی مرفه طبقات واقشاری که قدرت را در دست داشتند، ورود بدوران جدید برای بهره برداری های بزرگ مالی وعیش و نوش پس از شکست بزرگ در جنگ!؟ را بشارت داد. این هنرمندان  و سیاست مداران، شاهد دزدی های کلان متظاهران به مذهب و بندو بست با سرمایه داران وابسته رژیم شاه وامپریالیستها بودند و ظاهراغرورشان ازاینکه می دیدند چگونه گوشت دم توپ مال پرستان وانحصار طلبان نوخاسته میشوندجریحه دار شد.  بخشی ازاینها البته تا حدودی فرق داشتند با بیشتر روحانیون و مکلاهایی که در«مجمع روحانیون مبارز» و یا«سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» و گروه های مشابه جمع شده بودند و بیشترحرصشان از این بود که از قدرت بیرونشان کردند و آنها همواره حسرت بازگشت به جایگاه پیشین بویژه جایگاهشان پیش ازمرگ خمینی را داشتند.
پس از آن مجله«کیان» سروش، روزنامه «سلام» خوئینی ها و مجله «بیان» محتشمی- این دوارگان غیر رسمی روحانیون مبارز-  مراکزی شدند که تمامی رانده شده گان از قدرت و بیرون آمده گان از وزارت اطلاعات، سپاه و سازمانهای جورواجور بسیجی بگردش حلق زدند. سروش، حجاریان، گنجی، عبدی، جلایی پور، شمس الواعظین در«کیان»، درروزنامه خوئینی ها، درمرکز تحقیقات استراتژیک، درانجمن های اسلامی  داخل و خارج از کشور جمع شده بودند و با عنوان «نواندیشان دینی» تدارک مبارزت تازه ای را میدیدند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی  نبوی - سلامتی نیز با  تحلیل های طبقاتی تازه از وضع طبقات در ایران(در«عصر نو» ) و چگونگی غصب قدرت بطور انحصاری بوسیله نوخاستگان، جریانی بود که تلاش میکرد تئوری پرداز جامعه شناختی این تغییرات باشد و کانونی برای جذب و بدنبال خود کشیدن دانشجویان انجمن های اسلامی دانشگاهها.  
همراه با این جریان گونه ای چرخش و دگردیسی در انجمن های اسلامی دانشگاه ها پدید آمد .این انجمن ها که تا آن زمان کارشان جاسوسی و نیز مداخله در رابطه پسران و دختران دانشجو و سر وضع و لباسشان و چیزهایی از این گونه بود، چرخش کردند و نیروی انتقاد خویش را متوجه سردمداران حاکم نظام کردند.ازاین پس این انجمن ها و رهبریشان «تحکیم وحدت» مداوما در گیر جدال و تجزیه بودند. نیروهایی به سمت راست، نیروهایی به طرف میانه و نیروهایی به سمت پایین متوجه شدند.
این جریان که خود را در آن زمان«خط امامی»مینامید، در دوران رفسنجانی لبه تیز حمله خود را متوجه او و برنامه های داخلی و خارجیش کرد. یکی از نقطه های اوج تضاد این دو جریان پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 1372 اتفاق افتاد. عبدی هر چه توانسته بود به رفسنجانی گفته بود و رفسنجانی پس از انتخاب به ریاست جمهوری او را به زندان انداخت.
به همراه اینان خود رفسنجانی نیز که نقش موثری درانتخاب خامنه ای به ولایت فقیه داشت(1)  مدتی بعد از سوی باند خامنه ای محدود شد وامیدهای او برای تغییر قانون اساسی، وانتخاب او برای دوره سوم به ریاست جمهوری با مخالفت خامنه ای نقش بر آب شد. بدینسان رفسنجانی متوجه پروژه کنار گذاری خود بوسیله جریان خامنه ای گردید و با بنیان گذاری حزب کارگزاران سازندگی تلاش کرد موقعیت خود را تثبیت کند.
دوره دوم :
دوم خردادسال 76  سال قدرت گیری جریان «خط امامی» ها بود که بعدها  نامشان را «دوم خرداد»ی و سپس به «اصلاح طلبان» تغییر دادند. اصلاح طلبان و خاتمی درتبلیغات انتخاباتی از شیوه هایی استفاده کردند که تا حدودی برای مردم تازگی داشت. مردم احساس کردند که چیزهایی میبینند و میشنوند که  طی 16 سال پیشین از این ندیده و نشنیده بودند. مردمی خسته و کوفته از جنگ  که کمرشان زیر فشارهای طاقت فرسای اقتصادی (طرحهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که بوسیله جریان رسالتی ها - رفسنجانی به اجرا درآمد) خم شده بود- فشارهایی که در دوره رفسنجانی به اوج  خود رسیده بود و شورشهایی نیز( درشیراز، اراک، مشهد و اسلام شهر) برانگیخته بود- مردمی که به دلیل استبداد و خفقان سیاسی هیج روزنه ای برای بیان مخالفت و اعتراض نمیدیدند و تشنه تغییر بودند.
با تمایل عمیق مردم به تغییرات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی  و یورش به صندوق رای، برای «نه گفتن» به آنچه رژیم میخواست و «آری» گفتن به آنچه رژیم نمیخواست، خاتمی با رای بسیار بالا به ریاست جمهوری رسید. در دو سال اول قدرت گیری، دوم خردادیها تلاش کردند برنامه های خود را برای اصلاحات سیاسی، فرهنگی،اجتماعی و اقتصادی پیش برند. و تا حدودی درراستای خواستهای مردم گام بردارند. روزنامه ها ومجلات بیشتری همچون «جامعه» و... منتشر شد که  نسبتا آزادتر بودند. اجازه برای سخنرانی،اجتماع و تظاهرات بوسیله وزیر کشور صادر میشد. جریان جنایتهای وزارت اطلاعات که با قتل  فروهر، پوینده و مختاری به اوج خود رسیده بود، افشا شد و پیرامون این قتلها دوم خردادیها بویژه گنجی و باقی (با کمک حجاریان) دست به افشاگری زدند. شور و نشاطی نسبی در جامعه بویژه در دانشگاهها، در میان زنان و جوانان پدیدآمد. اعتصابات اقتصادی کوچک و بزرگ کارگران آغاز شد.
راستها پس از گیجی ضربه دوم خرداد، با استفاده از ضعف و سازشکاریهای فراوان دوم خردادیها خود را جمع و جور کردند. این دوم خردادی ها هرگز نمیخواستند پا فراتر از قانون اساسی ارتجاعی بگذارند که آنها دلشان را به بخش «حقوق ملت» ش خوش کرده بودند. یعنی بخش بورژوایی- مترقی قانون اساسی که کاملا زیر فشار بخش فئودالی- ارتجاعی آن خرد شده بود.(2) بدین سبب راستها کاملا ضعفهای اینان و ناتوانی شان درطرح خواستهایی بالاتر و استفاده از اشکال مبارزه عالی تر را می شناختند. آنان بخوبی میدانستند که اگر پا روی اینان نیز بگذارند جز ناله ای ضعیف چیز دیگری نخواهند شنید. بدین سبب خیالشان راحت بود و با اطمینان از جبن و سستی آنها تا آنجا که میتوانستند بی محابا تاختند و ضربات شدیدی به آنها زدند. گنجی و باقی وپس از آنها بسیاری دیگر از جمله سازگارا، عبدی و زیدآبادی و... به زندان افتادند. نوری وزیر کشوربه همراه معاونش تاج زاده که مدام مجوز برای اجتماع و تظاهرات صادر میکرد، روزنامه ای داشت و از اشتباهات  گذشته اش در مورد منتظری تبری میجست، به زندان افتاد و مهاجرانی وزیر ارشاد که تا حدودی فضای بازتری برای تنفس مطبوعات، کتاب و هنر فراهم کرد، از کار برکنار شد. جریان دوم خرداد در 28 تیرماه 78 در مقابل سرکوب دانشجویان بوسیله نیروهای خامنه ای موضع کاملا منفعل گرفت و خاتمی در یکی از بدترین فرازهای زندگی سیاسیش، معترضین را «اوباش» خواند و مدتها به دانشگاه نیامد. بطور کلی در این دوره  گرچه  پیشرفتهایی در فضای سیاسی کشور پدید آمد این پیشرفتهاهرگز شامل نیروهای انقلابی دموکرات و چپ ها نشد. اما به هر حال  وضع بهتراز دوره 16 ساله پیشین بود و این نیروها نیز میتوانستند از این آزادیها که عمدتا بوسیله مبارزه مردم بدست آمده، به نفع خود بهره گیرند.
اصلاح طلبان پس از پیروزی خاتمی درانتخابات ریاست جمهوری، بمدد حزب تازه تاسیسشان، حزب مشارکت اسلامی درانتخابات مجلس ششم نیز پیروز شدند وآن را در اختیار گرفتند. مواضعی که اینان در انتخابات مجلس گرفتند بویژه دردو موضع کلیدی تجلی کرد : موضع اول فاصله گرفتن از رفسنجانی(که خواهان پایین کشیدن فتیله ها بود و دوم خردادیها به او اطمینان نداشتند و اورا کاندید نمایندگی خود نکرده بودند) و تا حدودی جریان کارگزاران بود. و موضع دوم فاصله گرفتن ازکاندید کردن روحانیون برای انتخابات مجلس. البته انتخاب کاندیداهای زن برای نمایندگی مجلس و جوانگرایی کردن نیزاز زمره اقدامات حزب مشارکت بوداما درسیاست این حزب اهمیت دو موضع نخستین را نداشت. این مواضع برای حزب مشارکت گرفت و بیشتر کاندیداهای این حزب بویژه در تهران انتخاب شدند. اوج جدایی اینان و تضادشان با رفسنجانی در تیتر بزرگ «صبح امروز» حجاریان پس از روشن شدن مقام کاندیدها در انتخابات تجلی یافت.« رفسنجانی نفر سی سوم».(بعدها اصلاح طلبان یکی ازاشتباهات و علل شکست خود را برخورد تندروانه به رفسنجانی وراندن او به طرف جناح خامنه ای ارزیابی کردند ودر انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 تلاش کردند او را به سمت خود جلب کنند) 
ولی مشارکتی ها ازهمان ابتدای این دوره نشان دادند که ناتوانتر و زبون تراز پیگیری خواستهای مردم هستند. در حالیکه مردم تهران منتظر بودند که احمد خاتمی نماینده اول تهران، رئیس مجلس شود در سازش با راستها، کروبی نماینده بیست وهشتم تهران رئیس مجلس شد و نخستین اقدام مهمش تایید حکم حکومتی خامنه ای بود که در آن دستور میداد که مجلس بحث بررسی توقیف روزنامه های توقیف شده را از دستور خود خارج سازد. .یکی از نمایندگان مجلس که به خامنه ای اعتراض کرد در همان مجلس از سوی نیروهای راست بشدت مورد تهاجم قرار گرفت و نه کروبی و نه اصلاح طلبان مشارکتی نتوانستند از وی حمایت به عمل آورند. او بالاخره مجبور شد در تلویزیون بابت اعتراضش عذر خواهی کند.(البته وضعیت کنونی کروبی و مواضع او با آن زمان تفاوت قابل توجهی دارد و برخورد طبقه کارگر به وی درشرایط کنونی و تا زمانی که  به مبارزه با جریان  حاکم خامنه ای، افشای جنایتهای جمهوری اسلامی و تحریک مردم میپردازد، با آن زمان باید فرق داشته باشد.)
ترور حجاریان(که رفسنجانی زخم خورده نیزدرموردش سکوت کرد) نقطه اوج تقابل انحصار طلبان با نیروهای اصلاح طلب بود و گویی آب سردی به رویشان ریخت (شاید گمان نمیکردند کار به اینجاها بکشد). از این پس و نیز در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی، ما شاهد نزول مداوم اینان در پیگیری خواستهای مردم، مبارزاتی کم رمق و آبکی پیرامون مشتی خواستهای بی مایه و« ثنارسی شای» وسازش مداوم این جریان با راستهایی هستیم که یک دم از توطئه و حادثه آفرینی دست بر نمیداشتند. مشارکتی ها صف خود را از تحکیم وحدتیها «تندرو» جدا کردند و درون تحکیم وحدتی ها نیزانشعابات جدید صورت گرفت و بطور کلی صف بندی سه گانه ای در میان صفوف این جریان نمود یافت. بخشی به راست به جبهه «کارگزاران سازندگی» رفسنجانی پیوستند که گرچه ازآغاز مبارزه درمجموع کنار جریان «خط امامی ها» بودند، و برخی چهره های مشهور آن بویژه کرباسچی، مهاجرانی و عطریان فر نقش موثری در پیروزی خاتمی داشتند اما با وابستگی کل این جریان به رفسنجانی، راست ترین بخش دوم خردادیها را تشکیل میدادند؛ بخشی درمیانه دست و پا زدند و بخشی پیگیرتر به «عبورازخاتمی» و سیاستهای مماشات جویانه و تسلیم طلبانه وی با ارتجاع خامنه ای رای دادند. جریان پاره پاره اصلاح طلبان در روزهای آخر به مشتی نامه نگاری ها  و مباحث بی خاصیت دست زد که حتی خودش را نیز ارضاء نمیکرد. ورشکسته شد و حرفش بی خریدار.گویی دقیقه شماری میکرد که کی از قدرت بیرون میرود. زمانی که در مجلس دست به تحصن زدند کسی تحویلشان نگرفت و به آرامی تسلیم سکوت شدند و دست و پا زدنهای بعدی شان درانتخابات ریاست جمهوری و حلقه زدنشان بگرد مکلایی چون معین، دردی از دردشان دوا نکرد. مردم که به هردری برای تغییرمیزدند، چون آنان را ناتوان از مبارزه برای پیش برد خواستهاشان، هم اسیر قدرت دارودسته خامنه ای و هم اسیرقدرتی که بدستشان افتاده بود، دیده بودند، پاک از آنها مایوس شده بودند.درقدرت بودن مستشان کرد. گمان کردند مطلوب خود را یافته اند. نفهمیدند که چه روزهایی را از دست دادند!
این جریان طیف یکدستی نیست و درآن همه نوع گروهی میتوان یافت. دو قطب اساسی مشخص کننده دو سوی این جریان است: قطبی  که ازحریصان قدرت و ثروت تشکیل شده است(کارگزاران سازندگی، بخش مهمی ازمجمع روحانیون و بخشی ازسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی)  و مبارزات مردم را درچارچوبی و تا حدی میخواهد که قدرت را خود درانحصار گیرد و استبداد دیگری برپا کند؛ و قطبی که تا حدی، سودای آزادیهای سیاسی ویک دموکراسی بورژوایی ( دیکتاتوری بورژوازی) را در ایران در سرمیپرورد. درمیان این دو قطب گروهای رنگارنگی از آمیزش این دو قطب موجود است. در این طیف همه نوع چهره ای میتوان یافت. از چهره های کمابیش مداراجو چونان خاتمی و سروش(که اخیرا نوشته ای درنفی ولایت فقیه خامنه ای داده است)، تا نون بنرخ روز خورهایی چون مجید انصاری که باد هرسو وزد او را با آن خوش است، و دعایی بدون رگ همه جا چرخ زن،  از جانیانی همچون خلخالی  جاه طلب که دار فنا را بدرود گفت و چه مفت!  و موسوی تبریزی جلاد و غفاری و بقیه حریصان قدرت و ثروت، تا اشخاصی همچون حجاریان و سازگارا و نیز چهره هایی چون گنجی و باقی و بخشهایی که اینک خود را نواندیشان مذهبی نام نهادند و تا حدودی گرچه عمیقا خود خواهانه و تنگ نظرانه، حاضر بودند با برخی خواستهای مردم همراهی کنند.
دوره سوم:
این جریان با تمامی طیفهای متضادش و انگیزه های بشدت جورواجورش، پس از شکست در اتنخابات سال 1384 یکبار دیگر به «کما» رفت و اینک دوباره با گرایشی به پیش رفتن ازحد خواستهای پیشین و تا حدی پیگیرتر تعقیب کردن آنها، پا به میدان گذاشته. و گرچه تصور نمیکرد که با چنین بر آمدی از مبارزات توده ها روبرو شود، اما حال که روبرو شد درحالیکه با ایجاد مداوم موانع، سیر حرکت آن را بشدت کند میکند، و یا آنرا در مسیرهای انحرافی میاندازداما درعین حال میخواهد تا حد ممکن و توان و کشش طبقاتی اش با آن همراهی کند و گاه به آن بدمد ومحرک آن شود. و این به دو دلیل اساسی است:
نخست اینکه این مبارزه برای  این جریان مبارزه مرگ و زندگی است. هر گونه سازشی از جانب این جریان مرگ دوجانبه ای را برای آنها رقم خواهد زد و باصطلاح پایانشان «تراژیک» خواهد بود. از یکسو  باند خامنه ای پس از سرکوب توده ها در اولین فرصت به سر وقتشان خواهد آمد. در بهترین حالت آنها را به گوشه خانه هاشان خواهد راند و در بدترین حالت بلایی بیش ازآن چه در دوره 8 ساله خاتمی ( ودرهمین دوره کنونی مثلا درهمین بازداشتها وشکنجه ها و به دادگاه آوردن ها) (3) به سرشان آورد به سرشان میاورد. و دوم اینکه این سازش به معنای مرگ آنها در نزد توده ها نیز خواهد بود. توده ها بعد از تجربه سازش و مماشات جویی های تمام نشدنی خاتمی در دوره  8 ساله ریاست جمهوری، براحتی سازش آنها را تحمل نخواهند کرد. نتیجه این خواهد شد که یا نیروهای نوینی از بطن شان بیرون خواهد آمد و رهبری آنها را بدست خواهد گرفت  و یا نسل کنونی شان مایوس ونا امید به مبارزه پایان خواهند داد و گوشه نشین خواهند شد. با تمام این تفاصیل  امکان این سازش بویژه از سوی بخش فوقانی آن وجود دارد وهر آن و در صورت برخی عقب نشینی های تاکتیکی از سوی جریان خامنه ای ممکن است صورت گیرد
به این نیزاشاره کنیم که سازش با اصلاح طلبان از سوی دارودسته خامنه ای نیز پایانی خوش برای جریان اخیر نخواهد بود. در صورت به قدرت رسیدن اصلاح طلبان درشرایط کنونی مبارزه، از یکسو خواستها و توقع مردم بالا رفته  و خواهان برخوردی قاطعتر با آنها خواهند بود و از سوی دیگر مشکل است که اصلاح طلبان و نیز رفسنجانی زمینه تضعیف نهایی قدرتشان( بویژه قدرت خامنه ای و چه بسا برکناری او) را فراهم نکنند و باصطلاح به گونه ای شرایط استحاله سیاسی ومذهبی ولایت و فقاهت وی را بر قرار نسازند.(هم اینک چنین زمزمه هایی در میان است)(3)
مسئله عمده کنونی مبارزات سیاسی ملت ایران مبارزه برای دموکراسی است که تحقق حتی نسبی آن بدون سرنگونی باند حاکم خامنه ای و تغییرجمهوری اسلامی با یک جمهوری دموکراتیک غیر ممکن است. از این رو طبقه کارگردر شرایط کنونی دشمن اصلی و عمده مردم ایران را باند مرتجع حاکم خامنه ای میبیند که مدافع اصلی استبداد و حفظ جمهوری اسلامی و آماده برای هرگونه بند و بست با امپریالیستهاست. در نتیجه مبارزه طبقه کارگر در چارچوب مبارزه برای آزادیهای سیاسی و دموکراسی نخست و بطورعمده متوجه این گروه است و تا جایی و بدرجه ای که اصلاح طلبان خواه بعنوان یک کل و خواه هر کدام از طیف ها و شخصیت های آن، با این باند مستبد وانحصار طلب  بخاطر دموکراسی در مبارزه هستند  وتا جایی که گامهای مشخص عملی برای چنین دموکراسی ای برمیدارند، بطور مشروط از آنها پشتیبانی می نماید.
اما  نه خواستهای این مبارزه میتواند تنها به نقطه آغازش در این مرحله محدود گردد یعنی تنها به خواست برگرداندن رای مردم به ایشان و رئیس جمهوری موسوی با حفظ ولی فقیه وارکان اصلی قدرت که نظام استبدادی به آنها متکی است( شورای نگهبان، شورای تشخیص مصلحت، مجلس خبرگان، مجلس شورا و ارکان نظامی)  و نه طبقاتی که در مبارزه هستند تنها یا بطور عمده به طبقات متوسط و میانی یعنی بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مدرن وسنتی محدود می ماند و نه اشکال مبارزه به شکلهایی که تا کنون جریان داشته است. همه چیز در حرکت و تغییر و تکوین است. حتی با همین روند کنونی نیز خواستها بالا رفته و بخشهایی از مردم شعارهای را داده اند که از خواستهای اصلاح طلبان بسیار پیشروتر است و مبارزه نیزگاه از اشکال صرفا مسالمت آمیز، فاصله گرفته است. خواستها و اشکال مبارزه توده ها با ورود همگام طبقه کارگر به مبارزه میتواند تا حدود زیادی از خواستها و اشکال کنونی مبارزه فاصله بگیرد وگسترده تر،عمیقتر و ریشه ای تر شود.
با توجه به این نکات، طبقه کارگر به جریان اصلاح طلبان حکومتی و بخصوص بخش فوقانی آن(که موسوی نماینده اصلی آن است) در مبارزه مذکور به عنوان گروهی نامطمئن، غیرقابل اعتماد و موقتی مینگرد  که همواره و با گسترش و بالا رفتن سقف خواستهای مردم و شدت گرفتن دامنه و عمق مبارزه عملی، مترصد سازش است و بسادگی جهت مبارزه خویش را علیه توده ها، لگام زدن به خواستهای آنان و محدود و سرو دم بریده کردن مبارزاتشان میکند. وحق خود میداند که برنامه، شعارها،شکلهای مبارزه و شیوه های رهبری مبارزه جاری را مورد سخت ترین انتقادها قراردهد و هرگونه محافظه کاری در مبارزه با مرتجعین حاکم و محدود کردن ابعاد مبارزه در چارچوب خواستهای  و شعارهای حداقلی اصلاح طلبان، هرمانعیت در مقابل اشکال تکامل یافته تر مبارزه ،هر گونه تنگ نظری نسبت به گروههای شرکت کننده در این مبارزه وحقوق ویژه این گروه ها در ترویج و تبلیغ اعتقاداتشان و حق انتقادشان از رهبری مبارزه ،هرگونه محصور کردن مبارزه در دامن «مسالمت» صرف و پرهیز از«قهر» انقلابی که در صورت شدت گرفتن مبارزه، وقوع آن اجتناب ناپذیرمیگردد، هرگونه فریب توده ها با استفاده از مذهب و نیزهر گونه توهم زایی درمورد امپریالیستها بویژه امپریالیسم غرب و در راسش آمریکا از جانب اصلاح طلبان را بشدت افشا کند.
نیمه نخست مرداد 88 - هرمز دامان     یادداشتها
1- انتخاب خامنه ای به ولایت فقیه را باید بزرگترین اشتباه رفسنجانی دردوران زندگی سیاسیش دانست. رفسنجانی در حالیکه به توانایی های سیاسی و اجرایی خود بهای بسیارمیداد به وجود چنین خصالی در خامنه ای بسیار کمتر از حد واقعی اش بها میداد.او گمان میکرد با دادن پست ولایت فقیه به خامنه ای هم او را راضی میکند و هم خود با در دست گرفتن پست اجرایی ریاست جمهوری، نقش اصلی را در دولت، و بند و بست با امپریالیستها بدست میگیرد. او تصور میکرد که به مرورزمان میتواند پست ولایت فقیه را به یک پست تقریبا تشریفاتی تبدیل کند و خودهمه کاره نظام شود. غافل از آنکه نه خامنه ای بیکار می نشست و نه کسانی که پیرامونش گرد آمدند و از رفسنجانی تواناتر هم در میانشان بود،اجازه میدادند که رفسنجانی پروژه خود را پیش برد. اینها همه تا قبل از دوم خرداد تقریبا روشن شده بود. همین ها موجب شد که رفسنجانی بخود آید،حزب کارگزاران سازندگی را درست کند و در پیش از دوم خرداد با سخنان مهم خود درجمهوری تاجیکستان در برحذر داشتن دست اندرکاران دولت از تقلب در انتخابات، نقش موثری در پیشگیری از تقلب درانتخابات دوم خرداد داشته باشد.

  2- و هنوزهم امثال موسوی به آن چسبیده اند ومبارزه مردم را در چارچوب آن محصور میکنند و آن را اینگونه توجیه میکنند که ما با به رسمیت شناختن این قانون و درچارچوب آن به ریاست جمهوری انتخاب شدیم و نباید از حدود آن فراتر برویم. آنچه اینان در نظرنمیگیرند این است که بطور کلی تنظیم هر قانونی درهر زمان معین، بستگی تام وتمام با توازن نیروهای معین طبقاتی در زمان معین دارد و «رابطه» نسبتا پایدارمیان طبقات یعنی «قانون»، کاملا تابع مبارزه طبقاتی و توازن میان طبقات دراین مبارزه است. این مبارزه نیزبه قانون های «نوشته» درگذشته به هیچ رو پایبند نیست بلکه تابع نیروهای موجود طبقات و توازن واقعی میان آنهاست و درهر لحظه، هر مرحله، هر دوره خود قانون «نانوشته» ای را تدوین میکند و رابطه نوین طبقات را پیرامون آن تنظیم کرده، درعمل از آن تبعیت مینماید. در صورتی که این رابطه تازه نسبتا پایدار بماند ممکن است قانون سابق دست نخورد یا دچار تغییر اندکی گردد اما ازآن تبعیت نخواهد شد و همواره زیر پا گذاشته خواهد شد. آنچه قانون واقعی است همان قانون «نانوشته» یا رابطه واقعی نسبتا پایدار تازه است که اکنون میان طبقات شکل گرفته است. قانون اساسی جمهوری اسلامی محصول دوره ای است که تازه رژیم شاه سرنگون شده بود و توده ها تا حدودی در سیاست فعال بودند. آنچه در سالهای پس از 60 در عمل اجرا شد نه این قانون بلکه همان قانون نانوشته است که نتیجه سرکوب انقلاب و توازن تازه ای است که پس از آن میان ارتجاع و انقلاب پدیدآمد. این قانون های «نانوشته» که درعمل از آن تبعیت میشود همانا قانون های اساسی «واقعی» و نه «صوری» است. 

 3- اخیرا دادگاههای اندیشه پردازان و سازماندهندگان اصلاح طلب برگزار شده است وبرخی از اینان پس از مدتی فشار و شکنجه دربازداشت به خواستهای رژیم گردن گذاشتند واغلب چیزهایی را که سالها به آن باور داشتند نفی کردند. در خصوص این تسلیم شدنها چه میتوان گفت؟ آیا باید گفت فشار زیادبوده و رفتار و روشهای شکنجه جمهوری اسلامی غیر قابل تحمل است و باید به آن گردن گذاشت و به محض بیرون آمدن دوباره مبارزه را آغاز کرد؟ آیا باید گفت که چون مردم میدانند که این اعترافات درشرایط غیر قابل تحملی صورت گرفته و به ان باور ندارند،پس هر گونه اعترافی مجاز است؟ آیا باید همچون خاتمی گفت« نباید مردم  قهرمان بخواهند بلکه باید خودشان قهرمان باشند»؟ آیا باید میان این دو گزینه «بدبخت ملتی که قهرمان ندارد» و«بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد» یکی را انتخاب کرد؟
خیر! گرچه درمجموع ازاصلاح طلبان بورژوا انتظاری نیست( هرچند بورژوازی ملی ایران در تاریخ مبارزاتی خود جانفشانی نیزکرده است) و گرچه این اعتراف گیری های دوره کنونی و این درهم شکستن ها، تاثیرچشمگیری بروی پیشروان و توده ها نمیگذارد، اما برای مبارزین و انقلابیون به هیچ عنوان شیوه ای مجاز نیست. این تفکر که هر کس زندانی شد با دوماه شکنجه و تحت فشار بودن بیاید وهمه باورهای خود را نفی کند و بگوید نمیخواسته قهرمان باشد و یا قهرمان بازی در آورد، تفکری انفعالی و بس خطرناک است. البته هیچ ملتی بدون قهرمانی خود و تنها به اتکا قهرمانی پیشروانش،هرگز به آزادی دست نیافته است.اما هیچ ملتی در تاریخ خود بدون قهرمانی رهبران خود که مشوق و محرک قهرمانی توده هاست نیز به آزادی دست نیافته است و دست نخواهد یافت. خواه این قهرمانی همزمان با قهرمانی توده ها باشد، خواه پیش از قهرمانی توده ها بروز کند خواه پس از قهرمانی توده ها. خواه در شرایطی صورت گیرد که توده ها عقب نشسته اند وایستادگی پیشروان میتواند بیان مقاومتی جانانه هنگام عقب نشینی باشد و خواه موجب ایستادگی توده های ملت درآن مبارزه شود. این دو قهرمانی مکمل یکدیگرند. حتی اگر در دورانی ملتی به نسبه غیر فعال و مبارزینش فعال باشند وظیفه این مبارزین است که با انگیختن ملت خود، آنها را فعال کنند نه اینکه خوداز قهرمانی دست بردارند.این بغایت نادرست است که چون در دوره های معینی( ونه در دوره کنونی) ملت غیر فعال است بار را از دوش خود برداشته و بگویند چون توده ها غیر فعالند ما نیزنقش پیشرو خود را ایفا نمیکنیم! ایستادگی ستارخان و قهرمانان کوی امیرخیزتبریز زمانی صورت گرفت که خاموشی بر مردم ایران حاکم شده بود. این ایستادگی مردم ایران را برانگیخت و مشروطه را به ایران بازگرداند. اگر ستارخان پیرو عقاید سخیفی چون«مردم احتیاج به قهرمان ندارند» یا«دوره قهرمان بازی پیشا مدرن و مدرن گذشته است» بود، شایدمشروطه به آن سرعت به ایران باز نمیگشت. تمامی تاریخ ایران خواه گذشته وخواه معاصر، نشان از پیشروان قهرمانی دارد که یا بواسطه ملتی قهرمان انگیخته شده اند و یا برانگیزاننده قهرمانی درملت خود بوده اند. حکایت قهرمانی مبارزین انقلابی درشکنجه گاهها، درسالهای پیش از انقلاب 57 ، و یا پس از آن که یا زیر شکنجه جان دادند و یا در پی سکوت خود اعدام شدند، همواره الهام بخش مبارزین نوین بوده است.هرگز نبایدآنها رااز یاد برد.
4- بتازگی رفسنجانی به سازش با خامنه ای دست زده است. این سازش حل نهایی تمامی تضادهای میان جناح رفسنجانی و یا کارگزاران سازندگی با جریان خامنه ای نیست. سازش نهایی میان این دو بسیار مشکل است. زیرا جریان خامنه ای برای تثبیت حکومت خود و به رسمیت شناخته شدن از جانب امپریالیستها باید از یک سو به تصفیه درونی نهایی خود دست زند و یک قدرت واحد، متمرکز و یکدست  پدیدآورد و از سوی دیگر مردم را به تمکین از خود وادارد و استبداد را بی کم وکاست درتمام کشور حاکم کند. بدون این دو شرط جلب حمایت مداوم و دراز مدت امپریالیستها بسیار مشکل است. در کشورهای تحت سلطه ای که حکومت استبدادی دارند عموما وجود شخصیت هایی با قدرت های نزدیک به هم نمیتواند تحمل شود و اغلب تنها یک شخصیت  که از بقیه فاصله زیاد داشته باشد میتواند نقش حکومت گراصلی را داشته باشد.یک رفسنجانی در کنار خامنه ای یک علم است در کنار شاه. بنابراین تا جایی که تضاد میان این دو جریان مطرح است یا خامنه ای باید رفسنجانی را حذف یا کوچک و خانه نشین کند و یا  رفسنجانی خامنه ای را !