Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

 

درباره مسائل پیرامون اطلاعیه سندیکای شرکت واحد

چندی پیش هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد ضمن اطلاعیه ای منصور اسانلو رئیس این سندیکا را از ریاست برکنار کرد. اطلاعیه در مورد دلایل  این برکناری، نکاتی همچون« تخلفات متعدد، عدم پایبندی به تعهدات و نادیده گرفتن هشدارها و اعتراضات درونی سندیکا» را ذکر میکند.
هرچند که در مورد این اتهامات در این اطلاعیه بطور سر بسته اشاره  شده، اما روشن است که هیئت مدیره، این تصمیم را بر طبق موازین اساسنامه سندیکای شرکت واحد گرفته است و عللی که به آن اشاره میکند از نقطه نظر منافع سندیکا دلایلی بسیار با اهمیت هستند. آن گونه که از اطلاعات جسته گریخته بر میآید این دلایل بر واقعیت استوار بوده  و بر همین مبنا نیز هر کدامشان حتی به تنهایی میتوانسته این حق را به هیئت مدیره بدهد که اسانلو را برکنار نماید. (1) افزون بر این چنانچه این دلایل بطور مبسوط  توضیح داده شود- که در آینده به احتمال این گونه خواهد بود- حتی  ممکن است که مضمون  برخورد و شکل آن نیز تند جلوه نکند. باید این نکته را در نظر داشت که در مبارزه طبقاتی از جمله در سندیکاهای کارگری  که محل تلاقی و برخورد احزاب و سازمانهای گوناگونی است که به منافع طبقات مختلف جامعه گاه از انقلابی ترین آنها تا ارتجاعی ترینشان تعلق دارند، شیرینی تقسیم نمیکنند!

گذشته و حال
البته اینکه سندیکای شرکت واحد در مورد اسانلو چنین تصمیمی گرفته است به هیچوجه نقش وی  را به عنوان یک رهبر مبارزات صنفی و سیاسی- رفرمیستی کارگری و در دورانی از حیات این سندیکا، به پرسش نخواهد گرفت. از نظر طبقه کارگر در کشور ما که استبداد عریان و افسار گسیخته حاکم است، تا جایی که هر رهبر مبارزات صنفی  کارگری (و از جمله رهبران سندیکاها) در خدمت منافع روزمره طبقه مبارزه کند، مورد ارج گذاری است. اما از لحظه ای که چنین رهبر یا مبارزی به دشمنان طبقاتی در آن مرحله انقلاب  بپیوندد و در روندهای جاری مبارزه صنفی درمیان طبقه نقشی مفید و مثبت نداشته، بلکه نقش بازدارنده ایفا کند، جایی در میان  طبقه کارگر نخواهد داشت و این طبقه با آنها به مبارزه بر خواهد خاست.
پایین تر بیشتر در این باره صحبت خواهیم کرد، اما اکنون اشاره کنیم که میان منافع صنفی- سیاسی روزمره و منافع اقتصادی- سیاسی دراز مدت طبقه، تضادی اساسی که در بستگی به شرایط تکامل مبارزه طبقاتی، در کوتاه مدت یا درازمدت، میتواند جنبه آنتاگونیسم بخود گیرد، حکمفرماست. این بدین معنی است که این امکان همواره وجود دارد که بین سازمانها یا احزاب سیاسی ای که  تنها برای مبارزه صنفی- سیاسی روزمره طبقه کارگر مبارزه میکنند با سازمانها یا احزابی که نه تنها برای چنین منافعی، بلکه همچنین برای منافع اقتصادی - سیاسی دراز مدت طبقه مبارزه میکنند، از نقطه نظر درجه اهمیت و جایگاه  مبارزات اقتصادی در فراشد مبارزه طبقاتی و ملی، این تضاد شدت گیرد؛ یعنی  میان جریانهایی که مبارزه طبقه کارگر را به همان مبارزه صنفی روزمره محدود کنند و از نظر سیاسی در بهترین حالت خواهان بهبود نسبی شرایط طبقه در همان نظام جاری استبدادی (و یا حداکثر در یک نظام دموکراسی بورژوایی) میگردند، با سازمانهایی که مبارزه صنفی- سیاسی و رفرمیستی طبقه و تشکلات آن را به عنوان یکی از جنبه های مبارزه طبقه کارگر می بینند و برای آن نقشی جهت بهبود نسبی شرایط زیست اقتصادی- اجتماعی و سیاسی قائلند و خواهان آنند که از این مبارزات جهت آمادگی بیشتر طبقه برای جنبه ی اصلی، مرکزی و تعیین کننده فعالیت سیاسی او، یعنی مبارزه انقلابی کمونیستی برای بر اندازی کل نظام های ارتجاعی استفاده شود. نتیجتا در حالیکه ممکن است بین چنین جریانهایی در فراشد مبارزه برای منافع صنفی، اتحادهایی پدیدآید، اما این اتحاد ها مانع این نخواهد بود که تضاد میان این جریانها بطور مداوم در حرکت نباشد و گاه و در شرایط معین به آنتاگونیسم کشیده نشود.
بنابراین تا جایی که پای منافع صنفی و سیاسی- رفرمیستی طبقه در میان باشد، میان جریانهایی که برای این منافع  مبارزه میکنند، یک اتحاد نسبی پدید میآید، و میانشان از نقطه نظر نمایندگی منافع اقتصادی آنی طبقه، در شکل ظاهری فرق چندانی به چشم نمیخورد، اما آن جایی که پای نوع نگاه به این مبارزات و چگونگی تلاش برای تبدیل آن به یک مبارزه آگاهانه و کمونیستی و منافع دراز مدت استراتژیک طبقه  و مانع بودن مقابل آن، پدید میآید، آنگاه آن فرقی که بین انقلابی و رفرمیست با بروز در یک اتحاد نسبی ظاهرا بچشم نمیآمد، ، اینک  بشکل یک اختلاف کیفی و ذاتی، اختلاف بین دو ایدئولوژی و دو طبقه آنتاگونیست  خود را نشان خواهد داد.(2)
بر این مبنا میتوان گفت که کسانی همچون اسانلو که یک کارگر بوده است، در حالیکه میتوانند در مرزهایی معینی(مرزهای مبارزه برای خواستهای روزمره صنفی طبقه) و تا حدود معینی، نماینده طبقه کارگر محسوب شوند، بیرون از این مرزها و درون مرزهای معین دیگر یعنی مبارزه سیاسی- انقلابی کمونیستی برای سرنگونی حکومت ارتجاعی و بر قراری جمهوری دموکراتیک خلق، نماینده سیاسی طبقه محسوب نگردیده، بلکه در شرایط معین، حتی به دشمن طبقه نیز تبدیل گردند.0

 سندیکا حزب نیست! اما هر حزبی ممکن است در آن نماینده داشته باشد!؟
این مسئله ای مهم در دریافت اهداف و وظایف تشکل سندیکا، مضمون و شکل فعالیت آن است. بدون فهم این مطلب نمیتوان یک موضع گیری درست در مورد فعالین و رهبران سندیکایی داشت. سندیکا یک تشکل صنفی کارگران است که برای بهبود موقعیت  شرایط اقتصادی کارگران و آن شرایط  سیاسی کوشش میکند که از نقطه نظر یک مارکسیست، در شرایط معین و از جنبه های معین( زیرا در بسیاری از کشورهای تحت سلطه حتی امکان تشکل سندیکا نیز وجود ندارد) میتواند برای طبقه کارگر در چارچوب نظام اقتصادی- سیاسی موجود، امکاناتی بهتر برای مبارزه در جهت کسب قدرت، بوجود آورد. نظامها و حکومتهایی موجودی که میتواند از عقب مانده ترین و بدترین اشکال حکومتهای استبدادی مانند حکومت فعلی ایران گرفته  تا پیشرفته ترین حکومتهای دموکراسی بورژوایی را شامل شود. مبارزه سندیکایی در نفس و واقعیت اهداف خود، نظام تشکیلاتی و شیوه های مبارزه اش، رفرمیستی یا اصلاحاتی در وضع طبقه در چارچوب قانون است. یعنی آن قانونی که خود اجازه داده سندیکا میتواند موجودیت قانونی  داشته باشد.
اما از این نکته که سندیکا تشکلی صنفی است و عموما از درون خود طبقه کارگر میتواند جوشیده شود و برون آید، نمیتوان این برداشت را کرد که پس کارگرانی که در رده های بالای آن نقش رهبری دارند، نمیتوانند به احزاب سیاسی ای  که نماینده منافع طبقات گوناگون آنتاگونیست هستند، تعلق داشته باشند و یا نباید داشته باشند. برعکس سندیکا چون تشکلی فراگیرتر از حزب است و بویژه میتواند توده های متوسط و عقب مانده طبقه کارگر را در بر بگیرد، محلی است برای مبارزه احزاب، خواه احزابی که در قدرتند و خواه احزابی که برای گرفتن قدرت سیاسی مبارزه میکنند؛ خواه این مبارزه را یک مبارزه اصلاح طلبانه در نظر بگیریم و خواه یک مبارزه انقلابی که اشکال گوناگون قهرمسلحانه (قیام مسلحانه، جنگ دراز مدت پارتیزانی و منظم) را هم در دستور کار خود قرار میدهد.
سندیکا محلی است که احزاب گوناگون میتوانند در آن نماینده داشته باشند. گرچه این نمایندگان، خواه ناخواه از نظر موقعیت شغلی کارگر هستند، اما کارگرانی هستند که میتوانند نماینده منافع سیاسی لایه های گوناگون طبقه کارگر از پیشرفته ترین آن تا عقب مانده ترین آن باشند. به عبارت دیگر، در حالیکه دفاع از منافع اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر در چارچوب نظام موجود، میتواند حداکثر یا تمامی طبقه را متحد کند و بدین وسیله هر کارگری که در راه این منافع مبارزه میکند، نماینده منافع آنی طبقه کارگر است، اما بخودی خود نماینده منافع واقعی سیاسی- استراتژیک طبقه کارگر که هدفش سرنگونی نظام موجود و برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی است، نخواهد بود. در اینجا بین یک نماینده تنها منافع روزمره طبقه کارگر و یک نماینده منافع روزمره و دراز مدت یا استراتژیک طبقه، یک اختلاف حاد پدید میآید. آن کس که تنها نماینده منافع روزمره طبقه کارگر است، نمیتواند نماینده منافع طبقه کارگر به عنوان یک کل باشد، بلکه میتواند در کل نماینده طبقه ای کاملا متضاد با طبقه کارگر، یعنی بورژوازی باشد، یا به بیان دیگر ایدئولوژی حاکم، مبارزه او را در چارچوب خود خود محصور کرده باشد. در حالیکه برعکس آن کس و جریانی که نماینده منافع طبقه کارگر به عنوان یک کل است می تواند و باید در عین حال نماینده منافع روزمره طبقه کارگر نیز باشد و در ضمن اینکه  برای بر قراری نظام کمونیستی میجنگد، برای بهبود وضع اقتصادی- سیاسی در چارچوب نظام موجود نیز مبارزه کند.(3)
همچنین باید در نظر داشت که احزاب سیاسی که منافع طبقه را در دستور کار خود قرار میدهند، میتوانند هم از بالا و بیرون طبقه تشکیل شوند و هم از پایین و از درون خود طبقه سرچشمه گیرند. سوای احزابی که بطور آشکار نمانده طبقاتی غیر طبقه کارگرند و آگاهانه در صدد نفوذ در طبقه و هدایت آن در چارچوب منافع طبقه خود هستند، احزابی نیز وجود دارند که علی الظاهر نماینده طبقه کارگرند، اما در حقیقت و با توجه به برنامه آنها برای طبقه و خارج نشدن از چارچوب قانون و مبارزه رفرمیستی، خود بخود در راستای حرکت دیگر طبقات ذینفع در بقای این جامعه قرار میگیرند. منشویکها در روسیه عملا چنین حزبی بودند. و در ایران نیز تمامی سازمانهایی( و منظور ما ترتسکیستها، این مارکسیست های دروغین نیست. زیرا کار اینها تنها انحلال و تخریب است ) که در مرحله کنونی به تضاد کار و سرمایه اعتقاد دارند و در نتیجه طبقه را به انزوا کشانده و در مبارزات اقتصادی صرف محصورمیسازند، از آن جمله اند.
از سوی دیگر احزابی که از درون خود طبقه و بر مبنای تکامل تشکلات صنفی به تشکلات سیاسی سرچشمه میگیرند، نیز بواسطه برنامه و سیاست خود میتوانند خلاف منافع اساسی و استراتژیک طبقه موضع گیری نمایند. میدانیم یکی از نمونه های چنین احزابی، اتحادیه همبستگی لهستان بود که با آنکه از درون کارگران برخاست، اما خدمتگزار منافع طبقات دیگر گشت و خود اصلا به تشکیلات این طبقات تبدیل گشت. در ایران نیز تمامی جریانهای ضد تئوری مارکسیستی که بحث شوراهای کارگری را طرح میکنند و آن تشکل را بجای سندیکا و از ان مهمتر یک حزب انقلابی کمونیستی قرار میدهند، در همین راهها گام بر میدارند. پس از درون خود طبقه تشکیل شدن جریان سیاسی  نیز، لزوما نمیتواند یک حزب را نماینده واقعی منافع طبقه کارگر گرداند.
با توجه به این نکات است که یک حزب کمونیست انقلابی(مائوئیست) که محصول پیچیده  فرایند امتزاج آگاهی کمونیستی و جنبش طبقه است، خواهان نفوذ هر چه بیشتر در میان طبقه کارگر به عنوان پایگاه اجتماعی خود و پیشبردن آگاهی سیاسی و طبقاتی این طبقه است. یکی از مهمترین تشکلاتی که حزب میتواند در آن آگاهی  طبقه را از نظر سیاسی و طبقاتی بالا برد، سندیکاها و اتحادیه های کارگری است. سندیکا به این دلیل که در راه منافع فوری اقتصادی و سیاسی ملموس طبقه مبارزه میکند و بخاطر شکل تشکیلاتی و عضو گیری ساده اش، به گونه ای راحت تر در اختیار اقشار میانی و تحتانی این طبقه، که حزب خواهان رهبری آنها از طریق اقشار پیشروتر است، قرار میگیرد. در حالیکه برعکس حزب بواسطه سطح اهداف، مضمون فعالیت سیاسی، اشکال مبارزه  و عضو گیری عموما سخت گیرانه اش که همواره از میان آگاهترین، پیشروترین و سازمان پذیرترین کارگران صورت میگیرد، کمتر در دست رس توده های میانی و تحتانی طبقه است. از نقطه نظر یک مائوئیست، سندیکا نقطه تماس اگاهی و تشکیلات پیشرو با آگاهی و تشکل میلیونها کارگر متوسط و عقب مانده ای است که نه شرایط شغلی و نقششان در تولید و نه شرایط آگاهی شان، به آنها امکان دریافت فوری اهداف حزب سیاسی کمونیستی را نمیدهد.

رابطه مبارزه صنفی - سیاسی سندیکایی و مبارزه سیاسی - انقلابی کمونیستی
همانطور که گفتیم احزاب سیاسی دیگر نیز تلاش دارند که درون سندیکاها نفوذ کنند و از طریق این تشکلات و یا تشکلات مشابه، این طبقه را کنترل کنند. این احزاب به دو دسته بزرگ تقسیم میشوند. احزابی که ریشه شان به درون خود طبقه کارگر و بویژه اقشار متوسط و عقب مانده(در کشورهای امپریالیستی اقشار فوقانی طبقه) این طبقه بر میگردد و احزابی که اساسا ریشه ای در طبقه ندارند و تنها از طریق بخشی از لایه های کارگران کار خود را پیش میبرند که بنا بدلایل متعدد، که گاه به موقعیت اقتصادی و گاه به آگاهی آنها( مذهبی، ملی ) بر میگردد، عضو  آنها هستند. دسته اول عموما با گرایش های سیاسی شبه چپ و گاه مذهبی معرفی میشوند، و دسته دوم جریانهای خرده بورژوایی، بورژوایی و گاه جریانهای ارتجاعی هستند. در گذشته ما کارگرانی داشتیم که عضو مجاهدین خلق، جنبش مسلمانان مبارز(دکتر پیمان)، جنبش انقلابی مردم ایران- جاما(کاظم سامی)، جبهه ملی، و نیز احزابی نظیر حزب توده و فدائیان اکثریت، حزب جمهوری اسلامی، هیئت موتلفه و یا حتی سلطنت طلب  بوده اند. برخی از این جریانها همچون مجاهدین بهر حال قصد تغییر نظام را داشتند و گر چه پایگاه اجتماعی اصلی آنها طبقات میانی جامعه بودند، معهذا در لایه های مختلف طبقه کارگر نیز نفوذ داشتند. این مسئله در مورد حزب توده و فدائیان اکثریت نیز صدق میکند. با این تفاوت که اینها خود را چپ میدانستند( و میدانند) ولی نه تنها به تغییر نظام بدانگونه که در آن زمان مجاهدین باور داشتند، معتقد بودند، بلکه برعکس فعالیتهای کثیف خود را در خدمت نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی و در راستای حفظ آن انجام دادند.   
اگر ما مبارزات صنفی را ملاک بگیریم، در هر دوره و در چارچوب تضادهای انقلاب و ارتجاع، بر مبنای شرایط و جایگاهی که مبارزات صنفی دارند، برخی از این جریانات میتوانند در چارچوب جبهه انقلاب خود را جا داده و تا جایی که مبارزات اقتصادی و سیاسی کارگران با ارتجاع  بتواند به تضعیف ارتجاع حاکم و البته رشد جریان های سیاسی آنها منجر شود، از این مبارزات حمایت میکنند و تلاش میکنند ساز و کار مبارزات صنفی  و یا سیاسی - رفرمیستی کارگری را در چارچوب استراتژی خود برای کسب قدرت مهار و تنظیم کنند.
از این سو جریانهای اصیل انقلابی کمونیستی که نماینده منافع واقعی طبقه کارگر و خواهان منحرف کردن مبارزه صنفی- سیاسی این طبقه در چارچوب رژیم حاکم، بسوی یک مبارزه واقعی کمونیستی و برای کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر هستند، باید تلاش کنند که سوای حمایت از منافع روزمره و صنفی- سیاسی طبقه ، به مبارزه با این چارچوب اصلاح طلبانه بسته برخاسته و این مبارزه را به مبارزه ای انقلابی و کمونیستی تبدیل نمایند.
روشن است که بر مبنای مبارزه بین این گرایشات که گرایشات اصلی طبقاتی در جامعه هستند، خواه ناخواه درون سندیکاهها و اتحادیه های صنفی مبارزه ای جدی و دراز مدت در میگیرد و این مبارزه از یک سو گاه سازش ها و کوتاه آمدن ها و گاه درگیری ها و تقابلهای شدید را در بوجود میآورد.

رفرمیست بودن منصور اسانلو
چنانچه ما  تنها فعالیت سندیکایی اسانلو را در نظر گیریم، خواه ناخواه وی یک سندیکالیست بوده و به تبعیت از مضمون و شکل تشکیلاتی سندیکا، مبارزه در چارچوب نظم حاکم را دنبال میکرده است. مبارزه وی  به عنوان رئیس سندیکای شرکت واحد، تا کنون بر مبنای قانون اساسی قرار گرفته و خود وی نیز- حداقل آشکارا-  مبارزه را در این چارچوب دنبال کرده است. او در حقیقت یک اصلاح طلب بوده و هست.
از این رو، منصور اسانلو از نظر طبقاتی، نماینده منافع راستین و استراتژیک طبقه کارگریعنی یک کمونیست نبوده و نیست. تا آنجایی که پای مبارزه در راه منافع سندیکایی و اتحادیه ای کارگران در میان باشد، او یک نماینده طبقه کارگر در عرصه منافع کوتاه مدت این طبقه بوده است، اما چنانچه پای منافع دراز مدت این طبقه مطرح باشد، او نماینده این طبقه نبوده و نیست. او گرچه یک کارگر بوده و علی الظاهر هست، اما اگر طرز تفکر سیاسی او را ملاک بگیریم، در بهترین حالت نماینده قشر نازکی از لایه های فوقانی طبقه کارگر است که عموما گرایش های تنگ نظرانه منافع حرفه ای و رشته ای  راهنمایشان است.  آن طور که از اطلاعیه هیئت مدیره بر میآید، لایه های  پیشرو درون سندیکای شرکت واحد نیز  به مخالف با وی برخاسته بودند.
از سوی دیگر آن گونه که از ظواهر امر بر میآید اسانلو به یکی از جریانات سبز که پس از سال 88 مثل قارچ از زمین روییدند و عموما ( و نه همه آنها، زیرا برخی مشکوک و ارتجاعی اند) جریاناتی رفرمیستی هستند، پیوسته است. روشن است که مضمون و شکل  مبارزه  با اسانلو، بطور عام  تابع مضمون، شکل و نیز شدت مبارزه ای است که  طبقه کارگر با طبقه ای که رهبری اصلی جنبش موسوم به سبز و جریانهای منسوب به آن (حزب، جبهه سیاسی و...) را خواه از نظر تاکتیکی و خواه از نظر تاکتیکی و خواه از نظر استراتژیکی دارد، و بطور خاص تابع نقش پیشین آن فرد(در اینجا اسانلو)، درجه نفوذ او در میان طبقه کارگر و امکانات اثر گذاری های زودپا یا دیر پای وی و خلاصه مجموعه ای ازعواملی که به نقش فردی بر میگردد، خواهد بود.
به این ترتیب، پیوستن وی به سبزها (گرچه جریانی که به آن پیوسته است جریان شفافی نیست) از نظر مائوئیست ها خیانت به طبقه کارگر محسوب نمیشود. زیرا وی اساسا کمونیست نبوده که ما عمل وی را خیانت بحساب آوریم. اما چنانچه ما اسانلو را کسی که دارای تفکر چپ بوده، معنا و تفسیر کنیم و چنانچه وی را از زمره  شبه چپ هایی نظیر  حزب توده و اکثریت بدانیم، در این صورت تا جاییکه اسانلو خود را یک چپ میداند و در لوای یک چپ میخواهد به سبزها بپیوند، آنگاه و در چارچوب «چپ» هایی مشابه با توده ای و اکثریتی ، عمل وی در چارچوب رویزیونیسم  معنا خواهد شد و نام خیانت بخود خواهد گرفت.(4)
اما حتی در این حدود نیز باید تا حدودی داراری نرمش بود و افرادی نظیر اسانلو که بواسطه جایگاه طبقاتی خود درگیر مبارزاتی واقعی با ارتجاع جمهوری اسلامی شده اند را با جریانات توده ای - اکثریتی فرق گذاشت و در حال حاضر نباید به او بدانگونه برخورد کرد که به جریاناتی نظیر حزب توده یا اکثریت باید بر خورد کرد.(5)

موضع طبقه کارگر در قبال جریان های موسوم به سبز
طبقه کارگر از مبارزات جریانات موسوم به سبزها تا جایی و بدرجه ای که به افشاگری علیه ولایت فقیه، نهادهای ارتجاعی همچون مجلس خبرگان، دستگاه قضایی، سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و نیروهای انتظامی، دادگاههای «انقلاب»، شخصیتهای جانی و فاسد و نیز دولت احمدی نژاد و جنایتها و فسادهای آن و بطور کلی حکومت جمهوری اسلامی مبادرت میورزند و تا جاییکه علیه آن واقعا و عملا  مبارزه میکنند و مشوق مردم به چنین مبارزه ای هستند و مبارزشان بطور واقعی نه از مضمونی ارتجاعی، بلکه از مضمون اصلاح طلبانه برخوردار است، حمایت میکند و در عین حال به مبارزات خود علیه آنان، تا جاییکه و بدرجه ای  که در این مبارزه منافع و مقاصد طبقاتی خود را به جای منافع و مقاصد عموم مردم  بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان جا میزنند، در این مبارزه، ضعیف، ناتوان،  سازشکارانه و ناپیگیر عمل میکنند، تلاش دارند تا مبارزه طبقات کارگر را در چارچوب خواستهای اقشاری از بورژوازی(ملی- نیمه ملی و یا گروه های وابسته به قدرتهای جهانی) محصور کنند و از هرگونه شدت، عمق یافتن و رادیکال شدن مضمون و اشکال این مبارزات به نفع طبقات زحمتکش جلوگیری کنند، یا به گونه ای غیر مستقیم علیه منافع طبقه کارگر و زحمتکشان مبارزه میکنند، به افشا و مبارزه عملی با آنها ادامه میدهد. همچنین در هر کجا که آنها بطور مستقیم مقابل مبارزات طبقه کارگر و طبقات زحمتکش شهری و روستایی بایستند و علیه آن به هر شکل به مبارزه بر خیزند، طبقه کارگر با آنها به تقابل دست خواهد زد. 

جایگاه مبارزات سندیکایی در ایران
همانطور که اشاره کردیم تشکلات سندیکایی در راه منافع صنفی و سیاسی قانونی طبقه کارگر، یعنی بهبود وضع طبقه در چارچوب قانون مبارزه میکنند. چارچوب این قانون میتواند حد و مرزهای دموکراسی های بورژایی غربی و یا  حد و مرزهای حکومتی استبدادی در یک کشور تحت سلطه باشد.  در حالیکه اکنون در برخی از  کشورهای تحت سلطه تشکیل سندیکا و اتحادیه کارگری از نظر قانونی مجاز و آزاد است( مثلا  در حکومتهای استبدادی نظیر تونس و یا مصر) اما بر خلاف ذکر حق تشکیل سندیکا در قانون اساسی، این حق در عمل از جانب جمهوری استبدادی ولایت فقیهی  ایران به رسمیت شناخته نشده است. این امر به این بر میگردد که قانون اساسی، که آن را باید سازشی میان اصول و موازین حکومت استبدادی مذهبی- فئودالی و موازین و اصول حکومت دمکراسی بورژوایی بحساب آورد، در شرایطی از توازن مبارزه طبقات نوشته شد که با  شرایط پس از سالهای شصت بکلی متفاوت بود. اما با تغییراتی که در توازن قوا بعد از سالهای شصت پدید آمد، یک جنبه قانون اساسی یعنی جنبه استبداد مذهبی- فئودالی آن که با  سلطه فقیه و قوانین مذهبی همراه بود، بواسطه غلبه عملی  این جناح از حاکمیت بر جناح های دیگر و بیرون راندن آنها از قدرت و نیز سرکوب آنها، جنبه عمده و تقریبا مطلق  گشت. بدین ترتیب خود تشکیل سندیکا و اتحادیه در ایران بوسیله کارگران، مبارزه ای گاه تا حد مرگ را میطلبید.
گرچه  پس از حملات جدید طبقات سرکوب شده به قدرت حاکم در سالهای پس از جنگ و بوِیژه از سال 76 به بعد، این وضع تا حدودی تغییر کرد.
عجالتا باید به ذکر این نکته بسنده کنیم که مبارزه در راه تشکیل سندیکا و اتحادیه، جزیی از مبارزه سیاسی دموکراتیکی بوده و هست که در جامعه شدت گرفته بود. به این دلیل، در حالیکه در کشورهای غربی تشکیل  سندیکا بخودی خود آزاد است و مبارزه ای را برای تشکیل آن  ضروری نمیسازد، در کشورهایی همچون کشور ما  که حکومت استبدادی است، مبارزه برای تشکیل سندیکا، یک مسئله جدی مبارزه بوده و به مبارزه سیاسی در راه حقوق دمکراتیک خلق گره خورده است.  بدین ترتیب هر مبارزه ای برای ایجاد سندیکاها، گر چه در نفس خود مبارزه ای است در چارچوب اصلاح طلبی، اما مبارزه ای مترقی و پیشرو محسوب گشته و از سوی کمونیست ها باید مورد حمایت واقع شود.
اما این مسئله که سندیکاها و اتحادیه ها تشکلاتی صنفی هستند و در راه بهبود وضع اقتصادی طبقه در چارچوب نظم موجود(خواه نظم دموکراسی های غربی و خواه نظم یک حکومت استبدادی) مبارزه میکنند، موجباتی را برای عده ای چپ های دروغین  فراهم کرده که مداوما  این تشکل را مورد حمله قرار داده و بجای آن شوراهای کارگری را پیشنهاد کنند. قضایای اخیر نیز به این دسته که عموما با نام کارمزدی مشخص میشوند و خلاصه جمعی ضد مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم هستند، میدانی دوباره برای تاخت و تاز داده است. اینان در حقیقت «روشنفکرانی» هستند که دم و دقیقه، با بدترین نوع عبارت پردازی فریبکارانه و نشان دادن جوشش احساساتی دروغین، در گوش کارگران میخوانند که « تئوری های انقلابی مارکسیستی بدرد شما نمیخورد»،«حزب سیاسی روشنفکران دیکتاتوری حزبی ایجاد میکند و شما را به مزدوران حکومتهای احزاب کمونیستی تبدیل میکند»،«سندیکا یعنی رفرمیسم، حزب یعنی سکتاریسم» و خلاصه چیزهایی از این قبیل! این دسته ها،  به واسطه اینکه هیئت مدیره  سندیکای شرکت واحد اسانلو را برکنار کرده و اسانلو نیز به جریانی از سبزها پیوسته، هم نفس سندیکا و هم نفس حزبیت کمونیستی را همچون گذشته به زیر سئوال گرفته اند. انگار که مدت تقریبا ده سال که آنها مدام به گوش کارگران خواندند که شورا درست کنید(آنهم در شرایطی که رژیم حتی اجازه سندیکا را نمیداد و نمیدهد) و هیچ نیروی کارگری گوش به اینان نداد و خود ایشان نیز لنگ لنگان بدنبال همین سندیکاها روان شدند، بس نبوده که اینک فرصت را غتیمت شمرده و باز چپ و راست به سندیکا حمله میکنند.
به نظر ما برخورد به نظرات این دسته از اولویت برخوردار است، زیرا شرایط  تکامل مبارزه در ایران بگونه ای است که طبقه کارگر میتواند و باید در خلال مبارزات خود سندیکاها و اتحادیه های کارگری اش را ایجاد کند. این البته به هیچوچه مانع این نخواهد بود که در صورتی که مبارزات در ایران تکامل یابد، شورا های کارگری که وظایفی غیر از وظایف سندیکاها دارند، ایجاد نگردد.
ما تصور میکنیم که تعریف های دقیقتر سندیکا و شورا و حزب از اهم وظایف ماست و به همین مناسبت هم این مقالات را با نوشته ای که حدودا ده سال پیش از این در نقد نظرات محسن حکیمی  نگارش یافت، ادامه میدهیم. این نوشته با تجدید نظر و اضافات، تنظیم شده  است.
م- دامون
16 اسفند 91          

 

یادداشتها

  1. منظور این است که  تحت فشار و یا دیگر مسائلی که از جانب  برخی از شبه چپ ها عنوان میشود، نوشته نشده باشد. مثلا گفته میشود که هیئت مدیره تحت فشار و یا نفوذ وزارت اطلاعات درون آن، این اطلاعیه را صادر کرده است. اما برعکس میتوان فکر کرد که هیئت مدیره بخاطر فشارهای این وزارتخانه و مسائل امنیتی تشکیلات اصلا نتوانسته اند توضیحات لازم را در اختیار کارگران قرار دهند. و نیز از سوی دیگر، درست بدلیل  فقدان توضیحات لازم در این خصوص، چنین گمانه های غریبی بروز میکند. این مسائل بزودی و با موضع گیری های عملی سندیکا در قبال منافع کارگران روشن خواهد شد. بهر حال عملکردهای بعدی سندیکا بر این احتمالات اخیر گواهی نداده است و برعکس نشاندهنده خط مشی تداوم دفاع از منافع صنفی کارگران میباشد.
  2. این تضاد درون طبقه بین منافع کوتاه مدت و دراز مدت تضادی بسیار با اهمیت است. کارگری که صرفا به منافع صنفی و روزمره خود بها میدهد، در خدمت منافع واقعی طبقه خود قرار نمیگیرد، و گرچه تا آنجا که پای این منافع در میان است در مقابل دشمن طبقاتی خود یعنی سرمایه دار است، اما برعکس این روند ظاهری، در خدمت منافع واقعی دشمن طبقاتی خود قرار میگیرد. حل این تضاد در گرو بالابردن آگاهی کمونیستی کارگران است.
  3. دو انحراف اصلی در این خصوص عبارتند چسبیدن به منافع روزمره طبقه و از نظر دور داشتن منافع طبقه بعنوان یک کل. این در واقع اپورتونیسم راست است که میتواند  به رویزیونیسم تکامل یابد. و یا چسبیدن به منافع استراتژیک طبقه یا طبقه به به عنوان یک کل و از نظر دور داشتن منافع روزمره ، کوتاه مدت و جزیی طبقه. این در واقع اپورتونیسم «چپ» است که میتواند ایضا به رویزیونیسم منجر شود. خط درست محکم در دست گرفتن منافع استراتژیک طبقه کارگر و در عین حال توجه مکفی و لازم به منافع روزمره و رفاهی طبقه کارگر است. یعنی وحدت مشخص میان این دو گونه منافع. ضمن آنکه منافع روزمره باید تابع منافع استراتژیک باشد  هر کجا تضاد این دو نوع منافع حاد شد، باید منافع روزمره فدای منافع درازمدت گردد.
  4.  این رویداد چنان مورد بحث و بررسی «چپ» حاشیه نشین و بیکاره ایران ( بویژه ترتسکیستها و کارمزدیان) قرار گرفته و همه جریانها که گویا بیشترشان درفکر جذب منصور اسانلو درون تشکیلات خود بوده اند، چنان قشقرقی براه انداخته اند و چنان از«شکست بزرگ  و عقب نشینی بزرگ طبقه کارگر» دم میزنند که انسان حیران میشود و پرسان که شاید تنها امید این دسته ها برای حیاتی دوباره یافتن در جامعه، منصور اسانلو بوده است!
  5.  همانطور که نباید نسبت به زحمات برخی  از توده ای های بازمانده که در سالهای ارتجاع 32 تا 56 تلاش کردند که در سطح فرهنگ و هنر تلاش کنند، با حزب توده یکسان برخورد کرد. بطور کلی این نوع فرق گذاشتن ها و تفاوت قائل شدن ها، امکان برخوردهای دقیقتر و درستری را فراهم میکند تا برخوردهای یکجانبه و سطحی مشابه این مثل معروف:«یا زنگی زنگ و یا رومی روم!».  متاسفانه درون جامعه ما این عادت  بیشتر عمومیت دارد که یا یک چیز را خوب خوب ببیند و یا بد بد. در حالیکه میدانیم بین خوب و بد ، یا بین سیاه و سفید درجاتی فراوان وجود دارد. یک نظریه درست و انقلابی، باید بتواند بدرجات متفاوت  موجود بین دو قطب انقلاب و ارتجاع،  درجات متفاوت و تناسب هایی متغیر از وحدت و مبارزه را برقرار کند، درغیر این صورت دچار ذهنیگرایی، سطحی برخورد کردن و یکجانبه نگری شده و پیشرفت امر طبقه کارگر را با مشکل مواجه خواهد کرد.