Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران 

آگاهی خودبخودی ــ بورژوایی و آگاهی طبقاتی ــ کمونیستی کارگران(3)

ج -  تاثیرروابط اقتصادی و ایدئولوژیک - سیاسی بر آگاهی و مبارزه خود انگیخته

اما چرا آگاهی خودانگیخته به آگاهی کمونیستی تبدیل نمیشود؟ چرا آگاهی خود انگیخته کارگران در بند تاثیر و نفوذ ایدئولوژی بورژوایی میماند و یا در سیر حرکت خود و در شرایطی که ایدئولوژی کمونیستی تبلیغ و ترویج نشود، منجر به تسلط ایدئولوژی بورژوایی بر آن میشود؟ برای پاسخ به این پرسشها بیان نکاتی درباره تأثیرات روابط اقتصادی و ایدئولوژی و افکار حاکم درباره این روابط  برآگاهی، مبارزات و تشکل کارگران و مرزهای این تاثیر، ضروری مینماید.
1- تاثیرروابط اقتصادی
آگاهی کارگران ازمجموع شرا یط و دورنمای زندگیشان، تا حدودی و به درجاتی در درون رابطه ی اقتصادی پا میگیرد که در آن باصطلاح«آزادانه» و«برابرانه» به مبادله ی کالاهای مساوی و هم ارزش( نیروی کار به عنوان کالا، در برابرکالاهایی که این نیروی کار را بازتولید میکند) با سرمایه داران یا صاحبان وسایل تولید میپردازند. استثمار نهفته در پس این رابطه، خود را بخودی خود آشکار نمی سازد . این رابطه اقتصادی به گمان کارگران، نه اجتماعی - طبقاتی، نه تاریخی- درگذرنده، بل عموما«طبیعی یا عادی» و«جاودانه» مینماید.
به بیانی ساده تر، کارگران نمیتوانند نیازهای خویش را خود تولید کنند، زیرا چنانکه میدانیم تولید کوچکترین نیازها تنها به یاری ابزار تولید انجام پذیراست و چون کارگران ابزار تولید ندارند، ناچارند برای بقای خویش نیروی کارشان را بفروشند و با فروش آن نیازهای خویش را برآورده سازند. آنان به بازار کار میروند و نیروی کار خویش را به عنوان کالاعرضه میکنند. خریدار یعنی مالک ابزار تولید به سراغ کارگر میآید و نیروی کار او را به عنوان یک کالا میخرد. بین فروشنده و خریدار بر سر قیمت این کالا چک و چانه هایی زده میشود و در پایان بر سر قیمت معینی با هم کنار میآیند.
تضادهایی که در ظاهر و نمودهای این رابطه در بازار، بین عرضه نیروی کار و تقاضا برای آن، قیمت این کالا و خرید و فروش آن پدید میآید، در ذهن کارگران بازتاب می یابد. کارگر نمیپرسد که چرا خریدارمالک ابزار تولید است و او مالک این ابزار نیست. چرا کسانی میتوانند نیروی کار دیگران را به عنوان یک کالا بخرند و کسانی بجز فروش نیروی کار خود نمیتوانند راه دیگری برای زنده ماندن پیدا کنند. به گمان او همیشه اینطور بوده است. اینها اموری طبیعی است. این طبیعی است که کسانی ابزار تولید داشته باشند و او ابزار تولیدی نداشته باشد. کسانی دارا و او ندارباشد. در اینجا او البته تضادی را بین خود به عنوان فروشنده کالا و سرمایه دار به عنوان خریدار کالا میبیند، اما این تضاد یعنی اختلاف بر سر قیمت( یا دستمزد) نیروی کار، به عرضه و تقاضا بستگی دارد و به شکلی حل میشود. زمانی که کارگر میبیند خریداران کالایش زیادند قیمتش را بالا میبرد و پایین نمیآورد میگوید:«این نشد یکی دیگه» اما زمانی که میبیند خریداران کم و فروشنده ها زیادند و او و خانواده اش نیازمند، مجبور میشود قیمتش را پایین بیاورد و با اولین خریدار کالایش کنار بیاید و حتی به رقابت با دیگران کارگران برای فروش ارزانتر نیروی کار خود برخیزد.
یکی از تضادها و مبارزات مداوم کارگران با دولت بر سر تعیین همین قیمت نیروی کار یا دستمزد کارگر است. این را ما هر ساله میبینیم. کارگران میگویند باید قیمت این نیرو با توجه به نرخ تورم وسایل معیشت(خوراک، پوشاک و مسکن و...) تعین شود اما دولت که مدافع سرمایه داران است مایل به این کار نیست و تلاش میکند قیمت این نیرو را به کمترین میزان برساند. البته نتایج این مبارزه برای کارگران اهمیت دارد. اما ما می دانیم که اگر کارگران نیروی کارشان را به بالا ترین قیمت بفروشند، مسئله اصلی یعنی استثمار کارگران کماکان پابرجا خواهد بود .
وقتی کارگر بر سر قیمتی توافق میکند تضاد کارگر با سرمایه دار در بازار و مبادله موقتا حل میشود، ولی تضاد دیگری این بار در تولید و در چگونگی مصرف این کالا یعنی نیروی کار توسط سرمایه دار سر بر میآورد. سرمایه دار کالایی خریده و میخواهد هر گونه که دلش میخواهد از آن استفاده کند. میخواهد ساعات بیشتری و یا با سرعت بالاتری از این کالا استفاده کند. همچنانکه از ماشینش یا دیگر وسایل زندگیش استفاده میکند. ولی این موجب نابودی و فرسودگی زود هنگام کارگر میشود؛ کارگرهم که خودش و «جانش» را تماما و یکجا نفروخته، نیروی کارش را فروخته وچون این نیرو دارایی یا باصطلاح سرمایه زندگی وی است، که باید تا وقتی که توان دارد از آن استفاده کند و خرج و مخارجش را با آن درآورد، به مخالفت برمیخیزد و با سرمایه دار مقابله میکند.  به این ترتیب تضاد و مبارزه میان کارگران با سرمایه داران بر سر میزان ساعات کار روزانه، شدت کار و شرایط کار یعنی اندازه و چگونگی مصرف نیروی کار در میگیرد.
اما بر سر این تضادها باز توافق هایی صورت میگیرد و تضادها به گونه ای موقتی یا با پیروزی کارگران و یا با شکست آنها حل میشوند. حتی اگرکارگران پیروز شوند که خواستهای خود را در مورد ساعات کار، شدت کار و شرایط کار به کرسی بنشانند، این تضادها باز، تولید میشوند و حل هر باره آنها، کارگران را از فروشندگی نیروی کارشان نجات نخواهد داد . باز استثمار سر جای خود خواهد بود و کارگران در نظام سرمایه داری زندگی خواهند کرد.  
آگاهی خودانگیخته کارگران، باز تابی است  حسی و تجربی از همین تضادهایی که در رابطه بین کارگر و سرمایه دار و در سطح مناسبات سرمایه داری، خواه در مبادله و خواه در تولید پدید میآید. این تضادهایی که در ظاهر پدید میآید بیانی است از تضادهای ذاتی که در ژرفنا در جریان است. در این شکلهای آشکار تضاد، ماهیت مناسبات سرمایه داری و استثمار کارگران پنهان است.
اما فهم این تضادها در سطح نمودها، بخودی خود شناخت آنها را در ماهیت مناسبات و آشکارشدن خصلت استثماری و آشتی ناپذیرشان را  فراهم نمیسازد.این شناخت، ماهیت آنتاگونیستی تضاد کارگران با سرمایه داران را که نه بوسیله حل تضادها در ظواهر آن و اصلاح تدریجی نظام موجود، بل به وسیله انقلاب، آن هم فقط انقلاب قهرآمیز کمونیستی حل میشود را، برای آنها روشن نمیسازد. به همین سان مبارزه خود انگیخته کارگران با سرمایه داران  تا آنجا که در چارچوب حل و فصل  تضادهای ظاهری این رابطه اقتصادی است، خصلت اصلاح طلبانه (رفرمیستی) بخود میگیرد.
به بیانی دیگر، آگاهی خودبخودی کارگران نمیتواند آنها را از درون رابطه خاصی( برابری مبادله کنندگان کالا) که درگیر با سرمایه داران میکند، بیرون آورد و کارگران خواستهایی را پیش بگذارند که فراتراز این رابطه ی مبادله ارزشهای برابر باشد. تضادهای این رابطه، در نهایت آنها را به این آگاهی میکشاند که بخواهند موقعیت خود را درون این رابطه بهبود بخشند؛ یعنی کالای خود یا نیروی کار خود راارزان نفروشند ویا گرانتر بفروشند. این تضاد بین خرید و فروش که با بالا و پایین شدن قیمت نیروی کار حل میشود، جای حل تضاد عمیق و آشتی ناپذیر مناسبات کارگران استثمار شده و سرمایه داران استثمارگر را میگیرد.
آنچه تا کنون گفتیم تنها مربوط به شرایط «عادی» و«مسالمت آمیز» تکوین مناسبات میان کارگران و سرمایه داران و ثبات نسبی حکومتها است و تنها یک رویه و یک شکل حرکت واقعیت عینی به شمار میآید وپیش از آنکه ما به رویه و شکل دیگر حرکت واقعیت نظرافکنیم، بهتر است که اشاره ای به نگرش های اکونومیستی و شبه اکونومیستی بکنیم که در این سطح از بررسی و تحلیل چگونگی تاثیر روابط اقتصادی بر آگاهی کارگران موجودند. گرچه طرح این نگرش ها اندکی مطالب ما را مشکل میکند، لیکن چاره نیست و ما با توجه به طرح کلی این مقاله، ناچارمیباید به این نگرشها ولو به گونه ای مختصر هم که شده اشاره کنیم و بحث مفصل درباره آنها را به فرصتی مناسبتر واگذاریم.  
دو مفهوم«کارازخود بیگانه» و« شئی شدگی» مناسبات انسانی که مباحث لوکاچ( در کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی) مکتب فرانکفورتی ها، مارکسیسم غربی، چپ نو وهمچنین پسامدرنها ( علیرغم برخی تضادها میان مکاتب بالا مثلا میان هوداران لوکاچ و چپ نو با پسا مدرنها که در جای خود اهمیت دارد) در تحلیل نظام سرمایه داری بر آنها استوار است، اساسا بر این بخش یعنی تاثیر کارگران از روابط اقتصادی (بیگانگی کار و نتیجه آن یعنی از خود بیگانگی کارگران) و مناسبات « کار»ی میان انسانها بوسیله پول و از طریق داد و ستد« کالاها- چیزها»( شیئی شدگی) تکیه دارد.
از این دو مفهوم، مفهوم«ازخود بیگانگی کار» که مفهومی اقتصادی- فلسفی است، بر خلاف ادعاهای هواخواهانش، مفهومی نیست که بتواند جوهر و ماهیت تضاد اساسی این وجه تولید و چگونگی استثمار نظام سرمایه داری را شرح دهد. این مفهوم در مباحث مارکس  به مرور زمان و در پی کندن از مفاهیم فلسفی«هگلی» و« فوئر باخی» و گذراز مباحث مجرد و انتزاعی اقتصادی- فلسفی به مباحث مشخص اقتصادی - سیاسی و همچنین پختگی مباحث، کمرنگ شد( در گروند ریسه) و یا در مجموع حذف گردید( در«سرمایه»). مفاهیم اقتصادی (کار) و طبقاتی( کارگر) و رابطه تولیدی (مالکیت غیر) مستتر درون این مفهوم، جای خود را به مبحث « تملک» و«تصاحب» کار پرداخت نشده یا«ارزش اضافی» تولید شده کارگران توسط سرمایه داران و«استثمار» کارگران بوسیله سرمایه داران داد. بدین ترتیب، مارکس کشف کرد که چگونه« نیروی کار» کارگر که به عنوان ارزش مصرف به سرمایه دار( نماینده ارزش مبادله ای) فروخته شده، در زیر تسلط و نظارت سرمایه دار بر روند کار و تولید، به کارعینیت یافته تبدیل میشود و بخشی از این کارعینیت یافته یا کار اضافی با تعلق به « دگر» یا همان سرمایه دار و تبدیل به سرمایه یا کار مرده، چونان خون آشامان، به مکیدن خون کار زنده میپردازد.
مفهوم دوم یعنی«شیئی شدگی» مناسبات «انسانی» و پرستش کالا و پول نیز، درمورد ویژگیهای عام روابط «تولید کالایی» و تبدیل کارشخصی به کار اجتماعی، درروابطی که بر«تولید کالا» استوار است، صدق میکند و اساسا بحث آن توسط مارکس در«سرمایه» درمرحله ای طرح میگردد که از نظام تولید کالایی ساده (که در تکامل خود به تولید کالایی سرمایه داری تبدیل میگردد) بحث میشود و به این ترتیب درواقع صفت مشترک تولید کالایی ساده و سرمایه داری است.
وجه مشترک این دو مفهوم، آنگاه که قرار باشد«کانون نقد انقلابی از سرمایه داری»، دارای «جنبه تعیین کننده» در«فهم و درک» جامعه سرمایه داری،« جزء مهمی از دیالکتیک» و کلا راهنمای نگرش و رویکرد به نظام سرمایه داری و ویژگیهای اساسی یا صفت مشخصه وجه تولید سرمایه داری باشند، همانا درسایه قرار دادن و کمرنگ کردن قانون تولید ارزش اضافی به عنوان قانون مطلق این وجه تولید واستثمار کارگران است. مفهوم بیگانگی کار، درباره به تملک درآوردن کار کارگر توسط غیر و به«عدم نظارت کارگران بر فرایند کار» ( که جنبه هایی از روابط حقوقی و روابط اقتصادی هستند) اشاره میکند و درآستانه آن میایستد و نتایج چگونگی این فرایند را که بیگانگی کارگر از خود و از دیگر کارگران( که جنبه ذهنی و روانشناسی دارد) میباشد را، بررسی میکند ولی به هیچ وجه چگونگی روند بکار گیری «نیروی کار» و مکانیزم تولید «ارزش اضافی» و«استثمار» کارگران را بیان نمیکند. مفهوم شیئی وارگی به ویژگی های مشترک نظام های تولید کالا(ساده و سرمایه داری) اشاره میکند،اما تضادهای خاص هر کدام از این نظام های تولید کالا را توضیح نمیدهد.
از این دو مفهوم، از یک سو، بوی تفکر مکانیکی و اکونومیسم( تاثیر یکجانبه، تعیین کننده ومطلق عامل«اقتصادی » در شکل «کار»ازخود بیگانه و«روابط مبادله» در بازار که به شکل« روابط از طریق چیزها »است، درشکل دهی به«ذهنیت» و«آگاهی» کارگران و طبقات دیگر) به مشام انسان میرسد و آگاهی خودبخودی طبقه کارگر و مبارزات خودانگیخته این طبقه اسیر مطلق روابط اجتماعی بیگانه شده یا همان ساخت کالایی،  نموده میگردد؛ ازسوی دیگر مباحث اساسی اقتصادی چون چاپیدن ارزش اضافی و استثمار وحشیانه کارگران، در پرتو دو مفهوم فوق کمرنگ شده، مباحث و تضاد های مشخص عینی اقتصادی و طبقاتی به مباحث و تضادهای ذهنی و انتزاعی و شبه فلسفی تبدیل میگردد. تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی، حل قهرآمیز و انقلابی آنها و لزوم برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، از حوزه اقتصاد و سیاست رخت بر میبندد و به شکل تضادهای گنگی چون بیگانگی«انسان»از خویش و بیگانگی«انسانها»از یکدیگر به حوزه مباحث«انسان شناسانه» روانی- فلسفی پا میگذارد. از یک سوحل تضادها برای کارگران صرفا در حوزه ی اقتصادی تعیین میشود و سیاستی که برای کارگران پسندیده میگردد درهمان حدودی قرارمیگیردکه اکونومیستها تدوین کرده اند؛ از سوی دیگر حل تضادها در حوزه ذهنی، جای حل تضادها در حوزه عینی را میگیرد و رفرمیسم و لیبرالیسم رنگ و لعاب خورده و مد روز شده یا نخبه پسند، جایگزین انقلابی گری کمونیستی میشود. بیشترکسانی که از خلال این دو مفهوم به نظام سرمایه داری مینگرند، درحالیکه برای روشنفکران «پرواز» در حوزه مفاهیم واندیشه های انتزاعی و کلا«ذهنیت» رامی پسندند، برای کارگران فعالیتی در حوزه «عینیت ملموس» و همان مبارزه برای بهترکردن«شرایط کار»در چارچوب نظام سرمایه داری را ترجیح میدهند.
بدین ترتیب یادداشتهای اقتصادی- فلسفی مارکس دوپاره میشود. مارکس پیگیر پاره ی اقتصادی و ترکیب یا «خورند» فلسفه (دیالکتیک) در اقتصاد میگردد و با نزدیکتر شدن به اقتصاد، نقش عامل اقتصادی را، نه بیش ازحد و حدود آن، بل در حد نقش واقعی آن در آگاهی کارگران، به مرور روشن و روشنتر ترسیم میکند و رفرمیستها کنونی غربی و دوستداران ایرانیشان  با چسبیدن به وجه فلسفی آن از یک سو نقش «عامل اقتصادی» و«عینیت» رادر شکل دادن به «ذهنیت» مطلق میکنند و از سوی دیگر به «انتزاعی» و گنگ کردن تضادهای مشخص طبقاتی و جنگ عینی طبقات در حوزه سیاست، می پردازند.
گفتنی است و بسی جای تفکر دارد که از میان تمامی کسانی که درتحلیل از نظام سرمایه داری به دو مفهوم بالا اتکا دارند تا کنون حتی یک جریان و تشکل انقلابی که به گونه ای عملی در پی زیروروکردن نظام های ارتجاعی برآید، بیرون نیامده است و برعکس در عرصه مبارزات طبقاتی که آنها عموما آن را به همان مبارزات اقتصادی تقلیل میدهند مواضع رفرمیستی گرفته و در عمل همدست لیبرالها شده اند !؟ (1)
همچنین دراینجا باید به نظریه ی اکونومیستی« جبر گرا» یی اشاره کنیم که « رشد تدریجی روند حرکت و تکوین ضروری و قانونمند تضادهای عینی این نظام، شکل گیری الزامی امر نو(  اجتماعی شدن تولید و پرولتاریای «گورکن نیروهای مولد» رامساوی با « رشد سوسیالیسم» می پندارد.
اقتصاد مارکسیستی، در ذات نظام سرمایه داری و در روند حرکت و تکوین ضروری و قانونمند تضادهای عینی این نظام، شکل گیری الزامی امر نو(  اجتماعی شدن تولید و پرولتاریای «گورکن») وامکانات واقعی تبدیل و تحول به نظام سوسیالیستی را میبیند. تبدیل و تحولی که«جهشی» و«قهرآمیز»است.
اما این نظریه، سیر تحول نظام سرمایه داری  به سوسیالیسم را«تدریجی» و« مسالمت آمیز» دانسته و بدون آنکه برای آگاهی، توان و نیروی اراده  طبقه کارگر و حزب کمونیست انقلابیش، برای نابودی کهنه و به جای آن نشاندن« جهات نو»،ارج و جایگاهی قائل شود، آن را نتیجه «جبری» رشد خودبخودی نیروهای مولد و به موازات آن، فعالیت سیاسی «مسالمت آمیز» نوع پارلمانی و یک سلسله اتحادها با نیروهای بورژوایی می داند. این نظریه هم اکنون و در عمل ازسوی بخشی از اکونومیستها و رویزیونیستها پیگیری میشود.
درنقد تئوری «رشد نیروهای مولد» نظریه دیگری  وجود دارد که نام «خرد ابزاری» به خود گرفته است. ما درپیوستهای بخش یکم این نوشته به این نظریه نیز اشاره ای کوتاه خواهیم کرد.(2)
به سخن خود باز گردیم: آیا آگاهی کارگران تنها در چارچوب دوران گسترش باقی میماند؟ آیا مبارزات کارگران تنها به مبارزات اصلاح طلبانه محدود میگردد؟ خیر چنین نیست !
علت اینست که روابط سرمایه داری حرکتی یکدست ندارند و همواره بطور«عادی» و«صلح آمیز» گسترش نمی یابند بلکه  از درون بحرانهای اقتصادی فلج کننده پیش میروند و تکامل مییابند.ازاین رو توسعه ی «تدریجی» و«آرام»، تنها یک سوی تکامل این روابط است و سوی دیگر آن اینست که  در پس هر گسترش، بحرانی فرا میرسد و وضع عمومی دچار آشفتگی و بهم ریختگی میشود و فشارها موج وار و کوبنده ظاهر میگردند. بنا براین آگاهی کارگران در مبارز با نظام سرمایه داری و نظام های ارتجاعی  نیز تنها در دوره های گسترش سرمایه داری رشد نمیکند و مبارزه آنها با نظام ارتجاعی نیز تنها درچارچوب اصلاح طلبانه و مسالمت آمیز،صورت نمیپذیرد.
هنگامیکه دوره های بحران اقتصادی فرا میرسد نظم اقتصادی  دچار از هم پاشیدگی میشود. نیروهای تولید جامعه یا به هدر میرود و یا نیست و نابود میشود . فشارها یی چون تورم  و بالا رفتن قیمتها، بسته شدن کارگاه ها و کارخانه ها، اخراج و بیکاری و..که در زمینه های اقتصادی  وارد میشود، به دوش کارگران و توده های زحمتکش سنگینی کرده و کمر آنان را خرد میکند. برای پیش گیری از مبارزات کارگران در این دوره ها، فشارهای سیاسی چون بسته کردن فضا و محدود کردن آزادی های سیاسی، سرکوب و اختناق نیز به نوبه خود از طرف طبقات حاکمه به اجرا درمیآید. دردوره های عمیق شدن بحرانهای اقتصادی (و سیاسی)، سطح آگاهی طبقه کارگر به همراه زحمتکشان از نظام موجود، گامهایی به پیش بر میدارد و بالاتر میرود و مبارزات عملی کارگران با سرمایه داران و طبقات حاکم ارتجاعی نیز از مرزهای اصلاح طلبی و اشکال مسالمت آمیز خارج شده و خواستهای انقلابی پیش میگذارد و روش های براندازانه و جنگ مسلحانه را در پیش میگیرد.(3) چنانکه در بالا هم اشاره کردیم از این نمونه است در غرب مبارزات کارگران روسیه در 1905، مبارزات کارگران  آمریکا در بحران سالهای 1932- 1929، کارگران فرانسه در مه 1968، و در کشورهای تحت سلطه مبارزات کارگران ایران در انقلاب 1359.
در نگاه کلی میتوان  نقش روابط اقتصادی در آگاهی و مبارزات کارگران را دوگانه ارزیابی کرد. دوره های « عادی» گسترش و تکوین سرمایه داری و دوره های بحران اقتصادی. در دوره های «عادی» مبارزات کارگران تدریجی و تا حدودی در چارچوب مناسبات کالایی است و آگاهی کارگران عمدتا به سطوح ظاهری  وابسته است اما دردوره های بحران اقتصادی خصال ماهوی و ارتجاعی نظام سرمایه داری تا حدودی آشکار میگردد. در این دوره ها کارگران به مبارزه ی «خودبخودی» انقلابی برای سرنگونی نظام سیاسی موجود روی میآورند و در ضمن مبارزات خویش به درجاتی ازشناخت های عام از نظام موجود میرسند.
اما بالاترین و نهایی ترین درجات شناخت کارگران از این روابط که اساسا«خودبخودی» است و عمدتا بوسیله مبارزه و تجربه بدست میآید، نمیتواند« خودبخود» به یک شناخت تام و تمام ازعمق مناسبات اقتصادی سرمایه داری و روابط سیاسی و مجموع نظام حاکم وهمچنین  نظامی که باید بر جای آن نشیند یعنی سوسیالیسم و کمونیسم،ارتقاء یابد. بدینسان مبارزات انقلابی کارگران و زحمتکشان بدون رهبری یک تشکیلات کمونیستی، در نهایت راه به جایی نمیبرد.
تدوین تئوریک این چنین شناختی ازروابط اقتصادی که تنها سطح را دربرنگیرد بلکه به اعماق آن رسوخ کند و شناخت از نظام سوسیالیستی و کمونیستی، بگونه ای اساسی نیازمند سازماندهی کار فکری پیگیر وتحقیق و بررسی علمی درازمدت است. تحقق عملی آن یعنی تحقق سوسیالیسم و کمونیسم نیز بدون یک تشکیلات انقلابی کمونیستی رهبری کننده مبارزات کارگران و توده های زحمتکش غیرممکن است. (4)
2-  تاثیرات ایدئولوژی و سیاستهای حاکم  
گفتیم که آگاهی خودانگیخته کارگران و مبارزات خودبخودی آنها نمیتواند خود بخود به یک آگاهی و مبارزه  کمونیستی  تکامل یابد. تاثیرات روابط اقتصادی را هم در دوره های گسترش و تکامل « آرام و صلح آمیز» و هم در دوره های بحران اقتصادی بر شمردیم؛ اینک میخواهیم ببینیم علتهای تسلط ایدئولوژی بورژوایی بر آگاهی کارگران، غیر از آنچه مربوط به بازتاب های ساخت اقتصادی است، چه میباشد؟  
نخستین علت اینست که درتضاد کارگران وسرمایه داران وهمچنین در کل یک جامعه سرمایه داری (امپریالیستی یا تحت سلطه) این سرمایه داران هستند که مسلطند و بخاطر تسلطشان، بطور کلی شرایط و ویژگیهای آگاهی مسلط موجود را نیز تعیین میکنند. شناخت کارگران از این نظام درمعرض نوع برخورد طبقات مسلط و نظریه پردازان ارتجاعی آن قرار میگیرد و ایدئولوگ های این طبقات درباره شرایط اجتماعی کارگران، نظرات گوناگون خود را درون کارگران نفوذ میدهند.
اینان شعار« آزادی » و«برابری» سر میدهند و منظورشان«آزادی» کارگران به فروش نیروی کارشان و«برابری» قانونی بین خریدار نیروی کار که مالکیت وسائل تولید را دارد و فروشنده آن که بی بهره ازاین وسائل است، میباشد. اینان یا شرایط سخت زندگی ومعیشت کارگران را نتیجه ی استعدادها و تواناییهای (یا در واقع بی استعدادی و ناتوانی) فردی آنها دانسته و آن را «طبیعی» و«جاودانه » مینمایند؛ یا به یاری مذهب از آنها میخواهند که علیرغم  شایستگیهاشان، صبور و پر حوصله باشند و رنج جهنمی این جهان را به امید «بهشت» جهان دیگر تحمل کنند. یا وعده و وعید میدهند و بهبود وضع معیشت کارگران را به آینده  موکول میکنند و یا در مقابل تبلیغات کمونیستها برای تغییر انقلابی نظام موجود و برپایی نظامی دیگر، از آنها میخواهند فقط به فکر بهبود وضعیت آنی خودشان باشند، برای خودشان چانه زنند و کاری به کار آینده  نداشته باشند. یا با مجبورکردن کارگران و توده ها به از صبح تا شب دویدن برای یک لقمه نان، آنان را تا آنجا که میتواننداز سیاست دور نگاه میدارند و یا خواه در شرایط عادی و خواه زمانی که کارگران و توده ها تحت فشارهای شدید به سیاست روی میآورند، آنها را اسیر سیاست بازی های عامیانه خود کرده با هزار توطئه و نیرنگ و «درخطر بودن کشور» از کارگران میخواهند که خواستهای خود را به خاطر «منافع ملی» - در واقع منافع خودشان- رها کنند و یا آن را به عقب اندازند.
این اگاهی بورژوایی مسلط نیزعلیرغم ماهیت یگانه  وکهنه ی آن، ایستا نیست وصرفا در شکلهای معین، محدود، ثابت و تغییر ناپذیری بازتولید نمیشود بلکه اشکال بی نهایت متنوع و گوناگون و تازه ای به خود میگیرد.
به خاطر قدیمی وهمه گیربودن و حفظ شدن این آگاهی توسط  تمامی نهادهای سیاسی و ایدئولوژیک موجود و نفوذ و تسلط نسبی این آگاهی بر طبقه ی کارگر، این طبقه به گونه ای «خود بخود» نمی تواند با یک آگاهی مستقل و فراتراز «آگاهی موجود» که خواه ناخواه «آگاهی بورژوایی» (5) است و یا با یک اگاهی«خودساخته»، با سرمایه داران مبارزه کند.
دومین علت اینست که بورژوازی و کلا طبقات مسلط  ارتجاعی، درمقابل مبارزات عملی خود بخودی طبقه کارگر و تودهای زحمتکش، سیاست دوگانه چماق و شیرینی،عربده کشی عریان و سیاستهای ظاهرفریب را پیشه کرده اند و به این دلیل این مبارزات در سیر تکامل خودهمواره با نتایجی دوگانه، رقم خورده است.
از یک سو این مبارزات به دلیل سرکوب آشکار توسط بورژوازی و طبقات ارتجاعی، برای توده ها( خواه سرکوب و رعب کارگران را وادار به تمکین موقتی کند و یا برعکس آنها را بیشتر به مبارزه بر انگیزد) شناخت از ماهیت سیاستها ی گوناگون اقتصادی، سیاسی، حقوقی... و اخلاق و مذهب و نقش نهادهای بورکراتیک و نیروهای نظامی را تا حدودی میسرمیکند و تلاش عملی برای تغیر شرایط، ابعاد گوناگون نظام موجود و سیاستها و شیوه های عمل طبقات مسلط را، در معرض شناخت توده ها قرار داده و در نتیجه شناخت آنها از این نظام عمیقترمیگردد.
از سوی دیگر سیاست بازان بورژوای حاکم  و ایدئولوگ های هر نظم ارتجاعی، در مسیر مبارزه خود بخودی کارگران با نظام موجود و بخصوص زمانی که این مبارزات اوج میگیرد، مداوما دخالت میکنند. اینان با انواع تفسیرها و توجیهات جورواجور، پنهان کردن مقاصد خویش در زیر سیاستهای مکارانه و برنامه های گمراه کننده، وعده و وعیدها و رفتارها وعملکرد های انحرافی ـ داخلی و خارجی ـ تلاش میکنند نوع تفکر و آگاهی، روش، مواضع و راه حل های خود را در صفوف کارگران و مبارزات آنها رسوخ دهند و مانع از شناخت سیاستها و عملکرد خویش توسط توده ها گردند. بدین ترتیب آگاهی توده ها را متوهم و جهت حرکت و تکوین مبارزات خودانگیخته کارگران را به سوی مقاصد، منافع و چارچوب مورد قبول خویش سوق داده ، محدود و محصور کرده و به بند بکشند و از تکوین و تکامل آن به سوی یک ایدئولوژی کمونیستی و به سوی تخریب تمام عیار نظام موجود، باز دارند.
در سطح ایدئولوژی، اکونومیستها، در هیئت احزاب تجدید نظر طلب(رویزیونیسم) با تبلیغ و ترویج نکردن ایده های اساسی مارکسیسم به گونه ای که کارگران و زحمتکشان با این ایده های انقلابی آشنا شوند و پرورش یابند،عملا مروج و مبلغ آگاهی حاکم هستند.
و اما اندیشه های اساسی مارکسیسم کدامند که اکونومیستها در آنها تجدید نظرمیکنند،از آنها دوری میجویند و وحشت دارند از آنکه آنها را تبلیغ و ترویج کنند: اینها عبارتند از در فلسفه: دیالکتیک ماتریالیستی، در اقتصاد: چگونگی کشاندن ارزش اضافی از نیروی کار کارگران و استثمار و بهره کشی از کارگران و نتیجتا آشتی ناپذیربودن تضاد میان کارگران و سرمایه داران، نقش مهم بحرانهای اقتصادی در فرو پاشی نظام سرمایه داری و در سیاست: نقش تاریخی و رهبری کننده کارگران در نابودی این نظام، خرد کردن ماشین بورکراتیک- نظامی با قهر انقلابی و برقرای دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه انقلاب تحت این دیکتاتوری، ساخت نظام سوسیالیستی و پیشروی به سوی کمونیسم.
اکونومیستها این اندیشه ها را نه تنها ترویج و تبلیغ نمیکنند بلکه بشدت با آنها خصومت میورزند. به این ترتیب آنها دست حاکمیت و یا نیروهای بورژوایی و خرده بورژوایی را، برای رسوخ اندیشه های خود  درون کارگران باز میگذارند. (6)
آنان کارگران را وا میدارند که به سیاستهای تاکتیکی حاکمیت تمکین کنند. از کارگران و توده ها میخواهند در مقابل آفرینش« رعب و وحشت» ازسوی طبقات حاکم، به اقدامات انقلابی دست نزنند. همچنین از آنان درخواست میکنند که با «تند روی» بهانه بدست ارتجاع حاکم برای سرکوب ندهند. اکونومیستها بمحض اینکه طبقات حاکم شیرینی به کارگران نشان میدهند از کارگران میخواهند که دست رد به سینه حکام نزنند واقدامات« تند» خود را کنار گذاشته با طبقات حاکم « راه » بیایند.اینان در بیشتر موارد«دموکراسی بورژوایی» یا در واقع دیکتاتوری بورژوایی را نهایی ترین خواست خود قلمداد میکنند و بدینسان کارگران و توده ها را با تئوری «سازش طبقاتی» خود مسخ میگردانند.
در ایران ما برخی از این جریانات اکونومیستی که داد وفریاد« کارگری» بودنشان گوش فلک راکرکرده است درانتخاب مرکز ثقل مبارزه با نظام حاکم و تغییرات این مرکز دچارانحرافات از مسیر«صددرصد کارگری» خود شده و مسئله «مذهب» و یا« حجاب» را، مسئله ی همواره عمده ی مبارزه، عنوان میکنند.
نتیجه بگیریم: حتی هنگامی که آگاهی موجود درجنبش خودانگیخته کارگران ، که برخاسته از شرایط زندگی و نبرد این طبقه  است، در نهایی ترین قطب مخالف با آگاهی مسلط« بورژوایی» قرارمیگیرد، به سبب خودانگیختگی و خودبخودی بودن آن و در شرایطی که آگاهی کمونیستی تبلیغ و ترویج نگردد و مبارزات کارگران به چشم انداز کمونیستی مسلح نگردد، میتواند به این آگاهی« بورژوایی» که از هرسو او را در بر گرفته، تمکین کند و یا به آن ختم شود.
بنابراین جنبش خود بخودی کارگری با توجه به گرایشهای متضاد درون خویش، گرایشهای انقلابی و گرایشهای محافظه کارانه، با دو ستیز یا تقابل روبرو میگردد: ستیز از جانب بورژوازی و طبقات ارتجاعی حاکم که تلاش میکنند با گرایشهای انقلابی آن به جدال برخیزند و مانع از حرکتش به سوی جنبش انقلابی کمونیستی گردند و آن را در چارچوب مورد پذیرش خویش نگاه دارند و تقابل از جانب کمونیستها، که با جنبه های ایستا و محافظه کارانه و چارچوب بورژوایی آن پیکار میکنند و تلاش میکنند آن را از چارچوب مورد پذیرش بورژوازی بیرون بیاورند و به زیر یک سیاست انقلابی کمونیستی، تحت رهبری یک حزب کمونیستی جنگنده که متشکل از آگاهترین، پیشروترین و انقلابی ترین کارگران و روشنفکران باشد، بکشانند. (ادامه دارد)

                                                                          م- دامون
افزوده ها
1-  یکی ازهواداران پرو پا قرص این دیدگاه احمدی است( نک، مارکس ... ص 361-347) که محافظه کاری و رفرمیسم حقیر خود را، جهت جاذب کردن آن برای دانشجویان، در رگباری از عبارات «نقد کامل و بیرحمانه مدرنیته» و یا با پیشوند و پسوند«رادیکال» چون« رادیکال ضد مدرنیته» ،« نقد رادیکال» و« نسبی نگری رادیکال»میپوشاند. کلماتی با ظاهر تند و تیز ولی قلابی و میان تهی. ( نک به «مدرنیته و اندیشه انتقادی» ص33 و همچنین صفحات نخستین«کتاب تردید»احمدی که در آنها این واژه ها مثل نقل و نبات می بارد) جالب است که اینهمه «رادیکال بازی» دربیاوریم و در عین حال بگوییم« راست است که او(ماکس وبر) چشم انداز دولت رفاه و جامعه مصرفی را ندیده بود،و دورنمای رفاه توده ها را جز پنداری بیش نمیدانست، راست است که او به کاهش تعارض ها و تضادهای طبقاتی باور نداشت اما کارش در فهم انواع مدرنیته درخشان بود» (مدرنیته و... ، ص 32، تاکیدها از من است). نقد مدرنیته و «خرد ابزاری» خوب است اما باور نداشتن به اینکه تعارضها و تضادهای طبقاتی کاهش نمی یابد، بد است!؟ البته ما «وبری» نیستیم. اما حق با وبر بود که به این چیزها باور نداشت. اینها حتی در مورد کشورهای امپریالیستی غارتگر نیزخیلی جور در نمیآید چه برسد به کشورهای تحت سلطه امپریالیستها. 
2- شرح و نقدی مختصرازمفاهیم «ازخودبیگانگی» و«شیئی شدگی» وهمچنین « خردابزاری» در پیوستی به پایان بخش یکم این نوشته خواهد آمد.
3- گفتنی است که در بیشتر کشورهای تحت سلطه امپریالیسم،  با توجه به شرایط سخت معیشت و زندگی توده ها، حضورامپریالیسم، وجود استبداد و نبود آزادیهای اجتماعی و سیاسی، شرایط برای رو آوردن توده ها به مبارزه ی انقلابی و در نتیجه آگاه شدن توده ها آماده تراست.
4- البته نتیجه گیری ما از این مباحث این نیست که آگاهی کارگران صرفا باید تئوریک باشد.  پیشتر به چگونگی دریافت تئوری بوسیله کارگران و جنبش کارگری اشاره خواهیم کرد.
5- در کشورهای تحت سلطه ی امپریالیستی مانند ایران، آگاهی حاکم معجونی از ایدئولوژی بورژوایی و ایدئولوژی فئودالی است. در دوره جمهوری اسلامی، ایدئولوژی فئودالی(مذهب) در روساخت نظام نقش مسلطی یافته است. آیین ها و سنتها ی مذهبی رواج داده شده واخلاقیات جاری، تحت سیطره مذهب قرار گرفته است. قوانین حقوقی یا مذهبی است ویا رنگ مذهب خورده است. نهادهای سیاسی فئودالی چون ولایت فقیه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و نهاد روحانیت، همینطور کل دستگاه قضایی با محاکم شرع  و دادگاههای انقلابش که همه یا بخش های بزرگی از آنها در دست روحانیون است، با اتکا به نیروهای سپاه و بسیج، تمام کشور را در دست و زیر کنترل دارند. این مجموعه چونان هیولایی غریب بر سر طبقه کارگر و زحمتکشان و کلا تمام طبقات مردمی افتاده و آنان را درچنبره وجود کراهت بار و مشمئز کننده خود گرفته است. در کنار اینها، نهادهایی  چون ریاست جمهوری و دولت، مجلس شورای اسلامی و دادگستری ها و نیروهای نظامی جای دارد که مکمل این هیولای چندش آورند. بی گمان درهیچ زمانی و درهیچ کجای دنیا، دستگاه هیئت حاکمه، درگوناگونی مراکز قدرت  خود، چنین گستردگی ای نیافته است.
6- از دید بیشتراین سازمانها، تمامی رشد و تکامل مارکسیسم، پس از مارکس چیزی بیش از یک اشتباه تاسف بار و غم انگیز نبوده است. مائو پیشکش! لنین هم از نظر آنها ارجی ندارد.اغلب آنها در نشریات یا سایت های اینترنتی شان، کتابها و مقالات لنین رامیگذارند ولی بندرت چیزی از اندیشه های لنین و لنینیسم را در خط مشی سیاسی خود، تبلیع و ترویج میکنند. گویی«چه باید کرد» ،«دولت و انقلاب » و«امپریالیسم به مثابه...»  فقط چند کتابند که در زمانی بعید نسبت به ما نوشته شده اند و ای...  بدک نیست اگر خوانده شوند! گویی لنین برای خالی نبودن عریضه چو نان عروسکی تکمیل کننده، در ویترین نشریات و سایتهاشان قرار گرفته است. البته ناگفته نماند که احترام ظاهری اینان به مارکس نیز با کنار گذاشتن و فراموشی مطلق تمامی اندیشه های انقلابی مارکس همراه است.