Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

برخی وقتها «نبش قبر» چیز بدی نیست!*(2)

برای اینکه این تغییرات را روشنتر کنیم نخست به نظرات راوی درمورد امپریالیستها توجه میکنیم و سپس به تغییرات در کشورهای تحت سلطه.

6 - دوره جدید بر مبنای« ادغام سرمایه های امپریالیستهای ملت های مختلف»«... پروسه ایی که تکامل آن در اتمام اولین دههء هزارهء سوم حتی اعتبار یکی از مبانی لنینی از امپریالیسم" بروز جنگهای جهانی رقابتی بین خود امپریالیستها" را به زیر سوال برده است! حرکت سرمایه بعد از انحصار نمی میرد و به حرکت خود ادامه میدهد هر چند مارپیچ و در عین حال در عمق . پویش دیالکتیکی که اینک در برابر ماست و سرنوشت ساختارها و بافتهای سیاسی و اقتصادی ما و جهان را سمت و سو میدهد. روندی که اینک درهم آمیزی آن برای غارت و چپاول ملل ستمدیده، کار تشخیص هویت رقابتی سرمایه را بسیار دشوار کرده تا جائیکه پیدا کردن رد سهام داران و صاحبان اصلی سرمایه در فرم این کشور و کدام شرکت فقط از دست ماموران مالیاتی بر آمده که سبیلهای چرب شدهء آنان نیز با حمایت قوانین دولتی آن را پنهان میکنند.

من هرگز منکر شکل رقابتی سرمایه نیستم ولی معتقدم که این خاصیت نیز با وجود اعتبار، خود نیز با تغییر ساختارهای عینی نیز تغییر یافته و بعد از گذشت بیش از صد سال از عمر امپریالیسم باید کمی حساستر عواقب و تاثیرات این تغییرات را در کشورهای عقب افتاده بررسی کنیم.» )نبش قبر...تاکیدها از من است).

لب بحث راوی در مورد تفاوت دوران کنونی با گذشته در ادغام سرمایه ی کشورهای مختلف و یکی شدن منافع آنها در نتیجه«تکامل» خصوصیات عمومی سرمایه داری بویژه در مرحله امپریالیستی آن است (که البته در مورد این خصوصیات، عموما تفاوتی بین گذشته و حال بچشم نمیخورد) نتیجه ای که راوی میگیرد گویا ادغام تقریبا مطلق سرمایه های کشورهای گوناگون در یکدیگر است. اما دلایل وی در مورد این نتیجه گیری و نیز تفاوتهای دوران کنونی با گذشته، بسیار سست و بی پایه است.

نخست اینکه سخن راندن از چنان درجه ای از ادغام سرمایه های کشورهای گوناگون و چنان نتایجی را مترتب به آن دانستن چنان از واقعیت بدور است که رد آن چندان مشکل نمی نماید. زیرا از یک سو ما در سطح هر کشور و نیز بین المللی شاهد تشخص کشوری انحصارات گوناگون هستیم؛
و مثلا کافی است که نگاهی به تولیدات مختلف و صورت قیمت ها در چند کشور(کشور خودمان و چند کشور دیگر) بکنیم تا برایمان روشن شود که صنایع کشورهای گوناگون هنوز به نام کشورهایی که تاکنون به نامشان شناخته شده اند، شناخته میشوند و مثلا زیمنس و یا بنز آلمان، جنرال موتور آمریکا و تویوتا و سونی ژاپن تشخص کشوری دارند و چنانچه سرمایه ها بدان درجه قاطی شده بودند که هویت آنها دیگر با نام کشور مربوطه تشخص نمیافت، دیری نمیپپایید که دیگر به نام آن کشور شناخته نمیشدند. و از دیگر سو شاهد رقابت انحصارات گوناگون (صنایع سبک و سنگین، تولیدی و خدماتی) میباشیم و میبنیم که بین صنایع گوناگون (مثلا صنایع مصرفی همچون کالاهای خانگی و یا ماشین سازی) رقابت بر سر تقسیم بازارها با نو آوری ها و بالا و پایین بردن قیمت ها و نیز نوسان قیمت سهام آنها در بورس به شدت به چشم میخورد.

دوما راوی متوجه نیست که آنچه او میگوید درست بر خلاف نظر خود اوست. اگر ماموران مالیات با چرب شدن سبیل شان، در مقابل آنچه میتوانند به آن پی ببرند، سکوت میکنند، این نفس وجود این صاحبان را از بین نمیبرد. اگر تشخیص اینکه صاحبان اصلی چه کسانی هستند برای آنان که بیرون گود هستند دشوار است، اما وجود این صاحبان امری غیر واقعی نیست.

سوما علی رغم برخی گرایش ها در تمایل سرمایه ها به ادغام و تشکیل انحصارها، ما به تمایل سرمایه ها برای جدایی از انحصارها و فعالیت در حوزه اقتصاد رقابت آزاد و نیز بطور مداوم با تشکیل سرمایه های تازه نفس روبروییم. بی تردید ادغام سرمایه ها و تشکیل انحصارها روند عمده در دوران امپریالیسم است، اما وجود انحصارها طی صد سال اخیر هرگز نتوانسته نه رقابت را میان انحصارها از بین ببرد و نه میان انحصارات و دیگر سرمایه های غیر انحصاری.

توضیحا بگوییم که پیش از ادغام سرمایه های ملت های گوناگون، ما ادغام سرمایه ها در یک کشور واحد را داشتیم. لنین در این خصوص صحبت کرد که رقابت و ادغام در کشورهای گوناگون به انحصارات پا داد. اما انحصارات در یک کشور واحد نه به رقابت خاتمه داد و نه به پروسه ی ادغام .

اگر حکم دوستمان راوی را در مورد ادغام در یک کشور واحد بکار بندیم گویا بر طبق آن ما پس از ادغام سرمایه ها در یک کشور واحد، دیگر نمیبایست شاهد گوناگونی انحصارها(حداقل دو یا سه انحصار عمده) در یک رشته واحد و رقابت در یک کشور واحد میبودیم. در حالیکه در این کشورها ما از یکسو مدام با رقابت میان انحصارات گوناگون حتی در یک رشته روبرو بوده ایم. از دیگر سو رقابت انحصارات با برخی موسسات خصوصی سرمایه داری که میان دو قطب انحصارات و سرمایه های کوچکتر ایستاده اند و عموما در عرصه سیاست به تمایلات لیبرالیستی، یعنی گرایشی که خلاف گرایش به ارتجاع در انحصارات حاکم است، تمایل دارند. و از سوی سوم رقابت با سرمایه های کوچک خرده بورژوازی که وارد میدان میشدند و در پی هر بحران کوچک و بزرگ بخشی از آنها بوسیله انحصارات بلعیده شده و یا به انحصارات تازه پا میدادند. این تضادها همه و
همه به مبارزات میان گرایش قطبهای بزرگ و کوچک بورژوازی منجر شده و میشود و به عنوان تضادهایی فرعی در کنار تضاد اصلی در این کشورها یعنی تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی، نمود پیدا میکنند.

بر همین منوال، درجاتی از ادغام سرمایه ها بین ملل گوناگون که عموما در برخی صنایع صورت میگیرد و نیز عموما با تسلط سرمایه های ملت مادر همراه است، نه میتواند یکبار برای همیشه به ادغام خاتمه دهد و نه به این ترتیب رقابت را از بین ببرد. زیرا از یک سو مداوما سرمایه های تازه نفس وارد میدان شده و از سوی دیگر میان خود انحصارات پس از تقسیم بازارها مداوما بر سر تجدید تقسیم آن، جدال وجود دارد. شکل های این رقابت هم درون یک کشور میان دو حزب سیاسی که نماینده انحصارهای مختلف هستند بخوبی به چشم میخورد(مثلا آمریکا بین دمکراتها و جمهوری خواهان و یا فرانسه میان دو حزب و نیز انگلستان و...) و هم میان انحصارات کشورهای مختلف (که راوی می پندارد دیگر سرمایه یک کشور واحد نیستند(مثلا انحصارات آمریکایی و اروپایی و نیز روسی). (1)

زمانی که لنین کتاب خود در باره ی امپریالیسم... را نوشت از همین اشکال تراز بندی کرد و حرکت بطرف ادغام سرمایه ها و تشکیل انحصارات را نشان داد. اما همو در همان زمان و در اوج انحصار بر رقابت تاکید کرد.

« علت اینکه انتقاد تئوریک کائوتسکى از امپریالیسم هیچگونه وجه مشترکى با مارکسیسم ندارد و فقط بدرد موعظه در باره صلح و وحدت با اپورتونیست‌ها و سوسیال شووینیست‌ها میخورد - همان این است که این انتقاد درست در مورد عمیقترین و ریشه‌اى‌ترین تضادهاى امپریالیسم سکوت اختیار نموده و آنها را پرده‌پوشى مینماید: تضاد بین انحصارها و رقابت آزاد که بموازات آن وجود دارد، تضاد بین «معاملات» عظیم (و سودهاى عظیم) سرمایه مالى و بازرگانى «شرافتمندانه» در بازار آزاد، تضاد بین کارتلها و تراستها از یک طرف و صنایع کارتلیزه نشده از طرف دیگرقس‌علیهذا.»(لنین، امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری، ترجمه محمد پور هرمزان، منتخب آثار یک جلدی، ص 436-435)

دو جنگ جهانی پس از ادغام سرمایه و شکل گیری انحصارات رخ داده است. اگر تغییر کیفی در این میان رخ داده، همانا درجاتی از ادغام سرمایه ها در کشورهای امپریالیستی (چنین پروسه ای سی، چهل سال پیش هم بود و در واقع شرکتها و انحصارات چند ملیتی پدیده ی نوینی نیست) و نیز درجه ای از گسترش (کم یا زیاد) سرمایه داری در بخشی از کشورهای تحت سلطه است. اما چنین امری چه نتایجی داشته است؟

7- جنگ های امپریالیستی

راوی میگوید «پروسه ایی که تکامل آن دراتمام اولین دههء هزارهء سوم حتی اعتبار یکی از مبانی لنینی از امپریالیسم" بروز جنگهای جهانی رقابتی بین خود امپریالیستها" را به زیر سوال برده است!»

در مورد جنگهای جهانی بین امپریالیستها باید اشاره کنیم که رخ ندادن آنها برای مدت 60 سال نشانه ای برای از بین رفتن دائمی آنها نیست.

بروز جنگها، برآمد تضادهای ذاتی سرمایه داری است؛ خواه در مرحله رقابت آزاد و خواه در مرحله امپریالیسم؛ و شکل نهایی حل تضاد بین انحصارات امپریالیستی برای گسترش بیشتر یا تجدید تقسیم جهان میباشد. در فاصله حدود سالهای 1812 تا 1914 در جهان جنگی جهانی در حد جنگ اول و دوم بوجود نیامد، در حالیکه در همه ی این دوران رقابت بین استعمارگران و پس از آن امپریالیستها وجود داشت. رقابتهایی که حل خود را تا حدود زیادی در جنگهای منطقه ای در کشورهای تحت سلطه پیش میبرد. (مثلا در کشور خودمان ما شاهد تضادهای امپریالیسهای انگلستان، فرانسه، روسیه و آلمان و پس از آنها آمریکا با یکدیگر خواه در دوره سرمایه داری رقابت آزاد و خواه در دوران امپریالیسم بوده ایم.) اما در فاصله کمتر از بیست سال ما شاهد دو جنگ جهانی که یکی از دیگری وحشتناک تر بودند، شدیم. در آن دوران هم پروسه ادغام و تشکیل انحصارات جریان داشت.

بر همین روال میتوانیم بگوییم که فقدان جنگ جهانی در مدت 60 سال و حتی 100 سال نشانه از بین رفتن جنگها و تضادهای امپریالیستی نمی باشد. بلکه تنها امکان و ضریب شدیدتر شدن جنگها را در زمان رخداد آنها بالاتر میبرد. همچون آرامشی پیش از طوفان.

گویا راوی متوجه نیست که دارد همان تزهای کائوئسکی در مورد «اولترا امپریالیسم» را تکرار میکند. کائوتسکی نیز باور داشت که با وجود انحصارهای بین المللی، و وحدت بین المللی سرمایه، رقابت و جنگها میان سرمایه ها از میان میرود و جهان را (حداقل از جانب امپریالیستها) صلح و آرامش ابدی در بر میگیرد. لنین در نقد این تز میگوید:

« تئورى کذایى «اولترا- امپریالیسم» نیز که ساخته کائوتسکى است داراى همین جنبه ارتجاعى است. استدلال سال ١٩١۵ او را در این باره با استدلال سال ١٩٠٢ هوبسون مقایسه کنید:

کائوتسکى: «... آیا سیاست امپریالیستى کنونى ممکن نیست بوسیله سیاستى جدید یعنى سیاست اولترا-امپریالیستى که استثمار مشترک جهان را از طریق یک سرمایه مالى که در مقیاس بین‌المللى متحد شده جایگزین مبارزه بین سرمایه‌هاى مالى ملى مینماید - از صحنه بدر شود؟ فرا رسیدن یک چنین فاز نوینى در سرمایه‌دارى به هر حال امکانپذیر است. براى حل این مسأله که آیا این فاز عملى است یا خیر، هنوز مقدمات کافى در دست نیست»

هوبسون:« مسیحیت که در عده قلیلى از امپراتورى‌هاى فدراتیو بزرگ که هر کدام یک سلسله مستعمرات غیر متمدن و کشورهاى وابسته را در اختیار خود دارند - استوار گردیده، بنظر بسیارى قانونى‌ترین تکامل تمایلات کنونى و آنهم آنچنان تکاملى است که میتواند بیش از هر چیز در مورد نیل به صلحى دائمى که بر پایه استوار انتر-امپریالیسم مبتنى باشد مایه امیدوارى باشد.» (پیشین، ص436. همچنین نگاه کنید به متن کامل این بخش از کتاب لنین در پیوست همین مقاله)

چه تغییری رخ داده که راوی چنین نتیجه گیری ای کرده است؟(زیرا در این مورد نیز او میتواند بگوید تز اولترا امپریالیست کائوتسکی آن زمان درست نبود ولی این زمان درست است!؟) آیا پروسه ادغام، رقابت را از بین برده است؟ راوی میگوید که « کار تشخیص هویت رقابتی دشوار است.» و « من هرگز منکر شکل رقابتی سرمایه نیستم ولی معتقدم که این خاصیت نیز با وجود اعتبار، خود نیز با تغییر ساختارهای عینی نیز تغییر یافته و بعد از گذشت بیش از صد سال از عمر امپریالیسم باید کمی حساستر عواقب و تاثیرات این تغییرات را در کشورهای عقب افتاده بررسی کنیم.»

بالاخره معلوم نشد رقابتی هست یا نیست؟ یا راوی منکر رقابت است یا نیست. اگر او کار تشخیص هویت رقابتی بین امپریالیستها را دشوار میداند ، دشواری تشخیص با وجود آن دو بحث مختلف است.

اگر ما معتقد باشیم که ادغام سرمایه ها به اوج رسیده و بروز جنگها جهانی رقابتی بین امپریالیستها بزیر سئوال رفته، این به این معنی است که سرمایه های هر کشور و سرمایه های کشورهای امپریالیستی همه با هم «یکی» هستند. یعنی سرمایه داری یا امپریالیسم «یک کل» بی تمایز است و ما با امپریالیستها روبرو نیستیم، بلکه تنها با یک امپریالیست روبروییم. یعنی بین آنها رقابت یا تضادی وجود ندارد و همه در یک همدستی مطلق و « وحدت» محض تحلیل رفته اند. در چنین صورتی ما باید همه ی تضادها و درگیری ها (خواه درگیری های انحصارات در یک کشور واحد و خواه درگیری های امپریالیستها در سطح جهانی ) را تنها و تنها نمایش بخوانیم. این نوع احکام که نتیجه جبری تزهای راوی است چنان با واقعیت کنونی غرابت دارد که هر تحلیل کننده ای به سرعت نادرستی و عدم صدق آنها را در خواهد یافت.

یکی دیگر از نتایج تزهای راوی این است که امپریالیستها (که از نظر راوی در مجموع کلی هماهنگ هستند) در یک «هماهنگی» تام و تمام به درون کشورهای تحت سلطه نافذ شده، این کشورها را بزیر سلطه ساختار سرمایه داری کشانده و در این کشورها به یک امر «درونی» تبدیل شده اند. یعنی این کشورها اکنون «تجلی» امپریالیسم یا در حقیقت خود امپریالیست هستند؛ این در یکی دیگر از نتیجه گیری های وی یعنی در این تز که امپریالیسم دیگر یک نیروی خارجی نیست، بلکه یک نیروی درونی است (یعنی در واقع مطلقا درونی است) نمود می یابد. ولی آیا امپریالیسم تنها یک نیروی درونی است و دیگر نیرویی خارجی نیست؟

8- آیا درونی شدن امپریالیسم در کشورهای تحت سلطه مطلق است؟

«سرمایه جهانی دیگر عامل و فاکتور یا یک نیروی خارجی نیست بلکه تبدیل به روابط و مناسباتی شده که خود را در همهء عرصه های زندگی بشری تا سر سفره های روستا زادگانی که حتی رنگ اولین شهر نزدیک به آبادی خود را هم ندیده اند، حاکم کرده است.»( نبش قبر)

البته مسئله درونی شدن تنها منحصر به دوران کنونی و باصطلاح برخی تغییرات در شکلهای نفوذ اقتصادی امپریالیستها نیست. این امر از زمان استعمار کهن نیز وجود داشت. استعمارگرانی که به یک کشور معین تجاوز میکردند و با آن در مناسبات معین اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قرار میگرفتند، دیگر نسبت به آن یک عامل یا نیروی مطلقا خارجی محسوب نشده، بلکه نیرویی درونی نیز محسوب میشدند؛ یعنی توامان نیرویی خارجی و داخلی محسوب میشدند.
در واقع استعمارگرانی که مدت زمانی طولانی در یک کشور رحل اقامت می افکندند در
تمامی ارکان اقتصادی و سیاسی آن نفوذ میکردند و آن را تحت تاثیر عموم سیاستهای خود قرار میدادند. در آسیا، هندوستان و چین نمونه هایی بارز برای چنین نفوذ و تاثیری میباشند و نیز کشور خود ما ایران . پرتغالیها (کمتر از بقیه)، فرانسوی ها، انگلیسها و روسها در دوران استعمار به مرور در ارکان اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ، ایران نفوذ میکردند و به آن شکل میدادند. همین امر در مورد پرتغال و اسپانیا نسبت به کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی صدق میکند.

چنانچه امر درونی شدن در مورد استعمار درست باشد آنگاه بخودی خود این امر در مورد امپریالیسم نیز درست خواهد بود. امپریالیسم نیز بسیار پیش از اینها، یعنی درواقع از همان زمان شکل گیری آن به عنوان یک نیروی سلطه گر جهانی هر زمان به کشوری تجاوز کرد، همان تداخل و نفوذ استعمارگران را انجام داد، منتهی شکلهایی نوین تر همراه آن کرد و ابعادی گسترده تر و عمیق تر به آن بخشید . تکامل روابط، گسترش و عمق یابی نفوذ امپریالیستها، البته این کشورها را بطور عمیقتری به یکدیگر وابسته ساخت و درجات درونی شدن آنها را بیشتر کرد، اما نه تنها موقعیت امپریالیستها را به عنوان یک نیروی سلطه گر خارجی از بین نبرد و یا تقلیل نداد، بلکه بر عکس به آن گسترش، عمق و نیز شدت بیشتری بخشید. در دوران کنونی این نفوذ، تداخل یا درونی شدن گسترده تر، همه جانبه تر و عمیق تر شده است. اما این هرگز به این معنی نیست که با اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ کشورهای تحت سلطه یکی شده است. در واقع یکی شدن این دو مستلزم نه تنها درونی شدن مطلق امپریالیسم نسبت به یک کشور تحت سلطه، بلکه تحلیل رفتن مطلق یک کشور تحت سلطه درون امپریالیسم نیز میباشد.

به عبارت دیگر، چنانچه امپریالیسم امری درونی به معنای مورد نظر راوی شده باشد، آنگاه دیگر فرقی میان یک کشور تحت سلطه با یک کشور امپریالیستی نمیتواند وجود داشته باشد. امپریالیسم امری درونی شده به این معنی است که بر این کشورها نه تنها سیستم سرمایه داری بطور تمام و کمال حاکم شده باشد، بلکه این کشورها به بخشی از امپریالیسم، به ایالتی از ایالات کشورهای امپریالیستی، تبدیل شده اند. در این صورت دیگر چیزی به نام امپریالیسم و تحت سلطه وجود ندارد و هر گونه تضادی از میان این دو نوع کشور رخت بر میبندد. یعنی درواقع ما تنها با کشورهای سرمایه داری و یا امپریالیستی ای با شکلهای گوناگون طرف هستیم.

اما در صورتی که تمایزمیان امپریالیسم و تحت سلطه بر قرار باشد و ما نیروی مهاجم یعنی امپریالیسم را نیرویی سلطه گر و کشور مورد تهاجم را کشوری تحت سلطه بدانیم، آنگاه دیگر امپریالیسم تنها نیرویی درونی نبوده بلکه علاوه بر آن نیرویی خارجی است و خواست ملت های تحت سلطه برای استقلال به این معنی است که خارجی بودن امپریالیسم بسی مهمتر و تعیین کننده تر در درونی بودن آن است. در چنین صورتی تمایز و تضاد بین امپریالیسم و تحت سلطه وجود دارد( و این با واقعیت تطبیق میکند) و درچنین صورتی دیگر نمیتوان از آن برداشتهایی را کرد که بویژه ترتسکیست های حکمتیست میکنند.

بطور کلی سرمایه های خارجی با حفظ موقعیت مسلط، در پیوند با سرمایه کمپرادور داخلی قرار میگیرند و به استثمار کارگران و زحمتکشان و طبقات میانی جامعه میپردازند. از سوی دیگر در مقابل سرمایه های کلان که انحصار دولت و منابع اصلی اقتصاد را در دست دارند، سرمایه های متوسط و کوچک نقشی جانبی در تولید دارند. این نوع سرمایه ها نیز نمیتوانند بدون پیوند با سرمایه های کلان داخلی و یا امپریالیستی باشند و بده بستان های معینی میان آنها در تمامی عرصه ها از جمله مواد خام، تکنولوژی، وام و غیره وجود دارد و درست از همین راههای ارتباط و پیوند است که سرمایه های امپریالیستی و کمپرادور داخلی سرمایه های داخلی یا بورژوازی ملی را تحت فشار و ستم قرار میدهند.

نتایج مباحث راوی این است که از یک سو هر گونه تفاوت و تضادی میان امپریالیستها و از سوی دیگر میان امپریالیستها و کشورهای تحت سلطه و نیز مابین کشورهای تحت سلطه نفی گردد. یعنی بر طبق این نظریات ما با یک کل بی تمای اقتصادی،اجتماعی،سیاسی و فرهنگی و یک ساخت واحد تولیدی در کل جهان طرف هستیم.

اگر این حکمتیسم نیست، پس چیست؟ مگر حکمت امپریالیسم را به یک سرمایه داری جهانی بی تمایز تبدیل نمیکند؟ مگر حکمت نمیگوید تمامی سرمایه داری ما در امپریالیسم تحلیل رفته و چیزی به نام بورژوازی ملی وجود ندارد؟ مگر نمیگوید سرمایه داری ایران تضادش کار و سرمایه است و بدینسان سرمایه داری در ایران یعنی کشور تحت سلطه را با سرمایه داری امپریالیستی یک کاسه میکند؟ و مگر یک طبقه سرمایه دار واحد و طبقه کارگر واحد تصویر نمیکند؟ و مگر در انتها این طبقه را جز در مبارزات اقتصادی اش خیلی مخالف سرمایه داری فرض نمیکند. مگر در انتها حکمتیسم و پشت و پساله اش به یگانگی کارگر و سرمایه دار درانقلاب «انسانی» و «حکومت انسانی» باور نمیآورد.

اشکال اساسی نوشته راوی و نوشته های مشابه دوری از دیالکتیک پدیده هاست. این دیدگاه ها متوجه نیستند که انتهای خط نفی رقابت میان بخش های مختلف بورژوازی حتی در یک کشور امپریالیستی و نیز میان بورژوازی کشورهای امپریالیستی و بورژوازی ملی کشورهای تحت سلطه، نفی تضاد آنتاگونیستی میان طبقه کارگر و بورژوازی است. بیهوده نیست که تقریبا اکثریت باتفاق جریانها و افرادی که به این نظریات اعتقاد دارند در نهایت به تجلیل حرکات خودبخودی برمیخیزند و به اکونومیسم و لیبرالیسم میگرایند.(2)


ادامه دارد


هرمز دامان- مرداد 90

* توضیح : در نقد پیشین ما از مقاله ی راوی، در نقل قولی از وی به اشتباه عبارت « توهمات ما» بکار رفته که درست آن «توهم من» میباشد که بدینوسیله اصلاح میگردد.

یادداشتها

1- همچنین با توجه به این واقعیت که تا سال 1885 یعنی شروع فروپاشی امپریالیسم شوروی و اقمارش، مسئله رقابت به روشن ترین شکل میان دو بلوک امپریالیستی به چشم میخورد، نظر راوی را درباره تغییرات را میتوان شامل دو دهه اخیر دانست. اما در همین دو دهه اخیر، بر سر تمامی مسائل اقتصادی، سیاسی و نظامی، اختلافات گوناگون و قطب بندی های متضاد میان امپریالیستها جریان داشته است.
2- نمونه برجسته آن حزب کمونیست انقلابی آمریکا است. باب آواکیان رهبر این حزب در مسائل تاکتیکی از حدود سی سال پیش مواضع ضد لنینی «چپ روانه» اتخاذ کرد و به نفی تاکتیکهای مارکسیستی پرداخت. تاکتیک هایی که بوسیله مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو ساخته و پرداخته شده و در سه مرکز ثقل مبارزات انقلابی یعنی
اروپا(انگلستان، فرانسه و آلمان) روسیه و چین بکار گرفته شده بود. آواکیان اینک خطی کاملا راست روانه و رویزیونیستی زیر نام سنتز نوین اتخاذ کرده است. این خط در عرصه تئوریک و سیاسی مارکسیسم را بطور مطلق کنار گذاشته و به تبلیغ و ترویج موضعی اکونومیستی- لیبرالی پرداخته است. بیانیه ای که امسال از جانب این حزب به نام استرا تژی انقلاب انتشار یافته وظیفه تدوین خطوط استراتژیک انقلاب را به عهده دارد. این بیانیه دیگر تمامی بازی های مانیفست نوین این حزب را کنار گذاشته و بیانی تمام عیار و شسته و رفته از این خط اکونومیستی- لیبرالی و رویزیونیستی بدست میدهد.( استراتژی انقلاب - بیانیه ای از حزب کمونیست انقلابی آمریکا، ترجمه اشکان و سروش از طرفداران سنتز نوین به فارسی برگردانده شده است - سایت پیک ایران)

پیوست( نقد لنین از اولتراامپریالیسم کائوتسکی )

« کائوتسکى آن چیزى را اولترا- امپریالیسم یا مافوق امپریالیسم نامیده است که هوبسون ١٣ سال قبل از وى انتر-امپریالیسم یا بین‌الامپریالیسم نامیده بود. پیشرفتى که کائوتسکى در رشته اندیشه «علمى» نموده بجز اختراع کلام حکیمانه نوینى که در آن بجاى یک پیشوند لاتینى پیشوند دیگرى میگذارد فقط شامل این است که آنچه را هوبسون در ماهیت امر بعنوان سالوسى کشیش‌هاى انگلیسى توصیف میکند، او بعوض مارکسیسم جا میزند... واقعا هم چنین تسکینى بهتر از این است که گفته شود
امپریالیسم چندان هم چیز بدى نیست و با انتر - (یا اولترا-) امپریالیسم که قادر به تأمین صلح دائمى است قرابت دارد؟ حسن نیت کشیشهاى انگلیسى و یا کائوتسکى چرب‌زبان هر چه باشد، باز مفهوم اجتماعى عینى یعنى واقعى «تئورى» وى یک چیز و فقط یک چیز است: ارتجاعى‌ترین تسکین توده‌ها از طریق امیدوار ساختن آنها به امکان صلح دائمى در شرایط سرمایه‌دارى و انحراف توجه آنان از تضادهاى حاد و مسائل حاد دوران کنونى و معطوف داشتن توجهشان به دورنماهاى کاذب یک نوع «اولترا-امپریالیسم- آینده باصطلاح جدید. در تئورى «مارکسیستى» کائوتسکى هیچ چیزى جز فریب توده‌ها یافت نمیشود.

در حقیقت هم کافى است واقعیات مسلّمى که مورد قبول همگان است بطور واضحى با یکدیگر مقایسه شود تا به این موضوع یقین حاصل گردد که: دورنماهایى که کائوتسکى میکوشد به کارگران آلمان (و به کارگران تمام کشورها) تلقین کند چقدر کاذبانه است. هندوستان و هندوچین و چین را در نظر گیریم. میدانیم که این سه کشور مستعمره و نیمه مستعمره که جمعیت آنها به ۶٠٠ تا ٧٠٠ میلیون بالغ میگردد در معرض استثمار سرمایه مالى چند دولت امپریالیستى یعنى انگلستان، فرانسه، ژاپن، ایالات متحده و غیره قرار دارند. فرض کنیم این کشورهاى امپریالیستى براى دفاع یا توسعه متصرفات و منافع و «منطقه نفوذ» خود در کشورهاى نامبرده آسیا، بر ضد یکدیگر عقد اتحاد ببندند. این اتحادها - اتحادهاى «انتر-امپریالیستى» یا «اولترا-امپریالیستى» خواهند بود. فرض کنیم که تمام دول امپریالیستى براى تقسیم «مسالمت‌آمیز» کشورهاى آسیایى نامبرده با یکدیگر عقد اتحاد ببندند - این عبارت خواهد بود از «سرمایه مالى که در مقیاس بین‌المللى متحد شده است». نمونه‌هاى واقعى یک چنین اتحادى در تاریخ قرن بیستم مثلا در مناسبات دول با چین وجود دارد. حال این سؤال پیش میآید: آیا در شرایط وجود سرمایه‌دارى (کائوتسکى عینا همین شرایط را در نظر دارد) این فرض«قابل تصور» است که یک چنین اتحادهایى کوتاه‌مدت نباشند؟ و یک چنین اتحادهایى اصطکاک‌ها و تصادمها و مبارزه را تمام اَشکال گوناگون ممکنه آن منتفى سازند؟

کافى است این سؤال بطور واضح مطرح گردد تا بلافاصله معلوم شود که به آن تنها یک پاسخ میتوان داد و آن هم پاسخ منفى است. زیرا در شرایط سرمایه‌دارى براى تقسیم مناطق نفوذ و منافع و مستعمرات و غیره مبناى دیگرى جز حساب نیروى شرکت کنندگان در این تقسیم یعنى نیروى اقتصادى و مالى و نظامى و غیره قابل تصور نیست. و اما نیروى شرکت کنندگان در این تقسیم بطور مختلفى تغییر مینماید، زیرا در شرایط سرمایه‌دارى تکامل موزون بنگاههاى مختلف، تراستها، رشته‌هاى صنایع و کشورهاى گوناگون امکانپذیر نیست. نیم قرن پیش نیروهاى سرمایه‌دارى آلمان در مقایسه با نیروى انگلستان آنموقع بسیار ناچیز و بیمقدار بود؛ همین وضع را هم ژاپن در مقایسه با روسیه داشت. با این وصف آیا این فرض "قابل تصور" است که با گذشت چند ده سال دیگر تناسب قواى دول امپریالیستى بدون تغییر بماند؟ مطلقا غیر قابل تصور است.

به این جهت اتحادهاى «انتر-امپریالیستى» یا «اولترا-امپریالیستى» در شرایط سرمایه‌دارى (ولى نه در تخیلات مبتذل خرده بورژوایى کشیشهاى انگلیسى یا کائوتسکى «مارکسیست» آلمانى) اعم از اینکه به هر شکلى منعقد شده باشند، خواه به شکل یک ائتلاف امپریالیستى بر ضد ائتلاف امپریالیستى دیگر و خواه به شکل اتحاد همگانى تمام دول امپریالیستى با یکدیگر - ناگزیر چیزى جز «تنفس‌هاى» بین جنگ نخواهند بود. اتحادهاى زمان صلح مقدمات جنگ را فراهم میآورند. و خود نیز زاییده جنگ هستند، و چون یکى معلول دیگرى است لذا بر زمینه واحد ارتباطها و مناسبات متقابل امپریالیستى اقتصاد جهانى و سیاست جهانى موجب پیدایش تغییراتى در شکلهاى مبارزه مسالمت‌آمیز و غیر مسالمت‌آمیز میگردند. و اما کائوتسکى اَعقَل عُقلاء براى آسودگى خاطر کارگران و آشتى دادن آنان با سوسیال شووینیست‌هایى که به جانب بورژوازى گرویده‌اند حلقه‌اى از زنجیر واحد را از حلقه دیگر آن جدا میکند به این معنى که اتحاد صلح‌آمیز امروزى (و اتحاد اولترا-امپریالیستى و حتى اولترا-اولترا-امپریالیستى) تمام دول را که هدف آن «آرامش» چین است (سرکوبى قیام بوکسورها را بیاد بیاورید) از تصادم غیر مسالمت‌آمیز فردا جدا میکند، تصادمى که پس‌فردا مجددا موجبات یک اتحاد «مسالمت‌آمیز» همگانى را براى تقسیم مثلا
ترکیه و غیره و غیره فراهم میسازد. کائوتسکى بجاى نشان دادن ارتباط زنده دوره‌هاى صلح امپریالیستى با دوره‌هاى جنگهاى امپریالیستى تجرید بى روحى را به کارگران تقدیم میدارد تا به این وسیله آنها را با پیشوایان بیروح خود آشتى دهد.»(لنین، امپریالیسم... ص437-436 همچنین نگاه کنید به پیشگفتار لنین به ترجمه فرانسوی و آلمانی همین کتاب)