Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

            

 آگاهی خود بخودی ــ بورژوایی و آگاهی طبقاتی - کمونیستی کارگران ( ٦)
                                               الف- تئوری انقلابی (ادامه)


6- معنای پراتیک- تئوری- پراتیک چیست؟
انسان در شگفت می شود که گاه چه سفسطه ها بوسیله اکونومیستهای ایرانی صورت میگیرد برای اینکه یک نظریه انقلابی پیشرو به مشتی اراجیف بی خاصیت تبدیل شود.
هیچ ماتریالیستی و از اینرو هیچ مارکسیستی منکر این نیست و نمیتواند باشد که نقطه آغاز شناخت پراتیک است نه تئوری . ماتریالیسم در مقابل ایده الیسم است . ایده الیسم میگوید در آغاز فکر، ذهن، «کلمه»(در کتب مذهبی) یا «مفهوم» (هگل) است. ماتریالیسم میگوید در آغاز ماده، عین، عمل و پراتیک است. در این امر که ماده، عمل و پراتیک مقدم بر تئوری است، تمامی ماتریالیستها وحدت نظر دارند.  وجود جهان مادی مقدم بر وجود انسان است و بیرون  از ذهن او وجودی عینی دارد. در این جای هیچگونه شک و تردیدی نیست! هر کس که آن را نفی کند ماتریالیست نیست و ایده آلیست است. اما آیا این کافی است که گفته شود که عمل بر تئوری مقدم است؟ البته که کافی نیست. زیرا در این صورت ما همه ماتریالیستها را که خود به دو دسته ماتریالیستهای مکانیکی و ماتریالیستهای دیالکتیکی تقسیم میشوند یک کاسه کرده ایم.
به همین عبارت احمدی توجه کنیم که « برای فهم این علت او پیش ازهر چیز از وضعیت عینی خویش می آغازد ونه ازراهنمائی های روشنفکران، اصلاح طلبان و یا حتی انقلابی ها. تمام نظریه ها  درپی آن جنبش عملی ومبارزه انقلابی پدید می آیند و شرط ضروری پیدایش آن نیستند» )بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن،ص 440)
بسیار خوب یک کارگر« پیش از هر چیز » از وضعیت عینی خویش آغاز میکنند و نه از راهنمایی روشنفکران! اما زمانی که او از این نقطه آغاز کرد کار تمام است؟ خیر! حتی احمدی نیز نقطه آغاز را طرح کرده و نه کل پروسه را. پس اگر چه نقطه عزیمت عمل است اما نقطه عمده بعدی عمل نیست. زیرا عمل در پیشرفت خود به  تئوری تبدیل میشود و باید تبدیل شود. در صورتی که انسان صرفا با اعمال خویش دنیا را تغییر میداد و نیازی به  انتزاع و تفکر مجرد نداشت، ما هرگز با چیزی به نام علم و دانش در تاریخ روبرو نبودیم، بلکه تنها عمل را میشناختیم.
چرا نیاز به تئوری پیدا میشود؟ زیرا عمل به تنهایی نمیتواند مسائل پیش پای را حل و فصل کند و نتیجتا جنبش  به شکست منجر خواهد شد. اما انسان در پی شکست به اندیشه بر میخیزد و تلاش میکند علل شکست خود را دریابد.  تجزیه و تحلیل شرایط و یافتن عللی که به شکست منجر شده است و نیز تدوین مجموع برنامه آینده بدان شکل که در آن اشتباهات گذشته نباشد و تنظیم چگونگی عمل بعدی، تئوری است. پس عمل به تئوری تبدیل شده و بدین ترتیب، تئوری جهت عمده و عمل جهت غیر عمده میگردد. چنانچه انسان به تدوین تئوری بر نخیزید، نخواهد توانست حرکت دگرگون کننده بعدی را سامان دهد. بنابراین بدون تئوری راهگشا، عمل دگرگون سازنده ممکن نیست یا بدون تئوری و دورنمای انقلابی، جنبش واقعا انقلابی، جنبشی که در عمل بتواند شرایط را دگرگون کند و به برنامه خود تحقق بخشد، غیر ممکن است. 
نقطه بعدی تبدیل تئوری به عمل است. در اینجا دوباره عمل عمده میشود و تئوری غیر عمده. آن تئور یکه برخاسته از عمل بود، اینک دوباره به عمل باز میگردد و آنرا غنا مبخشد و کاملتر میکند. و باز هم این عمل کاملتر باید دوباره به تئوری تبدیل شود.
بدینسان پروسه کلی  پراتیک - تئوری - پراتیک به دو پروسه جداگانه  پراتیک- تئوری و تئوری - پراتیک تقسیم خواهد شد. اگر نقطه عزیمت را عمل - تئوری  بگیریم در حرکت دوم نقطه عزیمت پایان خواهد یافت و به تئوری ختم خواهد شد. درحرکت بعدی تئوری - عمل را خواهیم داشت که نقطه عزیمت آن تئوری است و نقطه پایان عمل وسپس دوباره عمل- تئوری. در حالیکه در هر یک از دو پروسه جداگانه،  گاه عمل و گاه تئوری عمده است در کل پروسه پراتیک- تئوری - پراتیک، عمل نقطه آغاز و پایان است و تئوری بر بستر آن عمده میشود. عمل به تئوری پا میدهد و تئوری نیز به عمل ختم میگردد.
البته میتوان به غیر از این شکلهای دوگانه، فرمول های سه گانه ای نیز از پراتیک- تئوری- پراتیک رسم کرد.ما در زیر این فرمول سه گانه را مینویسیم و آن را با فرمول دوگانه میسنجیم:
پراتیک - تئوری - پراتیک.  در اینجا نقطه آغاز و پایان عمل است. ما این فرمول را در بالا بررسی کردیم و همانطور که گفتیم این پروسه به دو پروسه جداگانه پراتیک- تئوری  و تئوری پراتیک تقسیم میشود.
ما در پروسه سه گانه بعدی نقطه آغاز را گام دوم یعنی تئوری در نظر میگیریم: بدین شکل این فرمول را خواهیم داشت:
تئوری – پراتیک – تئوری. در اینجا نقطه آغاز و پایان تئوری است و عمل تنها بر بستر آن عمده میشود. این فرمول به دو بخش تئوری –  پراتیک و  پراتیک – تئوری تقسیم میشود.  این فرمول را اگر بطور جداگانه و بیرون از دو فرمول اول وسوم در نظر گیریم فرمولی ایده آلیستی اما دیالکتیکی است.
در آخرین پروسه این بار پراتیک پایانی را نقطه آغاز میگیریم و آنگاه همچون مورد اول خواهیم داشت: پراتیک – تئوری – پراتیک.  این فرمول هیچ فرقی با فرمول اول ندارد. تنها میتوان گفت در این فرمول پراتیک از سطح بالاتری آغاز شده است.
اگر ما این سه فرمول را با هم در نظر گیریم باز هم در کل سه فرمول پراتیک نقطه آغاز و پایان و تئوری بر بستر آن عمده میشود این ماتریالیسم دیالکتیکی است. و همانطور که گفتیم چنانچه فرمول دوم را  در مجموع سه فرمول بسنجیم تابعی از فرمول های 1 و 3 میشود، اما چنانچه ازآنها جدا کنیم و یا آن را کلا نقطه آغاز پروسه سه گانه بگذاریم ما قطعا به ایده آلیسم گرچه ایده الیسم دیالکتیکی(از نوع هگل)در غلطیده ایم.
بطور کلی در درک ماتریالیستهای مکانیکی عمل نه تنها مقدم است بلکه همواره نقش تعیین کننده دارد. و تئوری نه تنها نقش تعیین شده دارد بلکه هرگز دارای نقش تعیین کننده نمیگردد.
در درک ماتریالیستهای دیالکتیکی عمل مقدمست اما عمل باید به تئوری تبدیل شود و تئوری به عمل. در این درک، تکامل این دو ناموزون است. زمانی عمل و زمانی تئوری عمده میشود. بدینسان گرچه عمل در مجموع پروسه عمده و دارای نقش تعیین کننده است اما در برخی زمانها و شرایط  تئوری نیز عمده میشود و باید به آفرینش،تبلیغ و ترویج آن دست زد.
در زمانی که مارکس میگفت یک گام عملی جنبش از یک دوجین برنامه مهمتر است، ما با شرایطی طرف بودیم که عمل کردن عمده شده بود. زمانی که لنین گفت بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی غیر ممکن است زمانی است که تئوری عمده شده بود. زمانی در روسیه همه اکونومیستها به جمله مارکس چنگ میزدند و میگفتند که یک گام عملی جنبش بهتر از یک دوجین برنامه است. لنین گفت توسل به این جمله مارکس مثل این است که مرده ای را دارند میبرند و شما بگویید هرگز تمام نشود. لنین تقریبا 16 سال بعد و در تجزیه و تحلیل شرایطی ویژه گفت که اکنون یک گام عملی جنبش بهتر از یک دوجین برنامه است . چرا؟ برای اینکه در آن زمان حرکت عملی جنبش عمده شده بود و تئوری غیر عمده :  
«اینجاست که بدون کمک و بدون نقش رهنمون پراتیسین های سازمانده که از بین «مردم» از بین کارگران و دهقانان برخاسته باشندبه به هیچوچه کار پیش نمیرود.« این خدایان نیستند که کوزه در کوره میپزند». کارگران و دهقانان باید این حقیقت را محکمتر از هر چیز بخاطر بسپارند. آنها باید بدانند که اکنون حلال هر مشکلی کار عملی است و درست آن لحظه تاریخی فرا رسیده است که در آن تئوری به پراتیک تبدیل میشود. با پراتیک جان میگیرد، با پراتیک اصلاح میشود و با پراتیک وارسی میگردد و در آن این سخنان مارکس بویژه صدق میکند:« هر گام عملی جنبش عملی مهمتر از یک دوجین برنامه است.» هر گامی در راه لگام زدن واقعا عملی بر ثروتمندان و شیادان و تقلیل عده آنها و قرا دادن آنها تحت حساب و نظارت از یک دوجین استدلال نغز درباره سوسیالیسم مهمتر است. زیرا دوست من، تئوری تیره فام ولی درخت جاودان زندگی سر سبز است» ( گفته ای است از میفستوفیل در فاوست گوته).»( لنین، چگونه باید مسابقه را سازمان داد؟ ترجمه م- پور هرمزان، منتخب آثار دو جلدی، جلد دوم، قسمت اول ص434) .
دیالکتیک بری از هر نوع دو در یک کردن و درهم نگری و قاطی کردن مسائل است.  جان مایه دیالکتیک عبارت است تحلیل مشخص از شرایط مشخص. بدینسان  است که دیالکتیک مشخص و انقلابی میشود.
بنابراین در پاسخ به اکونومیستهای رنگارنگ  باید گفت که اگر نیت ما از دانش فلسفی، اقتصادی و جامعه شناختی مارکسیسم، دانشی خشک و دگم و صرفا کتابی نباشد، بلکه دانشی زنده، پویا و در ارتباط با شرایط واقعی مبارزه طبقاتی، پیوسته درحال نو شدن باشد، یعنی مارکسیسم نقش یک تئوری انقلابی که « راهنمای عمل»  است را بازی کند؛ اگر منظور ما این نباشد که این تئوری انقلابی را در مقابل جریان زنده مبارزه طبقاتی قرار دهیم- که دراین صورت و در کل یک مارکسیست جانب «درخت سبز»زندگی و عمل مبارزه طبقاتی انقلابی را خواهد گرفت- آنگاه روشن است که همه ی این مسئله به تحلیل مشخص نیاز دارد. یعنی به این مربوط میشد که ما از کدام مبارزه صحبت میکنیم و آن مبارزه در چه شرایطی است. آیا نیاز به تئوری انقلابی، بازسازی و نو سازی آن و پیش بردنش نسبت به مبارزه طبقاتی عمده ست و یا بر عکس تئوری نسبت به عمل مبارزه طبقاتی بیش رفته است و باید توجه عمده به عمل و پیشرفت مبارزه طبقاتی معطوف شود. اماسخن این اکونومیستها، شرایط مشخص و واقعی نیست. بلکه سخنی کلی است که غرض آن خوار کردن نفس تئوری انقلابی مارکسیستی است.
در شرایط امروز ایران که تقریبا اکثریت باتفاق حکمتیست ها و گروههای نزدیک به آنها که تفاوتشان در مورد این مسئله بسیار ناچیز و پیوندشان عمیق است، همچون کمیته هماهنگی، لغو کارمزدی ها، و نیز توده ای - اکثریتی ها و گروههای همجوار، نقش تئوری انقلابی مارکسیستی را منکرند و تمامی اصول اساسی مارکسیسم را انکار میکنند؛  در شرایطی که از تجزیه و تحلیل زنده و کامل از تجربه مبارزه طبقاتی در ایران و تبدیل آن به تئوری انقلاب ایران یعنی استراتژی و تاکتیک این انقلاب طفره میروند، در شرایطی که  خطوط چپ قلابی و یا راست واقعی را به نمایش میگذارند، از یک سو تاکید بر اصول اساسی مارکسیسم و از سوی دیگر تلاش برای انطباق حقیقت عام مارکسیسم با شرایط خاص ایران و تدوین تئوری انقلاب ایران وظیفه  عمده  و حیاتی هر کمونیستی است و هر گونه طفره رفتن از آن، آن را دست کم گرفتن و یا اهمیت کافی ندادن به آن، موجب نه تنها عدم توانایی در گرد آوری نیرو، بویژه نیروی جوان خواهد بود، بلکه موجب  از هم گسیختگی باز هم بیشتر و کاملتر و به عقب افتادن امر تاریخی طبقه کارگر و تمامی خلق ایران خواهد شد. 
7- درباره مفهوم پراکسیس
بخشی از جریانات باصطلاح چپ آسمان و ریسمان را به هم میبافند تا چیزی بیابند و یا درست کنند  که جایگزین فلسفه مارکسیسم یعنی ماتریالیسم دیالکتیک شود. برخی ها همه چیز را سر هم میکنند  تا دیالکتیک مارکسیستی را نابود سازند. برخی دیگر حمله شان متوجه ماتریالیسم است.  عده ای به مفهوم «پراکسیس» چنگ میزنند و آن را علم میکنند وعده ای دیگر پشت «ماتریالیسم پراتیک» سنگر میگیرند. اینان گمان میکنند که با مفاهیمی همچون «پراکسیس» یا «ماتریالیسم پراتیک» پنبه ماتریالیسم دیالکتیک را زده اند! و راه را برای هر گونه  نفی و طرد  این تئوری باز کرده اند.
میتوان پرسید که آیا مثلا مفهوم پراکسیس در صورتی که درست تفسیر شود مخالف طرز تفکر ماتریالیسم دیالکتیک است؟ و در صورتی که مخالف نباشد، آیا میتوان آنرا جایگزین این طرز تفکر و جهان بینی کرد؟
خیر! نظریه پراکسیس مخالف نظریه ماتریالیسم دیالکتیک نیست، اما نمیتوان آن را هم جایگزین این فلسفه نمود. ما در این بخش به مفهوم «پراکسیس» و دلائل نکات بالا توجه میکنیم و در بخش جداگانه به «ماتریالیسم پراتیک» میپردازیم.
پراکسیس یعنی وحدت تئوری و پراتیک، وحدت نظریه و عمل. پس پراکسیس، تعادل است. تعادل یا یگانگی متعادل میان دو وجه تئوری و پراتیک؛ تا حدودی که میتوان گفت مثلا پنجاه، پنجاه ( زیرا وحدت تئوری و پراتیک در پراکسیس با شرایط مختلف، متفاوت است و تعادل لزوما پنجاه پنجاه نیست و مثلا شصت یا هفتاد یا... به چهل یا سی یا... است). اما تعادل نسبی است در حالیکه تقابل عمده است. یعنی آنچه دو وجه پراکسیس را میسازد یعنی تئوری و پراتیک با هم در تضادند. هر از چند گاهی و وابسته به شرایط  نیرو و وزن یکی از دو جهت متحد بالاتر میرود و جایگاه آن تغییر میکند.
برای نمونه  چرا ما در این بحث و در اینجا بروی  تئوری تاکید میکنیم نه بروی پراتیک. درست به این دلیل که اکونومیستها ارج  تئوری مارکسیستی را پایین میآورند و جایگاه آن را در مبارزه طبقاتی بی ارزش یا کم ارزش میکنند. بدین سان در تقابل با اکونومیستها عموما باید تاکید بروی تئوری صورت گیرد نه روی پراتیک. و یا چرا در زمانی که بروی مسئله ای بقدر کفایت بحث و بررسی صورت میگیرد باید تاکید بروی پراتیک باشد. درست به این دلیل که در صورت ادامه بحث، یک بحث که تا درجه معینی معقول است تبدیل به وراجی های بیهوده روشنفکرانه خواهد شد.
بدین ترتیب خواه در عرصه مبارزه ایدئولوژیک و خواه در عرصه مبارزه طبقاتی، این دو به طور موزون تکامل نمیایند، بلکه خواه ناخواه یکی از دو طرف عمده و جهت دیگر غیر عمده میشود. گاه پراتیک عمده و تئوری غیر عمده  و گاه بر عکس تئوری عمده  و پراتیک غیر عمده میشود. پراکسیس نقطه وحدت  یا تعادل مواج و متغیر این دو وجه است. پس پراکسیس نمیتواند یک شکل باشد و ثابت باشد. پراکسیس هم چون اتمی است که درون آن مداوما جنگ  و صلح جریان دارد.
اما پراکسیس در واقع با داشتن دو وجه تئوری و پراتیک و عمده دانستن پراتیک، خواه ناخواه  بر بستر فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک دریافت شدنی است و نه بر بستر مثلا فلسفه ایده آلیستی و یا متافیزیکی.
در واقع آنچه ما در باره پراکسیس و  وحدت و مبارزه درونی آن بازگو کردیم چیزی جز بکاربست ماتریالیسم دیالکتیک در حوزه تئوری شناخت نیست. این درست همان بحث پیشین ماست در باره پروسه پراتیک- تئوری - پراتیک. هر دو یک چیز میگویند. تفاوت در آن است که در آنجا صحبت از یک پروسه شناختی است  که در آن جهات عمده و غیره عمده به یکدیگر تبدیل میشوند و نیز خود پروسه بر بستر پراتیک وحدت میابد. اما در اینجا یعنی پراکسیس تنها بر روی یک نقطه  یا کل پروسه به عنوان یک نقطه، یعنی وحدت و تعادل بین تئوری و پراتیک تاکید میشود. در حالیکه شکافتن آن، ما را به همان پروسه پیشین پراتیک- تئوری - پراتیک باز میگرداند.
بدین ترتیب اکونومیستهایی همچون کمیته هماهنگی بیهوده تلاش میکنند تا پراکسیس را، آن هم با تفسیر ی متافیزیکی و اکونومیستی، جایگزین ماتریالیسم دیالکتیک کنند. پراکسیس بکار بست ماتریالیسم دیالکتیک در حوزه شناخت است. در حالیکه ماتریالیسم دیالکتیک به عنوان فلسفه مارکسیسم ابعادی گسترده تر دارد که پراکسیس نمی تواند آنها را در برگرفته و توضیح دهد.(1)
8-  دانایی های کارگران و زحمتکشان و علم روشنفکران
   ما درباره علم روشنفکران صحبت کردیم. اما همچنان که گفتیم این علمی است که عموما از مطالعه و تحقیق تخصصی بر میخیزد. اما علم و دانایی صرفا به مباحث تئوریک و قوانین یک علم مشخص مثلا فیزیک، زیست شناسی و یا اقتصاد و جامعه محدود نمیشود. در واقع میتوان به علم، دانش و دانایی معنایی گسترده تر بخشید به گونه ای که آن دانایی که برخاسته از زندگی عملی است را نیز در بر گیرد. در چنین صورتی و در چنین دریافتی از علم و دانش، آنگاه  میتوان گفت که این چیزی نیست که مطلقا در اختیار روشنفکران باشد. در واقع علم بطور نسبی در اختیار روشنفکران و کار فکری کنندگان است و کارگران و عموم زحمتکشان نیز علم و دانایی خود را دارند.
میدانیم که دانایی و عمل با یکدیگر پیوند دارند. نه دانایی بی عمل داریم و نه عملی که مطلقا به هیچ نوع دانایی تبدیل نشود.(2) در حالیکه عموما کار فکری کنندگان از درون مطالعه، تحقیق، بررسی، تجزیه و ترکیب پدیده های عینی که اسناد و فاکتهای آن موجود است به خلق تئوری ها  دست میزنند و قوانین اصلی و فرعی، با صدق در حوزه گسترده و یا محدود، مطلق و نسبی یک علم مشخص را تدوین میکنند، کارگران و زحمتکشان شهر و روستا  از درون تجربه روزمره زندگی، به دانایی ها و علم  ویژه خود، آن دانایی هایی که برخاسته از کار تولیدی و زندگی اجتماعی است دست میابند.
کارگران در یک طبقه مشخص زندگی میکنند. این طبقه در تولید نقش اصلی را دارد و در درون روابطی که در عرصه تولید برقرار است سوای تخصص ویژه خویش، بدرجات معینی از مناسبات کاری میان رئیس و مرئوس و نیز مباشران تولید آگاه میشود و نوعی نگاه ویژه به مسائل کار و روابط در تولید کسب میکند. در زندگی اجتماعی، خواه در روابط با همه طبقه ای های خویش و دیگر طبقات و اقشار زحمتکش، خواه  با طبقات میانی و یا بورژوا نیز آگاهی ها و دانایی هایی از خلق و خو، روحیات، وضعیت فرهنگی طبقه خود و نیز دیگر طبقات بدست می آورد. همچنین در مبارزات جاری اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نیز بدرجات معینی درگیر بوده و نیز بدرجات معینی از دانایی میرسد.
هر کدام از این علم و دانایی ها بدون تجزیه و تحلیل واقعیات امکان پذیر نیست. بنابراین شاید کارگران به اندازه روشنفکران کتاب نخوانده باشند و یا در مورد قوانین یک علم معین تحقیق نکرده باشند، اما این به این معنی نخواهد بود که هیچ گونه دانایی نداشته باشند. در واقع کارگران و زحمتکشان علم ویژه خود را دارند.
نوع این دانایی های کارگران و طبقات زحمتکش، از علم روشنفکران متمایز است. یعنی این دو علم از دو جنس مختلف است و بر خلاف علم روشنفکران که عموما از کتاب بر میخیزد، علم کارگران از کار و کوشش و مبارزه و کلا تجربه زندگی بر میخیزد و بدینسان دارای ویژگی های خود می باشد. مجموع ا شرایط زیست و فکر، تجربیات و دانایی ها، نوع ویژه ای از نگاه به مسائل و مشکلات و راه حل ها ، و نوع ویژه ای از روحیات و خلق و خو را در کارگران ایجاد میکند که با طبقات دیگر متفاوت است.
گرچه به این دلیل که طبقه کارگر طبقه ای محکوم است و زیر سلطه طبقات ارتجاعی زندگی میکند، خواه ناخواه در معرض نفوذ انواع و اقسام تفکرات و ایدئولوژی های بورژوایی و خرده بورژوایی است، اما این تا آن درجه ای است که بتواند یک طبقه را برای دورانی معین تحت سلطه نگاه دارد، اما قادر نیست همه چیز یک طبقه را از او بگیرد. یعنی در گسترش نفوذ خود به مانع برخورد کرده و با مقاومت دانایی های، روحیات و روان این طبقات در مقابل روحیات حاکم به پس رانده میشود. بدین ترتیب در بیشتر افراد این طبقه خصوصا اقشار صنعتی آن اصالت ویژه یک طبقه مشخص با تمامی مشخصات ذهنی و روانی آن بچشم میخورد.           
آنچه باید از این بحث نتیجه گرفت این است که نه تنها کارگران به علم ویژه روشنفکران  احتیاج دارند بلکه روشنفکران نیز به علم ویژه کارگران و زحمتکشان نیازمندند و شور و مشورت کارگران با روشنفکران و روشنفکران با کارگران در موارد مختلف ضروری است.
                                                                                            ادامه دارد
                                                                                            م- دامون
افزوده ها

  1. در مورد مفهوم «پراکسیس» همچنین میتوانید به نقد ما از مقاله میشل لووی به نام فلسفه پراکسیس در اندیشه رزا لوکزامبورگ توجه کنید.
  2.  ما در اینجا درباره روندها ی عمومی صحبت میکنیم نه استثناهایی اینجا و آنجا. همچنین ما درباره کسانی که صرفا کار تئوریک میکنند اما به عمل توجه نمیکنند و یا برعکس کسانی که کار عملی میکنند اما به تئوری بی توجهند صحبت نمیکنیم. ما درباره انواع دانایی بحث میکنیم. دانایی هایی که با تحقیق و آزمایش و یا زندگی عملی پیوند نزدیک دارند.