Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

     جنبش های دموکراتیک در شمال افریقا و خاورمیانه و هوچیان ترتسکیست(1)



در ماههای اخیر مبارزات طبقاتی و ملی، خیزش ها و شورش ها، بخشی از شمال افریقا یعنی کشورهای تونس، مصر، لیبی، و بخشی از کشورهای خاورمیانه یعنی سوریه، اردن، یمن و بحرین  را لرزاند و میلرزاند. این مبارزات که چونان گردبادی فزاینده از یک سو نیرو و توان  همه ی مردمان تحت استثمار و ستم  جهان بویژه کشورهای تحت سلطه را افزایش داد و در آنها امیدی نو به آینده آفرید؛ اما از سوی دیگر برای همه امپریالیستها،  ترس، وحشت و نگرانی ایجاد کرد. نگرانی و وحشتی که جز با کنترل، به انحراف کشاندن انرژی انقلابی شکفته توده ها، و آن  را در راههای بی ثمر تحلیل بردن و در نهایت خاموش کردن آنها آرامش نخواهد یافت.
این مبارزات برای همه ی انقلابیون جهان بویژه ما کمونیستهای کشورهای تحت سلطه اهمیتی فزون از حد دارد. میتوان و باید آن را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار داده ، نکات قوت و ضعف  و نیز کمبودهای آن را سنجید و درسهایش را فرا گرفت.
نکته اول تاثیرات ویران کننده و خرد کننده بحران اقتصادی کنونی امپریالیستی است.
این بحران اقتصادی که کژدار و مریز پیش میرود و گاه به یکباره تا ژرفنای جوامع را در می نوردد، بیش از یک دهه پیش به موجی کوبنده در منطقه آسیای شرقی و کشورهای معروف به «ببرهای آسیا» پا داد و طوفان شورش و انقلاب این منطقه را در برگرفت. اینک پس از بیش از یک دهه، این توده های استثمار شده، محروم و ستمدیده و طبقات میانی کشورهای عرب  تحت فشار این بحران خرد کننده اند و دست به تظاهرات ها و شورشها زده اند. البته باید توجه داشت که در گسترش این جنبشها ازیک کشور به کشور دیگر تنها مسائل اقتصادی و بحران اقتصادی دخالت ندارد، بلکه پیوستگی های قومی و فرهنگی نیز در کارند.
خواستهای اساسی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این جنبشها عموما دموکراتیک است.سرنگون شدن حکومت ارتجاعی وابسته به امپریالیسم و جایگزی شدن حکومت های دموکراتیک به جای حکومت های استبدادی، بر قراری آزادیهای دموکراتیک، استقلال از امپریالیستها و کوتاه کردن دست آنها از سیاست، اقتصاد و فرهنگ این جوامع، رفع بیکاری و ایجاد کار برای فارغ التحصیلان، رفع ستم بر زنان و...
مجموع اوضاع پس از جنگ جهانی دوم  بویژه سی ساله اخیر که امپریالیستها در پی پیاده کردن سیاست های معروف به نئو لیبرالی، پیشرفت کشورهای تحت سلطه را در بوق و کرنا کرده اند، نشان از آن دارد که  این سلسله جنبشها را پایانی نیست. جایی و یا منطقه ای خاموش میشود جایی یا منطقه ای دیگر بر میخیزد. در گذشته چنین بوده، اکنون چنین است و در آینده نیز همین گونه خواهد بود. تا امپریالیسم و نظام های طبقاتی هست، جنبش و شورش و انقلاب نیز هست.  
نکته دوم نحوه برخورد حکومت های داخلی دست نشانده و امپریالیستهای قلدری چون آمریکا  و کشورهای غربی و نیز این سو کشورهای روسیه و چین است؛ کشورهایی که شیره طبقات محروم این جوامع را میکشند و پشت سر خود جز بدبختی و فلاکت چیزی به جای نمیگذارند. این کشورها در جایی که احساس کنند لازم است عقب نشینی های معینی را صورت دهند، مثلا در مصر و تونس، با حفظ تمامی ارکان نظام دست به عقب نشینی های موقتی و قربانی کردن چند مهره- گاه حتی مهم – میزنند؛ و در جاهایی دیگر که لازم میدانند، از حکومت هایی که به سرکوب وحشتناک و خونین جنبش توده ها دست زده اند، بطور کامل پشتیبانی میکنند( مثل بحرین)؛ و در جای سوم، سعی میکنند با برخی از جریانات ارتجاعی یا  مترقی در این جنبشها کنار بیایند و برای مدتی عقب نشینی کنند تا اندکی شور و شوق توده ها خاموش گردد؛ و در جای چهارم چهره آزادیخواه و دمکرات بخود میگیرند و در قاموس ارتشی «رهاییبخش» ظاهر میشوند و دست به تعرض علیه حکومتهایی میزنند که باصطلاح بطور کامل مطلوب امپریالیستها نبوده اند، همچون لیبی.
همچنین در حالیکه در کشورهایی همچون مصر ما شاهد عقب نشینی حکومتها هستیم، در کشورهایی نظیر لیبی و سوریه که عنوان های  حکومت های اسلامی را یدک میکشند شاهد شدیدترین حملات به توده های استثمار شده و ستمدیده هستیم. این گونه حکومتها، مانند حکومت اسلامی ایران  گمان میکنند که متولییان عرض از جانب خدا هستند و وظیفه سرکوبی هرگونه سرپیچی قوم از اطاعت خدا  به عهده ایشان نهاده شده، گویی که عنوان اسلام بر خود نهادن و باصطلاح خویش را وارث تمامی ارثیه مذهبی دانستن، مجوزی برای هر نوع و هر درجه سرکوب به آنها میدهد. متظاهرترین و ریا کارترین و موذی ترین رژیمها، تبدیل به دریده ترین و هارترین آنها میشوند. 
نکته سوم به بافت طبقاتی این جنبشهای، اشکال مبارزات آنها و رهبریشان بر میگردد. این جنبش ها عموما  طیف های وسیعی از طبقات، از طبقه کارگر، خرده بورژوازی شهر و روستا( در برخی مناطق دهقانان) و طبقات متوسط، زنان، دانشجویان و جوانان را در برمیگیرند. ورود طبقه کارگر به مبارزات انقلابی بدون رهبری حزب کمونیستش صورت میگیرد.بدین ترتیب عموما دنباله روی طبقات دیگر بویژه خرده بورژوازی و بورژوازی میگردد. عموما قشرهای تحصیل کرده و  بیکار، دختران و پسران جوان آغاز کنندگان این جنبشها هستند. اما با گسترش مبارزات، عدم کفایت نیروی آنان برای پیشبرد و سهمگین کردن نیروی مبارزات محسوس میگردد و نیاز به ورود طبقاتی که عملا در کار و تولید درگیرند، بویژه طبقه کارگر عمیقا احساس میشود.
نکته چهارم مربوط به اشکال مبارزه دراین جنبشها و چگونگی تکوین آنهاست. شکلهای بروز این جنبش ها یا ازشهرهای کوچک و حوادث کوچک به سوی شکلهای مبارزات گسترده و شرکت توده های وسیع میرود مانند تونس؛ و یا از نقطه ای قلیانی چون یک اوج آغاز شده، در بسترهای ریز ودرشت جاری میشود،مانند مصر و سوریه. شکل عمده این مبارزات تظاهرات، متینگ، اعتصاب و درگیری های خیابانی است که گاه به شورش های شهری یا منطقه ای کشیده میشود. شکل نبرد نظامی و جنگ شهر به شهر و تسخیر شهر نیز در برخی از این کشورها که خفقان و سرکوب شدیدتر است بسرعت جایگزین شکلهای مسالمت آمیز مبارزه میشود.
در صورتی این مبارزات به مدتی طولانی دوام آورد و توده های وسیع تری به آن ملحق گردند ، اشکال مبارزه نیز بیشتر خود را نشان خواهند داد و شکلها و راههای چگونگی کسب قدرت سیاسی در کشورهایی با دولت یکدست مرکزی قوی و نیروی نظامی سراسری با کمیت عددی بالا، بیشتر قابل تصور و تفکر خواهد بود. توجه به تجارب مثبت  و منفی نبردها و جنگ ها در برخی کشورهای جنگ زده افریقا نظیر سومالی، کشورهای  فیلیپین، ایران، اندونزی و نپال در آسیا و کشورهای نیکارگوئه، مکزیک  و پرو در آمریکای لاتین، میتواند تا حدودی به روشن شدن راههای تصرف قدرت و اشکال بروز جنگهای توده ای و قیامهای محلی یا سراسری و نیز چگونگی سازمان دادن آنها یاری رساند. وظیفه همه ما کمونیستها است که با دقت هر گونه جنبش و شورش و انقلاب بویژه اشکال عالی آن یعنی نبردهای نظامی را با دقت هر چه تمامتر تعقیب کنیم تا با روشنی، شکلهای کسب قدرت: جنگ توده ای، قیام مسلحانه ، نبردهای پارتیزانی منطقه ای (روستایی و شهری) و یا شکلهای نوینی که در جریان مبارزات پدید میآیند را درک کنیم.
نسل جوان ما باید بروشنی درک کنند که گر چه یک حزب  دست و پای خود را تنها به یک شیوه کسب قدرت یعنی شکل قهر آمیز نمیبندد و باید حتما «راه رفتن روی دو پا» را یاد بگیرد، اما شیوه های کسب قدرت از طرق مسالمت آمیز  تنها در شرایطی بسیاراستثنایی و آن هم  تنها و تنها زمانی که یک حزب سیاسی مارکسیست نیروی مسلح قوی داشته باشد، ممکن و مقدور است.      
نکته پنجم به رهبری این جنبشها بر میگردد. جنبشهای جاری عموما رهبریهایی با تشخص و هویت تعریف شده ای ندارند. در حالیکه این جنبشها در کشورهایی رخ میدهند که تقریبا بیشترشان پایبند به قواعد اسلامی هستند، درون این جنبشها و در رهبری آنها نیز جریاناتی با ایدئولوژیهای اسلامی یا نقش مهمی دارند و یا حداقل از وزن قابل توجهی برخوردارند. به غیر از جریانات با ایدئولوژی اسلامی، جریانهای سکولار خرده بورژوایی و بورژوایی نیز موجودند. از سوی دیگر جریانات انقلابی و چپ ضعیف هستند و نقش چشمگیری ندارند. شکست موقتی طبقه کارگر در عرصه جهانی، مردم کشورهای تحت سلطه را برای پیشبرد انقلاب، در مرحله تاریخی معینی بسوی اتخاذ ایدئولوژی ها و دورنماهای دیگری رانده است. در واقع خلاء جریانات انقلابی- کمونیستی بشدت احساس میشود.
از سوی دیگر فقدان سازمانهای منسجم یا نسبتا منسج در میان طبقات مردم، امکان ایجاد یک جبهه متحد  را ضعیف کرده است. خلقی که اتحادش از طریق جبهه متحد ،سازمانیافتگی پیشرفته ای نیابد، نمیتواند نظم، پیگیری، تداوم و قدرت مبارزه خویش را بهبودبخشد.
اگر کل مبارزات و فرهنگ کمونیستی که در این مبارزات شکل گرفت و همینطور دوره هایی که طبقه کارگر در کشورهای شوروی و چین قدرت سیاسی را در دست داشت  با کل مبارزات و فرهنگهای خرده بورژوایی، بورژوایی و ارتجاعی و نیز دورهایی که نیروهای ارتجاعی در کشوری نظیر ایران و یکی دو کشورآسیایی و افریقایی دیگر قدرت سیاسی را در دست داشتند، مقایسه کنیم ، میتوانیم این گونه برآورد کنیم که اگر چه کمونیستها و قدرت سیاسی طبقه کارگر شکست خوردند، اما پیشرفت و تکامل این کشورها بویژه تغییرات کیفی اقتصادی،اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در شرایط زندگی طبقات استثمار شده و ستمدیده به هیچوجه با دوره حکومت های ارتجاعی و حتی بورژوایی نیز قابل مقایسه نیست. بطور کلی مردم از مبارزات بی سرانجام و نیروها رهبری کننده ارتجاعی و یا نیمه مترقی و حکومت های ارتجاعی به تنگ میآیند و علی رغم تبلیغات امپریالیستها و نیروهای ارتجاعی افکار و ایده های دیگری را جستجو میکنند.
نکته ششم مربوط به وضع طبقه کارگر در این کشورها و رهبری جنبش های توده های استثمار شده  ستمکش ست. در برخی از این کشورها نظیر تونس ما شاهد درجه ای از تشکل علنی و قانونی این طبقه در سندیکاها و اتحادیه های کارگری هستیم. در برخی دیگر کشورها نظیر لیبی و سوریه چنین تشکلاتی وجود ندارد. مشکل اصلی  در سازمان یافتن طبقه کارگر، فقدان آزدیهای سیاسی در مجموع این کشورهاست. در واقع حتی در کشورهایی نظیر تونس و مصر هم ما شاهد سندیکاها و اتحادیه های نیرومند کارگری نیستیم.
در مجموع وضع طبقه کارگر، فقدان نیروی رهبری کننده با دورنمای کمونیستی، فقدان جنبش  کمونیستی و حزبی کمونیست که توانایی تدوین استراتژی و تاکتیک انقلاب دموکراتیک نوین در این کشورها را داشته باشد و بتواند طبقه کارگر و تودهای محروم شهر و روستا را سازمان دهد و کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر را تحقق بخشد، بخوبی احساس میشود. وضعیت در این کشورها بطور کلی از وضع کنونی چپ در جهان و نیز تسلط نسبی جریانهای اسلامی و یا لیبرالی بر جنبشهای این منطقه جدا نیست. توده های مردم به انقلاب نیاز دارند. برای انقلاب جهان بینی انقلابی لازم است. ایدئولوژی های حاکم بر این جنبش ها هرگز نتوانسته و نخواهد توانست به نیازهای طبقه کارگر و توده های محروم پاسخ دهد. دیری نخواهد پایید که این  وضع پایان پذیرد و دور تازه ای برای  رشد افکار و ایده های کمونیستی آغاز گردد.(1)
و اما نکته ای که قصد داریم به آن در این مقاله توجه کنیم، شیوه برخورد و تحلیل برخی از شبه چپ های ضد مارکسیستی است که داعیه هواداری قلابی اشان از طبقه کارگر و مزد بگیران، گوش فلک را کر کرده است .از هیچ چیز که علی القاعده ربط به طبقه کارگر داشته باشد کوتاه نمیآیند و به هیچ کس به اندازه این طبقه بی ایمان نبوده، نسبت به آن توهین روا نداشته، آن را حقیر و بی ارج ننموده اند.
ادامه دارد
هرمز دامان
خرداد90
یادداشتها  
  1- برخی از نظریه پردازان  در کشورهای  اروپایی  وپیروان ایرانیشان (برای مثال برخی توده ای - اکثریتی ها) شروع به  تدوین نظریه برای این جنبشها کرده اند. در حالیکه خصوصیت منفی بارز این جنبشها همانا فقدان برنامه،رهبری و سازمان  کمونیستی- انقلابی است این کسان هوار میکشند که این انقلابات «پسالنینیستی» هستند، چون دورنمای کمونیستی و سازمانهای انقلابی کمونیستی بر این جنبش ها حاکم نیست.  بدینسان ضعف بزرگ این جنبشها، حسن بزرگ آنها دانسته میشود!
خصوصیت ویژه جنبش های سی سال اخیر بویژه پس از جنگ ویتنام، کامبوج و لائوسی فقدان رهبری سازمندهنده کمونیستی بوده است. درست به همین دلیل این جنبشها هرگز نتوانستند تداوم چشمگیری بیابند.  حتی شکست جنبش توده ها در کشورهایی نظیر نیکاراگوئه و مکزیک  تا آنجا که به رهبری آنها بر میگردد آن ست که این رهبری ها، هیچکدام برنامه و اهداف کمونیستی روشن نداشتند باصطلاح  تلاش کردند خیلی امروزی و مدرن باشد. این نقص چشمگیر در رهبری این جنبشها - اگر عجالتا نخواهیم در مورد برخی شرایط بین المللی ویژه صحبت کنیم - جز شکست چیزی به ارمغان نیاوردند. جنبش های کنونی در کشورهای عرب نیز از این قاعده مستثنی نیستند.