Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

 آگاهی خودبخودی ــ بورژوایی و آگاهی طبقاتی کارگران ــ کمونیستی
( قسمت هشتم- پایانی )*
بخش دوم
 ب- حزب


4- حزب و مسئله نفوذ در توده ها
همچنین اگر تشکلی با بهترین پیشروان طبقه کارگر تشکیل شود، اما این پیشروان درون جنبش طبقه خود نفوذ نداشته باشند و حزب محصور به پیشروان گشته و رابطه با توده ها نداشته باشد، این نیز عموما نشاندهنده وجود اشکالات معینی در حزب خواهد بود.
اغلب گفته میشود که ملاک درستی نظر یک حزب، تعداد اعضاء بویژه اعضاء کارگر یک حزب نیست، بلکه خط و مشی و برنامه آن حزب است؛ و عموما برای آن این مثال آورده میشود که حزب کارگر انگلستان عضو کارگر زیاد دارد ولی این حزب نماینده بورژوازی امپریالیستی است و نه نماینده طبقه کارگر. و یا از جهتی دیگر حزب بلشویک برای مثال ذکر میگردد که طی مدت طولانی در توده های کارگر به نسبت منشویک ها از نفوذ کمتری برخوردار بود و تنها در فاصله فوریه و اکتبر 1917بود که توانست در توده های میلیونی نفوذ پیدا کند. از این رو گفته میشود که کیفیت برنامه و خط مشی سیاسی مهم است و نه کمیت افراد.
اینها البته درست است. بی تردید نشانه درستی نظر یک حزب در برنامه و خط و مشی یک حزب نهفته است و کیفیت حزب بسیار مهمتر از کمیت آن است. اغلب این گونه است که بوسیله شعارهایی صرفا در جهت بهبود شرایط اقتصادی طیقه کارگر  که بوسیله احزاب و سازمانهای اکونومیستی  و رویزیونیستی صورت میگیرد، میتوان تعداد بیشتری، بویژه بخش های کم رشد یافته تر طبقه کارگر، را به خود جذب نمود و با شعارهای سیاسی عموما نخست پیشروان طبقه جذب میشوند. اما اینها حد و مرز دارد. نمیتوان تا ابد یک حزب ده نفره بود و گفت که کیفیت مهم است و نه کمیت!
بطور کلی اگر یک حزب به مدت طولانی نه تنها توانست در میان توده ها نفوذ یابد بلکه حتی نتوانست پیشروان را جذب کند و نیز حتی پیشروان کارگر و کلا افرادی را که با وی بودند به مرور از دست داد، آنگاه باید در درستی تئوری، برنامه، خط مشی سیاسی، پراتیک و یا سبک کار این حزب شک کرد.
این درست نیست که سی یا چهل سال از فعالیت یک نیروی چپ بگذرد، اما این نیرو نه تنها نتواند ده نفر را جذب کند، بلکه افرادی را هم که داشته از دست بدهد و به یک محفل شبیه شود که نام سازمان یا حزب کمونیست روی خود گذاشته است. کیفیت باید به کمیت تبدیل گردد. چنانچه این تبدیل صورت نگیرد، حتما باید یک جای کار( ودر مورد چپ ایران نه تنها یک جای کار)این کیفیت عیب داشته باشد.(1)  
و باز گفته میشود که دوران بحران است و توده ها از کمونیسم بدلیل شکست های طبقه کارگر در شوروی و چین از کمونیسم روگردان شده اند.
این نیز تا حدودی درست است، اما دلیل کافی نیست. در همین دوران در پرو، نپال، هندوستان، ترکیه و افغانستان احزاب کمونیست این کشورها توانستند در حدودی مختلف، توده ها را به طرف کمونیسم جذب نمایند. در کشورهای پرو و نپال جنگ خلق به مدتی بیش از یک دهه دوام یافت و این احزاب توانستند بخشهای قابل توجهی از کشور را در کنترل داشته باشند و یا آزاد کنند. اینکه مثلا در پرو و نپال این احزاب بدنبال برخی اشتباهات و انحرافات درونی و نیز فشار و ضربات امپریالیسم و ارتجاع، شکست خوردند، به هیچ عنوان ذره ای از تلاش ارزشمند آنها برای کسب قدرت در این دوران کم نمیکند. آن یک بجای خود و این یک نیز بجای خود است.
اگر ما همین وضعیت را با ایران مقایسه کنیم، آنچه می بینیم هولناک است.  در ایران ده ها سازمان جور واجور خارج کشوری وجود دارند که سر هیچ مسئله ای نمیتوانند یک توافق نسبی کسب کنند و عموما بندرت وحدت طلب هستند(منظور سازمانهایی است که نظریات مارکسیستی تقریبا نزدیک به هم دارند) و اگر بخواهیم در باره  اعضا کارگر این سازمان های بحث کنیم، نتیجه  وحشتناک تر است و دیگر جایی نمی ماند که بخواهیم در باره نفوذ در توده های عظیم میلیونی صحبت کنیم. جنبش چپ ایران جنبشی است بسیار فقیر و ناتوان از این لحاظ. این بسیار جالب توجه است که بیشتر احزاب و سازمان های چپ، هیچ حزب و سازمانی از این گروه احزاب را که در بالا بر شمردیم، قبول ندارند اما دریغ که خودشان، حتی در آن زمان که در اوج بودند، توانسته باشند یک اعتصاب کارگری برجسته براه انداخته باشند. (2)
پس آیا میتوان گفت که اشکال در بحران چپ نهفته است. خیر! نمیتوان چنین گفت.  در واقع شاید بیشتر یتوان گفت که ایران یکی از کشورهایی است که بحران چپ نشانه خود را بیش از دیگر کشورها گذاشته است و یا جنبش چپ ایران یکی از آینه های بحران چپ شده است.
اگر چنین باشد،آیا هیچ گونه تلاش جدی هم صورت گرفته تا بتوان از این وضعیت خارج شد. خیر! در واقع نه تنها صورت نگرفته، بلکه کار در جهت عکس آن بوده است. یعنی عموما بوسیله گروه ها و سازمانها پرمدعا، لافزن و انحلال طلب ترتسکیستی( نظیر حزب کمونیست کارگری و کلا جریانهای حکمتیست ) تلاش شده تا انحلال سازمانهای سیاسی چپ به حداکثر خود برسد و هر گونه تلاشی در جهت وحدت خنثی گردد.
به بحث خود باز گردیم. همانطور که کیفیت مهم است کمیت نیز مهم است. چنانچه حزبی سالهای سال کار کند و وضعیت احزاب چپ ایران را کسب کند، آنگاه باید در تئوری، برنامه، خط مشی سیاسی و یا سبک کار آن حزب شک کرد. در مورد این احزاب خیلی مضحک میشود اگر با تبختر بگوییم «مهم، کیفیت است!».  
بطور مختصر اشاره کنیم که کمیت  بدو شکل اهمیت دارد. یکی زمانی  که در نتیجه درستی برنامه و سیاست ها باید منتظر نتایج، نفوذ و گسترش کمی حزب بود؛ و در نتیجه حزب را بویژه از لحاظ اعضاء کارگر و زحمتکش  و نفوذ عمومی در توده ها رشد یافته دید و در نتیجه تواناتر در اجرای  تاکتیک ها، استراتژی و اهداف خود. و دیگر زمانی که حزب نیاز دارد که گسترش کمی کند و وظایف انقلابی پیش رو را با سرعت، گستردگی و استحکام بیشتری انجام دهد، بدین دلیل خود حزب تا حدودی درهای حزب را میگشاید و افراد جدیدی که خواهان ورود به حزب هستند را به عنوان عضو میپذیرد.
5- رابطه جنبش آگاهانه و جنبش خودبخودی
اگر ما جنبش خود انگیخته را نه فقط در محدوده مبارزه ای برای خواستهای اقتصادی یا تشکلات سندیکایی و اتحادیه ایی، بلکه به مفهوم وسیعی که ما به آن اشاره کردیم، یعنی خود انگیختی مبارزات انقلابی توده ها( خواه در نظام سرمایه داری و خواه در نظام سوسیالیستی) درک کنیم، آنگاه رابطه جنبش خودانگیخته کارگران (و توده های زحمتکش) و جنبش آگاهانه این طبقه، که تئوری مارکسیستی و حزب کمونیستی(بدان گونه که ما در بالا بحث کردیم) نماینده آن است را، باید به مثابه جریاناتی دریافت که از یکسو هویتی متمایز، قابل تفکیک و مجزا از یکدیگر دارند و از سوی دیگر با هم ارتباط دارند، به هم وابسته اند و در یکدیگر تداخل و نفوذ میکنند. رابطه این دو جنبش با یکدیگر، وحدت در نکات قوت و مبارزه با ضعف ها و کمبودهای یکدیگر و بطور کلی تکمیل کردن یکدیگر از راه وحدت و مبارزه است.
حزب کمونیستی، در بردارنده جنبش خودبخودی با دگرگون کردن مسیر حرکت خودبخودی آن، ارتقاء و تبدیل آن به  حرکت آگاهانه و کمونیستی است. نقش این حزب تجزیه و تحلیل دقیق حرکات خود انگیخته، بیرون کشیدن تمایلات نهفته درونی آن و عللی بنیادی که زمینه انگیزش این جنبش را فراهم کرده است، مضمونی که این جنبش دارد و اشکالی متنوعی که بخود میگیرد، شکستن و زودودن گرایشات خودبخودی ( و چارچوبهای بورژوایی آن در نظام های سرمایه داری)آن با ، نفوذ یافتن و تسلط نسبی پیدا کردن بر آن  و در عین حال تغییر دادن مسیر آن به گونه ای که حرکات آن بسوی اهدافی سیر کند که این جنبش در واقع به خاطر آنها انگیخته شده و یا پدید آمده است.
از سوی دیگر جنبش خودبخودی بطور مطلق خویش را تکرار نمیکند، بلکه حامل اشکالی از نفوذ جنبش کمونیستی ( و کلا شکلهای آگاهی) در خویش و دگردیسی یافته در نتیجه این نفوذ است. جنبش خودبخودی با جذب آگاهی و شکل عملی بخشیدن به آن، با مرزهای آگاهی و تئوری به عنوان اگاهی و تئوری صرف، مبارزه میکند. از امکان دگم شدن و درجا زدن آن جلوگیری میکند و محدودیت ها و نواقص آن را در بخشهایی که با رشد شرایط واقعی مبارزه تطبیق نمیکند، نشان میدهد. درعین حال جنبش خودبخودی با پیشرفت خویش، به آگاهی مارکسیستی آموزش میدهد و شرایط پیشرفت و تکوین آن را فراهم میسازد.
جنبش کمونیستی از جنبش خودبخودی میآموزد، هنگامی که این جنبش از آگاهی جلوتر میرود و توده ها از رهبران پیش می افتند. در عین حال نواقص، انحرافات و خودبخودی بودن این جنبش را، با مبارزه با آن بر طرف میکند و به آن آگاهی، دورنما، برنامه، نقشه، نظم و سازمان بخشیده، توانایی تحقق خواستهایی که بواسطه آنها انگیخته شده است را، میدهد .  
تسلط مطلق یکی بر دیگری به دو انحراف منجر میشود :
تسلط مطلق  جنبش خودبخودی بر تئوری و تشکیلات، کار را به دنباله روی محض احزاب از جنبش خودبخودی میکشاند و این امری است که جنبش را به حرکات  فاقد دورنمای مشخص، روشن و تدقیق شده ، نظم و سازمان، حرکات تاکتیکی و بینش استراتژیکی تبدیل کرده و کلا از سیر بسوی هدف نهایی و تحقق پیروزمند آن دور میکند  و به  حرکات آنارشیستی، اکونومیسم، رویزیونیسم و انواع مارکسیسم غربی برای رهبری آن پا میدهد.
تسلط مطلق تئوری و حزب بر جنبش خودبخودی کارگران و توده ها، به سرو سامان دادن همه کارها از بالا، مرکزیت و بورکراتیسم می انجامد و به رشد دگماتیسم  و نوع  رویزیونیسم شرقی یا میشود و به تخریب خلاقیت و ابتکار توده ها و مسخ کردن مطلق آنها در چارچوبهای از پیش تعین شده، می انجامد.(3)
نکته اخیر به این معنی است که جنبش خودبخودی کارگران و توده های زحمتکش، در تجارب ویژه خویش، به گونه هایی از شناخت عقلایی دست می یابد. اگر ما جنبش خود بخودی را صرفا جنبشی حامل شناخت حسی و مطلقا فاقد هر نوع شناخت عقلایی بدانیم، چگونه میتوانیم توضیح دهیم بسیاری از عملکردهای این جنبش را، آنگاه که جلوتر از احزاب کمونیست انقلابی نیز حرکت میکند و به احزاب و رهبران درس میدهد؟  چگونه میتوانیم توضیح دهیم آموزگار بودن توده ها را برای احزاب و رهبران و شاگرد شدن احزاب و رهبران را برای طبقه و توده ها؟
اگر ما به انقلاب های روسیه(1917و1905)، چین (1976تا 1920) و ایران (1357) و نیز انقلاب های دیگر نگاه کنیم میبینیم که در بسیاری لحظات توده ها جلوتر از احزاب و رهبران حرکت میکنند و در واقع  احزاب و رهبران بدنبال توده ها هستند.
مسئله مهم تمایز گذاشتن در چگونگی تکامل شناخت اجتماعی است که بوسیله طبقه کارگر و حزب کمونیست( وهمینطور دیگر طبقات مردمی و احزاب مبارزی که آنها را رهبری میکنند) بدست میآید. این شناختی است که در شرایط یگانگی جنبش آگاه با جنبش خودبخودی و تداخل و نفوذ این دو در یکدیگر، به دو بخش تقسیم میشود.
گاه نماینده این شناخت عقلایی، احزاب و پیشروان هستند و گاه طبقه و توده ها. گاه این جهت عمده است و گاه آن جهت. اینکه چرا و به چه دلیل در این دوره، این زمان و این شرایط، این مسلط است و در دیگر شرایط آن یکی، منوط است  به تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص. از این رو به هیچ رو نمیتوان این حکم غیر دیالکتیکی را داد که گویا احزاب کمونیست و پیشروان همواره و بطور تام نماینده تعقل هستند و طبقه و توده ها همواره و بطور مطلق نماینده حس و تجربه.
بطور کلی در هر شرایط مفروضی ، باید به تحلیل این نکته دست زد که  کدام از کدام باید تبعیت کند. ضمن آنکه باید تا آنجا که امکان دارد اندازه ها و مرزهای این تبعیت مشخص گردد.           
6-  احزاب، جنبش توده ها و تئوری انقلابی  
دانش مارکسیسم به گونه ای است که درهر کشوری، برخوردی دوگانه را به خود ایجاب مینماید. از یک سو باید این دانش و آموختن آن را تا واپسین دگرگونیهای آن و در کشورهای گوناگون دنبال و دریافت کرد.از سوی دیگر نباید این کار را خارج از فراشد مبارزه طبقاتی جاری انجام داد. از یکسو باید در بستگی با شرایط عینی این مبارزه، آن دانش پیشین را به گونه ای نقادانه آموخت و از سوی دیگر باید آن را درمبارزه طبقاتی جاری و با آموختن از مبارزات خود کارگران و زحمتکشان بارور کرد و مدام به آن افزود.
پیوند تئوری با جنبش خود بخودی کارگری و تشکیل احزاب انقلابی کمونیست به یگانگی مطلق تئوری انقلابی و جنبش خود بخودی نمی انجامد، و این دو به عنوان دو سر متحد یک تضاد، به انطباق مطلق و بیان سر راست و مستقیم یکدیگر نمیرسند. بلکه درعین اتحاد و بیان یکدیگر، با هم تضاد دارند و ازهم پیشی و پسی میگیرند و گاه مسیرهایی که تا حدودی متمایز و مجزا از یکدیگر(و گاه خلاف یکدیگر) به نظر میرسند، می پیمایند. برخی مباحث و تئوری های مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائو هر چند با راستای تکامل جنبش و مبارزات طبقه کارگر و منافع اساسی و دراز مدت این طبقه بستگی تنگاتنگ داشتند، اما بیان سر راست  جنبش موجود و حی و حاضر و بازگو کننده مسائل فوری و یا قابل لمس آن نبودند و بخودی خود و به گونه ای مستقیم از درون مبارزات کارگران بیرون نیامدند.
در واقع این نظرات و مباحث، در عین وابستگی کلی به پراتیک مبارزه طبقاتی، در عین حال و به عنوان یک  تکامل خود ویژه، در امتداد تکامل علوم فلسفی، اقتصادی و اجتماعی،( که باید در عین وابستگی به واقعیت عینی، استقلال نسبی آنها را از زمینه های پیدایش و تکاملشان در نظر داشت) پدید آمده و بیشتر به علل اساسی تکامل اقتصادی و اجتماعی و یا تشخیص بنیادهای شناخت علمی و ریشه های عمیق تر تئوریک - فلسفی اشتباهات و انحرافات در مبارزه طبقاتی پرداخته اند. برای مثال میتوانیم از کتبی مانند سرمایه مارکس، منشاء خانواده و مالکیت خصوصی...انگلس، دفترهای فلسفی لنین، مسائل اقتصادی سوسیالیسم استالین، و درباره تضادها... مائو یاد کنیم. نظرات و تئوری های مندرج در این کتب از یکسو و بشکل عام وابسته به پراتیک مبارزه طبقاتی( و یا تولیدی) بودند، اما در عین حال و از سوی دیگر در تکامل تئوری های  فلسفی، اقتصادی و علوم اجتماعی به نگارش درآمدند.  در حالیکه مبارزه طبقاتی جاری، عموما در فواصل نزدیک، نیاز به بررسی و تحقیق دارد، در مورد برخی شناخت های تئوریک که نگاه به  مسائل  و موضوعات(یا ساخت های) دیر پا تر و منافع دراز مدت طبقه دارد، فواصل این بررسی و تحقیق طولانی تر میشود.     
بدین سبب، نمیتوان با کسانی که وظیفه پیشروان را صرفا به تئوریزه کردن آن جنبشی که موجود و در جریان است، محدود میکنند و هرگونه تلاش برای پیشرفت و تکامل تئوری های علمی را، ورای اشکال موجود مبارزه طبقاتی، یعنی در واقع تکامل ناموزون تئوری و پراتیک و پیش افتادن تئوری در برخی زمانها، را نفی میکنند، و نیز تضادهای موجود در حرکت شناخت اجتماعی و حرکات قابل تفکیک پیشرفتهای علمی که عموما نگاه درازمدت دارند، از پیشرفت در شناخت مبارزه طبقاتی جاری که عموما نگاهی کوتاه مدت دارند، را درک نمی نمایند، موافق بود.    
بطور کلی، برای طبقه ی کارگر که علم و دانش را نه به عنوان محصول مستقیم و خودبخودی مبارزات و جنبش حاضر خویش، بل بیرونی، در ارتباط با تکامل مبارزات طبقاتی و تولیدی و به عنوان محصول کار فکری و تکامل علمی جامعه میبیند، دریافت این آگاهی از بیرون یک ضرورت مطلق است. از سوی دیگر این طبقه به دریافت آغازین دانش بسنده نمیکند، بلکه آن را در کوران جنبش و خیزش خویش، پرورده ترکرده، می بالاند و تکامل میدهد.  در مجموع پیشروی و تکامل مبارزه طبقه کارگر با تکامل علوم( طبیعی و اجتماعی) وهنرها پیوند و وابستگی نزدیک دارد و این طبقه باید  همواره در پی بدست آوردن آخرین پایه ی شناخت علمی و هنری بشر باشد و خود نیز به سهم خویش در رشد آن بکوشد.
7- حزب و مبارزه طبقاتی- جنبش طبقه کارگر و جنبش دیگر طبقات
همچنانکه دانش مارکسیستی از بیرون به درون آورده میشود، و مبارزات کارگران را به آگاهی انقلابی مجهز میکند.  آگاهی این طبقه و مبارزه وی نیز به درون طبقه  نباید محدود بماند.
در واقع، ارتباط با بیرون، تنها جذب از بیرون نیست، بلکه مهمتراز آن رسوخ به بیرون نیز میباشد. کارگران درحالیکه به جذب علم از بیرون میپردازند و خود از میان خود انقلابیون حرفه ای  تازه بیرون میدهند، در عین حال به یاری حزب انقلابی خود نه تنها باید مبارزات طبقاتی خود را به سطح مبارزه ای انقلابی و کمونیستی برسانند، بلکه باید در تمام مبارزات انقلابی و ترقی خواهانه ای  که بیرون از طبقه آنها جریان دارد رسوخ کنند، درآنها فعال باشند وآنها را به زیر رهبری انقلابی- کمونیستی خود بکشانند. به این ترتیب آنها نباید تنها خود را بعنوان یک طبقه درمبارزه با سرمایه داران بیبند، بلکه باید با زندگی اقتصادی- اجتماعی- سیاسی- فرهنگی و اخلاقی طبقات دیگر جامعه و کل جهان آشنا شوند و مبارزه طبقات دیگر را نیز ببیند و بشناسد و در عمل این مبارزات را از زیر رهبریهای غیر کارگری خارج کرده و به زیر رهبری خود بکشانند .
وظیفه هسته فشرده پیشروان طبقه کارگریا حزب انقلابی این طبقه فقط محدود به آگاهی بخشیدن، سازمان دادن وارتقاء مبارزات طبقه کارگر نمیشود، بلکه نگاه این هسته فشرده متوجه مبارزات دیگر طبقات و اقشار خلق میشود. در ایران ما زحمتکشان شهر و روستا ، زنان، دانشجویان، اقشار مختلف خرده بورژوازی، خلقهای تحت ستم  واقلیتهای مذهبی... طبقات و گروههایی هستند که نگاه حزب انقلابی باید متوجه آنها باشد.
چون جامعه دارای تضادهای گوناگون است، حرکت، تغییر، تحول و تکامل تضادها متعادل و موزون نمی باشد و جایگاه و نقش تضادها و حلقه های عمده و غیرعمده آن مدام تغییر میکنند. هر چند نقش پیشرو و رهبری کننده طبقه کارگر، مبارزات انقلابیش و جایگاه استراتژیک آن در ساخت سوسیالیسم و کمونیسم در کل باقی میماند، مبارزات اقشار و طبقات غیر کارگر، چون دیگر زحمتکشان، اقشار خرده بورژوای شهر و روستا بویژه اقشار فقیر آن، ملیتهای تحت ستم، زنان و دانشجویان، گاه ازمبارزات جاری طبقه کارگر پیش میافتد و در راستای تکامل مبارزات طبقاتی در جامعه نقش مهمتر و ارتقا دهنده تری نسبت به مبارزات خود طبقه میابد. حزب طبقه کارگر باید این جایگاه مبارزات را تشخیص داده ، نگاه ویژه خود را به آنها گردانده ، به گونه ای  دگماتیک وخشک به سطحی معین از مبارزات طبقه کارگر نچسبد و گمان کند هر گونه رشدی در مبارزات جاری و از جمله رشد مبارزات خود طبقه کارگر، فقط از درون آن و فقط از مبارزات این طبقه برمیخیزد. بدین ترتیب مبارزات طبقه کارگرهم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی به مبارزات دیگر طبقات خلقی میآموزد و در عین حال ازمبارزات آنها آموزش و تاثیر میگیرد.
بدین سان رشد مبارزات طبقه کارگر و رشدآگاهی این طبقه، به مبارزات خود این طبقه منحصر نمیشود . دربعضی زمانها، مکانها، دوره ها و مرحله های گوناگون مبارزه طبقاتی، رشد این آگاهی آنقدر که از مبارزات وپیشرفت آگاهی در مبارزات دیگر اقشار وطبقات خلقی بدست میآید، ازخود مبارزات این طبقه بدست نمیآید.  به عبارت دیگر«کنش انقلابی» طبقه کارگری حرکتی یکدست، موزون، بی تضاد و اوج و فرود و محصور در جنبش خود نیست.
م- دامون
اسفند 90
یادداشتها
* این نوشته سه پیوست دارد که بدنبال این بخش در وبلاگ ما گذاشته خواهد شد.
1- بحث ما در حال حاضر عمدتا در مورد کشورهای تحت سلطه است که عموما شرایط انقلاب در آنها آماده است و نه در مورد کشورهای امپریالیستی . در این گونه کشورها سازمانها و احزاب کمونیست انقلابی  با برنامه و خط مشی مارکسیستی ممکن است برای مدت طولانی نتوانند خیلی رشد کنند.                                                    2- و جالب اینکه این وضعیت در جنبش ایران باعث فخر و مباهات حضرت والا حکمت عظیم الشان هم بوده است. و چپ های ایران باید به خود ببالند که وضعیتی چون چپ های  کشورهای همسایه ای چون ترکیه و افغانستان و هندوستان ندارند و بسیار «مدرن» و «اروپایی» تشریف دارند!«  ...اما به نظر من نقش تعیین کننده ای داشت(گروه سهند) در اینکه چپ ایران با چپ ترکیه، با چپ پاکستان، با چپ نیکاراگوئه ، با چپ افغانستان و با چپ فیلیپین فرق داشته باشد... اتحاد مبارزان به نظر من پلی بود که کمونیسم ایران را به کمونیسم اروپا، به کمونیسم مارکسیستی جهان غرب متصل کرد.» (منصور حکمت، سخنرانی در لندن در جمع هواداران به نقل از نادر احمدی« منصور حکمت بتی برفی ...»)
برخلاف این گونه نظرات و «باد انداختن» در چپ ایران که  چپی«آوانگارد» است، این چپ باید از خود بپرسد چرا به چنین وضع در بداغان، نزار و رنج آوری افتاده، چپی  پر مدعا که هیچکدام از مراجع مارکسیسم را قبول ندارد، اما خود علیل و ناتوان از انجام کوچکترین کارفکری و عملی ارزشمندی است؟  و اکنون نباید فکر کند که اگر اندکی شبیه چپ هندوستان، افغانستان و یا ترکیه بود، برای او بسی بهتر می بود؟  آیا یکی از علتهای این وضعیت اسف انگیز چپ ایران که قلب هر کمونیست با وجدان و شرافتمندی را بدرد میآورد، این نیست که بخشی از چپ ها دنبال گزاف گویی های فرد لوده و منحرفی نظیر حکمت  افتادند؟
3- نمونه هایی از اشکال پذیرش استقلال جنبش خودبخودی طبقه کارگر در مقابل حزب، همانا پذیرش آزادی سندیکاها و اتحادیه های کارگری و حق اعتصاب در نظام های سوسیالیستی و نیز پذیرش نقادی توده ها از حزب کمونیست در این نظام ها میباشد.