Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

            

             آگاهی خود بخودی ــ بورژوایی و آگاهی طبقاتی ــ کمونیستی کارگران(4)

د- نتیجه گیری هایی چند   

1-  دوشکل اساسی تکوین آگاهی ومبارزه کارگران
مجموع شرایط ذکر شده در بالا  دو امکان مثبت و منفی تکوین مبارزات خود بخودی کارگران و مرزهای نهایی نوسان آنرا در هر دو حالت نشان میدهد.
امکان منفی تکوین این مبارزات که توسط اکونومیستها، فرصت طلبان و تجدید نظرطلبان درون جنبش کارگری نیز مداوما تقویت میشود، اینست که ازیک سو تحت تاثیر اشکال بروز مناسبات واقعی اقتصادی و تضادهای ظاهری، در بند منافع  آنی و کوتاه مدت خویش گرفتار شود و از ماهیت روابط اقتصادی موجود و آشتی ناپذیری تضادش با نظام حاکم بی اطلاع بماند و در چارچوب یک مبارزه صرفا اصلاح طلبانه اسیر گردد. از سوی دیگر هنگام بحرانها(داخلی و خارجی) و یا جنگهای ارتجاعی(منطقه ای یا بین المللی) که به مبارزه انقلابی بر میخیزد و علیرغم مبارزه انقلابی، در سیر تکوین مبارزات خویش، اسیر نفوذ سیاست بازی های ارتجاع حاکم و یا نیروهایی غیر کمونیستی، خرده بورژوایی و بورژوایی درون جنبش گردد وبه یک حرکت دایره وار و مداوما بازتولید شونده، منجر شود.
امکان مثبت اینست که این مبارزات به طور کلی، شرایط پیشرفت درشناخت ماهیت و قوانین عام را ممکن سازد. یا به بیانی دیگر، ماهیت و قوانین عام یک نظام اجتماعی- سیاسی،در فرایند مبارزه برای تغییر و دگرگونی عملی آن به مرور و به درجاتی آشکار و برملا گردد و منافعی که پشت یک سلسله سیاستهای مشخص پنهان است بیرون آید وبرای کارگران و زحمتکشان آشکار شود. بدین گونه شناخت کارگران از نظام موجود ازحسی و خاص به درجاتی ازعمق و ژرفنا و شناخت عقلایی و عام برسد.
درخصوص امکان مثبت، ذکر این نکته ضروری است که از نقطه نظر تاریخی شناخت حسی و ابتدایی و شناخت عقلایی و تکامل یافته، مراتبی نسبی و حاوی انبوهی ازدرجات هستند و مداوما به یکدیگر تبدیل میشوند. در نتیجه مبارزه، شناخت کارگران و توده ها از نظام سرمایه داری - پیشرفته یا عقب مانده -افزایش مییابد و سطوح آغازین خود را پشت سر میگذارد. سطوح بعدی نسبت به سطوح آغازین، معنای حسی و ابتدایی بودن خود را از دست میدهد و بدرجاتی از شناخت عقلایی و تکامل یافته میابد.   
شناخت کارگرانی که در انقلاب57 شرکت کردند نسبت به شناخت کارگرانی که در انقلاب مشروطیت، سالهای حکومت رضا شاه و سال های 32-20مبارزه میکردند، تفاوت چشمگیری داشت. کارگرانی که در انقلاب 57 شرکت داشتند، از سطوح  کیفیتا بالاتری از شناخت از نظام موجود برخورداربودند و مبارزه ایشان درجات بالاتری از تشکل و انسجام را نشان میداد و اینها نه فقط معلول رشد صنایع و افزایش کمیت طبقه کارگر و بالا رفتن سطح سواد و فرهنگ کارگران بلکه همچنین به علت داشتن انبوه تجربه مبارزات پیشین بود.(1)
اما فرایند مبارزه عملی برای دگرگون کردن یک نظام اجتماعی تنها سازنده امکان مثبت است و شرایط پیشرفت و درجاتی از پیشرفت را ممکن میسازد،اما نقطه نهایی گذر از تجارب عملی به  تئوری انقلابی را ممکن نمیسازد. از این رو هر چند شناخت طبقه کارگراز جامعه ای که در آن زندگی میکند، طی مبارزات طبقاتی از شناختی حسی از اجزاء و اشکال خاص این جامعه (نمود های مشخص جزئی) به مرور به کل، قوانین عام و ماهیت این جامعه  تکامل میابد، اما بالاترین درجه این پیشرفت که به طوراساسی در نتیجه عمل و مبارزه عملی بدست میآید و به طورعمده درباره آن چیزی است که موجوداست و نه درباره چیزی که باید جایگزین گردد، به گونه ای «خودبخود» و صرفا  به عنوان تکوین خود بخودی عمل و تجربه و بازتاب صرف آن در ذهن شرکت کنندگان در مبارزه، به سطح یک شناخت علمی(تئوریک) مکفی، حتی در باره چیزی که موجود است، نمی رسد. (2)
این امر هم در مورد شناخت از ماهیت روابط اقتصادی موجود صادق است، هم در مورد دریافت ماهیت سیاستهای طبقه حاکم. همچنین در مورد فهم برنامه ها و سیاستهای نیروهای خرده بورژوایی و بورژوایی مخالف نظام حاکم و اپورتونیستها و رویزیونیستها نیز صدق میکند. درهمه این موارد علیرغم پیشرفت هایی که در نتیجه مبارزات عملی کارگران بدست میاید؛ شناخت تضادهای ظاهری، جزیی و خاص به طور نهایی به شناخت ماهوی، کلی و عام تبدیل نمیشود.این تبدیل نهایی نتیجه کار فکری گسترده و ادامه دار تحقیقی - تاریخی ، تکوین تئوریک و منطقی تفکر و نتیجه گیری های عام از تجارب تاریخی گذشته و تجارب مبارزه عملی موجود است. 
برای نمونه شناخت کارگران و توده های زحمتکش از نظام ارتجاعی و تحت سلطه امپریالیسم سلطنتی، درآستانه انقلاب 57 بالا بود و طی مبارزات سالهای 57-56 بسیار بالاتر رفت ولی این شناخت برابر با معیارهای یک شناخت علمی و تئوریک از این نظام نبود.
در دوره کنونی نیز، شناخت اکثریت کارگران به اتفاق توده های زحمتکش، از وجوه گوناگون نظام جمهوری اسلامی بسیار عمیق تر از  پیش است، چندان که بتوان گفت که فرقی کیفی با شناخت بیست سال پیش از این رژیم دارد و همه به اتفاق آنرا  نمیخواهند؛ ولی از این بر نمیآید که کارگران به شکلی علمی، آگاه از قوانین کارکرد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این نظام، آگاه از « کلیت اجتماعی » و آشنا به «نقش تاریخی خویش» هستند و مبارزات آنها با جهت گیری آگاهانه به سوی یک نظام اجتماعی نوین که درآن تمامی خلق رها گردد و شرایط رهایی کارگران میسرشود، توأم است.
همچنین باید توجه داشت که نه تنها آگاهی کارگران به گونه ای «خودبخود» به یک آ گاهی علمی تبدیل نمیشود بلکه تشکلات صنفی کارگران ( در جمهوری اسلامی حتی این تشکلات امکان تحقق نداشته است) به شکلی خود بخود به سطح یک تشکیلات سیاسی انقلابی ارتقاء نمی یابد. تشکلات خودبخودی طبقه کارگر چون شوراهای انقلابی کارگران نیز تنها در اوضاع انقلابی برپا میگردد و در شرایط فقدان تئوری و تشکل کمونیستی نمیتواند جایگاه واقعی خود را بیابد. و بدینسان نه استقلال آگاهی وعمل این طبقه از طبقات دیگر عملی میگردد ونه رهبری طبقه کارگر بر دیگر طبقات مردمی انجام میپذیرد.
خلاصه کنیم : هر گونه مبارزه ای بجز مبارزه آگاهانه ی انقلابی کمونیستی، که به وسیله ی تشکیلات انقلابی کمونیستی رهبری شود، مبارزه ای خودبخودی محسوب میشود و چنین آگاهی و مبارزه ای (علیرغم ارزشهای والا بخصوص در سطوح انقلابی آن و درسهایی که به آگاهی و تشکل کمونیستی میدهد)آگاهی، مبارزه و و کنشی به گونه ای تاریخی دگرگون ساز، رها کننده کل جامعه و ایجاد کننده ی نظامی نوین نیست.
به این صورت، فروریختن توهمات کارگران و توده های زحمتکش خلق نسبت به نظامهای سیاسی موجود و رشد شناخت از این نظامها به گونه ای خودبخود به مبارزات «آگاهانه» و«مستقل» این طبقه و رهبری آن بر طبقات دیگرمنجر نمیشود. عموما و در عمل مبارزات این طبقه به زائده مبارزات طبقات دیگر تبدیل خواهد شد. نظام کهنه حتی پس ازفرو پاشی نسبی، یا به شکل کهنه خویش و یا به شکلی تازه تشکیل و بازسازی خواهد شد و سیکل گذشته در سطحی بالاتر تکرار خواهد گردید. فروپاشی نظام سلطنتی و تشکیل جمهوری اسلامی یکی از نمونه های نه چندان نادر این امر به شمار میآید.
2- نخستین نیازهای جنبش طبقه کارگر
مبارزاتی بدین گونه، که بدون برنامه های استراتژیکی و تاکتیکی باشد، نمیتواند نه به صورتی اساسی نظام کهن را نابود سازد و نه برپا کننده نظامی نوین گردد. نابود کردن نظام کهنه و برپا کردن نظام نوین کمونیستی در نفس خود وابسته به طرح و نقشه است و هر گام اساسی پیشرفت و تکامل درآن نیازمند تحلیل علمی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی از جامعه  و روابط  نظام حاکم بر این جامعه با نظام ها و جوامع دیگر، تنظیم برنامه های استراتژیک ، بررسی و تحلیل دقیق اوضاع و شرایط واقعی پیکار و مبارزه با سیاستهای بورژوازی و طبقات ارتجاعی حاکم( و همینطور گروه های بورژوایی و خرده بورژوایی و نیروهای اپورتونیستی و رویزیونیستی درون جنبش طبقه کارگر) برای به گمراهی کشیدن و متوهم کردن توده ها، توازن نیروها، نقشه ها، شعارهای مشخص تاکتیکی، اعمال مشخص مبارزاتی، تحلیل هر گام برداشته شده و نیازهای مبارزه برای گام بعدی میباشد.(3)      
بنا براین میتوان گفت که این نکته که « رهائی طبقه کارگر درگروی رهائی کل جامعه» ست، نیازمند دو شرط اولیه است:
یکم اینکه پیش از هر چیز نیازمند آگاهی کامل خود طبقه کارگر بر این نکته است و این میرساند که طبقه کارگر نه تنها باید از وضع خویش به گونه ای عمیق سر در بیاورد بلکه باید آگاهی همه جانبه و ژرف از وضع کل جامعه نیز بدست آورد. این دو گونه شناخت  که پیوند درونی مستحکمی با یکدیگر دارند، هر چند از میان مبارزه و تجارب خود طبقه کارگر- و نه به گونه ای کتابی- باید شکل گیرد، اما باید همه جانبه و علمی باشد.
و دوم: این امر مهم یعنی رهایی کل جامعه و رهایی کارگران، بدون تشکیلات مستقل رهبری کننده مبارزات کارگران و توده ها نمیتواند در عمل انجام پذیرد. تشکیلاتی که رهبر مبارزات کارگران و توده ها برای کسب قدرت سیاسی، نگهدارنده استقلال کارگران نسبت به دیگر طبقات خلقی و در مبارزه با آنها برای رهبری جنبش انقلابی و خنثی کننده سیاستهای بورژوازی و طبقات ارتجاعی حاکم باشد. تشکیلاتی که قادر باشد در سختترین شرایط ادامه کاری را ممکن ساخته، در شرایط تعرض و عقب نشینی سیاستهای مختلفی اجرا کند و... 
این بدین معنی است که طبقه کارگر برای آگاهی بخشی وسازماندهی  مبارزات خویش و تامین رهبری خویش بر دیگر طبقات خلقی نیازمند بالاترین درجه آگاهی و تشکل پیشروترین عناصر خود در یک سازمان سیاسی است. طبقه کارگر به صورت یک توده بی شکل و یا متمرکز در سندیکا و اتحادیه های صنفی و یا« تشکل شورایی» علنی نمیتواند به آگاهی از« شرایط لازم رهایی کل جامعه » دست یابد، چه برسد به اینکه آنرا «تحقق» بخشد.
تا آنجا که به مسئله آگاهی مربوط میشود در واقع تضاد میان شکلهای آشکار و رویه های پنهان (نمود و ماهیت)هم یک امر ثابت نیست، بلکه به گونه ای مداوم و در عرصه های گوناگون بازتولید میشود.(4) این تضاد، حتی توسط تکامل یافته ترین نوع از مبارزات طبقه کارگر نیز برانداخته نمیشود. شناخت ذات و جوهر و تبدیل دریافت اشکال خاص بروزقوانین به فهم ازخود این قوانین عام، نه صرفا با مبارزه ی خود انگیخته و با فعالیت صرف عملی و تجربی بل فقط با تحقیق و پژوهش علمی مداوم و دامنه داری امکان پذیراست.
کارگران امکان دریافت علمی ساخت اقتصادی - سیاسی سرمایه داری و خصال تضادهای ماهیتا آشتی ناپذیرآن را نمی یابند زیرا تضاد دیگری دراین ساخت وجود دارد که مانع از شناخت آنها میشود.
در نظام سرمایه داری ( وهمچنین نظام های ارتجاعی کشورهای تحت سلطه) تقسیم کاربزرگی بین کار فکری و جسمی موجود است. این تقسیم کار از جوامع طبقاتی گذشته به جامعه سرمایه داری میرسد و این جامعه آن را به سرحد کمال میرساند. این تقسیم کار شناخت کارگران را از وجوه گوناگون مناسبات سرمایه داری در قیاس با یک شناخت تمام عیار علمی، در حد یک شناخت حسی، تجربی و ناکافی، نگه میدارد.   
برای تبدیل بازتاب و شناخت حسی، خاص و جزیی مناسبات گوناگون جامعه و شکلهای تکوین مبارزه به بازتاب عقلایی، عام  و کلی، تبدیل آگاهی و مبارزه خودانگیخته جاری  به یک مبارزه آگاهانه، مستقل و انقلابی، فراگیری علم و دانش برای کارگران ضرورتی حیاتی است. (پایان بخش یکم)
م- دامون

افزوده ها
1- بالا رفتن سطح آموزش رسمی میان کارگران یکی از نمودهای رشد طبقه کارگر ایران به شمار میآید. در گذشته برای استخدام در بخش تولید و خدمات برای اغلب کارخانه ها، سطح سواد کارگران اصلا مطرح نبود و یا حداکثر سطح آموزش برای استخدام، پایان دوره ابتدایی قرار داده میشد. اما در دوره کنونی داشتن مدرک دوره راهنمایی نیز کفاف نمیدهد. ولی با بهترین سطح آموزش رسمی، درگیر کارشدن، به این معناست که بیشترین وقت کارگر صرف کار برای سرمایه دار و درآوردن مخارج زندگی میشود و برای کارگر کمترین فرصت مطالعه، تحقیق و فعالیت های انقلابی سازمانی برای منافع اساسی طبقه خویش بر جا میماند.
2- اگر من هزار تجربه بیندوزم ولی امکان فرو نشستن در خویش و بررسی، تعمق و ژرف نگری در تجاربم را نداشته باشم، چگونه خواهم توانست از این هزار تجربه سر در بیاورم؟ و آیا من همواره به تکرارخودم، ختم نخواهم شد؟ و یا اگر امکانات من برای در خود نشستن ناچیز باشد آیا نمیتوان گفت که برداشت من از تجاربم کفاف قابل ملاحظه ای را برای فرا رفتن از تجارب موجود به من نخواهد داد؟ و آیا در چنین صورتی جز تغییری ناچیز در فهم و ادراک من، چیزی حاصل خواهد شد؟
 فرایند های مبارزه و کسب تجربه و فرایندهای بررسی و فهم تجارب روندهایی متضادی هستند که با وجود یگانگی ها و وابستگیها مشخص میان آنها، از یکدیگر متمایزند، به موازات هم حرکت میکنند، دارای تضادهای درونی خاص خویش هستند و قوانین ویژه ای برای حرکت خویش دارند. حرکت این دو روند پیوسته، ناموزون و همراه گسستگیهای مداوم است. تبیین ارتباط  و بستگیهای میان این دو بر مبنای رابطه مکانیکی میان علت و معلول صرف امکان ندارد. نه تئوری به گونه ای خود بخودی و مکانیکی معلول صرف مبارزه و تجربه است که آنگاه که تجربه انباشت شد خود بخود از آن سر درآورد و نه تجربه به گونه ای خودبخودی و مکانیکی معلول صرف تئوری است که آنگاه که تئوری پیشرفت کرد خود بخود به آن منجر شود. جهش هر کدام از ایندو به دیگری،  بجز خواست و اراده  درونی یک فرد و یک طبقه، به شرایط ویژه خارجی نیازمند است.
3- منظور ما یک انقلاب مطلقا« مهندسی» شده و قالب گیری تام جنبش توده ها در تئوری و نقشه محض و یک رابطه یک طرفه که بر مبنای تسلط مطلق و مداوم تئوری بر جنبش خودبخودی باشد، نیست. چنین امری جز در تخیل نمیتواند موجودیت یابد. زیرا در عمل، این دو یعنی انقلاب نقشه مند شده و جنبش خود بخودی توده ها خواه به شکل حرکات مثبت و نکات قوت هر کدام و خواه به شکل حرکات منفی  و کمبودها و انحرافات هر یک از آنها (اشتباهات درتئوری، طرح ها و نقشه ها و نفس ««خود بخودی» بودن حرکت توده ها) موقعیت ها ی ثابت و یکدستی نسبت به هم نخواهند یافت، بلکه مواضع و شکلهای مشخص دگرگون شونده، تکوین یابنده و متضادی نسبت به هم خواهند یافت.از یکدیگر پس و پیش میافتند و هر کدام نکات قوت دیگری را تقویت و ضعفها و کمبودهای دیگری را برطرف میکنند و در عین حال با نواقص دیگری می ستیزند. در بخش دوم این نوشته در خصوص رابطه و کنش متقابل و متضاد این دو صحبت خواهیم کرد.
4- تضاد میان نمود و ماهیت که علم و دانش را ضروری میسازد، تنها به ساخت اقتصادی جامعه سرمایه داری محدود نمیشود، بلکه ساخت سیاسی- ایدئولوژیک این نظام را نیز شامل میشود. نمود و ماهیت پدیده هایی نسبی اند و به یکدیگرتبدیل میشوند. چیزی که نسبت به چیزی ظاهراست نسبت به چیزی دیگر ماهیت به حساب می آید و بالعکس. .بنابراین سیاست، فرهنگ و بطور کلی همه وجوه نظام سرمایه داری، فی نفسه تضاد میان نمود و ماهیت را در خود دارند. در ضمن این یگانگی و تضاد میان نمود با ماهیت تنها به ساخت نظام  تولیدی سرمایه داری منحصرنمیگردد. یگانگی و تضاد میان نمود (ظاهر، سطح، رویه  بیرونی، شکل بروز) و ماهیت( جوهر، عمق و ژرفا،لایه درونی،شکل پنهان) در مورد همه اشیاء و پدیده ها وجود دارد. درساخت اقتصاد فئودالی (یا برده داری) نیز، هر چند میان کارلازم و کاراضافی از نظررسوخ شناخت، تضادی موجود نیست و این اقتصاد در چگونگی استثماردهقان پرده پوشی نمیکند ولی اینگونه نیست که شناخت تضادهای این ساخت اقتصادی و تضاد میان ساخت اقتصادی وساخت سیاسی ـ ایدئولوژیک و بطور کلی نمودها و ماهیت این نظام، کاری ساده باشد.شناخت ماهوی وعام وتعینات دقیق این نظام و اشکال مشخص آن درکشورهای مختلف همواره نیاز به پژوهش صبورانه علمی داشته است.