Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

     نگاهی به  تز « از اعتصاب تا قیام  » و قیام بهمن 57
    یادداشتهایی بر نظرات حزب کمونیست ایران(م- ل- م)

این ها یادداشتهایی است بر پاسخی  که حزب کمونیست ایران(م - ل- م)  به پرسش رابطه «مبارزه مسلحانه و جنبش کارگری: با نگاهی به تجربه آمل» در مقاله ای به همین نام داده است. نکته اصلی ما در این یادداشتها  بررسی و تجزیه و تحلیل تز« از اعتصاب تا قیام» و داشتن درک درست و همه جانبه از آن  و نیز توجه به ویژگیهای قیام بهمن 57 است. به اشکالات و ایرادات این تز برای کاربرد در انقلاب ایران، ضمن مقایسه با انقلابهای روسیه و چین، در مقاله ایی دیگر که نقد نظرات این حزب در مورد راه انقلاب در ایران است، توجه خواهیم کرد. خواننده میتواند مقاله ای را که اکنون مورد بررسی و نقد قرار میدهیم، در سایت این حزب و نیز سایت اعتراض بیابد. ضمنا این مقاله در دو بخش تنظیم شده است . بخش دوم آن نیز بزودی به نظر خوانندگان خواهد رسید.

درباره شورا های کارگری
1- شوراهای کارگری البته آنقدر قدرت نداشتند که ما بتوانیم آنها را نمایانگر وضعیتی خاص یعنی دوگانه بودن قدرت بدانیم. از طرف دیگر قدرت دو گانه، لزوما به این معنا نیست که دو قدرت برابر و متوازن باشند. با این همه، شوراهای کارگری گر چه نشانگر قدرت دو گانه بسان قدرت دو گانه در انقلاب 1917روسیه نبودند، اما اشکال جنینی قدرت آینده را نشان میدادند. اعمال قدرت در کارخانه و بر تولید و مدیریت  و حفاظت از کارخانه و بطور کلی کارخانه را داشتن، شکلهای جنینی قدرت کامل تر طبقه کارگر است.  شکل آینده دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا به طور اساسی به رشد همین شوراهای کارگری بستگی داشته و متکی است.
2- نکات مقاله در مورد قدرت دوگانه درست نیست. وجود قدرت سیاسی دوگانه، ربط مستقیمی به اینکه طبقه کارگربه عنوان یک طبقه،  نقش سیاسی مستقلی در انقلاب ایفا کند  و مهمتر تحت رهبری یک حزب کمونیست دست به مبارزه بزند، ندارد.  شوراهای کارگری در روسیه  به عنوان یکی از دو قدرت پس از انقلاب فوریه تثبیت شد، در حالیکه این شوراها تحت رهبری بلشویک ها نبود، بلکه تحت رهبری منشویکها بود. و البته میدانیم که لنین برای مدتی از دادن شعار تمامی قدرت به دست شوراها اکراه داشت، زیرا منشویکها در آنها اکثریت را داشتند. چنانچه قبول کنیم که منشویکها اکثریت را در رهبری شوراها داشتند، آنگاه باید بپذیریم که طبقه کارگر تحت رهبری خرده بورژاهای منشویک، که دنبالچه بورژوازی بودند نمیتواند به عنوان یک طبقه «خود رهبر» باشد و بر این سیاق  نقش سیاسی مستقلی در انقلاب ایفا کند.
3- این نکته درست است که طبقه کارگر مسلح نبود و شوراها متکی بر توده کارگران مسلح نبودند. اما این ضعف در آن زمان که انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود، بوسیله نیرو و قدرت عظیم  طبقه کارگر که چون غولی در عرصه مبارزه طبقاتی ایران  بود، و ضعف نیروهای تازه به قدرت رسیده، که توان سرکوب فوری جنبش کارگران را نداشتند تا حدودی پوشش داده میشد. البته برای ادامه و پیروزی طبقه کارگر، بدون شک باید قدرت شوراها و  کلا دیکتاتوری پرولتاریا متکی به نیروی مسلح کارگران باشد. در غیر این صورت شکست حتمی است.
4- این مسئله که «تعیین تکلیف با قدرت سیاسی به موضوع روز تبدیل شد» درست نیست. در واقع باید گفته میشد که تعیین تکلیف با نیروهای انقلابی از جانب ارتجاع به موضوع روز تبدیل شد. زیرا این نیروها به هیچ عنوان وحدتی نداشتند و چشم انداری از یک مبارزه مشترک در میان اینان به چشم نمیخورد. جریانی نیز که این توان را داشته باشد که وضع را برگرداند در میان نیروهای انقلابی موجود نبود. در نتیجه کودتاچیان با تکه تکه کردن چپ ها و مجاهدین، آنها را «یک به یک» از جلو خود بر میداشتند. البته حالت بلاتکلیفی در جامعه وجود داشت، ولی این بیشتر با حالت افت و عقب نشینی توام بود تا «گذر به یک اوضاع انقلابی».
5-  تنها چیزی که در مورد آن زمان نمیتوان با آن موافق بود همین « گذر به یک اوضاع انقلابی است که البته تکرار اوضاع انقلابی 57 نبود و مختصاتش با آن اوضاع کیفیتا فرق میکرد»» است. در واقع این نکته، دیدگاه اصلی این جریان را در تحلیل اوضاع نشان میدهد. منظور از« فرق میکرد» این است که بواسطه « ترو تازه بودن تجربه قیام مسلحانه 22 بهمن»  این بار، ما، یعنی یک سازمان کمونیستی، با اتکاء به بخشی از رهبران، کادرها،اعضاء و هواداران خود، قیام، البته « مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای»، میکنیم، و توده ها به ما میپیوندند.
6- نکاتی که مقاله در مورد حمایت فعالین اتحادیه درکارخانه ها (و یا کمک « بسیاری خانواده های کارگری جنوب ... در حمل و نقل سلاحها» ) میاورد حتی اگرواقعا«بسیاری» بوده باشند، نشان از درستی یک حرکت  و یا حمایت  مجموع و یا بخش عمده جنبش کارگری از آن نیست. حتی اگر همه کارگران عضو اتحادیه نیز با این حرکت موافق بودند، این لزوما گواهی بر درست بودن این حرکت نبود. همچنانکه اگر مخالف آن میبودند، این لزوما نمیتوانست به معنای نادرست بودن آن تلقی گردد. این هم از غرایب است که سازمانی که به هیچ عنوان به طبقه کارگربه عنوان پایگاه اجتماعی کمونیسم، اعتقادی ندارد به یکباره پشتیبانی عده ای معدود از کارگران را از نقشه خود به عنوان دلیلی بر درستی نقشه خود میگیرد.
7- عبارت « داوطلب شرکت در عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی بودن» بسیاری از فعالین اتحادیه نیز، سفسطه است. عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی بدون شک، نبرد، جنگ یا قیام مسلحانه است. اما اینکه هر کس به مبارزه مسلحانه دست زد، لزوما مبارزه اش بیان عالیترین شکل مبارزه طبقاتی بطور واقعی است، درست نیست. در طول تاریخ یکصد و پنجاه سال اخیر بسیاری انقلابیون خرده بورژوا دست به مبارزه مسلحانه زده اند، اما مبارزه مسلحانه آنها، به صرف کاربرد سلاح در آن، نمایشگر عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی نه تنها طبقه کارگر، بلکه حتی خرده بورژوازی نیز نبوده، بلکه در نهایت مبارزه مسلحانه ای جدا از توده بوده است. یعنی کاربرد عالیترین شکل مبارزه در راهی جدا از توده و قوانین  آن مبارزه طبقاتی که توده ها درگیر آن هستند.  بسیاری جنبش های آنارشیستی مسلحانه  با اتکا به کارگران پیش رفته است. درون سازمان چریکها، کارگران آگاهی وجود داشتند؛ آیا میتوان گفت که جریانهای آنارشیستی و  چریکها دست به «عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی» زده بودند؟  شاید بتوان آنها را گرایشی درون بخشی از روشنفکران یک طبقه معین یعنی خرده بورزوازی برای جایگزین کردن آن بجای مبارزه طبقاتی واقعی یا تحمیل نابهنگام لحظه عالی یک مبارزه به لحظه واقعی آن دانست که عموما به شکست انجامیده است.
8- آنچه ازنتایج آشفته و گیج کننده این بخش از مقاله بر میآید این است که در ذهن کارگران  هنوز قیام مسلحانه بهمن  و سرنگونی شاه تر وتازه بود و اگر چنانچه طالب آن بودیم که «مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای برای سرنگونی رژیم صورت بگیرد»، این مستقیما ربط داشت به پاسخ «انقلاب سازمان یافته» (که احتمالا منظور از آن پاسخ  مسلحانه یک سازمان کوچک کمونیستی است) به« ضد انقلاب سازمان یافته».  به عبارت دیگر، انقلاب سازمان یافته در قالب یک سازمان کوچک، به ضد انقلاب سازمان یافته در قالب حکومت جمهوری اسلامی پاسخ میداد. و چنانچه این امر صورت میگرفت، این منجر به سرنگونی رژیم میشد. برای اینکه مبارزه مسلحانه توده ای آغاز شود، باید جرقه ی مبارزه مسلحانه از طرف «انقلاب سازمان یافته» زده میشد؛ که البته این امر صورت گرفت و به شکست انجامید.   اما اشتباه این جریان در همین نکته بوده که فکر میکرده که « زمانی که جرقه مبارزه مسلحانه رابزند»  خیزشهای توده ای هم در اشکال گوناگون در حمایت از این مبارزه براه میافتد و منجر به سقوط رژیم میشود. بنابراین فکر کردن به جرقه مبارزه مسلحانه را زدن، و پربها دادن به جنیش خودبخودی که به دنبال آن براه میافتد، اشتباه اصلی این جریان بوده است. یعنی بجای اینکه یک سازمان کوچک خودش را تبدیل به ارتش کند و خودش نقش انقلاب سازمان یافته را بازی کند، تنها نقش جرقه را بازی کرده است.
میبینیم که اینجا دیگر صحبت از«مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای» برای سرنگونی رژیم و «پاسخ انقلاب سازمان یافته» که منظور از آن باید سازمان دادن طبقه کارگر و توده های زحمتکش در یک انقلاب و یک ارتش باشد، نیست. بطور کلی این نتیجه گیری آشفته ودرهم و برهم است و بزحمت میتوان تفکری مشخص را از آن بیرون کشید و اینکه بالاخره چه درست و چه درست نبوده و بجای چه کار چه کاری باید صورت میگرفت.  

تز از اعتصاب تا قیام
9- در این قسمت مسائل بسیاری با یکدیگر قاطی شده اند که تفکیک آنها حوصله زیادی میخواهد.  برای اینکه مسائل اندکی روشن گردد، ابتدا به برخی خطوط کلی اشاره میکنیم:
در اینکه تز «از اعتصاب تا  قیام» مسلحانه، نشانگر راه انقلاب اکتبر است، تردیدی نیست و سوای تاریخ حوادث دو انقلاب 1905 و 1917، مقالات متعددی از لنین موجود است که بروشنی به این روند اشاره میکند. ( برای مثال نگاه کنید به « درسهای قیام مسکو » در مجموعه آثار)
این روند عبارتند از حرکت از اعتصابات(اقتصادی یا سیاسی مسالمت آمیز) تبدیل آن به متینگ ها و تظاهرات خیابانی، تبدیل این تظاهرات خیابانی به زد و خوردهای خیابانی، تحرکات و شورش های کوچک و بزرگ و بالاخره تبدیل شورشهای به قیام های مسلحانه شهری یا سراسری.  
این فرایندی است که انقلاب روسیه هم در انقلاب 1905 و هم در انقلاب های  فوریه و اکتبر طی کرد. این روندی نیست که حزب بلشویک در مورد آن تصمیم گیری کرده باشد بلکه روندی است که از دل مبارزات توده ها بیرون آمده  و بوسیله حزب یلشویک به عنوان راه انقلاب روسیه تئوریزه گردیده است. در این فرایند  عموما نخست شهرهای بزرگ فتح میگردد و سپس به شهرها و نقاط کوچک توجه شده و آنها نیز به زیر سیطره انقلاب قرا میگیرند.  انقلاب ایران نیز از آبان 56 یعنی نخستین حرکت های انقلاب تا قیام مسلحانه تهران و برخی شهرستانها، نیز کمابیش همین روند را طی کرده است.
این که چرا در یک کشور، راه انقلاب راه از اعتصاب تا قیام است و در کشور دیگر جنگ خلق و در کشور سوم، راهی دیگر،تماما به ساخت اقتصادی - سیاسی این کشورها و درجه موزونی و یا ناموزونی اقتصاد و سیاست، شرایط طبقات اجتماعی و چگونگی برآمدها و اشکال مبارزاتی آنها، برخی مشخصه های تاریخی و یا شرایط بین المللی بویژه تهاجمات امپریالیستی مربوط است.
از سوی دیگر، بسیاری کشورها راه ثابتی برای کسب قدرت ندارند و ممکن است در حالیکه  در شرایط معمولی و عادی، راه انقلاب آنها، راه اعتصاب تا قیام باشد، تحت شرایط یک جنگ امپریالیستی و یا یک تهاجم امپریالیستی، تبدیل به راه نبرد مسلحانه یعنی جنگهای پارتیزانی و یا منظم گردد. به مانند کشورهای اروپایی در جنگ دوم جهانی.
همینطور باید میان شکلهای  تصرف قدرت و شکلهای نگهداری قدرت تفاوت قائل شد. راه   انقلاب روسیه برای کسب قدرت، راه  قیام مسلحانه شهری بود، در حالیکه راه حفظ و نگهداری این قدرت، راه مثلا قیام شهری نبوده( زیرا لزومی به آن نبوده)، بلکه راه نبرد ارتش منظم و پارتیزانی یا بعبارتی شکلهایی از جنگ خلق در یک جنگ داخلی طولانی  و مبارزه با تهاجم 14 کشورامپریالیستی بوده است.  

 جنبش کمونیستی ایران و تز از اعتصاب تا قیام  
مقاله میگوید «خطی که سابقه طولانی در جنبش کمونیستی ایران داشت و ریشه در مباحث جنبش بین المللی در دوران کمینترن داشته است..» این ها درست نیست.
خط قیام مسلحانه شهری به هیچوجه سابقه طولانی در جنبش کمونیستی ایران ندارد. اگر از دوران مشروطیت بگذریم که حزب نوپای کمونیست ایران عموما با جریانهایی چون ستارخان و یا میرزا کوچک خان همکاری کرده است، که اولی مدل اتحادیه کمونیستها برای دست زدن به قیام سربداران و دومی  شکل یک جنگ پارتیزانی روستایی را داشته است، و بپذیریم که در دوران 20 ساله 1320-1300 ما با نیرویی برای  تصرف قدرت، روبرو نبوده ایم،  به سالهای 20 تا 32 میرسیم که حزب توده اصولا برنامه ای برای تصرف قدرت نداشته است (نه قیام شهری و نه جنگ خلق) و ضمنا نبردهای حزب دمکرات آذربایجان و کردستان نیز عموما به تصرف موقتی قدرت در منطقه ختم شده است. و گر چه مثلا درجریان حزب دمکرات آذربایجان، یکی از اشکالات این حزب، عدم توجه لازم به روستاها بوده، اما علت اصلی شکست جنبش آذربایجان مثلا این نبوده که چرا حزب دمکرات به روستاها نرفته و چرا جنگ خلق نکرده است.
در دوران 32 تا 57 نیز در حالیکه جریان چریکهای فدایی نه به قیام مسلحانه شهری فکر میکرده و نه به جنگ خلق، اما حرکتهایی مثل سیاهکل نیز بیشتر به نبردهای مقدماتی روستایی شبیه بوده تا مثلا به قیام های شهری. همچنین نبردهای ارتش آزادیبخش و نیز اله قلی جهانگیری در استان فارس، شکلهای روستایی یا پارتیزانی نبرد بوده تا شکلهای شهری.
در ایران، تا پیش از طرح قیام شهری به عنوان راه انقلاب بوسیله اتحادیه، هیچ جریان کمونیستی به تئوریزه کردن راه انقلاب ایران اقدام نکرده است.(البته به یقین برخی سازمانها به آن فکر کرده اند اما تئوریزه کردن و نوشتار کردن آن خیر!)  زیرا ما یا یک حزب کمونیست انقلابی نداشته ایم که هم در طبقه کارگر و توده ها پایه داشته و هم برنامه برای کسب قدرت داشته باشد، و یا آنکه اگر چنانچه حزبی انقلابی داشته ایم، این حزب آنقدرها امکان رشد نداشته که بدرجه ای برسد که چنین برنامه هایی را برای خود تدوین کند.
در حقیقت، اتحادیه کمونیستها نخستین جریانی است که بحث قیام شهری را به عنوان راه انقلاب ایران  تئوریزه کرد(به گمان در حقیقت  یا 108یا 110 باشد). بحثی که پرسشهایی را در میان برخی جریانهای کشورهای دیگر همچون حزب کمونیست انقلابی امریکا برانگیخت و اینها توضیحاتی را در این خصوص از اتحادیه در همان زمان طلب میکردند. اضاف براین باید بگویم که اتحادیه فکر میکرد که این بحث اساسا متکی به برخی تجارب تاریخی در کشور ما است. قیام ستارخان در تبریز، قیام تیرماه 32 در تهران، قیام 15 خرداد42 در تهران، قیام تبریز در سال 56، وقیام های متعدد در شهرهای ایران و اوج آنها قیام تهران در بهمن 57.   
کمینترن
در مورد کمینترن، البته این درست است که کمینترن تا پیش از کشف شکلهای نوین کسب قدرت سیاسی که بویژه بوسیله حزب  کمونیست چین و مائو تسه تونگ فرموله شد، کمابیش راه انقلاب اکتبر را بعنوان راه کسب قدرت سیاسی مد نظر داشت، اما این بدین معنی نیست که این خط تاثیرات «زیان باری» بر جنبش بین المللی کمونیستی گذاشت.
در واقع بطور جدی این انقلاب چین بود که از کار برد این تز در شرایط چین دچار خسارت شد. اما در آن هنگام، تازه در کشورهای تحت سلطه، نبردهای جدی در گرفته بود و راه انقلاب چین نیز بسرعت همه گیر شد و بویژه در کشورهای جنوب شرقی آسیا که مهمترین مرکز ثقل مبارزه انقلابی در آن دوران بودند، بکار گرفته شد. کمینترن تقریبا فرصت زیادی برای ادامه انحراف خود در مورد کشورهای تحت سلطه پیدا نکرد و استالین نیز در مورد برخی اشتباهتش در مورد انقلاب چین از خود انتقاد کرد و صمیمانه با انقلاب چین و حزب کمونیست چین به رهبری مائو همکاری نمود.
درباره مهمترین کشورهای این منطقه بویژه هندوستان و ایران نیز مشکل بتوان گفت که علت شکست حزب توده مثلا پیروی  این حزب از کمینترن و راه قیام شهری بوده است. زیرا رهبر ی اپورتونیست و رفرمیست این حزب اصولا به کسب قدرت سیاسی از طریق سلاح، اعتقادی نداشت که بخواهد راه شهری یا روستایی آن را آزمایش کند. به گمانم همین مسئله در مورد حزب کمونیست هندوستان نیز صادق است.
همچنین این نکته خیلی نمیتواند درست باشد که اگر چنانچه جریانی به قیام شهری اعتقاد داشته باشد و این راه برای آن کشور درست نباشد، بطور خود بخود آن جریان به نفی سلاح میرسد و در راه رفرمیسم میافتد. برای مثال در خود حزب کمونیست چین، جریان جان گوه تائو به راه قیام شهری(تحت عنوان اول شهرها بعد روستاها) معتقد بود و برای انجام آن بوسیله ارتش سرخ تلاش زیادی کرد ولی به سبب  شرایط و قوانین انقلاب چین، این شیوه تصرف قدرت محکوم به شکست بود و جان گوه تائو مسبب شکست های تلخی برای ارتش سرخ و طبقه کارگر چین  شد. اما جان گوه تائو در آن زمان نه راست بود و نه رفرمیسم. برعکس او نماینده خط «چپ روانه» در حزب بود.
و نیز این گرچه این درست است که مائو تسه تونگ راه انقلاب چین، یعنی جنگ طولانی دراز مدت و راه محاصره شهرها از طریق روستاها، را برای کشورهای تحت سلطه در آن مقطع فرموله کرد، اما میدانیم که کشورهای تحت سلطه از زمان انقلاب چین تا کنون تغییرات بسیاری کرده اند و این تغییرات حتی در بیانیه جنبش بین المللی انترناسیونالیستی سال 1984 بازتاب یافته است.  دراین بیانیه به این نکته اشاره میشود که فرموله  کردن راه محاصره شهرها از طریق روستاها ، برای کشورهای مثل برزیل و کره جنوبی و برخی کشورهای آسیای شرقی مناسب نیست. در حالیکه چنانچه طبقه کارگر در این کشورها قدرت بگیرد، این البته حتمی است که مجبور شود در نهایت از یک جنگ طولانی داخلی عبور کند.
از سوی دیگر، اشاره به این اشتباهات کمینترن،  نمیتواند به این معنی تلقی شود که مثلا  برنامه قیام مسلحانه سربداران نیز در مقابل این خط کمینترن شکل گرفته که بر مبناس چنین تلقی ای، ما بخواهیم اقلیت سازمان را به این عنوان که آنها تحت تاثیر این تز بوده اند ولی اکثریت نبوده اند، مورد نقد قرار دهیم. در واقع هر دو جریان معتقد به قیام مسلحانه شهری بوده اند که اگر اشتباه نکنم عموما بوسیله سیامک زعیم، در مقابل خط محاصره شهرها از طریق روستا، تئوریزه گردیده بود. تفاوت این بود که یکی، یعنی اقلیت، دست زدن سازمان را به آن، در آن شرایط خطا میدانست و  دیگری یعنی اکثریت، قیام فوری را در دستور کار قرار داده بود. ( همچنانکه در مقاله پیشین خود اشاره کردم اختلاف رای اکثریت و اقلیت، در حد یکی دو رای بوده و این یعنی اکثریت شکننده. و اگر این نکته را اضافه کنیم که برخی افراد حوزه ها، علیرغم اینکه به آن رای دادند و با آن تا پای جان همکاری کردند، اما چندان آن را باور نمیکردند، آن وقت میتوان  این افرادی  که مدام اکثریت- اکثریت میکنند را، نیز محق ندانست.
جمعبندی غلط یا الگو برداری
و اما مقاله میگوید « یک جمعبندی بسیار غلط و یک جانبه و الگو بردارانه از انقلاب اکتبر روسیه.» این آشفتگی و قاطی کردن مسائل، در همین یک جمله بوضوح بچشم میخورد. گویی نویسنده هرچیز تو چنته اش داشته میخواسته درهمین یک جمله بریزد. اما اولین شرط نقد یک نظر، توضیح و تشریح درست،همه جانبه و دقیق آن است، چیزی که میان جنبش چپ ما، بسیار کمیاب است.
یکم: «الگو بردارانه» به این معنی است که انقلاب روسیه چنین مسیری را رفته و کمینترن از آن الگو برداری کرده و به بقیه کشورها دیکته میکند. اما «جمعبندی بسیار غلط و یک جانبه» اول به این معنی است که اساسا برداشت کمینترن از راه انقلاب «بسیار غلط» بوده و راه انقلاب اکتبر از اعتصاب تا قیام نبوده و
دوم: به این معنی است که برداشت تا حدودی غلط بوده یعنی «یک جانبه» بوده یعنی در حالیکه کمینترن تصویری تا حدودی درست ازانقلاب اکتبر ترسیم میکرده، اما این تصویر یک جانبه بوده و تنها یک جنبه از این راه را نشان میداده است و جنبه های دیگر را نمیدیده و یا پوشیده میداشته است.
سوم: از طرف دیگرمقاله میگوید «خطی که تصویرش از مبارزه طبقاتی مکانیکی و تدریج گرایانه بود.» بدینسان مسئله پیچیده میشودو باز کردن کلافها اندکی وقت میگیرد!
نخست، آیا انقلاب اکتبر از اعتصاب تا قیام بوده و یا خیر؟
دو دیگر، آیا برداشت کمینترن کاملا غلط و یا اینکه تا حدودی غلط بوده است؟
و سوم، چنانچه برداشت کاملا غلط بوده دیگر مسئله مکانیکی و تدریج گرایانه خود بخود منتفی است. و در صورتی که تا حدودی غلط، یعنی یک جانبه بوده، مسئله مکانیکی و تدریج گرایانه در صورتی میتوانست درست تلقی گردد که جوانب دیگر راه انقلاب اکتبر روشن شود.
اما در صورتی که کمینترن تصویر درستی از انقلاب اکتبر ارائه داده، اما انطباق آن با دیگر کشورها نادرست میبود، آنگاه میتوانست گفته شود که چنانچه راهی را که در یک کشور درست است به کشور دیگری که شرایط آن کشور را نداشته باشد، تعمیم دهیم و کپیه برداری کنیم، آنگاه راهی که در یک کشور درست بوده در کشور دیگر، شکل مکانیکی و تدریج گرایانه بخود میگیرد، این تا حدودی میتوانست درست تلقی گردد.
و نیز سه مسئله دیگر:
 مسئله اول: قیام شهری و جنگ داخلی
نخست اینکه «آن جنبه دیگر» راه اکتبر این است که پیروزی انقلاب اکتبر هر چند نمایشگر تز از اعتصاب تا قیام بود، اما پیروزی قیام مسلحانه هنوز حفظ حکومت طبقه کارگر را بیمه نمیکرد و لازم بود طبقه کارگر روسیه از جنگ داخلی عظیمی بگذرد که امپریالیستها و ارتجاع سفید بر وی تحمیل کردند.  یعنی نخست اعتصاب به قیام تبدیل شد و قیام مسلحانه به جنگ داخلی پارتیزانی و منظم  برای حفظ حکومت. اما گمان من این نیست که مثلا کمینترن این نکته را از نظر دور میداشته است. بد نیست اشاره کنیم که خود استالین در برخورد به انقلاب چین گفت که «انقلاب چین، انقلاب مسلح علیه ضد انقلاب مسلح است.» ضمنا باید در نظر داشت که تصرف قدرت از طریق تکامل اعتصابات به قیام  به معنی نفی جنگ داخلی با ارتجاع(مثلا سفید در روسیه) و امپریالیستها(تهاجم 14 کشور) به روسیه نیست. آن یکی داستان خود، و این یک نیز داستان خود را دارد و نباید گفت که چون طبقه کارگر روسیه پس از تصرف قدرت وارد یک جنگ چند ساله داخلی شد، پس راه تصرف قدرت وی اشتباه بوده است. بوسیله آن راه اعتصاب تا قیام پیروز شده و قدرت را تصرف کرده است. اما تصرف قدرت به معنای تثبیت نسبی این حکومت نو نبوده و این حکومت مجبور به وارد شدن به مبارزات متعدد و یک جنگ داخلی بزرگ برای حفظ آن گردیده است. به روی این نکته تاکید میکنیم، زیرا از طرف این جریان، چنانکه خواهیم دید، اغلب در این مورد خلط صورت گرفته است. 
مسئله دوم: تدریج گرایانه و مکانیکی
مسئله «تدریج گرایانه و مکانیکی» تنها در مورد کار برد تز از اعتصاب تا قیام وجود ندارد بلکه در مورد جنگ خلق نیز وجود دارد. مکانیکی یعنی کاربرد غیر نقادانه یک تئوری درست در شرایطی دیگر. بنابراین چنانچه ما جنگ خلق را مثلا برای  زمان، مکان و شرایطی که کاربرد ندارد، بکار بریم، باز هم اشتباه «مکانیکی» بودن صدق میکند.
اما تدریج گرایانه بدو معنی است:  نخست نقد جنبه غلط آن است. یعنی مبارزه ای که تنها میخواهد بطور تدریجی پیش رود و نمیفهمد که مبارزه تنها بشکل آرام پیش نمی رود، بلکه گاه  با گام هایی جهش وار حرکت میکند و یا جهش وار به دوره ای دیگر وارد میشود. و دوم نقد نفس برخی پیشرفت ها، که تنها میتوان آنها را به تدریج، و نه با پریدن از روی مراحل انقلاب و یا شرایط متفاوت کسب کرد. در اینجا این نکته فراموش میگردد که خود پیشرفت جنگ خلق، نیز گاه تدریجی و گاه جهشی است؛ و اگر فراموش نکنیم که مائو نام آن را «جنگ طولانی»  گذاشت، آنگاه پی میبریم که پیشرفت این جنگ - اگر آن را در مجموع یک دوران کامل تاریخی مثلا از سال 1927 تا 1949 در چین نگاه کنیم - بیشتر تدریجی بوده تا جهشی و اگر کسانی یافت شوند که حوصله پیشبرد یک جنگ طولانی بیست و چند ساله را نداشته باشند، آنگاه این کسان هرگز قادر نخواهند بود به جنگ طولانی خلق دست زنند. توجه کنیم که مائو سه مرحله دفاع استراتژیک، تعادل استراتژیک و تعرض استراتژیک را برای چنین جنگی ترسیم میکند و دو مرحله دفاع و تعادل را از مهمترین این مراحل میداند که دوره ای بس طولانی را در بر میگیرد. در حالیکه تعرض استراتژیک که برداشتن گامهایی  جهش وار و غول آسا، در نابودی و شکست نهایی دشمن است، مرحله پایانی را در بر میگیرد. دو دوره اول در جنگ طولانی و توده ای چین تقریبا بالغ بر 18 سال(1945-1927) و مرحله سوم یعنی تعرض استراتژیک تنها به مدت 4 سال(1949-1945) طول کشید. روشن است که منظور ما شاخص دوره هاست و گر نه در دفاع، تعرض و در تعرض، دفاع  نیز وجود دارد.
مسئله سوم: مسئله انقلاب چین
مائو تسه تونگ به هیچوجه نظر کمینترن را «یک جمعبندی بسیار غلط و الگو بردارانه» از انقلاب اکتبر نمیدانست، بلکه ضمن درست دانستن این برداشت از راه اکتبر، اما آن را برای چین درست نمیدانست. یعنی میگفت که این کپیه برداری از انقلاب روسیه و راه اکتبر است و با شرایط  انقلاب چین تطبیق نمیکند. ضمنا مائو آن را  نه تنها برای روسیه «مکانیکی و تدریج گرایانه» نمیدانست بلکه کاربرد آن را درچین نیز تدریج گرایانه نمیدانست.  بلکه برعکس کپیه برداری و پیاده کردن این راه را در چین، به این معنی میدانست که اعضای حزب توقع داشته باشند به سرعت و جهش گون به کسب قدرت برسند. در حالیکه مائو راه طولانی کسب قدرت از طریق  گسترش مناطق آزاد شده را پیش میکشید که خواه نا خواه تدریجی و به مرور زمان بود.
ضمنا باید ذکر کنم که «تدریج گرایانه» دانستن راه  برای روسیه نیز سخنی بسیار بی معنی است. این حرکت از آن رو تدریجی بود، که انقلاب هر روز اتفاق نمیافتد و زمانی که انقلاب نیست، مبارزه آرام به پیش میرود و حزب نیز به کار آرام و با حوصله میپردازد. تدریجی است زیرا حتی زمانی که دوران انقلابات فرا میرسد، گرچه این دوره انقلابات نسبت به دوره تکامل آرام ، بطور کلی دوران تکامل جهش گون مبارزهاست، اما نفس حرکت از اعتصابات به قیام  در دوره انقلاب، حرکتی تدریجی است و پرش آن به قیام یعنی قیام برای کسب قدرت، حرکت جهش گون اساسی آن است.

                                                                                          ف- هیرمند
بهمن 90