Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران                      

نقدی برنظرات باب 1-4     
                                             قسمت اول: بررسی کتاب«فتح جهان»                        
                                        بخش دوم: نقد باب از مقاله «درباره سیاست»
                                  

الف - گسست «رادیکال» باب  
1- نقد باب از یک اصل تاکتیکی
«همراه با این تمایل (از نظر باب در مائو تمایلی مبنی بر تک خطی دیدن پیشرفت وجود داشته است) گرایش معینی در مائو مرتب خود را نشان میداد، گرایشی مبنی بر اصل ساختن از سیاست سود بردن از تضادهای میان دشمنان و مغلوب کردن یک به یک آنها. برای مثال این گرایش در مقاله «درباره سیاست»او که در دوران جنگ ضد ژاپنی نوشته شد، بصورت متمرکزی مطرح گشت.استفاده از تضادهای میان دشمنان، مغلوب کردن یک به یک آنها و غیره، دقیقا یک سیاست درست در آن شرایط مشخص بود و میتواند تحت شرایط متفاوت بسیاری یک سیاست درست باشد. اما رساندن آن به سطح یک اصل کلی اشتباه است.»(فتح جهان فصل نخست ص58  تاکید از باب  است.)
چنین است آنچه باب در آغاز ورود به نقد مائو و این روش تاکتیکی مینویسد. آنچه باب میگوید  این است که این سیاست گرچه درآن «شرایط مشخص( دوران جنگ ضد ژاپنی) درست بود و میتواند تحت شرایط متفاوت بسیاری یک سیاست درست باشد.» اما این گرایش در مائو بود که آن را به یک اصل کلی ارتقاء دهد در حالیکه از نظر باب این روش نباید به یک اصل ارتقا داده شود. 
« فکر میکنم در ارتباط با این مطلب باید مشخصاً به فرمولبندی زیر رجوع کنیم. یعنی همان اصلی که مائو راهنمای تاکتیکی شان میخواند:«بکارگیری تضادها، جلب عده وسیع، مخالفت با عده قلیل و تار و مار کردن دشمنان یکی پس از دیگری.»(این جمله ازمقاله در باره سیاست مائو است) باز هم تکرار میکنم، چگونگی برخورد آنها به مسئله جبهه واحد ضد ژاپنی بویژه در آن مرحله از مبارزه اشتباه نبوده و در واقع امری با اهمیت و راهنمای پیشرفت انقلاب در چین و بعد ازآن مرحله بود. ولی فکر نمیکنم تبدیل آن به یک اصل عام صحیح باشد.(گسست از ایده های کهن ص42 تاکید از من است. از این پس تنها تاکید نویسندگان مینویسم ( و
« بیائید به اصل مطالب بپردازیم: استفاده از تضادها و شکست دادن دشمنان یکی پس از دیگری. اینطور به نظرم میرسد که برای درک صحیح باید دانست چنین سیاستی را الزامات تحمیل کرده­اند. حتی آنجا که این سیاست صحیح است ـ بوسیله الزامات و رابطه واقعی نیروها (این عبارت کاربردی رویزیونیستی دارد ولی میتواند از زاویه صحیح نیز بکار گرفته شود)(1) در یک زمان معین تحمیل شده است، اگر رابطه مورد بحث در شرایط مشخص حرکت و تکاملش و نه بعنوان مقوله­ای متحجر و منجمد، درک شود. اگر بخاطر رابطه نیروها در یک زمان معین شما با لزوم استفاده از تضادهای بین دشمنانتان بخاطر شکست دادن آنها یکی پس از دیگری روبرو شدید، قبول. ممکن است کاملاً صحیح باشد. ولی اگر از آن اصلی عام ساخته شود، بطور اتوماتیک به بحث مخالف لنین مثلاً در برخورد به جنگ اول جهانی بدل میشود. لنین مرتبا اصرار داشت که و  بنظر میآید تقریبا بکار گیری ناجوراصل یکی پس از دیگری را مسخره میکند... تقریبا بنظر میاید که لنین اصل سازی از گرایش یکی پس از دیگری شکست دادن دشمنان را – یا بطور مشخص تر کوشش در بکار گیری آن در مقیاس جهانی را- استهزا میکند. » (همان جا. ص42 و43)
2- برخی نکات درباره  نقد باب
پس باب هرچند میپذیرد که  گرایش به این سیاست بصورتی دقیق در بسیاری شرایط درست باشد. اما از نظر او نباید گفت که در همه و هرگونه شرایطی درست است. چیزی که باب  با آن مخالف است همانا اصل ساختن از این  گرایش و روش تاکتیکی است. پس میتوان این گونه استنتاج کرد که باب موافق بکار گیری این  گرایش سیاست تاکتیکی در شرایط گونا گون و متفاوت حال و آینده است. یعنی میتواند در سیاست ما از آن استفاده شود . و با توجه به قید «بسیاری شرایط» و عدم قید مشخص کمی برای سیاست مقابل آن یعنی «زدن همه با هم دشمنان»- و موکول کردن آن به زمانی که ما از نیروهای دشمن برتر باشیم-  میتوان این گونه برداشت کرد که این سیاست «زدن یک به یک» احتمالا باید در تاکتیک ما عمده باشد.(2)
البته در قطعاتی که ما  نقل کردیم باب ازیک طرف میگوید لنین بکار گیری ناجوراصل یکی پس از دیگری را مسخره میکند و ازطرف دیگر میگوید لنین اصل سازی  از این گرایش را استهزا میکند. با توجه به اینکه در مجموع  نقد باب متوجه  اصل سازی است نه «ناجور بکار بستن یک اصل»، علی القاعده ما باید این جمله را ندیده بگیریم. زیرا مخالف تمامی مباحث باب است و اگر آنرا مبنا کنیم دلیلی برای هیچکدام از مباحث باب نخواهیم یافت . روشن است که بین بکار بردن ناجور یک اصل  وبه اصل تبدیل کردن یک گرایش،  تفاوت از زمین تا آسمان است. ضمنا در همین قطعه باید به این نکته توجه داشت که اگر لنین بکارگیری ناجور این اصل و یا اصل ساختن از یک گرایش را مسخره میکند به هر حال باید این گرایش یا اصل، نخست در سیاست تاکتیکی مارکسیستها دارای سابقه ای بوده باشد و دوم اینکه در همان جنگ جهان اول سوسیال دمکراتهایی بوده اند که معتقد بوده اند که باید امپریالیستها را تک به تک زد.
همچنین در همان قطعه بالا باب سخن از میراند که لنین «- بطور مشخص تر کوشش در بکار گیری آن در مقیاس جهانی را- استهزا میکند.» این به این معنی است که از نظرباب کوشش در بکار گیری این «گرایش» یا «اصل» در مقیاس کشوری  و در هرکشور مشخصی از نظر لنین اشکالی نداشته است. و اشکال فقط در بکارگیری آن در مقیاس جهانی است. بدینسان ما به این دیدگاه میرسیم که سیاست «یکی پس از دیگری» در مقیاس کشوری عیب و اشکالی ندارد. اما در مقیاس جهانی درست نیست. پایین تر خواهیم دید که  موضع باب در مورد کاربرد این سیاست در مقیاس کشوری  نیزمردد است.
در مورد این «درست نبودن در مقیاس جهانی» نیز باب در جملات خود ازعبارت « و بنظر میآید تقریبا»  «وتقریبا بنظر می آید»  استفاده میکند. یعنی حکم خود را با اطمینان تام و تمام طرح نمیکند. اینکه چرا باب حکم خود را با اطمینان کامل طرح نمیکند جای بسی پرسش دارد . چرا باب نمیگوید لنین مخالف بکار گیری این اصل در مقیاس جهانی است و میگوید « تقریبا به نظر میرسد» چنین است؟ چرا باب نمیگوید لنین اصل «یکی پس از دیگری» را مسخره میکند و میگوید « تقریبا به نظر میرسد» که مسخره میکند . آیا در نظرات لنین در مورد این سیاست نکاتی وجود دارد که مانع از این است که باب با اطمینان کامل نظرات خود را طرح کند؟
پس نه تنها مسئله اصل بودن واصل نبودن متضاد است بلکه کاربرد جهانی و کشوری نیز متضادند و نیز باب همه اینها را با اطمینان طرح نمیکند و معتقد است که «تقریبا به نظر میرسد» لنین چنین مقاصدی دارد.
از سوی دیگر اگرچه باب مخالف اصل ساختن از چنین سیاستی است بیشتر ازآن حداقل در زبان  و در ظاهر مخالف اصل ساختن از سیاست ضد آن میباشد . به عبارت دیگر باب مخالف این است که عکس این سیاست  یعنی برخورد یکدست به امپریالیستها وعدم استفاده از تضادها و نیز نابودی همه دشمنان به یک باره به صورت  یک اصل تاکتیکی در آید . زیرا این بخودی خود روشن است که زمانی که شما سیاست استفاده از تضادها و زدن یک به یک را در بسیاری شرایط درست میدانید این به این معنی است که آنرا مطلق نمیکنید و نمیگویید در همه شرایط.  بنابراین در موارد دیگر غیر از آن «بسیاری» عکس این سیاست درست است. ولی اگر از دیدگاه عکس این سیاست یعنی «نابودی همه دشمنان با هم» نگاه کنیم زمانی که در شرایط معین بسیاری سیاست مقابل آن یعنی سیاست «استفاده از تضاد و نابودی یکایک دشمنان» درست باشد آنگاه «نابودی  همه دشمنان با هم»  نیز به سیاستی که نمیتواند اصل عام تاکتیکی شود، تبدیل میگردد. (3)
البته باب تلاش میکند تنها چین را به عنوان مثال مشخص خود بیاورد و نیز تلاش میکند مثال خود را درمورد چین تنها به تجربه جنگ ضد ژاپنی محدود نماید. گویا تنها یک مثال مشخص برای درستی چنین سیاستی میماند که آن هم  تجربه جنگ ضد ژاپنی در چین است. آنچه دراینجا غریب می نماید اینست که مائو این گرایش را داشته باشد که سیاستی را به یک اصل تبدیل نماید که تنها در یک مورد مشخص کمتراز دهسال( تجربه جنگ ضد ژاپنی ) در یک مبارزه مشخص بکار گرفته شده باشد . البته باب دربخشهای بالا از گرایشی در سیاست مارکسیستی  که بوسیله مائو بنادرست به اصل تبدیل میشود، سخن میگوید اما  با سکوت خود در مورد گذشته این گرایش وسیاست تاکتیکی  و با برخورد مذبذب خود به شیوه تاکتیکی مزبور حتی به عنوان  باصطلاح گرایش، این روش تاکتیکی را چنان تیره و تار میکند که بالاخره  روشن نیست سیاست مزبور از کجا آمده  است.
مسئله دیگری که باید مد نظر قرار داد اینست که باب در قطعات بالا، مسئله استفاده از تضادها و شکست دادن تک دشمنان یکی پس از دیگری را به عنوان محور نقد خویش انتخاب میکند اما درگفته ای که از مائو میآورد نقطه  نظر خود را بطور مستقیم در مورد مسئله «جلب عده وسیع» و« مخالفت با عده قلیل» ذکر نمیکند.(گرچه در مثالی که پایین تر از وی میآوریم نظرش را بگونه ای غیر مستقیم قید میکند.) و ضمنا  با توجه به نکاتی که باب در نقد سیاست پیشنهادی لنین در برخورد به نیروهای بورژوایی حزب طبقه کارگر در انگلستان میآورد، متوجه این موضوع هستیم که او مخالف سیاست اتحاد و سازش با نیروهای غیر پرولتری است.
با توجه به مسائل بالا که ازجهت مباحثی که مطرح میکنیم دارای اهمیت است، اینک به سخنان باب توجه میکنیم: 
اولین نکته ای که در تمامی این قطعاتی که ما ازباب بازگو کردیم توجه ما را بخود جلب مینماید این است که این روش تاکتیکی اصلی مارکسیستی نبوده است و این مائو بوده است که  بویژه  با توجه به بکار بست آن در در دوران جبهه ضد ژاپنی گرایش داشته آن را به یک اصل تبدیل کند. و گویا این سیاست پیش از او هیچ پیشینه ی استواری در آموزشهای مارکسیسم  و بکارگیری آن  در تجارب مارکسیستها وجود نداشته و از جانب  مارکس، انگلس، لنین، استالین هیچگونه صحبت منسجمی در مورد آن نشده است. آنچه باب بطور مبهم و گنگی از آن سخن میراند همانا وجود یک «گرایش» درسیاست تاکتیکی مارکسیستها بوده است.
از دید باب چنانچه ما این «گرایش» را به یک «اصل» تبدیل کنیم خلاف نظر لنین « مثلا » در جنگ جهانی دوم عمل کرده ایم. (درمباحث بعدی در مورد سیاست لنین در جنگ جهانی اول صحبت خواهیم کرد). بنابراین گویا از نظر باب لنین درباره این سیاست سخن مهمی بمیان نیاورده و گویا این بویژه لنین  نبوده  که بر مبنای آموزشهای تاکتیکی مارکس و انگلس نقش مهمی در پرداخت، کاربرد و تکامل این اصل و سیاست تاکتیکی داشته است . باب با بدورانداختن کتاب «بیماری چپ روی»  که نه پیش از جنگ جهانی اول بلکه درست پس از جنگ جهانی اول نوشته شده است بسیاری چیزها را فراموش کرده است!؟ و چه فراموشی نابخشودنی ای !؟
بنابراین نخستین وظیفه ما در این نوشته این است که اثبات نماییم این یک اصل تاکتیکی مارکسیستی است و به هیچوجه از ذهن مائو و بر مبنای شرایط مشخص کشور چین بیرون نیامد. بلکه مدتها پیش از مائو وجود داشته و اتفاقا و بویژه این لنین بوده که چنین تاکتیکی را با روشنی و دقت بیشتری طرح کرده، به آن نظم، گستره و تعمیم بیشتری بخشیده و در پراتیک انقلاب روس و در دوران امپریالیسم به نحو احسن از آن استفاده کرده است. و مسئله  چون تمامی اصول مارکسیسم در مورد بکار بست درست یا نادرست آن است. ضمن آنکه هرگاه از دید شرایط واقعی نگریسته شود برخی زمانها شرایط بکاربست شسته رفته آن وجود دارد و دربرخی زمانها این شسته رفتگی وجود ندارد یعنی شرایط بغرنج است وبکار بست آن با پیچیدگیهایی روبرواست.(4 )
ب-  پیشینه های تاریخی روش تاکتیکی درمارکسیسم
1- مارکس و انگلس
ما نخست بسراغ  مارکس و انگلس میرویم و مهمترین اثری که درآن تاکتیک کمونیستها شرح داده شده است یعنی «مانیفست حزب کمونیست» را ورق میزنیم :
در بخش 4 به نام «مناسبات کمونیستها با احزاب مختلف اپوزیسیون» چنین میخوانیم:
« کمونیستها برای رسیدن به نزدیک ترین هدف ها ومنافع طبقه کارگر مبارزه میکنندولی در عین حال در جریان جنبش کنونی ازآینده نهضت نیز مدافعه مینمایند. در فرانسه کمونیستها، در مبارزه با بورژوازی محافظه کار و رادیکال به حزب سوسیال دمکرات گرویده اند بدون آنکه از حفظ حق انتقاد نسبت به جملات و توهماتی که از زمان انقلاب سنت شده است، صرف نظرکنند.
در سوئیس کمونیستها از رادیکال ها حمایت میکنند ولی از نظر دور نمیدارند که این حزب از عناصر متضاد تشکیل شده است که قسمتی شامل سوسیال دموکرات به سبک فرانسه و قسمت دیگر شامل بورژواهای رادیکال است.
در میان لهستانیها، کمونیستها از حزبی که انقلاب ارضی را شرط نجات ملت میداند، یعنی همان حزبی که در سال 1849 قیام کراکوی را بر پا کرده است، پشتیبانی مینماید.
در آلمان حزب کمونیست، تا زمانیکه بورژوازی روش انقلابی دارد، همراه بورژوازی بر ضد سلطنت مستبده و مالکیت ارضی فئودال و جنبه ارتجاعی خرده بورژوازی گام بر میدارد.
ولی حزب کمونیست حتی لحظه ای هم از این غافل نیست که حتی المقدور، در مورد تضادخصمانه بین بورژوازی و پرولتاریا ، شعور و آگاهی روشن تری در کارگران ایجاد کند تا کارگران آلمانی بتوانند بلافاصله از ان شرایط اجتماعی و سیاسی که سیادت بورژوازی بایستی ببار آورد مانند حربه ای بر ضد خود او استفاده کنند و فورا پس از برانداختن طبقات ارتجاعی در آلمان ، مبارزه بر ضد خود بورژوازی را شروع نمایند» مانیفست، ترجمه فارسی ص87 و 88
2- انگلس
انگلس همین سخنان را در مقاله ای بنام «مارکس و روزنامه راین» که بسال 1884 نوشته تکرار میکند و در باره همین بخش از مانیفست چنین میگوید:
«هیچ برنامه تاکتیکی هرگز به این خوبی این برنامه خود را  توجیه ننموده است. این برنامه که در آستانه انقلاب طرح شد، از انقلاب سر بلند بیرون آمد. از آن هنگام تا کنون هرگاه حزب کارگری از آن منحرف گردیده، سزای انحراف خود را دیده است.وامروز تقریبا پس از چهل سال، این برنامه از مادرید تاسن پطرز بورگ بمثابه مشی هدایت کننده تمام احزاب کارگری طبقاتی آگاه اروپا خدمت نموده است.»
چنین است «گرایش مورد نظر باب»!  
و انگلس مستقل از مارکس:
مهمترین متن انگلس همان است که لنین درآغاز  فصل هشتم کتابش «بیماری کودکی» بنام «آیا هیچ صلح و مصالحه ای ماذون نیست» میآورد: یعنی«برنامه کمونارها بلانکیست». در این بخش انگلس سه  بار مفهوم «سازش» را تکرار میکند و کمونارهای بلانکیست را مورد نقد قرار میدهد. بخشهایی از متن انگلس:
«ما کمونیست هستیم» (مطلبی است که کمونارهای بلانکیست در بیانیه خود مینویسند) «زیرا میخواهیم بدون توقف در ایستگاههای بین راه و بدون تن در دادن به مصالحه که فقط روز پیروزی را به عقب میاندازد و دوران بردگی را طولانی میسازد بهدف خویش نائل آئیم.» (پایین تر و در مثال باب خواهیم دید که چگونه باب همین عبارات بلانکیست ها را تکرار میکند) کمونیستهای آلمانی از آنرو کمونیست هستند که از خلال کلیه ایستگاههای بین راه و کلیه مصالحه هایی که موجب ان خود آنان نبوده بلکه سیر تکامل تاریخ است،هدف نهایی را واضح میبینند و دائما تعقیب میکنند... بلانکیست ها از آن جهت کمونیست هستند که خیال میکنند چون خودشان (تاکید از انگلس) میخواهند از روی ایستگاههای بین راه و مصالحه ها جستن نمایند دیگر همه چیز روبراه است... چه ساده لوحی کودکانه است که انسان ناشکیبایی خود را استدلال تئوریک جلوه گر سازد.»(انگلس،«برنامه کمونارهای بلانکیست»)
3- لنین
حتی پیش از بلشویسم و در آغاز فعالیت «اتحادیه مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر سن پطرز بورگ» تدوین چنین روشی را از سوی لنین که راهنمایش «مانیفست حزب کمونیست» است، میبینیم. ما تنها به قطعه ای از«وظایف سوسیال دمکرات ها» بسنده میکنیم :
«در خصوص روشی که طبقه کارگر- که مبارزیست بر ضد حکومت مطلقه -  باید نسبت به کلیه  طبقات و گروه های اجتماعی سیاسی مخالف دیگر، داشته باشد متذکر میشویم که این روش را اصول اساسی سوسیال دمکراتیسم که در کتاب مشهور«مانیفست کمونیست» بیان شده است، دقیقا تعیین نموده است. سوسیال دمکراتها از طبقات مترقی اجتماع بر ضد طبقات مرتجع، یعنی از بورژوازی بر ضد نمایندگان ملاکیت ممتازه و صنفی وبر ضد عمال دولتی و از بورژوازی بزرگ بر ضد حرص و ولع ارتجاعی خرده بورژوازی، پشتیبانی خواهند کرد. این پشتیبانی هیچ صلح و مصالحه ای را با برنامه ها و اصول غیر سوسیال  در نظر نداشته و آن را ایجاب نمیکند .این پشتیبانی از متفق است بر ضد دشمن معین (تاکید از لنین)، و این پشتیبانی را هم سوسیال دمکراتها از اینجهت مینمایند که سقوط دشمن مشترک را تسریع کنند. ولی انها از این متفقین موقتی هیچ انتظاری برای خود (تاکید از لنین) نداشته و هیچگونه گذشتی هم به آنها نمیکنند.»( و این همان سیاستی است که باب بگونه ای گنگ از آن سخن میراند و ماست مالی میکند و از آن میگذرد. نگاه کنید به پاره ی دوم همین نوشته) و در ادامه« سوسیال دمکراتها از هر جنبش انقلابی بر ضد رژیم معاصر،ازهر ملیت ستمدیده، از هر مذهب مورد تعقیب، از هر صنف تحقیر شده و غیره درمبارزه آنها در راه احراز تساوی حقوق پشتیبانی میکنند» (منتخب آثار لنین یک جلدی، ترجمه فارسی.)
همین سیاست است که در کوچکترین اعمال سوسیال دمکراتها پیاده میشود و در تک تک آثار لنین بازتاب میابد  .مثلا در «چه باید کرد» (در بخش سیاست تردیونیونی و سیاست سوسیال دمکراتیک- طبقه کارگر مبارز پیش قدم در راه دموکراسی)، در «دو تاکتیک...»، در «امپریالیسم به مثابه ...» و در تمامی رساله ها و مقالاتی که لنین در مورد شیوه تاکتیکی برخورد ما به طبقات دیگر نگاشته است. و در پایان، فشرده کردن تمامی این تجارب تاکتیکی در کتاب « بیماری چپ روی ...».  
در واقع مشخص ترین مثال های این روش در کار لنین در کتاب برجسته او به نام «بیماری چپ روی» مندرج است که خود تراز بندی تجربه بلشویکها طی تقریبا 18 سال فعالیت مداوم در عرصه سیاسی است. این مهمترین بخشها را نقل میکنیم:
«جنگ در راه سرنگونی بورژوازی بین المللی ، جنگی که صد بار دشوارتر، طولانی تر، و بغرنجتر از سر سخت ترین جنگهای معمولی بین دولتهاست - و در عین حال از همان پیش امتناع ورزیدن از مانور و استفاده از تضاد منافع( و لو تضاد موقتی) بین دشمنان و ازسازشکاری و مصالحه با متفقین ممکنه،( ولو موقتی، ناپایدار، متزلزل و مشروط) مگر این یک موضوع بی اندازه مضحک نیست؟» (ص474 . توجه کنیم که در این قطعه لنین از بورژوازی یک کشور سخن نمیگوید بلکه از بورژوازی بین المللی سخن میگوید. ضمنا بحث تنها در مورد طبقات مترقی  نیست)
و«پیروزی بر دشمنی نیرومند تر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو بکار برده شود، و از هر «شکافی» در بین دشمنان هر قدرهم که کوچک باشد و از هر گونه تضادمنافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و ( یعنی بین امپریالیستهای گوناگون یا همان بورژواز ی بین المللی بالا) بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها(همان چیزی که در مانیفست بود) و نیز از هر امکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای بدست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط حتما و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود . کسی که این مطلب را نفهمیده باشد، هیچ چیز از مارکسیسم و بطور کلی از سوسیالیسم معاصر نفهمیده است. »(همانجا ص474 و 475) جملات داخل پرانتز از من است.
این چیزها را نوشتم و در حالیکه فکر میکردم  دارم برای اثبات یک نظریه درست، اسناد کمونیستی را ورق میزنم  به یاد سخنان باب و کسانی که چون او میاندیشند افتادم که گفته بود: «...نقل قولهایی از این اثر را مانند سیلی بر صورت دریافت کرده است» پاسخم این است. آیا شما میخواهید با شانتاژکردن، راههای دفاع از یک نظریه را مسدود کنید؟ آیا  کسی که میخواهد از نظرش دفاع کند حق ندارد  برای اثبات نظرش به این آثارمراجعه کند؟ آیا در آن صورت شما در حالیکه حق طرف مقابل را با این قبیل شانتاژها پایمال میکنید خود هرچه دوست دارید در مورد این آثار نخواهید گفت؟ برای احساس آرامش شما میگویم : خیر! قصدم به هیچوجه سیلی زدن نیست.  بلکه تنها میخواهم از روش تاکتیکی ای دفاع کنم که هم بر مبانی تئوریک پیشرویی استوار است که طی سالها پرورش یافته  و هم تجارب 150 سال اخیر بر آن گواهی داده است.
لنین اغلب از روش  مورد نظر خود به عنوان «حقیقت» نام میبرد. وکاربرد آن را هم مربوط به پیش و هم مربوط به پس از تصرف قدرت سیاسی میداند.  هم در متنی که در بالا آوردم و هم ادامه همان متن  که متنی است که در زیر میآورم لنین به مسئله فوق مداوما به عنوان « حقیقت» اشاره میکند.  
«کسی که طی یک مدت نسبتا طولانی و در اوضاع و احوال سیاسی گوناگون قابلیت خود را در بکار بستن این حقیقت عملا به ثبوت نرسانده باشد،هنوز یاد نگرفته است که چگونه باید به طبقه انقلابی در مبارزه اش بخاطر رهایی تمام بشریت زحمتکش از قید استثمار گران  کمک نمود. این مطلب بطور یکسانی هم بدوران قبل  از تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا مربوط است و هم بدروان بعداز آن. »(همانجا ص475) تاکیدهای خط دار از لنین است.
« مارکس و انگلس گفته اند که تئوری ما شریعت جامد نبوده بلکه رهنمون عمل است ... ن.گ چرنیشفسکی سوسیالیست کبیر روس دوران ماقبل مارکس معمولا میگفت که «فعالیت سیاسی پیاده رو خیابان نفسکی نیست»(منظور پیاده رو تمیز، وسیع  و هموار خیابان عمده و کاملا مستقیم شهر پطرزبورگ است) نادیده انگاشتن و از یاد بردن این حقیقت به بهای قربانیهای بیشماری تمام شد. باید به هر نحوی شده است،کوشید تا فرا گرفتن این حقیقتبرای کمونیستهای چپ و انقلابیون وفاداربه طبقه کارگر در اروپای باختری و امریکا آنقدر گران تمام نشود که برای افراد عقب مانده روسیه تمام شد.» همانجا ص475 و 476 تاکیدهای خط دار از لنین . تنها تاکیدهای این حقیقت ازمن است
«این حقیقت» در اینجا جلوه تام و تمامی میابد:
« ولی پرولترها که در جریان اعتصابات عدیده تربیت یافته اند( ما فقط این مظهر مبارزه طبقاتی را در نظر میگیریم) معمولا این حقیقت بسیارعمیق فلسفی، تاریخی، سیاسی، روانشناسی ، را که انگلس بیان داشته است بخوبی ملکه ذهن خود میسازند. هر پرولتری  در اعتصاب شرکت ورزیده و ناظر «مصالحه هایی» با ستمگران و استثمار گران منفور خود بوده است که در ان کارگران مجبور میشدند یا بدون اخذ نتیجه یا در مقابل اجابت جزیی از خواستهای خود دوباره بکار بپردازند. هر پرولتری در نتیجه آن شرایط مبارزه توده ای، و آن حدت فوق العاده تناقضات طبقاتی که درآن بسر میبرد، مشاهده میکند که بین مصالحه ای که شرایط ابژکتیف آنرا ایجاب میکند(زیرا صندوق اعتصاب فقیر است، از خارج کمکی نمیشود و اعتصاب کنندگان بطور تحمل ناپذیری گرسنگی کشیده اند و زجر دیده اند) و بهیچوجه از ایمان انقلابی و آمادگی کارگرانیکه بدان تن در میدهند برای مبارزه آتی نمیکاهد از یک طرف ، ومصالحه ای که توسط خائنینی بعمل میآید که گناه استفاده جویی خود( اعتصاب شکنان هم «مصالحه میکنند» ) جبن خود، تمایل خود را به خوش خدمتی در برابر سرمایه داران، بن سستی خود را در برابر ارعاب و گاه اقناع و گاه صدقه و گاه خوش آمد گویی سرمایه داران  به گردن علل ابزکتیف میاندازند -  بین این دو نوع مصالحه فرق وجود دارد.» (همانجا ص 470 و 471)
میبینیم که لنین از« حقیقت بسیارعمیق فلسفی، تاریخی، سیاسی، روانشناسی » صحبت میکند. این حقیقت  بسیار عمیق فلسفی چیست  که لنین از آن سخن میگوید؟ این چیزی است که من در ادامه این مقال در باره آن صحبت خواهم کرد.اینک به ادامه کار لنین بوسیله استالین دقت میکنیم.
4- استالین
استالین در نوشته خود به نام «اصول لنینیسم» در بخش مربوط به تاکتیک همین جملات:
«جنگ در راه سرنگونی بورژوازی بین المللی... » کتاب «بیماری چپ روی» لنین را ذکر میکند ( درباره اصول لنینیسم ترجمه فارسی، ص76)  که من در بالا آن را  تماما آوردم.
استالین همین مضامین را در آثار دیگر خود مداوما  تکرار میکند از جمله دربخشی از فصل چهارم کتاب خود با نام «درباره انقلاب چین» به نام «ملاحظاتی در باره موضوعات روز» مینویسد :
«برخی اصول تاکتیکی لنینیسم وجود دارند که بدون توجه لازم به بدان نمیتوان رهبری صحیح انقلاب، یا بررسی خط مشی کمینترن در مورد چین را ارزیابی نمود. این اصول مدتها قبل از جانب «اپوزیسیون»به فراموشی سپرده شده اند. اما چون جناح مخالف دچار فراموشی است باید بارها و بارها بدان یاد آوری گردد. من اصول تاکتیکی لنینی زیر را در مد نظر دارم »(انقلاب چین، ترجمه فارسی ص 95 و 95 )  آنگاه استالین سه اصل از اصول تاکتیکی لنینی را بر میشمارد: اصل اول
الف )... باید بطور کامل ویژگیها و خصوصیات ملی آن کشور را به عنوان شرایط مشخص و متمایز در نظر بگیرد.
 ب) این اصل که حزب کمونیست هر کشور با پیروی از اصول،حتی کوچکترین فرصت و امکان برای بدست آوردن متحدین توده ای برای پرولتاریا را از دست ندهد، حتی اگر این متحدین متزلزل، ناپایدار و غیر قابل اطمینان باشند.
ج) این اصل که باید توجه گردد که تبلیغ و ترویج به تنهایی برای آموزش سیاسی توده های وسیع کافی نیست بلکه تجربه سیاسی خود توده نیز شرط است.» (همان کتاب ص96) اینها همه اصولی است که بوسیله لنین در کتاب چپ روی   طرح  شده اند.
این ها همان  اصولی است که  در کتاب چپ روی لنین آمده است . استالین در پایان بخشی که به این تاکتیک میپردازد بطور مشروحی نکات آن را توضیح میدهد.  او در این بخش اصل تاکتیکی مربوط را که ما در بالا از لنین  آوردیم ذکرمیکند :«پیروزی بر دشمنی قویتر از خود ...» میبینیم که استالین مدتها پیش از اینکه مائو مقاله درباره سیاست خود را بنویسد از «اصل» و «اصول» تاکتیکی لنینیسم سخن به میان میآورد.
  5- مائو
در واقع مائو در مقاله «درباره سیاست» هیچ  گرایش خاصی ندارد که یک روش(یا گرایش) تاکتیکی را به یک اصل تبدیل کند. زیرا بسیار پیش از اینکه او بخواهد چنین تلاشی کند،  این روش  خود یک اصل تاکتیکی بشمار میرفته است. البته  مائو در این مقاله سوای این نکته اصلی که در حال تنظیم سیاستهای حزب کمونیست در برخورد به جریانهای مختلف درون جبهه متحد و دشمنان است، تا آنجا که مسئله از دید تاکتیک مارکسیستی مطرح است - فقط تلاش میکند با استفاده از دقیقتر شدن مفهوم فلسفی وحدت اضداد در نزدش،  اصلی را روشنی و شفافیت بیشتری ببخشد که از جانب برجسته ترین  آموزگاران مارکسیسم تدوین گشته  و مدت زمانی نزدیک به 100 سال در سیاست مارکسیستها بکار میرفته است. اصل تاکتیکی که اساسا از تجزیه و تحلیل ماتریالیستی تاریخ ریشه گرفته است.

بد نیست حال که درباره مائو صحبت میکنیم به دومین نکته ای  که در نوشته باب جلب توجه میکند، و مربوط به مائو است اشاره ای بکنم : از نظر باب گویا مائو پس از تحلیل شرایط دوران جنگ ضد ژاپنی، این سیاستهای تاکتیکی به عنوان سیاستهای حزب  طرح کرد وآنها را «بصورت متمرکزی» درمقاله «درباره سیاست» در همان دوران (1940) به نگارش در آورد. از نظر باب این سیاستها  مختص دوران جنگ ضد ژاپنی است و احتمالا باید شرایطی مشابه آن وجود داشته باشد تا این سیاست درست از آب در آید.
البته مائو مقاله مزبور را در دوران جنگ ضد ژاپنی نوشت، و اصول تاکتیکی نامبرده  را در برخورد به دشمنان و جبهه متحد روشن تر و گسترده ترطرح کرد. اما این گونه نبود که مائو برمبنی تجزیه و تحلیل آن دوران ویژه به این دیدگاه رسیده باشد . همچنانکه اصل سازی از باصطلاح گرایش مزبور مختص آن مقاله نبود، محتوای تاکتیکهای این مقاله نیز برخاسته از آن شرایط نبود.
درواقع  محتوی اصلی این  تاکتیکهای پیش از آن هم ارائه شده بود. اگر توجه کنیم میبینیم که در آن مقاله سیاستهای گذشته چپ و راست مورد نقد قرار میگیرد. مثلا اینکه دردوره لشکر کشی به شمال تنها به وحدت با بورژوازی توجه شده و از مبارزه با آن پرهیز گردیده و یا در دوره انقلاب ارضی به مبارزه توجه شده و از وحدت پرهیز گردید. بدینسان از دید مائو سیاستی که در این مقاله در پیش گذاشته میشود در اشکال مشخصی که ویژه هر کدام از این دو دوره پیشین باشد باید پیاده میگردید و اگر بوسیله حزب پیاده نشد به این دلیل نبود که در ان شرایط سیاست فرق گذاشتن بین نیروهای مختلف  و یا زدن یک به یک درست نبود بلکه  تنها به این دلیل بود که حزب کمونیست چین تازه کار بود و پختگی نداشت و نیز خط راست و چپ حاکم گشته بود.
تازه  درجاهایی که  حزب کمونیست چین  خط درستی را پیشه کرده بود همین تاکتیکها  را بکار گرفته بود، مثلا پیش از دوران لشکر کشی به شمال  و یا درمرحله اول لشکر کشی به شمال. همینطور این تاکتیک ها  درآنجاهایی که خط  مائو پیش میرفت مثلا در دوران اولیه  مبارزه  برای ایجاد و گسترش پایگاه های سرخ بکار گرفته شد و خطوط آن درمقاله «چرا حکومت سرخ در چین میتواند پا برجا بماند» طرح گردید.
بطور کلی ما از نخستین مقالات مائو که در دسترس است (مثلا تحلیل طبقاتی جامعه چین)  عناصر اصلی این سیاست را میبینیم. هر گونه فرق گذاشتن میان طبقات ارتجاعی و انقلابی و نیز هر گونه فرق گذاشتن میان جناحهای انقلاب عناصر فرق در تاکتیک را در خود دارد. اینکه سیاست ما وحدت  یا مبارزه یا هر دو با هم  باشد تماما بستگی به ماهیت این گروه ها و برخورد متفاوت آنها به مسائل مختلف درهرمرحله انقلاب دارد.  
در پایان اشاره کنم که رساله استالین «درباره انقلاب چین» در سالهای1927- 1926 نگاشته شد. یعنی تقریبا 13 سال پیش از نوشتن مقاله «درباره سیاست» بوسیله مائو. همچنانکه گفتم در این رساله استالین بروشنی هر چه تمامتر از اصل و اصول تاکتیکی لنین صحبت میکند. بدین ترتیب حتی از نظر شرح تاریخی گرایش مائو به اصل ساختن از برخورد یک به یک به دشمنان نیز اشتباه است. استالین مدتها پیش از او تاکتیک مزبور را به عنوان یک اصل تاکتیکی لنینی مطرح میکند.(5)

پ- «سنتز نوین» درزمینه تاکتیک سیاسی
1- مثال خیالی باب  برای« گسست رادیکال» !؟
اینها بود پیشینه نظری و نیزتا حدودی تاریخی اصل تاکتیکی مزبور. اما باب چگونه وارد نقد این اصل میشود و از مباحث گذشته «گسست» میکند، این  خود حکایتی است بس شنیدنی! به این حکایت توجه کنیم:
«یک مثال ساده بزنم اگر در این اتاق همه بغیر از من ضد انقلاب باشند و شما محورهای اصلی ارتجاع جهان را تشکیل داده باشید و من توانایی محو و نابود کردن همه را در یک آن داشته باشم،پس چرا دیگر باید شما را یک به یک شکست دهم؟ هیچ اصلی نیست که بگوید من باید شما را یک به یک شکست دهم؛ اگر من توانایی شکست دادن همه شما را در یک آن داشته باشم،باید اینکار را بکنم و همه را محو کنم بسیار برای پرولتاریای بین المللی بهتر است. (فتح جهان ص58 و 59 )
 سخنان باب در این جا دو بخش دارد. در بخش اول که من در بالا ذکر کردم  باب  میخواهد با آوردن یک مثال  ازشرایطی «خیالی» که در آن، میتوان سیاست «یک به یک» را به کار نبرد این سیاست را به عنوان یک اصل زیر سئوال ببرد. و باصطلاح از آن گسست کند.  در بخش دوم که در پایین ذکر خواهیم کرد باب به واقعیت برمیگردد و دوباره به سیاست « یک به یک» به عنوان یک گرایش صحه میگذارد. البته به شیوه ای بسیار مردد و متزلزل.  ما نخست به مثال باب توجه میکنم که حتی در عالم خیال نیز مثال درستی  نیست و گسست خیالی باب را  توجیه نمیکند.
در مثال باب وضع جهان به گونه ای است که «من» هنوز «همه»  نشده ام  و«یک» هستم و دشمنان من، هنوز «همه» هستند و « یک » نشده اند.  در این مثال من در خیال خودم چنان قدرتی به خودم به عنوان یک « یک» میدهم که مرا قادر سازد که «همه»  شما دشمنان  خود را که در برابرم صف آرایی کرده اید در یک آن شکست دهم و محو کنم.
اشکال مثال باب این است که  اگر شما هنوز یک «من» هستید و دشمنانتا ن «همه»، این نشان میدهد که شما به عنوان امری نو تازه در آغاز راهید و باید بسی تلاش کنید تا بتوانید این «من پیشرو» خود را گسترش دهید و آرام آرام  دیگران را با خود همراه کنید. اگر دشمنانتان «همه » هستند این نشان میدهد که شما هنوز پیشرفتی در کارتان حاصل نشده است و هنوز تنها بسر میبرید.(باب در قطعه دوم اشاره میکند پرولتاریای بین المللی بیرون اطاق است یعنی این پرولتاریا  اکنون نه با من است و نه با دشمنان من. به عبارت دیگر بی طرف است و گویا ناظر نبرد من و شماست !؟) اما اگر شما «همه» بودید و دشمنانتان« تک»، در آن صورت میتوانستید مطمئن باشید در یک آن میتوانید دشمنانتان را نابود و محو کنید. ولی در آن صورت شما دشمنانی را نابود میکردید که دیگر در عرصه بین المللی نیرویی نبودند. بلکه عده معدودی یعنی یک « یک» بیشتر نبودند و شما به عنوان «همه» نیازی نداشتید میانشان فاصله بیندازید، به «جلب عده وسیع» بر خیزید و« مخالفت با عده قلیل» کنید و دشمنانتان را «یک به یک» شکست دهید. چرا که باداشتن «همه» شما  براحتی از پس «یک» دشمن  برمی آمدید. 
اما دردو صورت میتوان تا حدودی با مثال باب توافق داشت : یا آن «من» باب  باید  خودش دارای نیروی اساطیری مانند هرکول باشد و دشمنانش کوتوله هایی بیش نباشند تا بتواند با یک ضربه همه را سرنگون کند. گرچه حتی اسطوره هایی مانند هرکول نیز هرگز با همه دشمنانشان یک جا روبرو نمیشوند  ویک به یک برخورد میکنند. و نیر عموما تلاش میکند از نقاط ضعف  آنها (حتی غولها) بهره برداری کنند. و یا اینکه دارای تکنولوژی نابود کننده ای مثلا بمب باشد تا بتواند این همه دشمن را با یک بمب  نابود سازد. اما حتی در آن صورت نیز اگر همه دشمنان در اتاق باشند میتوان همه شان را  با یک بمب نابود کرد. اما اگر در جابجای جهان پراکنده باشند آنگاه آن «من» باب مجبور است نخست بمب را به  یک محل بزند و آنگاه به سراغ محل دیگر رود. تازه اگر فرقی میان دشمنان نگذارد ونخست جایی را نزند که دشمن مهمتر در آنجا است.  
همچنین این بخودی خود اشکالی ندارد که اگر در دنیای کنونی و در واقعیت عینی همه  به غیر از من ضد انقلاب و ارتجاعی هستند و من توانایی آن را ندارم که نه تنها آنها را «همه با هم» بلکه حتی « یک به یک» هم شکست بدهم (زیرا در شرایط بسیار بسیار بحرانی بسر میبرم که جمع و جورکردن خودم هم برایم مسئله ای است و بسادگی میسر نمی باشد)  در «خیال» خود زمانی را متصور شوم که عکس این شرایط حاکم باشد. یعنی من درشرایطی باشم که نه تنها تنم از هزاران زخم رنج نبرد بلکه سالم و قوی باشم و بتوانم در یک وحدت عظیم جهانی و یا کشوری و درحالیکه اکثریت خلقهای جهان و یا کشور خود را با خود دارم، دشمنان کوتوله خویش را، که در سطح جهان معدودی کشورهای کوچک هنوز نپیوسته به سوسیالیسم و در سطح کشور خودم معدودی «سفید» هستند، بسادگی و همه را با هم و در یک آن شکست دهم. آری چنین خیالات و تصوراتی گاه به انسان نیرو میدهد! گرچه حتی در همان زمان نیز همین سیاست یک به یک درست و «بهتر» است و دیگر نه به این دلیل که دشمن از تو قویتر است بلکه به این دلیل که هرچه دشمن را کوچکتر کنی و خود را بزرگتر، میتوانی جبهه خود را باز هم وسیعتر و نیرومند تر کنی، مبارزه ات را متمرکز کرده و آن را با سهولت بیشتر پیش ببری و قربانیان کمتری بدهی.
اما اگر به این دلیل که بخواهم اصل تاکتیکی«یک به یک» را که برای پرولتاریا  «بهتر» نیست و« فقط روز پیروزی را به عقب میاندازد و دوران بردگی را طولانی میسازد » درعمل بکار نبرم، گمان کنم که آن شرایطی که من در«خیال» خویش و درتضاد با شرایطی که کاربرد اصل مزبور را توجیه میکند، برای نفی آن اصل- برای اینکه بگویم آن تاکتیک نمیتواند یک اصل تلقی شود-  پرورانده ام، اکنون و در واقعیت عینی در مقابلم  وجود دارد و بدینسان آن روش تاکتیکی مزبور را که مائو داشت به یک اصل تبدیل میکرد بدوراندازم و بجای آن روش تاکتیکی «همه با هم و در یک آن» که روش «بهتر» ی برای پرولتاریای جهانی «است» برگزینم آری در چنین صورتی این  گناهی نابخشودنی خواهد بود. و بی تردید اگر چنین خیال کنم، صدای دن کیشوت در میآید. انگشت حیرت بزبان می گیرد!؟ و چشمانش از حدقه بیرون میزند.
آری !  این گناهی نابخشودنی خواهد بود که درحالیکه مارکسیسم بر واقعیت عینی استوار است باب با «اما» و «اگر» خطوط عکس ناموجود واقعیت عینی را تصویرکند و از این واقعیت ناموجود و متکی به اگر و اما، یک تاکتیک واقعی و قابل کاربرد در شرایط کنونی بیرون کشد یعنی تاکتیکی برای اجرا که اینک نه به گونه ای تصوری و خیال پردازانه و در شرایط ایده آل ناموجود باید بکار رود، بلکه در شرایط موجود که واقعیت و حقیقت تلخ  خود را عیان میکند باید بکار رود. چقدر نادرست است که درحالیکه تاکتیک مارکسیستی بر واقعیت و حقایق عینی استوار است باب تاکتیک خود را بر شرایط ا یده آل استوار کرده و این تاکتیک را در شرایط واقعی اجرا کند و نام این را «گسست رادیکال» بگذارد.
بدینسان برخلاف حرکت و تکوین تئوری های مارکسیسم و نیز گسست های آن که بر مبنای حال و تکوین شرایط واقعی است،«گسست رادیکال» باب ازآنچه وی « نادرست» و«کهنه» میداند، برمبنای آینده و شرایط ایده آل استوار است. شرایط ایده آلی که نه تنها هنوز موجود نیست بلکه در آینده نزدیک و به این زودیها امکان واقعیت  نخواهد داشت. این تصور (وتازه  نه به این شکلی که باب طرح میکند) تنها زمانی میتواند تبدیل به یک واقعیت عینی شود که جنبش کمونیستی و طبقه کارگرحداقل سه چهارم جهان را تحت کنترل خود داشته باشد. و در آن صورت دشمنانش اندک خواهند بود.
اما عجالتا میگوییم : باشد باب عزیز ! تو توانستی بر ضد یک حقیقت و برای اینکه آن به یک اصل تبدیل نشود، شرایطی را قید کنی که در آن ما نیازی نداریم دشمنان را یک به یک شکست دهیم بلکه میتوانیم همه را با هم شکست دهیم. زمانی که چنین نیرویی را بدست آوردیم که در «اتاقی» باشیم و ما به تنهایی چون زورمان زیاد است بتوانیم همه دشمنان را باهم شکست دهیم باشد باب عزیز! ما  توصیه تو را آویزه گوشمان کرده و آنزمان دشمنان را «همه با هم» با «یک ضربت»  شکست خواهیم داد!؟(6)
 ولی باب عزیز! حال که در بحران بسر میبریم و نیرویمان از کم هم کمتر است و دشمنان بسیار قوی، و ما  بزحمت قادریم حتی «یک به یک» آنها را شکست دهیم، آیا اجازه میدهی ما آنها را عجالتا همین «یک به یک» شکست دهیم . آیا اجازه میدهی حال که روزموعود نیامده و در فاصله اکنون تا  آن روز که ما از طرف ضعیف به طرف قوی تبدیل شویم، از تضاد میان دشمنان استفاده کرده ودشمنان خود را« یک به یک» شکست دهیم؟ آیا اجازه میدهی ما که در این کشور تعدادی بیش نیستیم جلوی  گردش اسب خیالمان را بگیریم و گمان نکنیم آنچه تو به مثابه شرایطی دیگر- که متاسفانه اکنون وجود ندارد- بر شمردی  اکنون وجود دارد ومیتوانیم با یک ضربت همه دشمنان را با هم شکست دهیم و در آن واحد با عده معدودی  در ده جبهه بجنگیم!؟
2- بازگشت باب به واقعیت کنونی
باب چندان ما را منتظر نمیگذارد و پاسخ میدهد:
« حال از طرف دیگر اگر من توان این کار را نداشته باشم ، و اگر یک تحلیل ماتریالیستی- دیالکتیکی به من میگوید که نمیتوانم این کار را انجام دهم، تلاش برای انجام آن، یا حتی تلاش برای جلب بعضی از شماها و اجتناب از بقیه تان، میتواند به شکست کامل من و یک عقب نشینی برای پرولتاریای بین المللی باشد. آنگاه من باید تلاش کنم راهی بیابم که بتوانم از این تضادها استفاده کنم و به همراه پرولتارای بین المللی (یعنی آنها که در اطاق نیستند) با شما یک به یک برخورد کنم یا حداقل بطور متفاوت در اوضاع متفاوت و نه با همه در یک آن و در یک زمان، روبرو شوم. اما یک گرایش در مائو بود که از این اصل بسازد...»
بدینسان باب به واقعیت باز میگردد و میپذیرد که در شرایط کنونی «من» توان اینکه همه دشمنان را با هم شکست دهم ندارم.  به این دلیل باید به استفاده ازتضادها میان دشمنان خود و زدن یک به یک آنها بپردازم. زیرا در غیر این صورت  زمانی که من تلاش نکنم بعضی از شما دشمنان خود را جلب نکنم و دشمنان دیگر را به حداقل نرسا نم این میتواند به شکست کامل من و عقب نشینی پرولتاریای بین المللی بینجامد . به این ترتیب باب بر سیاست زدن «یک به یک» صحه میگذارد.
البته در تمامی این قطعه بجای برخورد به واقعیت و نگاه رودررو به حقیقت ، باز هم باب به «اگر» پناه میبرد. «اگر من توان نداشته باشم» ،«اگر تحلیل ماتریالیستی- دیالکتیکی به من بگوید»، «آنگاه من باید تلاش کنم» و الی آخر. شاید باب هنوز مطمئن نیست که من توان ندارم . شاید او شک دارد که تحلیل ماتریالیستی - دیالکتیکی چنین چیری به من بگوید و در شرایط کنونی ممکن است چیز دیگری مثلا همان مثال بالا را بگوید! شاید... اگر باب رک، صریح  و مستقیم حرف بزند بسیار بهتر است  از این اما و اگرها...!؟
نکته دیگری در این گفتار است که جلب توجه میکند و گمان بالا را در مورد تزلزل باب تقویت میکند.  و آن شیوه ی کنار کشیدن باب از سیاست یک به یک  و محدود کردن آن است. گویی این سیاست «نجس» است و ما باید تا آنجا که ممکن است، به گونه ای دامن  خود را ازآن پاک نگه داریم.
باب نخست از «استفاده از تضادها» و «برخورد یک به یک» صحبت میکند اما بعد میافزاید که « یا حداقل بطور متفاوت در اوضاع متفاوت و نه با همه در یک آن و در یک زمان، روبرو شوم.» اوگمان میکند که در میان شنوندگان یا خوانندگانش کسانی هستند که از این که او به سیاست یک به یک صحه گذاشته، از دستش ناراحت و عصبانی میشوند بدین سان به دلداری آنها میپردازد و سیاست استفاده از تضادها و زدن یک به یک را در شرایط حداکثری و« اگر مجبور شدیم» صادق میداند. او گمان میکند که با ذکر سیاست «حداقل»  تا توانسته دامنه استفاده از سیاست استفاده از تضادها و زدن یک به یک را محدود کرده و به محدودترین دامنه کاربرد خود رسانده است. شاید باب گمان میکند ما در همان شرایط مثالش یا چیزی میان واقعیت موجود و شرایط خیالی باب بسر میبریم.
اما باب عزیز زمانی  که شما  سعی کنید «بطور متفاوت»  و «در اوضاع متفاوت» با دشمنان هریک جداگانه روبرو شوید. این چندان بر ضد سیاست «استفاده از تضادها» و «زدن یک به یک» نیست. این درست همان استفاده از تضادها و زدن یک به یک است که شما با عبارت و ترکیباتی مبهم سعی میکنید آن را مغشوش کرده و باصطلاح دامن خود را به آن آلوده نکنید! زیرا زمانی که شما «بطور متفاوت» یعنی نه «یک کاسه» و« یکدست»  میخواهید با دشمنان روبرو شوید به هر حال اولویت درجه اول و دوم و سومی رابرای آنها قائل خواهید شد. آنگاه که به اولویت درجه اول بپردازید ناگزیرعجالتا کاری به اولویت درجه دوم و سوم نخواهید داشت. زدن  دشمنان درجه یک (درآن مرحله ویژه- بطور متفاوت) خواه ناخواه با نزدن دشمنان درجه دوم و سوم توام خواهد بود. یعنی شما از ایجاد درگیری میان خودتان و این دشمنان پرهیز خواهید کرد. نبودن تنش و درگیری یعنی بودن آرامش نسبی و ثبات. و چنانچه بین اینان تضادی باشد شما از این تضاد به نفع سرعت بخشیدن به زدن دشمن اصلی استفاده خواهید کرد. اینها نیز به معنی سازش است. سازش نیز یعنی کنار آمدن از برخی خواستها یعنی همان درگیر نشدن واز نیروی این دشمنان استفاده کردن علیه دشمن مشترک. یا آنها را در حالت بی طرفی یا انفعال نگه داشتن . تا دشمن درجه یک از بین رفته و ما در «اوضاعی متفاوت» یعنی با نیرویی بیشتر از پیش با این دشمنانی که اکنون با آنها در حال سازش بسر میبریم روبرو شویم و به زدن اینان بپردازیم. در مورد دومی هم همینطور خواهد بود تا آخر...
پس  تلاش باب در چه سمت و سویی سیر میکند؟ تلاش باب در این سمت سیر میکند که تا میتواند دامنه استفاده از تضاد میان دشمنان و زدن یک به یک را محدود کند. نام آن را «حداکثر» میگذارد . یعنی زمانی که شما مجبور باشید از آن استفاده کنید. و در مقابل آن سیاست «حداقل» قرار میدهد. یعنی برای اینکه دامنتان آلوده نشود میتوانید «بطور متفاوت» و «دراوضاع متفاوت» با آنها روبرو شوید. باب باید یا  سیاست عدم استفاده از تضادها در میان دشمنان و زدن  همه با هم را انتخاب میکرد و یا سیاست استفاده از تضادها و زدن یک به یک را. با توجه به ناموجود بودن شرایط خیالی باب،  باب ظاهر به سیاست  استفاده از تضادها و زدن یک به یک بر میگردد. اما در مورد این سیاست متزلزل و ناپیگیر است و میان این سیاست و سیاست پیشین  در نوسان است و این نوسان را با کلمات  در «شرایط متفاوت» و «بطور متفاوت»  بیان میکند . بدینسان باب نه آن وری است و نه این وری . بلکه میان دو سیاست نوسان میکند.
به نکته دیگری نیزاشاره کنم. در همان قطعات بالا که ما از باب آوردیم باب چنین گفته بود:
«  اگر رابطه مورد بحث (یعنی الزامات و رابطه واقعی نیروها ) در شرایط مشخص حرکت و تکاملش و نه بعنوان مقوله­ای متحجر و منجمد، درک شود. اگر بخاطر رابطه نیروها در یک زمان معین شما با لزوم استفاده از تضادهای بین دشمنانتان بخاطر شکست دادن آنها یکی پس از دیگری روبرو شدید، قبول. ممکن است کاملاً صحیح باشد.»
اشکالات نکته باب در خصوص «الزامات و رابطه واقعی نیروها» را دربخش 3-4 توضیح داده ام. در اینجا از دیدگاهی دیگر به بحث باب توجه میکنم. باب میخواهد بگوید که «الزامات ورابطه واقعی نیروها» که به شما تحمیل میکند که از تضاد میان دشمنان استفاده کنید و انها را یک به یک نابودکنید، مداوما تغییر میکند یعنی هم ضرورتها عوض میشود و هم رابطه واقعی به نفع نیروهای نوین دگرگون میشود و زمانی که شما از جهت غیرمسلط به جهت مسلط تبدیل شدید، آنگاه دیگر نیاز نخواهید داشت از تضاد میان آنان استفاده کنید وآنان را یک به یک بکوبید. بلکه درپی آنان گذاشته و بدون استفاده از تضادهاشان همه را با هم خواهید کوبید. آنچه باب فراموش میکند اینست که  اولا حتی چنانچه شما در موقعیت مسلط باشید باز هم سیاست استفاده از تضادها و زدن یک به یک تغییر نخواهد کرد. و دوما هر گاه الزامی و ضرورتی از بین برود ضرورتی نوین بر جای آن مینشیند و نیز هرگاه یک رابطه واقعی به نفع ما تغییر میکند رابطه واقعی نوینی در مقابل ما سر بر می آفرازد که در آن ما در جایگاه مسلط نیستیم. مشکل اساسی باب اینست که متوجه نیست این سیاست تنها سیاستی در مورد دشمنان نیست. بلکه در مورد هر مسئله ای صدق میکند.
او در پایان این قطعه باز هم به «قافیه» مورد علاقه خود باز میگردد.
«اما یک گرایش در مائو بود که از این اصل بسازد...»
من در بالا در خصوص این مسئله که استفاده از تضادها و زدن یک به یک اصلی تاکتیکی بوده است که بوسیله مارکس وانگلس طرح گشته و بوسیله  لنین و استالین بر آن صحه گذاشته شده  و نیز بسط داده شده است مفصل صحبت کردم . اینک با توجه به نکات اصلی و همین نکاتی که در انتهای این قسمت طرح کردیم برماست که به این اصل توجه جدی مبذول داریم و بخش فلسفی آن«حقیقت فلسفی، تاریخی، سیاسی، روانشناسی» لنین را بیشتر روشن کنیم.  و چون باب در مورد این مسئله دچار ابهام است او را از این ابهام درآوریم. همچنین ببینیم  مائو چه نقشی در تعمیم و تکوین این اصل داشته است.  
3-  «یک» و «همه» وحدت اضداد. « یک به یک» زدن «همه» اصلی دیالکتیکی
هگل سالها پیش در«علم منطق» خود این مسئله را حل کرد و گفت « یک » و« بسیار» (یا همه)  وحدت اضداد در مقوله «کمیت» هستند. هر کمیتی « بسیاری است در یک ».  «بسیار» از «یک» ها تشکیل شده است و «یک» های متعدد « بسیار» را میسازند. بسیارهمان یک است زیرا هم از یک ها تشکیل شده و هم خود بنوبه خود یکی است. «یک» نیز « بسیار»  است . زیرا هم خود فی نفسه میتواند یک بسیار تلقی شود و هم قابل تقسیم به  بسیاری یک  است. نه بسیار بیرون از یک وجود دارد و نه یک بی بسیار . گرچه «بسیار» موجودیتی متمایز از «یک » است و با آن فرق دارد اما بدون آن وجود ندارد. و بالاخره  یک به بسیار تبدیل میشود و بسیار به یک.(7)
لنین زمانی که دیالکتیک کمیت « یک» و « همه» را در مورد ساختن نظام کمونیستی بکار میبرد گفت که «هر» عضو جامعه کمونیستی، «یک به یک»افراد باید مانند قاضی عمل کند و در حکومت کمونیستی دارای نقش باشد. برای ما اهمیت دارد که همه زحمتکشان و« یک یک» افراد زحمتکش درساختن چنین جامعه ای شرکت کنند. از دید لنین همه و یک وحدت اضدادند و یکی بدون دیگری وجود ندارد.(8)
و اما مائو : مائوی دیالکتیسین در یکی از مهمترین فرازهایش در خصوص این اصل  به بسط دیالکتیک «یک» و «همه» میپردازد.  
«ما طی یک دوره طولانی برای مبارزه علیه دشمن چنین فرمولی تدوین کرده‌ایم: از نظر استراتژیک باید به دشمن کم بها دهیم، ولی از نظر تاکتیکی باید دشمن را جدی بگیریم. به سخن دیگر، ما باید در مجموع دشمن را حقیر بشماریم، ولی در هر مسئله مشخص او را جدی بگیریم. چنانچه ما دشمن را در مجموع حقیر نشماریم، به اشتباه اپورتونیستی دچار خواهیم شد. مارکس و انگلس دو نفر بیشتر نبودند، اما در همان موقع اعلام کردند که سرمایه‌داری در جهان مضمحل خواهد شد. ولی در برخورد با مسائل مشخص و در برخورد با یکایک دشمنان اگر ما آنها را جدی نگیریم، مسلماً به ماجراجوئی کشانده خواهیم شد . نبردها در طول یک جنگ فقط یک به یک می‌توانند صورت بگیرند؛ نیروهای دشمن فقط یک به یک می‌توانند نابود شوند؛ کارخانه‌ها را فقط یک به یک می‌توان ساخت دهقانان زمین را فقط قطعه به قطعه می‌توانند شخم بزنند. این موضوع حتی در مورد غذا خوردن نیز صادق است. ما از نظر استراتژیک عمل غذا خوردن را باید آسان بگیریم، یعنی اینکه ما می‌دانیم که غذا را می‌توانیم تمام کنیم، ولی به طور مشخص غذا را باید لقمه به لقمه بخوریم؛ تمام غذای یک مهمانی را نمی‌توان در یک لقمه فرو برد. این اسلوب به نام اسلوب حل یک به یک معروف شده است و در اصطلاح نظامی به عنوان در هم شکست یک به یک  قوای دشمن آمده است.» مائو تسه تونگ، سخنرانی در جلسه مشورتی احزاب کمونیستی و کارگری در مسکو 18 نوامبر 1957 به نقل از کتاب سرخ. بخش 6 امپریالیسم و کلیه مرتجعین ببر کاغذی هستند
چنین است که «همه»از «یک» ها تشکیل میشود و  یک های متعدد «همه» را میسازند . هر یک همه ای ایست و هر همه ای، یک «یک» بیش نخواهد بود.  زمانی که شما یک ها را نابود کردی یک به یک، آنگاه همه را نابود کرده ای. و زمانی همه را نابود خواهی کرد که پیش از این، آنها را یک به یک نابود کرده باشی. از این رو در نبرد با «یک» از«همه»، با باقی مانده ی «همه» سازش میکنی.  و بناچار سازش خواهی کرد زیرا چاره ای جز این نداری!
بیاییم و به همین مثالهای ساده مائو دقت کنیم:
زمانی که شما یک نبردرا انجام میدهید(اینکه مثلا سه نبرد در یک زمان واحد انجام گیرد تغییری در اصل مطلب داده نمیشود. زیرا از یکسو این سه نبرد را میتوان یک نبرد واحد شمرد که در سه جبهه صورت میگیرد و از دیگر سو این سه نبرد را سه تا « یک» نبرد دانست ) انجام این نبرد از جانب شما به معنای احتراز از دیگر نبردهاست. پس به گونه ای با نبردهایی که باید در آینده انجام دهید و اکنون انجام نمیدهید سازش میکنید. یعنی آنها را انجام نداده و به بعد موکول میکنید و از اکنون تا زمان انجام آنها با انجام ندادنشان کنارمیآیید. این یعنی اینکه با آنان که مشمول نبردهایی آینده شما هستند، کنار آمده اید. ضمنا اگر این آخرین نبرد شما در حوزه نظامی باشد آنگاه باید گفت شما با نبردی که در آینده باید مثلا در حوزه اقتصادی انجام دهید و اکنون آنرا به تاخیر انداخته اید، سازش کرده اید. به تاخیر انداختن یعنی سازش. یعنی موجودیت  و ثبات کنونی چیزی را پذیرفتن ودر حال حاضر دست به تغییر آن نزدن.
همچنین به این نکته توجه کنیم که نبردهای ما با دشمن در سه مرحله صورت میگیرد. دفاع استراتژیک، تعادل استراتژیک و تعرض استراتژیک. در هر کدام از این سه مرحله توازن نیروها و رابطه ما با دشمن متفاوت است.  درحالیکه در مرحله دفاع استراتژیک که نیروی ما ضعیف است  ونیروی دشمن قوی، پیشرفت ما کند است؛ در مرحله تعرض استراتژیک به علت برتری قوای ما و ضعف دشمن پیشرفت ما سرعت میگیرد. اما خواه در مرحله دفاع، خواه در مرحله تعادل و خواه درمرحله تعرض، ما دشمنان را یک به یک از بین خواهیم برد . با این تفاوت که در مرحله دفاع، ما نیروهایمان کم است و نیروهای کمی از دشمنانمان را از بین خواهیم برد و در مرحله تعرض چون نیروهایمان زیاد است هر کدام از نیروهای بیشترما با نیروهای کمتر دشمن روبرو خواهد شد و در نتیجه نابودی دشمن سرعت خواهد گرفت. روشن است که ما دراینجا ( ودرمثالهای بعدی) به فرایند بطور ساده آن توجه داریم و افت وخیزها، عقب گردها، ازهم پاشیدن ها، بازسازیها و از نوآغازکردن ها را مد نظر قرار نداده ایم.
کارخانه هایی را میخواهید بسازید بناچار آنها را یک به یک خواهید ساخت حتی اگر کلنگ همه شان درزمانی واحد هم به زمین بخورد، بازهم یک به یک زمین خواهد خورد و گرچه دسته ای زودتر و دسته ای دیرتر و یا همه با هم به پایان برسند باز هم این کارخانه ها یک به یک ساخته میشوند و به پایان میرسند. جمع این یک ها است که همه را می سازد. زمانی که شما هنوز همه را نساخته اید، با نساختن همه کنار آمده اید. یعنی «همه» به مثابه طرحی است در ذهن شما که هنوز تحقق واقعی نیافته و در نتیجه شما با آنچه در خیال دارید بعنوان یک کل کنار میآیید و ذره ذره این خیال را به واقعیت تبدیل میکنید.این نبردی است بین خیال گسترده و واقعیت محدود. بین خیال و واقعیت. چیزی به نام ساخت «همه با هم» کارخانه ها همه باهم، بیرون از ساخت یک به یک وجود ندارد. خواه زمانی که هنوز بیش از یک کارخانه نساخته باشید و خواه زمانی که سه چهارم کارخانه ها ساخته شده باشد.
شما میخواهید زمینی را با تراکتورشخم بزنید ولی زمین شما تنها میتواند قطعه به قطعه شخم زده شود. اگر زمین شما ده قطعه باشد زمانی که شما یک قطعه را تمام میکنید یک از ده کم میشود وجای صفر را درطرف شما میگیرد.  به پایان بردن قطعه دوم یعنی شما دو شده اید و قطعات باقیمانده هشت. و بدینسان هر قطعه ای از بخش مقابل کم شود به این طرف افزوده خواهد شد. این به این معناست که شما با شخم زدن هر قطعه، درحال شخم زدن همه زمین هستید. در زمانی که شما نیمی از قطعات را به پایان رسانده اید و به اصطلاح کار در سرازیری میافتد تغییری در قطعه قطعه انجام شدن کار ایجاد نخواهد شد. تنها ممکن است نیروی انسان بواسطه انجام دادن بخش مهمی از برنامه اش، در انجام باقیمانده کار بیشتر شود و کار سرعت بگیرد. در هر زمان که قطعه ای از زمین را به زیر شخم میبرید با قطعاتی که هنوز شخم نزده اید وارد سازش میشوید، یعنی عجالتا با آنها کاری ندارید.
یک غذای معین را نمیتوان یکجا خورد. (اگرحجم غذا را کوچک کنیم و تنها یک لقمه بگیریم و یا خورنده را بزرگ کنیم و مثلا یک نهنگ در نظر بگیریم ویا سرعتی در خوردن پدید آوریم، تنها نسبت ها تغییر خواهد کرد.) شما لقمه ای از یک غذا با حجمی معین را فرو میبرید . در این صورت شما با بقیه موجودی غذا یک سازش موقتی بر سر شکل کنونی موجودیتش انجام داده اید. همراه با فرو بردن لقمه ای، شکل موجودیت غذا  تغییر میکند. و جای شکل و کمیت کهنه را شکل و کمیتی نوین میگیرد. هر لقمه ای فرو میرود، درحالیکه همواره  نابودی شکل و کمیت معینی از غذا است در عین حال سازش با کمیت و شکل معینی از غذا نیز هست که دیری خواهد پایید تا تغییر کند و این ثبات رابطه شما با وضع کنونی غذا است. در کنار بی ثباتی رابطه که همانا تغییر مداوم رابطه و شرایط شما با غذاست.. «ثبات» همان سازش است. «تغییر» همان «یک به یک» تحقق یافتن است. ماندن آخرین لقمه یعنی تبدیل «همه»غذا به «یک» لقمه  و خوردن آن یک لقمه یعنی تبدیل نخوردن «یک» لقمه از غذا به خوردن «همه» غذاست.
اگر دیالکتیک به ما میگوید«صد» از صد تا «یکی» تشکیل شده است و بدون صد تا یکی، صدی در کارنیست.  باب میگوید صد، صد است و یک را طرد میکند. اگر دیالکتیک میگوید «همه» و « یک» به هم وابسته اند، و به یکدیگر تبدیل میشوند. یعنی همه  «یک» و یک «همه» میشود. اگر بخواهی همه را نابود کنی باید یک (یا صد تا یکی) را نابود کنی  باب میگوید همه، همه است و یک را طرد میکند. از نظر باب  میتوانی «همه را باهم» نابود کنی بی آنکه آنها را « یک به یک» نابود کرده باشی.
البته در تکوین افزایش کمی یک  شیء یا پدیده  بسته به افزایش نیروی یکی از دو طرف سرعت های گوناگون وجود دارد.گاه این سرعت کند و گاه تند است .یعنی  گاه افزایش کمی کند پیش میرود و از پس یکی، یکی دیگر اضافه میشود و گاه افزایش سرعت میگیرد و بجای یکی، دسته ای ازیک ها اضافه میشود. اما این تغییری در اصل مطلب نمیدهد. زیر اگر چه از دید تحقق «همه» این سرعت است اما از دید همان «دسته یک ها» بازهم افزایش یک به یک صورت گرفته، گیرم که این یک ها جمع شده و «دسته ای» را ساخته اند. همچنین از نظر زمانی، اینکه در یک زمان واحد دسته ای اضافه شود این تغییری در اصل مطلب نمیدهد. تنها یک های اضافه شده در زمان واحدی بیشتر شده اند نه اینکه نفس یک بودن آنها تغییر کرده باشد..
باب متوجه نیست که زمانی که شما همه دشمنان را یک به یک نابود میکنی از «همه» کم میکنی (هم دشمنان را از بین میبری و هم پایه هاشان را جذب میکنی.) و به « یک» میافزایی. بدینسان بتدریج هر چه از «همه»  بیشتر کم شده و به «یک» افزوده میگردد شرایط  زمینه تبدیل یک نیروی انقلابی  به همه از یکسو  و همه دشمنان  به یک دشمن باقی مانده از سوی دیگر فراهم میگردد. افزون براین باب متوجه نیست که  زدن «یک» دشمن در عین حال زدن «همه» دشمنان است. زیرا اگر بطور مشخص صحبت کنیم دشمنان بعنوان یک کل پیوندها و وابستگیهای مشخصی دارند و تضعیف و زدن «یکی»، در عین حال تضعیف و زدن «همه» آنهاست.
باب فکر میکند که با تصور یک شرایط خیالی که درآن توازن نیروها تغییر کرده است، وما از دفاع به تعرض روی آورده ایم، گرایش «یک به یک» را که از نظر او (البته ظاهرا) تنها یک سوی قضیه (و ظاهرا مربوط به مرحله دفاع) است،از باصطلاح «یک جانبه» بودن نجات داده  و با گرایش «همه با هم»( که ظاهرمربوط به دوران تعرض  است) تکمیل کرده است و بدینسان وحدت اضداد را در این مقوله بر قرار کرده است. او اصلا متوجه نیست که بدینسان جدایی اضداد را بر قرار ساخته  نه  وحدت آنها را!(9)
اشتباه اصلی باب اینست که گمان میکند چیزی به نام «همه» بیرون از « یک» ها وجود دارد. یا در حدی گسترده تر، «کل» و«عام» بیرون از«اجزاء» و«خاص» موجودیتی عینی دارد. این اشتباه و انحرافی متافیزیکی و ایده آلیستی است . ما در برخورد به مباحث دیگر باب باز هم خواهیم دید که این اشتباه اساسی باب(که خط اصلی فکری اوست )  چگونه راه  را برای تعمیم متافیزیک او از یکسو و نیز برای ایده آلیسم او از سوی دیگر در زمینه های مختلف میگشاید. 
سوای این اشتباه، باب گمان میکند این روشی است تنها در مورد دشمنان ما و تنها میتواند تا حدودی(همان حداکثر کذایی) در مورد آنها بکار رود. بنا به گمان باب، زمانی که ما همه دشمنانمان را نابود کردیم دیگر کارکرد اصل «یک به یک» به پایان رسیده است و با تغییرالزامات و رابطه واقعی نیروها میان ما و دشمنانمان دیگر کارکردی ندارد. او نمیتواند تصور کند که این اصلی است منبعث از«قانون اساسی وحدت اضداد» در مقوله «کمیت». و نه تنها در مورد رابطه ما با دشمنان کاربرد دارد بلکه در مورد هر مسئله معینی راست در میآید. ما مثالهای ساده مائو را تفسیر کردیم روشن است که صد وهشتاد درجه با تصور باب تضاد دارند. اینک مثالی از مبارزه  در جامعه کمونیستی بزنیم.
ما از باب میپرسیم زمانی که یک نظر نو در جامعه کمونیستی در اقلیت است چگونه گسترش میابد؟ آیا به یکباره و همه با هم، این نظر را میپذیرند و این نظر تبدیل به نظر اکثریت خواهد شد یا یک پروسه  کمی- تدریجی رشد را طی خواهد کرد. (10)
برای اینکه اکثریت یا همه به این نظر برسند باید یک به یک اشخاص نظرشان تغییر کند. یعنی باید تک به تک با آنها مبارزه صورت گیرد. بدین ترتیب در فاصله میان زمان نقطه آغاز نظریه اقلیت و زمانی که به  نظر اکثریت تبدیل میشود یک دوران وجود دارد که زمان تدریجی گذار از اقلیت به اکثریت است. در این فاصله هر گونه تغییر مثبتی در گسترش کمی  نظر اقلیت و نیز تغییرات کیفی جزیی آن، به معنای سازش با بخشی است که هنوز مشمول این تغییر نشده است. و هنگامی که به  مبارزه با مخالفین عمده این نظر در هر زمان معینی پرداخته میشود به این معناست که با مخالفینی که در آنزمان غیر عمده هستند سازش به عمل میآید.
بین آرزوهای مردم و شرایطشان برای تحقق آن آرزو ها همواره تضاد موجود است. اگر غیر این باشد یعنی اگر آرزو، خیال، تصور و ایده  پیشاپیش واقعیت حرکت نکند آنگاه مردم در جا خواهند زد. اما آرزو همواره وسیعتر از واقعیت است زیرا آرزو میخواهد واقعیت را به نقطه نوینی برساند. آیا تحقق همه آرزو ها به یکباره تحقق خواهد یافت یا یک به یک ، ذره به ذره از خلال تغییر یک به یک اجزای واقعیت تحقق خواهد یافت؟ و آیا اگر آرزویی پایان یابد یعنی واقعیت به آن تبدیل شود این گونه نیست که آرزوی جدیدی جای آن را خواهد گرفت؟ و بین آرزو و واقعیت بازهم شکاف خواهد افتاد؟
میبینیم که مسئله یک به یک مسئله ای صرفا مربوط به دشمنان نیست بلکه مسئله عام است که مسئله  نبرد با یک به یک دشمنان یکی از اشکال خاص بروز آنست. این از این جمله مائو بخوبی آشکار است که میگوید:
« این اسلوب به نام اسلوب حل یک به یک معروف شده است و در اصطلاح نظامی به عنوان درهم شکستن یک به یک قوای دشمن آمده است.»  
ت- نتایج
در مباحث بالا من تلاش کردم این نکته را روشن سازم  که باب در مورد بکار گیری اصل یک به یک  هم دچار تزلزل است و هم ناپیگیر . از یکسو و از لحاظ کاربرد آن در یک زمینه مشخص یعنی میان ما و دشمنان ما او بشدت متزلزل است وبا اما و اگر و حداکثر و حداقل و دهها حاشیه دیگر، مسئله را  خواه از لحاظ تئوریک- سیاسی و خواه از لحاظ تاریخی  تیره و تار میکند وبجای روشنی بخشیدن هر چه بیشتر به تاکتیک ما آن را بوجهی نابخشودنی ناروشن و مبهم میسازد.از سوی دیگر ناپیگیر است و به جای دریافت درست دیالکتیک یک و همه  و بسط آن در زمینه های تا کنون فهم نشده و به ادراک در نیامده، دامنه آن را بشدت محدود مینماید. بدینسان به مباحث باب در مورد این سیاست نمیتوان عنوان «گسست رادیکال» از گذشته  داد.
اگر از لحاظ  تزلزلات باب در مورد این سیاست بنگریم او مداوما میان دو سیاست نوسان میکند و ناتوان از برگزیدن روشن و مشخص یکی از آنهاست. اگر ملاک را سیاست «یک به یک» بگیریم او گسستی نکرده و همان مباحث پیشین را تکرار میکند. و اگر سیاست «همه با هم» را بگیریم او بجز تکرار مباحث چپ های گذشته و کمونارها چیز نوین و تازه ای را به پیش نمیگذارد.
درآنجا که باب از این سیاست دور میشود و برای گسست از آن یا نشان دادن آن به عنوان یک « نا- اصل»  به تخیل پناه میبرد، گسست رادیکال نمیکند بلکه در واقع  پیوست رادیکال انجام میدهد.  پیوست رادیکال به تمامی کمونارهایی که انگلس در مقاله خود آنها را مورد نقد قرار میدهد، پیوست رادیکال به تمامی جریانهای چپ رویی که زمان نگارش کتاب بیماری لنین در فصل «آیا صلح و مصالحه ای مجاز است» آنها را مورد نقد قرار میدهد. تصویر تخیلی باب گسست و نوآوری  نیست. بلکه کهنه آوری و بازگشت به تئوریهای کهنه است! درآنجا که به واقعیت باز میگردد با اگر و اما و  شرایط متفاوت و بطور متفاوت تاکتیک را تیره و تار میکند . در مجموع او سخت متزلزل است.
در آنجا که مسئله دریافت دیالکتیک مطرح است باب نه تنها کوششی در جهت گسترش و تکامل بحث یک و همه نمیکند بلکه آن را بشدت محدود کرده و به مثابه مانعی در مورد گسترش آن عمل مینماید. بدینسان او از پیشرفت مارکسیستها در مبحث فوق وآنچه تا کنون  بوسیله آنها بدست آمده عقب مینشیند و پس میرود.
ضمنا توجه داشته باشیم که باب همه و یک  و بدنبال آن کل و جزء  یا عام و خاص ... را از یکدیگر جدا میکند. و متوجه پیوند و موجودیت عینی «همه» در «یک »ها ،عام در خاص و کل در جزء نیست. بدین نکته دوباره تاکید میکنم زیرا در مباحث آینده ما در باب نظرات باب، حائز اهمیت فراوانی است.

طرح نخستین در شهریور- آبان86   نگارش مرداد 88
یادداشتها
1- بهتراست بگوییم که عکس این عبارت درست است.  یعنی «واقعیت عینی»( که«الزامات و رابطه واقعی نیروها» نیز در آن مستتر است) نقطه عزیمت هر تحلیل ماتریالیستی- مارکسیستی است. ولی میتواند از زاویه نادرست مورد بهره برداری رویزیونیستها نیز قرار گیرد. درباره نادرستی نظر باب به بخش3-4 نگاه شود.
2- پایین تر خواهیم دید که مشکل بتوان حتی چنین درکی  را از مباحث باب گرفت. او مدام میان «یک به یک» و «همه با هم» در نوسان است. در همین قطعه بالا با اندک دقتی به عبارات و واژه های باب  میتواند تردیدها و تزلزلات باب را دید : « اشتباه نبوده »،« فکر نمیکنم»، «اینطور به نظرم میرسد» و« ... قبول. ممکن است کاملا صحیح باشد...» و از این نوع عبارات که صفت مشخصه شان عدم اعتماد و اطمینان به شناختی است که باب عرضه میکند. بطور کلی این شیوه  بیان باب در کتاب «فتح جهان» و «گسست از اندیشه های کهن»  و بسیاری از نوشته های اوست.
3- به نظر من البته با توجه به تمامی تردیدها و تزلزلهای باب، او در مجموع  نه تنها  مخالف اصل ساختن از تاکتیک « زدن یک به یک» است، بلکه اساسا مخالف استفاده از چنین تاکتیکی حتی بعنوان « گرایش» است. این نکته جلب توجه مینماید که در عمل این سیاست«  زدن همه با هم»  است که «اصل» تاکتیکی شده است. برای نمونه برخورد  حزب کمونیست ایران(م- ل- م) به تضادهای جمهوری اسلامی و امپریالیستها و یا تضادهای درونی جمهوری اسلامی تماما تابع این سیاست تاکتیکی(در واقع باید گفت «اصل تاکتیکی») است.شاید گناه آن به گردن باب نباشد! و شاید هم باشد!؟
4-  این که میگویم پیچیده به این دلیل است که همواره میتوان از تضاد میان دستجات مختلف بورژوازی و امپریالیستها استفاده کرد. اما این گاه پیچیدگیهایی دارد وممکن است  مثل مورد جنگ چین و ژاپن نباشد که به علت حمله مستقیم ژاپن به کشور چین تا حدودی سرراست بود .
5- ضمنا به این نکته توجه کنیم که  بطور کلی واضع این سیاست به هیچ عنوان مارکسیستها نبوده اند. بلکه بورژوازی بوده است. برای مثال میتوان به مبارزه طبقاتی در فرانسه نوشته مارکس توجه کرد و سیاستهای بورژوازی فرانسه را که دشمنان خود را «یک به یک» از قدرت بیرون کرده و سرکوب میکند، مورد دقت قرار داد. یا مثلا در انقلاب چین که این سیاست از جانب ارتجاع و امپریالیستها در سال 1927اجرا شد ودر جبهه خلق شکاف انداخت.  مائو دراین خصوص  میگوید: «... از این روهنگامیکه خیانت در همه جا پیدا شد، حزب کمونیست ناگزیر تنها به مبارزه پرداخت و نتوانست تاکتیک امپریالیستها و ضد انقلاب چین را که عبارت بود از درهم شکستن «یک به یک» حریفان نقش بر آب سازد» منتخب آثار،جلد اول، درباره تاکتیکهای مبارزه علیه امپریالیسم ژاپن، ص 252
در کشور ما نیز ارتجاع جمهوری اسلامی در سالهای 57 تا 60 و نیز پس از آن با توجه به پراکندگی نیروهای چپ و نبود، نبود وحدت میان چپ ها با مجاهدین و نیز جناح چپ بورژوازی  بنحو احسن از چنین سیاستی استفاده کرد تمامی این نیروها  را «یک به یک» شکست داد.
6- پایین تر توضیح خواهم داد که  سیاست تاکتیک مستقلی به نام «همه با هم» اصلا  از نظر دیالکتیک مارکسیستی نمیتواند وجود داشته باشد.  چیزی به نام شکست «همه» دشمنان تنها به عنوان استراتژی میتواند وجود دارد. شکست همه دشمنان از نظر استراتژیک نیز تنها از طریق شکست «یک به یک» دشمنان از لحاظ تاکتیکی تحقق خواهد یافت. چنانچه  سیاست «همه با هم»  درتاکتیک در پیش گرفته شود جز «چپ روی»  نخواهد بود. حال انکه عکس آن یعنی نادیده گرفتن«شکست همه دشمنان» (وبرنامه داشتن برای شکست یکی از آنها و یا بخشی از آنها) در استراتژی به معنای راست روی  خواهد بود.
7- و یا «کمیت بیانگر وحدت پیوستگی و ناپیوستگی است»(هگل، علم منطق . نگاه کنید به «درشناخت اندیشه هگل» روژه گارودی ترجمه پرهام ص159 ) پیوستگی، وحدت یک ها یا جمع شدنشان در همه است. ناپیوستگی تقسیم پذیری آنهاست به یک های متعدد.  
8- همچنین ما در بخش نخست این نوشته دیدم که لنین  به این علت  که گسترش کشورهای سوسیالیستی را  یک به یک میدید، مورد نقد باب واقع شده بود.  اکنون میبینیم باب تنها مخالف گسترش «یک به یک» کشورهای سوسیالیستی نیست. بلکه مخالف سیاست زدن یک به یک دشمنان  نیزهست. این دو البته رابطه ای درونی دارند.
9- اینکه میگویم ظاهرا ،از این رو است که  هم چنانکه دیدیم موضع باب متزلزل است و چندان روشن نیست که حتی در مرحله دفاع نیز سیاست یک به یک را درست بداند.
10- شاید باب بخواهد از جهش و تغییرات کیفی برای ما صحبت کند. اما هیج جهشی رخ نخواهد داد مگر با انباشت لازم تدریجی - کمی نیروها. جهش امری خیالی نیست بلکه امری واقعی است. بدون تدریج، جهشی در کار نیست. و نیز تدریج، جهش و جهش، تدریج است واین دو مداوما به یکدیگر تبدیل میشوند. جهش عدد یک به عدد صد هرگز بدون شمارش نود ونه عدد رخ نخواهد داد. یعنی زمانی که شما نود و نه عدد را شمردید با شمارش آن یکی آخری میتوانید جهش کنید و به یکباره به صد تبدیل شوید. یعنی گسست از ده گان و جهش به صد گان.