Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

«سنتز نوین» باب  آواکیان
بضاعت حقیرانه یک حزب پس از سی سال فعالیت تئوریک( ١١)
حقیقت عینی و حقیقت طبقاتی (ادامه)

 

 خواست و توانایی طبقات  اجتماعی در دریافت حقایق عینی

«... در واقع کسانی که از اين متد (متد ماترياليسم ديالکتيک) استفاده نمی کنند - منجمله کسانی که از آن متنفرند - می توانند حقايق مهمی را کشف کنند و کرده اند. طبقات مختلف با واقعيت های عينی متفاوت روبرو نيستند و «حقايق» متفاوت برای طبقات مختلف نداريم. نمی توان گفت: «اين يک چيز پرولتری است ... و همه نمی توانند آن را بفهمند.» يک واقعيت موجود است. از آنجا که پرولتاريا به مثابه يک طبقه نيازی به پنهان کردن خصلت جامعه بشری ندارد، ماترياليسم ديالکتيکی و تاريخی بر منافع اساسی وی منطبق است. اما تقليل آن به اينکه «حقيقت دارای خصلت طبقاتی است» می تواند آدم را به آنجا ببرد که امکان يادگيری چيزی از متفکرين بورژوا يا حتا متفکرينی که نه بورژوا هستند و نه اينکه در چارچوب مارکسيسم قرار دارند را رد کند. و می تواند آدم را به آنجا ببرد که فکر کند صرفا به دليل آنکه فلانی از پرولتاريا هست دسترسی ويژه ای به حقيقت دارد. »   )تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم، مقالاتی در توضیح سنتز نوین باب آواکیان، سایت حزب کمونیست ایران  م- ل- م)
«...اما افرادی که دیدگاه و روش کمونیستی را به کار نمی بندند یا حتی مخالفش هستند، قادر نیستند به حقایق مهم دست پیدا کنند. چنین دیدگاه هایی که تحت عنوان «حقیقت طبقاتی» به درجات گوناگون و شکل های مختلف در جنبش کمونیستی وجود داشته، تقلیل گرایانه و ماتریالیست عامیانه است و خلاف نقطه نظر و روش واقعا علمی ماتریالیسم دیالکتیک است.» (مانیفست نوین آر- سی- پی، تاکید از متن است)
پس آیا درعصر کنونی کشف حقیقت در انحصار طبقه کارگر است و یا اینکه طبقات دیگر و از جمله طبقات ضد خلقی و ارتجاعی نیز کاشف حقایق (بعضا مهم) هستند؟ حدود و مرزهای کشف حقیقت بوسیله  طبقه کارگر و نیز طبقات گوناگون و از جمله طبقات ارتجاعی چیست؟
در لابلای بخش های پیشین ما به این مسئله، یعنی امکان کشف حقیقت بوسیله طبقه کارگر و دریافت حقایق از جانب غیر مارکسیستها و یا ضد مارکسیستها کمابیش توجه کرده ایم، اما اکنون زمان آن رسیده که بطور مشخص به بررسی و تحلیل آن از جوانب گوناگون بپردازیم.
نقش و توانایی طبقه کارگر در شناخت و دگرگون کردن جهان
نخست به این نکته اساسی اشاره کنیم که از دیدگاه مارکسیسم، در عصر کنونی که عصرامپریالیسم و گذار از نظام اجتماعی سرمایه داری به نظام اجتماعی کمونیسم است وظیفه اصلی شناخت جهان و دگرگون کردن آن به عهده طبقه ای  نهاده شده که منافع اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- فرهنگی او با این  گذار و انتقال گره خورده است، یعنی طبقه کارگر.
این طبقه اکثریت عظیمی از توده های استثمار شونده و تحت ستم را در کشورهای جهان به عنوان یک کل(علیرغم اینکه ممکن است که در این کشور و یا آن کشور عقب مانده هنوز عنوان اکثریت یا اهالی را نیافته باشد یا هنوز کمیت قابل توجهی نسبت به بقیه طبقات نداشته باشد) تشکیل داده و بخش صنعتی آن با  تولید بزرگ مرتبط است. این طبقه از لحاظ صنعتی، تمرکز، سازمان یافتگی، و سواد و آموزش اصلی ترین و مهمترین طبقات اجتماعی به حساب میآید و به واسطه شرایط ویژه اقتصادی- سیاسی  نه تنها توانایی درک پیشرفته ترین تئوری های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را دارد، بلکه میتواند بواسطه وجود عینی خود که با فعالیت عملی تولیدی گره خورده است، این تئوری ها را به عمل در آورد؛ پیشوای توده های استثمارشده و تحت ستم گشته، با تشکیل حزب خود، نظام سرمایه داری را به نظام کمونیستی تبدیل سازد.
نابودی استثمار و ستم طبقاتی( و نیز انواع ستم ملی، جنسیتی و...)، نابودی تمامی طبقات و از جمله نابودی خویشتن به عنوان طبقه و تبدیل همه اهالی به کارکنان تولید، سیاست و فرهنگ، دورنمای کمونیستی این طبقه را تشکیل میدهد. بر چنین مبنایی، افق و چشم انداز های این طبقه بسیار وسیع و دور است و با چنین وظیفه سترگی، این طبقه پیگیر در دریافت و فهم حقایق در گسترده ترین و عمیق ترین شکل خود بوده و نیز هر گونه شکستی در راه تحقق امر وی، کوچک و حقیر مینماید.    
بواسطه چنین نقشی، با تمامی وجود خویش خواهان هر چیزی است که نو است و به این گذار و انتقال خدمت میکند. هر چیزی که راهگشاست و شرایط را برای پیش رفتن باز میکند. این طبقه هوادار و شیفته ی حقیقت است. هر حقیقتی برای این طبقه ارزشمند است حتی اگر که این حقیقت علیه او باشد و بر شکست های وی صحه گذارد و آنها را مورد ملاحظه و بررسی قرار دهد. چرا که هیچ طبقه ای به اندازه این طبقه، خود بیرحمانه ناقد خود نیست و هیچ طبقه ای به اندازه این طبقه به علل شکست خود علاقمند نیست؛ زیرا که همو میداند که آینده مال اوست و چنانچه شکست های خود را بگونه ای دقیق و همه جانبه باز کاود، میتواند از آنها پلی برای پیروزی بسازد. هیچ طبقه ای به اندازه این طبقه به کنکاش نظرات مخالفان و دشمنان خود نمیپردازد و هیچ طبقه ای به اندازه این طبقه، اگر در نظرات دشمنانش حتی حقیقتی کوچک وجود داشته باشد، آنرا مورد توجه و دقت قرار نمیدهد.
چنین است موضع طبقه کارگر در مورد حقیقت عینی.  چنانچه ما رفتار بزرگ ترین آموزگاران این طبقه و برجسته ترین احزابی که این طبقه پدیدآورد، مورد بررسی قرار دهیم، کمابیش جز آنچه در بالا برشمردیم، چیز دیگری نخواهیم یافت.    
شناخت توده ها و شناخت پیشروان
پس آیا با توجه به اینکه مارکسیسم نقش طبقه کارگر را در تمایل، تلاش و نیز توانایی در کشف حقیقت مورد تاکید قرار میدهد، افرادی و یا طبقاتی را  که دیدگاه و روش «کمونیستی»(منظور دیدگاه فلسفی ماتریالیستی و روش انقلابی دیالکتیک است) را به کار نمی بندند، مطلقا ناتوان از دریافت حقایق میداند؟ آیا  از دیدگاه مارکسیسم تنها طبقه کارگر و مارکسیستها هستند که میتوانند در عرصه های گوناگون به حقایق مهمی دست یابند و بقیه نمیتوانند؟ خیر! این چنین نیست!
نخست باید اشاره کنیم که گرچه کاربست آگاهانه ماتریالیسم دیالکتیک میتواند ما را در فهم حقایق به بهترین شکل یاری  دهد، اما به این دلیل که این کار نیازمند مطالعه مفصل، همه جانبه و عمیق دانشها و علوم اجتماعی (فلسفه، اقتصاد، تاریخ، سیاست و نیز فرهنگ) و طبیعی است و این نیز بسادگی برای همه مقدور نیست، همه مردم نمیتوانند آنرا بطور منظم دریافته و بکار بندند.
اما چنانچه مردم ماتریالیسم دیالکتیک را بکار نبستند و با این همه به دریافت حقایقی دست یافتند آیا این به این معنی است که مثلا متدی که مردم غیر آگاهانه بکار برده اند، متدی ایده آلیستی و متافیزیکی بوده ؟ و یا به این معنی است که مردم نه دیدگاهی داشته اند و نه متدی و همینطور الی بختکی و بر حسب اتفاق به کشف حقایق دست یافته اند؟
البته ممکن است که با دیدگاههای ایده آلیستی و یا متافیزیک صرف بتوان به کشف حقایقی نائل شد، اما اینها عموما حقایقی یک جانبه، جزیی و گاه نیز بسیار سطحی خواهد بود. و نیز گر چه ممکن است گاه اتفاقی به فهم حقایق دست یافت، اما زمانی که ما از فهم متداوم حقایق صحبت میکنیم، آنگاه کشف اتفاقی حقایق، نمیتواند جایگاه چندانی در مباحث ما داشته باشد.
از سوی دیگر کشف حقایق از جانب توده ها، بی کار برد ماتریالیسم دیالکتیک، نه لزوما نشان از آن دارد که مثلا مردم با کاربرد ایده آلیسم و متافیزیک به فهم حقایق رسیده اند و نه دال بر این است که توده ها هیچگونه دیدگاهی نداشته اند. بلکه، تا جایی که این حقایق، نه سطحی و یک جانبه، نه جزیی، بلکه تا حدودی عمیق، دارای برخی جوانب و نیز تا حدودی در برگیرند پدیده به مثابه یک کل یک باشد، آنگاه این بیشتر نشان از کاربرد غیر آگاهانه ماتریالیسم دیالکتیک دارد تا دیدگاههای غیر یا مخالف آن.  
در واقع ماتریالیسم دیالکتیک، از یک سو نتیجه پیشرفت علوم و دانشها(که طبقه بورژوازی نیز سهم بالایی در رشد آنها داشت) و از سوی دیگر بر آمد پراتیک موجود تولیدی و طبقاتی خود توده هاست. ماتریالیسم یعنی بررسی واقعیت آنگونه که هست. دیالکتیک یعنی فهم تضاد یا تضادهای موجود در این واقعیت و چگونگی تکوین آنها. ماتریالیسم دیالکتیک بطور کلی یعنی از یک سو فهم اینکه این واقعیت چیست و از سوی دیگر اینکه میتواند به چه چیز تبدیل شود. زمانی که توده ها از دل واقعیات حقایقی را بیرون میکشند و نشان هایی از تکامل یک چیز به چیز دیگر را بیان میکنند و خود در کار دگرگون کردن بر میآیند، هر چند که این حقایق با کاربرد ماتریالیسم دیالکتیک بدست نیامده باشد، هر چند که که آغشته به  نادرستی ها و اشتباهات باشد، اما باز هم  به معنی رد دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک و درستی دیدگاهی دیگر (مثلا دیدگاه های ایده آلیستی و یا متافیزیکی) بجای آن نبوده، بلکه برعکس، چنانچه ما این حقایق بدست آمده (یا آنچه در آنها حقیقت است) را بررسی کنیم، میبینم که بر چیز دیگری جز ماتریالیسم دیالکتیک نیز، دلالت نمیکنند.
از سوی دیگر، باید بین ادراک علمی حقایق و ادراک غیر علمی (یا عامیانه) آنها فرق گذاشت و خواه ناخواه ادراک علمی را دارای برتری و رجحان دانست و این بویژه به این دلیل بسیار مهم است که در ادراک عامیانه، گاه نظرات بکلی نادرستی موجود است که در ادراک علمی نیست و در این موارد، ادراک علمی کاملا در نقطه مقابل ادراک غیر علمی واقعیت قرار دارد. اما گاه ممکن است وضع برعکس گردد و ادراک عامیانه از ادراک علمی پیش افتد؛ گرچه این عموما کمتر است تا در مورد پیش افتادن شناخت علمی از شناخت عامیانه اما  چنین نوسان ها و پس و پیش افتادن هایی نشان میدهد که در ادراک عامیانه نیز گاهی ماتریالیسم دیالکتیک نافذ است و گرچه ّطور آگاهانه بکار بسته نمیشود، اما چون برخاسته از زندگی عینی و تجارب عملی است، گاه به فهم حقایق و نیز گاه به فهم حقایقی بزرگ منجر میشود.
درست به این دلیل است که مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم ارج بالایی برای تجارب و نظرات توده ها قائل است، و به آنها توجهی اساسی مبذول میدارد؛ ضمن آنکه آنها را بتنهایی کافی نمیداند و لازم میداند که نظرات توده ها در مورد مسائل مختلف جمع آوری شده و در یک مرکز فشرده پیشروان توده ها- که همچون یک کارگاه تولیدی، خلاقانه عمل کند-  متمرکز شده، نادرستی های آن زدوده شده و درستی ها آن منسجم و شکیل گردیده و به شکل یک نظریه علمی به خود توده ها باز گردانده شود تا توده ها آنها را درعمل مبارزه تولیدی و طبقاتی خود بکار بندند.
افزون بر این، چنانچه بوسیله توده های درگیر در مبارزه تولیدی و طبقاتی، حقایقی بی کاربرد ماتریالیسم دیالکتیک کشف شد که با دیدگاه مذکور نمیتوانست کشف شود، آنگاه این نیز نشان از نادرستی این دیدگاه  و یا وجود دیدگاههای غیر در توده ها نداشته، بلکه حکایت از آن دارد که دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیکی دارای کمبود بوده و باید خود را با تغذیه از این گونه حقایق و شیوه کشف آنها بوسیله توده ها، اصلاح کرده و تکامل بخشد.
بنابراین میان دیدگاه علمی و دیدگاه عامیانه( و منظور ما از دیدگاه عامیانه، دیدگاههای مبتذل نیست) رابطه ای دو جانبه است. دیدگاه علمی در دیدگاههای جاری توده ها،آگاهانه و غیر آگاهانه نافذ و جاری میگردد، و نیز از بر عکس از دیدگاههای توده ها، آگاهانه میآموزد و خود را اصلاح میکند.
فهم طبقات غیر طبقه کارگر در مورد حقایق
همین نکته در مورد طبقات دیگر یعنی بورژوازی و خرده بورژوازی نیز راست در میاید. در مورد بورژوازی ( که البته ما باید بین بورژوازی امپریالیستی و بورژوازی کشورهای تحت سلطه و از سوی دیگر بین بخش های مختلف بورژوازی فرق بگذاریم) پایین تر صحبت خواهیم کرد، اما اکنون اشاره کنیم که این طبقه تقریبا سه دوره تاریخی یعنی طبقه ای در حال رشد زیر سلطه فئودالها و اشراف، طبقه حاکم در حال رشد و نیز در حال نزول در نظام سرمایه داری و بالاخره  طبقه ای در حال اضمحلال تحت حاکمیت طبقه کارگر در نظام های سوسیالیستی را طی کرده است. در تمامی این دوره ها یعنی حتی در زمانی که ارتجاعی شده و دوران نزول خود را میگذارند، بورژوازی توانایی کشف حقایق را داشته، اما انگیزه ها ی وی برای کشف حقایق، درجه کمی و کیفی این توانایی و نیز محتوی حقایق کشف شده بوسیله بورژوازی و افق هایی که این حقایق مد نظر قرار میدهد، در این سه دوره بسیار متفاوت و دارای اختلافات کیفی است.
در مورد خرده بورژوازی باید گفت که این طبقه نیز میتواند به حقایق دست یابد؛ اما  این حقایق بیشتر بیان نقادی گاه درست اما ناکامل نظام سرمایه داری است تا تدوین خطوط نظام آینده؛ و در خصوص نظام آینده، گر چه گاه در بردارنده برخی حقایق است، اما ناکامل تر از نقدش از نظام سرمایه داری میباشد. یعنی بطور کلی خرده بورژوازی در نظام سرمایه داری، جوشان تر و پویاتر و تمایلش به پیشرفتن بیشتر است تا در نظام سوسیالیستی.  
همچنین در جایی که این طبقه حقایقی را در مورد مسائل پیش پای جامعه، بیان میکند، نشان از درستی دیدگاه غیر ماتریالیسم دیالکتیکی ندارد، بلکه عموما یا بر درستی این دیدگاه دلالت میکنند و یا برنیاز آن برای پیش رفتن و تکامل. یعنی نشان میدهد که این دیدگاه باید تجارب ویژه این طبقات را در خود جذب کرده و ماتریالیسم دیالکتیک را تکامل بخشد، نه اینکه مثلا بر دیدگاههای ایده آلیستی و یا متافیزیکی ( و همچنین ماتریالیسم مکانیکی و یا ایده آلیسم دیالکتیکی) رایج در خرده بورژوازی صحه گذارد.
همچنین چنانچه حقایقی از جانب یک ایده آلیست و یا یک متافیزیسین  خرده بورژوا کشف شود، این عموما بر درستی دیدگاههای مذکور دلالت نداشته، بلکه میتواند نشان از عدول آن دیدگاهها از پیش نهاده های خود باشد. نیاز به تاکید ندارد که دیدگاههای ایده آلیستی و متافیزیکی عموما در سطوح و حدود معینی از ادراک پدیده ها میتوانند به درک حقایقی نائل آیند، اما این حقایق همانگونه که گفتیم عموما آغشته به یک جانبه نگری، جزیی نگری و یا گرایش به سطحی بودن داشته و کمابیش بر مبنای بزرگ کردن برخی جنبه ها در واقعیت استوار بوده است. (1)
مثال بارز برای این حقیقت، متفکر ان بزرگ خرده بورژوا یعنی اقتصاد دانانی نظیر سیسموندی و پرودن، و نیز سیاستمداران و تئوریسین های اجتماعی- سیاسی نظیر باکونین و کروپاتکین میباشند. این تئوریسین های  گرچه حقایقی را درباره نظام سرمایه داری و نیز نظام آینده بیان میکردند ومباحث اقتصادی و سیاسی را به پیش بردند، اما حقایق عینی در آثار این دانشمندان عموما بشکل ناقص و ناکامل خود نمود میابد. نه نقدشان از سرمایه داری کاملا درست بود و نه تصوراتشان درباره نظام سوسیالیستی آینده بی ایراد و اشکال!
نگاهی گذرا به  چگونگی تکوین تاریخی شناخت بشر از جهان نشان میدهد که گرچه علم و دانش در برخی شرایط معین تاریخی بوسیله دیدگاههای ایده آلیستی و متافیزیکی به پیش رفته و حقایقی بوسیله این دیدگاهها کشف شده، اما درمجموع دیدگاههای ایده آلیستی و متافیزیکی بطرف ضعیف شدن سیر کرده و بجای آن دیدگاههای ماتریالیستی و دیالکتیکی رشد کرده است. هر چه این امر یعنی تضاد میان ایده آلیسم و ماتریالیسم و متافیزیک و دیالکتیک همواره در سطوحی نوین، باز تولید شده و میشود.
اینک به دریافت حقایق در علوم طبیعی و اجتماعی بطور جداگانه اشاره میکنیم و روابط آن را با  مبارزه تولیدی و مبارزه طبقاتی و نیز نیروهای مولد و روابط تولید مورد سنجش قرار میدهیم.
علوم طبیعی -  مبارزه تولیدی و نیروهای مولد                                                     
     در مورد علوم طبیعی باید به این نکته توجه کرد که  کشف حقایق در این علوم عمدتا ارتباط با رشد مبارزه تولیدی دارد. اگر ما از دوران فئودالیسم که گسترش علوم بویژه در غرب ناچیز بود، چشم بپوشیم  و خود را به دوران سرمایه داری محدود کنیم، میبینیم که پیشرفت در این عرصه، عموما با رشد مبارزه با طبیعت و تکامل نیروهای مولد پیوسته بوده است. در واقع هدف این علوم بهبود امکانات غذایی، پوشاک، مسکن و نیز دیگر نیازهای تکامل یافته بشر و تکامل این علوم، مستقیما وابسته به رشد صنعت و تکنیک  و در عین حال رشد دهنده آن بوده است.
از سوی دیگر مبارزه تولیدی یا مبارزه با طبیعت در نظام سرمایه داری، بر بستر کسب بیشتر ارزش اضافی از طریق کاهش زمان کار لازم، یعنی نیازمندی های عمومی کارگران(غذا، پوشاک و مسکن و دیگر امکانات و نیازهای رفاهی) بوسیله سرمایه داران صورت گرفته است. یعنی انگیزه اساسی در پیشرفت این علوم، عموما خیر خواهی و نیک اندیشی برای پیشرفت بشر و پاسخ به نیازهای وی  نبوده، بلکه کسب سود بیشتر بوسیله سرمایه داران بوده است. این نکته اخیر رابطه این علوم با روابط تولید را روشن میکند، هر چند که در نفس پیشرفت این علوم، این امر در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
آنچه در مورد علوم طبیعی میتوان گفت این است که کشف قانومندی های اشیاء و پدیده ها تا آنجا که به منافع طبقات مسلط خدمت کرده و یا به منافع اقتصادی آنها ضربه نزند، آنها این علوم را رشد میدهند. در صورتی که پیشرفت علم یا علوم معینی به منافع اقتصادی یا سیاسی آنها ضربه بزند، آنها حتما مانع رشد آن خواهند شد.                                                                               
بطور کلی هر دانشمند علوم طبیعی از نظر ایدئولوژیک و طبقاتی متعلق به طبقه معینی است،( گرچه در نظام سرمایه داری  نفس موقعیت وی به عنوان یک دانشمند او را از نظر طبقاتی در موقعیت طبقات میانی و یا بورژوا قرار میدهد.) اما کشف حقایق در علوم طبیعی عموما (و نیز لزوما) ربط مستقیمی به داشتن یک دیدگاه سیاسی مترقی و یا انقلابی نداشته است. بندرت میان دانشمندان علوم طبیعی افرادی یافت میشوند که در عین حال فعالین سیاسی بوده باشند. بدینسان رابطه پیشرفت در این علوم و داشتن دیدگاه طبقاتی  یک رابطه ساده و مستقیم نیست و گاه این دو ضد یکدیگرند. یعنی یک دانشمند متحجر مذهبی با کشفیات علمی خود، ممکن است بیش از اینکه به به اشراف و فئودالها خدمت کند به بورژوازی خدمت کند و یا یک دانشمند بورژوا - لیبرال ممکن است ثمرات بیشتری به طبقه کارگر برساند تا به بورژوازی. این امر البته مانع آن نیست که یک  محقق علوم طبیعی در جایی که طبقات مسلط با حقایق علمی بستیزند با آنها به نبرد بر نخیزد و یا گرایش به طبقاتی پیدا نکند که به پشتیبانی از علوم بر میخیزند و جانبداری از حقایق علمی میکنند.                                     
همچنین بسیاری دانشمندان علوم طبیعی بوده  و هستند که در آزمایشگاه  یا کلا در تحقیقات علمی خود عموما ماتریالیست بوده و هستند و نه ایده الیست، و اشیاء را درست همانطور که هستند، یعنی بطور عینی مورد ملاحظه قرار میدهند و به این دلیل  به نتایج مهمی نیز دست میابند. اما این امر مانع این نگردیده که زمانی که  این دانشمندان از آزمایشگاه بیرون میآیند تبدیل به  عناصری  لیبرال، متحجر و گاه فاشیست نشوند.
بر این سیاق چنانچه این دانشمندان  بر مبنای مطالعه واقعیات بطور عینی به کشف حقایقی در آن حوزه معین نائل آمدند، مارکسیسم به این دلیل که آنها مارکسیسم نبوده، هرگز مقابل آنها نایستاده و نمیایستد، بلکه نتایج علمی آنها را در خود جذب کرده و ماتریالیسم و دیالکتیک را تکامل بخشیده و خواهد بخشید. در واقع این دانشمندان در عرصه علوم مزبور به حقایقی که گاه مهم هم هستند، دست یافته و این حقایق نیز به پیشرفت علم مارکسیسم یاری رسانده اند.
افزون براین باید اشاره کنیم که گرچه  کشفیات چنین دانشمندانی، برای مارکسیسم بسیار مهم است، اما ممکن است برای خود آنها، مسبب تغییر دیدگاههایشان و فهم و کاربرد آگاهانه ماتریالیسم دیالکتیک نگردد. در واقع بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی مارکسیست نبوده و در عرصه فلسفی حتی ارتجاعی نیز بوده اند.
برای مثال، ما میتوانیم از ارنست ماخ فیزیکدان یاد کنیم که در عرصه  فیریک نوآوری هایی چند داشت و حقایقی را کشف کرد در حالیکه از نظرگاه فلسفی، یک ماتریالیست نبوده بلکه یک ایده آلیست ارتجاعی بود. در مقابل دانشمندانی مانند داروین بوده اند که نه پیرو کمونیسم بودند و نه لزوما فعال در عرصه سیاسی به نفع بورژوازی. اما کشفیات علمی آنها بویژه از لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی، برای مارکسیستها حائز اهمیت والا بوده است و آنها از این کشفیات در عرصه فلسفی، به نفع عمیق کردن مفاهیمی که هگل در عرصه دیالکتیک ساخته و تکامل بخشیده بود، بهره بردند و در عرصه سیاسی به نفع مبارزه علیه فئودالیسم و مذهب.
بطور کلی پیشرفت تاریخی علوم طبیعی ارتباط تنگاتنگی با مبارزه تولیدی و رشد نیروهای مولد دارد. درحالیکه رشد علوم به طبقه بورژوازی در کسب قدرت کمک کرد و در عین حال بورژوازی پس از کسب قدرت، علوم  طبیعی را پیشرفت داد.
همین امر کمابیش در مورد دوران رشد و قدرت گیری پرولتاریا درست است. در دوره کسب قدرت بوسیله پرولتاریا، این طبقه از پیشرفت های علوم طبیعی هم به نفع پیش بردن تفکر عمومی فلسفی خویش بهره برده است و هم به نفع پیشبرد مباحث سیاسی.
علوم اجتماعی -  مبارزه طبقاتی و تکامل روابط تولیدی
اینجا قضیه کیفیتا متفاوت است. پیشرفت علوم اجتماعی بیش از اینکه با رشد نیروهای مولد، ارتباط تنگاتنگ داشته باشد، با رشد و تکامل روابط تولید  و مبارزه طبقاتی در رابطه است.
برعکس علوم طبیعی که  بطور عمده (مستقیم و غیر مستقیم) وابسته رشد نیروهای مولد و روابط تولید است، علوم اجتماعی بازتاب (مستقیم و یا با واسطه) روابط تولید و مبارزه طبقاتی هستند؛ بیانگر چگونگی روابط تولید و مبارزه طبقاتی، چگونگی مانعیت ایجاد کردن در مقابل رشد آنها و نیز چگونگی رفع موانع و تکامل بخشیدن به آنها.  
در حالیکه علوم طبیعی عموما آنجا به پیش میرود که نیروهای مولد در تکامل یافته ترین اشکال خود باشند، یعنی کشورهای پیشرفته از لحظ صنعتی؛ علوم اجتماعی عموما میتوانند آنجا به پیش روند که مبارزه طبقاتی به رشد یافته ترین اشکل خود رسیده باشد، یعنی حتی یک کشور عقب مانده از لحاظ صنعتی.(2)
در حالیکه در علوم طبیعی میتوانست بین کشفیات علمی یک دانشمند و نظریات سیاسی او کمابیش یک تضاد فاحش وجود داشته و نظریات سیاسی 180 درجه در جهت مخالف کشفیات علمی قرار داشته باشد، در علوم اجتماعی این امر بطور عمومی وجود ندارد. یعنی عالم و دانشمند علوم اجتماعی بواسطه نگاه معین و ویژه خود در آن علم، خواه ناخواه نماینده سیاسی - ایدئولوژیک طبقه ای معین است و بدینوسیله عموما مستقیم یا غیر مستقیم، جانبدار منافع طبقه ای مشخص.
نگاهی گذرا و تاریخی به برجسته ترین دانشمندان علوم اجتماعی فیلسوفان اولیه یونان، افلاطون و ارسطو، متفکرین  علوم اجتماعی قرون وسطی در شرق و غرب، متفکران و فیلسوفان دوران مدرن یعنی دورانی که علوم اجتماعی همچون اقتصاد، جامعه شناسی، تاریخ  رشد بسیار کرد، ... نشان میدهد که بطور کلی متفکری اجتماعی وجود ندارد که تئوری های علمی اش درباره مسائل اجتماعی- سیاسی بازتاب منافع طبقه معینی نبوده  باشد، گرچه این امکان همواره وجود داشته، که متفکری اجتماعی بین طبقات مختلف نوسان کرده باشد.
پس بطور کلی علوم طبیعی با مبارزه تولیدی و مبارزه با طبیعت و دگرگون کردن آن در جهت نیازهای انسانی و نیز نیروهای مولد در رابطه اند و پیوستگیشان با روابط تولید در درجه دوم قرار دارد؛ در حالیکه علوم اجتماعی با مبارزه طبقاتی و و مبارزه با وضع کنوی اجتماع و خواست دگرگون کردن آن برای ایجاد زندگی بهتر ارتباط دارند و رابطه شان با نیروهای مولد در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
اینک به نقش بورژوازی در کشف حقایق و پیشرفت علوم طبیعی و اجتماعی دقت کنیم:
کشف حقایق عینی  مهم بوسیله بورژوازی، زمانی که بورژوازی انقلابی بود
نخست اینکه مارکسیستها اعتقاد داشته و دارند که هر طبقه جدیدی از زمان پدید آمدنش در اجتماع، نقش نویی در شناخت طبیعت و اجتماع  و کشف حقایق داشته است و در مبارزه میان نیروهای نو و کهنه، نقش اصلی  در شناخت حقایق به عهده نیروهای نوین بوده است. بر این مبنا، این نکته اهمیت ندارد که آیا این طبقات استثمارگر بوده اند یا استثمار شونده. طبقات استثمارگر برده دار، فئودال و بورژوا در زمانی که نیروی مسلط بر جامعه گشتند و تا زمانیکه تکامل نیروهای مولد و روابط تولید به نفعشان بود، علوم طبیعی و اجتماعی را رشد دادند؛  اما زمانی که این طبقات کهنه و گندیده گشته، خود به سدی در راه رشد نیروهای مولد و روابط تولید گردیدند، بطور کلی مانع از رشد علوم طبیعی و اجتماعی گشته و تمایل خویش برای کشف حقایق را از دست دادند. از بحث درباره برده داران و فئودالها میگذریم و به بورژوازی توجه میکنیم:
از هنگامیکه نمایندگان بورژوازی، در زمانیکه طبقه ای تحت حاکمیت فئودالها بود، در علوم اجتماعی بوجود آمدند، نقش مهمی در کشف حقایق بعهده گرفتند. توجه اصلی این علوم معطوف به مسائل فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوده و بطور کلی اندیشه های نوینی را در تجزیه و تحلیل علمی مسائل گوناگون، درمقابل اندیشه های کهنه ای که عموما فئودالها از آنها دفاع میکردند، طرح کردند. بدینسان در مبارزه طبقاتی میان بورژوازی و فئودالها، بورژوازی  نقش هادی و محرک اصلی در پیشبرد آن علوم و دانشها گردید. در آن دوران تاریخی، نقش نیروهای کهنه همچون فئودالها در کشف حقایق، نه تنها همپایه بورژوازی نبوده، بلکه برعکس آنها به تقابل همه جانبه با اندیشه های علمی نو پرداختند و از ایجاد هر مانعی که بتواند از رشد و تکامل علوم(نه تنها اجتماعی بلکه علوم طبیعی نیز که فئودالها به واسطه عموما شکل مذهبی حکومتشان علاقه ای به رشد آن بویژه در برخی زمینه ها نداشتند)  جلوگیری کند، فرو گذار نکردند.
بورژوازی در مبارزه طبقاتی اش علیه فئودالیسم پیروز شد و تا آنجا که  رشد نیروهای مولد و روابط تولید و بر این پایه رشد علوم طبیعی و اجتماعی، به نفعش بود، آنها را رشد و تکامل داد. این دوران طلایی بورژوازی بود.در این دوران تاریخی ما شاهد  توسعه و رشد برق آسای سرمایه داری در تمامی جهان، رشد نیروهای مولد و روابط تولید و بر همین مبنا توسعه علوم و دانشها هستیم.
اما در همین دوران تاریخی، فئودالها و اشراف که از طبقه ای مسلط به طبقه ای در حال اضمحلال نهایی تبدیل شده بودند، در جوامعی که به عمر طفیلی خود ادامه میدادند، نه تنها به این دلیل که طبقه ی مسلط نبودند، بطور کلی نقشی در تکامل نیروهای مولد و روابط تولید نداشتند، بلکه نمیخواستند  و نمیتوانستند نقش مثبتی نیز در تکامل علوم طبیعی و اجتماعی ایفا کنند. حقایق مود علاقه فئودالها عمدتا حقایقی بود که ضعف و اشتباهات دشمنشان یعنی بورژوازی را بیان میکرد.
نزول بورژوازی در کشف حقایق در دورانی که بورژوازی به طبقه ای ضدانقلابی و ارتجاعی تبدیل شد
اما افول بورژوازی پس یک دوران اوج و تقریبا از اواسط قرن نوزدهم آغاز شد و در پرتو رشد نیروهای مولد نوین یعنی طبقه کارگر و نیز رشد تضاد اساسی نظام سرمایه داری، این نظام  از نظامی نو به نظامی کهنه و گندیده و طبقه  بورژوازی از طبقه نو به طبقه ای کهنه تبدیل شد. از این پس بورژوازی که زمانی محرک رشد و توسعه علوم طبیعی، اجتماعی، هنر و فرهنگ بود، به طبقه ای تبدیل شد که بطور کلی مانع رشد و توسعه علوم، بویژه علوم اجتماعی و نیز هنر و اخلاق گردید، هر چند که اینجا و آنجا گاه نقشی در رشد سریع این علوم بویژه علوم طبیعی داشت. (3)
نگاهی به تکوین علم اقتصاد، یعنی مهمترین علوم اجتماعی می اندازیم. بهترین دانشمندان بورژوازی و اوج دوران علم اقتصاد این طبقه مربوط به دورانی است که نظام سرمایه داری در دوران رقابت آزاد قرار داشت. در این دوران پیشبرد مباحث اقتصادی (در واقع از ویلیام پتی تا آدام اسمیت و دیوید ریکاردو ) و دگرگونیهای مداوم در این علم، به عهده نمایندگان این طبقه بود. از آن پس و بویژه پس از شکل گیری اقتصاد مارکسیستی، علم اقتصاد بورژوازی بطور کلی و اساسی نتوانست حقایقی نوین کشف کند. گرچه اینجا و آنجا تحقیقاتی انجام داد و تئوری هایی برای برون رفت خویش از بحرانهای متداوم اقتصادی و سیاسی طرح کرد. این امر بطور کلی در مورد تمامی علوم اجتماعی و نیز هنرها صادق است. یعنی درجه مانعیت بورژوازی  در مورد رشد و توسعه علوم و دانشها و یا به انحراف بردن آنها، بسیار بیشتر از تحرکات جابجای او در رشد و تکامل مثبت این علوم بوده است.
پس بطور کلی درحالیکه در دوره اول،  بورژوازی بطور عمده با فئودالیسم  و عقب ماندگی مبارزه میکرد، نگاهش متوجه  افق های دور بود و گسترش و توسعه سرمایه داری یعنی نظام تولیدی نوین را مد نطر داشت و نتیجتا  توانایی کشف حقیقت در او بالا و حدود و مرزهای آن از لحاظ کمی گسترده  و از لحاظ کیفی غنی  و پیشرو بود ، در دوره دوم بورژوازی بطور عمده در مقابل طبقه کارگر برای حفظ  نظام و حاکمیت خود مبارزه میکرد، گرایش شدید به تنگ نظری پیدا کرد و در نتیجه انگیزه ها و توانایی اش برای کشف حقایق تغییر یافت و از لحاظ کمی محدود و از لحاظ کیفی سقوط کرد.      
طبقه کارگر و نقش تاریخی وی در شناخت جهان و کشف حقایق
طبقه کارگر نیز همچون  بورژوازی  کمابیش از زمان پدیدآمدنش در عرصه اقتصادی، نمایندگان ایدئولوژیک خود را داشت و اینها همچون زمانی که بورژوازی طبقه ای زیر سلطه فئودالها بود، در زیر حاکمیت بورژوازی به توسعه و تکامل علوم اجتماعی پرداختند. امری که پس از بدست آوردن قدرت بوسیله طبقه کارگر ادامه یافت. بدینسان نقش اصلی در پیشرفت علوم بویژه علوم اجتماعی (و نیز علوم طبیعی در کشورهایی که طبقه کارگر قدرت را بدست گرفت) در این دوران به عهده طبقه کارگر افتاد.
اگر ما به 150 ساله اخیر نظر افکنیم می بینیم که علوم اجتماعی عمدتا بوسیله پرولتاریا و البته با فاصله بسیار زیادی از تمامی طبقات مدعی حقیقت، به پیش رانده شده است. مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو تسه دون برجسته ترین دانشوران و انقلابیونی  بودند که علوم اجتماعی(فلسفه، اقتصاد، جامعه شناسی، سیاست، حقوق و...) را جلو بردند.(4)  کتبی علمی ای همچون سرمایه، یا امپریالیسم به مثابه...  که درنقد سرمایه داری و امپریالیسم نگاشته شده اند و نیز کتاب های استالین در باره مسائل اقتصاد سوسیالیستی  و مائو در نقد اقتصاد سوسیالیستی شوروی  که تدوین علمی خطوط  اقتصاد سیاسی سوسیالیستی بویژه در کشورهای کمتر صنعتی و یا تحت سلطه را مد نظر قرار داده اند، مهمترین نقاط برجسته تکامل علم اقتصاد سیاسی در یک صد وپنجاه سال اخیر به شمار میروند.
از سوی دیگر ایدئولوگ های  بورژوا (همچون کینز) دست به تدوین تئوری های اقتصادی زده اند. اما درجه تطبیق این تئوری ها با حقایق عینی ناچیز و درجه نادرستی علمی شان در بازتاب حقایق عینی نظام سرمایه داری بسیار مشهود است و بیشتر بدرد تحلیل و نقد نظریات بورژوازی برای حفظ نظام کنونی میخورند.
نکته دیگر در این خصوص استفاده فراوان مارکسیستها، از تحقیقات محققان بورژوازی است.  این محققان و دانشمندان عموما امکانات فراوان در دسترسی به منابع، فاکتها و اطلاعات  داشته اند و کتابهایشان از این لحاظ بسیار مفید بوده است.در واقع  در این دوره های اخیر محققان بورژوا بیشتر گرد آور اطلاعات و فاکت ها بوده اند تا تحلیل کننده هایی پیشرو. مارکس خواه در تحقیقات علمی خود و خواه در گزارشات کارخانه ها، متکی به تحقیقات بورژوایی و نیز گزارشگرانی است که عموما در خدمت سیستم سرمایه داری بوده اند. اما نه گزارشگران قادر بودند حقایق مهم عینی را که مارکس از گزارشات آنها استفاده کرد تا آنها را به اثبات برساند، دریافت کنند و نه محقیقین بورژوا توانستند که تحلیلی علمی و نظام مند از سیستم سرمایه داری ارائه دهند.
همین امر در مورد لنین در نگارش کتابش به نام امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری درست است. لنین از آثار دو متفکر و ایدئولوگ بورژوا به نامهای هابسن و هیلفردینگ(مارکسیست سابق) بسیار استفاده کرد. اما این به معنی نبود که آنها حقایق مهمی را کشف کرده بودند. بر عکس آنها برغم جمع آوری منابع، فاکتهای مهم و اطلاعات، نتیجه گیری های مجموعا نادرست از آن فاکتها و اطلاعات ارائه دادند. و لنین همواره و در حالیکه از آثار آنها استفاده میکرد مداوما میبابیست که به نقد نتیجه گیری های آنها دست زند. در مجموع تاریخ علم اقتصاد و مبارزه طبقاتی، اثر لنین را به عنوان یکی از نقاط مهم کشف قانونمندی های نظام سرمایه داری در مرحله امپریالیستی آن و نقش محرک داشتن در پیش رفتن به سوی سوسیالیسم،  ثبت کرد؛ امری که در مورد آثار هابسن لیبرال و هیلفردینگ خرده بورژوا صدق نمیکند. در واقع متفکران بورژوا در تجزیه و تحلیل مسائل مختلف، و بویژه استنتاج ها، فوق العاده ضعیف و کم مایه بوده و هستند.
آنچه در مورد علم اقتصاد گفتیم کمابیش در مورد علومی چون فلسفه، جامعه شناسی و از آن بیشتر علم سیاست صدق میکند. بورژوازی در علم سیاست در دوره رشد خود، متفکرانی برجسته ای نظیر گیزو، مینه و تیری بوجود آورد؛ که در تحقیقات خود واقعیات را آنگونه که بود مورد بررسی قرار میدادند، اما در دوران تبدیل بورژوازی به ضد انقلاب و ارتجاع ، ایدئولوگ های این طبقه بندرت توانسته اند تحقیقی بی طرفانه از واقعیات و فاکتهای سیاسی ارائه دهند و خالق اثر ارزشمندی گردند.  
طبقه کارگر و کشف حقایق عینی  در دوران سوسیالیسم
پنهان کردن  و مبارزه با حقایق مهم بوسیله بورژوازی

و اما در دوران سوسیالیسم ما تا به حال دو نوع بورژوازی داشته ایم . بورژوازی قدیم و بورژوازی جدید که از درون حزب کمونیست سر در میآورد.
اگر ما تمامی تجارب چپ و بویژه دو تجربه بزرگ شوروی و چین را از نظر بگذرانیم باز هم میبینیم که بورژوازی  در تمامی عرصه های اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ  نه تنها حقایق عینی را بازتاب نداده، بلکه عموما در مباحث خود به درهم کردن مسائل، تاریک کردن آنها ،انحراف و اشتباه  دست زده و خلاصه در  خطوطی را پیش نهاده که نه تنها جامعه را پیش نرانده بلکه به پس رانده و باعث بازگشت آن به عقب گردیده است.
نگاهی به خطوط خرده بورژوا و بورژوا در حزب کمونیست شوروی  و نیز تسلط بورژوازی جدید به رهبری خروشچف نشان میدهد که این طبقه نه تنها در پی کشف حقایق (چه برسد به مهم آن) نبوده بلکه در پی پنهان کردن آنها بوده و ضمنا تمامی سعی و تلاش خود را وقف در پیش گرفتن راه بازگشت به سرمایه داری  کهنه و ارتجاعی به جای سوسیالیسم  نو و انقلابی کرده است.
همچنین نگاهی به تجربه خطوط خرده بورژواز و بورژوازی در حزب کمونیست چین و نیز تسلط بورژوازی نوخاسته به رهبری تنگ سیائو پین نشان میدهد که اینان نه تنها در پی کشف حقایق نبوده اند بلکه بر عکس پا روی بسیاری حقایق گذاشته، به جای داشتن افق پیشرفت بسوی کمونیسم پسگرد بسوی سرمایه داری را بر گزیده اند.
در واقع نگاه به عقب، انگیزه اساسی تلاش های بورژوازی برای کشف حقایق در سوسیالیسم را تشکیل داده است. چنین نگاهی دایره و مرزهای تمایل برای کشف حقایق را بسیار محدود کرده و از نظر محتوی عمدتا به دریده ترین و هارترین شکل خود متوجه اشتباهات دشمن یعنی طبقه کارگر و رهبرانش و «زیر گرفتن» از آنها میکند. 
اشتباهات طبقه کارگر
از طرف دیگر، نگاه به تلاشهای طبقه کارگر در شوروی و چین نشان میدهد که این طبقه علی رغم اشتباهات کوچک و بزرگ، در جستجوی راههای تبدیل فاز اول نظام کمونیستی به فاز دوم و عالی تر آن بوده است.
اشاره به اشتباهات کوچک و بزرگ طبقه کارگر کردیم. نظر طبقه کارگر در مورد بورژوازی عموما این نیست که طبقه بورژوازی اشتباه میکند. بلکه این است که نمیتواند به غیر از چنین جهان بینی و اعمالی چیز دیگری از خود نشان دهد. اما اشتباهات طبقه کارگر، برخی  نشان از کم تجربگی، برخی نشان از عدم  تکامل فرایند سوسیالیسم و نشان داده شدن جنبه های متفاوت آن و برخی نشان از کمبود توانایی های لازم در متدعلمی و کاربرد آن دارد. اشتباهات بورژوازی قابل رفع شدن نیست. زیرا بطور کلی این طبقه جز آنچه میگوید و انجام میدهد، نمیتواند به گونه دیگری فکر کند وعمل کند. در حالیکه اشتباهات طبقه کارگر که طبقه ای نو و بالنده است  قابل رفع شدن است، و رفع نیز خواهد شد.
این ها روندهای عمده و اصلی است که هر مارکسیستی باید اتکا خود را بروی آنها بگذارد. اما این روندهای عمده، نفی کننده  روندهای غیرعمده نیست.
این به این معنی است که  بورژوازی نیز علی رغم همه ضد انقلابی بودن و ارتجاعی بودنش، علیرغم همه گندیدگی و بوی تهوع آورش (بویژه و صد مرتبه بدتر ازنظام سرمایه داری) در نظام سوسیالیستی، باز هم گاه و بیگاه حقایقی را اینجا و آنجا خواه در نظام سرمایه داری و خواه در نظام سوسیالیستی در حوزه هایی که در بالا بر شمردیم، کشف میکند.
اما این حقایق بندرت با قصد خدمت به تکامل جامعه و بهبود سطح زندگی و فرهنگ توده ها بوده است و عموما یا نقشی در خدمت تخریب داشته ویا در مقابل اشتباهات کمونیستها و برای زمین زدن آنها بیان میشود. از سوی دیگر در جاهای معدودی نیز، افراد بورژوا خلاف طبقه خود عمل کرده و با نیت خیر به تحقیق پرداخته اند و به کشف حقایقی  نائل آمده اند که در پیشرفت جامعه، موثر بوده اند. این امر البته وعموما به این نتیجه نینجامیده  که کمونیستها به این دلیل که آنها متعلق به طبقه بورژوازی  بوده اند، حقایق دریافتی شان را مطرود بدارند. 
در مورد بیان حقایقی در مورد وضع طبقه کارگر از جانب بورژوازی صحبت کردیم. میتوان در این مورد به قیاس بورژوازی با اشراف پرداخت. همانگونه که اشراف و فئودالها در زمان کهنگی و گندیدگی خود و با انگیزه منفی تحقیر دشمن شان یعنی بورژوازی تازه کار، حقایق متعددی را درباره اشتباهات این طبقه بزبان میآوردند و آنها را تمسخر میکردند، همینطور هم بورژوازی کهنه و گندیده، برخی مواقع  و با انگیزه ای بشدت منفی و از موضع تخریب کمونیستها، حقایقی را در مورد اشتباهات کمونیستها بزبان میآورد. اما این حقایق عموما و بویژه زمانی که احزابی همچون حزب کمونیست روسیه ( بلشویک) و چین رهبری طبقه کارگر را در دست داشتند بندرت نادیده گرفته شده و یا نادرست خوانده شده است. رهبران انقلابی همواره به نظرات دشمن طبقاتی درباره اشتباهات طبقه کارگر توجه داشتند و بی اهمیتی نسبت به آن را سمی مهلک  خوانده اند. آنها گفته اند که گرچه این حقایق  از جانب بورژوازی با نیتی منفی و درست برای تحقیر و تمسخر کمونیستها  و تضعیف اعتماد بنفس آنها و نیز سست کردن پایه هایشان در درون توده ها گفته میشود، اما چنانچه آنها حقیقت عینی را در مورد طبقه کارگر بازگو کنند، کمونیستها باید با دقت به آنها توجه کرده و به رفع اشتباهات خود پردازند.
اما در مورد کشف های غیر عمده خواه در زمینه علوم (طبیعی و اجتماعی) و خواه در مورد اشتباهات کمونیستها در مبارزه طبقاتی نباید غلو کرد. در واقع  یافتن برخی حقایق عینی بوسیله بورژوازی به هیچوجه نفس طبقاتی بودن حقیقت یعنی درک متفاوت و متضاد طبقات از حقایق عینی  را از بین نمیبرد. بلکه چنانچه درست تحلیل شود، نشان از طبقاتی بودن فهم حقیقت و مبارزه پیرامون آن دارد.
نقش پایگاه طبقاتی فرد در فهم حقایق عینی
« نمی توان گفت: «اين يک چيز پرولتری است ... و همه نمی توانند آن را بفهمند.» يک واقعيت موجود است. از آنجا که پرولتاريا به مثابه يک طبقه نيازی به پنهان کردن خصلت جامعه بشری ندارد، ماترياليسم ديالکتيکی و تاريخی بر منافع اساسی وی منطبق است. اما تقليل آن به اينکه «حقيقت دارای خصلت طبقاتی است» می تواند آدم را به آنجا ببرد که امکان يادگيری چيزی از متفکرين بورژوا يا حتا متفکرينی که نه بورژوا هستند و نه اينکه در چارچوب مارکسيسم قرار دارند را رد کند. و می تواند آدم را به آنجا ببرد که فکر کند صرفا به دليل آنکه فلانی از پرولتاريا هست دسترسی ويژه ای به حقيقت دارد » )تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم)
همانطور که پیش از این توضیح دادیم هیچ رهبر انقلابی مارکسیستی تا کنون نگفته که افراد طبقه کارگر به این دلیل که به طبقه کارگر تعلق دارند «دسترسی ویژه ای به حقیقت دارند». یعنی بدون کوچکترین تلاش عملی و فکری برای فهم واقعیت، به حقیقت دست میابند.
از سوی دیگر آنچه در مورد وضعیت طبقه پیشرو و کهنه در مورد کشف حقایق گفتیم، کمابیش در مورد  جایگاه طبقاتی افراد در فهم حقیقت نیز راست در میآید. به این دلیل مارکسیسم جدا باور دارد که افراد طبقه کارگر بواسطه جایگاه طبقاتی ویژه ای که دارند، مستعدترین طبقات برای فهم حقایق علمی بویژه حقایق مربوط به علوم اجتماعی هستند و امکان دیدن یا پی بردن به حقایق را بسیار بیش تر از افراد با جایگاه طبقاتی بورژوا یا خرده بورژوا دارند که گاه اصلا نمیفهمند که « قضیه از چه قرار است!؟
این به این معنی است که «برخی چیزها پرولتری است و همه نمیتوانند آن را بفهمند » نه به این معنی که مثلا آن چیز یا پدیده فی نفسه خصلت پرولتری دارد(5) بلکه به این معنی که  تنها زمانی که شما یا کارگر باشید و یا با تغییر جایگاه طبقاتی خود به  این طبقه پیوسته و با آنها یکی شده باشید، میتوانید آن را درک کنید؛ در غیر این صورت هرگز نمیتوانید درک کنید. 
اما افراد با طبقات اندکی تفاوت دارند. فرق آنجاست که  ممکن است افرادی از طبقات بورژوا یا خرده بورژوا به طبقه کارگر بپیوندند. و گاه این افراد حقایق را در مجموع بهتر از کسانی که متعلق به طبقه کارگرند، ببینند. آنچه در اینجا قابل تاکید است همانا این نکته است که این افراد از طبقات خود کنده شده و دیگر به آن جایگاه طبقاتی پیشین تعلق ندارند و اصولا به همین دلیل هم هست که میتوانند حقایق را بهتر از پیش ببینند.
اما در این مورد نیز گاه برخی اشتباهات در جوامع سوسیالیستی بوجود آمده که بوسیله کمونیستها مورد نقد قرار گرفت و با آنها مبارزه شده است. مثلا این گرایش که افرادی با ریشه های پرولتری،به جایگاه طبقاتی خود ببالند و به افرادی که از جایگاههای طبقاتی دیگر به مبارزه میپیوستند، فخر بفروشند و یا آنان را تحقیر کنند. اما این قبیل اشتباهات آنقدرها جایگاه مهمی در این جوامع نداشت که بخواهیم مثل حزب باب در مورد آن  قلمفرسایی کنیم و «سنتز نوینی» وضع کنیم و بگوییم انقلابی در تئوری مارکسیستی صورت داده ایم.(6)
ادامه دارد  
                                    
                                هرمز دامان –  شهریور 1390
یادداشتها
1- دیدگاهها ماتریالیسم متافیزیکی و یا ایده آلیسم دیالکتیکی توان بیشتری از خود در درک حقایق عمیقتر، نشان داده اند، اما این دیدگاهها نیز بواسطه آغشتگی هاشان به دیدگاههای متافیزیکی و یا ایده آلیستی نادرستی های فراوان با خود حمل کرده اند.   
2- البته گاه این دو با هم منطبق میشوند یعنی درست همان کشوری که پیشرفته ترین نیروهای مولد را دارد در عین حال پیشرفته ترین مبارزه طبقاتی را نیز دارا میباشد و در نتیجه هم علوم طبیعی و هم علوم اجتماعی تقریبا موزون تکامل میابند. مثلا یونان در دوران گذشته و یا انگلستان در اواخر قرن هیجدهم و اوائل قرن نوزدهم. اما عموما این تکامل ناموزون است. مثلا آلمان در قرون هجده و نیمه اول قرن نوزدهم کشوری صنعتی نبود اما علوم، بویژه علوم اجتماعی در این کشور بسرعت پیش رفت. از سوی دیگر کشوری که در آن انقلاب میشود و از نظر روابط تولیدی پیش میافتد، میتواند حتی با داشتن نیروی مولد عقب مانده کمابیش زمینه گسترش علوم طبیعی را فراهم سازد و بر عقب ماندگیهای خویش فائق آید. شوروی در دهه های سی و چهل از نظر علوم طبیعی برق آسا به پیش رفت.
3- البته ما علوم طبیعی را مستثنی میکنیم. زیرا علوم طبیعی با تولید و ابزار تولید رابط نزدیک دارد و بورژوازی بناچار این علوم را اینجا و آنجا رشد میدهد. اما حتی در مورد همین علوم طبیعی نیز با توجه به اینکه انگیزه ی این طبقه تنها و تنها سود جویی است،  و نیز این طبقه به طرف گندیدگی و انحطاط بیشتر میرود، نه تنها آن جد و جهد انقلابی گذشته وجود ندارد، بلکه عملا بسیاری موانع و یا راههای انحرافی در مقابل گسترش و تکامل انقلابی این علوم گشوده میشود.
4- و این تازه غیر از هزاران دانشمند و محقق مارکسیست است که تقریبا بسیاری از بخشهای تاریک اقتصاد، تاریخ، سیاست، فرهنگ و هنر کشور خود یا جهان را با متد علمی کاویده اند و آنرا تا حدود بسیار زیادی در مقابل ذهن بشر شفاف و روشن نموده اند. در کشور ما طی صد سال اخیر سوای تلاش دیگر طبقات ملی، تلاشهای فراوان از جانب مارکسیستها و یا افرادی با گرایش چپ صورت گرفت تا تمامی این تاریخ و ابعاد گوناگون آنان از دیدگاه مارکسیستی تبین شود. نمیتوان منکر شد که این تلاشها، سوای اشکالات و کمبودهای آن در خور تقدیر و ستایش بوده است.
5- سوای افکار و احساسات پرولتری که بر مبنای موقعیت و شرایط ویژه  اقتصادی- اجتماعی در کارگران شکل میگیرد و بر همین پایه ها،  برخی چیزها و پدیده ها هستند که کارگران در هر دوران تاریخی خاص و در هر کشور معین، مهر طبقه خود را بر آنها میکوبند. مانند سبک و شیوه زندگی: خوردن، خوابیدن، لباس پوشیدن، ارتباطات اجتماعی، گردش و تفریح رفتن و... خلاصه کیفیتی متمایز از دیگر طبقات از جمله خرده بورژوازی و بورژوازی میآفرینند. بیهوده نبوده و نیست که کمونیستها همواره از سبک های زندگی خرده بورژوایی و یا بورژوایی در مقابل سبک زندگی پرولتری که ویژگیهای خود را داشت صحبت میکردند و میکنند. گرچه در جنبش «شبه چپ» ما که آلوده به مباحث گندیده حزب کمونیست کارگری و دارو دسته های حکمتیست است، این سبک زندگی پرولتری مدت زمان زیادی است که مورد تمسخر قرار گرفته و در عوض سبک های زندگی خرده بورژوایی و بورژوایی و در مرکز ان رفاه  و راحت طلبی ستایش شده است!؟
6- « باید مطابق سیاست ساختمان حزب بشیوه ای فعالانه و محتاط و با اتكاء به اصول سیاسی حزب بر طبق الزامات و شرایطی كه برای اعضای حزب لازم است، از میان كارگران، دهقانان فقیر، دهقانانان میانه حال و نظامیان انقلابی و دیگر عناصر انقلابی كه واجد شرایط هستند، به عضویت حزب بپذیریم. باید به پذیرش هواداران جدید از میان رفقای زن و جوانان برجسته علاقمندی نشان دهیم. باید این را تضمین كنیم كه هر رفیقی در صورت آمادگی به حزب راه یابد. در رابطه با مسئله پذیرش آنهایی كه خانواده شان متعلق به طبقات استثمارگر است، باید مطابق با این اصل حزبی رفتار كنیم كه می گوید: « زمینه طبقاتی یك بخش قضیه است، اما كل قضیه نیست. آنچه كه مهم است رفتار سیاسی شخص می باشد.» ما باید معضلات آنان را بطور همه جانبه ای تحلیل نموده و آنان را بنحو صحیح حل نمائیم. در اجرای امر تجدید حیات، باید مواظب باشیم فعالیت را فدای احتیاط نكنیم، اما در عین حال باید مواظب این نكته هم باشیم كه در اینمورد بدون توجه لازم و صرفاً بخاطر رفع تكلیف عمل نكنیم. درعین حال باید فعال و محتاط بوده و هیچیك از این جوانب را از نظر دور نداریم.‏» ( « یک درک پایه ای از حزب کمونیست چین»، بخش اعضا، سایت حزب کمونیست ایران م- ل – م، تاکید از ماست).  
پیوست
بخشهایی از «تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم»  در نقد حقیقت طبقاتی
«بالاخره، و بسيار مهم، باب آواکيان ديدگاه های اپيستمولوژيک قدمت دار در جنبش کمونيستی را مورد نقد قرار داده و از آن ها گسست کرده است. اپيستمولوژی به تئوری شناخت اشاره دارد: اينکه ما چگونه به حقيقت دست می يابيم. يکی از اين ديدگاه های اپيستمولوژيک غلط ديدگاهی است که معتقد است «حقيقت دارای خصلت طبقاتی است». در حاليکه حقيقت، حقيقت است و ياوه، ياوه. فارغ از اينکه بيان کننده ی آن کيست. بله، ماترياليسم و ديالکتيک به عنوان يک متد کلی می تواند (اگر که ما در بکار بست آن واقعا پيگير و دقيق باشيم) توانائی ما را در دستيابی به حقيقت بالا برد. اما حتا بعد از بکار بردن اين متد، هر آنچه را که بدست آورده ايم بايد بر حسب اينکه آيا اساسا منطبق بر واقعيت هست يا خير محک زنيم و نه بر حسب اينکه از طريق چه روشی آن را بدست آورده ايم .
در واقع کسانی که از اين متد (متد ماترياليسم ديالکتيک) استفاده نمی کنند - منجمله کسانی که از آن متنفرند - می توانند حقايق مهمی را کشف کنند و کرده اند. طبقات مختلف با واقعيت های عينی متفاوت روبرو نيستند و «حقايق» متفاوت برای طبقات مختلف نداريم. نمی توان گفت: «اين يک چيز پرولتری است ... و همه نمی توانند آن را بفهمند.» يک واقعيت موجود است. از آنجا که پرولتاريا به مثابه يک طبقه نيازی به پنهان کردن خصلت جامعه بشری ندارد، ماترياليسم ديالکتيکی و تاريخی بر منافع اساسی وی منطبق است. اما تقليل آن به اينکه «حقيقت دارای خصلت طبقاتی است» می تواند آدم را به آنجا ببرد که امکان يادگيری چيزی از متفکرين بورژوا يا حتا متفکرينی که نه بورژوا هستند و نه اينکه در چارچوب مارکسيسم قرار دارند را رد کند. و می تواند آدم را به آنجا ببرد که فکر کند صرفا به دليل آنکه فلانی از پرولتاريا هست دسترسی ويژه ای به حقيقت دارد » )تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم، مقالاتی در توضیح سنتز نوین باب آواکیان، سایت حزب کمونیست ایران م- ل- م)
و...
«بيائيد اين موضوع را کمی بشکافيم. قضاوت در مورد حقيقت يک نظريه با اين معيار سنجش که آيا برای اين يا آن هدف کوتاه مدت «مفيد» است يا خير، پراگماتيسم است. و قضاوت در مورد حقيقت يک نظريه صرفا بر پايه يکرشته آزمون های تجربی، امپريسم (تجربه گرائی) است. به جای اين، بايد کار خود و چيزهائی که در حين کار می آموزيم را در چارچوب آنچه که بشر در هر مقطع زمانی به عنوان حقيقت کشف کرده است- يعنی در چارچوب کامل ترين و دقيق ترين تصوير يا الگوئی که از واقعيت عينی در دست داريم - بگذاريم. سپس و همچنين بايد آن را با شواهد مربوطه که از منابع ديگر بدست آمده، تشريح کنيم. تئوری ليسنکو با حقايقی که در آن زمان می دانستيم (منجمله تئوری داروين) چگونه توضيح داده شد و چه کاری در آن چارچوب برای اثبات آن شد؟ اگر تضادهائی ميان نتايج ليسنکو و آنچه از طريق تئوری داروين می توان پيش بينی کرد بوجود بيايد، اين تضاد را چگونه بايد فهميد؟ (تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم بخش دوم)