Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 


 
«سنتز نوین» باب  آواکیان
بضاعت حقیرانه یک حزب پس از سی سال فعالیت تئوریک( ١٠)
حقیقت عینی و حقیقت طبقاتی (ادامه)


         حقیقت طبقه کارگر و «حقیقت»!؟ طبقه  بورژوازی
« مرتبط با اين اشکال، اشکال ديگری بود که آواکيان اسمش را «حقيقت طبقاتي» گذاشته است. که يک رويکرد بسيار غير علمی به حقيقت است و اينطور است که: پرولتاريا حقيقت خود را دارد و بورژوازی حقيقت خود را دارد . اما حقيقت، حقيقت است. ياوه ياوه است و مهم نيست که کی و چه طبقه ای آن را گفته است. حقيقت، يک چيز عينی است. اما اينکه حقايق چگونه در دست گرفته می شوند و چگونه در جامعه بکار بسته می شوند، با استفاده از اين دانش در جامعه چه اتفاقی می افتد؛ مسئله ايست که کاملا با موضوعات طبقاتی و مبارزه طبقاتی مرتبط است.» (ریموند لوتا، آلن بادیو، کمونیسم و سنتز نوین، حقیقت 49، ص 10)
راستش بد نبود که لوتا توضیح میداد که در کدام یک از آثار مارکسیستی نوشته شده که پرولتاریا حقیقت خود را دارد و بورژوازی نیز«حقیقت» خود را ؟! اگر در آثار مارکسیستی چنین چیزی گفته شده باشد، آنگاه  ما باید در مورد چگونگی تضاد اساسی نظام سرمایه داری و حرکت و تکامل آن، دو حقیقت متفاوت میداشتیم: حقیقت پرولتاریا و «حقیقت» بورژوازی!؟ میدانیم مارکسیستها هرگز چنین چرندیاتی نگفته اند!
معنای دقیق حقیقت طبقاتی هرگز این نیست که هر طبقه ای «حقیقت» خود را دارد.(1) زیرا در آن صورت علی القاعده ما باید به  اندازه تمام طبقات، حقیقت میداشتیم یا دقیق تر بگوییم، به اندیشه های تمام آنها نام «حقیقت» میدادیم؛ یعنی شناخت آن طبقات را منطبق با حقیقت عینی ای میدیدیم که بیرون از ذهن ما است – حداکثر آنکه هر کدام جنبه هایی از واقعیت را میدیدند- و البته در آن صورت مارکسیسم اندیشه ای نسبی گرا بیش نبوده، هرگز نمیتوانست به چیزی به نام حقیقت عینی و نیز بر این سیاق حقیقت مطلق باور داشته باشد.
آنچه مارکسیسم میگوید این است که واقعیت عینی بیرون از انسان را میتوان شناخت و به قوانین چگونگی حرکت و تکامل تضادهای درون آن و نیز تبدیل یک واقعیت به واقعیت دیگر آگاه شد. چنین شناختی را میتوان بوسیله پراتیک محک زد و درستی و یا نادرستی آن را فهمید و ارزشیابی کرد. چنانچه درست باشد شایسته نام «حقیقت» و در غیر این صورت شایسته عنوان « نا- حقیقت» یا « کذب» است. بر این منوال روشن است که همه طبقات نمیتوانند «حقیقت» را داشته باشند. بلکه تنها میتوانند منطبق با جایگاه طبقاتی و منافع اقتصادی- اجتماعی خود، درک ها و تفاسیر متفاوت و متضادی از واقعیت داشته باشند، که یا درست و حقیقت است و یا نادرست و یا چیزی بین این دو. و  چنانچه در این درک ها، غرض ورزی وجود داشته باشد، شایسته نام حتی «اشتباه» نبوده، بلکه باید نام «ریا » و«دروغ» را به آن داد.
باید به این نکته توجه داشت که تفاسیر متفاوت و منطبق با منافع طبقاتی یا انطباق دیدگاه ها با منافع اقتصادی هر طبقه معین، به معنی حقیقت بودن آن دیدگاه  از نقطه نظر عینی و علمی  نیست، بلکه  تنها به این معنی است که فلان امر معین از دیدگاه آن طبقه معین اینجور است و از دیدگاه طبقه دیگر، جور دیگر. اینکه دیدگاه یک طبقه معین از واقعیت، حقیقت – به معنی درست و علمی آن - است یا نا- حقیقت، تنها به این نکته بر میگردد که آیا آن طبقه بطور درست و علمی واقعیت را بازتاب میدهد یا نه؟ در واقع طبقه کارگر در مجموع، یگانه طبقه ای است که هم قادر است که واقعیت اجتماعی را بدرستی بازتاب دهد و به حقیقت دست یابد و هم این بازتاب یا حقیقت منطبق با منافع اقتصادی وی است. و یا به عبارت دیگر منافع اقتصادی – طبقاتی وی او را  در راهی قرار میدهد که میتواند( و یا چاره ای ندارد جز این- یا  میتواند و میبایستی) که واقعیت را بدرستی بازتاب دهد و آن را دگرگون کند. 
در بالا اشاره کردیم  که ارزش اضافی یک حقیقت عینی اقتصادی است. این واقعیت عینی بوسیله علم مارکسیسم که ایدئولوژی طبقه کارگر است، مورد انکشاف قرار گرفته است. اما آنچه بورژوازی در مورد ارزش اضافی میگوید البته از دیدگاه منافع  خودش و منطبق با جایگاه اقتصادی وی است اما این به معنای «حقیقت» - حال از جانب بورژوازی - بورژوازی نبوده، بلکه نا- حقیقت  یا «یاوه»ی بورژوازی، بیش نیست.
حقیقت و یاوه
«حقیقت، حقیقت است، یاوه، یاوه است» این جمله قصارحضرت والا باب آواکیان  که میخواهد ما را متوجه کند که در جستجوی حقیقت، به این امر توجه نکنیم که از جانب چه کسی -البته عمدتا منظور بورژوازی است- گفته میشود، البته مانع از این نیست که طبقه ای نو همچون طبقه کارگر در جستجوی حقیقت، عموما (یا در مجموع )«حقیقت» را بیابد، اما طبقه ای کهنه و ارتجاعی  همچون بورژوازی در جستجوی راههایی برای تداوم نظام سرمایه داری و جلوگیری از سقوط یا فروپاشی آن، عموما (یا در مجموع) جز «یاوه» چیزی نگوید.
به این مسئله پایین تر باز خواهیم گشت اما اکنون اشاره کنیم که  تاکید ما بروی «عموما» به این معنی است که طبقه کارگر گرچه با انگیزه ای سالم و مثبت(یعنی با نیت ساخت چیزی نوین) به بررسی واقعیات میپردازد اما در برخی موارد در فهم حقایق دچار اشتباه میشود. و نیز بورژوازی  گرچه با انگیزه ای ناسالم و منفی(یعنی با نیت حفظ کهنه) به بررسی فاکتها می پردازد اما در برخی موارد حقیقت عینی را بدرستی بازتاب میکند. اما نه اشتباهات طبقه کارگر از نظر کیفی و کمی، همتراز بورژوازی است و نه کشف و دریافت حقایق از جانب بورژوازی حتی اگر حقایقی «مهم»(مثلا آنقدر مهم که در مورد نابودی قطعی نظام سرمایه داری و نشستن نظام سوسیالیستی به جای آن باشد!؟) باشد، از نظر کیفی و کمی میتواند نقشی داشته باشد همتراز حقایق کشف شده از جانب پرولتاریا.
نکته دوم این است که  باب این جمله قصار خود را در مقابل کدامین انحرافات جنبش کمونیستی میگذارد؟ بحث مارکسیستها هرگز این نبوده که آنچه حقیقت است، حقیقت نیست و یا آنچه یاوه است، یاوه نیست، که باب خود را مجبور میبیند که با این انحراف «عظیم»جنبش کمونیستی بستیزد. بلکه- و این نکته کلیدی و اساسی است- این است که کدام طبقه میتواند حقیقت را بیان کند و کدام نمیتواند؛ درک کدام طبقه میتواند منطبق با حقیقت عینی باشد، و درک  کدام طبقه نمیتواند؛  کدام طبقه بخشی از حقیقت را بیان میکند، کدام طبقه تمام آن را؛ چرا طبقه ای میتواند بازتاب دقیق و نسبتا کاملی از حقیقت عینی ارائه دهد و طبقه ای تنها بطور نادقیق و ناکامل آنرا بازتاب میدهد؛ چرا طبقه ای در گیرودار تغییر دادن جهان و تبدیل آن به چیزی نوین، مداوما در جستجوی حقیقت و دستیابی به آن است،  و طبقه ای در تلاشی بی ثمر برای مانع شدن در تغییر جهان وحفظ و نگهداری امر کهنه، سعی در انکار حقیقت و دور شدن از آن را دارد!   
استثمار طبقه کارگر بوسیله سرمایه داران و تضاد مرگبار میان طبقه کارگر و سرمایه دار حقیقتی عینی است و هر آنچه جز آن، یاوه ای بیش نیست. مارکسیست ها به این حقیقت  باور دارند.  اما آیا همه، همچون مارکسیستها فکر میکنند؟ آیا سرمایه دارها هم این چنین فکر میکنند؟ اگر آنچه مارکسیسم فکر میکند، حقیقت عینی است آیا آنچه آنها- بورژوازی- فکر میکند، یاوه نیست؟  و اما آیا قدرت دست آنها نیست؟ و آیا آنها با تکیه بر قدرت  تلاش نمیکنند که آنچه از نظر طبقه کارگر حقیقت نیست و یاوه است را، به طبقه کارگر و توده های زحمتکش به عنوان حقیقت جا بزنند؟
میبینیم که  در مورد جامعه طبقاتی وضع بسیار وحشتناک و هول انگیز است؛ زیرا در مورد اینکه چه چیز حقیقت و چه چیز یاوه است، مبارزه ای طبقاتی،  نبرد و جنگی مهیب و نابود کننده  در جریان است. (2)البته کسی  بصراحت نمیگوید حقیقت، یاوه است و یاوه حقیقت است. اما متاسفانه بورژوازی «یاوه» خود را «حقیقت» جا میزند و آنچه «حقیقت» است را «یاوه» مینامد. حقیقت گویان را از همه حقوق خود محروم میکند، به زندان میافکند، شکنجه میکند و یا میکشد.(3)
بدینسان نه تنها حقیقت، حقیقت و یاوه، یاوه است بلکه، حقیقت، یاوه  و یاوه، نیز حقیقت است. تاکید بر اینکه حقیقت، حقیقت است و یاوه ، یاوه، برای نجات بوررژوازی از عمدتا یاوه گفتن و عدم تاکید براین نکته که بورژوازی عموما جز یاوه چیزی نمیگوید و عموما هم انرا به جای حقیقت جا میزند و نیز عموما حقایق بازگو شده به وسیله مارکسیستها و بقیه دموکراتها و انقلابیون را یاوه میخواند، دوری از مارکسیسم و گرویدن به لیبرالیسم است.
البته باید اضافه کنیم که هم  در میان بورژوازی کسانی وجود دارند که گاه فرق بین حقیقت و یاوه را میفهمند و خویشتن را از یاوه کنار کشیده به  حد توان خود به حقیقت می گروند و هم میان مارکسیستها کسانی هستند که فرق آنها را نمیفهمند.(4) مثل راستها و «چپ ها» درون احزاب کمونیست، که گاه آنچه را حقیقت مینامند، یاوه ای بیش نیست و آنچه یاوه مینامند، گاه حقیقتی است.
وحدت و تضاد در دیدگاههای طبقات در مورد حقیقت عینی
نخست باید اشاره کنیم که برخی یگانگی های  طبقات آنتاگونیست در مورد برخی حقایق عینی، ) مثلا اینکه ناصرالدین شاه در چه تاریخی متولد شد و یا آب در صد درجه حرارت به جوش میآید) نه وجود عینی طبقات را از بین میبرد و نه  وجود ذهنیت و دیدگاههای طبقاتی آنها را؛ نمیتوان گفت که چون ذهنیت طبقات در مورد مسئله واحدی با هم یکی است، پس دیدگاه آن طبقات در آن مورد بخصوص از حالت طبقاتی بیرون آمده و دیگر طبقاتی نیست و از آن نتیجه گرفت که پس چگونگی بازتاب حقیقت عینی، ربطی به وضع و جایگاه طبقات ندارد و پس «حقیقت طبقاتی عمومیت ندارد».
به عبارت دیگر نمیتوان گفت که چون ناصرالدین شاه در ساعت معین و روز بخصوصی مرده است، پذیرش این حقیقت مطلق از سوی طبقات گوناگون، باعث میشود که آن طبقات  با اتخاذ نظر واحد در مورد آن،  نفس طبقه ای خویش و نیز دیدگاه طبقاتی خویش را ترک کرده و به یک دیدگاه غیر طبقاتی و فرا طبقاتی روی آورده باشند.
 خیر! چینن برداشتهایی به هیچوجه درست نبوده، بلکه بسیار هم نادرست است.
اینکه طبقات مختلف با دیدگاههای طبقاتی مختلف در مورد مسئله واحدی به نظر واحدی میرسند، نشان میدهد که دیدگاههای دو طبقه مختلف و آنتاگونیست بر سر مسئله ای واحد به هم منطبق شده اند. اما چنین انطباقی هرگز به این معنی نیست که آن دیدگاهها در آن مورد بخصوص طبقاتی نیست؛ بر عکس نشاندهنده این است که طبقات با منافع متضاد و با دیدگاههای متضاد در مورد مسئله واحدی دیدگاه یکسانی یافته اند. طبقات پیش از اینکه در مورد آن مسئله، دیدگاه واحدی پیدا کنند وجود داشته اند و پس از آن دیدگاه واحد در مورد آن مسئله بخصوص، (و اینکه عمر آن یگانگی به پایان رسد یا نرسد) نیز وجود خواهند داشت.
اما کمی بیشتر در مورد نفس آن یگانگی یا دقیقتر بگوییم انطباق: باید گفت که  اگر میان دو طبقه در مورد مسئله واحدی یگانگی بوجود آید، این یگانگی  در مورد آن مسئله مشخص (یک قانون علمی مشخص)است، اما چنین یگانگی در کل مطلق نبوده و نسبی است و نیز گاه حتی  به این معنی نیست و نخواهد بود که  دیگر در مورد آن مسئله هیچ تضادی بین طبقات وجود نداشته یا نخواهد داشت. مگر اینکه خود را به حقایقی پیش افتاده محدود کنیم که توافق و عدم توافق در مورد آنها تاثیری بر منافع طبقات نداشته باشد. مثل اینکه ناصرالدین شاه در فلان تاریخ مرد و یا فردا باران میآید.
صراحت انقلابی مارکسیستی و مبهم اندیشی رویزیونیستی
« حقیقت یک چیز عینی است، اما اينکه حقايق چگونه در دست گرفته می شوند و چگونه در جامعه بکار بسته می شوند، با استفاده از اين دانش در جامعه چه اتفاقی می افتد؛ مسئله ايست که کاملا با موضوعات طبقاتی و مبارزه طبقاتی مرتبط است.»
چه جملات پر معنایی!؟ چه حقایق مهمی!؟ اما اینها عباراتی بی سر و ته بیش نیست و مارکسیسم  نیز در تاریخ مبارزه خود با اپورتونیسم و رویزیونیسم، از این عبارتهای درهم، مبهم، تاریک و قابل تفسیر به هزار یک زبان ( و به همین میزان  پوچ و بی خاصیت) کم ندیده است.(5)  
خوب! پس بر مبنای درک آر- سی- پی، حقیقت، یک چیز عینی است. شناخت حقیقت عینی، طبقاتی نیست، بلکه همگانی است. یعنی همه طبقات میتوانند حقیقت عینی واحدی را یکسان بفهمند واختلافی از لحاظ  ادراک و فهم آن نداشته باشند. هیچکدام از طبقات با خود حقیقت عینی دشمنی ندارند. آنچه برای طبقات مهم است این است که  حقایقی که بوسیله بورژوازی و پرولتاریا کشف میشوند «چطور در دست گرفته میشوند و چگونه در جامعه بکار بسته می شوند.»
به این ترتیب چون استثمار یک حقیقت عینی است، نظر بورژوازی و پرولتاریا در مورد آن یکی است؛ هم دانشمندان بورژوا میتوانستند به درک این حقیقت عینی برسند و هم دانشمندان پرولتاریا؛ چنانکه رسیدند!؟ تنها اختلافی که میان بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد این است که چگونه  «این حقیقت در دست گرفته شود»(مثلا بورژوازی چگونه ارزش اضافی را در دست میگیرد!؟) و چگونه بکار بسته شوند !؟ ... تحت عنوان دفاع از «حقیقت عینی» عباراتی نامفهوم که در کنه شان لیبرالی هستند را، ردیف میکنند و بجای حقیقت عینی بخورد هواداران  خود میدهند!
بگذارتخیل مان را بکار بیندازیم و تجسم کنیم که حزب کمونیست«انقلابی» آمریکا به رهبری باب چگونه حقیقت «استثمار» را در دست میگیرد و بورژوازی امپریالیستی آمریکا به رهبری براک اوباما چگونه ! و آنگاه به این اختلاف رسیدگی میکنند که حزب کمونیست آمریکا به بورژوازی میگوید اینجور که تو حقیقت استثمار را در دست گرفته ای، درست نیست.  تو میخواهی پرولتاریا  ارزش اضافی زیادی را در کامت بریزد، اما  نظرما این است که اگر میخواهی به دریافت ارزش اضافی ادامه دهی باید ارزش اضافی کمتری بکام تو ریخته شود. مثلا بهتر است اندکی کمتر فشار وارد شود و کمی بیشتر مزد داده شود. (هر دو موافق این حقیقت هستند که طبقه کارگر استثمار شود). واقعا که یک حزب چه  صغری و کبرایی میچیند تا در نهایت بین پرولتاریا و بورژوازی سازش ایجاد کند و همه مسئله را بر سر چک و چانه زدن بر سر میزان ارزش اضافی قرار دهد.)
و یا بورژوازی میداند که پس از سرمایه داری، کمونیسم میآید (البته ما اکنون دیگر واقفیم که از نظر باب، سوسیالیسم جبری نیست بلکه به دایره ممکنات تعلق دارد!؟) پرولتاریا هم این را میداند. پرولتاریا میتوانند کنار بورژوازی بنشینند و بر سر اینکه این حقیقت چگونه در دست گرفته شود با وی بحث کند.  و یا اگر قرار است همه به سوی کمونیسم بروند بورژوازی و پرولتاریا میتوانند با هم در مورد این «جاده ممکن» بحث کنند و فکرشان را روی هم بگذارند که چطور به «کمونیسم» ( احتمالا چیزی شبیه کمونیسم خروشچفی) برسند.(واقعا  که دست مریزاد).
و راستی حال که حقیقت ربطی به جایگاه طبقاتی کسی ندارد و همه میتوانند درک واحدی از آن داشته باشند و بین پرولتاریا و بورژوازی و خرده بورژوازی اختلافی وجود نداشته باشد پس در مورد چه چیز اختلاف وجود دارد؟ «مانیفست نوین» با «شجاعت» هر چه تمامتر پاسخ میدهد: در مورد اینکه با استفاده از این دانش چه اتفاقی در جامعه میافتد!  واقعا «قحط مفاهیم وکلام» است که باید  پس از سی سال چنین عباراتی جایگزین مارکسیسم شود و عجیب اینکه اسم این آت وآشغال ها «سنتز نوین» نهاده شده، باب خویشتن را همپایه مارکس ارزیابی کند.
اگر بخواهیم این عبارات را به زبانی قابل فهم و امروزی تبدیل کنیم معنایش این خواهد بود که  دانشمندان فکوری مثل باب و لوتا مینشینند و با بورژوازی بحث میکنند که آنچه ما میگوییم به نفع تو است اگر تو به این حرفها گوش ندهی، این اتفاقات میافتد و چنانچه اینجور و آنجور از آن استفاده کنیم، این اتفاقات میافتد. اینها چیزهایی است که با موضوعات طبقاتی و مبارزه طبقاتی ارتباط دارد و منظور همان مبارزه طبقاتی است که اکونومیستها قبول داشتند یعنی چک و چانه زدن بر سر میزان ارزش اضافی!؟ یا همان مبارزه طبقاتی که کائوتسکی از آن دم میزد و همان مبارزه طبقاتی که حضرات رویزیونیستها و این اواخر اروکمونیستهایی نظیر احزاب کمونیست فرانسه ژرژ مارشه و  ایتالیا انریکو برلینگوئر و اسپانیا و... از آن دم میزدند و وضعشان خیلی هم پیشرفت کرد و نماینده هم داشتند و خلاصه مثل حزب کمونیست انقلابی آمریکا «سر پیری معرکه گیری نکردند»!؟
ادامه دارد                                                      هرمز دامان - شهریور90

     یادداشتها
1- گرچه گاه در کلام و سخن عامیانه میتوان چنین عباراتی را بکار برد و یا در مورد چنین گفته هایی با نظر اغماض نگریست، اما در یک بحث علمی و فلسفی، دادن چنین درکهایی به هیچوجه مجاز نیست. مثلا مارکسیسم بازتاب حقایق عینی و علم است. اما هر طبقه ای نمیتواند مارکسیسم را بفهمد. مارکسیسم مخاطبین خود را در میان طبقه کارگر یافت. زیر خود جز بازتاب و ترجمان وجود عینی، خواستها و نقش این طبقه در تکامل تاریخ در عرصه ذهنی، و بوسیله ایدئولوگ های این طبقه نبود. چنانچه ما بگوییم هر طبقه ای حقیقت خود را دارد معنایش این است که طبقه کارگر حقیقت خود یعنی مارکسیسم را دارد و بورژوازی نیز ایدئولوژی خود یعنی لیبرالیسم را دارد که آن هم ایضا بازتاب حقیقت عینی است. میدانیم که چنین نیست.    
2- آنچه باب آن را لیبرال مابانه تنها «مبارزه علمی»- و نه به همچنین مبارزه طبقاتی- مینامد که حتما فقط در آزمایشگاهها و میان دانشمندان علوم طبیعی بورژوازی است!؟ لابد جوردانو برونو، کپرنیک و گالیله هم با کلیسا و دانشمندان آن «مبارزه علمی» میکردند و دانشمندان انکیزیسیون تشخیص ندادند که این یک مبارزه علمی است!؟(چه آدمهایی نادانی بودند آنها! کاش آن زمان کسانی همچون باب یافت میشدند که کمی نصیحتشان کنند!؟) و نباید نتیجه ان در آتش سوزندان یکی، مجبور کردن یکی به پنهان کردن نظراتش و دیگری را در دادگاه وادار کردن به نفی نظرات علمی خود، باشد.
باب فراموش میکند که «مبارزه علمی» - بویژه در مورد علوم اجتماعی- در جامعه طبقاتی در انتزاع  از طبقات آنتاگونیست و جنگ مرگ و زندگی میان آنها وجود ندارد. باب فراموش میکند که بورژوازی چه وضعیتی برای مارکس پدید آورد که او آرزو میکرد حتی برای دشمنانش بوجود نیاید. باب نمیداند که در کشورهای امپریالیستی اگر کسی بخواهد واقعا و تنها مبارزه علمی اما به شکلی انقلابی کند هزار بلا به سرش میآورند! و باب نمیداند که در بسیاری کشورهای تحت سلطه حتی گفتن و نوشتن(چه بگویم که حتی خواندن کتابی!؟) ساده ترین مطالب جرم محسوب میشود و زندان دارد.  توجه باب تنها معطوف آزمایشگاههای تحت سلطه  بورژوازی است. گو اینکه در همین  موسسات تحقیقات علوم طبیعی و آزمایشگاهها نیز گاه اتفاقات عجیب و غریبی میافتد که به هیچوجه صرفا با «مبارزه علمی» مورد نظر باب قابل توضیح نیست. میدانیم که اخبار و گزارش های  مفقود شدن، دزدیدن، گروگان گرفتن، زندان کردن یا کشتن دانشمندان علوم طبیعی همچون فیزیکدان ها، شیمی دان ها، پروفسورها و... بویژه دانشمندانی که کار و کشفیاتشان با تولیدات صنایع نظامی گره خورده است، در 100 سال اخیر بویژه از سوی کشورهای امپریالیست رقیب کم نبوده است؛ و کم هم درباره آین گونه اتفاقات داستان و فیلم نوشته و ساخته نشده است.
3-  این جمله انسان را بیاد جمله معروف منطق صوری  یعنی «الف، الف است» میاندازد. اما منطق صوری تنها در سطح معینی از پدیده ها صدق میکند یعنی در سطح ایستایی آنها.
این البته درست است؛ زیرا به هر حال در هر جامعه، در هر مقطع از تاریخ  چیزهایی وجود دارند که حقیقتند و تفاوت خود را با یاوه بروشنی نشان میدهند؛ اما درستی آنها نسبی است. یعنی  کاملا وابسته و مشروط به تاریخ، اجتماع، طبقه و خلاصه هر موقعیت مشخص عینی است.
نخست تاریخی است. چرا که بسیار چیزها بوده اند که در گذشته حقیقت بوده اند اما اکنون در واقع یاوه اند. و بسیاری چیزها در گذشته یاوه بوده اند و اکنون حقیقتند.  دوم اجتماعی است. یعنی آنچه در یک جامعه معین حقیقت است در جامعه دیگر حقیقت نیست و شاید یاوه ای بیش نباشد و برعکس. سوم: طبقاتی است. یعنی دریافت طبقات از واقعیت بسته به جایگاه اقتصادی – اجتماعی آنها متفاوت است. برخی حقیقت را میگویند و برخی دیگر آنچه را حقیقت است، یاوه مینامند. آنچه از دید طبقه ای حقیقت است از دید طبقه دیگر یاوه است و بر عکس.
گذشته از اینها حقیقت عینی در حالیکه مستقل از انسان است اما بوسیله انسانها نیز تغییر میکند. نظام سرمایه داری میتواند به نظام کمونیستی تبدیل شود و حقایق عینی در نظام سرمایه داری  جای خود را به حقایق عینی در نظام کمونیستی دهند. در این تبدیل نقش طبقه کارگر یعنی نیروی مولد نوین، در تغییر حقایق عینی سرمایه داری به حقایق عینی کمونیستی حائز اهمیت بسیار است.
4-  گاه دانشمندانی از میان بورژواها بوده اند که این نکات را پذیرفته اند. مثلا برتراند راسل ( که درمجموع یک لیبرال- دمکرات بود و البته نگارنده نیز قصد بزرگ نمایی تجربه او را ندارد) یک اشرافزاده و یک بورژوا بود. اما وقتی این حقیقت- ارزش اضافی- را فهمید و تصدیق کرد آنگاه گفت مایل است تنها از نیروی کار خود بهره برد. پس همه ی اموالش را بخشید و از آن پس تنها با نیروی کار خویش و پول کتابهایش زندگی کرد. او تمایلاتی سوسیالیستی پیدا کرد و به ویتنام نیز سفر کرد. در این خصوص نگاه کنید به نجف دریا بندری، مقدمه بر کتاب برتراند راسل به نام «فلسفه غرب»».
از آن سو ما کسانی میان مارکسیستها داریم که حتی درباره آنچه میخوانند دقیق فکر نمیکنند و آن را بدرستی بازتاب نمیدهند. لنین  در بخشی از کتاب ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم، برخی تفاسیر بورژوایی از تزهای فوئر باخ مارکس را درست تر از برخی تفاسیر مارکسیستها میداند. این امر نیز نشانگر آن است که گاه بورژوازی حقیقت عینی(در اینجا یک متن مارکسیستی) را درستر از خود مارکسیستها درک میکند.(لنین، ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم، ویراست  ص )
5- اگر به این بخش از متن توجه کنیم متوجه میشویم که یک حلقه گمشده یا پنهان شده یا «پریده»  شده از روی آن  وجود دارد. حقیقت یک چیز عینی است. این درست!  اما این حقیقت عینی را طبقات مختلف یکسان دریافت نمیکنند، که بحث بر سر چگونگی در دست گرفتن آن بوسیله طبقات با منافع متضاد باشد. تنها  پس از درک حقیقت عینی بوسیله طبقه پیشرو است که میتوان بر سر این بحث کرد که چگونه  این حقایق بوسیله طبقه پیشرو میتواند در کار دگرگون کردن عملی - انقلابی جهان موثر واقع شود.  
پیوست ها
تبین «حقیقت طبقاتی» در نوشته های  مختلف سران آرسی پی :
1- « مرتبط با اين اشکال، اشکال ديگری بود که آواکيان اسمش را «حقيقت طبقاتي» گذاشته است. که يک رويکرد بسيار غير علمی به حقيقت است و اينطور است که: پرولتاريا حقيقت خود را دارد و بورژوازی حقيقت خود را دارد . اما حقيقت، حقيقت است. ياوه ياوه است و مهم نيست که کی و چه طبقه ای آن را گفته است. حقيقت، يک چيز عينی است. اما اينکه حقايق چگونه در دست گرفته می شوند و چگونه در جامعه بکار بسته می شوند، با استفاده از اين دانش در جامعه چه اتفاقی می افتد؛ مسئله ايست که کاملا با موضوعات طبقاتی و مبارزه طبقاتی مرتبط است. قبلا مثالش را زدم که بيوژنتيک چگونه بکار بسته شد. و در جهان، بر سر اين بکاربست مبارزه طبقاتی هست. از سوی ديگر، بر سر خصلت و محتوای هر تئوری علمی مبارزه ی علمی هست. و اين مبارزه برای کشف حقيقت دارای خصلت طبقاتی نيست. اين فرق دارد با اينکه اين دانش برای چه به مصرف خواهد رسيد و پژوهش علمی در چه چارچوبی در جريان است؛ چه کسانی درگيرند و هدف چيست. همه اينها دارای خصلت طبقاتی و متصل به مبارزه طبقاتی است. هدفم از اين حرف ها چيست؟ می خواهم بگويم که حقيقت دارای خصلت طبقاتی نيست و اينکه کمونيسم، يک علم است. با واقعيت درگير می شود، آن را به گونه ای زنده آزمايش می کند، سرچشمه ها و قوای محرکه واقعی جامعه، جهان و طبيعت، ساختارها و پروسه های واقعی، گرايشات و ضد گرايشاتکه در سير تکامل پديد ها دخيل هستند را بررسی می کند. کمونيسم به مثابه علم به تضادهای اساسی که قوه محرک وضع هستند اشاره می کند. اما اين يک علم زنده و پايان ناپذير است که مرتبا تکامل می يابد. آنهائی که می خواهند به قرن 18 بازگردند (مانند بديو) به ما می گويند که کمونيسم يک علم نيست. صرفا يک الگوی فکری و الگوی مقاومت است که نقطه تمرکزش برابری است. دگماتيست هايی که می گويند ما به اندازه کافی می دانيم و کمونيسم برايشان يک نوع مذهب است؛ مارکسيسم را يک سيستم بسته می بينند که هر چه را لازم بود بداند می داند و نمی توان از کنش با گفتمان های ديگر، بخصوص گفتمان های مخالف، چيزی ياد گرفت .
آواکيان تلاش کرده است کمونيسم را بر پايه هائی علمی تر قرار دهد و از اين منظر، کنش با مکتب های فکری و ديگر عرصه های تلاش و فعاليت بشری را عميقا درک می کند و مرتبا با واقعيت که همواره در حال تغيير است، دست و پنجه نرم می کند. زيرا درک واقعيت متغير، برای تغيير جهان تعيين کننده است . » ) (ریموند لوتا، آلن بادیو،کمونیسم و سنتز نوین، ص)

2-« منظور از ”حقيقت طبقاتي“ ديدگاهي است كه در جنبش بين المللي كمونيستي رايج بوده است و آن اينكه حقيقت – به خصوص در زمينه علوم اجتماعي- عيني نيست بلكه براي هر طبقه اي مشخص و نسبي است يعني بورژوازي حقيقت خودش را دارد و پرولتاريا حقيقت خودش را. در حالي كه آنچه حقيقت است‏، به لحاظ عيني حقيقت است: يعني يا بر واقعيت در حركت و تكامل منطبق است يا نيست. ”حقيقت طبقاتي“ با اين ايده نادرستي كه سرقفلي حقيقت، صرفا به خاطر موقعيت اجتماعي شان، دست افراد برخاسته از پرولتاريا است، همپوشي دارد. ولي حقيقت‏، حقيقت است و مهم نيست چه كسي بيانش مي كند. و لازمه دستيابي به حقيقت هم براي پرولترها و هم براي افراد برخاسته از ساير قشرها و طبقات جامعه، نيازمند درك و اعمال رويكرد علمي به جامعه و جهان است . » ریموند لوتا  و ...کمونیسمی در قفس بورژوایی - یادداشتهای بخش ششم یاداشت مترجم، شماره 3)
این هم یک توضیح کاملا اشتباه، مغلوط و بدون تحقیق درست و تفکر معقول.  دیدگاهی که این نوشته آن را به جنبش کمونیستی نسبت میدهد هرگز در جنبش کمونیستی وجود نداشته  است؛ زیرا عموم مارکسیستها بر این بوده اند که حقیقت عینی  است خواه در علوم طبیعی و خواه در علوم اجتماعی، و وجودش به هیچوجه وابسته به وجود انسانها (و نیز طبقات) نیست. (مثلا در این مورد میتوان به «تزهایی در باره فوئر باخ»، «ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم» و نیز «درباره پراتیک»، «در باره تضاد» و یا «ایده های صحیح انسان از کجا سرچشمه میگیرند» مائو تسه تونگ رجوع کرد. جالب اینجاست که اینها برای آموزش کمونیستها نوشته شده و نه بورژوازی و خرده بورژوازی و غریب آنکه این باصطلاح کمونیستها هستند که میگویند «این  دیدگاه در چنبش بین المللی کمونیستی رایج بوده است») اما شناخت انسانها از آن طبقاتی است و بسته به جایگاه طبقاتی افراد و گروهها درک متفاوتی و متضادی از آن دارند. یعنی بر هر تفکری مهر طبقات میخورد، نه بر وجود عینی موضوع آن تفکر. اما اینکه حق با کدام طبقه است و شناخت (یا به اصطلاح «حقیقت») کدام طبقه واقعا حقیقت است و شناخت کدام طبقه، واقعا حقیقت نیست، بلکه یاوه است، این امری است که یکم نحوه استنتاج حقایق عینی از دل واقعیات  و شیوه تحقیق  و چگونگی آزمایشات و یا مدارک و فاکت ها و نیز استنتاج هاست و دوم محک خوردن بعدی آنها در پراتیک نه یک فرد یا یک گروه بلکه پراتیک میلیونها انسان . درستی مارکسیسم نه تنها منتج از شیوه بسیار پیشرفته ای است که مارکس در متد تحقیق، بررسی، تحلیل و استنتاج پیش برد بلکه  در این نکته نهفته است که در پراتیک بعدی  بطور مکرر به اثبات رسیده است.
3-« باید از پرداختن به چنین دلیل های سطحی دوری جوئیم. گیریم كه چنین باشد، گیریم كه عده ای معدود (حتی یك فرد) در گوشه ای از دنیا، از مشكلی تحلیل و راه حلی ارائه داده، آیا این امر مبنای ارزش گذاری و پایه ای برای صحت یا عدم صحت آن بحث است. اگر منظور موضع و سمت طبقاتی ناقد باشد، این جایگاه (هر چقدر هم مهم باشد) تعیین کننده نیست. چون افراد، احزاب و گروههای سیاسی می توانند موضع و جایگاه پرولتری داشته باشند اما درک غلط هم داشته باشند. بررسی تحلیل، خط مشی، سیاست، افق و برنامه را نمی توان به بررسی چه كسانی، چه جایگاهی از چه مكانی تقلیل داد .
معیار اصلی این است كه آیا محتوی نقد، حقیقت دارد یا خیر. مهم نیست كه حقیقت از زبان چه كسی بیرون می آید و آن كس یا كسان خود را به چه نامی می شناسند، یا از چه جایگاه واقعی یا غیر واقعی برخوردارند! متد شباهنگ راد در برخورد به عقاید و نظرات مختلف فلج كننده و بشدت مخرب است. این قید و بند زدن بر حقیقت و متد كشف آن است. كشف حقیقت ربطی به جایگاه و موقعیت كاشف ندارد، یا صحیح است یعنی منطبق بر واقعیات عینی است یا ناصحیح! این یكی از مباحث مهم فلسفی سنتز نوین است كه تحت عنوان «حقیقت طبقاتی» مورد نقد قرار گرفته است. یعنی نقد دیدگاه سابقه دار در جنبش كمونیستی كه برای حقیقت خصلت طبقاتی قائل بوده و معتقد است بورژوازی حقیقت خود را دارد و پرولتاریا حقیقت خود را. در حالی که حقیقت، حقیقت است و دروغ، دروغ، مهم نیست كه چه زمانی و چه طبقه ای آن را کشف کرده و با چه روش و متدی اینکار را کرده است. (4) محتوی نقد مهم است نه ناقد ! ( امید بهرنگ، مشكل ها؛ راه حل ها ! پاسخی به نقد شباهنگ راد، سایت سربداران)
این همه صغری و کبری، سیاه کردن صفحات زیاد و استدلال ردیف کردن برای اینکه گفته شود یک نفر در گوشه ای از دنیا و یا عده ای  و یا بورژوازی  حقایقی را میگویند. تو گویی کسی گفته است که همه ی حقیقت نزد کمونیستها است و دیگران نمیتوانند هیچ حقیقتی را کشف کنند. اشتباه اصلی این نظریه این است که  فراموش میکند طی 150 سال اخیر عمده ترین کشفیات  علمی در حوزه علوم اجتماعی(اقتصاد، جامعه شناسی و سیاست) و نیز دگرگون کردن جهان بوسیله کمونیستها انجام شده است نه  بوسیله حتی خرده بورژوازی انقلابی- که نمیتواند از چارچوب سرمایه داری بیرون بیاید- چه برسد به بورژوازی که تمامی تلاشش برای حفظ همین نظام سرمایه داری است. دیگر اشتباه این نظریه این است که گمان میکند یکی (یا حداقل یکی از اشتباهات جنبش کمونیستی و نیز علل شکست طبقه کارگر و بازگشت نظام های سوسیالیستی به نظام سرمایه داری این بوده که گمان کرده افراد یا طبقات دیگر (بویژه بورژوازی) نمیتوانند چیزی بگویند که حقیقت باشد. از یک سو علیه این دیدگاه موضع میگیرند که کارگر بودن دلیل امکان داشتن برای فهم حقیقت نیست و از سوی دیگر ما متوجه بورژوازی میکنند که بورژوازی هم میتواند حقیقت را بیابد. چه انقلاب فکری بزرگی این «سنتز نوین» ایجاد کرده است!؟