Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(1)
بخش اول-  بورژوازی ملی

این بسی حیرت انگیز اما حقیقتی است که بخشی از شبه چپ ایران تلاشی  فراوان کرده و میکند که با نقض، ضدیت و مقابله با تئوری های اساسی مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی، که او نمیخواهد آنها را راهنمای پراتیک قرار دهد، واقعیت را بر مبنای یک تئوری از پیش تعیین شده (گویا همان مارکسیسم) تبیین کند. جالب اینکه که این حضرات «مارکسیستها» یا «مارکسی های» دروغین چنان از پراتیک حرف میزنند، گویی در همه نظرات خود تابع واقعیتهای عینی هستند که بوسیله پراتیک در معرض دریافت احساس و تعقل انسان قرار میگیرد .
پس از یک سو مخالفت با تئوری انقلابی و از سوی دیگر راست و ریست کردن کردن واقعیت آنچنان که گواهی بر تئوری علی الظاهر مارکسیستی آنها باشد؛ از یک سو حد اعلای تلاش برای اینکه واقعیت منطبق با تئوری اقتصادی مارکس (که آنان در اینجا آن را بصورت یک چیز یک جانبه و بیروح در میآورند) تبیین گردد و چنانچه واقعیت مقاومت ورزد، «اسطوره» خطابش کنند، و از سوی دیگر حداعلای تاکید بروی پراتیک و اینکه گویا اینان تئوری را تابع پراتیک میدانند و بدور ریختن  هر گونه تئوری انقلابی!(که اینجا بنا به گفته شان به هیچکدام از اصول این تئوری پایبند نیستند) چنین است تضاد ناهنجار این شبه چپ ها!
پس در نظرات این شبه چپ ها، تبیین واقعیت جامعه ایران بر مبنای تئوری اقتصادی مارکس  یا دقیقتر بگوییم انطباق واقعیت با تئوری، چگونه صورت میگیرد؟
در اقتصاد ایران انباشت سرمایه صورت گرفته، تجزیه دهقانان به اتمام رسیده  و کار تبدیل به کالا شده است؛ طبقه دهقان در ساخت اقتصادی ایران  تبدیل به سرمایه دار و کارگر شده است و از این رو  تنها دو طبقه در جامعه شهری و روستایی ایران وجود دارد: طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر یا مزد بگیر. تضاد اصلی بین اجتماعی شدن تولید و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید یا تضاد کار و سرمایه است و در نتیجه انقلاب ایران سوسیالیستی یا انقلاب علیه کار مزدی است. از نظر اینان، نظام اقتصادی ایران سرمایه داری است و از این لحاظ  تفاوتی با کشورهای سرمایه داری غربی ندارد.  در نتیجه  چپ ایران بهتر است امپریالیسم را فراموش کند و تنها به سرمایه داری توجه کند.  زیرا امپریالیسم، نه امپریالیسم، یعنی تقسیم جهان به دو قطب اساسی امپریالیستها(سرمایه داری صنعتی و تکامل یافته) و کشورهای تحت سلطه با ساخت های عقب نگه داشته شده، بلکه تنها سرمایه داری است و سرمایه داری هم امپریالیسم و تحت سلطه، استعمارگر و مستعمره ندارد. همه کشورهای جهان از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب سرمایه داری اند و تنها منتظر انقلاب سوسیالیستی.
و کدام اصول و تئوری قرار است بدور انداخته شود:
تمامی اصول اساسی  مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی و تمامی تئوری مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا و تصرف قدرت سیاسی با قهرانقلابی، تمامی استراتژی و تاکتیک مارکسیستی! علی الظاهر همه چیز بر مبنای نظرات مارکس در کتاب  سرمایه تبیین میگردد، ولی این نکته ابتدایی عمدا نادیده گرفته شده یا فراموش میشود که اولا مارکس در این کتاب، یک اقتصاد سرمایه داری در عالی ترین شکل خود را مورد مطالعه قرار داده است؛ دوما این کتاب جلدهای دوم و سومی نیز دارد که باید همتراز با جلد نخست به مثابه راهنما، فرا راه  قرار گیرند؛ و سوما اقتصاد جهان پس از تکامل سرمایه داری به امپریالیسم، بدو دسته اساسی از کشورها تقسیم شد: کشورهای امپریالیستی و کشورهای مستعمره، نیمه مستعمره و بطور کلی تحت سلطه.
همانطور که اقتصادی که در سرمایه مورد مطالعه قرار داده میشود، یک اقتصاد پیشرفته و در عین حال، در یک حالت عام، تیپیک و ایده آل( گرچه کاملا متکی به فاکتها و واقعیت های مشخص تاریخی) است و و اقتصاد هر کشور مشخص سرمایه داری  باید در پرتو ایده های اساسی آن مورد مطالعه مشخص  قرار گیرد، در عین حال پس از تقسیم جهان به امپریالیسم و مستعمره باید اقتصاد کشورهای تحت سلطه نه تنها همچنان بر مبنای آثار تئوریک اقتصادی مارکس و انگلس، بلکه همچنین تحقیقات لنین درباره امپریالیسم و نظرات تئوریک وی  و نیز تحقیقات تئوریک مائو و احزاب کمونیست در کشورهای تحت سلطه در مورد اقتصاد این کشورها، مورد مطالعه مشخص قرار گیرند.
اما بر همان مبنای ظاهرا اتخاذ شده یعنی سرمایه مارکس(جلد نخست) نیز توضیحات یا تحلیل مشخص این جریانها، تهی از هر گونه مبنای علمی و اتکاء تئوریک به این اثر مارکس میباشد. لازم به ذکر است و همانطور که در ادبیات جمعی از مائوئیستهای ایران آمده، تغییرات معینی به نفع توسعه و تکامل سرمایه داری در ساختار اقتصاد ایران بوجود آمده است، ولی این تغییرات بر نظرات این دسته ها دلالت نمیکند. نه اقتصاد ایران دلایلی قابل قبول برای نظرات اینان ارائه میدهد و نه مبارزه طبقاتی و ملی گواهی است بر نظرات ایران.  در واقع، گر چه در اقتصاد ایران یک نوع سرمایه داری با ویژگیهای معین که خصلت بارز و منحصر به فرد آن، اتکا به درآمد صدور مواد خام (نفت) و صنایع مونتاژ برای مصرف داخلی است، تسلط یافته، اما اقتصاد در مجموع آن، کمابیش تلفیق و  ترکیبی از شیوه های تولید، از نوعی سرمایه داری وارداتی گرفته تا اشکال تولید عقب مانده و تکامل نیافته است که نه بعنوان حدودی کاملا مجزا، بلکه به مثابه حدودی متداخل، درهم پیچیده و در اشکال نوینی ترکیب یافته اند. شکل نهایی موجود، بکلی با آنچه در غرب به عنوان سرمایه داری صنعتی  میبینم، تفاوت دارد.
درست به دلیل این ناهمگونی و تفاوت کیفی بین سرمایه داری عقب مانده ایران و سرمایه داری پیشرفته کشورهای غربی است که این حضرات دست به راست و ریست کردن اقتصاد ایران با تئوری گویا مارکسیستی خود میزنند. هر چیز که علیه تئوری های آنها گواه بدهد انکار میکنند. اگر طبقه ای غیر کارگر موجود باشد، انکارش میکنند؛ اگر مبارزه ای غیر از مبارزه طبقه کارگر موجود باشد، انکارش میکنند و چنانچه هر تضادی غیر کار و سرمایه بروز کند، آنها آن را نیز انکارش میکنند. انکار کردن واقعیت: چنین است لب روش و فکر اینان!
آنان، غیر از انکار کردن روش دیگری نیز دارند: هر چیز که نام و نشانی از طبقه کارگر نداشته باشد، منسوب به بورژوازی میدانند. اگر طبقه کارگر نباشد، بورژوازی است. اگر مبارزه طبقه کارگر نباشد، مبارزه بورژوازی است و اگر تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی نباشد، تضاد درون کمپ بورژوازی است.
«اسطور شناسان» شبه چپ مردمانی بس غریب هستند. آنها هر بار واقعیت را انکار میکنند و هنگامی که واقعیت دوباره قد میافرازد، و آنان را بور میکند، آنها دوباره انکارش میکنند و باز هم دوباره همان قد بر افراشتن و بور شدن! گویا آنها منافع معینی در نفی نظرات مقابل دارند که اسن چنین از انکار واقعیت خسته نمیشوند!
یکبار، در زمانهای قدیم، شخصی که ترتسکیست بود و درس «اسطور شناسی» را  در دانشگاههای انگلستان خوانده بود، به مملکت ما آمد و طبقات را زیر «میکروسکپ» ترتسکیسم خود که اوآن را «مارکسیسم انقلابی» اسم گذاری کرده بود، گذاشت و«اسطوره بورژوازی ملی» را کشف کرد. او شاد و و به وجد آمده از اینکه  نه به عنوان یک ترتسکیست، بلکه به عنوان یک اسطور شناس متبحر شناخته شد، شروع کرد دیگران را دعوت به اسطور شناسی کردن! مدتها بعد مردمانی یافت شدند که گویا ترتسکیست نبودند و آنها نیز که موفقیت نیم بند آن شخص مزبور به مزاجشان خیلی سازگار آمده و سرمستشان کرده بود، راه «اسطور شناسی» او را ادامه دادند و «اسطوره طبقه متوسط »( منظورشان از طبقه متوسط خرده بورژوازی بود!؟ )  را کشف کردند. آنها نیز متوجه شدند که در ایران همه  چیز اسطور است مگر سرمایه دار و کارمزد. خلاصه، بازار «اسطوره شناسی»  و «اسطوره بازی»  گرم شد و رونق یافت. پس از  آن مردمانی یافت شدند که  کار و کسبشان «اسطوره شناسی» شد.  بدین ترتیب تمامی توده کشاورزان، زارعین، دهقانان بی زمین و کم زمین و یا خرده مالکین میانه و مرفه، اقشار مختلف خرده بورژوازی شهری و پس از آن امپریالیسم  و ملت های تحت سلطه هم «اسطوره» شدند.  و آنگاه به خیال خود گمان کردند که «اسطوره» ها را که ناپدید کردند، فضای مه آلود ی که جهان چپ  ایرانی را در بر گرفته بود، کنار زده اند و همه چیز را صاف و شفاف و ساده کرده اند!؟ از نظر این حضرات، در جامعه  ایران در شهر و روستا، مانده بود دو طبقه، یک «تناقض» و یک انقلاب.  بورژوازی و پرولتاریا (یا کارمزدان)، تضاد کار و سرمایه و انقلاب سوسیالیستی. آنها آنقدر این چیزها را تکرار کردند که دیگر براستی باورشان شد که آنچه میگویند کاملا متکی به آموزشهای مارکس است، مارکسی که آنها هیچ یک از نظریات انقلابیش را قبول نداشتند جز این که به وی اقتدا کنند که گویا در نظام سرمایه داری تنها با موجودیت مطلق دو طبقه توافق داشته است!  
براستی که آگر مسائل به این سادگی بود، و جامعه سرمایه داری چنین ساده و صاف و بی پیچیدگی و ترکیبات بغرنج بود، سالها بود که بشر باید، حداقل در کشورهایی با بیش از سیصد سال رشد سرمایه داری،  پا به  کمونیسم گذاشته باشد!
ما البته «اسطوره شناس» نیستیم و واقعیت شناسی را بر اسطوره شناسی یا اسطوره کردن  واقعیت ترجیح میدهیم!  و درست به همین دلیل، خود را موظف میبینیم که واقعیت را از شر اسطوره نجات دهیم. اگر اسطوره شناسان واقعیتها را به اسطوره تبدیل میکنند، ما تلاش میکنیم که واقعیتها را از  اسطوره انگار گرفتن، پاک کنیم. اگر اسطوره شناسان با اسطوره جا زدن واقعیت،  ترتسکیسم را بجای مارکسیسم جا میزنند، ما با طرد اسطوره از واقعیت، به طرد ترتسکیسم و رویزیونیسم و دشمنان در لباس دوست مارکسیسم، میپردازیم و مصمیم که مارکسیسم - لنینبسم - مائوئیسم را بجای آنها قرار میدهیم. چنین است آنچه که ما میخواهیم در این نوشته دنبال کنیم:
در بخش اول این نوشته، ما نظرات «اسطور شناس» متقدم  که شهره  چپ ایران است، یعنی حکمت ترتسکیست، در مورد بورژوازی ملی مرور میکنیم .(1) در بخش دوم این نوشته  نظرات کارمزدیان، این اسطور شناسان  متاخر را در مورد طبقه میانی یعنی خرده بورژوازی مرور خواهیم کرد.

 حکمت ترتسکیست میخواهد نقش یک مارکسیست- لنینست را بازی کند!
جزوه «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» با دو نقل قول از لنین آغاز میشود. حکمت مزورانه میخواهد وانمود کند که گویا بطورجدی مارکسیست(مارکسیست- لنینیست یا آنطور که در متن جزوه مزبور، این دو بیشتر بطور جداگانه آورده میشود «مارکسیست و لنینست») و هوادار لنین است و یا حداقل به گفته هایی که از لنین نقل میکند اعتقاد و باور دارد و گمان میکند که آنها یا راهنمایی برای بحث وی میباشند ویا چکیده بحث او را خلاصه میکند. اما اگر از لنینست بودن و یا هوادار لنین بودن حکمت( و نیز دارودسته سهندی ها)، که یک نیرنگ شیادانه است، بگذریم، متن مقاله وی نشان میدهد که او نه به هیچ عنوان آنچه را از لنین نقل میکند، فهمیده است ، نه به آن باور دارد و آنها را راهنمای بحث خود قرار میدهد. به نقل قول های حکمت از لنین توجه کنیم:
« تا وقتى که ما کاملا و به روشنى درنيابيم که کدام طبقات قادرند، به دليل شرايط عينى اقتصادى، انقلاب بورژوائى روسيه را پيروز سازند، تمام گفتارمان در باره پيروزى اين انقلاب چيزى بيش از عبارات توخالى و رجزخوانى دموکراتيک نبوده و تاکتيک‌هايمان در انقلاب بورژوائى ناگزير پا در هوا و متزلزل خواهد بود. اگر در ارزيابى دورانهاى انقلابى، ما فقط به مشخص نمودن خط کلى عملکرد طبقات مختلف اکتفا کنيم، بدون آنکه اشکال مبارزاتشان را بررسى نمائيم،  بحث ما از نظر علمى ناقص و غير ديالکتيکى بوده و از نقطه نظر پراتيک سياسى در حد کلام بيجان استدلاليّون باقى ميماند...»  و
«پيش از جواب گفتن به اين سؤال که آيا ما بايد از "اپوزيسيون" پشتيبانى کنيم يا نه، بايستى بفهميم که پايه‌هاى طبقاتى اين"اپوزيسيون" (يا ليبراليسم روسى) چيست و بسط انقلاب و رشد طبقات انقلابى با موقعيت و منافع ليبراليسم در چه رابطه‌اى قرار دارد»
هر دو مقاله فوق در کتابهاى "ارزيابى انقلاب روسيه" و " پرولتاريا، بورژوازى و انقلاب دموکراتيک" به فارسى منتشر شده است».( منصور حکمت، اسطوره  بورژوازی ملی و مترقی، جزوه اول ، ص 1، تمامی نقل قولهای ما از همین جزوه و بر مبنای صفحات الکترونیک آن استوار است)
بپردازیم به نکات مندرج در گفته های لنین:
نظر لنین در گفته نخست در این باره است که کدام طبقات بدلیل شرایط عینی اقتصادی خود قادرند انقلاب روسیه را پیروز سازند و نه اینکه کدام طبقات در انقلاب دموکراتیک روس میتوانند شرکت داشته باشند. روشن است که از نظر لنین طبقه کارگر و دهقان، طبقاتی هستند که میتوانند انقلاب روس را پیروز گردانند، ضمن آنکه رهبری انقلاب باید بدست طبقه کارگر باشد و این طبقه دهقانان را از زیر نفوذ بورژوازی لیبرال خارج کرده و رهبری کند. همچنین از این گفته لنین به هیچوجه این نتیجه حاصل نمیشود که مثلا انقلاب روسیه سوسیالیستی است و یا سوای مبارزه ای افشاگرانه، پیگیر و سرشار از مضمون  با بورژوازی لیبرال، دیگر هیچگونه سازش، پشتیبانی یا اتحادی با وی در مبارزه با تزاریسم جایز نیست.
در حالیکه، بحث حکمت با جریان خط سه به هیچوجه بر سر رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک بویژه رهبری اقشار زحمتکش شهری و روستایی، نبوده، بلکه اولا بر سر ساخت اقتصادی  که از نظر او  مطلقا سرمایه دارنه است، میباشد؛ دوما بر سر وجود طبقه ای به نام بورژوازی ملی و لیبرال است که او آن را دارای موجودیت واقعی در اقتصاد ایران نمیداند. (2)
در گفته دوم نیز مضمون بحث لنین این است که پیش از اتخاذ هر گونه تاکتیک انقلابی در قبال برخورد به جریانهای سیاسی، باید پایه های طبقاتی این جریانها را بشناسیم. یعنی باید بدانیم که آنها نماینده کدام طبقات مخالف تزاریسم هستند و دوری و نزدیکی اقتصادی- سیاسی طبقه کارگر با این طبقات (در اینجا لیبرالهای روسی) در چه درجه ای است و بر چنین مبنایی پشتیبانی طبقه کارگر از آنها در شرایط معین و مشخص، به چه درجه ای به بسط و تکامل مبارزه به نفع طبقات انقلابی(در اینجا کارگران و دهقانان) میانجامد. همچنین بدانیم که مضمون، مقاصد و اهداف این طبقات از آن درجه ای که با تزاریسم مبارزه میکنند، چیست و تا چه حد و مرزهایی این مبارزه را ادامه میدهند. با توجه به همه اینها است که میتوانیم تاکتیکهای خود را در مورد درجه وحدت( اتحاد، ائتلاف) و درجه و شدت کم و زیاد مبارزه با آنها در شرایط گوناگون، بدرستی تنظیم کنیم. بنا به گفته لنین، چنانچه طبقه کارگر روس بخواهد از اپوزیسیون روس پشتیبانی کند، باید نخست پایه های طبقاتی آن( لیبرالیسم روسی) را مورد بررسی قرار دهد.
اما آنچه منظور لنین نیست، این است که طبقه کارگر روس در هیچ شرایطی نباید از اپوزیسیون لیبرالی پشتیبانی کند، یعنی آنچه شبه چپ ها در بوق و کرنا میکنند. مقالات لنین  که حکمت از آنها نقل قول میکند مربوط به دوره انقلاب 1905 است. حال آنکه میدانیم که لنین و بلشویکها  خواه پیش از انقلاب 1905 و خواه در برخی مراحل انقلاب دموکراتیک 1905  تا سالهای 1917، اتحادهایی معین با لیبرالیسم روس برقرار کردند. آنان ضمن مبارزه ای مداوم با این بورژوازی لیبرال  که ضمنا از نقطه نظر لنین دارای غنا، عمق و پیچیدگی بیشتری نسبت به مبارزه با تزاریسم بوده و در پرورش طبقه کارگر و ارتقا دانش وی نقش موثرتری داشت، نه هیچوقت آن را مشابه تزاریسم قلمداد کردند و نه آن درجه از شدت مبارزه ای که بر علیه آن پیش بردند، همپایه آن شدت و درجه ای بود که علیه تزاریسم پیش میبردند. تنها در سالهای پس از انقلاب فوریه است، یعنی زمانی که انقلاب دموکراتیک روسیه از نظر سیاسی به پایان رسید، که سیاست طبقه کارگر در مورد بورژوازی لیبرال تغییر میکند و انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرار میگیرد.( نگاه کنید به  لنین، بیماری چپ روی در کمونیسم، بخش دوم)(3)

چرا حکمت رد گم میکند؟
حال که این دو گفته را بررسی کردیم متوجه میشویم که این مباحث ربط چندانی نه به عنوان مقاله حکمت دارد و نه به مضمون مقاله وی. بحث حکمت درباره این نیست که بورژوازی ملی و لیبرال در ایران وجود دارد و حال که وجود دارد، نباید اجازه دهیم بجای طبقه کارگر این بورژوازی رهبری انقلاب را بدست گیرد و یا مثلا برخورد تاکتیکی با آن باید چگونه باشد، خیر! هیچکدام از این نکات نیست، بلکه این است که اصلا چنین بورژوازی ای وجود ندارد. و اگر همه بحث این است که شرایط تغییر کرده و ایران مانند روسیه نیست و بورژوازی ملی در اقتصاد وابسته ایران تحلیل رفته و جزیی از آن شده است، در این صورت آوردن این دو گفته لنین جز نقش یک هارت و پورت بی محتوی بچگانه روشنفکری و جز اینکه نویسنده بخواهد بگونه ای دروغین وانمود کند مثلا به لنین اقتدا میکند، چه معنایی دارد؟
میتوانیم بپرسیم که آیا اگر کسی در سر آغاز نوشته خود گفته هایی از لنین بیاورد، این نشان دهنده لنینست بودن اوست؟ خیر! چنین چیزی نیست. اینجا هدف حکمت تنها فریب خواننده است و بس.
در حقیقت این یکی از شیوه های فوق العاده کریهی است که میان ترتسکیستها( و رویزیونیستها) شایع است. بیشتر جریانهای اپورتونیستی و رویزیونیستی از چنین شیوه هایی برای رد گم کردن استفاده میکنند. انواع و اقسام تفکرات رویزیونیستی، ارو کمونیسم و ترتسکیستی را با مقداری مارکسیسم درهم میکنند و اسم معجون را میگذارند مارکسیسم، «مارکسی»  یا «مارکسیسم انقلابی» که در حقیقت همان ترتسکیسم ارتجاعی است.  شیادی سیاسی، بازی های فریبکارانه، مانوری های دروغین میان ایدئولوژیها، به مارکس و لنین اقتدا کردن و از آنها  نقل قول آوردن و پس از آن کالای رویزیونیسم و ترتسکیسم خود را بخورد خواننده دادن، اینهاست شیوه های ننگین اپورتونیستها، رویزیونیستها! و همچنین بویژه روش ترتسکیست های کنونی ایران.  اینها به به هیچ اخلاقیاتی پایبند نبوده! و هیچ صراطی را مستقیم نیستند! فریب و دروغ  و امر و اهداف اصلی خود را در لوای مانور بین نظرات انقلابی به پیش بردن! چنین است شیوه های شیادانه ترتسکیستی!  و پس از مدتی که این مزوران که عمدتا مزدوران امپریالیسم هستند، امر خود را تحت لوای نام انقلابیون بزرگ پیش بردند ازآنها تبری میجویند و شروع میکنند به نقد نظرات آنان که آنان به هیچ وجه اعتقادی بدانها نداشته اند. (4)

منظور حکمت از « توهمات منشویکی» چه بود؟
در مقدمه بخش دوم این جزوه ، حکمت ضمن بحث درباره بورژوازی ملی و چگونگی برخورد های تاکتیکی به آن، از «توهمات منشویکی» چپ ایران(عمدتا خط سه)  صحبت میکند. منشویکها جریانی اپورتونیستی- خرده بورژوایی در چپ روسیه بودند و در بخشی از مهمترین مسائل تئوریکی، سیاسی، استراتژی و تاکتیک و نیزچگونگی برخورد به دهقانان و جذب آنها و رهبریشان بوسیله طبقه کارگر و نیز تصرف قدرت سیاسی از طریق قهرآمیز، در مقابل جریان بلشویکها که جریان انقلابی - پرولتاریایی  بودند، قرار داشتند.  با این وصف، حکمت که از توهمات منشویکی چپ ایران صحبت میکند، حتما خود را منسوب به جریان بلشویکها میداند.  باید ببینیم که منظور حکمت  از این  مقایسه چه بوده و قیاس خود را چگونه  به عمل میآورد و چگونه خود را در موضع بلشویکها فرض میکند. نخست به این بخش از گفته های حکمت توجه کنیم:
« ... واقعيات مبارزه طبقاتى گريبان اسطوره بورژوازى ملى را رها نکرد.  يک سال قبل اگر کسى از روى تعلق خاطر به جنبش کارگرى "اهانتى" به"بورژوازى ملى" روا ميداشت، اگر ضدانقلابى‌اش ميناميد، لفظ "ملى" (که در کشور تحت سلطه امپرياليسم تنها به معناى "ضد امپرياليست" ميتواند تعبير شود)(( و چقدر حکمت ضد امپریالیست بود)) را از سر او زياد ميدانست، خيانتش را پيش‌بينى ميکرد و کارگران را از او برحذر ميداشت و...، فغان از حلقوم عشاق سينه چاک اين عجوزه مفلوک برميخواست و سيل برچسب‌هاى "سياسى" مانند "شبه تروتسکيست"،(( و چرا نه ترتسکیست! مسئله حکمت از شبه ترتسکیست بودن رد بود)) "چپ رو" و غيره بسوى او جارى ميگشت. البته شايد هم حق داشتند، شايد در آن روزگار باستان! شيوه توليد در ايران فرق ميکرد، مرحله انقلاب فرق ميکرد، جناح‌بندى‌هاى هيأت حاکمه فرق ميکرد، حقيقت فرق ميکرد، "مارکسيسم" فرق ميکرد و...! اما به هر طريق امروز اوضاع به گونه ديگرى است. سيلى که از خون پاک کارگران و زحمتکشان انقلابى و رزمندگان کمونيست ايران در گوشه و کنار کشور، در کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا، خوزستان، اصفهان، تهران و... به "مرحمت" همين حضرات"بورژوازى ملى ايران" در يکساله اخير جارى گشت پايه‌هاى توهمات منشويکى بخش وسيعى از کمونيست‌هاى کشور ما را سست کرده است. "بورژوازى ملى ايران" ماهيت کريه و متعفن خود را بوضوح به نمايش گذارده است.پرونده‌هاى "مکشوفه" مبنى بر گلباران سفارت امريکا توسط اين حضرات، تجربه بسيارى از نيروها را از بمباران زحمتکشان کردستان تکميل کرد و اسطوره بورژوازى ملى و مترقى به حکم شرايط عينى مبارزه طبقاتى تا اطلاع ثانوى به خاک سپرده شد.»(حکمت، همان مقاله، مقدمه جزوه دوم، عبارات داخل دوهلال از ماست).
آنچه ما در اینجا میبینیم نه تجزیه و تحلیل دقیق  وهمه جانبه واقعیت، و تدوین روشن و شفاف چگونگی اشکال مبارزه  با بورژوازی ملی ایران که در آن دوران پس از انقلاب عمدتا مواضعی ضد انقلابی داشت، بلکه مشتی کلمات و عبارات تهییجی است که با احساساتی سطحی همراه بوده و قرار است که خواننده را تحت تاثیر نوعی مواضع به ظاهر رادیکال شبه چپ قرار دهد و از اعمال و برخوردهای ضد انقلابی بورژوازی ملی ایران، برای مقاصد اصلی خود که نفی تئوری ها، اصول، استراتژی و تاکتیک های مارکسیسم- لنینیسم بود، سود جوید. حکمت کوچکترین تلاشی نمیکند که نظریه و قیاس خود را توضیح دهد. در حقیقت، او از شرح اینکه چرا و بر مبنای چه همگونی ها و تضادهایی این قیاس را به عمل آورده، طفره میرود. اما ما بر خلاف گریز حکمت از وارد شدن درست و اصولی در مسئله تفاوت و تضاد بلشویکها با منشویکها بر سر مسئله برخورد به بورژوازی لیبرال روسیه، به شرح اساسی ترین نکات اختلاف میان این دو جریان که یکی مارکسیستی و دیگری اپورتونیستی و رویزیونیستی است، میپردازیم و آنگاه به اختلاف میان مضامین آن مبارزه، با تقابل حکمت که گویا میخواهد در نقش یک بلشویک ظاهر شود(حکمت و بلشویسم! از آن حرفهاست) با خط سه ای ها( جریان مارکسیستی- لنینستی و تا حدودی مائوئیستی) در آن شرایط میپردازیم:

اختلاف میان بلشویکها با منشویکها در مورد بورژوازی لیبرال روس  
1-  بلشویكها با منشویکها بر سر ساخت اقتصادی روسیه بحث مهمی نداشتند و این هر دو كمابیش ساخت اقتصادی روسیه را سرمایه داری میدانستند.
2 - بلشویكها با منشویکها در مورد مرحله انقلاب بحثی نداشتند و هر دو انقلاب را بورژوا- دمكراتیك ارزیابی میكردند.
3-  هر دو جریان بلشویک و منشویک به وجود بورژوازی لیبرال در روسیه و مخالفتهای نسبی آن با تزاریسم معتقد بودند.
به این ترتیب اختلاف آنها بر سر ساخت اقتصادی، طبقات موجود و مرحله انقلاب نبوده و  مجادله و مقابله ای بر سر وجود یا عدم وجود، یا باصطلاح حکمت«اسطوره» بودن این بورژوازی نداشتند، بلكه نکته مرکزی اختلافشان بر سر روش برخورد به این بورژوازی یا در حقیقت تاکتیکهای برخورد به بورژوازی لیبرال روس در چارچوب استراتژی کسب قدرت بوسیله طبقه کارگر بود.
منشویكها معتقد بودند كه چون انقلاب بورژوائی و دمكراتیك است، باید رهبری آن در دست بورژوازی بوده و نباید در مقابله با این بورژوازی و مبارزه افشاگرانه با او، وی را از انقلاب فراری داد و «رماند»، بلكه باید تنها جنبه های وحدت و اتحاد با آن را دید. مبنای تئوریکی آنان اقتدا به شرح مارکس و انگلس از ماتریالیسم تاریخی بود. آنها میگفتند چون ماركس گفته رشد نیروهای مولد در مرحله معینی با روابط تولیدی در تضاد می افتد، و آن روابط تولیدی هم که قرار است در روسیه بجای تزاریسم و بخش های فئودالی اقتصاد بنشیند، سرمایه داری است، پس نه وظیفه طبقه کارگر، بلکه وظیفه بورژوازی است که انقلاب بورژوازیی  را رهبری کند. بنابراین  نباید مانع ایجاد روابط تولیدی سرمایه داری بوسیله بورژوازی و رشد نیروهای مولد تحت رهبری وی شد، بلكه باید در تصرف قدرت بوسیله بورژوازی و رهبری دهقانان بوسیله وی، به او کمک کرد و پس از به قدرت رسیدن بورژوازی، و زمانی که رشد نیروهای مولد نوین یعنی طبقه کارگر روس به حد کافی رسید، در یك مبارزه پارلمانی با او(و این استراتژی کسب قدرت بوسیله منشویکها بود) قدرت را از دست وی در آورد. بدین ترتیب منشویکها طبقه کارگر و دهقانان را بدنبال روی از بورژوازی میکشاندند و نیز کسب قدرت بوسیله مبارزه پارلمانی اساس استراتژی آنان بود. منشویکها، اپورتونیسم و رویزیونیسم نوع روسی و نمایندگان سیاسی خرده بورژوازی بودند و نقش عاملین نفوذ بورژوازی درون طبقه کارگر را بازی میکردند.
برعکس، بلشویكها معتقد بودند كه نباید به این دلیل که انقلاب بورژوا- دمکراتیک است اجازه داد که  بورژوازی لیبرال رهبر انقلاب باشد. زیرا این بورژوازی تحت شرایط نوین جهانی که انقلاب پرولتاریایی در دستور کار طبقه کارگر بسیاری کشورها قرار گرفته و نیز شرایط ویژه روس، در پیشبرد مبارزه بورژوا- دمکراتیک علیه تزاریسم و روابط فئودالی موجود، ناپیگیر و سازشکاراست و از طبقه کارگر و دهقانان بیشتر میترسد تا از تزاریسم. در نتیجه تمایل ندارد که انقلابی که او باید به سرانجام برساند، به ریشه ای ترین  و براترین شکل از فئودالیسم و ارتجاع تزاری گسست کند و بگونه ای همه جانبه و عمیق انقلاب را به نفع دهقانان به انجام رسانده، رشد همه جانبه نیروهای مولده نوین را میسر سازد.  به این نحو چنانچه طبقه کارگر به این بهانه که انقلاب بورژوا- دمکراتیک است، رهبری انقلاب را به وی  سپارد، او قادر نخواهد بود آن را پیش برد؛ نه مسئله زمین و دهقانان را حل خواهد کرد و نه در ساخت اقتصادی تحولات لازم را پدید خواهد آورد، و نه توانایی گسترش آزادیهای سیاسی و اجتماعی را آن سان که نیاز طبقه کارگر است و میتواند صورت دهد، خواهد داشت.  از این رو وظیفه حزب طبقه کارگر این است که با آن بر سر رهبری انقلاب مبارزه ای جدی، مداوم و مستمر كرده و همه ناپیگیری ها و فریبكاری ها و تزلزلات آن را در مبارزه با تزاریسم افشا نماید و علیه همكاری های معین آن در نفوذ در جنبش كارگری و در سركوب جنبش طبقه کارگر و دهقانان، به مبارزه نظری و عملی دست زند و به یک کلام، در اتحاد با دهقانان، رهبری انقلاب را از دست وی بگیرد، انقلاب بورژوا - دموکراتیک روس را به پایان رساند وضمن ایجاد شرایط پیشرفت اقتصاد روسیه برای  گذار به سوسیالیسم، آن را عملی سازد. بلشویکها مارکسیست و نماینده طبقه کارگرروس بودند.  

اختلاف میان مارکسیست- لنینستها و ترتسکیستها بر سر بورژوازی ملی بر سر چه بود؟
حال که مهمترین رئوس اختلاف میان بلشویکها و منشویکها را مرور کردیم، باید به نکات مورد اختلاف میان مارکسیست- لنینستها(در حال حاضرمائوئیست ها) با ترتسکیستها  بر سر بورژوازی ملی توجه کنیم:
اولین مورد، اختلاف بر سر ساخت اقتصادی جامعه ایران  است . یعنی حضرات ترتسکیستها ساخت اقتصادی ایران را سرمایه داری میدانند. آنها در عین حال حضور امپریالیسم در اقتصاد ایران را نمی بینند و نقش بازدارنده آن در پویایی و رشد اقتصاد ایران را زیر این عنوان که مسئله ما مثلا رشد صنعتی و اقتصاد ملی نیست، لاپوشی میکنند.
دوم:  بر این منوال آنها اساسا حضور بورژوازی ملی و لیبرال در اقتصاد ایران را منکر هستند. آنها میخواستند«این لفظ از ادبیات كمونیستی حذف گردد».(حکمت ، همان مقاله)
در حالیکه علیرغم رشد نسبتا زیاد سرمایه داری و بهم خوردن و تحلیل رفتن ساختار فئودالی  در ساختار یک سرمایه داری عقب مانده، این ساختار نوپدید، نتوانسته بورژوازی ملی ایران را نابود و آن را بطور همه جانبه و مطلق در سرمایه های امپریالیستی مستحیل گرداند. این بورژوازی كمابیش چه در عرصه اقتصادی و چه در عرصه های سیاسی و فرهنگی وجود دارد و در تمامی این عرصه ها تحت فشار انحصارات امپریالیستی و بورژوازی وابسته می باشد.
سوم: آنها انقلاب ایران را سوسیالیستی( و البته بطور متصنع و گر نه آنها نه تنها به انقلاب سوسیالیستی، بلکه به هیچ انقلابی باور ندارند) ارزیابی میکنند.(5)
بنابراین اساس اختلاف جزوه با چپ انقلابی آن زمان، نه در شیوه برخورد طبقه كارگر به این بورژوازی(چیزی که در مورد اختلاف میان بلشویکها و منشویکها وجود داشت) و ایضا چگونگی کشاندن دهقانان به زیر رهبری طبقه کارگر( که مسئله از نظر آنان بطور کامل فیصله یافته بود) بجای دنباله روی از بورژوازی و نیز تصرف قدرت سیاسی،(که آنها هرگز جز با شعار «مجمع عمومی» درباره آن مطلقا بحث نمیکنند) بلكه اساسا در مورد اساس وجود این بورژوازی است.
به این ترتیب بر خلاف بلشویکها و منشویکها،اختلاف میان مارکسیست- لنینست ها و ترتسکیستها بر سر تاکتیک برخورد به بورژوازی لیبرال(ملی) نبوده و نیست، بلکه در درجه نخست  بر سر ساخت اقتصادی ایران و مرحله انقلاب و در درجه دوم بر سر نفس حضور بورژوازی ملی در اقتصاد ایران است. هیچکدام از این موارد در اختلاف میان بلشویکها و منشویکها وجود نداشت.
نکته مهم در این قضیه این است که حکمت ضمن تغییر محتوی و مضمون اختلاف در چپ ایران با چپ روسیه، یا یگانه انگاشتن این اختلاف و با منتسب کردن چپ انقلابی ایران به  «توهمات منشویکی»، ضمن  یک مانور تصنعی و دروغین میخواهد خود را بلشویک جا زند و این البته نامی است که حکمت نمیتواند خود را به آن منتسب کند!

مقایسه ای معقول میان چپ ایران و چپ روسیه
اگر میان جریانهای چپی که به وجود بورژوازی ملی در ایران معتقد بودند، كسانی یافت میشدند كه می گفتند به این دلیل که انقلاب دمكراتیك است و جنبه بورژوائی دارد، باید رهبری آن بدست بورژوازی ملی باشد، و در عین حال استقلال طبقه کارگر و پروسه تصرف قدرت از طریق مبارزه قهر آمیز ( جنگ خلق، قیام مسلحانه) و نیز کشاندن زحمتکشان شهر و روستا را به زیر رهبری طبقه کارگر نفی میکردند و استراتژی دنباله روی از بورژوازی را بجای آن قرار میدادند؛ میتوانستیم آنها را با منشویکها مقایسه کنیم؛ و اگر در عین حال در مقابل آنان کسانی یافت میشدند که میگفتند خیر گرچه انقلاب بورژوا- دموکراتیک است، اما رهبری انقلاب نباید در دست بورژوازی ملی باشد، بلکه باید در دست طبقه کارگر باشد که در اتحاد با توده های کثیر زحمتکشان، کشاورزان، زارعین و دهقانان فقیر روستا انقلاب را پیش برد، اگر این احزاب میگفتند که برخورد به بورژوازی ملی نیز باید دوگانه باشد و تنها زمانی و به درجه ای باید از مبارزه آن پشتیبانی کرد که این مبارزه دارای مضمون دموکراتیک و ضد امپریالیستی باشد، و در عین حال و ضمن پذیرش پشتیبانی و اتحادهای نسبی، هنگامی که بورژوازی در مقابل دشمنان اصلی طبقه کارگر و توده زحمتکشان است، در عین حال از استقلال سیاسی- تشکیلاتی و نظامی طبقه کارگر مراقبت میکردند و با بورژوازی ملی در همه حال مبارزه ای مداوم و پیگیر را بر سر همه ی مسائل دموکراتیک و ضد امپریالیستی پیش میبردند، و بالاخره اگر این سازمانها استراتژی کسب قدرت از طرق قهر آمیز را فرا راه خود قرار میدادند و در به عمل در آوردن آن کوشش میکردند، میتوانستیم آنها را نیز با بلشویکها مقایسه کنیم؛  و در مجموع، چنانچه دو وجه قضیه ما حداقل در رئوس کلی خود قابل مقایسه میشد، آری در هنگام، این قیاس و در این چارچوبها، میان این مباحث و مباحث منشویکها و بلشویکها می توانست درست تلقی گردد. نتیجتا، برخورد نخست می توانست راست و منشویكی قلمداد گردد و با آن مبارزه صورت گیرد.
چنین تجاربی در چین در سالهای لشکر کشی به شمال نیز وجود داشت. رهبری حزب آن زمان در دست چن دوسیو بود که برخورد وی به جریان بورژوازی ملی که درون گومیندان متشکل شده بود، راست و منشویکی ارزیابی شد. به گفته مائو، چن دوسیو اتحاد با بورژوازی ملی را میدید ولی مبارزه با آن را نمیدید. او اهمیت تشکیل ارتش مسلح طبقه کارگر و دهقانان و مبارزه متشکل نظامی کارگران و دهقانان را برای کسب قدرت سیاسی درنیافت . دهقانان را رها کرد و حزب را به دنباله روی از بورژوازی ملی که در حزب گومیندان متشکل بود، کشاند و در سال 1927شکست سنگینی به طبقه کارگر و حزب کمونیست نوپای چین تحمیل کرد.

حکمت منشویک!
در ایران نیز گرایش های نادرست در میان خط سه،  در برخی رو شهای تاکتیکی برخورد به بورژوازی ملی نیز وجود داشت. اتحاد با بورژوازی ملی بدون مبارزه مداوم و پیگیر با آن یا توام با یک مبارزه ضعیف و نیم بند، دنباله روی واقتدا جستن به بورژوازی ملی بویژه در دوران ریاست جمهوری بنی صدر و مبارزات دموکراتیک پیش از خرداد 60، عدم تمرکز روی طبقه کارگر و حفظ استقلال سیاسی وی نسبت به دیگر طبقات. اینها البته اشتباهات و انحرافاتی بود که باید با آن مبارزه صورت میگرفت.
اما راه خلاصی از این راست روی ها، به هیچ وجه کشانده شدن به روی دیگر سکه یعنی مبارزه به تنهایی و دوری جستن از هرگونه پشتیبانی و اتحاد در شرایط معین نبود. ضمن آنکه محتوی و مضمون اختلاف بلشویکها با منشویکها، نه تنها در شیوه برخورد به بورژوازی لیبرال(که در جای خود اهمیت بسیار داشت) بلکه بویژه جذب دهقانان و رهبری آنها بوسیله طبقه کارگر و نیز در استراتژی کسب قدرت سیاسی از راه پارلمان یا از از طرق قهر مسلحانه( در روسیه قیام مسلحانه در مراکز شهری ) نهفته بود. در حقیقت، ریشه برخورد راست منشویکها به بورژوازی لیبرال روس سوای نفهمیدن اهمیت نیروی دهقانان در انقلاب، درست از استراتژی کسب قدرت از طریق صلح آمیز و از راه پارلمان ریشه میگرفت و این خود متکی به یک درک مکانیکی و ضد دیالکتیکی از شرح مارکس از ماتریالیسم تاریخی بود.
بر مبنای این درک، منشویکها معتقد بودند که باید نیروهای مولد رشد کنند تا با روابط تولید در تضاد قرار گیرند . آنها رشد نیروهای مولد را تدریجی و تنها در اقتصاد و رشد صنعتی میدیدند، و بنابراین درکی اکونومیستی از رشد نیروهای مولد ارائه میدادند. بر همین مبنای رشد تدریجی، آنها تصرف قدرت را نیز تدریجی و از راه انباشت نیروها در مبارزه پارلمانی ارزیابی میکردند. در حالیکه از نقطه نظر مارکسیسم، معرف رشد نیروهای مولد تنها ابعاد اقتصادی نیست، بلکه مبارزه طبقاتی ای که این نیروهای مولد درگیر آنند و نیز سطح آگاهی سیاسی- فرهنگی نیز معرف این رشدند و دارای اهمیتی والاتر. و بر همین مبنا است که طبقه کارگر در کشوری همچون روسیه آماده و دارای این توانایی میگردد که قدرت را کسب کند،(نگاه کنید به مقاله لنین به نام درباره انقلاب ما) اما در انگلستان و کشورهایی با رشد اقتصادی صنعتی بالا این اتفاق نمیافتد. اینها آن نکات اساسی است که حکمت حتی حاضر نیست در نقد «توهمات منشویکی» آن ها را طرح کند.
روشن است که حکمت در نفی تمامی اصول و ضوابط تئوریک اساسی مارکسیسم- لنینسم - مائوئیسم، چگونگی استراتژی و تاکتیک مارکسیستی برای کسب قدرت سیاسی، با منشویکها کاملا اشتراک نظر دارد و درست از جنس خود آنها است. خود وی و دارودسته ترتسکیستش نه تنها با تمامی نظریات ضد مارکسیستی، اکونومیستی و رویزیونیستی منشویکها موافقت کامل داشتند، بلکه اساسا هرگز درپی تصرف قدرت سیاسی نبودند و در نوشته های خود حتی آن را طرح نمیکردند.(6)
ضمنا همانطور که در مقالات دیگری اشاره کرده ایم این تصورحکمت تقوایی، آذرین و دیگر دارودسته های ترتسکیست که هر حزب کمونیستی(مثلا در چین و یا کشورهای تحت سلطه دیگر) که قدرت را در کشوری عقب مانده میگیرد، نیروی کمونیستی و نماینده طبقه کارگر نبوده، بلکه نماینده بورژوازی ملی است و نقش این بورژوازی را در رشد صنعت ملی یا کشاورزی بازی میکند و آنچه میسازد نه سوسیالیسم، بلکه سرمایه داری است، خود یک درک منشویکی است. بر مبنای این درک مکانیکی - اکونومیستی از ماتریالیسم تاریخی، تنها در دوره ای که سرمایه داری بر اقتصاد کشورهای تحت سلطه غالب شده باشد، احزاب واقعی طبقه کارگر(منظورشان البته دارودسته های ترتسکیست کمونیسم کارگری است) امکان بروز پیدا میکنند و میتوانند ضمن یک مبارزه (از نظر آنان تنها مبارزه اقتصادی ) قدرت را کسب کنند و سوسیالیسم بسازند. ضمن آنکه تصرف قدرت سیاسی نیز بحال خود رها میشود و به مجامع عمومی کارگری که قرار است خود بخود، توانایی کسب قدرت را بیابند، سپرده میشود و باصطلاح از سوی حزب که باید بخش آگاه، متشکل و پیشرو و رهبری کننده طبقه در کسب قدرت سیاسی باشد، به سوی توده، فرا افکنی میشود.      
همه این نکات، که وجوه اساسی اشتراک حکمت با منشویکها را میسازد، پشت نفی و اسطوره انگاشتن بورژوازی ملی، پشت یک تاکتیک با صطلاح چپ روانه و رادیکال در برخورد به این بورژوازی و مشتی عبارت بی روح و احساسات توخالی پنهان میشود؛ تاکتیک و عباراتی که تنها یک وجه اشتراک صوری با تاکتیک های «چپ روانه» و آنارشیستی ای دارد که گاه از سوی برخی گروه های واقعا صادق و مبارز در جنبش چپ کشورهای مختلف، از جمله در همان روسیه آن دوران، شاهد آن بوده ایم. بدینسان، حکمت برخوردهای غیر برخورد خود و گروه ترتسکیستی سهندش را ؟«توهمات منشویکی» میخواند تا نفس منشویکی بودن واقعی خود را پنهان کند. تمامی تجربیات بعدی حکمت و گروه ترتسکیستهای کمونیسم کارگری درست نشانگر همین نکته است.

ادامه دارد.
هرمز دامان- اسفند 91
یادداشتها
1ـ چارچوب اصلی این بخش از نوشته، متکی است به مقاله ای که حدود ده سال پیش از این (در زمستان 1381) نگاشته شد و اکنون  با تغییرات و افزوده ها در اختیار خواننده قرار میگیرد.
2ـ  و این طبقه ای است که بخشی از چپ ها ی مارکسیست- لنینست تحت عنوان سیاسی «لیبرال»، و در یک قرینه سازی صوری با بورژوازی لیبرال روسیه، از توضیح اقتصادی اینکه چرا این بورژوازی، لیبرال است در حالیکه بورژوازی کمپرادور مستبد و فاشیست است، عاجزند و یا شرمسارانه طفره میروند!
3ـ شبه چپ ها و نیز برخی مارکسیست - لنینست ها چپ و راست به  مقالات لنین درباره بورژوازی لیبرال روس ارجاع میدهند. در حالیکه اغلب عمق و ژرفای روش لنین که روشی دیالکتیکی است درک نکرده اند. از این رو عموما تنها یک جنبه از برخورد لنین به بورژوازی لیبرال یعنی جنبه مبارزه برجسته و یا مطلق شده و جنبه دیگر آن یعنی پشتیبانی، اتحاد، پشتیبانی و سازش، یا فهمیده نمیشود، یا از نظر فرو گذارده میشود و به آن توجهی نمیشود و یا عمدا نادیده گرفته میشود. تمامی آثار لنین و روش تاکتیکی وی در برخورد به طبقات غیر پرولتر در اپوزیسیون حاوی برخورد دیالکتیکی دوگانه است که در وابستگی به شرایط معین، عمده و غیر عمده میشوند. گرچه محتوی و مضمون این برخورد دوگانه نسبت به دوری و نزدیکی هر طبقه معین به طبقه کارگر دارای  تفاوتهای چشمگیر، و شدت و درجه مبارزه و وحدت بسیار متفاوت است. مثلا روشن است که مضمون برخورد دوگانه به دهقانان با برخورد دوگانه به بورژوازی لیبرال روس و نیز شدت و درجه نزدیکی یا دوری متفاوت است. در بخش پایانی قسمت اول این مقال در این باره بیشتر صحبت خواهیم کرد.
4ـ کافی است که بپرسیم که چرا فهرست عریض و طویلی با جزییات فراوان در آغاز جزوه خود منتشر میکنند، اما بجز یکی دو مورد از بحث های آن ، در مورد بقیه  هیچ نوشته ای منتشر نمیکنند و همه را به فراموشی میسپارند. در همین فهرست جزوه نخست، ما بخش مفصلی را میبینیم که قرار بوده درباره امپریالیسم نگارش یابد، ولی از دارودسته حکمت، هرگز کسی  چنین جزوه ای را منتشر نکرد.
5ـ باید متذکر شد که  حکمت به تضاد كار و سرمایه اعتقاد دارد، ولی انقلاب را دمكراتیك ارزیابی میكند. ما در بخش های بعدی، در مورد این خلط عامدانه حکمت  و رونویسی صوری از انقلاب روسیه، بیشتر صحبت خواهیم کرد.
6ـ ترتسکی اغلب میان منشویکها و بلشویکها( گرچه او هرگز بلشویک واقعی نبود) در نوسان بود. او  همچون یک خرده بورژوا، بیشتر دنبال خودش بود تا حتی این دو جریان درون سوسیال دمکراسی روس. اما در مورد حکمت، به نفع او باید بگوییم که او در نوسان میان منشویسم و بلشویک نبوده، بلکه منشویکی( و همچنین رویزیونیستی) تمام عیار بوده و هیچ گاه از موضع خود به عنوان یک منشویک، تکان هم نخورد! و نیز گر چه او نیز دنبال خودش بود، اما وظیفه خود میدانست که ترتسکیسم را درون چپ ایران رواج دهد. بعد از شکست بابک زهرایی و بین الملل چهارم وی ، ترتسکیستها بهتر دیدند از راه دیگری، در پوشش مارکسیسم – لنینسم،  وارد شوند. حکمت مجری این راه بود!؟