Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

 این هم « پسا کمونیسم کارگری» ! (2)
درباره مقاله «تشییع جنازه بی پایان» از سایت آلترناتیو

 

کمونیسم کارگری یا اکونومیسم روسی!

آلترناتیوی ها در بررسی ریشه های کمونیسم کارگری حکمت، اکونومیسم روسی را رها کرده و یکراست سراغ کمونیسم چپ آلمان و هلند میروند تا بالاخره یک پیشینه ی شبه انقلابی و شبه چپی برای حضرت والا حکمت فراهم کنند. در مقاله آلترناتیو زیر عنوان «کمونیسم کارگری » یا «کمونیسم چپ»چنین آمده است:

« دیدیم که نخستین گام اساسی کمونیسم کارگری این بود که تمایزی را که سنت کلاسیک مارکسیستی تا کنونی (مارکس، انگلس، لنین، رزا لوکزامبورگ، تروتسکی و گرامشی) بین حزب و طبقه، بین مبارزه خودبه خودی و خود- انگیخته طبقه کارگر از یک سو و مبارزه آن در قالب فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی (جنبش کمونیستی) برقرار کرده است را فرو بریزد و بدین طریق ظاهرا طرحی نو در پاسخ به این مساله در افکند.»( همان مقاله، بخش”کمونیسم کارگری“ یا ”کمونیسم چپ“؟)

آلترناتیوی ها! متاسفانه شما عنوان این بخش را درست انتخاب نکرده اید! شما باید مینوشتید «کمونیسم کارگری یا همان اکونومیسم روسی»!؟

البته چنین عنوانی، خوب، خیلی کلاس ندارد. و آلترناتیوی ها که خیلی با کلاس و خلاصه آوانگارد هستند نمیتوانند قبول داشته باشند که ریشه های نظری حضرات والاشان حکمت عالیمقام در همان اکونومیسم کذایی روسی باشد که آنچنان مورد تحقیر لنین قرار گرفت.

بعلاوه، اگر شما آلترناتیوی ها از «مبارزه خودبخودی و خودانگیخته طبقه کارگر» نام میبرید، درست آن است که در مقابل آن از «مبارزه آگاهانه و متکی به تئوری انقلابی» نام ببرید و نه در برابر آن « مبارزه در قالب فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی» را قرار دهید. زیرا اولا فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی را عموما در مقابل فعالیت های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه کارگر قرار میدهند؛ و دوما، حزب را قبول داشتن، علامت تقابل با خوبخودی بودن جنبش نیست. زیرا بسیار احزاب سیاسی وجود داشته(و دارند) که اسم کمونیست را بر خود گذاشته بودند و به هرحال ادعای تشکلاتی متفاوت از سندیکا و یا اتحادیه را داشتند، اما خود دنباله رو حرکات سندیکایی و اتحادیه ای (و یا شورایی از قماش کمیته هماهنگی) بوده اند. اینان نه حزب آن سان که منظور لنین است، بوده اند و نه کمونیست!؟

اما در باره طرح نو: در حقیقت در جنبش چپ ایران بجز مدت زمانی در دوره 20 تا 32 و 57 تا 60 فرصتی برای فعالیتهای سندیکایی و اتحادیه ای فراهم نشد، تا ما بتوانیم از اکونومیسمی مشابه آنچه در روسیه وجود داشت، نام ببریم. از سوی دیگر، از سالهای 60 تا کنون نیز نیروی جریانات اکونومیستی که نام چپ کارگری بر خود گذاشته اند، درون طبقه کارگر بسیار ناچیز بوده و تاثیر آن بر جنبش کارگری نیز بسیار ناچیزتر بوده است. در نتیجه صحبت از اکونومیسم عملی ( و نه اکونومیسم نظری و یا روی کاغذ) نیز در این سالها خیلی معنایی ندارد.

بطور کلی برای پا گرفتن اکونومیسم به شکل روسی آن، نیاز به وجود حداقل هایی از دمکراسی بورژوایی است و در حالیکه در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی که دمکراسی بورژوایی وجود دارد، براحتی میتوان از اکونومیسم سخن گفت، در کشورهای تحت سلطه بندرت میتوان از این نوع اکونومیسم سخن گفت. در این گونه کشورها، اکونومیسم عموما اشکال دیگری بخود میگیرد، گرچه ماهیت آن یعنی سر فرود آوردن مقابل جنبش خودبخودی و خود انگیخته و کم بها دادن به، یا نفی مطلق تئوری انقلابی ، تفاوتی با اکونومیسم در کشورهای امپریالیستی ندارد. با این همه ما مشکلی با آلترناتیوی ها نداریم که آن را، از این لحاظ که چنین اشکالی از بحث های رویزیونیستی تا کنون در میان چپ ها ی ایران نبوده « نو» بدانیم!
یک حقه ی کهنه شده!

همچنین قابل توجه است که حضرات آلترناتیوی ها از یاد نمیبرند که حتما نام ترتسکی را این میان لابلای نام مارکس، انگلس، لنین، روزا و گرامشی بگنجانند و باصطلاح یک سیر امتداد یا تکامل نظری ترسیم کنند.

در مورد روزا و گرامشی باید گفت که از نظر مائوئیست ها بی تردید هر دو مارکسیست و تئوریسین های انقلابی ای و ایدئولوگ های طبقه کارگر بودند، اما قرار دادن نام آنها در ادامه نام مارکس، انگلس، لنین( در اینجا در ارتباط با سنت مارکسیستی رابطه حزب و طبقه)، بدون آنکه بخواهیم ذره ای از ارزش والای انقلابیشان کم کنیم، بر مبنای واقعیات تاریخی استوار نیست. زیرا اصولا این نوع نگارش نامها، نشان از چگونگی تداوم امر جهانی پرولتاریا و نقش افراد در تعیین خطوط اساسی پیشرفت و تکامل، دارد. چنانچه از این لحاظ معین بخواهیم درباره رزا و گرامشی قضاوت کنیم، آنان خواه از لحاظ تئوریک و خواه از لحاظ عملی نقش هایی جهانی همپایه آموزگاران نداشته اند. نقش های منطقه ای آنان بسی پر رنگتر است تا نقش های جهانیشان.

این رویه، کمابیش از سوی ترتسکیست ها و عموما به چند هدف مشخص صورت میگیرد، و البته بی آنکه واقعا نظرات انقلابی آنها را آن گونه که مائوئیست ها قبول داشته اند، قبول داشته باشند.

نخست اینکه نام ها را زیاد میکنند تا با مارکسیست - لنینست ها که ترسیم کنندگان راه را، مارکس، انگلس و لنین میدانند و یا مائوئیست ها که افزون بر سه آموزگار بزرگ، اسامی استالین و مائو را در تداوم راه انقلابی طبقه کارگر ذکر میکنند، تقابل کرده باشند. در حالیکه خودشان جز ترتسکی ضد انقلابی، هیچکدام از آنها را قبول ندارند.

دوم، بتوانند ارزش تئوریهای انقلابی آموزگارانی همچون مارکس، انگلس و لنین و همچنین استالین و مائو را که خطوط اساسی انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا را ترسیم کرده اند، تقلیل دهند. بدین ترتیب، با گونه ای این چنین تداوم قائل شدن، راه را حداقل به سوی رزا و گرامشی، که در کل نقششان در حد و اندازه های رهبران ترسیم کننده تکامل تئوری مارکسیسم نیستند، کج میکنند و در نهایت اگر توانستند بسوی ترتسکی روانه میسازند. بطور کلی آنها تلاش میکنند بجای آموزگاران، پشت این انقلابیون پنهان شوند و یا آنها را برای جوانان متمایل به چپ جاذب سازند، تا باصطلاح از وزن ایدئولوژیک مارکسیسم و راه ترسیم شده انقلابی آموزگاران بکاهند.

سوم، نام ترتسکی را بدون آنکه چشم گیر باشد و ظاهر نشانه ای از گرایش حضرات، این میان و در کنار رزا و گرامشی ذکر کنند تا کمتر توجه را جلب کند. و بالاخره چهارم، آرام آرام نامهای مارکس ، انگلس و لنین خط بخورد و حداقل نام رزا و گرامشی و در بهترین حالت نام ترتسکی باقی بماند. روشن است که از نظر اینان راه را از سوی رزا و گرامشی بسوی ترتسکی منحرف کردن ساده تر است تا از سوی مارکس یا انگلس و یا لنین.

تضاد میان جنبش آگاهانه و جنبش خودبخودی و مسئله دوگرایی

«این کار از چه طریقی صورت می گیرد؟ حکمت تلاش می کند از طریق قرار دادن عنصر سیاسی و آگاهانه در بطن و متن مبارزه خودبه خودی و اقتصادی خود طبقه، دوآلیسمی را که در این رابطه (حزب- طبقه) وجود دارد، از میان بردارد و نوعی نگرش ظاهرا جدید در این رابطه را با تاکید پررنگ و مکرر بر ”عینیت داشتن“ جریان و مطالبات سوسیالیستی در بطن مبارزات روزمره و خودانگیخته طبقه کارگر، جدا بودن مسیر تاریخی جنبش سوسیالیستی در درون طبقه کارگر و سیر تحول جنبش کمونیستی تا کنونی (یعنی تمام گرایش‌های کمونیستی از ابتدا تا کنون) و بی‌ربطی این دو با هم را بر این مساله حاکم گرداند.»

پیش از هرچیز اشاره کنیم که تا آنجا که صحبت ازجنبش آگاهانه و جنبش کارگری است، سخن گفتن آلترناتیوی ها از چیزی به نام «دوآلیسم» درست نیست. زیرا جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی دو وجه کلیتی واحد هستند که بر بستر یک مناسبات تولیدی واحد یعنی مناسبات تولیدی سرمایه داری (البته با کمی پیشی و پسی) شکل میگیرند. جنبش طبقه کارگر شکل عینی مبارزه ای است که جنبش آگاهانه، شکل ذهنی و ایدئولوژیک آن است. این که این دو شکل، گاه بی ارتباط هستند، منطبق بر یکدیگر نیستند، از یکدیگر فاصله دارند و مسیرهایی مجزا را طی میکنند، دلیل بر دوآلیسم بودن آنها نیست. زیرا بطور کلی در حالیکه انطباق این دو بر یکدیگر و وحدت شان، خواه پیش از پیوند، خواه پس از آن، نسبی است، تضاد این دو جریان یعنی جریان آگاهی انقلابی کمونیستی و جریان جنبش خودبخودی طبقه کارگر، مطلق است و همواره وجود دارد. قبل از پیوند وجود دارد و بعد از پیوند نیز وجود خواهد داشت. نکته مرکزی این است که سطوح ارتباط و تضاد در یک چرخش مارپیچی مداوما تغییر میکند و در مجموع ارتقا مییابد.

این نکته بویژه نادرست تر میشود زمانی که منظورمان جنبش های آگاهانه ای (مثلا بلشویکها و احزاب انقلابی رزمنده) باشد که سخن از تفاوتهای معین میان آگاهی خودبخودی و آگاهی سوسیالیستی و یا تشکل حزب انقلابی پیشروان در مقابل تشکل های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه کارگر به میان می آوردند. اینجا دیگر سخن گفتن از این که حکمت میخواست دوآلیسم موجود را از میان بردارد، مضحک و شارلاتان بازی است و به این معنا است که از نظر آلترناتیوی ها دوآلیسمی واقعا وجود داشته است!

از اینها گذشته، آلترناتیوی ها درست ایراداتی را در حکمت مورد تاکید قرار میدهند، که هر کس که اندکی با مباحث چپ آشنایی داشته باشد و در این میان نگاهی هم به کتاب «چه باید کرد» لنین کرده باشد، بسادگی متوجه انحرافی بودن آنها خواهد شد. در حقیقت، آنچه اینان در تشریح نظر حکمت بیان میکنند، درست همان نظراتی است که اکونومیستهای روسی  داشتند: یعنی تاکید مطلق بر عینیت و بی اهمیتی به جهان بینی و تئوری انقلابی، تاکید بر این نکته که طبقه کارگر به این دلیل که دارای غرایز سوسیالیستی است، پس جنبش این طبقه هم  در شکل عینی جاری خود، سوسیالیستی است و خود بخود بسوی سوسیالیسم میرود؛ نقش عنصر آگاه درون طبقه تنها و تنها تئوریزه کردن وضعی است که موجود است و هاکذا!

اکونومیستهای ضد بلشویک

«طرح نظراتی بدین‌ شکل شاید در تاریخ کمونیسم در ایران جدید باشد، اما دیدگاه ها و جریاناتی با محتوای مشابه نظرات حکمت، و البته در سطح کیفی بسیار بالاتر، در تاریخ کمونیسم بین الملل قابل ردیابی هستند؛مشکل، البته نه مشکل ما که مشکل حکمت، در این جاست که برخی از این جریانات به اصطلاح دشمنان خونی لنین و بلشویسم هستند و اصولا خود را به عنوان ”کمونیست های ضد- بلشویک“ معرفی می کنند!»

حال ما باز هم مجبوریم به آلترناتیوی ها تذکر دهیم که درست است که «دیدگاهها و جریاناتی با محتوی مشابه نظرات حکمت، و البته در سطح کیفی(بهتر بود گفته میشد کیفی و کمی) بالاتر در تاریخ کمونیسم بین المللی قابل رد یابی است»، و درست است که «برخی از این جریانات به اصطلاح دشمنان خونی لنین و بلشویسم هستند و اصولا خود را به عنوان ”کمونیست های ضد- بلشویک“ معرفی !» میکردند، اما این جریان مشهور به «کمونیسم چپ» نبوده، بلکه مشهور به «اکونومیسم روسی» است. اکونومیستهای روسی واقعا از نظر کیفی و کمی، در سطح بالاتری از اکونومیسم ترتسسکیستی حکمت و دارودسته اش بودند. زیرا آنها دارای نیرو در طبقه بودند، تعدادشان زیاد بود(در واقع آنها در تکامل خود همان منشویکها شدند) و واقعا در مبارزات اقتصادی و تردیونیونی طبقه موثر بودند. اما حکمت و دارودسته اش تنها کاریکاتوری از آن اکونومیسم بودند. ما جدا توصیه میکنیم که آلترناتیوی ها دوباره تاریخ کمونیسم بین المللی را مورد مطالعه قرار دهند و این انحرافات«کوچک» خود را اصلاح کنند!؟

«این، همان جریان مشهور به ”کمونیسم چپ“ است که در همان سال های نخستین پس از انقلاب اکتبر، راه خود را از بلشویسم جدا کرد و به منتقد قهار آن تبدیل شد. لنین در ”بیماری چپ روی کودکانه در کمونیسم“ به مجادله ای آتشین با آنان پرداخت..»

متاسفانه نظرات آلترناتیوی ها در مورد «کمونیسم چپ» نیز درست نیست. صفت مشخصه شاخص ترین آن جریانات در بدو ظهور، یعنی پس از جنگ جهانی اول، به هیچوجه این نبوده که «دشمن خونی لنین و بلشویک» باشند، بلکه برعکس، آنها دشمن خونی آن احزاب فرصت طلب و رویزیونیست سوسیال دمکراسی( یا نامهایی مانند سوسیال دمکرات، کارگر، سوسیالیست و...) بودند که در کشورهایشان وجود داشت. و این احزاب درست احزابی بودند که از نظر تئوریک به گونه ای جبر گرایی کور اعتقاد داشتند و در عمل درست همچون اکونومیستهایی روس (یا اینک منشویکهای ضد بلشویک) رفتار میکردند که ریشه های نظریشان در نظرات ضد مارکسیستی و تجدیدنظرطلبانه برنشتین قرار داشت. لنین نیز در کتاب «چپ روی ...» اساسا بروی آن خصالی از آنان تاکید میکند که درست در مقابل احزاب رویزیونیست سوسیال دمکرات ها بود، اما با قاطی کردن مسائل و حد و مرزها، با ذهنیگرایی و سطحی نگری، بروی «چپ» سکه در میغلطیدند و در مقابل سیاست متین و اصولی پرولتاریا قرار میگرفتند. در این خصوص کافی است که به نام های بخش های مختلف در کتاب لنین نگاه کنیم تا این امر برای ما روشن شود. ما مجبوریم باز هم به آلترناتیوی توصیه کنیم که اندکی تاریخ کمونیسم بین الملی را بیشتر مطالعه کنند و این انحرافات «کوچک» خود را اصلاح کنند!

بطور کلی، در صورتی که خط درستی در ریشه یابی مباحث حکمت در مورد مسئله حزب و طبقه تعقیب شود، ما به اکونومیسم روسی و احزاب سوسیال دمکرات بورژوایی خواهیم رسید و نه به «کمونیسم چپ» که در آن زمان کمونیستهایی بودند نه ضد تئوری انقلابی و نه ضد تشکلات انقلابی. لازم به ذکر است که جریان حکمت و کمونیسم کارگری اش سالهای پس از این جریانات، نه در سطح بین المللی بلکه  در محدوده معین چپ ایران، مطرح شدند. آنها درست بدلیل بدنامی برنشتین، به سوی ترتسکیسم روی آوردند. ترتسکیسمی که درست همان نوع رفتار را با مارکسیسم- لنینسم و مائوئیسم داشت که توده ای- برنشتینی ها و سالها بود که تعقیب میکردند.

از سوی دیگر در حالیکه اکونومیستهای اروپای غربی و بعضا ترتسکیستهای آنجا، بواسطه یک دموکراسی نسبی، درون جنبش طبقه کارگر فعالیت میکردند، اما کمونیسم کارگری حکمت، اکونومیسمی صرفا نظری، بیرون از پراتیک مبارزه طبقاتی واقعی و صرفا در دوره محدودی در خارج از کشور بود و تنها دلیل وجودی آن نفی تئوری انقلابی مارکسیستی -  لنینستی و مائوئیستی، به پاسیو کشاندن جریانات انقلابی و فعالیتهای انقلابی، خدمت به سلطنت طلبان و امپریالیستها و خلاصه مقاصدی از این قبیل بود.

«دو گرایش اصلی جریان موسوم به ”کمونیسم چپ“، ظاهرا درست در نقطه مقابل هم می ایستند: شاخه هلندی- آلمانی این جریان با نمایندگی چهره‌هایی چون آنتون پانه‌کوک و هرمان گورتر، دشمنان خستگی ناپذیر حزب کمونیستی در مدل بلشویک- لنینیستی آن هستند. در مقابل شاخه ایتالیایی این جریان با محوریت نظریات آمادئو بوردیگا، اصولا بر ساختن یک حزب متشکل از اقلیتی فعال و انقلابی و کسب قدرت از این طریق (دیدگاهی مشابه بلانکی) تاکید می کنند. وجه مشترک این دو جریان ظاهرا آنتاگونیست که اطلاق یک عنوان مشترک یعنی ”کمونیسم چپ“ به آن‌ها را مجاز می کند، در این واقعیت خلاصه می‌شود، که هر دو به نوعی و عملا، قائل به تفکیک مبارزه اقتصادی و خود به خودی و مبارزه سیاسی طبقه کارگر هستند و می خواهند تمایز و دوآلیسم موجود در رابطه حزب- طبقه را به نفع یکی از طرفین رابطه از میان بردارند.»

خیر حضرات آلترناتیوی ها: بیخود مسئله را به کژ راه نبرید! و روز روشن دروغ نگویید! کمونیسم«چپ» در عکس العمل نسبت به سوسیال دمکراسی اروپایی بوجود آمد و دشمن خونین سوسیال دمکراسی و احزابی اکونومیستی بود که احزاب، سندیکاها و اتحادیه های کارگری را تبدیل به پایگاه بورژوازی کرده بودند، نه «دشمنان خستگی ناپذیر حزب کمونیستی در مدل بلشویکی - لنینستی آن». علت آن بود که آنها بلشویکها را در مقایسه با سوسیال دمکراتهای کشور خود مورد شناسایی قرار میدادند. آنجا مبارزه انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا، اینجا مشتی پارلمان نشین مفتخور که طبقه را به فساد کشیده بودند. در حقیقت، کمونیستهای «چپ» در زمانی که طبقه کارگر در روسیه قدرت را بدست آورد نه ضد این قدرت بودند، نه ضد بلشویک و نه ضد لنین. بلکه برعکس، بسیاری از کمونیستهای چپ از حزب بلشویک تعریف کرده و حکومت شوراها و دیکتاتوری پرولتاریا را هدف مبارزه خود میدانستند.

ما تنها به ذکر جمله ای از لنین بسنده میکنیم تا کذب ادعای آلترناتیوی ها را به اثبات رسانیم:

«...ثالثا، کمونیستها «چپ» از ما بلشویکها تعریف بسیار زیادی میکنند. گاه میخواهم بگویم : کاش کمتر ما را میستودند و بیشتر در تاکتیک بلشویکها تعمق میکردند و با آن آشنا میشدند. ...»( لنین، بیماری کودکی«چپ روی » در کمونیسم، منتخب چهار جلدی، جلد چهارم ص 459)

و این البته متفاوت است با خود جریان باصطلاح «چپ» درون حزب بلشویک که میتوان گفت در آن زمان تا حدودی بر علیه لنین بودند. همچنانکه لنین بروشنی ذکر میکند،«کمونیسم چپ» و آنارشیسم در روسیه، در دوران گذشته، یعنی زمان جریاناتی همچون ناردونایا ولیا به قدر کفایت بروز کرده و بی مصرفی خود را آشکار کرده بود، و در دوران بعدی بواسطه مبارزات فراوان حزب بلشویک علیه راست های اکونومیست و منشویک، کمتر امکان بروز یافت. افزون بر این، لنین اشاره میکند که خود بلشویکها مداوما با ماجراجویی (آوانتاریسم) و اراده گرایی( ولونتاریسم) مبارزه کرده بودند و در خارج از روسیه کمتر از این مبارزه اطلاع دارند.

ریشه های جریاناتی همچون حکمت حتی به آن جریان کمونیسم «چپ» که درون حزب بلشویک در آن زمان وجود داشت، بر نمیگردد. زیرا کسانی همچون ترتسکی علیرغم همه ی حرکات کجدار و مریز و از جناح منشویک به بلشویک رفتن و یا از راست روی به چپ روی در غلطیدن، اما به هر حال هنوز از نظر طبقاتی ریشه در خرده بورژوازی داشتند. اما وی و برخی دیگراز نمایندگان خرده بورژوازی درون حزب، پس از گرفتن قدرت بوسیله طبقه کارگر به مرور و بویژه طی دوران استالین و سوسیالیسم، تبدیل به نماینده بورژوازی مرتجع شدند. خود ترتسکی پس از پناه بردن به امپریالیستها در خدمت مقاصد آنان علیه حکومت طبقه کارگر درآمد. ریشه نظریات حکمت و کمونیسم کارگری اش را بیشتر در دوره انترناسیونال چهارم به بعد است که میتوان جستجو کرد. یعنی زمانی که ترتسکیسم در کشورهای امپریالیستی مجموعا چیزی جز سندیکالیسم نبود و در کشورهای تحت سلطه تبدیل به تفکری شد که از نظر اقتصادی سندیکالیسم و از نظر سیاسی همسو با امپریالیسم گردید و ترتسکیستها عملا مزدوران امپریالیسم گردیدند.

نه پانه کوک، نه بوردیگا

« حکمت در عمل با مبنا قرار دادن همین وجه مشترک یعنی مرتفع ساختن و از میان برداشتن این دو گانگی در سالیان پس از طرح مباحث کمونیسم کارگری، نخست با طرح مباحث اولیه کمونیسم کارگری (71- 1368) در مسیری مشابه کمونیسم چپ آلمانی- هلندی گام برداشت و سپس با به بن بست رسیدن در این مسیر، به قطب مقابل پرید و با طرح مباحثی نظیر ”حزب و قدرت سیاسی“ (سال 1377) نظریاتی مشابه خط فکری بوردیگا (بوردیگیسم) ارائه داد اما در کل از چارچوب جریان موسوم به ”کمونیسم چپ“ خارج نشد.»

اینها نیز مطلقا درست نیست. حکمت نه در خط مشابه کمونیسم چپ آلمانی- هلندی بود و نه در خط فکری بوردیگا! چرا؟

زیرا، نه زمانی که باصطلاح میخواست دوگانگی مورد ادعای حضرات آلترناتیوی ها را بردارد، شبیه کسانی همچون پانه کوک میگردید و در تقابل با احزابی نظیر حزب سوسیال دمکرات آلمان و کلا اروپایی حرکت میکرد؛ و این به آن علت است که در ایران نه قشر اشرافیت کارگری وجود داشت( و دارد) و نه حتی امکان فعالیت احزابی بورژوایی و مزدور منشی(مثلا حزب توده یا اکثریت) که مثلا پارلمان نشین باشند و توانسته باشند که در جنبش کارگری نفوذ کنند؛
و نه وقتی حزب و قدرت سیاسی را مطرح میکند به کسانی مثل بوردیگا شباهت دارد.

در مورد نخست باید بگوییم که حکمت هیچ زمانی مخالفت اساسی با حزب توده و اکثریت نداشته، بلکه در واقع بیشتر با قطب مقابل آن یعنی مارکسیسم- لنینسم و بویژه مائوئیسم که او جریان اصلی مقابل خود قرار داده بود، مخالف بوده است. و در مورد دوم، حکمت اصلا مال این حرفها نبود که بخواد حزبش را که عالم و آدم از ته و بنش خبر داشتند، وسیله توطئه برای کسب قدرت سیاسی نماید. و اگر وی از گرفتن قدرت بوسیله عده ای معدود حرف میزند، منظورش این است که چون امکان جنگ و حمله آمریکا به ایران وجود دارد، میتواند نقش جناح باصطلاح چپ سلطنت طلبان را بازی کند در این قدرت گیری امپریالیستی سهمی داشته باشد و حزب او هم از برکت آنها به مال و منالی برسد.

«در این رابطه البته باید دو نکته را متذکر شد: نخست این که نظرات افرادی برجسته ای مانند بوردیگا، پانه‌کوک و ... در سطحی بسیار بالاتر و جدی‌تر از نظریات حکمت مطرح شده‌اند.»

اینجا آلترناتیوی ها تا حدود کمی حقیقت را میگویند و تا حدود زیادی نیز ادعاهایشان کذب است. زیرا این درست است که نظرات و فعالیتهای پانه کوک و بوردیگا درآنچنان سطحی از نظر بین المللی مطرح هستند که نظرات و فعالیت حکمت و ترتسکیستهای ایرانی که اساسا کاریکاتوری است از اکونومیستهای روسی، اصلا نمیتواند با آنها قیاس شود. همچنین این نیز تا حدودی درست است وقتی آلترناتیوی ها مینویسند منظورشان « این هم نیست که حکمت به نحوی آگاهانه و عامدانه در مسیر ”کمونیسم چپ“ گام بر می دارد.». اما بر خلاف نظر آلترناتیوی ها که مقایسه هایی چنین غلط انداز را طرح میکنند، باید بگوییم  که حکمت آگاهانه و عامدانه، اصلا نمیخواست در این چنین راه هایی گام بردازد. آنچه حکمت تلاش میکرد انجام دهد تنها ژست «چپ افراطی» گرفتن بود و آن هم برای اینکه بهر حال میبایست عقاید خود را برای عده ای رادیکال نشان دهد. هر چه راست تر در تئوری و عمل ،هر چه بیشتر لفاظی«چپ». و اینها روشن میکند که این نه حکمت، بلکه حضرات آلترناتیوی ها هستند که میخواهند حکمت را که به «کمونیسم چپ» وصله نچسبی است، بزوربه آن بچسبانند!

ریشه های حکمت و آلترناتیوی های ضد لنینست

« منظور از این مقایسه این است که اگر بخواهیم منطق حاکم بر نظرات حکمت و کمونیسم کارگری او را تا حد نهایی و بالاترین کیفیت خود ارتقاء دهیم و در قالب نظرات و جریانات شناخته‌شده در جنبش کمونیستی بین المللی چارچوب بندی نماییم، آن‌گاه به ”کمونیسم چپ“ خواهیم رسید.»

خیر! حضرات آلترناتیوی ها! لطف کنید برای حکمت ریشه و پیشینه ی انقلابی جستجو نکنید و نسازید! خود حکمت این قدرها از این کارها بلد بود که نیاز نداشته باشد کسانی یافت شوند، که برایش ریشه های تاریخی جستجو کنند. او که یک ترتسکیست تمام عیار بود، بی تردید اگر میخواست خیلی بهتر میتوانست که چنین ریشه هایی برای خود دست و پا کند. اگر شما وحشت دارید که ریشه های کمونیسم کارگری حکمت را در نظرات اکونومیستها جستجو کنید، اگر اکنون که جوانان تا حدودی به اندیشه های انقلابی روی آور میشوند، باید حکمت را هر جوری هم که شده کمی بزک دوزک انقلابی بکنید، تا بالاخره هر جوری هم که شده برای نسل کنونی جالب توجه باشد، این دیگر به حکمت بر نمیگردد، بلکه به شما و دارودسته هایی نظیر شما بر میگردد که میخواهید به احضار افکار در حال احتضار حکمت دست زنید، شاید دستان خالی تان اندکی پر گردد!

«نکته دوم این که حکمت در تمام طول این مدت تناقضی مهلک را نیز با خود حمل می کرد و آن، اجبار او به این مساله بود که دیدگاه‌های ”کمونیسم چپ“ خود را، دست‌کم در ظاهر و فرم،با دیدگاه جریان مقابل آن یعنی بلشویسم در آشتی و هماهنگی قرار دهد و وفاداری و تعلق او و حزبش به سنت انقلاب اکتبر و بلشویسم خدشه دار نگردد. امری که در تحلیل نهایی به سرانجام رساندن امکان پذیر نبود و این واقعیات در پراتیک و سرنوشت سیاسی ح.ک.ک به خوبی نمایان گشت.»

حکمت و حکمتی ها را از ضد لنینسم بودن ترساندن! این هم از آن حرفها و شارلاتان بازی هاست!؟ حکمت و تقوایی، دارودسته های آذرین و مقدم، مدرسی ها و جوادیها و بقیه شرکا همه ضد لنینست بوده و هستند و حتی در فکر«ظاهر» هم نبوده و نیستند. آنها نه تنها هیچگونه علاقه ای به اینکه اکونومیسم خود را با بلشویسم در آشتی قرار دهند، نداشته اند، بلکه برعکس بسیار مایل بوده اند که این جریان لنینسم و مائوئیسم را درون جنبش چپ ایران بطور نهایی از بین ببرند. در مورد کمونیسم کارگری ها کافی است که «یک دنیای بهتر» را بخوانیم تا عمق افکار ضد لنینیستی و ضد مارکسیستی بودن آنها آشکار شود. درباره دارودسته های آذرین و مقدم نیز رجوعی به جزوه هایی مانند«در دفاع از مارکسیسم» و یا «چشم اندازها و تکالیف» که نوشته ایرج آذرین هستند، کافی است. آنوقت شما میخواهید این دارودسته را از ضد لنینسم بودن بهراسانید!

اما اینها البته یک روی سکه است و در واقع این همه ی قضیه شما نیست!

شما خودتان نیز همچون سلک خویش، از همان راههای حکمت وارد معرکه میشوید! حضرات آلترناتیوی ها ! شما با این گونه بحث ها میخواهید بطور غیر مستقیم جا بیندازید که مثلا خودتان لنینست هستید و یا به سنت انقلاب اکتبر و بلشویسم وفادارید! اما این دروغ بسیار بزرگی است و شما خیلی خودتان را دست بالا میگیرید که گمان میکنید چنین فریبکاری های پیش پا افتاده در چنین لفافه های ساده اندیشانه میتواند برخی را در مورد ماهیت حکمت و شما به گمراهی اندازد!

ادامه دارد.

 

هرمز دامان

آذر ماه 91

یادداشت
پیش از این که نگارنده به نوشتن این مقاله دست زنم، صبا راهی در مقاله ای با نام « راستی "آلترناتیو کی و چی"!؟ »به نقد افشاگرانه ای در مورد سایت آلترناتیو دست زده بود، که در شهریور ماه سال گذشته در سایت ها قرار گرفت. وی در بالای مقاله خود مینوسد: « زیر پوست هر حکمتی یک تروتسکی است که خود از آن بی خبر است.» به نظر من اگر وی مینوشت که« زیر پوست هر حکمتی بک ترتسکی است اما تنها برخی از آنها از آن بی خبرند»، درست تر می بود.»