Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

این هم « پسا کمونیسم کارگری» ! ( قسمت3 - بخش پایانی)
درباره مقاله «تشییع جنازه بی پایان» از سایت آلترناتیو

 

وجوه اشتراک حکمت با اکونومیسم روسی
آلترناتیوی ها بجای  اینکه سراغ اکونومیستهای روسی بروند و رونوشتهای صاف و ساده حکمت و دارودسته های کمونیسم کارگری از آنها را، نقل کنند، در اصرار خود برای ایز گم کردن،( و گرچه گاهی به اکونومیسم اشاره میکنند) به یافتن شباهت میان نظرات حکمت و «کمونیسم چپ» می پردازند.
« از آن‌ جا که نقد و بررسی ما در این مرحله، دیدگاه های کمونیسم کارگری در دوره اولیه حیات خود (71-1368) را در بر می گیرد... تنها مروری کوتاه بر دیدگاه های اصلی شاخه آلمانی- هلندی آن ها به ویژه در رابطه با موضوع رابطه حزب و طبقه خواهیم داشت تا شباهت های بسیار جالب توجه آن ها با نظرات حکمت در نخستین دوره کمونیسم کارگری (71-1368) را به شکل مستدل نشان دهیم.»  و « برای لحاظ کردن دقت هر چه بیشتر در این رابطه و اجتناب از تطبیق های دل بخواهی، از جمع‌بندی آبراهام زیگلر ( یک نویسنده غیرلنینیست) در مورد مباحث دو تن از نظریه پردازان اصلی جریان آلمانی- هلندی کمونیسم چپ یعنی آنتوان پانه‌کوک و پل ماتیک استفاده خواهیم کرد. »( تمام بازگفت ها از مقاله تشیع چنازه بی پایان، سایت آلترناتیو،)
پس برای آنکه آلترناتیوی ها  «دقت هر چه بیشتری» را لحاظ کرده و «از تطبیق های دلبخواهی»(1) اجتناب کنند و شباهت های «بسیار جالب توجه» نظرات «کمونیسم چپ»  با نظرات حکمت را به « شکل مستدل» نشان دهند!؟ به نقل نکاتی در مورد کمونیسم «چپ» از نظر زیگلر میزنند. ما نیز برای اینکه متهم به « بی دقتی» نشویم نگاهی میاندازیم به برخی از نظرات زیگلر در مورد این «کمونیسم چپ»:
آلترناتیوی ها مینویسند:
« همان‌طور که زیگلر به دقت اشاره می‌کند، پانه‌کوک و ماتیک تصور می‌کنند که آگاهی سوسیالیستی به شکل خود به خودی از دل مبارزه طبقاتی بیرون می آید. تعبیر زیگلر در مورد نظرات آن ها جالب است:
”برای آن ها آگاهی طبقاتی امری صرفا اجتناب ناپذیر نیست، خود- انگیخته است، و وقتی درجه حرارت اجتماع به 212 درجه فارنهایت می‌رسد، به وجود می‌آید؛ مثل آبی که بخار تبدیل شود.“
این تعبیر دقیقا مشابه تاکید مکرر حکمت بر عینی بودن و خودبه خودی بودن گرایش کمونیسم کارگری در درون طبقه کارگر است. زیگلر جمع‌بندی خود را این‌گونه ادامه می‌دهد:
”اساسا ماتیک و پانه‌کوک آگاهی تریدیونیونی (اتحادیه ای) را با آگاهی سوسیالیستی مغشوش می کنند. ...طبقه کارگر ایدئولوژی طبقاتی مستقلی را توسعه نداده است بلکه در همان حوزه مانند دنبالچه بورژوازی ادامه می‌دهد...“ »
این نکات، برای هر فردی که تا حدودی به لنینیسم آشنا باشد، بسرعت مباحث کتاب «چه باید کرد» و انتقاد وی از اکونومیستها را بخاطر میآورد. در واقع، نظراتی که  زیگلر درکمونیسم «چپ» پانه کوک و ماتیک مورد نقد قرار میدهد، مطلقا تفاوتی با نظراتی که  بوسیله اکونومیستهای روسی در سالهای اوائل قرن بیستم طرح شد، ندارد و اگر زیگلر اکنون  آنها را در میان کمونیستهای «چپ» مورد انتقاد قرار میدهد، از آن این نتیجه بدست نمیآید که این مباحث بتازگی یعنی در سالهای اواخر دهه ی سی از جانب کمونیسم «چپ» ابراز شده است، بلکه این نتیجه بدست میآید که این جریان، از لحاظ معینی، دیدگاهی مشترک با اکونومیستهای روسی اوائل دهه  نخست قرن بیستم داشته است.
از طرف دیگر، حضرات آلترناتیوی ها که به طرح نظرات از جانب  زیگلر(که خود دارای انحرافات متعدد در مسئله حزب و مارکسیسم است)علاقه نشان میدهند و آنها را در این مورد بخصوص نقل میکنند، به هیچوچه  احتیاجی نمیبینند که به نقل نکانی دست زنند که زیگلر از لنین  در مورد جنبش خودبخودی کارگران ذکر میکند و تماما از کتاب «چه باید کرد» نقل میگردد. آنان همچنین گفته ای را که زیگلر از کائوتسکی بازگو میکند و شهرت آن در میان چپ ها، درست بخاطر نقل آن در همین کتاب لنین است، ضرورتی نمیبنند. در «احترام»  به علاقه آلترناتیوی ها به جناب زیگلر، ما خود را موظف میبینیم که این علاقه را دنبال کرده و کامل کنیم. از این رو به نقل بیاناتی از زیگلر، که خود از لنین بازگو میکند، و آلترناتیوی ها بسیار آگاهانه و حساب شده از ذکر آنها پرهیز میکنند، میپردازیم.  و این هم از زیگلر و نقل های وی از «چه باید کرد»:
«تاریخ تمام کشورها نشان میدهد که طبقه کارگر، صرفا از طریق تلاش های خویش، قادر است فقط آگاهی اتحادیه ای را توسعه دهد، یعنی که خود ممکن است ضرورت ملحق شدن به اتحادیه ها، مبارزه علیه کارفرمایان و کوشش برای مجبور نمودن حکومت برای به تصویب رساندن قوانین کاری و غیره  را تشخیص دهد.» و بازهم «تئوری سوسیالیسم اما از طریق تئوریهای فلسفی، تاریخی و اقتصادی ای رشد یافت که توسط نمایندگان تحصیل کرده طبقات مرفه، روشنفکران پرداخته شده بود. بنیان گذاران سوسیالیسم علمی مدرن، مارکس و انگلس ، خود به روشنفکران بورژوازی تعلق داشتنند.»
زیگلر ادامه میدهد و میگوید که پیش از لنین ، کائوتسکی همین فرق را قائل شد و آنگاه به نقل نظر کائوتسکی (البته ناکامل) میپردازد که عینا در کتاب لنین ذکر شده است:
«در این رابطه، آگاهی سوسیالیستی به عنوان یک الزام و نتیجه ی مستقیم مبارزه طبقاتی پرولتاریا نمایندگی میشود. این، اما مطلقا نادرست است. البته ، سوسیالیسم به مثابه یک تئوری، ریشه هایش را در روابط اقتصادی مدرن دارد، به همان طریقی که این آخری از مبارزه علیه فقر و بدبختی توده ای مولود سرمایه داری ناشی میشود. سوسیالیسم اما هم دوش مبارزه طبقاتی و نه ا زدیگری پدیدار میگردد؛ هر کدام از بنیادهای متفاوتی بر میخیزند. آگاهی سوسیالیستی مدرن فقط میتواند بر پایه دانش ژرف علمی پدید آید. حقیقتا علم اقتصاد مدرن، همانقدرلازمه تولید است که فرضا تکنولوژی مدرن، و پرولتاریا نه این و نه دیگری را میتواند خلق کند؛ مستقل از این که چقدر میل به این کار داشته باشد، هر دو از فرایند اجتماعی مدرن بر میخیزند. خودروهای علم، پرولتاریا نیستند بلکه روشنفکران بورزوازی میباشند. سوسیالیسم مدرن از کله اعضاء این قشر سرچشمه گرفت، و آنها بودند که ان را به پرولتاریهای ذهنا رشد یافته تر انتقال دادند، که این بخش پرولتاریا نیز به نوبه خود آن را به مبارزه طبقاتی پرولتری از بیرون و نه چیزی که از درون بطور خود انگیخته بر میخیزد، معرفی نمودند.»(2)     
این بسی سئوال انگیز است که آلترناتیوی به هیچوجه لازم نمی بینند که این بخش از سخنان زیگلر را نقل کنند که نشان میدهد که ریشه های بخشی از نظرات کمونیستهای «چپ» درست در نظرات اکونومیستی ای  نهفته است که مدتها پیش بوسیله لنین نقد شده بود و علیه آن مبارزه صورت گرفته بود!
میبینیم که چنانچه آلترناتیوی ها میخواستند متهم  به «تطبیق دلبخواهی» نشوند،  باید به سراغ  همین اکونومیستهای کذایی میرفتند!؟ زیرا وجوه مشترک حکمت با آنها بسیار بیشتر است تا با کمونیستهای «چپ»، و وجوه افتراق او و کمونیسم کارگری اش با این اکونومیستها بسیار کمتر است تا با آن «چپ ها»!؟ دوما بد نبود حال که میخواهند از کسی نقل قول کنند، جوهر نظر وی را بدرستی بازگو کنند. در این مورد بخصوص زیگلر درست قصد دارد که ریشه این گونه نظرات کمونیستهای «چپ» را در نظرات اکونومیستهای کذایی جستجو کند. اکونومیستهایی که ریشه ی خارجی شان در جریانات رویزیونیستی ای موجود بود که برجسته ترین نماینده و بازگو کننده آن برنشتین بود. و البته نزدیکی حکمت و دارودسته ی ض مارکسیست اش به برنشتین بسیار نزدیک تراست تا به این کمونیستهای «چپ»!(3)
بطور کلی این بخش از گفتارها نشان میدهد که حضرات آلترناتیو ها میخواهند حقایق را وارونه جلوه دهند. بجای اینکه وجوه مشترک نظرات ضد تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینستی حکمت و کمونیسم کارگری دروغینش که حتی در حد اکونومیستهای روسی نیز نبود، با نظرات ضد تئوری مارکسیستی اکونومیستها تطبیق داده شود، بدنبال نیرویی در تاریخ چپ میگردند، که بتوان با وصل کردن حکمت به آن،  برای او و البته برای خودشان، که پای جای پای او میگذارند، مقداری آبرو دست و پا کنند.
ادامه دهیم:
«یک نکته جالب دیگر این جاست که پانه‌کوک نیز مانند حکمت مبنای نقد خود از احزاب را بر این مساله استوار می‌کند که احزاب از تفکر، دیدگاه و اندیشه و ... آغاز می‌کنند.»
در واقع این نکته  هم بیش از آنکه بر وجوه مشترک کمونیستهای«چپ» با اکونومیستهای روسی گواهی دهد، بر وجوه مشترک (در واقع بر مهمترین وجوه اشتراک) حکمت با آن اکونومیستها ضد تئوری گواهی میدهد! به عبارت دیگر حکمت در این مورد بخصوص نسبت به  کمونیستهای«چپ ها» به اکونومیستهای روسی بسیار نزدیک تر است. زیرا  حکمت نه تنها مخالف آغاز کردن از تفکر، دیدگاه و اندیشه( و البته منظور ما اندیشه انقلابی است زیرا حکمت حاضر است از اندیشه های ارتجاعی و ضد انقلابی آغاز کند) بلکه اصلا تفکر، دیدگاه و اندیشه انقلابی را مطلقا قبول ندارد.
«مشکل در آن‌جایی است که حکمت مجبور می‌شود نظراتی مشابه کمونیسم چپ را با دیدگاه های بلشویکی که درست در قطب مقابل آن قرار دارد، بیامیزد و کل زهر بحث خود را به احزاب و سازمان های کمونیست در طول تاریخ کمونیسم بین‌الملل غیر از حزب بلشویک و ح.ک.ک تزریق کند؛...»
حضرات آلترناتیویها! آیا گمان نمیکنید در پی اتهام بزرگ ریشه داشتن نظرات حکمت در کمونیسم «چپ»، اتهام بزرگتر و غیر قابل بخشش تری به حکمت و کمونیسم کذایی اش وارد میکنید؟!
زمانی که شما حکمت را متهم میکنید که ریشه های مشترکی با کمونیستهای «چپ» دارد، اولین خبط را مرتکب میشوید؛ زیرا حکمت را حقیقتا چه به «چپ» و «چپ» روی! حکمت و کمونیسم کارگری اش، تنها طرح و کاریکاتور «چپ» بوده و خواسته اند و میخواهند «چپ» جلوه کنند. حکمت و دارودسته های حکمتی آذرین، مقدم  و شرکا، دارودسته ی مدرسی ها و جوادی ها  و همه ی ترتسکیستهایی که نقاب های رنگارنگ به چهره میزنند، «چپ» های دروغین و روی کاغذ بوده و هستند. آنها در واقع راست راستند!
و اما این اتهام دوم شما، یعنی آمیزش نظراتی مشابه کمونیسم «چپ» با دیدگاه بلشویک ها! این دیگر اتهامی است غیر قابل بخشایش تر! اگر بخواهیم حکمت و کمونیسم کارگری اش را در یک عبارت خلاصه کنیم، میتوانیم بگوییم مبارزه با مارکسیسم، بلشویسم و هر چیزی که رنگ و بوی مارکسیسم و بلشویسم داشته است. براستی شما از کدامین نوشته و سخنرانی حکمت میتوانید نشانی بدهید که وی در آن حتی سر سوزنی واقعا  به بلشویسم نزدیک شده باشد؟ او همیشه وهمواره از نخستین نوشته هایش، درست در نقطه مقابل بلشویسم و در جایگاه کسانی قرار گرفت که ضد بلشویسم بودند یعنی اکونومیستها، منشویکها و ترتسکیستها!
و اما ای حضرات، دور نرویم و از اصل مطلب پرت نشویم! اکنون این شمایید که جامه ی حکمت در بر میکنید و با آوانس دادن دروغین از جانب حکمت به بلشویسم و در واقع از جانب خود به حکمت، روی ضد مارکسیسم و ضد بلشویسم وی را پرده پوشی مینمایید. دقیقتر بگوییم حکمتی خیالی خلق میکنید که با  کمونیسم «چپ» و بلشویسم نزدیکی داشته و میخواسته این دو را  با هم ممزوج کند. این در واقع شمایید که میخواهید حکمت بی عمل و راست را برای نسل جوان جاذب نمایید و با اینکار، در واقع بستری برای جاذب کردن ترتسکیسم خودتان فراهم کنید!
وجوه افتراق حکمت با کمونیستهای «چپ»
آنچه ما در بالا به آن اشاره کردیم تنها نشان میدهد که در زمینه معینی بین حکمت و کمونیستهای «چپ»اشتراک موجود است. درست در زمینه ای که هر دو این جریانات را به نظرات اکونومیستی وصل میکند. اما وجوه افتراق میان حکمت و کمونیسم دروغین اش با این کمونیستهای «چپ» آنقدر زیاد است که ما بتوانیم خط  فاصلی روشن  میان آنها و حکمت بکشیم:     
1- کمونیسم «چپ» آلمانی و هلندی و کلا اروپای غربی و انگلستان در مقابل احزاب سوسیال دمکراتی شکل گرفت که از نظر تئوریک به رویزیونیسم گرویده ، به جریاناتی پارلمانتاریستی مبدل شده، حزب، سندیکاها و تشکلات اتحادیه ای طبقه کارگر را به احزاب و تشکلات بورژوایی تبدیل کرده و جنبش طبقه کارگر را آلت دست بورژوازی  نموده بودند.  زمانی که آنها حزبیت را انکار میکردند(که البته همواره اینگونه نبود زیرا آنها خود نیز گاه در احزاب متشکل شدند) در درجه اول منظورشان این احزاب بود. علت نخستین  شکل گیری این جریان، گرایش به راست در احزاب سوسیال دمکراسی و تبدیل آنها به احزاب رویزیونیستی بود. لبه تیزحمله شان نیز متوجه همین احزاب بود.
در حالیکه  نظریات حکمت و کمونیسم کارگری اش به هیجوجه در مقابل جریانات راست توده ای - خروشچفی شکل نگرفت، بلکه دقیقا در مقابل چپ انقلابی ایران یعنی چپ خط سه، که در مجموع از نظر ایدئولوژیک- سیاسی مبلغ مارکسیسم - لنینسم و تا حدودی مائوئیسم بود، شکل گرفت. حکمت، خواه وی را در دوره باصطلاح مارکسیسم انقلابی اش در نظر بگیریم و خواه در دوره ی کمونیسم کارگری اش، از نظر تئوریک کوچکترین اعتقادی به مبانی  مارکسیسم نداشته در ماهیت ضد مارکسیستی- لنینستی و مائوئیستی خود حتی کوچکترین تفاوتی با حزب توده و اکثریت و دارودسته های رویزیونیسم خروشچفی نداشته و ندارد و  تنها از لحاظ شکل و وابستگی های امپریالیستی(غرب بجای شرق) متفاوت است. در واقع، آنچه حکمت و دارودسته اش به عنوان «سوسیالیسم غیر کارگری» مورد حمله قرار میداد، درست ایده های اساسی مارکسیسم- لنینسم - مائوئیسم و جریانهایی بود که به این ایده ها باور داشتند. همچنین حکمت در مقابل این جریانها و احزاب منکر حزبیت نبوده، بلکه منکر حزبیت لنینستی بوده و بجای آن حزبیت علنی بی درو پیکر و ولنگ و باز نوع سوسیال دمکراتهای غربی را سازمان داده است.
2-  کمونیسم «چپ» که از درون احزاب سوسیال دمکرات  رویزیونیستی آن زمان بیرون آمد، از لحاظ تئوریک  کمابیش( گرچه میتوانیم بگوییم سطحی) به تئوری های اساسی مارکسیسم اعتقاد داشت وآنها را تبلیغ و ترویج میکرد. آنها نه آنچنان ضد ایده های اصلی تئوری مارکسیستی مثل قهر انقلابی و یا دیکتاتوری پرولتاریا  بودند و نه آنچنان  ضد مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی؛ درست برخلاف اکونومیستهای روسی که هم ضد تئوری بودند و هم ضد ایدئولوژی.
آنچه حکمت تحت عنوان مذهب نبودن مارکسیسم مورد نقد قرار میداد و دارودسته اش اکنون قرار میدهند، درست همان چیزهایی بود که برنشتین، کل جریان رویزیونیستی آن زمان در خارج از روسیه، و متاثر از آنها اکونومیستهای روسی، یعنی جریانی که پس از آن  به منشویک ها تکامل یافتند، تحت عنوان «آزادی انتقاد» مورد نقد قرار میدادند. آنها  لنینستها را متهم به «جمود فکر» و «دگماتیسم» میکردند، یعنی درست همان چیزهایی که حکمت در چپ ایران « سنتی» میخواند.
3- تاکید نخستین کمونیسم« چپ» بروی طبقه کارگر و خود رهایی این طبقه، در مقابل رهبران و احزاب سوسیال دمکراتی شکل گرفت که در جنگ جهانی اول، احزاب را به دنبالچه بورژوازی امپریالیستی تبدیل کرده بودند و نه در مقابل جریانهای کمونیستی واقعی و بلشویکها؛   
در حالیکه تاکید دروغین حکمت و کمونیسم کارگری بروی طبقه کارگر و سوسیالیسم یا کمونیسم باصطلاح کارگری، در مقابله با جریاناتی شکل گرفت که در حالیکه همه بدون استثنا درون طبقه کارگر نیرو گذاشته و کار میکردند، اما در عین حال به دموکراتیک بودن مرحله انقلاب اعتقاد داشته و برای دیگر طبقات خلقی جایگاه معینی قائل بوده و طبقه کارگر را ملزم  به رهبری کردن این طبقات، برای پیروز شدن انقلاب  میدانستند. در حقیقت حکمت از موضع نفی نقش دیگر طبقات خلقی، و برای ایجاد شکاف درون جنبش و انقلاب، بروی طبقه کارگر تاکید داشت. یا به بیانی دیگر به این دلیل روی نقش این طبقه تاکیدی دروغین میکرد که طبقات دیگر را نفی کند! همانطور که ترتسکی دهقانان را نفی میکرد، حکمت همه ی طبقات غیر کارگر روستایی و شهری را نفی کرد.
4- «کمونیسم چپ» در آن زمان بحثی بروی مرحله انقلاب نداشته و همه به انقلاب سوسیالیستی معتقد بودند. از این رو تاکید روی طبقه کارگر از این لحاظ معین، کوچکترین جایگاهی در نظرات اینان نداشت.
در حالیکه کمونیسم کارگری حکمت درست در مقابل تحلیل اقتصاد ایران به عنوان یک اقتصاد سرمایه داری عقب مانده  و تحت سلطه امپریالیسم و ضروری بودن اسلوب انقلاب دموکراتیک برای حل تضادهای آن، از یک دیدگاه بسته، منجمد و خشک، اقتصاد ایران را سرمایه داری مشابه کشورهای امپریالیستی ارزیابی میکرد و مرحله  انقلاب را سوسیالیستی میدانست. ترتسکیستهای حکمتی مرحله امپریالیسم و کلا وجود امپریالیسم  را بکلی نفی کرده و در مقابل از سرمایه داری بودن همه کشورهای جهان صحبت میکردند.  آنها حتی به انقلاب سوسیالیستی به گونه ای که گاهی برخی «چپ رو ها» اعتقاد داشتند، اعتقادی نداشته و کوچکترین پراتیکی را در این زمینه پیش نبردند. چنین مباحثی از جانب آنان، تنها در مقابل لنینسم و مقابل مائوئیسم علم میشد.
5-  اپورتونیسم کمونیسم «چپ» به عنوان یک تفکر، بیانگر ایدئولوژی اقشاری از خرده بورژوازی و نیز لایه هایی از خود طبقه کارگر(بیشتر لایه های متوسط و عقب مانده) بوده و هست. اینها، گر چه بعضا در تکامل خود، به جریانهای راست میپیوندند و نماینده طبقه بورژوازی میگردند، اما در دوره هایی بنا بر آن چه  به نام  کمونیسم «چپ» میگویند و عمل میکنند، نماینده فکری و عملی همین اقشارو لایه ها هستند. در حالیکه حکمت و دارودسته اش و نیز پیروان اینان گر چه ممکن است از نقطه نظر طبقاتی از لایه هایی از خرده بورژوازی برخاسته و یا برخیزند، اما آنچه که میگویند و عمل میکنند، در راستای منافع این طبقات قرار نداشته، بلکه در راستای منافع ارتجاع کمپرادور و امپریالیسم قرار دارد.  
آنان حتی بر خلاف سوسیال دمکراتهای آن زمان و این زمان  که نماینده بورژوازی امپریالیستی خودی بودند، با توجه به اعتقاد به ترتسکیسم و جریان های مشابه دیگر و اینکه  چنین اعتقاداتی در یک کشور تحت سلطه، فرد و جریان را به نماینده ی تئوریک و عملی کشورهای امپریالیستی تبدیل میکند، نماینده بورژوازی کمپرادور و امپریالیستی ایران بوده و هستند.
خلاصه کنیم:
حکمت و کمونیسم کارگری علیرغم برخلاف اظهارات آلترناتیوی ها، ریشه ای در «کمونیسم چپ» آلمان و هلند نداشته، بلکه درماهیت خود ریشه در جریاناتی دارد که اتفاقا کمونیسم «چپ» بین المللی علیه آنها شکل گرفت: یعنی احزاب سوسیال دمکرات اروپای غربی؛ احزابی که ریشه های آنها به اکونومیسم و رویزیونیسم برنشتینی بر میگردد. ترتسکیسم حکمت بنیان های راست خود را از این احزاب گرفته و خیمه شب بازی های دروغین شبه «چپ» خود را از جریانهای «چپ» رو. این البته امری است که خود آلترناتیوی ها نیز با حکمت در آن شریکند!
هرمز دامان
دی ماه 91
یادداشتها

  1. چه اشاره ی خوبی کرده اند این آلترناتیوی ها: تطبیق های دلبخواهی!؟ این اشاره نشان میدهد که  این حضرات ترتسکیست، درست نگران همین بوده اند که متهم به «تطبیق دلبخواهی» شوند! این طور نیست حضرات آلترناتیوی ها؟
  2. مباحثی پیرامون حزب و طبقه کارگر، مقالاتی از آنتون پانه کوک، پل ماتیک، فرانک میتلاند و آبراهام زیگلر، بر گردان وحید تقوی، سایت کاوشگر، نقل قولهای ما از مقاله «آیا کارگران به حزب نیاز دارند» نوشته آبراهام زیگلر است.           ظاهر روشن نیست که چرا زیگلر به ذکر بخش نخست سخنان کائوتسکی نپرداخته است!؟  برای اینکه ما در نقل سخنان کائوتسکی کوتاهی نکرده باشیم و نیز برای اینکه علاقه  زیگلر و نیز حضرات آلترناتیوی ها را کامل کرده باشیم، بخش نخست این سخنان را از ترجمه پور هرمزان نقل میکنیم: « بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور میکنند که گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزه طبقاتی نه تنها شرایط تولید سوسیالیستی بلکه مستقیما معرفت (تکیه کلام از کائوتسکی است) به لزوم آنرا هم بوجود میآورد. این است که این ناقدین اعتراض میکنند که چطور کشور انگلیس، که سرمایه داری در ان از همه کامل تر است، بیش از همه از این معرفت دور است. از روی این طرح ممکن است چنین تصور کرد که کمیسیون تنظیم کننده ی برنامه ی اتریش هم با این نظر به اصطلاح ارتدکسال مارکسیستی که به طرز فوق الذکر رد میشود شریک است. در این طرح گفته میشود : «هر قدر تکامل سرمایه داری بر کمیت پرولتاریا میافزاید همان قدر هم پرولتاریا ناگزیر میگردد و امکان حاصل مینماید بر ضد سرمایه داری مبارزه کند. هر گاه چنین رابطه ای قائل شویم، آن وقت به نظر میآید که معرفت سوسیالیستی نتیجه ناگزیر و مستقیم مبارزه طبقاتی پرولتاریا است. حال آنکه این به هیچوجه صحیح نیست...». گویا نکته اصلی باید «رویزیونیست» خواندن «ناقدین» مارکسیسم باشد یعنی کسانی که گمان میکنند تکامل سرمایه داری و  شرایط تولید سوسیالیستی   معرفت به لزوم آن را نیز بطور خودبخودی در میان طبقه کارگر بوجود میآورد.دارودسته های حکمتی، پراکسیسی ها و ...
  3. البته باید به این نکته اشاره کنیم که همانطور که میان نظرات اکونومیستی راست در آن زمان روسیه  و نظرات چپ سوسیال رولوسیونرها در آن زمان رابطه معینی وجود داشت، یعنی گرایشهای راست و چپ به یکدیگر ختم شده و یا یکدیگر را پوشش میدادند ، میان نظرات کمونیستهای «چپ» و جریانهای سوسیال دمکراتیک که در قطب مقابل آنها قرار داشتند، رابطه معینی موجود بود. سوسیال دمکراتهای رویزیونیست هم به گرایشهای آنارشیستی، آنارکو سندیکالیستی و بعدها چپی که مبارزه مسلحانه جدا از توده را طرح کرد،  پا دادند و این ها به نوبه خود به تقویت جریان مقابل ختم شده و یا به آن منجر میگشتند. این دو جریان  در واقع و کمابیش دوروی یک سکه بوده و هستند. گرچه ما درمجموع جریانهای «چپ» را را دارای امکان بیشتری برای  تصحیح خود و روی آوردن به مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم  و کلا اصلاح شدن میبینیم، ولی معهذا از دیدگاه مارکسیسم هر دو جریان نادرست و به ضرر مبارزه طبقه کارگرند.