Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

برخی وقتها «نبش قبر» چیز بدی نیست!*( ١)

راوی نگارنده ی مقاله ای است در نقد بخشی از طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک. توجه به برخی نکات این نوشته میتواند مفید باشد. نام مقاله راوی  نبش قبر بورژوازی ملی است و ما نیز از همین عنوان آغاز میکنیم.
1-  نبش قبر
برخی ها( و شاید راوی نیز) گمان میکنند که« نبش قبر» همیشه و در هر موردی چیز بدی بوده و نیز خواهد بود. در پاسخ به این گونه دیدگاهها باید گفت که خیر! این گونه نیست!
در واقع «نبش قبر»  نه همیشه و همواره چیز بدی بوده و نه لزوما در آینده خواهد بود! برخی اوقات و زمانها نبش قبر نه تنها بد نبوده،  بلکه بسیار هم خوب بوده است. اگر نبش قبر مردگانی که مرده اند و نیازی به زنده کردنشان نیست و برعکس باید خاک های بیشتری برویشان ریخت، چیز خوبی نیست، نبش قبر مردگانی که گاه نیاز به زنده کردنشان ضروری است، چیز بدی نیست؛ اگر گاه باید مرده ی متحرکی را در خاک کرد، گاه نیز باید به مرده ای  زندگی بخشید.  مهمتر از اینها، «نبش قبر» بویژه در مواردی  که« زنده ای » را بزور در قبر جای داده باشند و او از انبوه خاک هایی که برویش ریخته اند، در حال جان سپردن باشد، نه تنها چیز بدی نیست، بلکه بسیار اصولی و درست هم هست. (1)
در ایران ما بحث بر سر بورژوازی ملی - و نه تنها بورژوازی ملی بلکه طبقات میانی نیز- بخش مهمی از«نبش قبر» طبقاتی- و همچنین استراتژی و تاکتیکهایی- است که بویژه بوسیله حکمتیست- ترتسکیست ها، کمیته هماهنگی ها، و«منفردان» هوچی ای که تفکر ترتسکیستی دارند، و نیز بخش اعظم « شبه چپ»  به خاک سپرده شده است و جای خود را به یا تابعیت از رویزیونیسم  و ترتسکیسم و یا افکار و تاکتیکهای «چپ روانه» عبارت پردازانه و کلامی (2)  داده است.
2- مسئله بورژوازی ملی
بحث در باره ساخت اقتصادی و طبقاتی جامعه، مرحله انقلاب، دوستان و دشمنان و نیز استراتژی و تاکتیهای  کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه ی کارگر، یکی از مهمترین مباحث میان چپ هاست که مسئله بورژوازی ملی نیز در چارچوب آن قرار میگیرد.
تا مقطع انقلاب 57 خیلی از این لحاظ، بحث میان چپ ها نبود؛ همه به مرحله ی انقلاب دموکراتیک ( نوین ) باور داشتند و وجود بورژوازی ملی را هم کمابیش  میپذیرفتند. بورژوازی ملی ایران در دوره انقلاب 57 لنگ لنگان، با اخم و تخم و غرغر کردن در مجموع  با انقلاب همراهی میکرد.
پس ازانقلاب و اداره ی دولت بوسیله بورژوازی ملی و در راسش بازرگان و رهبران جبهه ی ملی، با واسطه نقش ضد انقلابی این بورژوازی در آن مقطع، موضع گیری های آن در برابر  گسترش و عمق یابی انقلاب و خواستهای انقلابی توده های زحمتکش کارگر، دهقان و نیز نقش ضد انقلابی بنی صدر در سرکوب  جنبش کردستان( که خیلی با نقش مصدق درسرکوب جنبش آذربایجان در سال 1326 تفاوت نداشت) چرخشی «چپ روانه» در نظرات چپ (به ویژه  جریان موسوم به خط سه) صورت گرفت. بخشی از چپ  تصمیم گرفت این بورژوازی را از صحنه ایران و پس از آن گیتی حذف کند.
در پی شرکت و فعالیت بنی صدر در مبارزه ی دموکراتیک بر ضد بورژوازی سنت گرا، مشروعه طلب و انحصار جوی داخلی، و برای  حفظ آزادیهای دموکراتیک گرایش دیگری رخ داد که در مجموع راست بود. این جریان تا حدودی دنباله رو بورژوازی ملی شد و نتوانست تلاش این بورژوازی در محدود کردن  این مبارزه دموکراتیک به خواستها و اهداف خودش، رفرمیسم این بورژوازی در این مبارزه و ناتوانی آن در به سرانجام رساندن آن را ببیند و سیاست اتحاد و مبارزه را توامان به پیش ببرد.
در همان دوران، جریان ترتسکیستی حکمت که تحت عنوان مبارزین کمونیست- سهند فعالیت میکرد، جزوه ی «اسطوره بورژوازی ملی» را منتشر کرد. این جزوه اساسا ضد نظرات تئوریک اقتصادی مارکسیستی  و تاکتیکهای منطبق بر آن بود و تحلیلی سطحی و مبتذل از طبقات بورژوازی وابسته و ملی و تاکتیکهای مارکسیستی عرضه  میکرد.(3)
جزوه مزبور بطور عمده از طریق تحریک کردن و دامن زدن به احساسات مبارزینی پیش میرفت که در آن زمان بشدت تحت تاثیر مواضع و اعمال ضد انقلابی ای بودند که بوسیله بورژوازی ملی ایران اتخاذ میشد؛ بویژه  تقابل بازرگان با پیشرفت مبارزه ی طبقه کارگر و توده های ستمدیده انقلاب و  نیز حمله ضد انقلابی بنی صدر در راس قوای ارتش به کردستان و کشتار خلق کرد که جز برای خواستهای بحقش مبارزه نمیکرد.  بواسطه سیاستهای ضد انقلابی بورژوازی ملی در آن دوران،  این جزوه توانست نظرات بخشی از کسانی که در آن زمان موسوم به خط سه بودند، تغییر دهد.
اما این مقاله تنها نفی واقعیت بورژوازی ملی نبود، بلکه  مقدمه ی حذف دهقانان کم زمین و بی زمین، خرده بورژوازی شهری و روستایی و تبدیل همه آحاد ملت به دو طبقه کارگر و بورژوازی  و بر این مبنا جایگزین کردن تضاد کار و سرمایه و نظریه انقلاب سوسیالیستی ای(که خود حکمت هم به آن واقعا باور نداشت و ایز گم میکرد) به عنوان راه حل انقلاب بجای انقلاب دموکراتیک نیز بود.
بدینسان حذف بورژوازی ملی تبدیل به مقدمه حذف طبقات دیگر( یعنی همه طبقات بجز طبقه کارگر و بورژوازی) و تبدیل مرحله انقلاب دموکراتیک به سوسیالیستی شد.
در پی گسترش سرمایه داری امپریا لیستی درسطح جهان و کشاندن بخش بیشتری از کشورهای تحت سلطه بزیر تسلط خویش، این تئوری تحت عنوان تغییرات جدید، کشورهای وابسته و غیر وابسته، مسلط و زیر سلطه و مفهوم «امپریالیسم» را نیز در گور کرد و به یک سرمایه داری جهانی  واحد بی تمایزی معتقد شد که سرمایه داری در هر کشور، تنها میتوانست یکی از اشکال بروز آن بشمار رود. از نظر این تئوری  نه تنها شکل عام سرمایه داری جهانی بی تمایز و تضاد است بلکه اشکال خاص بروز آن نیز نه با یکدیگر و نه  با شکل عام آن نیز،  تضادی ندارند.  در نتیجه ما با جهان واحد یکدستی طرفیم که دو قطب بورژوازی و کارگر دارد و تضاد آن کار و سرمایه است و انقلاب سوسیالیستی.  این تئوری همراه با چنین درکی تمامی اندیشه های اساسی مائوئیسم، لنینیسم و مارکسیسم را در گور کرد، مرثیه ای برایش خواند و حلوایی نیز پشتش میل نمود.
بدینسان حذف امپریالیسم و پس از آن ناسیونالیسم (به عنوان وجه مکمل انترناسیونالیسم در کشورهای تحت سلطه) و نیز حذف مارکسیسم - تئوری های لنینی و مائوئی - در مورد کشورهای تحت سلطه و در نهایت تئوری های اساسی مارکسیسم، در واقع در حول و حوش حذف همین بورژوازی ملی صورت گرفت.   
میبینیم که حذف بورژوازی ملی برای  حکمتیست- ترتسکیست ها تنها حذف این طبقه نبوده است.
واقعیت، واقعیت است و مارکسیستها نیز سوای هر انگی که به ایشان بزنند باید واقعیات را به روشنی و با صراحت هر چه تمامتر بازگو کنند،اما از دیدگاه ما آشکار کردن واقعیت بورژوازی ملی و باصطلاح راوی «نبش قبر» آن، تنها آشکار کردن واقعیت یک طبقه نیست؛ طبقه ای که به هر حال، چه بخواهیم و چه نخواهیم در اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ ایران و نیز بسیاری کشورهای تحت سلطه وجود دارد؛ طبقه ای که از یکسو، گاه در مبارزات ملت علیه استبداد و امپریالیسم شرکت میکند و مواضع اصلاح طلبانه میگیرد و گاه غرولند کنان پشت سر توده ها حرکت میکند، طبقه ای که در مجموع  در مقابل طبقه کارگر و زحمتکشان شهر وروستا  مواضع ضد انقلابی دارد و بالاخص در جایی که انقلاب رشد کند و نقش و خواست این طبقات بارزتر شود، طبقات مردمی و جبهه انقلاب را رها میکند با نیروهای ارتجاع و امپریالیسم دست به سازش میزند؛ و به دامن جبهه ی ارتجاع  پناه میبرد. (4)
خیر! تنها این نیست، بلکه- و این نکته اصلی است-  آشکار کردن مسائلی از قبیل ساخت اقتصادی جامعه، مرحله کنونی انقلاب، دوستان و دشمنان در این مرحله و بالاخره تعیین سیاستهای استراتژیکی و تاکتیکی است. در واقع «نبش قبر» بورژوازی ملی، تا حدود زیادی با مسائلی از قبیل ساخت اقتصادی جامعه، طبقات موجود آن و  بویژه استراتژی و تاکتیکهای مارکسیستی در آمیخته است که بخش مهمی از شبه چپ ها و   مهمتر، ترتسکیست های رنگارنگ بخاکش سپردند و در پیرامونش هلهله کنان به جشن و پایکوبی پرداختند و به این دلایل ضرورتی مبرم دارد.(5)
البته ممکن است برخی کسان میان چپ های صادق  باشند که معتقد باشند که بورژوازی ملی در واقعیت اقتصاد ایران وجود ندارد، اما تضاد هم تضاد کار و سرمایه نیست و انقلاب هم سوسیالیستی نیست بلکه دموکراتیک است؛ و دست آخر بگویند وقتی ما همه ی اینها را قبول داریم چه نیازی  به وجود یک طبقه بورژوازی ملی؛ و طبقه کارگر را چه به بورژوازی! آیا میتوان « گرگ و میش و...» را در یک سو قرار داد؟
این «نشستن میان دو صندلی» است. ممکن است این نوع نظریات از روی صداقت و بر مبنای عشق به زحمتکشان و نفرت از طبقات بورژوا بیان شود و متمایل به بریدن هر گونه بندی با این طبقات باشد. در این صورت باید بگوییم که بین تجزیه و تحلیل واقعیات و تدوین خطوط تاکتیکی و استراتژیکی با دچار احساسات شدن و بر این مبنا قضاوت کردن، فاصله ای زیاد موجود است و کسانی که چنین تصوراتی از انقلاب ارائه میدهند، کودکانی هستند با تصورات زیبا اما کودکانه.
مباحث تئوریک- فلسفی مارکسیسم و نیز تجارب تاریخی تمامی کشورهای جهان دلالت بر آن دارد که تلاقی، نفوذ و تداخل خطوط انقلاب با خطوط اصلاح طلب، ضد انقلاب و ارتجاع امری است اجتناب ناپذیر و اشکالی گوناگون دارد. هیچ انقلابی- و به همین سان جبهه انقلاب- امری کاملا پاک و تر تمیز نبوده، نیست و نخواهد بود. هم طبیعت بکر با گلها، درختان و مزارع زیبا در آن وجود دارد و هم سنگلاخ و گل و لای و باتلاق و هزاران زشتی. انقلابی کسی است که بتواند امر انقلاب را هم از میان طبیعت زیبا به پیش برد و هم از میان طبیعت زشت. انقلاب گاه حتی با ضد انقلاب و نیز ارتجاع در یک خط قرار میگیرد. در هیچ کشوری در جهان، هیچ انقلابی ای نتوانسته امر انقلاب را بدون گذر از شرایطی  که در آن درجه ای از اختلاط خطوط پیش می آید، جلو ببرد. انقلاب «تر و تمیز» تنها از ترتسکیستها یعنی شیادانی در لباس دوست برمیآید که سی سال است کرکری «چپ کارگری» و ضد بورژوازی، ضد طبقه متوسط، ضد خرده بورژوازی و بویژه ضد سرمایه داری  شان گوش فلک را کر کرده، اما با  سلطنت طلبان( یعنی بورژوازی ارتجاعی هوادار امپریالیسم غرب) یار غار شده اند و ده ها  بده بستان دارند.
اغلب اینگونه چپ ها در نهایت به سوی همان نظریه ترتسکیستی - که علی الظاهر آن را قبول ندارند - گرایش مییابند.  بندرت میتوان در ایران جریانی را یافت که به م- ل باور داشته باشد و به نفی بورژوازی ملی پرداخته باشد، اما پس از مدتی انقلاب دموکراتیک را رها نکرده و به انقلاب سوسیالیستی باور نیاورده باشد. این گونه جریانات به مرور تئوری های مائوئیستی، لنینستی و در نهایت مارکسیستی را نیز  نفی میکنند.
نمونه ی برجسته آن حزب کمونیست ایران (کومله) است. این حزب با نوسانات فراوان اکنون- علیرغم همه ی مسائل تشکیلاتی پیش آمده با دار و دسته حکمت - باز هم دنباله روی حکمتیست ها است و پشت نام کومله  که برای همه ی چپ ها تجسم و تبلور بخش مهمی از مبارزه خلق کرد بود سنگر گرفته ، تبدیل شدنشان به حزبی از زمره ی احزاب سوسیال دمکرات را پنهان نموده است.
همچنین ممکن است این نظریات از روی شیادی و به قصد فریب چپ های صادق، طبقه کارگر و توده های زحمتکش و نیز  بهره برداری از احساسات شریف و پاک آنان اتخاذ میشود. در این صورت وظیفه ماست که آنان را افشا کنیم و بر آنها داغ اپورتونیسم و رویزیونیسم بکوبیم.
3-  حکمت
«مقالهء طبقهء کارگر و جنبش دمکراتیک بخش 3  با این چهار چوب آغاز میشود که لولوی " حکمت و اسطورهء بورژوازی ملی" را ترکهء خشک وشکننده ای کرده تا با آن دهان مخالفین این نظریه را ببند و هر که را که در این مورد تردیدی دارد به مانیفست منصور حکمت بچسباند. »
گویا راوی در مورد حل شدن  بورژوازی ملی در بورژوازی کمپرادور نه تنها «تردیدی»  ندارد بلکه مطمئن هم هست و گویا به همین دلیل است که از «نبش قبر» سخن میگوید نه از چیزی دیگر!
بطور کلی راوی اعتراض دارد که چرا هنگام بحث در باره بورژوازی ملی مرکز ثقل بحث خود را بر حکمت نهاده ایم و کسانی را که  حکمت را قبول ندارند و یا او را «ترتسکیستی در پوشش مارکسیسم» میدانند  و در عین حال بورژوازی ملی را نیز قبول ندارند، از یاد برده ایم. آنچه در نوشته میآید، چنین است:
« میان بخشی از«چپ» های بسیار بسیار«چپ» ما که از مارکس و انگلس و لنین  چیزی باقی نگذاشته اند». در اینجا بروشنی حتی همه ی «چپ ها» یک کاسه نشده اند. بلکه گفته شده «میان بخشی از «چپ» های ...» و آنگاه نظر این چپ های  حکمتیست بحث شده است.
در واقع  طرح حکمت دلایل معینی دارد.
اگر ما بر سرخط سه بحث کنیم آنگاه روشن است که  خط سه  به دو خط اساسی تقسیم شد:  خطی که بخشی (یا برخی از افراد) مهمترین جریانهای آن یعنی پیکار تحلیل رفته، رزمندگان و... پس از شکست انقلاب در سال 60،  به حزب کمونیست ایران که از به هم پیوستن سهند و کومله تشکیل شده بود، پیوست و خطی که اتحادیه کمونیستهای ایران که گویا تک و توک عناصر آن به این حزب پیوسته اند، بیانگر آن بود. جریان نخست خیلی چیزی از خودش در مورد بورژوازی ملی نگفت و با تحلیل رفتنش در حزب کمونیست که تئوریسین عمده ی آن زمانش حکمت بود، نظرات حکمت  را پذیرفت. خط دوم تا زمان نگارش این مقاله هنوز چیزی در نفی واقعیت بورژوازی ملی ننوشته ودر مهمترین کتاب خود یعنی«برنامه و اساسنامه حزب کمونیست ایران ( م- ل- م »  که نگارش ان به اردیبهشت هشتاد بر میگردد(ص 179- 176 ) واقعیت آنرا پذیرفته است.
اما نظرآقای راوی: این یک نظر شخصی است و نیز گمان نکنم تا کنون بوسیله وی بیان شده باشد و یا اگر بیان شده، ما نتوانسته ایم با آن آشنایی بیابیم. ایشان تصدیق میکنند که نظر ایشان نظری کلان در چپ نبوده است، بلکه در بهترین حالت نظر یک فرد بوده است. 
بنابراین راوی به ما حق خواهد داد که مرکز و نقطه اصلی خطابمان را حکمت و حکمتیستها قرار دهیم نه نظر یک فرد.
از سوی دیگر، ظاهرا راوی  مباحث حکمت را قبول ندارد و در مقابل نظریات او موضع میگیرد، اما از وی میپرسیم حکمت را ترتسکیست خطاب کردن و در عین حال عین مباحث او را در خصوص بورژوازی ملی تکرار کردن چه معنایی دارد؟ 
متاسفانه در دلایلی که راوی در نفی واقعیت بورژوازی ملی میاورد، هیچ دلیلی نیست که سی سال پیش از این حکمت نیاورده باشد: نفوذ و گسترش سرمایه داری در کشور های پیرامون، تحلیل رفتن و نابود شدن بورژوازی ملی در سرمایه امپریالیستی و وابسته شدن آن به امپریالیسم.
بد نبود راوی تنها به اختلاف خطوط  تفکر خود با توده ای ها- اکثریتی ها وجریانهای نزدیک به آنها که در این برهه بسیار ضروری و لازم است- زیرا توده ای - اکثریتی ها رویزیونیست و ضد مارکسیسم - لنینیسم و مائوئیسم هستند و نماینده خط راست در برخورد به اصلاح طلبان - نمیپرداخت و تفاوت خود را با حکمتیستها نیز که نماینده خط «چپ» روانه شعاری و قلابی(زیرا اینها «چپ  رو» واقعی هم نیستند) در برخورد به اصلاح طلبان هستند، بازگو میکرد تا تشخص خط خود را بروشنی جلوه گر ساخته باشد.
4- نظرات ترتسکیستی حکمت
«نظرات منصور حکمت در این باب به دیدگاهای شبه ترتسکیستی او در لندن یعنی تقریبأ 35 سال پیش میرسد. زمانی که بخش وسیعی از کشور هنوز با روابط و مناسبات تولیدی عقب افتادهء روستایی زندگی میکرد و ارباب موجودیتی  بود که دهقان او را لمس میکرد و مناسباتش او را وادار به پرداخت سهم و حق اربابانه میکرد. دیدگاه محدودی که با تقسیم جامعه به دو بخش کارگر و سرمایه دار عجز و ناتوانی خود را برای پاسخگویی به نیازهای مرحلهء دمکراتیک انقلاب در پس شعار های کارگری پنهان کرده و به هر طناب پوسیدهء تئوریکی برای توجیه آن چنگ  می اندازد. اما این با  بررسی عملکرد سرمایه جهانی بخصوص  از اواسط دهء 70 به بعد و تأثیرات و تغییراتی که بر بافتها و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهای تحت ستم و بالطبع طبقات و لایه های این جوامع و حتی خود کشور های « امپریالیستی» گذاشته تفاوت دارد و شایسته می بود که هرمز دامان حداقل حساب کار این نیروها را جدا میکرد.»
راوی در شرح نظرات ترتسکیستی حکمت بروی مسئله فراموش کردن مسئله دهقانی در ایران تاکید میکند. مسئله دهقانی در ایران یا به شیوه ها و شکل ها ی معینی حل و فصل شده است یا تا حدود زیادی تغییر شکل داده، اما بورژوازی ملی کمابیش سرجایش است. در حال حاضر ما بحثمان در باره بورژوازی ملی است نه بر سر مسئله دهقانی. هر چند که این دو مسئله در دوران معینی با هم ارتباط داشتند و اکنون نیز- گرچه با اشکالی متفاوت- دارند.
اگر راوی میخواست تفاوت مواضع خود را با حکمت درباره این مسئله بیان کند باید میگفت که حکمت چه چیزی در باره بورژوازی ملی  میگفت و اشکال آن کجا بود؟  و  بحث راوی در کدام نکات خود با حکمت متفاوت است؟ اما راوی با طرح ترتسکیسم حکمت در مورد مسئله  نادیده گرفتن و فراموشی دهقانان، از طرح ترتسکیسم حکمت در مسئله بورژوازی ملی و در پی آن انقلاب دموکراتیک طفره میرود و دقیقا مباحث او را تکرار میکند!
آنچه راوی درباره «عملکرد سرمایه جهانی بخصوص از اواسط دهه ی هفتاد و  تاثیرات آن بر ساخت اقتصادی- اجتماعی و سیاسی جامعه و تغییراتی  که در طبقات  و لایه ها ی جامعه ایجاد کرد»، میگوید با آنچه حکمت در آن شرایط گفت فرقی ندارد. نهایت اینکه راوی میتواند بگوید حکمت آن موقع چیزهایی میگفت که در آن زمان درست نبود ولی بواسطه تغییرات وارده از اواسط سالهای هفتاد به این طرف درست است. آنچه آن زمان نادرست بود، این زمان درست است.
به این ترتیب میتوان به این نتیجه رسید که روای معتقد است که تحت تاثیر تغییرات وارده از اواسط دهه هفتاد به این طرف و با تاثیراتی که امپریالیسم بروی ساخت اقتصادی ،اجتماعی و سیاسی کشور ما و بقیه کشورها  گذاشته «روابط و مناسبات تولیدی عقب افتادهء روستا» از بین رفته ،( که میتوان با او موافق بود) و اگر اینک از« تقسیم جامعه به دو بخش کارگر و سرمایه دار» سخن بگوییم ایرادی ندارد( که به هیچوجه نمیتوانیم با او موافق باشیم)  و در نتیجه « مرحلهء دمکراتیک انقلاب» به سر رسیده است و احتمالا مرحله سوسیالیستی انقلاب آغاز گردیده است (که باز هم  با آن موافق نیستیم).
متاسفانه راوی یا نمیخواهد افکار خود را روشن و صریح بیان نمیکند و یا نمیتواند. درنتیجه ما مجبوریم به احتمالات پناه ببریم. گفتنی است که این مباحث به هیچوجه با مباحث حکمت فرقی ندارد.
5- دوره پیشین بر اساس عدم جذب بورژوازی ملی در سیستم امپریالیستی
اما برگردیم سر مسئلهء اصلی یعنی «توهمات» ما حول « بورژوازی ملی» بعنوان «طبقه» یا «نمایندگان سیاسی آن»  یا یکی از نیروهای حی و حاضر و عینیت یافته در جامعه ی کنونی ایران. نویسنده، تاریخ مختصر و مفیدی را از زمان مصدق شرح داده و بدرستی تا انقلاب 57 یعنی 30 سال پیش میکشاند.
«دوره هائیکه در آن کلأ روند حرکت امپریالیسم استعماری(6) در جهان هنوز نمی توانست یوغ بردگی و فوق استثمار را بر گردن تعداد بیشتری از انسانهای بریده از نظام گذشته انداخته، و قربانیان بیشتری را در فرآیند از خود بیگانگی تولید سرمایه داری جذب پروسهء تولید ارزش اضافی کند. این در سطح تکامل نیروهای تولیدی کشورهای امپریالیستی و پیشرفت تکنولوژی آنان در این دوران نهفته و این  را ما در نحوهء ادارهء کشورهای تحت ستم و مستعمره و تقسیم کار جهانی شاهد بوده ایم. مروری بر  ساختارهای کشور چین در دوران انقلاب و یا بسیاری از کشورهای مستعمرهء آنزمان، این محدودیت را بخوبی روشن می کند.»( نبش قبر...)
فرق اساسی  که راوی بین زمان گذشته و حال میبیند این است که  در آن زمان «امپریالیسم استعماری در جهان هنوز نمی توانست یوغ بردگی و فوق استعمار  را بر گردن تعداد بیشتری از انسانهای بریده از نظام گذشته انداخته » ولی اکنون میتواند. آنزمان نمیتوانست  با جذب انسانهای بیشتر در تولید سرمایه داری ارزش اضافی استخراج کند، الان میتواند. آن زمان تقسیم جهانی کار بود و احتمالا الان نیست. براستی فرق آن زمان با اکنون در چیست؟

                                                                                                        اردیبهشت 90
هرمز دامان
*این مقاله در پی نگارش  طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک  و در زمستان 88 نوشته شد و در چند بخش تنظیم شده است. بخش های بعدی آن در آینده نزدیک در وبلاگ ما قرار خواهد گرفت.

یادداشتها                                                                                                                         1-  اگر «نبش قبر» را به مفهومی گسترده تر همچون «بازگشت» به گذشته و زنده کردن معنوی مردگان (اشخاص، فرهنگ ها، شیوه ها یا سبک های هنری) تصور کنیم، در تاریخ مبارزات سیاسی و فرهنگی، گاه بازگشت به گذشته با هدف زنده کردن برخی از اجزای آن که به درد مبارزه  حاضر بخورد، صورت گرفته است. برای مثال، در دوران رنسانس در اروپا بسیاری از متفکران رو بسوی یونان و تاریخ آن داشتند و برای پیشبرد مبارزه خود علیه انحطاط کلیسا به زنده کردن فرهنگ و تاریخ یونان پرداختند. در روسیه هنگام انقلاب فوریه و اکتبر، لنین  به زنده کردن دانتون و روبسپیر دست زد. در  تاریخ فرهنگ ما نیز گاه برگشتهایی- مثبت یا منفی- در عرصه ادبیات صورت گرفته است. در شرایط کنونی کشورایران، ما جدا نیاز داریم که برخی از متفکران بزرگ  گذشته بویژه از مشروطه به این سو را مداوما زنده کنیم یا زنده نگاه داریم.
اما زنده کردن مردگان تنها شامل نیروهای مترقی  و پیشرو گذشته نمیشود. گاه میتوان برای وجوه تشابه بین حکومت های کنونی و گذشتگان، برخی از نیروهای کثیف ارتجاعی گذشته را در کلام  زنده کرد، برای اینکه شرایط به گور سپردن زندگان کنونی را در واقعیت آماده کرد.
2- البته فقط روی کاغذ؛ زیرا چپ ایران فاقد نیرو در توازن قوای موجود است و«چپ روی» در ایران صرفا عبارت پردازی و کلامی است: « میخواهی نشان بدهی رادیکالی! این که کاری نداره ! سر انتقاد را بگیر به طرف بورژوازی ملی و خلاصه هر جریانی را که خواستی زیر نام بورژوا از سر تیغ مشتی عبارت بگذران!  مطمئن باش هیچ خرجی نداره. هیچ کس از تونمیپرسه خوب این همه مبارزه برای سرنگونی بورژوازی و انقلاب سوسیالیستی و انقلاب ضد کارمزدی،  کجاست عملش! از آن طرف  تا تونستی مارکسیسم را از« شر» تمامی تئوریها، اصول و وجوه انقلابیش خالی کن و حکمت را بجاش تو آستین خلق اله کن.»
3- نگارنده حدود 10 سال پیش، بنا به دلایلی، به نقدی مفصل از این مقاله دست زد. اکنون ممکن است که انتشار آن خالی از فایده نباشد.
4- اغلب  این شبه چپ های قلابی، نیمه چپ ها و چپ روها مدام توضیح میدهند که « اینها برای مردم نمیخواهند کاری انجام دهند و فقط در فکر منافع خودشان هستند. اگر میگویند این رژیم برود بخاطر منافع خودشان است» تو گویی قرار است بورژوازی لیبرال ایران( عموما همان بورژوازی ملی) بخاطر منافع مردم بویژه کارگران و زحمتکشان کاری انجام دهد. و یا اگر مخالفتی با  ادامه حکومت جناح خامنه ای دارند، بخاطر منافع مردم است. اگر چنین بود، این طبقه دیگر بورژوازی لیبرال نبود. بلکه نماینده خود کارگران یا حداکثر خرده بورژوازی تحتانی یا دموکرات بود!
5- البته میتوان به بورژوازی لیبرال ( نه لزوما با نام ملی) نیز باور داشت اما مواضعی راست روانه شبیه رویزیونیستهای حزب توده یا فدائیان اکثریت اتخاذ کرد.
6-  راستش از این مفهوم چیزی نمیتوان فهمید. «امپریالیسم استعماری» یعنی چه؟  امپریالیسم نخست یعنی عالی ترین مرحله سرمایه داری که در آن انحصار تفوق پیدا میکند. استعمار یکی از خصوصیات امپریالیسم است و به دوشکل بروز میکند:  به شکل تسخیر مستقیم سرزمینهای دیگر یعنی مستعمره سازی آنها و یا  به شکل نفوذ اقتصادی و تسلط غیر مستقیم سیاسی یعنی نیمه مستعمره یا  استعمار نو.  مفهوم امپریالیسم استعماری به معنای تایید وجود ضد آن  یعنی امپریالیسم غیر استعماری است. در حالیکه چیزی به نام امپریالیسم غیر استعماری وجود ندارد. تنها امپریالیستهای قوی تر و یا ضعیف تر وجود دارد.

 ***************************************************

مقاله نقد شده از جانب ما


نبش قبر « بورژوازی ملی »
      
یکی از مسائلی که از دیر باز در هر مرحله از انقلاب در پیش روی ماست تعین مرز بین مردم و ضد مردم بوده، هست و تا زمانیکه در نظامات طبقاتی و دنیای واقعیات بدنبال کشف حقایق و تغییر جهان برای نیل به جامعه بی طبقهء کمونیستی هستیم، این قانون اعتبار خواهد داشت. مرزبندی که بر اساس آن  برنامه ها و وظایف ما و طبقهء کارگر برای رهبری جامعه در این راستا مشخص و معین شده و با اتکا بر آن میتوانیم در هر مرحلهء انقلاب صف دوستان و دشمنان مردم را در این مسیر پر پیچ و خم و دشوار با هزاران بیراهه های انحرافی، از هم تمیز داده و با کمک علم کمونیسم و  تجربیات گذشته و حال، جامعه و انسانها را به سوی افق کمونیسم هدایت و رهبری کنیم.
یکی از مقالاتی که به این مسئلهء حیاتی پرداخته مقالهء آقای هرمز دامان « طبقهء کارگر و جنبش دمکراتیک» است. مقاله تحلیل خود را از اوضاع ایران ارائه داده و تلاش دارد این مرزبندی را در این مرحله از انقلاب مشخص کند.این تلاش و درک نیازمندی به هر صورت قابل تقدیر بوده و اینکه من با آن بطور نسبی موافق یا مخالف باشم تغییری در این امر نمی دهد.
تمرکز و توجهء من در اینجا فقط  بخش 3  و مشخصأ مقولهء « بورژوازی ملی » و ابهاماتی که من در این مورد دارم، خواهد بود. ولی در همین آغاز انتقادی به شکل طرحی مسئله و اساسی که  آقای دامان برای آن نهادند، داشته که با آن شروع میکنم: 
مقالهء طبقهء کارگر و جنبش دمکراتیک بخش 3  با این چهار چوب آغاز میشود که لولوی " حکمت و اسطورهء بورژوازی ملی" را ترکهء خشک وشکننده ای کرده تا با آن دهان مخالفین این نظریه را ببند و هر که را که در این مورد تردیدی دارد  به مانیفست منصور حکمت بچسباند. این برخورد شایسته ایی برای کمونیستها نیست که خود از طرفی از این متدهای نا اصولی گلایه ها دارند ولی  در عین حال همان اسلوب را در مقدمه، اساس برخورد با مخالفین نظریه خود قرار میدهند.نظرات منصور حکمت در این باب به دیدگاهای شبه ترتسکیستی او در لندن یعنی تقریبأ 35 سال پیش میرسد. زمانی که بخش وسیعی از کشور هنوز با روابط و مناسبات تولیدی عقب افتادهء روستای زندگی میکرد و ارباب موجودیتی  بود که دهقان او را لمس میکرد و مناسباتش او را وادار به پرداخت سهم و حق اربابانه میکرد. دیدگاه محدودی که با تقسیم جامعه به دو بخش کارگر و سرمایه دار عجز و ناتوانی خود را برای پاسخگویی به نیازهای مرحلهء دمکراتیک انقلاب در پس شعار های کارگری پنهان کرده و به هر طناب پوسیدهء تئوریکی برای توجیه آن چنگ  می اندازد. اما این با  بررسی عملکرد سرمایه جهانی بخصوص  از اواسط دهء 70 به بعد و تأثیرات و تغییراتی که بر بافتها و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهای تحت ستم و بالطبع طبقات و لایه های این جوامع و حتی خود کشور های « امپریالیستی» گذاشته تفاوت دارد و شایسته می بود که هرمز دامان حداقل حساب کار این نیروها را جدا میکرد.
اما برگردیم سر مسئلهء اصلی یعنی توهمات من حول « بورژوازی ملی» بعنوان «طبقه» یا «نمایندگان سیاسی آن»  یا یکی از نیروهای حی و حاضر و عینیت یافته در جامعهء کنونی ایران. نویسنده، تاریخ مختصر و مفیدی را از زمان مصدق شرح داده و بدرستی تا انقلاب 57 یعنی 30 سال پیش میکشاند.
دوره هائیکه در آن کلأ روند حرکت امپریالیسم استعماری در جهان هنوز نمی توانست یوغ بردگی و فوق استثمار را بر گردن تعداد بیشتری از انسانهای بریده از نظام گذشته انداخته، و قربانیان بیشتری را در فرآیند از خود بیگانگی تولید سرمایه داری جذب پروسهء تولید ارزش اضافی کند. این در سطح تکامل نیروهای تولیدی کشورهای امپریالیستی و پیشرفت تکنولوژی آنان در این دوران نهفته و این  را ما در نحوهء ادارهء کشورهای تحت ستم و مستعمره و تقسیم کار جهانی شاهد بوده ایم. مروری بر  ساختارهای کشور چین در دوران انقلاب و یا بسیاری از کشورهای مستعمرهء آنزمان، این محدودیت را بخوبی روشن می کند.
اساس پویش سرمایه در سود دهی هر چه بیشتر و انبساط  که باز پیش فرض آن کسب بازارهای جدید و  تاراج بی رویه مواد خام  و  پروسهء آنارشی تولیدی ( مصرف و ادغام نیروی کار زنده و " مرده") ، گسیل و عرضهء کالاهای تولید شده دوباره به خود این کشورهاست. پروسه ایی که تکامل آن دراتمام  اولین دههء هزارهء سوم حتی اعتبار یکی از مبانی لنینی از امپریالیسسم" بروز جنگهای جهانی رقابتی بین خود امپریالیستها" را به زیر سوال برده است! حرکت سرمایه بعد از انحصار نمی میرد و به حرکت خود ادامه میدهد هر چند مارپیچ و در عین حال در عمق . پویش دیالکتیکی که اینک در برابر ماست و سرنوشت ساختارها و بافتهای سیاسی و اقتصادی ما و جهان را سمت و سو میدهد. روندی که اینک درهم آمیزی آن برای غارت  و چپاول ملل ستمدیده، کا رتشخیص هویت رقابتی سرمایه را بسیار دشوار  کرده تا جائیکه  پیدا کردن رد سهام داران و صاحبان اصلی سرمایه در فرم این کشورو کدام شرکت  فقط از دست ماموران مالیاتی بر آمده که سبیلهای چرب شدهء آنان نیز با حمایت قوانین دولتی آن را پنهان میکنند. من هرگز منکر شکل رقابتی سرمایه نیستم ولی معتقدم که این خاصیت نیز با وجود اعتبار، خود نیز با  تغییر ساختارهای عینی نیز تغییر یافته و بعد از گذشت بیش از صد سال از عمر امپریالیسم باید کمی حساستر عواقب و تاثیرات این تغییرات را در کشورهای عقب افتاده بررسی  کنیم.
ایران دوران مصدق در طرحها و تقسیم کار امپریالیستی و استعماری آنزمان و نقشی که سرمایهء جهانی اینک در اقتصاد و زندگی مردم بازی میکند تفاوت های بسیاری دارد. همانطور که در بالاتر گفتم این نیز به سطح تکامل نیروهای تولیدی آنزمان و حال برمیگردد. این خود باعث تغییراتی در« لایه ها » و طبقات اجتماعی جامعه شده که « بورژوازی ملی » ملل ستمدیده در رأس آن قرار دارد. سرمایه جهانی دیگر عامل و فاکتور یا یک نیروی خارجی نیست بلکه تبدیل به روابط و مناسباتی شده که خود را در همهء عرصه های زندگی بشری تا سر سفره های روستا زادگانی که حتی رنگ اولین شهر نزدیک به آبادی خود را هم ندیده اند، حاکم کرده است.
ما در تحلیلهای خود از یک طبقهء اجتماعی، او را در ارتباط با جایگاهش در پروسهء تولید و مناسبات حاکم بر آن می سنجیم و تعریف میکنیم و ب. م هم از این قاعده جدا نیست.نقشی که هرمز دامان با مشخص نکردن مواضعشان در ارتباط با بافت و ساختار غالب بر ایران مبهم باقی گذاشته و با ردیف کردن برخی از مشاغل، فقط شکل صوری به آن داده است. وگرنه وکیل و قاضی و روشنفکر و نویسنده و شیرین عبادی و دکتر .... چه ارتباطی با تعریف علمی ما از بورژوازی ملی در واقعیت دارد. ب. م بعنوان بخشی از حقیقت جامعه که در فرایند تولید و مناسبات روبنایی آن موجودیت عینی دارد و نه بعنوان آخرین پسمانده های شکل رقابتی سرمایهء کوچک و بزرگ باقی مانده از شکل استعماری گذشته. طبقه ایکه طبق آمار و ارقام هیچ دخالتی در روند تولیدی ما نداشته و عملأ  پایگاه اقتصادی  را دارا نیست.
 اگر نود درصد درآمد نفتی کشور که زیر نظر مستقیم بخش بورکراتیک  عمل میکند  بیرون بکشیم از ده درصد درامد ناخالص غیر نفتی نیمی به صنعت مونتاژ خودرو میرسد که باز دولت و سرداران حکومتی بر آن چنگ انداخته و نیم دیگر آنرا از دارهای  قالی و کشاورزی که زمینداران بزرگ  آن را  سپاه پاسداران  و رانت خواران دولتی تشکیل داده،بیرون میکشند . اخرین صنایع داخلی  از کفش سازی گرفته تا حتی کبریت سازی در رقابت با اجناس وارداتی مافیای حکومتی و دولتی به ورطهء نابودی کشیده شده و عدم حمایت دولتی این اضمحلال را حداقل در شکل عینی خود به اتمام رسانده است.ما این روند را حتی  در رشته ها و " صنایع" سنتی و محلی هم شاهدیم و می بینیم که چگونه  آخرین نشانهای زندگی  صنعت پارچه بافی وفلز کاری و قسمت بزرگی از صنایعی که در بخش تولید و تهیه مایحتاج خوراکی مشغول بوده یا هنوز هستند یا محو شده یا به انحصار سرمایه بزرگ در آمده است. فلان استاد کار و کاسب و کارگاه چند نفره نمیتواند نمودی برای یک طبقهء اجتماعی  مستقل به نام « بورژوازی ملی » باشد. حتی اگر می بود! این " بورژوازی "  ناچارأ برای رقابت با جنس ارزان وارداتی می بایست بدترین فجایع را برای استثمار ارزان و تولید کم هزینه در بازار رقابت با سرمایهء کلان بر کارگر روا دارد تا شاید شانسی برای ادامهء زندگی با ترس و وحشت خود در رقابت با سرمایه های کلان  داشته باشد.
به عقیدهء من واژهء « ملی و مذهبی » تعریفی ناقص و غیر علمی است ونه تنها بیان کنندهء محتوای مشخصی نیست بلکه بر ابهامات گنگ و نارس غیر علمی و غیر طبقاتی از جامعهء ما دامن میزند. واژهء کلی که نویسنده برای تعریف مشخص از ب. م داده و مترداف با آن قرار داده است. «ملی» یعنی چی؟«مذهبی» یعنی چی؟ و این دو در ادغام با هم چه چیز را باید بیان کند؟ اگر ملی منظور نیروهای مردمی و صف انقلاب و مرزبندی ماست که این  را همهء لایه های خرده بورژوازی هم داشته و همانطور که می بینید کارگران ما هم نه تنها شامل این  تعریف میشوند بلکه در بند "مذهبی" هم همانطور که در مراسم عاشورا تاسوعا و قمه زنی ها می بینید سهم بسزای دریافت کرده است.خب  این چه ارتباطی به تعریف علمی یک طبقه دارد!؟ تعریف کلی که طیف عظیمی از جامعه را در برمیگیرد و فقط مشخصهء «بورژوازی متوسط و کوچک» دوست ما نیست.
در عالم واقعیات سرمایه کوچک به اقتضای کوچکی خود برای ادامه بقای خود به حمایت دولت و یا بانکهای دولتی وابسته است و این وابستگی س . ک به سرمایه بیشتر و وامهای بانکی خودبخود سیاست سرمایه های کلان را بر ان حاکم کرده و اگر این همخوابگی به صبح خود برسد معنای جز ادغام وحل س. ک یا مرگ رقابتی آن نخواهد داشت.این دایره در سی سال گذشته آنچنان در ایران تنگ شده که از وجود چنین طبقهء مستقلی سخن گفتن  ناباورانه به نظر می رسد.گویا ایشان زندگی و تولد دوبارهء بودایی را به جای متدها و اسلوب  دیالکتیک در این مورد بکار برده و با دمیدن نفس  مسیحانه  به کالبد  «بورژوازی ملی»  به کالبد شناسی موجودی میپردازد که در جامعه کنونی ما فقط در تاریخ گذشته  ما جای دارد. مثالی میزنم،  سرمایه دار کوچکی با یک میلیارد سرمایه وارد کار میشود و برای طرح خود درمثلأ صنعت بتون سازی ودیوارهای پیش ساخته اجبارأ باید از دولت و بانکهای دولتی که تحت رهنمودهای بانک جهانی و صندوق.....و سازمان تجارت جهانی اداره شده، دو ملیارد وام بگیرد. خب فکر میکنم دیگر احتیاجی به تشریح این فرایند نیست بخوبی پیداست که ادغام چگونه و در خدمت چه طبقه و یا طبقاتی شکل میگیرد. همین وام که در واقع قسمتی از سرمایه گذاری های سرمایهء کلان بوده برای خرید دستگاهای بتون سازی و ابزار تولید و تکنیک انحصاری به مبدأ بازگشته و هزینهء سرویس و قطعات یدکی و برخی مواد اولیه در رهکردهای بعدی در کنار بهرهء وام و برخی هزینه های  که در حوضهء توزیع بر این سرمایه دار کوچک " مادر مرده " تحمیل می شود در واقع از او خر باربری  می سازد که سرمایه کلان برای حمل ارزش اضافی انسانهای که از مدار او خارجند و در حیطهء کم سودتر و دور افتاده تر از او قرار دارند ، استفاده میکند. حالا با هم نگاهی به سرمایهء این سرمایه دار ملی انداخته و آن بخش ملی آن را پیدا کنید؟  این فرایند را میتوان به گازی تشبیه کرد که در حالت معمولی فرار بوده  و نمیتواند حالت ترکیبی نگیرد.
در بخش دیگری از مقاله  برای تشریح ساختاری  این طبقه می آید که،
«غیر از جریانهایی که نام بردیم و نماینده بورژوازی ملی بطور کلی هستند در میان ملل تحت ستم ایران همچون ملیتهای کرد، ترک، عرب، بلوچ و ... نیز بورژوازی ملی بطورمستقل  دارای نماینده ی ایدئولوژیک است که علیه استبداد، شوینیسم فارس و بخاطر خواستهای بحق ملت خود مبارزه میکند»
خواستهای دمکراتیک این ملتها را که شامل لایه ها و طبقات مختلف میشوند در انحصار موجود خیالی قرارمیگیرد که برای « خواستهای بحق ملت خود مبارزه میکند ».ببینیم که باز در عالم واقعییات هم بدینگونه است؟
 این مناطق و ملتها اکثرأ در مناطق دور افتاده و مرزی  با روابط عشیره ایی و طایفه ایی و روستایی زندگی میکنند.
 بخش شهری که در هر صورت جولانگاه سرمایه کلان بوده و ب. م ما شانسی در رقابت ندارد. مگر اینکه نویسنده تصویر او را  در قاموس فلاکت زدگان پیشه ور شهری و یا کارگاه های کوچکی  که با سرمایه های اشتراکی یا استقراضی پروسهء ورشکستگی را طی میکنند یا در شمایل نزول خوران شهر و روستا و یا ثروتمندان بالای شهری که به خاطر توهین به قبای اشرافیتشان داد از بیداد میکشند، دیده است! در بخش روستایی هم  وضعیت بهتر نیست و این بار ما در واقع با زمینداران کوچک و بزرگ سنتی و ارتجاعی  باقی مانده در حلقه های ضعیفتر یا کم سودتر حیطهء هجوم سرمایه کلان سر وکار داریم که اکثرأ بخاطر ماهیت ارتجاعی و ضد مردمی خود بعنوان ابزار فشار بر حکومتهای ارتجاعی و گردنکش که در تحولات چند دههء اخیر شکلی از استقلال سیاسی بدست آورده اند، توسط سرمایه جهانی مورد استفاده قرار میگیرند. مضافأ که این سرمایه دار کوچک اصلأ در روستا بدنبال چه چیزی میگردد و چگونه میتواند با تمام ناتوانایی هایش پروسهء تولید سرمایه داری را برای کسب ارزش اضافی در ساختارهای عقب افتادهء روستایی به جریان اندازد؟
 ما نمی توانیم داد و فغان مشتی شکست خورده در بازار رقابت سرمایه داری را که از آزادی و دمکراسی فقط حق استثمار و حق مالکیت  بر جان و مال دیگران را میشناسند به اسم «مبارزه برای خواستهای به حق مردم » معرفی و تبلیغ کنیم! چه دفاعی از حق مردم که مدافعین آن فقط بر سر سهمیهء بیشتر از غارت و چپاول و استثمار به مجادله پرداخته ویا خود در سرکوب دهقانان فقیر و بی چیز این مناطق دستان بلند ج. ا محسوب می شوند که با دریافت جیره  ومواجب اربابانه( نوکرانه) انجام وظیفه برای برادران بزگتر هم طبقه میکند تا " انترناسیونال بورژوازی" و وحشت مشترکی  که تمام لایه های آن از توده ها و انقلاب و دگرگونی دارند هر چه بیشتر نمایان شود. خوب میشد اگر نویسنده آن معیاری را که برای تعیین صف مردم و ضد مردم اساس قرار داده و بر طبق آن در ایران «بورژوازی ملی» را در صف مردم قرار داده، کمی توضیح میداد.
 خواسته های بحق و عادلانهء ملتها و خلقهای ستمدیدهء ما جزء برنامه های حدافل مرحلهء دمکراتیک انقلاب بوده وانعکاس خواسته های بخش عظیمی از زحمتکشان و ستمدیدگان این مناطق بوده که به غیر از ستم و استثمار عمومی از ستم ملی و شوینیسم مرکزی نبز رنج میبرند، نه تبلور زجه ها و ناله های ملاکان محلی و یا بورژوازی مغلوب در روند «گسترش یا مرگ».
ایشان  با عمده کردن و نسبت دادن این خواسته ها به انحصار  طیف اندکی از بقول ایشان « نمایندگان سیاسی» که بعنوان یک طبقه مستقل در دنیای واقعی ما پایه های مادی ندارد ولی در روبنای سیاسی و اجتماعی مدامأ بعنوان نمایندگان "مستقل ملی" توسط بوق و کرنای سرمایه داری جهانی برای تنظیم برنامه های خود تبلیغ میشوند، لزوماتی را برای مرحلهء انقلاب ما معین میکنند که در آن مرزبندی صف مردم و ضد مردم ( انقلاب و ضد انقلاب) مخدوش شده و یا شفافیت لازمه را ندارد . بلند گویهای که نه بعنوان فرد بلکه سیاست در ساختارهای امپریالیستی حل شده و با وجود یدک کشیدن جایزهء نوبل جایگاه خود را خواسته یا ناخواسته در این روند پیدا میکند. داستانهای مصدق و بازرگان و بنی صدر مدتهاست که به سر آمده و جایز نیست ما همان اشتباهی را مرتکب شویم که سی سال پیش بابت آن بهای سنگینی پرداخت شد .
اشتباه ما در این بود که به دنبال رد پای طبقاتی مثلأ خمینی و بنی صدر و بازرگان و یا اشخاص، بطور انتزاعی و خارج از چهار چوبهای ساختاری میگشتیم و براین اساس به تحلیل از دولت و دستگاه حکومتی میپرداختیم و نه برعکس. یعنی از تحلیل ساختارها و چهار چوبهای ماشین دولتی که این افراد صرفنظر از تعلقات طبقاتی خودشان در آن قرار میگیرند !!
 شاید بتوان این پروسهء غالب شدن خط راست آن دوره را به بهانهء ساختارهای عقب افتاده جامعهء 30 سال پیش ایران و افت جهانی روند انقلاب بر اثر شکست انقلاب چین  توجیه کرد ولی این در مورد شرایط مشخص جامعهء ما در جهان کنونی و جایی که ما ایستاده ایم صدق نمیکند.
حمایت از خواستهای دمکراتیک مردم با حمایت از ستم و استثمار "رنگین کمانی" تفاوت دارد. بیش از 80 درصد از زحمتکشان و ستمدیدگان جامعه  که از ستم و استثمار سرمایه داری ( سرمایه داری که برای بهره کشی عریان خود با مناسبات عقب افتادهء پیشین و قوانین دینی و مذهبی اجین شده و از هم تغذیه میکنند) در ورطهء نابودی هستند. تامین منافع این اکثریت یعنی مرحلهء دمکراتیک انقلاب. یعنی زمانی که طبقهء کارگرو حزب متبوعش  در رهبری جامعه، منافع فراتری از فقط منافع یک طبقه را الزامأ در نظر میگیرد و ضمانت اجرای آن هم  دیکتاتوری پرولتاریاست.!! من نمی دانم چرا ارتش خود را رها کرده و در اردوگاه دشمن به دنبال یار و دوست میگردیم!؟
 در لایه هایی از خلاصه بورژوازی حال اگر شده « بورژوازی ملی» بر آن نام می نهیم! این بورژوازی در عمل چگونه در این دوران تولید میکند و کجاست و چه نقشی در اقتصاد  جامعه دارد بی جواب مانده و در عوض فقط به توضیح خواص سیاسی آن پرداخته میشود و اجبارأ شخصیتها و نیروهایی صوری برای آن آفریده شده که حتی خود نیز بر این باور نیستند و ما با اشباحی سر وکار داریم که وجود خارجی ندارند.جالب اینجاست که این در حالی صورت میگیرد که میلیونها زحمتکش و ستمدیده در شهر و روستا، کوچه و خیابان،در کارخانه و مدرسه و دانشگاه هر روز بدنبال رهبری و متحد و یار و " رفیق" میگردند!
در ادامهء تشریح طیف سیاسی این مردار متعفن شده ما میبینیم که کار به بخشی از «اصلاح طلبان حکومتی» هم رسیده  و امثال آقای سروش فقط در عرض چند سال تحول و تغییرجهشی در مسیر خلاف حرکت تاریخ و دیالکتیک،خود را از ایدئولوگ  و نمایندهء سیاسی سرمایه ارتجاعی و ضد مردمی بورکراتیک به نمایندهء « بورژوازی ملی» و " مردمی"  تکامل نزولی داده، کیفیت و ماهیتی  نوین پیدا میکند و در صف مردم قرار میگیرد تا چند صبای دیگر مورد محبت برادر بزرگتر قرار گرفته و دوباره به بازی گرفته شود. این طور که معلومه شانس اوردیم آقای رفسنجانی بعنوان نمایندهء بورژوازی لیبرال  در صف مردم قرار نگرفت!
این صیغهء « اصلاح طلبان حکومتی» دیگر چیست که ما خود به آن مضمون تحلیلی داده و در سطح جنبش مطرح میکنیم؟اصلاح کدام پدیده ؟ شکل سیاسی حکومت و دولت  یا ساختارهای زیر بنایی؟ یا هر دو؟
 «اصلاح طلبان حکومتی» یا دقیق تر ترمیم خواهان جمهوری اسلامی بخش دیگری از باند های  این حکومت بوده که خود بیش از 20 سال در این مملکت غارت و چپاول و استثمار و کشتار و شکنجه کرده  و چند شعار عوام فریبانه تغییری در ماهییت طبقاتی اینان نداده  و با چوب جادویی "هری پوتر"  تبدیل به « بورژوازی ملی »  نشده اند.  طبیعی است که همهء اینان تلاش دارند که از مردم به نفع خود استفادهء ابزاری کرده کاری که رژیم در پناه اسلام و نا آگاهی بخوبی آموخته و بکار میبرد و در این راستا شعارهای عوامفریبانه آنچنان داغ و رسا از گلوی هادی غفاریها و دستغیبها و سروشها و نبویها و گنجیها بیرون می اید که انسان حتی به تجربیات عینی خود و خاطرات و تاریخ زندهء نه چندان دور هم شک میکند. ولی آنچه که ادعا میشود و انچه که واقعیت و حقیقت دارد همیشه یکی نیست و بقول لنین باید همیشه در پس آنها منافع طبقاتی را جستجو کرد.
وقتی  به لیست برشمرده هرمز دامان از نمایندگان  و یا « سخنوران»  ب. م  دقت میشود می بینیم که بسیاری از این « سخنوران » ب. م  کسانی هستند که دارای درآمدهای حقوقی خوبی هستند که میتوانند به خاطر تخصصات مورد نیاز جامعه از زندگی مرفه ایی برخورد دار باشند مانند پزشکان و مهندسان و وکلا و  استادان ووو که قسمت بزرگی از این لیست را تشکیل میدهند. ولی گمان میکنم پول دار  با سرمایدار تفاوت دارد و هر که پول داشت سرمایه دار نیست. مثلأ اگر فردا شما 50 میلیون دلار در قرعه کشی برنده شده و این پول صرف رفع نیازهای زندگی شما با بهترین استاندارد موجود شود و پروسهء خرید با مصرف ارزش خریداری شده به اتمام رسد، این با پروسهء تبدیل پول به سرمایه و روند پول_ کالا_ پول  تفاوت دارد.  ونمیدانم بر چه مبنای نویسنده حاملین این مشاغل را به ب.م  نسبت میدهد.!؟
در ادامه می آید، « آ رزوی این جریان دیکتاتوری بورژوازی وحکومتی بطور نسبی مستقل از امپریالیسم است»!
ماهیت یا روند حرکتی یک طبقه یا جامعه را آرزوها و امیال و عقده ای سر خوردگیهای او در ارتباط با طبقات حاکم مشخص نمیکند بلکه همانطور که قبلأ گفته شد ساختارهای تولیدی و نقشی که این طبقه درفرایند تولید و روابط و مناسبات حاکم بر آن بازی میکند، بیان کنندهء این ماهیت و فرآیند هستند. واقعیات ساختارهای جهانی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعهء ما حکایت از آن دارد که این آرزو حتی در عالم خیال هم شدنی نیست و در عمل معنای غیر از سر در برف کردن نداشته و ما را بی جهت به بی راهه میبرد. پس چرا ما این آروزی خیالی را مبنای تحلیل خودمان از این طفل نامشروع سرمایه داری میکنیم و از دنیای واقعیات  که کشف حقیقت در آن انجام میگیرد دور میشویم؟ دوری که باعث می شود در سیمای " سیدان خندان"  و جلادان کشتارهای دههء 60 برای پاسداری از ساختارهای وحشیانهء استثمار و ستم قرون وسطای، ملییون وطن پرستی بیابد که برای حق ملت مبارزه میکنند. عجبا ! گویا تجربهء بیش از 20 سال زمامداری این « اصلاح طلبان حکومتی» با تمام طیفهای چپ و « راست » در تاریخ ما اتفاق نیافته و بدترین و وخیمترین وضعیت اقتصادی و فجیعترین قصاوتها برای چپاول و بهره کشی  در این دوران صورت نگرفته است. اصلأ چه چیزی هنوز می تواند معیاری برای "ضد مردمی"یا " ضد انقلابی" بودن  یک نیرو یا طبقه باشد، خود سوالی است که ایشان باید پاسخگو باشند.
در خاتمه باید بگویم که من این برداشت را دارم که نویسنده با ردیف کردن یک سری از خواص درست دوگانهء نیروهای بینابینی مردمی "خرده بورژوازی با تمام طیفها و لایه هایش" و انتساب آن به طبقه ایی که عملأ موجود نیست مگر در اینگونه ارزیابیها، تن به همان چیزی میدهد که از آن ترس دارد. یعنی تن دادن به برنامه ها و سیاستهای سرمایه جهانی در استفاده از مهرهای سوخته ایی که  به ساختارهای جهانی امپریالیستی وابسته اند و این را خود نیز بخوبی دریافته و بر خلاف باور ما احمق نیستند. مهرهایی که در حل مناقشات سرمایه جهانی ابزار " ملی " آنان در صف  مردم بوده وبعنوان الترناتیوی در برابر انقلاب تبلیغ میشوند. مگر روند این چند ماههء اخیر در خیزشهای بحق مردم جان به لب رسیده گویای چیز دیگری بود؟ نیمی از انرژی ما فقط صرف افشای  جانیان رنگارنگ « اصلاح طلب حکومتی» شد تا  ماهیت واقعی و ارتجاعی اینان را بر ملا کنیم وبگویم که جنگ اینان فقط بر سر نوکری برای سرمایه جهانیست و این ارتباطی با خواستهای مردمی که در خیابان  فریاد مرگ بر دیکتاتور مرگ بر جمهوری اسلامی میدهند ندارد.
سیاستهای آن طیف رادیکال که خواهان آزادی بیان و احزاب ( کدام احزاب)  ووو در جناح اصلاح طلبان حکومتی هستند بیشتردر طیف  سیاستهای حزب توده و باند فرخ نگهدار و  بنگاه بی بی سی و صدای امریکا و بد نامانی مانند نبویها و گنجیها و مخملبافها ....قابل  "طبقه بندی"  هستند تا تبلور و انعکاس خصلتهای  "طبقهء" « بورژوازی ملی» شما، و ما  این همبستگی ضد انقلابی را در جریان خیزشهای  چند ماه اخیر در همهء ابعاد به وضوح شاهد بودیم.
تلاش من بر آن بود که به اختصار ابهامات خود را در این مورد توضیح بدهم تا شاید  این « نبش قبر» تازه حداقل بی پاداش نماند.  اگر فرصتی بود در آینده کمی بیشتر آن پایگاه های مادی که در ایران به عنوان ب.م  ارائه میشوند مورد کنکاش قرار داده تا بینیم که آیا این کارگاه ها ومانو فاکتورهای چند نفره و مشاغل مختلف پیشه وری را میتوان با تعریفی که ما از پروسهء  تولید سرمایه داری  و انباشت سرمایه داریم، اصلأ در یکی از لایه های این طبقه ارزیابی کنیم!؟

... راوی
30 آبان 1388