Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

مسئله تشکل در جنبش كارگری ایران (7 - قسمت پایانی)
نقد نظرات محسن حکیمی (بخش دوم)
14
بدیل حکیمی


حکیمی ادامه میدهد:
« و با توجه به ویژگیهای فوق مرز این تشكل از یكسو با حزب كمونیست و از سوی دیگر با تردیونیون مشخص هست. جنبش كارگری به مثابه تشکل ضد سرمایه داری  حزب كمونیست نیست به این دلیل ساده(چقدر ساده !؟ ) كه بدیل سیاسی - اقتصادی خاصی به نام سوسیالیسم را در مقابل سرمایه داری قرار نمی دهد. و از همین رو نه فقط كارگران كمونیست بلكه تمام كارگران ضد سرمایه داری( راستی ضد سرمایه داری یعنی چه جناب حکیمی؟)  را در بر میگیرد.»( محسن حکیمی، تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگرعلیه سرمایه داری، آوای كار شماره 6 و7 صفحات 94 – 81، جملات داخل پرانتز از ماست)
14- حیف وقتی که انسان مجبور است صرف تحلیل این درهم گویی های بی معنایی کند که به عنوان تئوری های تشکیلاتی نو، قرار است بخورد جنبش کارگری داده شود. سندیکا و حزب کمونیست را جمع کنید و بجای آن این تشکیلات، این ابداع نوین حکیمی، این تئوریسین که اشتباهات گمراهیهای سیاسی و تشکیلاتی پس از مارکس را ( و چقدر حکیمی مارکس را باور دارد!) کشف کرده و سنتز نموده، قرار دهید و آنگاه  مطمئن باشید دیگر نه این گونه فرقه گرایی تئوریک خواهید داشت و نه اشتباهات تشکیلات انقلابیون حرفه ای  را  تکرار خواهید کرد. «جنبش کارگری به مثابه تشکل ضد سرمایه داری» با همه ی افراد و جریان های درونی اش همگی«ذهنیت الغای سرمایه داری» را دارند و همین «ذهنیت» و همین «تشکل ضد سرمایه داری» جای هر گونه بدیل و هر گونه برنامه اقتصادی- سیاسی منسجم را خواهد گرفت! بنا به گفته ی صائب لنین «افراد چقدر مضحک میشوند، وقتی میخواهند از خود ابداعات عجیب و غریب بیرون دهند».  
براستی این استدلالات مضحک نیستند؟ اگر شما بدیل سیاسی دیگری در مقابل سرمایه داری  قرار دهید، میشوید حزب کمونیست و درست برای اینکه حزب کمونیست نشوید، لازم است که هیچ بدیل سیاسی- اقتصادی در مقابل سرمایه داری قرار ندهید! یعنی هدف و برنامه ای نداشته باشید. و اما بجای اینها چه  چیز قرار میدهید؟ فقط الفاظی پوچ و بی معنا همچون «ذهنیت الغای سرمایه داری» و «جنبش كارگری به مثابه تشکل ضد سرمایه داری»!روشن است که حکیمی  نمیخواهد از دایره  سرمایه  داری بیرون رود و آنچه لای مشتی عنوان ها و عبارات میان تهی  میپیچاند، چیزی غیر از همان «جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز» برنشتین و اکونومیستهای روس  نیست که رنگ و لعاب قرن بیست و یکمی بخود گرفته است.(1)
خواننده توجه کند که در مقاله پیشین كه در بخش اول این نوشته مورد بررسی ما قرار گرفت، حكیمی گفته بود كه تشكل مورد بحث وی هدف اولیه خود را كسب قدرت سیاسی قرار نمیدهد و از ظاهر این گفته، این گونه بر میآمد که گویا این تشکل هدف ثانویه ای خواهد داشت و روزی روزگاری، بالاخره هدف ثانویه خود را کسب قدرت سیاسی قرا میدهد! گرچه این «وعده ای سر خرمن» بود، اما بالاخره ممکن بود با چنین  وعده ای  منتظر آن روز نگه داشت. اما اینك می بینیم که این تشکل قرار است كه هدف ثانویه ای نیز نداشته باشد. یعنی بدیل سیاسی - اقتصادی سوسیالیسم را در برنامه خود نداشته باشد. پس این تشكل چه فرقی با سندیكا واتحادیه دارد؟
براستی آیا میتوان «ذهنیت» الغای سرمایه داری  و کار مزدی را داشت و بطور «عینی» ضد سرمایه بود، اما هیچگونه بدیلی و برنامه ای برای آن ارائه نکرد؟ در صورتی که حرف حکیمی را باور کنیم و بپذیریم که جریانهای تشکیل دهنده تشکل وی همگی «ذهنیت الغاء» دارند و «مبارزه ای عینی» را بر علیه سرمایه داری  و الغای کار مزدی پیش میبرند، آیا این «الغایی» در یک دایره بسته که هرگز تحقق نخواهد یافت، نخواهد بود!
اگر سوسیالیسم تنها گرایشی سیاسی است كه با روند عینی مبارزه و جنبش طبقه كارگر همخوانی دارد، چرا نباید بدیل سیاسی و اقتصادی آن باشد؟ اگر درون طبقه كارگر گرایشات سیاسی و حزبی دیگر موجود است كه با روند عینی  جنبش طبقه كارگرهمخوانی ندارند و یا همخوانی کامل ندارند، چرا حزب كمونیست باید با آنها كنار آید و از استقلال خویش صرف نظر كرده خود را در تشكیلات بی پرنسیبی مستحیل نماید که هیچ هدفی ندارد؟
روشن است که اگر كارگران بطور عینی  ضد سرمایه داری، بر علیه آن بدیلی نداشته باشند، عملا به خود آن متوسل خواهند شد و در چار چوب آن مبارزه خواهند كرد. زیرا این بدیل، این استراتژی است، كه چارچوب حركات مقطعی و تاكتیكی جنبش را تعیین میكند و نه بالعکس. نه «ذهنیت الغای سرمایه داری» و نه «جنبش کارگری به مثابه تشکل ضد سرمایه داری» نمیتوانند بخودی خود هدف و بدیل ایجاد کنند. آیا این ها که حکیمی به عنوان سنتزی جدید ردیف میکند، همانهایی نیستند که اکونومیستهای روس با عبارت « تاکتیک تابع پروسه است» یعنی نه تابع نقشه و هدف، نه تابع یک استراتژی حساب شده و جامع، بلکه تابع  جریان خودبخودی است، صد سال پیش از این ردیف میکردند.
15
تشکل حکیمی و دخالت در سیاست
حکیمی: « بیان دیگر ویژگی فوق این است كه اگر چه تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگر علیه سرمایه داری، پیگیرتر از هر تشكل دیگری خواستهای صنفی - اقتصادی طبقه كارگر را دنبال میكند، اماّ مبارزه كارگران را به این خواست ها محدود نمیكند ، بلكه فعالانه در سیاست شركت میكند. زیرا ... دخالت نكردن یك تشكل كارگری در سیاست از موضع منافع پرولتاریی معنائی ندارد، جز دخالت آن تشكل درسیاست از موضع منافع بورژوازی.»
15- چقدر پیشرفت! چقدر رادیکال! اینها مشتی حرف های  قشنگ، اما پوچ است!
اگر تشكل شما تردیونیون نیست، اگر میخواهد حركت«خود انگیخته و فاقد آگاهی كارگران» را به حركت آگاهانه تبدیل كند،اگر ذهنیت الغای سرمایه داری را دارد، اگر میخواهد بطور عینی ضد سرمایه داری مبارزه کند، چگونه میتواند بدون هدف معین و مشخص یعنی فعالیت انقلابی برای تحقق آن نظام اجتماعی كه باید جایگزین سرمایه داری شود، در سیاست شرکت کند؟
واماّ این « فعالانه در سیاست شركت كردن»  چه معنا میدهد و این «موضع منافع پرولتاریایی»  که شما برای خالی نبودن عریضه ذکر میکنید، چیست؟ داشتن ذهنیت الغای سرمایه داری (یا کار مزدی)، اما هدفی جهت جایگزین کردن آن با نظام اجتماعی دیگر نداشتن، یعنی بدون هدف سوسیالیسم و بدون آنچه قرار است بجای کار مزدی بنشیند- در تمامی خطوط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی  خود-  در سیاست شرکت کردن، مگر همان «جنبش همه چیز، هدف نهایی» هیچ نیست؟ اگر «هدف نهائی هیچ چیز» نباشد، اگر بدیل و هدفی برای برای شركت فعالانه در سیاست موجود نباشد، مگر در بهترین حالت، این شركت در سیاست از دیدگاه یا موضع منافع بورژوازی نیست؟ مگر همان سیاست تردیونیونیستی نام ندارد؟
اگر طبقه كارگربخواهد فعالانه در سیاست دخالت كند واگر بخواهد دخالتش در سیاست از موضع منافع طبقاتی اش  باشد، باید با برنامه و هدفمند باشد؛ باید بر مبنای یک استراتژی روشن و مشخص و  یک برنامه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی  معین  باشد. باید اولا «ذهنیت الغای سرمایه داری» را -  که بدون یک کار آگاه گرانه کمونیستی  که تنها میتواند بوسیله یک حزب کمونیست واقعی صورت گیرد، هرگز شکل نخواهد گرفت-  نه صرفا با طرحهای بی معنایی چون «تشکل کارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه کارگر بر ضد سرمایه داری» بلکه با آن اعمال و اقدامات انقلابی ای  توام نمود که گام به گام، به سوی سرنگون کردن دولت سرمایه داران  با هدف جایگزینی آن بوسیله دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا و  برقراری نظام سوسیالیستی و كمونیستی پیش می رود. تنها این گرایش است كه با روند عینی جنبش اجتماعی طبقه كارگر و مضمون و ماهیت واقعی آن همخوانی دارد؛ و نه تنها با آن همخوانی دارد، بلکه تراز بندی تجارب مثبت و منفی این طبقه و بر آمده از در نظر گرفتن اساسی ترین تجارب تاریخی از موجودیت دولت طبقاتی و نظام اقتصادی سرمایه داری است. این چنین برنامه ای را داشتن و بر مبنای آن شرکت کردن در سیاست، شركت در سیاست است از موضع منافع پرولتاریائی.
در غیر این صورت هر گونه دخالتی در سیاست، هرچه هم فعالانه باشد وهر چه كه بگوئیم و فریاد بزنیم كه عدم شركت فعالانه كارگران در سیاست فربیی بیش نیست، باز هم بدون اهداف مزبور و كوشش در راه تحقق آنها، این شركت فعالانه در سیاست، میشود دخالت  در سیاست از موضع بورژوازی! چرا ؟ زیرا این تشكل بدون هدف جایگزینی روشن است؛ بدون دورنما است؛ شركتی كور است در سیاست؛  شركت در سیاست با چشمان بسته است؛ مبارزه با سرمایه داری در چارچوب سرمایه داری است؛ و در چنین مبارزه ی بی هدفی، الغای سرمایه داری  بوسیله كارگران صورت نخواهد گرفت، بلكه  برعکس، ابقاء و پابرجایی كارگران در نظام سرمایه داری  وقوع خواهد یافت.
16
تشکل علنی و قانونی حکیمی
حکیمی: « ناگفته پیداست كه« تشكل كارگری به مثابه... ‌‌‌‌‌ یك سازمان علنی است اماّ این ... لزوما به معنای قانونی بودن نیست و قانونی بودن آن باید با مبارزه طولانی و بتدریج بدست آید.»
16- اگر این تشكل حکیمی نه صرفا برای جلوگیری  از حرکات سندیکایی و حزبی طبقه کارگر و ایجاد آشفته فکری در جنبش،  بلکه برای مبارزه بر ضد سرمایه داری است و واقعا بخواهد با سرمایه داری مبارزه كند و به هدف الغای سرمایه داری  جامعه عمل بپوشاند، در ایران كه کشوری نیمه مستعمره و استبدادی است که سهل است در کشورهای امپریالیستی هم اجازه فعالیت نخواهد یافت( حتی اگر ظاهرا بدهند، عملا نخواهند داد. بدلیل همان محدودیت های خاص دموكراسی بورژوائی امپریالیستی).
و اما اگر قرار است این تشكل كارگری برعلیه سرمایه داری مبارزه كند اما این مبارزه را بدون بدیل سیاسی انجام دهد، و اگر درون این تشكل كارگری، این جریانها كه  حكیمی برشمرد، باشند و این تشكیلات كلا علنی و قانونی و مبارزه اش در چارچوب نظم و نظام حاكم باشد، آن وقت این تشكل، حزب و تشكیلات سیاسی كه نخواهد بود هیچ، یك سندیكا و اتحادیه صرف خواهد بود؛ واگر در كشوری خواه تحت سلطه و خواه امپریالیستی، فعالیت سندیكا و اتحادیه آزاد باشد، آنوقت خیال حكیمی راحت! نیازی به مبارزه «طولانی» برای قانونی و رسمی شدن آن نخواهد داشت، و حكومت ها براحتی آن را قانونی خواهند کرد.زیرا چنین  تشكیلاتی در عمل، فعالین سیاسی را جز به مماشات با بورژوازی دعوت نكرده و نخواهد كرد، و تمام آن حرفها درباره «مبارزه عینی ضد سرمایه داری» با وعده ی «الغاء» آن، مشتی عبارت پردازی با ظاهر پر زرق و برق، اما پوچ و مهمل خواهد بود؛ مهملاتی  که سرهم میشود تنها برای اینکه چپ ما برای نظام موجود بی خطر بوده و باشد و نه تنها از جایی که هست تکان نخورد، بلکه به عقب نیز برگردد.
م- دامون
نگارش دی ماه هشتاد و دو
تجدیدنظر و افزوده ها خرداد 92
یادداشتها
1- البته حکیمی در مقالات دیگرش میخواهد این تشکل ضد سرمایه داری کارگران یا شوراهای حکیمی ساخته با این بافتهای خرده بورژوایی و بورژوایی، بدیل سرمایه داری باشند و حکومت «شورایی» یا «دموکراسی کارگری» برقرار کنند!(برای مثال نگاه کنید به نوشته حکیمی به نام  بحث و جدلی نافرجام درباره بدیل سیاسی طبقه کارگر).
پیوست*
اشاره ای به برخی  نظرات حکیمی در مورد طبقه کارگر
حکیمی ضمن مطلبی درباره گرامشی( محسن حکیمى : تکنیک سرمایه برای جلوگیری از فعالیت یک مغز، به مناسبت ٢٢ ژانویه، زادروز آنتونیو گرامشی (١٩٣٧-١٨٩١))  و گویا در نقد نظرات گرامشی و در حقیقت برای مقابله با جهان بینی مارکسیستی، نظرات لنین درباره سازمان انقلابیون حرفه ای و کارگرانی که به جهان بینی مارکسیستی باور میآورند، برای اینکه مخالفت خود با تز انتقال آگاهی بوسیله عناصر آگاه و نظریه حزبیت را مستدل کند، به بیان نظراتی درباره طبقه کارگر پرداخته که سخت است بتوان آنها را در متونی یافت که حتی  تظاهر به جانبداری از طبقه کارگر میکنند و هیچگونه اعتقادی به این طبقه ندارند. در این مقاله، حکیمی در قسمتی زیر نام «ضعف و ناتوانی طبقه کارگر» نخست درباره ایده وابستگی طبقه کارگر به سرمایه دارصحبت میکند:
«یکی از ایده هایی که از دل جوامع طبقاتی بیرون می آید و طبقات حاکم آن را منتشر و تبلیغ کرده اند و همچنان می کنند لزوم فرادستی و فرودستی در جامعه و وابستگی فرودستان به فرادستان برای بقا و ادامه زندگی است، ایده ای که در ادبیات فارسی از آن به عنوان «دستگیری ضعیفان توسط توانگران» یاد شده است. این ایده در متن جامعه سرمایه داری توجیه گر ضعف و ناتوانی طبقه کارگر و بدین سان اتکا و آویزان شدن این طبقه به طبقه سرمایه دار می شود.»
سپس ضمن نقد این ایده و اینکه این طبقه سرمایه دار است که محتاج طبقه کارگر است، در بررسی عدم پی بردن کارگران به چنین حقیقتی مینویسد:
«مبنای واقعی و مادی ایده فوق در جامعه سرمایه داری این است که حاصل کار کارگر است که به قدرت سرمایه دار تبدیل شده است، قدرتی که کارگر با آن بیگانه است واز همین رو، آن را قدرت خود نمی داند. یک نتیجه عدم شناسایی این قدرت به عنوان قدرت خود، عدم اعتماد به نفس است که کارگران علی العموم به آن دچارند و باعث می شود که آنان خود را موجوداتی درمانده و محتاج دیگران بدانند. این عدم اعتماد به نفس خود را به ویژه در زمینه سیاست نشان می دهد. کارگران عموماً از نظر سیاسی متکی به خود نیستند و منتظرند کسی یا سازمانی یا دولتی بیاید و آن ها از دست زندگیِ توأم با فقر و فلاکت و سیه روزی نجات دهد. آنان، اگرچه در تجربه درگیری روزمره خود با سرمایه به قدرت اتحاد و همبستگی خود برای دستیابی به مطالبات اقتصادی شان پی می برند، از نظر سیاسی عموماً به سان دنباله روان و در واقع سیاهی لشکر احزاب طبقه سرمایه دار عمل می کنند »(تاکیدها از ماست)
و بالاخره با توازی بر قرار کردن غیرمنطقی بین روند فریب کارگران بوسیله ایدئولوژی بورژوازی از یک سو، با آگاهی بخشیدن به کارگران در مورد استثمارشان در نظام سرمایه داری بوسیله عناصر آگاه و مسلح به جهان بینی انقلابی  مارکسیستی از سوی دیگر، به مدد مفهوم ایدئولوژی و تفسیر مارکس از ایدئولوژی بورژوازی، این دو  روند را یگانه و یک کاسه کرده به آنها ماهیتی واحد میدهد. اینها، تنها کینه ورزی عمیق حکیمی نسبت به جهان بینی مارکسیستی و کارگران را میرسانند و بس.
اولا : تحمیل کردن این ایده از سوی سرمایه داران به کارگران که آنها محتاج سرمایه داران هستند، به هیچوجه با روند آگاهی بخشیدن به کارگران، یعنی انتقال این ایده که کارگران محتاج سرمایه داران نیستند، یگانه نیستند، بلکه مغایر با یکدیگرند. روندی که  سرمایه داران کارگران را تحمیق کرده و میگویند که از پرتو سرمایه داران است که نان میخورند با روندی که طی آن به آنها گفته میشود سرمایه چیزی جز ثمره استثمار آنها و همان ارزش اضافی نیست که بشکل سرمایه درآمده، روندهای یگانه و دارای ماهیت واحد نیستند، بلکه روندهایی مخالف و در مقابل یکدیگرند. روندی که طی آن طبقه کارگر بزور سیستم پلیسی و ارتش، در چارچوب نظام اسیر میگردد و هرگونه حرکت اقتصادی - سیاسی آن سرکوب میگردد، با روندی که طی آن به کارگران گفته میشود که چنانچه کارگران مبارزات خود را به آگاهی مارکسیستی مسلح کنند، روی به متشکل شدن و سازمان یافتن در  حزبی کمونیستی(حزبی که عمدتا از خود کارگران تشکیل میشود و بخش عمده ای از رهبران آن، کارگران آگاه هستند) آورند و به مدد توده های کثیر، تمامی خلق را متحد کنند، میتوانند ماشین دولتی سرکوب سرمایه داری  را ویران کرده، دولت خود، دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا را سامان دهند و نظام سرمایه داری را بر انداخته و سوسیالیسم و کمونیسم را برقرار سازند، به هیچوجه یگانه نبوده، بلکه روندهایی متضاد و در مقابل یکدیگرند. و حکیمی که این دو روند مخالف را یگانه میکند، تنها نفرت عمیق خود از کمونیسم و کارگران را به نمایش میگذارد. افزون بر این، درهم کردن پروسه آگاهی بخشیدن و سازمان بخشیدن به کارگران در یک حزب کمونیست با پروسه نقش حزب در ساختن سوسیالیسم، مبارزه دو خط پرولتری و بورژوایی درون آن و اینکه رهبری حزب ممکن است بوسیله بورژوازی نوین غصب گردد، کاری است که تنها از عهده هوچی های سیاسی و کسانی بر میآید که به هیچوچه در مورد مسائل طبقه کارگر جدی نبوده و کوچکترین اعتقاد و ایمانی به این طبقه نداشته، بلکه گیج کردن طبقه و آشفته کردن وی را دنبال میکنند!
دوما: توجه کنیم که حکیمی، همچون کسی که بر برج عاج نشسته و در عین حال ژست یک آدم  متواضع و فروتنی را میگیرد، کارگران را متفرعنانه و علی الظاهر با نیت خیر، «درمانده» و«بی اعتماد به نفس» میخواند، آنهم به این سبب که به کسانی دیگر، به آگاهی انقلابیون روشنفکر نیازمندند. لابد در این دنیا کسانی (که قطعا حکیمی هم باید یکی از آنها باشد) یافت میشوند که به دیگران هیچ احتیاجی ندارند و همه کارها و اموراتشان را خودشان میتوانند به تنهایی انجام دهند؛ و چنانچه کسانی یافت شدند که به کمک دیگران نیازمند بودند، آنها حتما فاقد اعتماد به نفس  و موجوداتی ضعیف النفس هستند. پس چه کنیم با این گفته مارکس که «غنی همان نیازمند است». چه کنیم با مارکس و انگلس و لنین و استالین و مائو، این رهبران طبقه کارگر که همیشه ستایشگر توده ها  و خلاقیت لایزال آنها و محتاج  دوستی و رفاقت با کارگران و دیدار و گفتگو و ارتباط نزدیک با آنها بودند.
سوما: برخلاف نظر حکیمی، کارگران مخصوصا لایه های  صنعتی و پیشرو آن نه تنها فاقد اعتماد به نفس و بویژه «درمانده» و «ناتوان» نیستند، بلکه بسیار هم با اعتماد به نفس و قوی هستند و از کسانی مثل حکیمی هم بیشتر اعتماد به نفس دارند. کافی است چشمانی باز داشته و با پیشروان آنها به حد لازم نشست و برخاست داشته باشیم، تا شکوه و زیبایی اعتماد به نفس و اتکا به خویشتن را که عموما با تواضع و فروتنی، افتادگی، سادگی و محبت گرم و دلنیشین مخصوص کارگران توام است را، در آنها ببینیم. حکیمی که میخواهد از ایدئولوژی فرار کند، خود در بند ایدئولوژی بورژوایی، آن هم عقب مانده ترین اشکال آن، اسیر است. نگاه او به کارگران، در صورتی که بخواهیم خیلی به وی امتیاز دهیم، نگاه یک خرده بورژوای روشنفکر به کارگران است. او که میخواهد اسیر هیچ گونه ایدئولوژی ای نباشد، چنان در بند ایدئولوژی و تفکرات  یک خرده بورژوا اسیر است که نمیداند زیر عنوان «حسن نیت» و طرفداری از «توده» در مقابل «نخبگان»، مشغول بافتن چه  مهملات سخیفی درباره کارگران و توده ها است. مهملاتی که مورد علاقه ی خودپسندترین «نخبه» های خرده بورژواست؛ کسانی که همواره توده ها را تحقیر کرده و میکنند.
چهارما:  گویا پیروی حکیمی از برنشتین و اکونومیستهای روس در زمینه های «جنبش همه چیز ، هدف نهایی هیچ چیز» و «تاکتیک تابع پروسه است» او را بس نیست، باید که به یکی دیگر از ویژگی نظری اکونومیستهای روس چنگ اندازد تا مبادا این نظریه اکونومیستی به نابودی و مرگ گرفتار آید! و ما درباره این ایده اکونومیستهای روس صحبت میکنیم که همواره تلاش میکردند بین توده ها و پیشروان فاصله ایجاد کرده، آنها را در مقابل هم قرار دهند. و حکیمی که این چنین نومیدانه به عقب مانده ترین ایده ها و احساسات میان عقب مانده ترین لایه های کارگران چنگ میزند تا آنها را علیه کسانی که به تبلیغ و ترویج تفکر و جهانبینی مارکسیستی در میان آنها اقدام میکنند، بسیج کند، براستی چه کاری انجام میدهد جز آن کاری که عقب مانده ترین پیروان ایدئولوژی بورژوازی روسیه  یعنی اکونومیستهای پیرو برنشتین در آن کشور انجام میدادند؟
ظاهرا حکیمی خود متوجه نیست که  چگونه در پس این ظاهر«خاکی» و شکل جانبدار و دلسوز به حال کارگران، که بخود گرفته، از چه دیدگاه نخبه گرایانه ای  به کارگران نگاه میکند و به چه طرز حقیری از بی توجهی کارگران به نظراتش، انتقام میگیرد.
وی  که روزی روزگاری گمان میکرد که دارد کاری میکند کارستان ... و اما بعد دید که آنطور که او فکر میکرد نشده و کارگران برای تئوری های سیاسی و تشکیلاتی او تره هم خرد نکردند، مایوس و ناامید، از همه جا رانده و از همه جا مانده، شروع میکند به دست زدن به انتقامجویی یکجا از کارگران و لنینستها. برای اینکار سراغ  صندوقخانه ضد مارکسیستی خود رفته و دوگانگی تصنعی (همچون دوگانگی تصنعی که بین حزب و سندیکا برقرار میکند و شوراها را سنتز میکند) بین مارکسیسم یا آنطور که او نام مینهد«کمونیسم ایدئولوژیک» و «کمونیسم جنبشی» مارکس را بیرون میکشد.
اینهاست عمق کینه توزی حکیمی نسبت به  حهان بینی مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی و کارگران:
« اگر ایدئولوژیِ آشکارا سرمایه دارانه، طبقه کارگر را به دنباله رو و سیاهی لشکر احزاب آشکارا سرمایه دارانه تبدیل می کند، ایدئولوژی مارکسیستی نیز از کارگران به عنوان سکوی پرش «حزب کمونیست» ( یا «حزب طبقه کارگر») به سوی قدرت سیاسی استفاده می کند. اگر ایدئولوژیِ آشکارا سرمایه دارانه احزاب آشکارا سرمایه دارانه را منجیان طبقه کارگر می داند، مارکسیسم نیز «حزب کمونیست» را به نجات بخش طبقه کارگر بدل می کند. بستر هر دو ایدئولوژی همانا دنباله روی توده ها از نخبگان است.»
«گرامشی نیز تحت عنوان «شهریار مدرن» این جایگاه و رسالت را به «حزب طبقه کارگر» می دهد. او توده های کارگر را اجراکنندگان فرامین «پیشگامان پرولتاریا» می داند (که منظور از آن همان «حزب طبقه کارگر» است») همان گونه که ماکیاولّی «شهریار» یا «پرنس» را ... «رهبر» جامعه می داند که توده مردم باید به او اقتدا کنند، گرامشی نیز تحت عنوان «شهریار مدرن» این جایگاه و رسالت را به «حزب طبقه کارگر» می دهد. او توده های کارگر را اجراکنندگان فرامین «پیشگامان پرولتاریا» می داند (که منظور از آن همان «حزب طبقه کارگر» است) و سپس از گرامشی چنین نقل میکند: «وظیفه پیشگامان پرولتاریاست که روحیه انقلابی را همواره در توده ها زنده نگه دارند تا شرایطی ایجاد شود که توده ها در آن آماده عمل باشند و بی درنگ فرامین انقلابی را اجرا کنند.» و خود میافزاید: «نظریه «حزب طبقه کارگر» عدم اعتماد به نفس سیاسی طبقه کارگر و آویزان شدن این طبقه به نخبگان جامعه را پیش فرض می گیرد و به رسمیت می شناسد.»
و
«این نظریه، که پیش از گرامشی لنین آن را تحت عنوان «سازمان انقلابیون حرفه ای» فرموله کرد و خودِ لنین نیز هسته اصلی آن را از کائوتسکی گرفت، بر همان عدم اعتماد به نفسِ سیاسی مبتنی است که کارگران را به سیاهی لشکر و گوشت دَم توپ احزاب بورژوازی تبدیل می کند؛ فقط جای نجات بخش طبقه کارگر را عوض می کند : از کارگرانی که به نجات خود با تکیه بر قدرت خویش باور ندارند می خواهد که به جای پیوستن به دولت ها و احزاب و شخصیت های طبقه سرمایه دار به امید یافتنِ منجی، به «حزب طبقه کارگر» بپیوندند و نجات خود را در این حزب جست و جو کنند.»
در همین مقاله بالا ما اشاره کردیم که لبه تیز نقد حکیمی از فرقه گرایی در چپ تنها یا عمدتا متوجه احزاب کمونیست است و نه احزاب کارگری دیگر. و اینک میتوانیم این عبارات و نظرات اخیر وی را مقایسه کنیم با نظرات وی در مورد جریانهایی که قرار بود در«جنبش کارگری  به مثابه تشکل ضد سرمایه داری» یا شورای کارگری  وی حضور داشته باشند. گویا جایی هم برای احزاب کمونیست در نظر گرفته شده بود و قرار بود که  این احزاب کمونیست هم در «کنار» بقیه حضور داشته باشند. اینک احزاب کمونیست جایگاه «نخبگانی» خوانده میشوند که همپایه احزاب بورژوای، نقششان وسیله کردن کارگران برای قدرت یابی خود است. میتوان از حکیمی پرسید که تکلیف بقیه آن «هسته اصلی و موسس تشكل كارگری» چه میشود؟ یعنی «جناح چپ تردیونیونها و در درجه اول  توده كارگران چپ از تمام گرایش ها (از كمونیست و سوسیالیست گرفته تا آنارشیست - سندیكالیست  و سوسیال دموكرات و چپ لیبرال و چپ مذهبی... ) و...توده كارگران غیر چپی كه یا هیچ گرایشی سیاسی خاصی ندارند و یا به این یا به آن حزب اپوزیسیون راست و  آشكار بورژوایی( ناسیونالیسست، محافظه كار)». آیا این جریانها که به هر حال احزاب سیاسی میباشند، نخبه گرا هستند و یا خیر؟ اگر هستند که علی القاعده  باید باشند چه جریانی میماند که نخبه گرا نیست؟ لابد خود حکیمی!  پس توده کارگران باید بدون هیچگونه حزب و تشکیلاتی و بدون هیچگونه تعلق ایدئولوژیکی به سخنان جناب حکیمی  که به «کمونیسم جنبشی» اعتقاد دارد، گوش دهند. درغیر این صورت حکیمی آنها را به «ناتوانی» و «نداشتن اعتماد به نفس» متهم خواهد کرد و آنها را  «ضعیف النفس« خواهد خواند!

  • توضیح:

 این یادداشت اوائل سال 91 و زمانی نوشته شد که حکیمی مقاله خود را در سایت ها قرار داده بود.