Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(2)
بخش اول-  بورژوازی ملی


لنینسم دروغین حکمت(ادامه)
ما در نخستین پاره ی این نوشته نکاتی را در مورد اینکه چگونه حکمت در مقاله اش به نیرنگ وانمود میکند که یک لنینیست است، و خود و دارودسته اش را پیرو خط بلشویکها مینامد، بازگو کردیم. اینک به بیان نکاتی دیگر که ماهیت دروغین این ادعای حکمت را از همین نخستین دوره روشن میکند، میپردازیم. بررسی ما نشان خواهد داد که«مارکسیسم انقلابی» وی و آنچه بطور غیر آشکار در صدد  تبلیغ و ترویج آن هست، چیزی جز ترتسکیسم مخرب و منحط  نبوده که زیر انبوهی از ادعاهای پوشالی وی مینی بر اعتقاد به مارکسیسم- لنینسم پنهان شده است.
حکمت در نخستین جزوه «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی»  میخواهد تفاوت خود را با دیگر جریانهای م- ل و «وفاداری» خود را به مارکس و لنین، نشان دهد،(1) وی چنین مینویسد:
«نکته‌اى که بايد در رابطه با شيوه تحليل اقتصادى خود بدان اشاره کنيم اينست که ما از تحليل مارکسيستى زيربناى اقتصادى جامعه سخن ميگوئيم و نه صرفا از جدول‌بندى طبقات موجود در جامعه.» (اسطوره بورژوازی ملی و مترقی ، پیشگفتار و مقدمه، تمامی نقل قول ها از همین متن است)
اینجا حکمت دو شیوه ی تحلیل را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. یکی از آن دو« زیر بنای اقتصادی جامعه» را ملاک قرار میدهد و دیگری «جدول بندی طبقات موجود». یکی
از این دو تحلیل مارکسیستی است و دیگری غیر مارکسیستی.
آنگاه  حکمت و پس از مشتی قلمفرسایی درباره اینکه «طبقات بازتاب روابط تولیدی  انسانی حاکم هستند» و ما باید نخست به « شناخت قانون اقتصادی حرکت جامعه» توجه کنیم و هاکذا به این نکته اشاره میکند که تحلیل وی به« شیوه مارکس و لنین» است و او نمیخواهد که  با کاهش «قانونمندی اقتصادی حاکم در جامعه» به طبقه بندی اجتماعی، مارکسیسم- لنینسم را به «جامعه شناسی پیش پاافتاده بورژوایی کاهش دهد»:
« به اين ترتيب ما به شيوه مارکس و لنين ابتدا از قانونمندى اقتصادى حاکم در جامعه آغاز ميکنيم و پس از درک آن - و فقط پس از درک آن - به ارزيابى نقش اقتصادى و سياسى طبقات مختلف خواهيم پرداخت.  شک نيست که تقسيم بندى اجتماعى - سياسى طبقات و اقشار جامعه جزء لايتجزاى هر تحليل مارکسيستى را تشکيل ميدهد، ليکن کاهش دادن تحليل مارکسيستى به طبقه بندى اجتماعى در حکم کاهش دادن مارکسيسم- لنينيسم به جامعه شناسى پيش پا افتاده بورژوايى است.»(همانجا)
حکمت تاکید میکند که وی طبق شیوه ی مارکس و لنین نخست از قانومندی اقتصادی حاکم در جامعه آغاز خواهد کرد و پس از آن به ارزیابی اقتصادی- سیاسی طبقات که از نظر وی «جزء لایتجزی هر تحلیل مارکسیستی» است خواهد پرداخت. وی تاکیدات خود بر اینکه این شیوه ی تحلیل مارکسیستی است و او در شیوه ی تحلیل خود به مارکس و لنین اقتدا میکند را همچنان ادامه میدهد:
« صرفنظر کردن از تحليل قانونمندى کل سرمايه اجتماعى (که اساس "سرمايه مارکس" و"امپرياليسم لنين است") و پرداختن ابتدا به ساکن به قشربندى‌هاى بورژوازى يکى از جلوه‌هاى مهم نفوذ ايدئولوژى بورژوائى است.»
پس از نظر حکمت این نادرست و«جلوه ای مهم از نفوذ ایدئولوژی بورژوازی است» که گروه ها از «تحلیل قانونمندی کل سرمایه اجتماعی» صرف نظر میکنند و «ابتدا به ساکن به قشر بندی های بورژوازی» توجه کنند.
 ما در بخش های بعدی به این حکم بی سند و بی معنای حکمت که گویا گروه های مارکسیستی- لنینیستی مد نظر حکمت، بدون تحلیل از ساخت اقتصادی یکراست سراغ  تحلیل طبقات رفته بودند می پردازیم، و نیز این نکته را که آیا آغاز کردن از«کل سرمایه اجتماعی» و نیز شرح حکمت در خصوص این مفهوم و «قانونمندی اساسی سرمایه داری» درست است و یا خیر و نیز حتی در صورت درست بودن، مجوزی برای استنتاجات بعدی وی میدهد یا خیر، بررسی خواهیم کرد. اکنون، آنچه برای ما مهم است این است که ببینیم حکمت به چه درجه ای به پایبندی خود به نظرات مارکس و لنین تاکید میکند و آیا وی به این تعهد خود به مارکس و لنین و کتابهای «سرمایه» و «امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری» که چپ و راست  و به گونه ای غلو آمیز نام آنها را میبرد، وفادار است و یا خیر، صرفا برای فریب خواننده به این تاکیدات ادامه میدهد:
« آنچه بايد در اين مختصر تذکر دهيم اينست که ما با تأکيد بر اين مقوله ابدا نميخواهيم قشربندى‌هاى عينى و مادى‌اى که در درون کل سرمايه اجتماعى موجود است و در سطح طبقاتى مبناى عينى وجود اقشار مختلف بورژوازى است منکر شويم. »
بنابراین و فعلا در حد همین مقدمه حکمت اذعان میکند که درون کل سرمایه اجتماعی« قشر بندیهای عینی و مادی» وجود دارد و این قشربندی ها مبنای «عینی وجود اقشار مختلف بورژوازی است».
وجود اقشار مختلف در میان بورژوازی بیانگر این است که تصور بورژوازی به عنوان یک طبقه یکدست و بی هیچگونه قشر بندی درونی تصوری نیست که با واقعیت عینی و مادی (یا  ساخت اقتصادی) خوانایی داشته باشد. اگر چه در کل  یک «بورژوازی» است و در مبانی اساسی این طبقه یعنی یعنی آنچه وی را «بورژوازی» میکند،( ما عجالتا به اینکه چه چیز بورژوازی را «بورژوازی» میکند کاری نداریم و میگذاریم ببینیم خود حکمت چه میگوید) تفاوت اساسی وجود ندارد، ولی معهذا این «کل واحد» در درون خود قشر بندی های عینی و مادی دارد و این قشر بندی های عینی اقتصادی در سطح « طبقاتی» مبنای عینی «تقسیم» این طبقه به اقشار و لایه های  مختلف بورژوازی میگردد. این تمامی آن چیزی است که از گفته های کشدار حکمت میتوان فهمید.
حکمت پس از تاکید بر وجود اقشار عینی درون کل سرمایه اجتماعی چنین مینویسد:
«کاملا برعکس، قصد ما اينست که با شکافتن رابطه موجود ميان اقشار مختلف سرمايه، ارتباط ارگانيک آنها و همينطور وحدت منافع آنها را درانقلاب کنونى ايران توضيح داده ...»(همانجا)
بحث بر سر دو نوع تحلیل است: یکی از روابط اقتصادی شروع میکند و دیگری از تحلیل  طبقات یا بنا به گفته ی حکمت از «جدول بندی طبقات». حکمت نوع تحلیل اول را درست و مارکسیستی و لنینستی مینامد و نوع تحلیل دوم را نادرست میداند. او در عین حال روشن میکند که معنای اینکه او به پیروی از مارکس و لنین از زیر بنای اقتصادی جامعه شروع میکند، این نیست که او تحلیل طبقات را بدور میاندازد، بلکه از نظر او این تحلیل جزء جدایی ناپذیر تحلیل مارکسیستی است.(2)اکنون و طبق نظر حکمت در عبارات بالا، بر مبنای  تحلیل مارکسیستی ساخت اقتصادی جامعه که وی در دست دارد، اقشار مختلف بورژوازی «ارتباط ارگانیک و وحدت منافع» دارند، و قصد وی  نیز بیش از این نیست که با شکافتن رابطه موجود میان این اقشار«ارتباط ارگانیک آنها با یکدیگر» و «وحدت منافع آنان» را نشان دهد و در نهایت:
« با توهّماتى که در مورد استقلالِ منافع بخشى از بورژوازى ايران (بورژوازى باصطلاح ملّى) و"تضاد"آن با نظام توليد امپرياليستى در ايرانِ تحت سلطه، رايج است مبارزه کنيم»(همانجا)
اینک حکمت به نتایج تحلیل اقتصادی خود که از نظر وی مارکسیستی و لنینستی است، اشاره میکند. نتایج وی نشان میدهد که چون این طبقه دارای «وحدت منافع» است، تضادی که بتواند بوسیله کمونیستها مورد استفاده قرار گیرد، میان اقشار مختلف آن موجود نیست.(3)
بنابراین ما به دو نظر ظاهر مغایر و متضاد دست میابیم: یکی(گروههای مارکسیستی- لنینستی و نیز مارکسیستی- لنینستی- اندیشه مائو تسه دون) که- البته از نظر حکمت- از تحلیل طبقاتی شروع میکنند و اقشار و لایه بندی های درونی بورژوازی را مشاهده میکنند و در نتیجه اختلاف و تضاد میان این اقشار و لایه های را میبیند، اما (طبق گفته حکمت بواسطه بی توجهی به قانومندی اساسی کل سرمایه اجتماعی ) وحدت درونی بورژوازی را مشاهده نمیکنند، از نظر حکمت این تحلیل کاملا بورژوایی است. و دیگر گروهی- یعنی حکمت و دارودسته اش- از ساخت اقتصادی شروع میکند و طبقه را به عنوان یک کل مشاهده میکند و در نتیجه کاری بکار اختلافات و تضادهای درون این طبقه(پایین تر حکمت این تضادها را «جنگ زرگری» مینامد) ندارد.(4)از نظر حکمت این تحلیل مارکسیستی و لنینستی است.
 تا اینجا بحث بر سر دو شیوه برخورد درون چپ است. حال باید ببینیم که این اقشار بورژوازی که بحث حول آنها میچرخد کدامند:
«يکى از مهمترين سؤالاتى که انقلاب دموکراتيک کنونى ايران، که نه تنها جنبشى مافوق طبقاتى نيست، بلکه بازتاب و برآيند مشخص درجه معينى از رشد مبارزه طبقاتى در کشور ماست، پيشاروى مارکسيست‌ها قرار ميدهد مساله ارزيابىِ نقش بورژوازى ليبرال در جنبش انقلابى کنونى است.»
دو نکته در این بحث حکمت عبارتند از: یکی در مورد انقلاب کنونی که حکمت آن را «دموکراتیک» میخواند و دو دیگر در مورد ارزیابی بورژوازی «لیبرال».
آنچه در حال حاضر میتوانیم در مورد نکته اول بگوییم این است که اگر ما اعتقاد داشته باشیم  که انقلاب دموکراتیک است به این معنی است که ما قبول داریم که این انقلاب سوسیالیستی نیست. و زمانی که یک انقلاب دموکراتیک باشد خواه ناخواه ماهیت بورژوایی دارد و نه ماهیت پرولتری، حتی اگر پرولتاریا رهبرآن باشد و آن را به اهداف نهایی خود برساند. بورژوایی بودن آن در این نکته خلاصه میشود که تضادهایی که در این انقلاب باید حل شوند ماهیتا بورژوایی هستند. وظایفی نیز که پرولتاریا در مقابل خود قرار میدهد وظایفی هستند که حل و انجام آنها در سابق به عهده بورژوازی بود و این طبقه آنها را انجام میداده است. اما چون اکنون بورژوازی در کشورهای تحت سلطه بواسطه پیوندهایی که  با بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم دارد ناپیگیر گشته و ناتوان از انجام این انقلاب است و به علاوه  پرولتاریا به یک طبقه وسیع  تبدیل شده و این امکان برای او وجود دارد که با تشکیل حزب کمونیست خود به کیفبت بالایی دست یابد و رهبری انقلاب را بدست گیرد، لذا انجام وظایف این انقلاب به دوش پرولتاریا افتاده است. نتیجتا، بواسطه رهبری پرولتاریا بر این انقلاب یک وحدت میان مراحل متضاد انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی وی پدید میاید  که در گذشته میان انقلابات بوزژوایی نوع کهن و انقلابات سوسیالیستی وجود نداشت.
اما دومین نکته همانا برخورد به بورژوازی لیبرال است.  بدیهی است که چنانچه انقلاب دموکراتیک ارزیابی شود، همانا نمیتوان نسبت به بورژوازی لیبرال برخوردی پیشه کرد که گویا این طبقه همچون طبقات بوروکرات- کمپرادورآماج اصلی انقلاب است و تضاد بین طبقه کارگر و این طبقه (به همراه بورژوازی وابسته ) است. در صورتی که چنین درکی  پیش گذاشته شود، آنگاه دیگر این انقلاب دموکراتیک نبوده، بلکه سوسیالیستی است. زیرا تضادی که یک طرف آن  کل بورژوازی (همه ی اقشار و همه ی جناح ها ی آن) به همراه امپریالیسم قرار گرفته و سوی دیگر آن طبقه کارگر قرار داشته باشد، انقلاب دموکراتیک نبوده، بلکه انقلاب سوسیالیستی خواهد بود.  
به هر حال حکمت  پس از اشاره به اینکه دو راه در مقابل ما موجود دارد و ذکر اینکه راه اول این است که بورژوازی را بر مبنای آنچه خودش درباره خودش میگوید، قضاوت کنیم مینویسد:
«راه دوم اين است که بر آموزش‌هاى علمى و انقلابى مارکسيسم و لنينيسم تکيه زنيم و جوهر و ماهيت اقشار مختلف بورژوازى ايران و ظرفيت‌هاى سياسى آنان... را بر مبناى شرايط مادى وجودشان، بر مبناى قانونمندى اقتصادى حرکت جامعه ارزيابى کنيم و به شيوه مارکس و لنين بورژوازى را از زاويه منافع مستقل و بر مبناى ايدئولوژى علمى و انقلابى طبقه کارگر بشناسيم و بشناسانيم»
بدینسان راه دوم یعنی راهی که حکمت انتخاب میکند، علی الظاهر وفادار به مارکسیسم و لنینسم است.(5) سپس وی این پرسش را پیش میگذارد:
«واضح است که به اين ترتيب از نقطه نظر منافع مستقل طبقه کارگر شيوه صحيح طرح مساله چنين است: آيا هيچيک از اقشار بورژوازى در ايران، در تحليل نهايى، در نابودى سلطه امپرياليسم و امحاى کامل ديکتاتورى آن چنان ذينفع هست که در مبارزه‌اى انقلابى بر عليه امپرياليسم به رهبرى طبقه کارگر شرکت جويد؟ آيا هيچيک از اقشار بورژوازى در ايران ضد امپرياليست و دموکرات هست؟»
 صرف نظر از اینکه چنین پرسشی درست است و یا نادرست و اینکه چگونه حکمت رندانه نظراتی را که او در صدد رد آنهاست، در یک پرسش و با ظاهر حق بجانب تحریف میکند، که ما در بخشهای بعدی به آن توجه خواهیم کرد، نکات آمده  در این بند عبارتند از اینکه  انقلاب دموکراتیک ما در مقابل دو قطب امپریالیسم و دیکتاتوری قرار گرفته است. معنای امپریالیسم ظاهرا  روشن است اما دیکتاتوری در «سرمایه داری وابسته» در دست بوژوازی کمپرادور است که از نظر سیاسی لیبرال نیست، بلکه مستبد، فاشیست و ضد حتی ابتدایی ترین اشکال دموکراسی بورژوایی(شکلی از دیکتاتوری بورژوازی) است. مفهوم «لیبرال» که بالاتر حکمت از آن استفاده کرده بود، بیان تفاوت و تمایزی است ظاهرا سیاسی که بخشی از بورژوازی با بخشهای دیگر آن یعنی بخشهایی که دیکتاتوری در اشکال استبدادی و فاشیسم اعمال میکنند، دارد.
سپس حکمت پا پیش میگذارد و مینویسد:
«بگمان ما بينش‌هاى انحرافى عموم خلقى رايج در جنبش کمونيستى کشور ما، که خود اساس خلع سلاح ايدئولوژيک و سياسى طبقه کارگر در مقابل بورژوازى ليبرال و خرده بورژوازى است، از نظر تئوريک از فقدان شناخت مارکسيستى و لنينيستى از قوانين حرکت جامعه ما و جايگزين کردن مکانيکى الگوهاى کليشه‌اى بجاى مارکسيسم و لنينيسم، تغذيه ميکند. اساس تئوريک اين انحرافات را بايد در رواج بينش‌هاى غير مارکسيستى و غير لنينيستى از سرمايه، نظام سرمايه‌دارى، امپرياليسم و نظام سرمايه‌دارى وابسته جستجو کرد.»
لازم است توجه کنیم که حکمت نه تنها در جزوه «انقلاب ایران و وظایف پرولتاریا» و نیز در این جزوه بارها و بارها  به دموکراتیک بودن انقلاب اشاره میکند بلکه در پی این جزوه و در مباحث دیگر و بخصوص در بحث با جریانات دیگر ترتسکیستی نیز بر این نکات خویش تاکید میوزد.
 در متن بالا در کنار بورژوازی لیبرال ما با نام «خرده بورژازی» نیز برخورد میکنیم که گویا آن اشتباهاتی که در مورد  بورژوازی لیبرال وجود دارد در مورد این طبقه نیز وجود دارد. اشاره به این طبقه به هیچوجه اتفاقی نیست بلکه حکمت در پی مقاصدی است که در این مقاله هم بوضوح به چشم میخورد و ما بازهم  بررسی اینها را به قسمتهای بعدی موکول میکنیم. اکنون و کماکان این نکته برای ما اهمیت دارد که آیا حکمت به آموزشهای مارکس و لنین پای بند است و یا خیر، قصد فریب مخاطبین خویش را دارد!
سه اشاره پی در پی به «فقدان شناخت مارکسیستی و لنینستی»  در این تحلیلهای حکمت وجود دارد. بنابراین حکمت در هر گام و در بیشتر بندهای این مقدمه میخواهد ما را متقاعد کند که در تحلیلهای خویش کاملا به مارکسیسم و لنینسم وفادار است.
«ااگر لنين در مورد انقلاب ١٩٠٥ روسيه با قاطعيت نوشت "بورژوازى يکى از نيروهاى محرکه جنبش انقلابى روسيه را تشکيل نميدهد" ما پس از گذشت بيش از ٧٠ سال، در نظامى سرمايه‌دارى و وابسته، در عصر حاکميت قطعى امپرياليسم با قاطعيت هر چه بيشتر اين گفته را در مورد انقلاب دموکراتيک کنونى ايران تکرار ميکنيم...
«برعکس، رقابت اقشار مختلف سرمايه و بورژوازى، به لطف توهّمات عموم‌خلقى رايج در جنبش کارگرى و کمونيستى کشور ما، به بورژوازى سراپا وابسته ايران امکان ميدهد تا با مخدوش کردن جوهر طبقاتىِ انقلاب ضد امپرياليستىِ کنونى و با کاناليزه کردن حرکت انقلابى کارگران و زحمتکشان، به عرصه جنگ زرگرى درون طبقه حاکمه، حاکميت امپرياليسم را با همان محتواى اقتصادى و سياسى پيشين - باشد که با ظاهرى ديگر - در کشور ما ابقا و احيا کند»
حکمت در گفته های پیشین خود اشاره داشت که قشر بندی درونی بورژوازی یک «واقعیت عینی» است. اما از سخنان وی در این بخش، این گونه بر میآید که هرچند این قشربندی ها درون بورژوازی وجود دارد، اما آنها مبنای هیچگونه «تضاد واقعی» میان این بخش ها نبوده، بلکه این بخش ها وحدت کامل و مطلقی دارند وهر گونه جدال میان آنها نیز تنها یک «جنگ زرگری» و برای فریب طبقه کارگر و «کانالیزه کردن حرکت انقلابی کارگران و زحمتکشان است. وی مصر است که:
« از نظر تئورى‌هاى اقتصادى، دست کشيدن بخشى از کمونيست‌هاى ما از مبارزه بر عليه کل بورژوازى، تا حدود زيادى ميراث نفوذ همه‌جانبه آراء و افکار اقتصادى بورژوائى و کاريکاتورکردن تئورى‌هاى انقلابى مارکس و لنين است»
سپس ادامه میدهد:
«تئوری ناظر به جناح بندی های هیئت حاكمه و شیوه های برخورد به دولت عوامفریب بورژوازی ادامه انحرافات بورژوازی ملی است؟!»
پس نه تنها بورژوازی لیبرال جزیی از کل بورژوازی است و بنابراین باید با وی همان برخوردی را کرد که با بورژوازی کمپرادور میکنیم(حکمت از «دست کشیدن از مبارزه» علیه کل بورژوازی صحبت میکند که تحریف نظراتی است که او در حال ردشان است) بلکه چنانچه کسی هیئت حاکمه را جناح بندی کند و شیوه ی برخورد متفاوتی را به جناح های گوناگون پیشه کند چنین نحوه ی برخوردی «ادامه انحرافات بورژوازی ملی است».
تحلیل از ساخت اقتصادی و پس از آن سراغ تحلیل طبقات رفتن تماما برای این صورت میگیرد که برخوردهای استراتژیک و تاکتیکی طبقه کارگر به هر طبقه تنظیم شود. از  این رو تحلیل بورژواز ی ملی درست بخاطر تنظیم برخورد های تاکتیکی و استراتژیک به این طبقه است و نه چیز دیگری. و نتیجتا اگر کسی دیگران را متهم کند که تئوری ای  دارند به نام «جناح های هیئت حاکمه» و این تئوری حاوی «شیوه های برخورد» به این «جناح ها» و نیز «دولت عوامفریب» است، معنای آن  این است که دیگر گروه های چپ  شیوه برخورد تاکتیکی ای  معینی به این جناح  ها دارند. شیوه ای که ناظر بر این است که از تضادها میان این جناح ها و یا «دولت عوامفریب» با آنها به نفع طبقه کارگر استفاده کند. حکمت موافق این تاکتیک ها نیست و آنها را  شیوه های برخورد غیر مارکسیستی و غیر لنینستی میداند. وی  با اشاره به اینکه چنین امری ادامه انحرافات بورژوازی ملی است بروشنی برخورد یکدست و صاف و سر راستی را به کل طبقه بورژوازی اعم از حاکم ومحکوم، اعم از لیبرال و غیر لیبرال (مستبد و یا فاشیست) توصیه میکند. بدین ترتیب از نظر حکمت  طبقه بورژوازی یک کل واحد و بدون تضاد است و چنانچه تضادی داشته باشد تضادی صوری و دعوای وی نیز «زرگری» است و کمونیستها نباید به هیچ عنوان در تاکتیکیهای خود تضادهای درونی این طبقه را مد نظر داشته باشند. نتیجتا هرگونه  تئوری ای که ناظر به این تضادها باشد و بخواهد از آنها بسود طبقه کارگر و پیشبرد انقلاب استفاده کند، چنین تئوری ای«کاريکاتورکردن تئورى‌هاى انقلابى مارکس و لنين» است.
میبینیم که حکمت حسابی شلوغ میکند و های و هوی فراوان براه میاندازد و همه گروه ها را به اتهام غیرمارکسیستی و غیر لنینیستی «مزین» میکند! گویا در آن برهه یک نفر و یک گروه مارکسیست و لنینست بود و بس و این هم البته گروه حکمت یعنی حضرات سهندی ها بودند!

نظرات مارکس و لنین در خصوص شیوه ی برخورد به طبقات دیگر
اکنون و پس از خواندن مقاله حکمت و پافشاری مصرانه ی وی(نه یک بار و چند بار بلکه از اول تا آخر این پیشگفتار و مقدمه و کل مقاله) بر اینکه وی تابع و پیرو اصول مارکسیسم و لنینسم  و کتابهای «سرمایه» و «امپریالیسم به ...» است وظیفه ماست که مروری هر چند کوتاه به نظرات مارکس و لنین داشته باشیم.  در نوشته ای که از لنین در زیر خواهیم خواند وی به روشنی ما  به این نکته اشاره میکند که برخورد وی به طبقات غیر کارگر ملهم و تابع اصول تاکتیکی است که در«مانیفست حزب کمونیست» مارکس و انگلس آمده است. لذا ما دیگر به ذکر اصول تاکتیکی در مانیفست نمیپردازیم . خواننده خود میتواند در بخش پایانی آن کتاب زیر عنوان «مناسبات کمونیستها با احزاب مختلف اپوزیسیون» تاکتیک های مزبور را بیابد:
بر گردیم به لنین. ما دو نوشته از آثار لنین را در اینجا میآوریم. نخستین  از رساله «وظایف سوسیال دمکراتهای روس»(1897) و مربوط است به نخستین سالهای فعالیت  سوسیال دموکراتها روس و دومی مربوط است به  کتاب «بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم»(1920) که تراز بندی حدود دو دهه ی تجربه مبارزه سیاسی طبقه کارگر به رهبری بلشویکها است و بویژه لبه تیز حمله آن متوجه خطوط «چپ رو» و «چپ نما» در روسیه و کشورهای اروپایی است که عموما در اصول تاکتیکی بیشتر خود را نشان میداد. لازم است اشاره کنیم که چنانچه ما به نظرات تاکتیکی لنین در فاصله این دو دوره توجه کنیم  که از جمله در کتبی چون«چه باید کرد» و یا «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری» آمده، در این نظرات تغییر اساسی رخ نداده است.
از «وظایف سوسیال دمکراتهای روس» :
«در خصوص روشی که طبقه کارگر- که مبارزیست بر ضد حکومت مطلقه -  باید نسبت به کلیه  طبقات و گروه های اجتماعی سیاسی مخالف دیگر، داشته باشد متذکر میشویم که این روش را اصول اساسی سوسیال دمکراتیسم که در کتاب مشهور«مانیفست کمونیست» بیان شده است، دقیقا تعیین نموده است. سوسیال دمکراتها از طبقات مترقی اجتماع  بر ضد طبقات مرتجع، یعنی از بورژوازی بر ضد نمایندگان ملاکیت ممتازه و صنفی و بر ضد عمال دولتی و از بورژوازی بزرگ بر ضد حرص و ولع ارتجاعی خرده بورژوازی، پشتیبانی خواهند کرد. این پشتیبانی هیچ صلح و مصالحه ای را با برنامه ها و اصول غیر سوسیال  در نظر نداشته و آن را ایجاب نمیکند .این پشتیبانی از متفق است بر ضد دشمن معین (تاکید از لنین)، و این پشتیبانی را هم سوسیال دمکراتها از این جهت مینمایند که سقوط دشمن مشترک را تسریع کنند. ولی انها از این متفقین موقتی هیچ انتظاری برای خود (تاکید از لنین) نداشته و هیچگونه گذشتی هم به آنها نمیکنند.» و
« سوسیال دمکراتها از هر جنبش انقلابی بر ضد رژیم معاصر، ازهر ملیت ستمدیده، از هر مذهب مورد تعقیب، از هر صنف تحقیر شده و غیره در مبارزه آنها در راه احراز تساوی حقوق پشتیبانی میکنند.» ( لنین، منتخب آثار یک جلدی، ترجمه فارسی)
 تدوین مشخص تر و دقیقتر این روش در کتاب برجسته لنین به نام «بیماری کودکی...» مندرج است. مهمترین بخش ها را نقل میکنیم:
«جنگ در راه سرنگونی بورژوازی بین المللی ، جنگی که صد بار دشوارتر، طولانی تر، و بغرنجتر از سر سخت ترین جنگهای معمولی بین دولتهاست - و در عین حال از همان پیش امتناع ورزیدن از مانور و استفاده از تضاد منافع( و لو تضاد موقتی) بین دشمنان و ازسازشکاری و مصالحه با متفقین ممکنه،( ولو موقتی، ناپایدار، متزلزل و مشروط) مگر این یک موضوع بی اندازه مضحک نیست؟» (منتخب 4 جلدی، جلد چهارم، ص474، در این قطعه لنین فقط از بورژوازی یک کشور سخن نمیگوید، بلکه از بورژوازی بین المللی سخن میگوید. ضمنا بحث تنها در مورد طبقات مترقی  نیست). و
«پیروزی بر دشمنی نیرومند تر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو بکار برده شود، و از هر «شکافی» در بین دشمنان هر قدرهم که کوچک باشد و از هر گونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و (یعنی بین امپریالیستهای گوناگون یا همان بورژواز ی بین المللی بالا) بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها(همان چیزی که در مانیفست بود) و نیز از هر امکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای بدست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط حتما و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود . کسی که این مطلب را نفهمیده باشد، هیچ چیز از مارکسیسم و بطور کلی از سوسیالیسم معاصر نفهمیده است.» (همانجا ص474 و 475 جملات داخل پرانتز از من است.)
بدینسان لنین تاکتیک هایی را که مارکس و انگلس در مانیفست و درپی تحلیلهای تئوریک و پراتیک مبارزه  طبقاتی بنیان گذاشته بودند و خود تا آخرین لحظات زندگی پایبند آنها بودندو  لنین و حزب بلشویک مدت حدود بیست سال در روسیه آزمایش کرده و اکنون آنها را تراز بندی میکند. توجه کنیم که لنین این تاکتیک ها  را تاکتیک های انقلاب خواه دموکراتیک و خواه سویسالیستی میداند و توضیح میدهد که  این نوع تاکتیکها حتی در دوران دیکتاتوری پرولتاریا باید بکار برده شوند.
لنین اغلب از روش  مورد نظر خود به عنوان «حقیقت» نام میبرد. و کاربرد آن را هم مربوط به پیش و هم مربوط به پس از تصرف قدرت سیاسی میداند.  هم در متنی که در بالا آوردم و هم ادامه همان متن  که متنی است که در زیر میآورم لنین به مسئله فوق مداوما به عنوان « حقیقت» اشاره میکند.
«کسی که طی یک مدت نسبتا طولانی و در اوضاع و احوال سیاسی گوناگون قابلیت خود را در بکار بستن این حقیقت عملا به ثبوت نرسانده باشد،هنوز یاد نگرفته است که چگونه باید به طبقه انقلابی در مبارزه اش بخاطر رهایی تمام بشریت زحمتکش از قید استثمار گران  کمک نمود. این مطلب بطور یکسانی هم بدوران قبل  از تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا مربوط است و هم بدوران بعد از آن. » (همانجا ص475، تاکیدها تماما از لنین است)(6)
 خوب مبینیم که قضایا با آنچه حکمت برای ما تعریف میکند، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. و اگر قرار است کسی به نفی مارکسیسم- لنینسم و تبدیل آن به کاریکاتور متهم شود همانا حکمت و دارودسته ی سهندی ها یعنی کسانی از قماش تقوایی، آذرین و دیگرانند.
اندکی مقایسه میان آنچه حکمت به ما به عنوان مارکسیسم و لنینسم جا میزند و این سخنان لنین روشن میسازد که حکمت نه تنها پیرو مارکس و لنین نیست بلکه درست در نقطه مقابل
عقاید و شیوه های تدوین شده آنها در برخورد به طبقات و دشمنان قرار دارد. او شلوغ بازی و هوچی گری در میآورد و وانمود میکند که خیلی به این تفکرات پای بند است. لنین در این مقاله درست آن عقایدی را مورد انتقاد قرار میدهد که امثال حکمت و حکمتی های ترتسکیست و عموما ترتسکیستها در ایران  در شیپور کرده اند و جار زده اند.  تفاوت اینها با «چپ روانی» که لنین مورد نقد عمیق و کوبنده خود قرار میدهد این است که آن کسان در صدر احزاب و سازمانهایی بودند که دارای نیرو بوده و در روند تحولات تاثیر داشتند. اما «چپ نمایانی» چون حکمت و دارودسته اش از هر پراتیک حتی چپ روانه ای پرهیز کرده و استقرار در اروپا و آمریکای آرام و لفاظی کردن را به هر فعالتیی ترجیح دادند.(7)
یک نکته دیگر نیز اضافه کنیم. اگر کسی تصور کند که حکمت نمیدانست قشر بندی یهای عینی درون بورژوازی مبنای تاکتیکهای متفاوت مارکس( و انگلس نیز) در برخورد های متفاوت به بورژوازی  محافظه کار، میانه و رادیکال است و نیز لنین نیز یک شاگرد وفادار وی میباشد که همان تاکتیکها را که مارکس و انگلس بنیان نهادند ادامه داده و تکامل میبخشد، کاملا در اشتباه است. حکمت بخوبی می دانست از چه چیز صحبت میکند و چرا باید در ظاهر بگوید به مارکس و لنین پای بند است، اما مروج تاکتیکهایی شود که کاملا در نقطه تاکتیکهای آنها قرار دارند. بظاهر  و در حرف چپ اما عمیقا راست!
                                                                                              ادامه دارد.
                                                                                            هرمز دامان
                                                                                              بهمن 92
یادداشتها
1- همانگونه که در بخش یک گفتیم حکمت به تناوب از مفاهیم «مارکسیسم»، «مارکسیسم» و« لنینسم» و «مارکسیسم- لنینسم» استفاده میکند. در حالیکه عموما در گروههای چپ از مارکسیسم- لنینسم استفاده میشد. تاکید ما بر این نکته به این دلیل است که حکمت بزودی استفاده از این نوع مفاهیم را که وی اعتقادی بدانها ندارد، رها میکند و همان «مارکسیسم انقلابی» را استفاده میکند.
2- حکمت در پیشگفتار خویش از دیگران میخواهد که« ابتدا از قانونمندى اقتصادى حاکم در جامعه» آغاز کنند و پس از درک آن - و فقط پس از درک آن - به ارزيابى نقش اقتصادى و سياسى طبقات مختلف» بپردازند. و نه اینکه «ابتدا به ساکن» از تحلیل قشر بندی های درون بورژوازی آغاز کنند». نحوه ی اشاره ی حکمت به دو شیوه ی تحلیل نیز به گونه ای است  که خواننده منتظر است که پیش از هر گونه نتیجه گیری نخست شیوه ی تحلیل  اقتصادی حکمت را بخواند و آنگاه استنتاجاتی که وی بر مبنای تحلیل طبقاتی در مقابل تحلیلهای دیگر گروه ها بدست میاورد، مورد کنکاش قرار دهد و در نهایت قضاوت کند که حق به جانب کدام طرف است. اما  حکمت هنوز تحلیل ارائه نداده  به نتایج می پرد. در پی عبارت بالا نیز خواننده بر روال پیشرفت مطلب، منتظر است که حکمت جایگاه «تحلیل طبقات» جامعه را در نظر خود که گویا ملهم از مارکس و لنین است«مشخص تر و مستحکم تر» کند و مثلا بگوید:« من نیز معتقدم که پس از تحلیل ساخت اقتصادی باید به این مسئله توجه کرد. اما همانطور که خواهیم دید پذیرش جایگاه  تحلیل طبقاتی، مرا (حکمت را) ملزم نمیکند که نتایجی را که دیگر گروه های مارکسیستی بدست آورده اند، بگیرم.» اما خواننده  به ناگاه پس از «کاملا برعکس» چیز دیگری که در واقع نتایج نهایی حکمت هستند، میخواند.
3- میبینیم که  دیگربحث بر سر این نیست که زمانی ما میتوانیم به سراغ تحلیل طبقات برویم که  تحلیل اقتصادی  خود را تمام کرده باشیم و بر آن مبنا نشان داده باشیم که به چه نکاتی خلاف تحلیلهایی که دیگر گروه های  رائه میدهند، دست یافته ایم، و بر مبنای چنین نکاتی چگونه سراغ تحلیل طبقات میرویم و بالاخره روشن میکنیم که آیا نتایجی که این گروه ها گرفته اند درست است یا نادرست. در کل، شیوه نگارش این پیشگفتار حسابی غلط انداز است. گویا بوسیله فردی نگاشته شده که از یکسو ژست یک محقق معقول و صبور را میگیرد که قدم به قدم بحث را پیش میبرد و اجازه میدهد نتایج در پی بررسی بیاید، و از سوی دیگر در عمل حوصله ندارد و بی توجه به نظر پیشین خویش، سریعا و هنوز آب از آب تکان نخورده، احکام و نتیجه گیری های خود را که قرار است پس از بررسی ساخت اعلام کند، برای خواننده پیشاپیش اعلام میکند. بدیهی است که میتوان هم  پیشگفتار و یا مقدمه ای نوشت که به مضامین اصلی نوشته بطور مختصر اشاره کند و هم پیشگفتار یا مقدمه ای که خواننده را فقط در جریان شیوه ای که در تحلیل پیش گرفته خواهد شد، بگذارد. پیشگفتار حکمت مخلوطی است از این دو نوع پیشگفتار نویسی. از نوع دوم شروع میکند و وسط کار آنرا به نوع اول تبدیل میکند!
4- بی تردید برای ابراز چنین نکاتی دیگر نیازی نیست که شما پس از اینکه روابط تولیدی را تحلیل کردید و قانونمندی سرمایه را بازگو نمودید، به اقشار مختلف سرمایه و یا در ابعادی وسیع تر به تمامی طبقات موجود و اقشار درونی آنها مستقلا توجه کنید. همینکه تحلیل ساخت اقتصادی تمام شد، و مثلا شما فهمیدید که ساخت اقتصادی سرمایه داری است، تمامی استنتاجات به عمل میآید: همه را بی برو برگرد یکسان قلمداد میکنید و دارای منافع مشترک و تاکتیک شما هم مبارزه ی بی امان با همه ی نیروها غیر طبقه کارگر خواهد بود. اگر حکمت دیگران را متهم میکند که از تحلیل طبقاتی شروع میکنند و کاری به کار ساخت اقتصادی ندارند خود وی نیز که قرار است از ساخت اقتصادی شروع کند و در عین حال کمبود و ایراد این گروهها را نداشته باشد، و به طبقات نیز بپردازد، کاری به کار تحلیل طبقاتی ندارد. در قسمتهای بعدی، به شکل بروز و مشخصات ترتسکیسم حکمت توجه خواهیم کرد. 
5- این که چنین تقسیم بندی درست است یا نادرست مورد بحث ما نیست. و نیز به این نکته که قانومندیهایی که حکمت در بخش های بعدی جزوه اش در بوق و کرنا میکند برای چپ ایران تازگی داشت یا اظهر من الشمس بوده است، عجالتا کاری نداریم. همچنین به این اتهام حکمت که جریانهایی که به رقابت های موجود میان اقشار مختلف سرمایه توجه میکردند، می پنداشتند که تنها میان بخش های مختلف بورژوازی اختلاف و تضاد وجود دارد و این طبقه به عنوان یک کل هیچ منافع مشترکی ندارد. همه این نکات را در بخشهای دیگر بررسی خواهیم کرد.
6-  خواننده این نوشته میتواند سیر تاریخی این مسئله و نظرات مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو تسه تونگ را تماما در این کتاب بیابد:«مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ»،هرمز دامان، قسمت اول، بخش دوم، ب-  پیشینه های تاریخی روش تاکتیکی برخورد به نیروهای مختلف در مارکسیسم. این نظرات روشن لنین را که ملهم از مارکس و انگلس بود، استالین و مائو تسه تونگ بکار بستند. استالین در کتابهای«مسائل لنینیسم» در بخش تاکتیک و درفصل چهارم کتاب «درباره انقلاب چین»(1928) و در مبارزه با ترتسکی و شبه چپ روان دنبال او، که آن زمان در کمینترن بودند، رئوس این سیاست لنینی را بر میشمارد و توضیحاتی درباره ی آن میدهد. مائو نیز در مقاله ی خود به نام« درباره سیاست» (1940) و بر مبنای تجربه گرانبار طبقه کارگر و حزب کمونیست چین، این روش را جزء به جزء و دقیق می شکافد و تنظیم میکند. نه حکمت در جزوه مذکور و نه پس از آن و در مقالات دیگری که نوشته و یا سخنرانیهایش، نه بازماندگان خط هوچی پرور او، نه هیچ جریان ترتسکیستی دیگر و نه هیچ جریان دیگر که به این نظرات  لنین انتقاد داشته باشد، تاکنون نقدی به این گفته ها وارد نکرده است. نهایت اینکه بسیاری «چپ رو ها» سعی کرده اند از کنار آنها رد شوند و آنها را «ندیده» بگیرند.
7- ممکن است گفته شود که برخی از گروه های م- ل نیز بدون توجه به این نظریات خط مشی تاکتیکی خود را تنظیم میکردند. آیا بین آنها و جریان حکمت تفاوتی نبود؟ پاسخ بی تردید بله است . بین این گروهها و گروه حکمت یک تفاوت اساسی وجود داشت. آنها «چپ رو» بودند. یعنی سازمان هایی بودند اصیل و مجموعا صادق با خط مشی ای «چپ روانه» که بطور جدی در کار انقلاب بودند و سوای برخی رفتارهای سکتاریستی در قبال یکدیگر، از هیچ فداکاری و گذشتی در راه انقلاب دریغ نمیکردند. آنها در نهایت اشتباه میکردند. گرچه این اشتباهات  و بویژه تاثیر گرفتن بعدی برخی از آنها از جریان حکمت  و نیز پیوستن برخی از اعضایشان به این گروه موجب انحلال این سازمانها و استحاله شدنشان را فراهم کرد. اما حکمت نه جریانی بود اصیل و نه اشتباه میکرد. او و گروهش عامدانه و به قصد منحرف کردن دیگر گروهها و تخریب و از هم پاشاندن آنها پا به میدان گذاشت.  اینان میدانستند چه میگویند و چه میخواهند! تئوریسین ها و کادرهای اصلی دارودسته «سهند»، ترتسکیستهای عیان و اعوان و انصارشان جز تک و توکی که شاید بنادرست و نا آگاهانه در آنها قاتی بودند، همگی سالم و صحیح و قبراق به فرنگ رسیدند.