Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شماره هشتم دوره سوم اسد 1384 اگست 2005

در انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده شرکت نکنید !

خیل عظیمی از جنایتکاران جنگی " طالبی " و " جهادی " ، متنفذین شریر محلی ، آخوند های مرتجع ، جنایتکاران " خلقی " و " پرچمی " ، بروکرات ها و تکنوکرات های خائن ظاهر شاهی و داود شاهی و تسلیم طلبان سابقا چپی ، برای ورود به پارلمان مرکزی و شوراهای ولایتی رژیم دست نشانده صف بسته اند . اینها مجموعا کسانی اند که برای شرکت در نمایشات امپریالیستی – ارتجاعی فریبنده انتخاباتی و در نهایت برای خدمتگزاری به اشغالگران امپریالیست امریکائی ، انگلیسی ، .... آگاهانه اعلام آمادگی کرده اند . اینها خائنین و وطنفروشان آگاه اند و آگاهانه برای خیانت و وطنفروشی کمر بسته اند . در میان مجموعه کاندیداهای این بازی نمایشی کمتر کسی را می توان یافت که نا آگاهانه و مبتنی بر توهمات در این میدان اتن داخل شده و به دهل امپریالیست های اشغالگر برقصد . چنانچه چنین کسانی موجود نیز باشند ، تعداد آنها بسیار قلیل و غیر قابل محاسبه است .  چانس ورود چنین افرادی به پارلمان مرکزی و حتی شورا های ولایتی رژیم پوشالی نیز شدیدا ضعیف است.
اینچنین است که پارلمان مرکزی و شوراهای ولایتی آینده رژیم پوشالی که در نتیجه این انتخابات فرمایشی به میان می آیند ، مجامعی خواهند بود متشکل از خائنین و وطنفروشانی که آگاهانه برای اشغالگران امپریالیست امریکائی و متحدین شان خدمت خواهند کرد . در واقع آنچه که امروز این خیل عظیم نامتجانس را به شرکت در بازی انتخاباتی فراخوانده و فردا در مجالس پارلمان مرکزی و شوراهای ولایتی رژیم دست نشانده گرد هم جمع خواهد کرد ، جاذبه و کشش " دستر خوان پر برکت " امپریالیست های اشغالگر امریکائی و غیر امریکائی است .
اینکه چه کسانی از طریق پارلمان مرکزی و شوراهای ولایتی رژیم پوشالی خواهند توانست به این " دسترخوان " راه یابند و بعد از راهیابی چه چیزی به دهان شان خواهد افتاد ، بعد از معلوم شدن نتایج بازی جاری و شروع کار مجامع " قانونگزار"  رژیم ، روشن و مشخص خواهد شد . اما از هم اکنون سیل وعده و وعید های فریبنده پروژه های رنگارنگ اقتصادی و تعلیمی و صحی و زراعتی و ... عطائی امپریالیست ها و مرتجعین خارجی بر سر و روی مردم باریدن گرفته است . در واقع این صحنه بازی ، سوداگرانه و بازاری است ، اما نه بازار بورژوائی اصیل است و نه خرید و فروش در آن طبق معیار های بورژوائی صورت می گیرد . همانگونه که بازارافغانستان یک بازار مستعمراتی – نیمه فئودالی است ، بازار انتخاباتی و خرید و فروش این بازار نیز چنین است .

 بازی های انتخاباتی اصیل بورژوائی در کشور های سرمایه داری پیشرفته (امپریالیستی ) چگونه اند ؟ مارکس درینمورد گفته معروفی دارد . او می گوید : انتخابات سرمایه دارانه به این معنی است که استثمار شوندگان هر چند سال بعد یک بار فرصت می یابند که کسی از استثمار کنندگان را برای حاکمیت بالای شان انتخاب کنند . تاریخ نشان داده است که توده ها هرگز نمی توانند از طریق انتخابات بورژوائی گامی فرا تر گذاشته و حاکمیت خود شان را شکل دهند . 
 بورژوازی " قانونگرا " و " متمدن " به محض اینکه احساس کند حاکمیتش در خطر است ، به عریان ترین شیوه های سرکوب متوسل می شود . او در واقع انحصار اردو و پولیس مسلح را مداوما در دست دولت خود نگه می دارد تا در شرایط عادی با اتکا بر آنها " حاکمیت دموکراتیک " خود را تامین کند و در شرایط اضطراری از آنها برای سرکوب توده ها استفاده نماید.  با اینهم یک وجه مهم بقا و دوام " حاکمیت دموکراتیک " سرمایه دارانه در کشور های سرمایه داری پیشرفته ( امپریالیستی ) ، غارت و چپاول کشور های تحت سلطه است که سود مضاعف برای امپریالیست ها را تامین می نماید و به آنها فرصت می دهد که با تطمیع بخشی از کارگران کشور های شان ، اشرافیت کارگری را شکل دهند و از آن در جهت بقا و دوام سلطه شان کار بگیرند . بناءً باید همیشه بخاطر داشت که یک پایه مهم دموکراسی امریکا و انگلیس و ... غارت و چپاول ما و امثال ما است و اگر این غارت و چپاول نباشد ویا از میان برود ، آن دموکراسی ها نیز دوامی نخواهند کرد و یا لااقل شدیدا به زحمت خواهند افتاد .
    وقتی این مطاع سرمایه دارانه به کشور های تحت سلطه امپریالیزم راه می یابد ، تغییر شکل یافته و استحاله می شود  و در نتیجه نمی تواند حتی همان کارکرد معمولی انتخابات بورژوائی را نیز داشته باشد . یک وجه مهم کارکرد انتخابات در چنین کشور هائی ،  خدمت به بقا و دوام سلطه امپریالیزم است ، خواه این سلطه مستقیم باشد و از طریق قوت های اشغالگر امپریالیستی و رژیم دست نشانده آنها اعمال گردد و خواه غیر مستقیم باشد و از طریق یک حاکمیت وابسته به امپریالیست ها و مزدور آنها تامین گردد . سلطه غیر مستقیم امپریالیست ها می تواند کم و بیش فریبنده و اغواگرانه باشد ، چرا که یک حاکمیت به اصطلاح ملی به مثابه روکش در جهت فریب توده ها می تواند عملکرد داشته باشد و آنان را دچار این توهم سازد که گویا می توانند از طریق انتخابات سرنوشت ملک و ملت را تعیین کنند . اما سلطه مستقیم امپریالیست ها که توسط قوت های اشغالگر و رژیم دست نشانده اعمال می گردد ، کمتر می تواند فریبنده و اغواگرانه باشد و توده ها را فریب دهد . 
از لحاظ داخلی انتخابات و بازی های انتخاباتی در چنین کشور هائی صرفا یک روپوش استتاری نازکی است بر چهره کریه استبداد نیمه فئودالی ( فئودال – کمپرادوری ) ، چرا که ساختار اقتصادی – اجتماعی جامعه اصولا نمی تواند زمینه ساز پیدایش و رشد دموکراسی ، حتی با ماهیت و صورت بورژوائی آن ، باشد . بورژوازی ملی در این کشور ها معمولا ضعیف تر از آن است که بتواند زمینه ساز تحقق دموکراسی گردد . تاریخ نشان داده که حتی در صورتی که بورژوازی ملی در این کشور ها به قدرت برسد ، به سرعت تغییر ماهیت داده و به بورژوازی کمپرادور مبدل می گردد و نقش ملی و دموکراتیک خود را از دست می دهد . بورژوازی کمپرادور بمثابه دلال سرمایه های امپریالیستی خارجی ، با ماهیت ضد ملی و ضد دموکراتیک خود نمی تواند اساسا نقشی برای تحقق دموکراسی داشته باشد . پیدایش و رشد دموکراسی در این کشور ها قبل از همه مستلزم  نابودی ساختار اقتصادی – اجتماعی این کشورها و مبارزه درین راستا است  واین وظیفه ای است که در شرایط سلطه جهانی امپریالیزم فقط از عهده پرولتاریا می تواند بر آید . به عبارت دیگر ، دموکراسی در کشور های تحت سلطه امپریالیزم فقط از یک طریق می تواند پیاده گردد و آن انقلاب دموکراتیک نوین است ، یعنی انقلاب ملی - دموکراتیک تحت رهبری پرولتاریا که جامعه را بطرف انقلاب سوسیالیستی می برد و نه بطرف سرمایه داری .                  
انتخابات برای پارلمان مرکزی و شوراهای ولایتی رژیم دست نشانده ، آخرین حلقه زنجیر شکلدهی به رژیم دست نشانده است ، سلسله ای که از جرگه خائنین ملی در بن شروع گردید و با انتقال قدرت به نوکر دست نشانده اشغالگران امریکائی و متحدین شان یعنی کرزی ادامه یافت . از آن پس ، با حمایت نظامی و سیاسی و مالی مستقیم امپریالیست های اشغالگر ، لویه جرگه اضطراری و لویه جرگه قانون اساسی آمدند و رژیم دست نشانده صاحب یک رئیس منتخب و یک قانون اساسی تصویب شده در لویه جرگه ها شد . رئیس منتخب در جرگه خانئین ملی در بن و لویه جرگه اضطراری ، یکبار دیگر از طریق انتخابات ریاست جمهوری ، باز هم با حمایت نظامی و سیاسی و مالی مستقیم اشغالگران ، به حیث رئیس جمهور منتخب بر سریر قدرت دست نشاندگی و چاکری باقی ماند . در طول این مدت امپریالیست های اشغالگر ، نهاد های نظامی ، امنیتی و اداری رژیم دست نشانده را نیز از طریق حمایت های مستقیم نظامی و سیاسی و اقتصادی کم و بیش شکل داده اند . اما تمامی این اقدامات اشغالگرانه امپریالیستی نتوانسته است یک رژیم با ثبات و نیرومند در افغانستان ایجاد کند . یک رژیم دست نشانده ذاتا و در ماهیت خود ، یک مو جود پوشالی است و نمی تواند قدرت واقعی داشته باشد . چنین رژیمی به مثابه یک موجود طفیلی قسمی بار می آید که از هر لحاظ وابسته و متکی به اربابان خارجی اشغالگرش بوده و بدون موجودیت قوت های اشغالگر امپریالیستی نمی تواند به حیاتش ادامه دهد .              
انتخابات برای پارلمان مرکزی و شورا های ولایتی رژیم دست نشانده ، قرار است که قوه مقننه این رژیم را در سطح کشوری و ولایتی به وجود بیاورد و شکلدهی رژیم را از لحاظ رسمی تکمیل نماید . بعد از آن گویا در افغانستان رژیمی رویکار خواهد بود که دارای هر سه قوه مجریه ، قضائیه و مقننه و " صاحب " یک " اردوی ملی " و یک " پولیس ملی " و یک " رئیس جمهور متنخب " درراس تمامی قوه ها و تمامی قوت ها است . از این قرار باید مشکلی وجود نداشته باشد و " حاکمیت منتخب " بتواند کشور را " اداره " نماید . در چنین صورتی ضرورت به حضور قوای اشغالگر خارجی در افغانستان باقی نمی ماند . افسران و سربازان این قوت های " مهمان " و " مسافر " باید به خوبی و خوشی بتوانند بطرف خانه های شان بروند . اما چنین نیست و نمی تواند چنین باشد  و چنین شود . تکمیل شکلدهی رژیم ، تکمیل شکلدهی یک رژیم دست نشانده است و باعث نمی شود که ماهیت و ذات این رژیم دچار تغییر و تحول گردد . رژیم دست نشانده کماکان با تکیه بر قوت های اشغالگر امپریالیستی " و حمایت های سیاسی و مالی مستقیم اشغالگران ، حاکمیت " اش را ادامه می دهد و حالت مستعمراتی کشور کماکان دوام می یابد . 
" اعلامیه مشترک ایالات متحده و افغانستان " که به تاریخ 2 جوزای 1384 مطابق به 24 می 2005 ، در قصر سفید ، میان جورج بوش و حامد کرزی به امضا رسید ، این موضوع را صراحت دا ده و به اصطلاح جنبه قانونی به آن داده است . در این اعلامیه مشترک تحت عنوان " امنیت " ،  " *  ادامه انجام عملیات ضد تروریزم در همکاری با نیروهای افغانستان . " مورد توافق قرار گرفته است . 
چند سطر پائین تر ، یکبار دیگر در " اعلامیه مشترک " تاکید گردیده است  که : " این واضح است که به منظور دسترسی به اهداف مندرج در این موافقتنامه ، نیروهای ایالات متحده مستقر در افغانستان همچنان به تاسیسات میدان هوائی بگرام و تسهیلات آن در دیگر مناطق که می تواند با توافق جانبین تعیین گردند دسترسی خواهند داشت . نیروهای ایالات متحده و ائتلاف بین المللی در اجرای عملیات نظامی مقتضی بر اساس مشوره و ضوابط از قبل تعیین شده آزادی عمل خواهند داشت . "                       
وقتی " اعلامیه مشترک " از " ادامه انجام عملیات ضد تروریزم در همکاری با نیروهای افغانستان " حرف می زند ، در واقع می خواهد چنین وانمود کند که انجام این عملیات در افغانستان در اساس کار " نیروهای افغانستان " است و نقش نیروهای امریکا  و " ائتلاف بین المللی " صر فا همکاری با این نیروها است . این ، حرف مفتی است که خود " اعلامیه مشترک " نیز به آن باور ندارد . به همین جهت ، در سطور پائین تر " اعلامیه " صریحا آزادی عمل نیروهای ایالات متحده و ائتلاف بین المللی در اجرای عملیات نظامی مقتضی مطرح می گردد . البته درینجا نیز از  " مشوره و ضوابط از قبل تعیین شده " صحبت به عمل می آید که باز هم حرف مفتی است . از جانب دیگر میدان هوائی بگرام بصورت صریح و روشن به قوت های اشغالگر امریکائی تسلیم داده شده است و پایگاه های نظامی دیگری نیز برای این قوت ها مدنظر گرفته شده است . تذکر در مورد " توافق جانبین " برای تعیین سائر پایگاه ها نیز حرف مفتی است .  

واقعیت کاملا روشن و مبرهن این است که نیروی اصلی جنگی در افغانستان   ، همان نیروهای اشغالگر امریکائی و متحدین شان در " ائتلاف بین المللی " هستند .  نیروهای رژیم دست نشانده ، نه در گذشته نقش محوری جنگی داشته اند و نه فعلا دارند . تا جائیکه شواهد نشان می دهند و امضای " اعلامیه مشترک " میان بوش وکرزی نیز تائید می کند ، تا مدت های مدیدی در آینده نیز چنین نقشی نخواهند داشت . اینکه " اعلامیه مشترک " به میان آمده است و مجوز به اصطلاح قانونی برای دوام اشغال افغانستان فراهم گردیده است ، خود تاکید کننده این امر است .                                            
از همان روز اول تجاوز قوت های امریکائی و " ائتلاف بین المللی " به افغانستان و اشغال این کشور توسط این نیروها ، تا حال  ، در عملیات نظامی آنها ، نه مشوره با طرف افغانستانی ( رژیم دست نشانده ) به مثابه یک اصل جدی مطرح بوده است و نه هم " ضوابط از قبل تعیین شده " ای در مورد وجود داشته است . اینک که مدت چند ماه از امضای " اعلامیه مشترک " می گذرد ، نیز تا حال هیچ ضوابط تعیین شده ای درینمورد  بوجود نیامده است . وقتی نیروهای امریکائی و " ائتلاف بین المللی " در افغانستان مستقر شدند ، توافق طرف افغانستانی در تعیین پایگاه های این قوت ها اصلا مطرح نبود  و در طول چند سال گذشته نیز اصلا مطرح نبوده است . یقینا در آینده نیز تعیین کننده اصلی این پایگاه ها بازهم خود قوت های اشغالگر خواهند بود و نه رژیم دست نشانده .                

حال فرض کنیم  موضوعاتی مثل " توافق جانبین " ، " مشوره " و " ضوابط از قبل تعیین شده " واقعا تا این حد و یا آن حد مصداق پیدا نمایند . آیا این حالت می تواند تغییر کیفی جدی در وضعیت افغانستان بوجود بیاورد ؟  نه ، زیرا که این " توافق " و " مشوره " و " تعیین ضوابط " میان ارباب و نوکر صورت خواهد گرفت و نه میان دو طرف مستقل و متساوی الحقوق .
" اعلامیه مشترک " توسط خود اشغالگران و رژیم دست نشانده به " توافقنامه همکاری استراتژیک " معروف شده است . این کنیه برای اعلامیه مذکور، کاملا با متن آن خوانائی دارد و در خود متن آن نیز از " همکاری استرتژیک ایالات متحده و افغانستان " صحبت به عمل آمده است . مضمون این اعلامیه صرفا به مسائل مربوط به افغانستان محدود نمی شود ، بلکه یکسلسله مسائل استراتژیک در رابطه با کشور های همسایه و همچنان منطقه و جهان را نیز در بر می گیرد . 
 امپریالیست های امریکائی بر مبنای یک استراتژی نظامی و سیاسی دراز مدت منطقوی و جهانی به افغانستان ، آسیای میانه و منطقه خلیج داخل شده اند . " اعلامیه مشترک " ، رژیم دست نشانده را به مثابه یک پادو دراز مدت در چوکات این استراتژی در نظر گرفته است . به بند های ذیل از متن " اعلامیه " توجه کنیم : 
" تشویق توسعه آزادی و دموکراسی در گستره منطقه ؛ "  
" حمایت از ابتکار افغانستان برای احیای نقش تاریخی این کشور به عنوان پلی میان آسیای   مرکزی    و   جنوبی   و   ارتقای
مناسبات منطقه یی از رقابت به همکاری اقتصادی و سیاسی ؛ "                     
 " تقویت همکاری میان افغانستان و همسایه های آن و دفع مداخلات در امور داخلی این کشور ؛ "                          
" حمایت از روابط دوستانهء همکاری میان مردم و تقویت روابط میان جوامع امریکا و افغانستان برای دسترسی به دیدگاه مشترک و همکاری در زمینه چالش ها و ظرفیت های موجود ؛ "       
" مساعد ت و حمایت از بازگشت افغانستان به اقتصاد منطقه یی و جهانی و سازمان های مورد نظر بین المللی ؛ "   
" تشویق و فراهم آوری سهولت برای حضور متصدیان ایالات متحده در بخش هایی که توسعه شرکت های افغانی و بخش خصوصی را در افغانستان سرعت می بخشد ؛ "                                  
 " مشورت و اتخاذ تصامیم مقتضی مشترک در مواردی که به باور افغانستان تمامیت ارضی ، استقلال و امنیت آن کشور در معرض تهدید و خطر قرار گرفته است ؛ "    
" تداوم تبادل اطلاعاتی و استخباراتی ؛ "
" تقویت روابط افغانستان با ناتو ؛ "       
" حمایت از ابتکار امنیت در مرز های افغانستان . "                                    
در قسمت های دیگر این اعلامیه باز هم تاکید صورت می گیرد :                     
" پا بپای افزایش توانمندی دولت افغانستان ، این کشور همکاری اش را در مبارزه با تروریزم ، تقویت امنیت منطقه یی ... ادامه می دهد ؛ ... "         " ... ایالات متحده به تعهدات افغانستان در جهت ساختن چهار چوب قانونی و محیط مساعد برای بخش خصوصی و سرمایه گذاری ملی و بین المللی .، باور دارد."
در پایان اعلامیه اظهار اطمینان می گردد که : 
" ما مطمئن هستیم که همکاری استراتژیک ایالات متحده و افغانستان نقش محوری را در کمک به رسیدن افغانستان به این اهداف بازی خواهد کرد . "  تاکیدات از ما است . "                       
توجه به تمامی مطالب فوق به روشنی نشان می دهد که امپریالیست های امریکائی آرزو دارند رژیم دست نشانده شان در افغانستان به مثابه یک پا دو گوش به فرمان در خدمت اهداف منطقوی و جهانی آنها قرار داشته باشد . اگر مفاهیم واقعی و عملی این بند های " اعلامیه مشترک " را در نظر بگیریم و آنها را با توافقنامه های امیران خائن محمد زائی با استعمارگران انگلیسی مقایسه نمائیم ، متوجه می شویم که یک اساس مشترک و سه نکته اختلاف جدی میان آنها وجود دارند .                                           
 اساس مشترک این است که در هردو مورد سرنوشت کشور و سرنوشت سیاست خارجی کشور به قدرت های استعماری و امپریالیستی فروخته شده است .                                            
یک اختلاف این است که استعمارگران انگلیسی افغانستان را به مثابه دیوار حائلی میان هند برتانوی و متصرفات روسیه تزاری در آسیای میانه می نگریستند ؛ ولی امپریالیست های امریکائی این کشور را به مثابه پلی میان آسیای میانه و آسیای جنوبی  در نظر می گیرند . استعمارگران انگلیسی   برای  حفاظت هند تحت سلطه      شان  به  این  دیوار   حائل     ضرورت  داشتند و امپریالیست های امریکائی برای انتقال نفت و گاز آسیای میانه به طرف جنوب ، به این پل عبور نیاز دارند .  اختلاف دیگر این است که استعمارگران انگلیسی انحصار سیاست خارجی افغانستان را به این خاطر بدست گرفته بودند که امیران کابلی در محدوده افغانستان محصور بمانند و نقشی در بیرون از مرز ها نداشته باشند ؛ اما امپریالیست های امریکائی به این خاطر سیاست خارجی افغانستان را به معنی واقعی کلمه در انحصار گرفته اند که از دست نشاندگان شان علاوه از افغانستان در مسائل و منازعات منطقوی نیز بحیث پا دو کار بگیرند .                              
 اختلاف دیگر این است که امیران دست نشانده انگلیس در امور داخلی کشور نسبتا آزادی عمل داشتند ، ولی رژیم دست نشانده کنونی از چنین آزادی عمل نسبی برخوردار نیستند . مثلا انگلیس ها برای اردوی امیران دست نشانده شان کمک های پولی و تسلیحاتی معینی به عمل می آوردند ، ولی سازماندهی و آموزش اردو بدست خود امیران بود . اما در وضعیت کنونی نه تنها تجهیز و تمویل اردو و پولیس رژیم دست نشانده ، بلکه سازماندهی و آموزش آنها نیز توسط اشغالگران پیشبرده می شود و این کار یکایک افسران و سربازان را در بر می گیرد .                                             
این اختلافات از آنجا ناشی می شوند که استعمارگران انگلیسی امیران دست نشانده شان را بر تاج و تخت کابل نصب می کردند و بعد قوت های نظامی شان را از افغانستان بیرون می بردند . اما قوت های متجاوز امریکائی و متحدین شان در " ائتلاف بین المللی " ، افغانستان را مستقیما تحت اشغال گرفته اند و در واقع راسا حاکمیت را بدست دارند .                    
" اعلامیه مشترک بوش و کرزی " و به بیان روشن تر " توافقنامه استراتژیک " آنها ، خط رهنمودی پارلمان رژیم دست نشانده را در مورد قوت های اشغالگر امریکائی پیشاپیش روشن و واضح کرده است . این پارلمان وظیفه دارد توافقنامه امضا شده و از قبل فیصله شده را تحت نام مجمع نمایندگان مردم افغانستان مورد تصویب قرار دهد و به اصطلاح حیثیت قانونی آنرا بیشتر سازد . به عبارت روشن تر ، پارلمان رژیم دست نشانده وظیفه دارد حالت مستعمراتی کشور را تائید کند و " حیثیت قانونی " این حالت را بیشتر سازد .
از جانب دیگر پارلمان مرکزی رژیم دست نشانده یکجا با شوراهای ولایتی آن ، با تکیه بر قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان و طبق ترکیب عمده  اعضای خود ، وظیفه دفاع از حالت نیمه فئودالی کشور را نیز برعهده خواهند داشت . این پارلمان و شوراهای ولایتی نه تنها مجبور اند در چوکات قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان حرکت کنند ، بلکه بر مبنای خواست واقعی اکثریت قریب به اتفاق اعضای خود نیز چنین خواهند کرد . از هم اکنون و پیشاپیش روشن و واضح است که اکثریت  هنگفت اعضای پارلمان مرکزی و شورا های ولایتی را عناصر " جهادی " و " طالبی " سابقه ، روحانیون مرتجع  و متنفذین  شریر  محلی  تشکیل خواهند داد .  به همین خاطر " قوه مقننه "  رژیم دست نشانده ، از لحاظ اقتصادی – اجتماعی گرایش به تحکیم بیشتر مناسبات نیمه فئودالی  خواهد داشت ، از لحاظ سیاسی برای تحکیم بیشتر جمهوری اسلامی خواهد کوشید و از لحاظ فرهنگی  برای فرهنگ مسلط نیمه فئودالی کوشش بیشتری خواهد کرد .  در مقایسه با بخش اکثریت هنگفت پارلمان ، جنایتکاران " خلقی و پرچمی ، بوروکرات ها و تکنوکرات های ظاهر شاهی و داود شاهی و تسلیم طلبان سابقا چپی ، اقلیت نا چیزی را تشکیل خواهند داد . تا جائیکه تجارب لویه جرگه ها نشان داده است و تجارب پارلمان مرکزی و شوراهای ولایتی نیز در آ ینده نشان خواهد داد ، بخش اخیر ، در موارد بسیاری از امور " قانونگزاری " ، یا بر مبنای باور های سیاسی شان و یا بر مبنای ترس ، از اکثریت تبعیت خواهند کرد . در موارد نادری که چنین تبعیتی به عمل نیاید ، اکثریت بازهم فیصله های خود را خواهد داشت . به همین جهت شکلگیری " قوه مقننه " رژیم دست نشانده باعث تقویت گرایشات فئودالی در این رژیم خواهد شد .                              
قرار است بخش معینی از اعضای پارلمان مرکزی و شوراهای ولایتی رژیم پوشالی را زنان تشکیل دهند . این زنان نیز ناگزیر خواهند بود موافق و منطبق با جو مسلط اسلامی  حرکت کنند . آنها نخواهند توانست ، و مقدم بر آن نخواهند خواست ، جلو قانونگزاری های زن ستیزانه را بگیرند و یا قوانینی در ضدیت با شوونیزم مردسالارانه حاکم به تصویب برسانند .     

با وجود تمامی اینها ، بخش اخیر  با ماهیت عمدتا بورژوا کمپرادوری وابسته به کشور های مختلف امپریالیستی ، عمدتا امپریالیزم امریکا ، در چوکات " قوه مقننه " رژیم ، نقش معینی بر عهده خواهد داشت . بناءً  چنانچه گرایشات به اصطلاح غیر فئودالی آنها در امور قانونگزاری بازتاب معینی نیز پیدا نماید ، ماهیت بورژواکمپرادوری خواهد داشت . بدینسان " قوه مقننه " رژیم " اساسا از نمایندگان طبقه فئودال و بورژوازی کمپرادور تشکیل خواهد شد و حضور نمایندگان سائر طبقات در آن  در حکم هیچ خواهد بود .                               
با توجه به تمامی مطالبی که در فوق بر شمردیم ، وظیفه تمامی نیروها و شخصیت های انقلابی ، دموکرات و میهن دوست در قبال انتخابات پارلمانی جاری رژیم دست نشانده این است که قاطعانه آن را تحریم نمایند ، خود در آن شرکت نکنند و سائرین را نیز به عدم شرکت در این بازی فریبنده امپریالیستی – ارتجاعی تشویق نمایند . این کار یک خواست حد اقلی است که الزامات مبارزه برای استقلال کشور و آزادی مردمان کشور در شرایط کنونی از آنها طلب می نماید .     

 

سايت شعله جاويد در انترنيت :  www.sholajawid.org

ایمیل آدرس شعله جاوید: sholajawid2@hotmail.com

نقد گذرائی  از کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی .... "

تسلیم طلبی پارلمانتاریستی

یک نظر اجمالی

 

افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ( از تحمیل تروریزم تاصدوردموکراسی)  "  کتابی است که به تازگی منتشر شده است . تاریخ چاپ کتاب  سال 1384 گفته شده است که از قرار معلوم باید اوائل همین سال باشد . نگارنده کتاب فردی با نام اصلی یا مستعار " و . آئیژ " نمایانده شده است و ناشر آن نیز یک اداره نشراتی نا شناخته بنام " اداره دار النشر افغانستان " .  ولی به نظر می رسد که این مسئولیت گیری فردی در نگارش کتاب و مسئولیت گیری نشراتی اداره نشراتی نا شناخته در نشر" کتاب " ، بکار گیری یک نوع تاکتیک " هوشیارانه " در بیان نظرات و مواضع یک گروه سیاسی است . " کتاب " در داخل کشور و همچنان در خارج از کشور پخش شده و بمثابه اعلام مواضع بخشی از بقیة الجیش سازمان  منحله " ساما " مطرح شده است . بطور مشخص این کتاب به عنوان اعلام مواضع ، توسط یکی از رهبران قبلی سازمان مذکور اینجا و آنجا توزیع شده و از محتویات آن دفاع به عمل آمده است . از این جهت نقد " کتاب " در واقع نقد نظرات و مواضع گروه مذکور است و نه نقد نظرات و مواضع یک فرد .                             
کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " در 231 صفحه به نگارش در آمده و متن آن تحت عناوین ذیل بیان گردیده است :                                  
پیشگفتا ر:
نقش امریکا در تجاوز شوروی به افغانستان :
افغانستان معبر عبور پایپ لاین نفت و گاز و راه ترانزیت کالا :
امریکا سازنده طالبان و بن لادن :
انتخاب مرگ و نابودی یا پذیرش تجاوز :
اهداف اقتصادی و سیاسی امریکا در منطقه :
انتقال بحران مزمن اقتصادی امریکا به بیرون :
توجیه گران تجاوز :
کمک یا غارت و چپاول :
همسوئی اصولی و تقابل جناحی :
بازسازی ویرانگرانه :
بهره گیری از مواد مخدر :
کشت جایگزین تریاک :
از تجاوز خونین تا نمایش مسخره :
جلسه ی بن و نیرنگ های سیاسی دیپلماتیک :
ترکیب و عملکرد حکومت موقت :
لویه جرگه اضطراری و حکومت انتقالی :
لویه جرگه قانون اساسی و قانون اساسی آن :
انتخابات :
وضعیت نیروهای سیاسی – اجتماعی :
چه میتوان کرد :
 " کتاب " حاوی انحرافات و تسلیم طلبی های طبقاتی و ملی زیادی است ، انحرافات و تسلیم طلبی هائیکه در تمامی بخش های آن خود را نشان می دهد . ولی رویهمرفته ظاهرا چنین به نظر می رسد که به استثنای چهار بخش آخر کتاب ، بخش های دیگر آن نظرات و مواضعی را مطرح می نماید که حد اقل تسلیم طلبی های آشکار بخش های دیگر بقیة الجیش سازمان منحله مذکور را در بر ندارد  . حتی با یک مطالعه سرسری و اولیه "کتاب " می توان گفت که آن بخش های کتاب مذکور علیه اشغالگران امپریالیست امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده ، بیان کننده نظرات و مواضع جدا مخالف است . اما در چهار بخش آخر " کتاب " انحرافات و تسلیم طلبی های طبقاتی و ملی آنچنان به وضوح خود را نشان می دهد که در همان نظر اول جلب توجه میکند .  دقت روی این انحرافات و تسلیم طلبی های آشکار ، انحرافات و تسلیم طلبی های بخش های قبلی " کتاب " را نیز بیشتر از پیش وضاحت می دهد و روشن تر میسازد . به همین جهت نقد کتاب مذکور را اساسا روی مطالب همین چهار فصل متمرکز می نمائیم . یقینا این نقد مختصر و اولیه نمی تواند یک نقد همه جانبه باشد و صرفا به چند نکته پایه ئی توجه خواهد کرد .   
                         
قهرمان مبارزاتی " کتاب "

 کتابی که ادعای مخالفت و موضعگیری علیه امپریالیست های متجاوز و اشغالگر و رژیم دست نشانده و سائر مرتجعین را داشته باشد ، قهرمان  و چهره نمونه مبارزاتی اش را در میدان مبارزه اصولی و قاطع ضد اشغالگران و مرتجعین خائن ملی جستجو می نماید . ولی کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " علیرغم به اصطلاح مخالفت علیه اشغالگران و سیاست های آنها و تمامی مراحل پروسه شکلدهی رژیم دست   نشانده ( جلسه بن ، لویه جرگه اضطراری ، لویه جرگه قانون اساسی و قانون اساسی آن و انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده ) قهرمان و چهره نمونه مبارزاتی اش را از درون " لویه جرگه قانون اساسی " بیرون می کشد ، یعنی یکی از شرکت کنندگان در این " لویه جرگه " و به عبارت دیگر یکی از تصویب کنندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان را به عنوان قهرمان و چهره مبارزاتی نمونه اش بر می گزیند . این قهرمان مبارزاتی و چهره نمونه رزمندگی " ملالی جویا " است که کتاب اورا " زن متهور " لقب می دهد . کتاب این " چهره " را نمونه سازی می نماید وبه عنوان یگانه نمونه مبارزاتی قابل ذکر در کتاب ، کل شیوه و اسلوب مبارزاتی اش را بر مبنای همین نمونه سازی بنا می کند . به گفته های کتاب در این مورد توجه کنیم :  
" در همین جا بود که فقط یک زن متهور بمیدان آمد و گفت : " اینها حق ندارند در راس کمیته ها قرار بگیرند . اینها جنایتکاران جنگی هستند . اینها ملک ما را ویران کردند . اینها را ملت ما نمی بخشد ... اینها باید در محاکم بین المللی جنایات علیه حقوق بشر سپرده شوند ... " " ... فریاد این زن به تنهائی چون بمبی در درون لویه جرگه و بیشتر از آن در بیرون لویه جرگه طنین انداز شد و مردم حد اقل خواسته دل شان را درین فریاد یافتند و همه جا ازین زن به عنوان قهرمان یاد میشد . چیزی را که نهاد ها و شخصیت های ملی طی سالها . با خودگذری ها بدست می آورند این خانم شجاع در یک لحظه و با چند جمله احساساتی بدست آورد . ازین حادثه به چند مسئله باید دقت کرد : "  
" اول اینکه دل مردم چقدر از دست جنایتکاران بنیاد گرا این نمایندگان مسلح فئودالیزم دلال شده پر درد است و مردم چه نفرت عمیقی از آنها در دل دارند که با شنیدن چند جمله علیه شان این چنین سرتاسری شادی می کنند . "
" دوم اینکه مردم چقدر به سخنگوی و بیانگر درد های شان نیاز دارند و بدنبال آن می گردند و در عمل نشان می دهند که از کسی که بتواند بازتاب دهنده ی خواست های شان و درد های شان باشد چه بیدریغ و نترس و همگانی به دفاع بر می خیزند و عملا به کمک و حمایت آن – حتی از دور ترین روستا ها – میشتابند."
" سوم اینکه مردم به سخنگوی و نماینده ی واقعگرا ، مبارز و نترس نیاز دارند که در صورت لزوم بتواند خلاف جریان آب شنا کند و برای بدست آوردن حیات جاویدان بستیزد . آنانی را که چون ماهی مرده فقط همسوی جریان آب برده میشوند نماینده و سخنگوی خود نمیدانند ، ولو که این ماهی مرده ها سرخ و پر خط و خال و زینتی هم باشند . مردم میدانند که ماهی مرده به اعماق دریا نمی تواند شنا کند ، خود را به موج نمیزند ، نمیستیزد و در پی بدست آوردن حیات جاویدان هم نیست که حتی آبرا گنده میکند . سر انجام هم خوراک لاشخواران و یا حرام خور دیگری میشود ."                       
" چهارم اینکه چند جمله ی ملالی جویا در لویه جرگه به همه باید آموخته باشد که نفوذ یا کار کردن در نهاد ها و جرگه های ارتجاعی زمانی مفید ، موثر و مردم پسند است که از درون آن نهاد فریاد حق طلبانه مردم ، حتی اگر توسط یکنفر و در چند جمله هم باشد ، بلند و رسا به بیرون بر آید و به دیگران و به همه حالی شود که اینجا چه میگذرد و ماهیت این نهاد چیست ؟ و ما چه میخواهیم ؟ " 
" پنجم اینکه اگر مسائل مطروحه در چنین جرگه ها و جلساتی هماهنگ و سازمانیافته مطرح شود و نهاد منظمی بتواند ضمن سازماندهی یک اپوزیسیون ، ولو کوچک و حتی یکنفر ، در تبلیغ و بهره برداری از آن مسائل ، منظم عمل کند و آنرا به عنوان یک انگیزه در فضای مسائل دیگر سیاسی  اجتماعی در جهت منافع مردم بکار گیرد ، درینصورت نتیجه و فرآیند چنین مسئله ی چند چندان است . اینجا ست که طبقه و لایه های محروم  جامعه نیز سخنگوی خود را در مسائل مطروحه ی روز هم در وجود یک جمع میبینند و در صف بندی های اجتماعی نیز موقعیت ها مشخص می
شوند ، و ... " ( صفحات 158 ، 159 ، 160 و 161 کتاب )                          
برای اینکه معنی و مفهوم حقیقی این نمونه سازی  واضح  گردد در قدم اول لازم است در مورد " ملالی جویا " و مبنای سیاسی اقدام " متهورانه " وی روشنی انداخته شود .                         
تجاوز امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان و اشغال این کشور بر پایه یک ائتلاف  امپریالیستی و ارتجاعی بین المللی صورت گرفت .  نیروهای ارتجاعی  داخلی گوناگونی این تجاوز و اشغالگری را استقبال کرده و به پیشواز متجاوزین و اشغالگران امپریالیست شتافتند .                     
یکی از این دار و دسته ها ، باند ارتجاعی رویزیونیستی بود – و هست – که " ملالی جویا " به آن تعلق دارد و  تحت رهبری آن فعالیت می نماید . شامل بودن این باند در جمع تسلیم طلبان ملی به پیروی از قدرت ارتجاعی خارجی رویزیونیستی است که این باند به آن وابسته است . قدرت رویزیونیستی مذکور علیرغم اینکه در افغانستان قوت نظامی ندارد اما از لحاظ سیاسی از تجاوز و اشغالگری امپریالیست های امریکائی و متحدین شان حمایت می نماید . این قدرت ارتجاعی از رژیم دست نشانده پشتیبانی می نماید و در ساحات مختلف به آن یاری می رساند .     باند تسلیم طلبی  که " ملالی جویا " به آن تعلق دارد ، در چوکات حمایت از متجاوزین و اشغالگران امپریالیست ، از رژیم دست نشانده حامد کرزی نیز حمایت می نماید . البته این حمایت قسمی است که تمامی جناح های رژیم را در بر نمی گیرد ، بلکه بطور خاص حامد کرزی و به عبارت دیگر جناح حامد کرزی که جناح مورد حمایت خاص امپریالیست های امریکائی است را شامل می گردد . تمامی تبلیغات و فعالیت های عملی این باند بر محور حمایت از جناح حامد کرزی ، و مقدم بر آن حمایت از متجاوزین و اشغالگران امپریالیست امریکائی و متحدین شان ، در مخالفت با جنگ سالاران جهادی پیش برده می شود .      
اینچنین موضعگیری ای بطور خاص در لویه جرگه قانون اساسی نیز به روشنی مشهود بود . " ملالی جویا " و کسان دیگری مثل او بطور صریح و علنی از حامد کرزی حمایت می نمودند و مخالفت شان با جنگ سالاران جهادی در لویه جرگه را بر مبنای همین حمایت پیش می بردند . " ملالی جویا " در مخالفت علیه اشغالگران امپریالیست تهوری از خود نشان نداد . او مخالف رژیم دست نشانده در کلیت آن نبود . او مخالف لویه جرگه به عنوان یک نهاد سنتی فئودالی و مدافع مرتجعین نیز نبود . او حتی مخالف شرکت جنگ سالاران جهادی در لویه جرگه قانون اساسی نیز نبود . او صرفا با قرار گرفتن رهبران جهادی در راس کمسیون های لویه جرگه مخالف بود و در همین مورد بود که به اصطلاح احساساتی شد و " تهور " از خود نشان داد و خواهان محاکمه آنها در محاکم بین المللی جنایات علیه حقوق بشر گردید .             
این درخواست اخیر دو وجه داشت . وجه اول همراهی با جناح کرزی در مخالفت با جنگ سالاران جناح مخالف در لویه
جرگه بود ، جناحی که خواهان سیستم پارلمانی بودند و با سیستم ریاستی مورد حمایت کرزی مخالفت می کردند . مخالفت میان جناح کرزی و جناح مخالف مذکور به مفهوم مخالفت میان شوونیست های پشتون و مرتجعین غیر پشتون نیز بود و از این نظر ، " ملالی جویا "  یکجا با جنایتکارانی مثل سیاف و همقماشان او ، از جناح شوونیست ها حمایت می کرد . وجه دوم چشم داشت از امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بود که هم اکنون " محاکمات بین المللی جنایات علیه حقوق بشر " را به عنوان یک حربه بین المللی علیه یکتعداد از مخالفین شان در جهان در دست دارند . اینکه مردمان افغانستان نباید جنایت کاران جهادی ، و همچنان جنایت کاران طالبی و جنایتکاران خلقی و پرچمی ، را ببخشند و باید آنها را به محاکمه بکشانند ، یک حق مسلم شان است . اما " محاکمات بین المللی جنایات علیه حقوق بشری " جاری ربطی به این حق مسلم مردمان ستمدیده کشور ندارد . " ملالی جویا " از طریق  تقاضا برای تدویر محاکمات بین المللی جنایات علیه حقوق بشر " در واقع از امپریالیست های متجاوز و اشغالگر امریکائی و متحدین شان میخواست که جنایتکاران جهادی افغانستانی را همانند جنایتکارانی چون رئیس جمهور سابق صربستان از قدرت بر اندازد و قدرت بیشتری به او و رفقایش در رژیم دست نشانده عطا نماید . این خواست در واقع خواستی برای خوشخدمتی بیشتر و ادعای نوکری وفادارانه  تر به بارگاه امپریالیست ها است ، خواستی که در عین تسلیم طلبانه بودن خود توهم آمیز نیز هست و این توهم را دامن می زند که متجاوزین و اشغالگران امریکائی و متحدین شان  تصفیه جنگ سالاران جهادی از مراجع قدرت دولت دست نشانده را بطور کل در دستور کار شان دارند .                       
حرکت " ملالی جویا " در لویه جرگه قانون اساسی مورد حمایت وسیع قرار گرفت . اما این حمایت وسیع ، حمایت توده های رزمنده ضد اشغالگران و رژیم دست نشانده نبود ، بلکه درست بر عکس آن ، حمایت امپریالیست ها ی متجاوز و اشغالگر ، حمایت بروکرات ها و تکنوکرات های جناح کرزی در رژیم دست نشانده ، حمایت منسوبین باند رهبری کننده " جویا " و همرنگان شان ، حمایت اقشار میانی متوهمی که خواهان زدن جنگ سالاران توسط اشغالگران هستند و حمایت توده های متوهم در کشور های غربی بود . هر گروه مترقی و انقلابی ایکه از ملالی جویا حمایت کرده باشد ، کار نادرستی انجام داده است .
" احساسات " نشان دادن او در لویه جرگه قانون اساسی برای آرایش این جرگه ضرور بود . البته بر مبنای این " احساسات " نوکران قدیمی و امتحان داده امپریالیست ها از راس کمسیون های لویه جرگه قانون اساسی کنار زده نشدند ، اما این " احساسات " در حد خود و به اندازه ارزشی که برای امپریالیست ها داشت ، مورد تقدیر و نوازش قرار گرفت . رادیو ها ، تلویزیون ها و مطبوعات امپریالیستی وسیعا این " احساسات " را تقدیر کردند و " زن قهرمان " با اعطای نشان و مدال از سوی امپریالیست ها مورد نوازش قرار گرفت.

    بر عکس تصویر غلطی که کتاب ارائه می نماید ، توده های وسیع از همان روز اول و بلا فاصله پس از " تهور " نشاندادن " ملالی جویا " ، او را به عنوان " آدم امریکا و کرزی " مشخص ساختند .
ولی نمونه سازی مبارزاتی " کتاب " از " ملالی جویا " تا آنجا پیش می رود که حرکت او و حرکت های مشابه آنرا منشا و مولد صفبندی های اجتماعی و بیداری مبارزاتی توده ها قرار می دهد ، به اندازه زحمات چندین ساله و قربانی های وسیع سازمان های سیاسی مردمی عامل محبوبیت توده ئی قلمداد می نماید ، مثال برجسته حرکت خلاف جریان تلقی می کند و در نهایت " آب حیات " و عامل " حیات جاویدان " اعلام می نماید .
با انتخاب " ملالی جویا " به عنوان قهرمان و چهره مبارزاتی نمونه است که " کتاب " به مغاک پارلمانتاریزم می افتد و صریحا و بی هیچ شرم و آزرمی بیان می دارد : 
" ... باید تشکل سرتاسری را بمثابه بدیل سومی در جامعه بنیاد نهاد و هم خود و هم مردم را از سرگردانی ، بی برنامگی و قحط شخصیت رهانید . آن بدیل بحیث یک نیروی منسجم با برنامه می تواند در تمام عرصه های ممکن با قدرت و توانمندی حضور بیابد . نمایندگانش درپارلمان بروند و به حیث یک اپوزیسیون نیرومند ، در تقابل آنچه نادرست و خلاف منافع مردم است موضعگیری روشن بکنند و طرح های سالم خود را بگوش مردم برسانند . "

( صفحه 213 کتاب )                                                             

و همچنان :                                     
" ... در مسائل دیگری مثل پارلمان و جرگه ها و غیره نیز میتوان نماینده فرستاد ، اما با برنامه ی روشن و موضع انتقادی از همه نا بسامانی ها و افشای زد و بند ها و خورد و برد ها و سیاست های ضد مردمی حکام وقت . " ( صفحه 225 کتاب )                                           

مغالطه نویسی در مورد جنگ خلق و م ل م ها

طبیعی است که " کتاب " با برگزیدن راه" آسان " پارلمانتاریزم در سیاست ، از " ماهی های سرخ " خوشش نیاید و چنین ماهی هائی را یکسره " ماهی های مرده " بداند . گفته های کتاب درینمورد واقعا جالب و افشا کننده مواضع سیاسی حقیقی نویسنده یا نویسندگان کتاب است :         
" بخش دیگری هم با زدن اشاره ی چپ فقط نق نق میکنند و بر خوب و بد خط بطلان میکشند ، آنچه در این قماش دیده نمی شود عمل سازنده و موثر است . عده ی ازین نیروها که در متن جنگ  آزادیبخش ضد شوروی سیاسی شده اند و از نهاد های مختلف تفنگی بدست آورده بودند ، تجربه ی مبارزاتی شان در همان جنگ و تفنگ بدوشی خلاصه می شود . یا به یک خاطره ی پیروزمند نبرد مسلحانه شان دلبسته اند و آنرا اصولی ترین شیوه و تفکر در مبارزه میشناسند ، یا اینکه الگو ها و ایده آل های رزمنده ی از نهاد های انقلابی در دوران مبارزه مسلحانه شان را بر گزیدند و از آنها پیامبران نا مرسل ساخته اند . هر شیوه و روش دیگر مبارزاتی را به همان محک می زنند و چون با آن همنوائی نداشت مهر بطلان را بر آن می کوبند . این " چپروان بیمار کودک " هرگز بخود زحمت نمی دهند که شرایط و اوضاع مختلف را به مطالعه بگیرند و متناسب با شرایط شیوه ها و تاکتیک های مبارزاتی و تشکیلاتی خود را سازماندهی کنند . لذا در لاک خود می پوسند و هجوگویان بیماری از آب در می آیند که فقط کنج عزلت و یکی دو همنشین همانند ارضای شان می کند . " ( صفحات 162 و 163 کتاب ) " در مورد اینکه آیا چپی ها با چنین تحلیل و تشخیصی هم اکنون شعار جنگ آزادیبخش را مطرح می کنند ؟ چپی ها میگویند که جنگ عالی ترین شکل مبارزه ی سیاسی و آخرین راه حل جبری مسائل است . زمانی نیروی انقلابی شعار جنگ را بلند می کند که مطمئن شود اولا راه دیگری نیست و دوما اکثریت مردم آنرا می پذیرند و از آن حمایت می کنند . هم اکنون که جنگ همه را خسته کرده و ویرانی های زیادی را امپریالیست ها و فوندامنتالیست ها در جنگ های ویرانگر شان بر کشور ما تحمیل کرده اند ، طرح شعار جنگ مسلحانه بمثابه یک تاکتیک روز ، طرح بسیار احمقانه ای است که دشمنان چپ آنرا به چپ نسبت میدهند . از نظر چپ جنگ توده ای به عنوان یک استراتژی نظامی مطرح است آنهم اگر ایجاب کند و نه اینکه هم اکنون  آنرا بکار گیرد . " ( صفحه  222 کتاب )            
  " گفته می شود که عده ای از چپی ها با هرگونه کار دموکراتیک مخالفت می کنند و آنرا همسوئی با ارتجاع و امپریالیزم میخوانند . ولی عده ی دیگر چپی ها برخورد فوق را برخوردی خشک و مجرد میدانند و استدلال می کنند که گروه فوق در متن جنگ مسلحانه سیاسی شده اند و تجربه ی شان فقط در مخفی بودن و جنگ مسلحانه علیه دشمن خلاصه می شود لذا چیزی غیر از آنرا نمی پذیرند . در حالیکه هرگز مقدور نیست یک گروه مبارز از آغاز پیدایش تا رسیدن به حاکمیت فقط جنگ مسلحانه بکند .         
تاریخ مبارزات جهان مالا مال و سرشار است از اشکال مبارزات اتحادیوی کارگری ، دهقانی ، دانشجوئی ، صنفی و هکذا فرکسیون های مبارز پارلمانی و بسیاری از انقلابیون جهان در موسسات و نهاد های خصوصی و یا دولتی کار میکردند ، کارگر بودند ، محصل بودند ، مامور پائین رتبه بودند ، اساتید دانشگاه ها ، معلمین مکاتب بودند ، وکیل و قاضی و روسای ادارات بودند و هستند . این چه تفکری است که یا جنگ مسلحانه و یا هیچ ، یا مبارزه حرفه ای و یا هیچ ؟ این تفکر انحرافی است و نمی تواند با منافع مردم سازگار باشد و از واقعیت زندگی به دور است . " ( صفحات 226 و 227 کتاب ) 
به نظر نمی رسد که مغالطه کاری های " کتاب " در مطالب نقل شده فوق ناشی از بی اطلاعی و کمبود معلومات باشد . نویسنده یا نویسندگان کتاب بطور عمدی و قصدی در بیان و توضیح مطالب مغالطه کاری میکنند تا گویا پایه های استدلالات شان را محکم تر نمایند .                     
 1-- استراتژی مبارزه مسلحانه و جنگ توده ئی طولانی و شعار " قدرت سیاسی
از لوله تفنگ بیرون می آید " طرح و شعاری نیستند که از زمان جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم شوروی بوجود آمده باشند . این طرح و شعار به همراه سائر طرح ها و شعار های پایه ئی جنبش کمونیستی ( مائوئیستی ) و جنبش دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) افغانستان ، منجمله تحریم پارلمانتاریزم ، از همان روز اول پیدایش این جنبش ها  در دهه چهل شمسی و بمثابه اصول پایه ئی آنها مطرح گردیده اند . این مسئله آنچنان روشن و واضح است که هر فرد افغانستانی ای که اطلاعات اندکی نیز از مسایل سیاسی افغانستان داشته باشد می داند که مائوئیست ها و شعله ئی ها از همان روز های اول فعالیت های مبارزاتی شان پارلمانتاریزم و استراتژی مبارزه مسالمت آمیز را رد می کردند و طرفدار " جنگ توده ئی طولانی " بودند و شعار " قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید " ورد زبان شان بود . به همین جهت اولین کسانی که طرفداران "  جنگ توده ئی طولانی " و تحریم کنندگان پارلمانتاریزم در افغانستان را مبتلا به " بیماری کودکانه چپروی " خواندند ، نویسنده یا نویسندگان کتاب مورد بحث نیستند ، بلکه رویزیونیست های خلقی و پرچمی در دهه چهل بودند .                 
بنا بر این مسئله این نیست که طرفداران فعلی مبارزه مسلحانه و جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده ، بطور مشخص اعضا و هواداران حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان ، بخاطری که  طبق ادعای نویسندگان کتاب ، تجارب سیاسی شان صرفا به دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی خلاصه می شود ، طرفدار مقاومت مسلحانه و جنگ علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده هستند .  مسئله این است که نویسنده یا نویسندگان " کتاب " با استراتژی جنگ خلق ( جنگ توده ئی طولانی) و تحریم پارلمانتاریزم که دو پایه از پایه های ایدئولوژیک – سیاسی بنیادی جنبش کمونیستی (مائوئیستی) و جنبش دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) در افغانستان را تشکیل می دهد ، بیگانه شده اند و به زبان رویزیونیست های خلقی و پرچمی حرف می زنند . سوء استفاده از کتاب " بیماری کودکانه چپروی در کمونیزم " ، اثر لنین ، توسط رویزیونیست ها و اپورتونیست ها از سابقه طولانی در جنبش کمونیستی بین المللی برخوردار است . نویسندگان " کتاب " تازه به این " هوشیاری سیاسی " دست یافته اند . مبارک شان باشد ! ولی لازم نیست مغالطه کاری کنند و  صرفا طرفدارن فعلی جنگ خلق در افغانستان را " کودکان بیمار چپرو " بخوانند ، بلکه همانطوری که بینش شان در اساس حکم می کند ، باید کل جنبش مائوئیستی و جنبش دموکراتیک نوین افغانستان را از همان روز اول پیدائش آنها مشمول این " لطف " و " مهربانی "  بسازند !! اما چنین نمی کنند ، زیرا که بیگانگی شان با طرح ها و شعار های بنیادی جنبش ما افشا و رسوا می شود و این به نفع شان نیست . بنابرین کسانی را بنام سیاسی شده های دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی اختراع می کنند و آنها
را " کودکان بیمار چپرو " میخوانند !     2 –  پذیرش استراتژی جنگ خلق ( جنگ توده ئی طولانی ) به معنی نفی اشکال غیر جنگی مبارزه بطور مطلق نیست ،  بلکه به معنی این است که جنگ خلق محور کل مبارزات است و تمامی اشکال دیگر مبارزاتی باید در خدمت آن باشد .  به این معنی که تا زمانیکه این جنگ برپا نگردیده اشکال غیر جنگی مبارزات در خدمت تدارک برای برپائی آن و پس از آنکه برپا گردید ، در خدمت پیشبرد آن قرار داشته باشد .  به نظر نمی رسد که نویسندگان کتاب " ، برنامه و اساسنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان  " را ندیده و نخوانده باشند . این اسناد ماه ها قبل از انتشار" کتاب " ، در ویب سایت حزب و همچنان بصورت چاپی انتشار یافته و قبل از آن نیز مسوده های این اسناد منتشر گردیده اند .                             
در صفحه ( 95 ) برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان در مورد  " مقاومت ملی مردمی و انقلابی " به صراحت بیان گردیده است :             
" مقاومت ملی مردمی و انقلابی باید یک مبارزه همه جانبه و دارای اشکال گوناگون باشد . از آنجائیکه کشور تحت اشغال نیروهای نظامی امپریالیست های امریکائی و متحدین شان قرار دارد ، شکل مسلحانه این مقاومت عمده است و سائر اشکال این مبارزه تابع آ ن است . به عبارت دیگر جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، شکل عمده این مقاومت است و اشکال مبارزاتی غیر جنگی ، علیرغم اینکه غیر قابل انصراف اند ، نقش تابع فرعی دارند . "    
به تاسی از همین حکم برنامه است که حزب کمونیست ( مائوئیست
)افغانستان با قرار داشتن در مرحله تدارک برای برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، به مثابه شکل مشخص کنونی جنگ خلق در افغانستان ، تمامی اشکال مبارزاتی   ( نظامی و غیر نظامی )  را با قرار دادن در خدمت اجرا و پیشبرد وظیفه عمده به پیش می برد . به عبارت دیگر حکم برناموی مذکور صرفا یک موضعگیری تئوریک نیست بلکه نمود های روشن و مشخص عملی مبارزاتی دارد . منسوبین حزب و همچنان مشمولین پروسه وحدت جنبش کمونیستی ( م ل م ) افغانستان در طول چند سالی که این پروسه دوام کرد ، نمونه های عملی روشنی از مبارزات سیاسی ملی – دموکراتیک داشته و دارند .  به نظر نمی رسد که نویسندگان " کتاب " از این فعالیت های مبارزاتی بی اطلاع و بیخبر باشند . آنها در اینمورد بصورت عمدی مغالطه کاری میکنند تا طرفداران جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ، و بصورت مشخص حزب کمونیست ( مائوئیست ) ، را نظامیگرا های غیر سیاسی وانمود ساخته و تسلیم طلبی های شان را رنگ و لعاب سیاسی بدهند .      
 
3– " آنچه در این قماش دیده نمی شود عمل سازنده و موثر است "                 
این تعریفی است که نویسندگان کتاب بقول خود شان از مبتلایان به " بیماری کودکانه چپروی "  به عمل می آورند تا خود شان را پراتیسن های اهل عمل مبارزاتی و " چپروان " را تند گویان حراف و بی عمل وانمود سازند .

جریان عمل مبارزاتی و بطور مشخص جریان عمل مبارزاتی بعد از تجاوز امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان ، اشغال این کشور و شکلدهی رژیم دست نشانده توسط اشغالگران ، یک " محک تجربی " واضح و روشن است . این " محک " بخوبی نشان می دهد که چه کسانی در شرایط اشغال امپریالیستی کشور و حاکمیت رژیم دست نشانده و پوشالی عمل سازنده و موثر در جهت تامین استقلال کشور و تامین حاکمیت ملی مردمان کشور و در جهت بر اورده شدن منافع اساسی توده ها در مسیر انقلاب انجام می دهند و چه کسانی راه بی آبروئی و تسلیم طلبی در قبال امپریالیست های اشغالگر و رژیم دست نشانده را در پیش گرفته و هر قدر در این مسیر بی حیثیت تر و رسوا تر می شوند ، باز هم تلاش به عمل اورند که سازش کاری ها و تسلیم طلبی های شان را توجیه نمایند .                               
مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها بلا فاصله پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001  در امریکا و روشن شدن قصد امپریالیست های امریکائی برای لشکر کشی و تجاوز به افغانستان ، ضرورت عاجل تامین وحدت میان شان را بر مبنای خط درست و اصولی م ل م  در یک حزب کمونیست واحد درک کردند و " پروسه وحدت جنبش کمونیستی م ل م افغانستان " را براه انداختند . آنها در جریان پیشرفت تقریبا  دو و نیم ساله این پروسه توانستند به برنامه و اساسنامه حزبی واحد دست یافته و با تدویر " کنگره وحدت جنبش کمونیستی م ل م افغانستان " و تصویب برنامه و اساسنامه حزبی واحد در این کنگره ، وحدت ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی میان مشمولین " پروسه وحدت ... " را تامین نمایند . اینک مدت بیشتر از یکسال است که حزب برای تحکیم وحدت بدست امده و گسترش صفوف خود مبارزه می نماید .             
حزب به مبارزاتش در هر دو سطح کمونیستی و ملی – دموکراتیک با اصولیت و شجاعت ادامه می دهد و درفش مبارزه علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده را در مسیر تدارک برای برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی بلند نگه داشته و از طریق نشرات ، تبلیغات شفاهی ، فعالیت های توده ئی و ملی – دموکراتیک در اشکال گوناگون و در داخل و خارج کشور ، این مبارزه را پیش برده است . ما بصورت مشخص علیه تمامی مراحل شکلدهی رژیم دست نشانده توسط امپریالیست های اشغالگر موضعگیری نموده ایم . ما نه تنها جلسه بن را به مثابه گردهمائی خائنین ملی و لویه جرگه اضطراری را بمثابه حرکتی از سوی امپریالیست های اشغالگر برای شکلدهی بیشتر رژیم دست نشانده افشا نمودیم ، بلکه لویه جرگه قانون اساسی و انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده را رسما تحریم نمودیم و در حد توان برای تحقق عملی این تحریم از لحاظ تبلیغاتی و عملی تلاش کردیم .  اینک حزب ما در مورد انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده نیز اعلام تحریم کرده و برای براه انداختن بک حرکت سیاسی متحدانه درین راستا تمامی نیرو ها و شخصیت های انقلابی ، ملی و دموکرات را به یک
اتحاد عمل مبارزاتی فرا خوانده است .   اینها تماما از نظر نویسندگان " کتاب " نشاندهنده عدم موجودیت سازندگی و کار موثر در نزد مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها است . اما ببینیم " سازندگی " و " موثریت کاری " نویسندگان " کتاب " و رفقای شان از چه قرار بوده است ؟  
افراد و دسته های زیادی از رفقای نویسندگان " کتاب " در داخل و خارج کشور ، از همان روز اول تجاوز امپریالیست های امریکائی و متحدین شان بر افغانستان و شکلدهی رژیم دست نشانده توسط آنان ، به اشکال و صور گوناگون با این پروسه همنوا و هماهنگ گردیده و بطور صریح و آشکار در مسیر سازشکاری و تسلیم طلبی قرار گرفتند . این راه تسلیم طلبانه و سازشکارانه سال ها قبل که گویا هنوز سازمان مربوطه و " جبهه " مرتبط به آن رمقی داشت ، توسط رهبری تسلیم طلب و البته تحت نام موضعگیری " جبهه " فرمولبندی شد و در یک سند تسلیم طلبانه بطور آشکار و صریح از ضرورت حضور قوای صلح ملل متحد و ضرورت تامین دموکراسی در افغانستان از این طریق دفاع به عمل آمد . مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها در همان زمان بیان داشتند که این مشی تسلیم طلبانه نه تنها در ضدیت با م ل م قرار دارد ، بلکه با خط برناموی سازمان مربوطه نیز متناقض است . آنها در همان زمان انتشار سند حاوی این مشی تسلیم طلبانه را نه تنها ادامه تسلیم طلبی های قبلی در سازمان مذکور بلکه نشانه ای از انحلال رسمی ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی آن اعلام کردند .       

افراد و دسته های متذکره از کانال های گوناگون و به صور و اشکال مختلف در همنوائی و هماهنگی با تجاوز و اشغال و رژیم دست نشانده قرار گرفته و علنا به دفاع نظری و عملی از این سازشکاری و تسلیم طلبی شان پرداختند . نزد ظاهر خانی ها شتافتند ، جلسه بن را تائید کردند ، با لویه جرگه اضطراری و لویه جرگه قانون اساسی همنوائی کردند ، به ساز انتخابات ریاست جمهوری رژیم دست نشانده رقصیدند و برای شرکت در نهاد های مربوط به رژیم دست نشانده " مساعی جمیله " به خرچ داده و در تحکیم و تقویت این نهاد ها عملا سهم گرفتند . کسانی که امروز کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " می نویسند ، اگر نگوئیم مدت ها در همراهی و همگامی کامل با این سازشکاری ها و تسلیم طلبی ها باقی ماندند ، لا اقل می توانیم بگوئیم که نظاره گر بی احساس و تائید گر عملی حرکت های مذکور گردیدند . حالا پس از آنکه آب از سر شان گذشته و از یکجانب چیز چندانی از " تخت پر خون " امپریالیزم و ارتجاع بدست شان نیفتاده و از جانب دیگر دارو دسته ای هم برای شان باقی نمانده است ، کتاب می نویسند و علیه تجاوز امریکا به افغانستان کتاب می نویسند و برین مبنا پیشنهاد تشکیل کمسیون مشترک برای تامین وحدت جنبش چپ را بمیان می کشند . ولی این پیشنهاد را مبتنی بر نمونه سازی مبارزاتی " ملالی جویا " می سازند و با مغالطه کاری آشکار علیه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها و بطور مشخص حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان
برای تشکیل " فراکسیون پارلمانی چپ " در درون پارلمان آینده رژیم دست نشانده فرا خوان می دهند . این فراخوان در واقع فراخوان وحدت میان رویزیونیست های تسلیم طلب باند رهبری کننده ملالی جویا و امثال شان ، افراد و دسته های متشتت و پراگنده سازمان قبلی نویسندگان کتاب و سائر افراد و دسته های همقماش شان است . از هم اکنون واضح و روشن است که این فراخوان بی نتیجه و ناکام است و به هیچ جائی نمی تواند برسد . بر مبنای این فر اخوان نه وحدتی بوجود می آید و نه هم فراکسیون پارلمانی " رزمنده " ای . اگر هم چیزی بوجود بیاید یک جمع تسلیم طلب و سازشکار بزرگ تری خواهد بود که به امید دریافت پاره استخوان های بیشتری از خوان یغمای امپریالیزم و ارتجاع ، برای تحکیم و تقویت رژیم دست نشانده و آرایش به اصطلاح دموکراتیک تجاوز و اشغالگری امپریالیستی باز هم دعای خیر خواهد کرد .                      
این است مفهوم " سازندگی " و " موثریت کاری " نویسندگان " کتاب " که مبارک خود شان باد !                                  
4 –  " این چپروان بیمار کودک هرگز بخود زحمت نمی دهند که شرایط و اوضاع مختلف را به مطالعه بگیرند و متناسب با شرایط ، شیوه ها و تاکتیک های مبارزاتی و تشکیلاتی خود را سازماندهی کنند . لذا در لاک خود می پوسند و هجوگویان بیماری از آب در می آیند که فقط کنج عزلت و یکی دو همنشین همانند ارضای شان می کند . " در مورد شرایط و اوضاع کنونی و اینکه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها وبطور مشخص حزب کمونیست( مائوئیست ) افغانستان آنرا چگونه می بیند و نویسندگان " کتاب " چگونه ، جداگانه مکث خواهیم کرد . در اینجا می بینیم که این " سیاستمداران پخته و هوشیار " چگونه بر مبنای تحلیلی که از شرایط و اوضاع جاری دارند ، در لاک خود نمی پوسند و بالندگی و پیشروی دارند ؟ چگونه هجوگویان بیمار نیستند و " مثبت نگران سالم " اند و چگونه عزلت نشین و دلخوش به یکی دو همنشین همانند نیستند بلکه در سطح وسیع و میدان فراخ فعالیت دارند ؟ از جانب دیگر می بینیم که مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها در چه حالت و وضعیتی قرار دارند ؟         
کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " به مسئولیت فردی " آئیژ " منتشر شده است . قبلا  نیز یکی دو بار موضعگیری هائی به مسئولیت فرد دیگری بنام " موسوی " انتشار یافته بود . خصوصیت دیگر این موضعگیری ها این است که از خارجه یعنی از اروپا و کانادا به عمل آمده اند .           
چرا موضعگیری ها بنام افراد صورت می گیرد ؟ زیرا که اولا دیگر سازمانی وجود ندارد تا مسئولیت این موضعگیری ها را بگیرد . ثانیا کسانی که این موضعگیری ها را تنظیم میکنند و انتشار می دهند نمی خواهند یا نمی توانند که حتی یک هسته کوچک چند نفره نیز به دور این موضعگیری ها گرد اورند . از جانب دیگر همین موضعگیری های فردی هم از اروپا و کانادا صورت می گیرد ، زیرا که در داخل افغانستان و یا حتی در پاکستان و ایران یک فرد از بقایای
سازمان مربوطه نیز باقی نمانده است که با این موضعگیری ها موافقت یا لا اقل همنوائی داشته باشد . در واقع تمامی آنها " مسیر مبارزاتی شجاعانه " ملالی جویا را در پیش گرفته اند ، حزب و شاید هم احزاب راجستر شده و رسمی دارند ، خواب وکالت و وزارت را در سر می پرورانند و هم اکنون نیز کسانی از آنها به موقعیت های خوبی در رژیم دست نشانده رسیده اند . این پوسیدگی عیان و روشن است و بر علاوه گسترده است . با ارائه موضعگیری های فردی از خارجه و ظاهر سازی های ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی ، آنهم پس از تاخیر چند ساله ، نمی توان این پوسیدگی را پنهان کرد ، بخصوص که تلاشی برای پنهان کردن آن نیز صورت نگیرد و حتی به ان مباهات به عمل آید . البته هر پوسیدگی ای خیل مگسان را بسوی خود جلب می نماید . ولی اگر کسی و یا کسانی بدون هیچگونه خجالتی خیل مگسان را لشکر جرار رزم آور بداند ، فقط می تواند پوسیدگی فکری خود را به نمایش بگزارد .                  
در لاک خود فرو رفتن و پوسیدن یک جنبه بین المللی نیز دارد .  نویسندگان " کتاب " و سائر همقماشان آنها ، با انترناسیونالیزم پرولتری بصورت عام و تام بیگانه اند . آنها پس از سال ها تجربه و امتحان نظری و عملی منفی ، هنوز هم  به بینش و سیاست " انزوا طلبی ملی " تحت عنوان : " مشی مستقل ملی " چسپیده اند و حاضر نیستند ازان بگزرند . اما در شرایط و اوضاع کنونی جهانی و کشوری ، اینچنین بینش و سیاستی اصلا زمینه تطبیقی و پراتیکی ندارد و هر نیرو و حرکت سیاسی جبرا باید متحدین بین المللی خود را داشته باشد . ازینجا است که انزوا طلبان ملی مدعی مشی مستقل ملی نیز عملا نمی توانند فارغ و بی نیاز از این روابط باقی بمانند . ولی چون به انترناسیونالیزم پرولتری و ارتباط با جنبش بین المللی کمونیستی و جنبش های آزادیبخش خلق ها بی باور اند ، راه دریوزگی به بارگاه خاقان های نوین چین را در پیش می گیرند و یا به بقایای پوسیده " انترناسیونال دو " می چسپند و در مجمع امپریالیستی و ارتجاعی " سوسیالیست های جهان " بصورت ناظر راه می یابند . تازه تمام این " افتخارات " را هم در تلاش برای گریز از تسلیم طلبی های ملی در قبال سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم دست نشانده شان بدست می آورند . اما این " افتخارات " حتی در همان زمان حیات " رهبر " نیز دوام نیاورد ، زیرا که هم " خاقان های نوین " و هم " مجمع جهانی سوسیالیست ها " رفقا و دوستان اصلی شان را داشتند و این " مهمانان " تازه وارد را پس زدند . اما به نظر می رسد  که بقایای رهبری ، پس از " رهبر " نیز از مسیر تعیین شده توسط وی دست بردار نیستند و همچنان به " تلاش های مذبوحانه " شان در این مسیر ادامه می دهند . به همین جهت است که کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " حاکمیت ارتجاعی کنونی چین را با ایما و اشاره ، انقلابی و مردمی می داند و از کارنامه مزدوران شان در افغانستان الگو برداری می کند . اما همین ها پیوند انترناسیونالیستی حزب مارکسیست – لنینیست – مائوئیست هایافغانستان با حزب انقلابی پرولتری در امریکا ( حزب کمونیست انقلابی امریکا ) در چوکات جنبش انقلابی انترناسیونالیستی را " بردگی فکری از باب اواکیان " قلمداد می کنند تا گویا نشان دهند که درضدیت علیه امریکا "استوار" اند و مشی شان" مشی مستقل ملی" است ! !  از جانب دیگر مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها پروسه وحدت جنبش کمونیستی ( م ل م ) را داشته اند و حالا  حزب کمونیست واحد ( حزب کمونیست   ( مائوئیست ) افغانستان ) را دارند و موضعگیری ها و فعالیت های روشن کمونیستی و ملی – دموکراتیک ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی شان را . آنها بازی های انتخاباتی امپریالیستی و ارتجاعی را قاطعانه رد و تحریم کرده و میکنند ، حزب راجستر شده نزد اشغالگران و رژیم دست نشانده ندارند و طبعا از " شجاعت سیاسی " ملالی جویا و " فعالیت های وسیع " او و امثالش  نیز برخوردار نیستند .                            
 آنها به انترناسیونالیزم پرولتری وفا دار اند و به امر وحدت میان مبارزات پرولتری سوسیالیستی در کشور های امپریالیستی و مبارزات آزادیبخش در کشور های تحت سلطه امپریالیزم قاطعانه تعهد دارند . آنها مبارزات شان در افغانستان را به عنوان بخش تفکیک ناپذیری از انقلاب جهانی پرولتری پیش می برند . حزب انها به عضویت در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی افتخار می کند و سربلند است که یکجا با سائر اعضای این جنبش در مبارزات بخاطر تشکیل انترناسیونال نوین کمونیستی سهیم و دخیل است . حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان به پیوند
 استوار میان مقاومت ملی مردمی و انقلابی و تلاش های تدارکی کنونی برای برپائی  جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده و مبارزات خلق امریکا ( پرولتاریا و متحدین آن ) عمیقا باورمند است و شگوفائی این مبارزات در امریکا را یکی از شروط لازمی پیروزی علیه اشغالگران در افغانستان می داند . با توجه به تمامی این مطالب ، پیوند استوار با حزب کمونیست انقلابی امریکا در نزد حزب ما از پایه ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی نیرومندی برخوردار است وما به آن مباهات می نمائیم.  ما لاکی برای خود در سطح وجود فردی و یکی دو همنشین همانند چه که حتی در سطح افغانستان نیز نداریم . باور ها ، امید ها و شادی های ما و همچنان غم های ما جهانی و افغانستانی و افغانستانی و جهانی اند .  وقتی رفقای ما در نیپال ، در هند ، در ترکیه ، در پیرو ، در امریکا ، د ر ایران و در جاهای دیگر پیش می روند ، همانگونه نیرو می گیریم که پیشروی رفقای مان را در افغانستان شاهد باشیم . وقتی به آنها ضربه ای وارد می آید ، همانگونه غمین و اندوهگین می شویم که در افغانستان ضربه خورده باشیم .        
وقتی رفقای ما در ترکیه به خاک می افتند و ما اشک غم می ریزیم و تعهد می بندیم که این غم را به نیروی انتقام بدل کنیم ، دیگر لاکی باقی نمی ماند ، نه تنها برای پوسیدن ، بلکه حتی برای دفاع غیر فعال از خود نیز . وقتی از زبان یک رفیق غیرنیپالی می شنویم که فعالیت های حکومت انقلابی در نیپال ر ا به عنوان " فعالیت های حکومت ما " بیان می کند ، از شادی در خود نمی گنجیم و فراتر از خود فردی و حتی حزبی و حتی افغانستانی مان قرار می گیریم .  ما نمی توانیم یعنی توان آنرا نداریم که در لاک خود فرو رویم چه رسد به آنکه  در درون آن بپوسیم .  صلای نبردی که امروز در نیپال ، هند ، ترکیه ، پیرو و جاهای دیگر  بلند است ، باید  دیر یا زود در افغانستان نیز طنین انداز شود و نمی تواند که چنین نشود .                   
 5--  به جملات ذیل از متن " کتاب " یکبار دیگر توجه کنیم :                     
" جنگ عالی ترین شکل مبارزه سیاسی و آخرین راه حل جبری مسائل است . زمانی نیروی انقلابی شعار جنگ را بلند می کند که مطمئن شود اولا راه دیگری نیست ودوما اکثریت مردم آنرا می پذیرند و ازآن حمایت می کنند."  " جنگ مسلحانه بمثابه یک تاکتیک روز ، طرح بسیار احمقانه ای است که دشمنان چپ آنرا به چپ نسبت می دهند . " و دلیل  آورده می شود که : " جنگ همه را خسته کرده و ویرانی های زیادی را امپریالیست ها و فوندامنتالیست ها در جنگهای ویرانگرشان برکشورما تحمیل کرده اند ." " جنگ توده ای به عنوان یک استراتژی نظامی مطرح است آنهم اگر ایجاب کند و نه اینکه هم اکنون آنرا بکار گیرد . "     
این گفته ها را با بیانات مائوتسه دون در مورد جنگ مقایسه می کنیم :               
" وظیفه مرکزی و عالی ترین شکل انقلاب تصرف قدرت به وسیله نیرو های مسلح ، یعنی حل مسئله از طریق جنگ است . این اصل انقلابی مارکسیستی – لنینیستی در همه جا ، چه در چین و چه در کشور های دیگر ، صادق است . " مسائل جنگ و استراتژی ، (صفحه 325 جلد دوم منتخبات مائوتسه دون به زبان فارسی ) چرا مائوتسه دون جنگ انقلابی را وظیفه مبارزاتی مرکزی و یک اصل جهانشمول میداند ؟ به توضیحات خود وی در اینمورد توجه کنیم :                                     
" طبق تئوری مارکسیستی در باره دولت  ارتش در ترکیب قدرت دولت جزء عمده است . کسی که بخواهد قدرت دولت را بدست آورد و آنرا نگه دارد ، باید ارتشی مقتدر داشته باشد . بعضی ها ما را به عنوان هواداران تئوری " قدرت مطلق جنگ " بباد تمسخر می گیرند . بلی ، راست است ، ما طرفدار تئوری قدرت مطلق جنگ انقلابی هستیم . این نه اینکه بد نیست ، بلکه بسیار خوب است ، این مارکسیستی است ... تجربه مبارزه انقلابی در عصر امپریالیزم بما می آموزد که طبقه کارگر و توده های زحمتکش فقط به زور تفنگ است که می توانند بر طبقات بورژوازی و ملاکین پیروزگردد. در این مفهوم می توان گفت که تغییرجهان ممکن نیست مگر به وسیله تفنگ . "

" ما هوادار بر انداختن جنگیم ، ما جنگ نمی خواهیم ، ولی جنگ را فقط به وسیله جنگ می توان بر انداخت . برای اینکه دیگر تفنگی در میان نباشد ، حتما باید تفنگ بدست گرفت . " ( مسایل جنگ و استراتژی – جلد دوم منتخبات )            
" برای بر انداختن جنگ فقط یک راه موجود است : به وسیله جنگ با جنگ
مقابله کردن ، به وسیله جنگ انقلابی با جنگ ضد انقلابی مقابله کردن ، به وسیله جنگ انقلابی ملی با جنگ ضد انقلابی ملی مقابله کردن ، به وسیله جنگ طبقاتی انقلابی با جنگ طبقاتی ضد انقلابی مقابله کردن ... " ( مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین )    
" انقلابات و جنگ های انقلابی در جوامع طبقاتی اجتناب ناپذیر اند . بدون وجود آنها نه میتوان جهشی در تکامل جامعه انجام داد و نه میتوان طبقات ارتجاعی حاکم را سرنگون ساخت و در نتیجه کسب قدرت سیاسی از طرف خلق نیز غیر ممکن می گردد . "                                         
" هر کمونیست باید این حقیقت را بخوبی درک کند که : " قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرن می آید " . " ( در باره تضاد – جلد اول منتخبات )             
این گفته های مائوتسه دون در واقع تفسیر آخرین جمله مانیفیست کمونیست است که با صراحت  بیان می نماید :    " کمونیست ها عار دارند که مقاصد و نظریات شان را پنهان دارند . آنها آشکارا اعلام می نمایند که فقط از طریق توسل به قهر ، از طریق سرنگونی جبری نظام اجتماعی موجود ، نیل به هدف های شان میسر است . "  به روشنی معلوم است که برای نویسندگان " کتاب " نه توسل به قهر و سرنگونی جبری نظام اجتماعی موجود ، یگانه راه نیل به هدف ها است ، نه جنگ انقلابی وظیفه مرکزی و نه هم یک اصل جهانشمول مبارزاتی . دلیل آن واضح است : برای نویسندگان " کتاب "   سرنگونی نظام اجتماعی موجود و در یک کلام  انقلاب اصلا مطرح نیست . آنها کاملا راه ریفورمیزم و دمسازی با نظام اجتماعی موجود را در پیش گرفته اند .    گرچه در یک جای " کتاب " از دموکراسی نوین در چین در برابر  دموکراسی تیپ کهن در هند به نحوی دفاع به عمل آمده است  ، اما " کتاب "انقلاب دموکراتیک نوین در افغانستان و انقلاب در سائر کشور های تحت سلطه و همچنان انقلاب در کشور های امپریالیستی را اساسا مد نظر قرار نمی دهد . برنامه " مبارزاتی " کتاب در شرایط مشخص کنونی افغانستان ، که کشور تحت اشغال قوت های نظامی اشغالگر امپریالیست های امریکائی و متحدین شان قرار دارد ، حتی مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده نیست ، چه رسد به اینکه این برنامه شکل عمده این مقاومت ( جنگ مقاومت ) را مشخص نماید وآنرا شکل مشخص کنونی جنگ خلق در افغانستان بداند
.                                            

تحلیل غلط و تسلیم طلبانه از شرایط کنونی کشور

همانطوریکه دیدیم کتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ... " ، طرح شعار جنگ مسلحانه بمثابه یک تاکتیک روز را نه تنها نادرست می داند ، بلکه طرح بسیار احمقانه ای محسوب می کند که دشمنان چپ آنرا به چپ نسبت می دهند . ازینقرار " کتاب " یک عضو لویه جرگه قانون اساسی رژیم دست نشانده را قهرمان مبارزاتی چپ به شمار می آورد و حزب کمونیست ( مائوئیست ) را دشمن چپ و آنهم دشمن بسیار احمق ! !      
قبلا گفتیم که این ارزیابی  مبتنی بر نفی جنگ انقلابی بمثابه وظیفه مرکزی و اصل جهانشمول است ، اما ظاهرا کتاب آنرا به  تحلیل مشخص از شرایط کنونی افغانستان و بطور خاص به دو موضوع ذیل متکی میسازد :                           
 1–  همه از جنگ خسته شده اند .         
2–  بر خلاف زمان تجاوز شوروی به افغانستان ،  که سرکوبگری مطلق بود ، فعلا دموکراسی و آزادی بیان و آزادی احزاب تا حدی وجود دارد که بتوان فعالیت های مبارزاتی غیر جنگی را  آزادانه پیش برد . فرض کنیم اوضاع و شرایط کنونی افغانستان واقعا  همانگونه است که " کتاب " می گوید . اما نیروئی که از لحاظ خط ایدئولوژیک – سیاسی باور مند به سرنگونی نظام حاکم و انقلاب باشد و تحقق آنرا فقط از راه توسل به قهر و جبر ممکن و میسر بداند ، از چنین شرایطی  به نفی کامل مبارزه مسلحانه و جنگ انقلابی نمی رسد ، بلکه صرفا راه تدارک برای برپائی و پیشبرد آنرا طولانی میداند . در چنین شرایطی نیروی انقلابی با حوصله مندی راه دراز مدت تبلیغ و ترویج و سازماندهی  برای جنگ انقلابی در میان پیشروان و توده های انقلابی را در پیش می گیرد تا در موقعیت مساعد برای برپائی جنگ انقلابی ، برای پاسخدهی مناسب به الزامات مبارزاتی ، آمادگی های لازمه موجود باشد . در غیر آن اوضاع و شرایط مساعد فرا خواهد رسید اما پیشروان و توده ها برای پاسخدهی به شرایط آمادگی نخواهند داشت . آنها ناگزیر خواهند بود برای دستیابی به آمادگی های مبارزاتی لازمه از صفر شروع کنند و در نتیجه قویا احتمال دارد که شرایط مساعد را از دست بدهند .      
اما نویسندگان " کتاب "  با چنین تحلیلی از شرایط به این نتیجه می رسند که باید موضوع جنگ انقلابی را فعلا بصورت مطلقا کنار گزاشت و حتی شعار انرا هم مطرح نکرد . حتی بالا تر از این ، طرح شعار جنگ انقلابی را در شرایط کنونی ، طرح بسیار احمقانه و طرح دشمنان چپ معرفی می کنند .                              
باز هم فرض کنیم این نتیجه گیری از شرایط موجود نیز درست باشد . آیا الزاما با چنین نتیجه گیری ای از شرایط  باید راه پارلمانتاریزم و شرکت در انتخابات سرکار دست نشانده را در پیش گرفت . یک نیروی سیاسی و حتی یک شخص بی باور به راه مقاومت جنگی و یا غیر آماده به رهروی در چنین راهی ، میتواند علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده به مقاومت غیر جنگی بپردازد ، یعنی می تواند راه عدم همکاری با اشغالگران و رژیم دست نشانده ، راه عدم شرکت در بازی های سیاسی آنها و راه مخالفت سیاسی با آنها را در پیش بگیرد .   در متن یک مقاومت ملی وسیع علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده ، چنین مقاومتی نیز نقش معینی می تواند بازی نماید ، ولی البته نمی تواند نقش محوری داشته باشد . چنین نقشی را فقط جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی می تواند بازی نماید .                                    
اما نویسندگان " کتاب " چنین راهی را نیز برای مقاومت در پیش نمی گیرند . در واقع آنها میخواهند جای معینی در " تخت پر خون " اشغالگران و رژیم دست نشانده داشته باشند و در عین حال مخالف خوانی هائی نیز بنمایند  و همین را به نفع شان می بینند . یقینا اشغالگران و رژیم دست نشانده این مخالف خوانی ها را تحمل می کنند زیرا این مخالف خوانی ها " آرائش دموکراتیک " برای بازی های سیاسی شان فراهم می نماید  و انها به این  " آرائش " نیاز  د ارند .                        
اما واقعیت بسیار ملموس و روشن این است که تحلیل " کتاب " از شرایط و اوضاع کنونی افغانستان ، یک تحلیل بسیار غلط و تسلیم طلبانه است .           
الف : شدیدا نا درست است که گفته شود " همه از جنگ خسته شده اند " .             
در قدم اول ، امپریالیست های اشغالگر امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده از جنگ خسته نشده اند . قوت های اشغالگر امپریالیستی نه تنها از تجاوز به افغانستان و اشغال این کشور خسته نشده اند ، بلکه نیت و قصد شان را برای جنگیدن در افغانستان تا  نابودی " تروریزم " مداوما و بصورت صریح و روشن اعلام می نمایند . امپریالیست ها نه تنها از لحاظ سیاسی و اداری بلکه از لحاظ نظامی نیز به شکلدهی بیشتر رژیم دست نشانده ادامه می دهند  و نیروهای مسلح برای رژیم بوجود می آورند . تنها امپریالیست های امریکائی تا حال دو میلیارد دالر برای اردو و پولیس رژیم اختصاص داده اند . این  اردو و پولیس پوشالی که به اصطلاح اردوی ملی و پولیس ملی خوانده می شود و تعداد نیروهای شان فعلا بصورت تقریبی به پنجاه هزار نفر رسیده است ، قوت های اشغالگر را تقریبا در تمامی جنگ ها همراهی می کند و تجهیزات و تعلیمات و نفرات شان پیوسته افزایش می یابد ( ولو با سرعت کم ) .                              
بخشی از طالبان که به جنگ ادامه می دهند و همچنان متحدین القاعده ئی شان در افغانستان نیز از جنگ خسته نیستند و می توان گفت که در مقایسه با پارسال ، در سال جاری فعالیت های نظامی و جنگی شان افزایش یافته است .                     
بخشی از توده های مردم نیز از جنگ خسته نیستند . در واقع از میان همین بخش از توده ها است که رژیم پوشالی از یکجانب و طالبان و القاعده از جانب دیگر سرباز گیری می نمایند .                     
از جانب دیگر حزب کمونیست ( مائوئیست ) نیز از جنگ خسته نیست . اینکه اعضا و هواداران " چپگرای کودک خوی " این حزب ( بقول " کتاب " ) ، فعلا فعالیت های جنگی ندارند ، ناشی از عدم آمادگی عملی شان است . ولی نه تنها برای تدارک جنگ از لحاظ عملی کوشش دارند بلکه به تبلیغ در میان مردم نیز در اینمورد می پردازند .                         
 بهر حال در افغانستان وضعیت جنگی بر قرار است . حدت و شدت این وضعیت کمتر نگردیده بلکه نسبت به پارسال افزایش نیز حاصل کرده است . قرا ر احصائیه ای که اشغالگران امریکائی خود ارائه کرده اند ، مجموع تلفات انها در طول سال 2004 کمتر از پنجاه نفر بود ، در حالیکه صرفا در شش ماه اول سال جاری ( سال 2005 ) شصت نفر تلفات داشته اند .

اما علیرغم این وضعیت ، در این شکی نیست که بخش نسبتا بزرگی از توده های مردم از جنگ خسته به نظر می رسند . اما باید دید که علت این خستگی  چیست و آنها از چه چیزی خسته اند ؟                
آنها از جنگ های بی فرجام و بد فرجام بیست و چند سال گذشته خسته اند . آنها بیشتر از یک  دهه علیه قوت های متجاوز و اشغالگر سوسیال امپریالیست ها و قوت های پوشالی رژیم دست نشانده شان جنگیدند و در این جنگ چند میلیون قربانی دادند . اما این جنگ اگر چه منجر به خروج قوای اشغالگر از کشور گردید ، اما جای آن را خانه جنگی های ارتجاعی ویران کننده مرتجعین اسلامی گرفت و قربانی های بیشتری را بر توده ها تحمیل نمود . این جنگ های ارتجاعی به نوبه خود به جنگ میان جهادی ها و طالبان یعنی به چیزی بد تر از خود منجر شد . در نتیجه قربانی های توده ها بیشتر و ویرانی های کشور وسیع تر گردید . به این ترتیب گر چه قوای متجاوز و اشغالگر سوسیال امپریالیستی ناچار به خروج از افغانستان گردید ، اما خانه جنگی های ذات البینی جهادی ها و بدنبال آن خانه جنگی طالبان و جهادی ها ، مقدمه  ورود قوای اشغالگر امپریالیستی امریکا و متحدینش به کشور گردید و افغانستان یکبار دیگر به مستعمره تحت اشغال مبدل شد .                               
بطور خلاصه باید گفت که بخش نسبتا بزرگ توده ها از جنگ های تحت رهبری مرتجعین خسته اند و به نظر نمی رسد که حاضر باشند تحت رهبری آنها حتی با قوای اشغالگر بجنگند . اما اگر الترناتیف جنگ انقلابی در مقابل آنها گذاشته شود( از طریق تبلیغ و ترویج ) و مهم تر از آن چنین جنگی در عمل به آنها نشان داده شود ، توده ها از آن استقبال خواهند کرد و جای خستگی امروزی شان را روحیه جنگی مقاومت جویانه و جانبازانه خواهد گرفت . بخشی از توده ها که در جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی تحت رهبری شخصیت ها و گروپ های شعله ئی جنگیده بودند ، از آن جنگ ها خاطرات خوش و فراموش نشدنی دارند و تا هم اکنون خوشبینی های شان را نسبت به " شعله ئی ها " حفظ کرده اند . چنانچه میدانیم این جنگ ها در مجموع تحت خطوط ایدئولوژیک – سیاسی انحرافی و نا سالم پیش برده شدند . حال فکر کنیم اگر بر مبنای خط ایدئولوژیک –  سیاسی مارکسیستی –  لنینیستی –  مائوئیستی اصولی و روشن ، جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی در میان توده ها تبلیغ گردد و م ل م ها یکجا با توده های پیشرو چنین جنگی را آغاز کنند ، ولو اینکه در ابتدا بصورت نسبتا ضعیف و با دامنه کم ، یقینا توده های وسیع را دیر یا زود بسوی خود جلب خواهد کرد و عرصه بر اشغالگران و رژیم دست نشانده تنگ خواهد شد .                                     
خستگی توده ها از جنگ و به عبارت دیگر ضعف روحیه جنگی در آنها یک عامل دیگر نیز دارد و آن تبلیغات وسیع و زهر آگین امپریالیست های اشغالگر و خائنین ملی علیه جنگ بصورت عام است . این تبلیغات بخشی از جنگ روانی اشغالگران و دست نشاندگان شان علیه توده های افغانستانی است تا روحیه جنگی
و مقاومت جویانه در آن ها بیشتر و بیشتر تضعیف گردد . آنها در حالیکه قوت های اشغالگر مجهز و آماده به جنگ شان را در افغانستان دارند و هر حرکت مقاومت جویانه مخالف شان را به ددمنشانه ترین صورت پاسخ می دهند ، دم از صلح و مسالمت در افغانستان می زنند . آنها در حالیکه برای رژیم پوشالی دست نشانده شان میلیارد ها دالر هزینه می کنند تا به اصطلاح اردوی ملی و پولیس ملی خود را بسازد ، برنامه خلع سلاح براه می اندازند تا از یکطرف قوت های نظامی مزدوران شان را از حالت پراگندگی بیرون نموده و منسجم و سازمانیافته نمایند و از جانب دیگر توده های افغانستانی را خلع سلاح کنند تا امکان مقاومت و ایستادگی درمقابل شان را بیشتر ازپیش تضعیف نمایند . صلح طلبی و برنامه خلع سلاح توطئه گرانه امپریالیست های اشغالگر و خائنین ملی باید افشا و رسوا گردد . همنوائی با این توطئه یک تسلیم طلبی آشکار و یک خدمتگذاری بی پرده به اشغالگران است . در جائی ازکتاب " افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی " از برنامه خلع سلاح حمایت به عمل آمده است . نویسندگان " کتاب " باید از این تسلیم طلبی آشکار خجالت بکشند ، البته اگر خجالتی برای کشیدن داشته باشند که از قرار معلوم ندارند .     ب : فرض کنیم واقعا فضای بازی برای فعالیت های مبارزاتی " چپ " وجود داشته باشد . ولی مهم این است که از چنین " فضای بازی " چگونه باید استفاده نمود ؟                             
بهتر است به یک نمونه تاریخی توجه کنیم . در دوره دموکراسی قلابی ظاهر شاهی ، فضای سیاسی افغانستان نسبت به سابق تا حد معینی " باز تر" شد .  در چنین حالتی ، جریان دموکراتیک نوین ، تحت رهبری سازمان جوانان مترقی ، به فعالیت وسیع توده ئی در میان روشنفکران ، کارگران و سائر اقشار محروم جامعه پرداخت ، به افشاگری بی مهابا در مورد سیاست های ارتجاع ، امپریالیزم و سوسیال امپریالیزم دست زد و پارلمان ارتجاع را تحریم نمود . اما رویزیونیست های " خلقی " و " پرچمی " و سائر همقماشان شان راه پارلمان ارتجاع و تشکیل " فراکسیون پارلمانی مبارز" به سیاق خود شان را در پیش گرفتند . از همان زمان تحریم پارلمانتاریزم به یک وجه مشخصه " شعله ئی ها " و راه پارلمانی به یک وجه مشخصه رویزیونیست های وطنفروش " خلقی " و " پرچمی " مبدل گردید .                    
گرچه چهره نام آوری از " شعله ئی ها " مثل شهید مجید کلکانی این قاعده را بهم زد و باری کاندیدای ورود به پارلمان ظاهر شاهی گردید ، اما چون دولت به او اجازه ورود به پارلمان را نمی داد ، در انتخابات ناکام شد . او خود بعد ها از این اقدامش انتقاد به عمل آورد و آنرا یک حرکت سیاسی غیر اصولی خواند .       
توجه به این نکته ضروری است که در دوره دموکراسی قلابی ظاهر شاهی ، افغانستان تحت اشغال قوت های مهاجم امپریالیستی قرار نداشت ، بلکه حالت نیمه مستعمراتی داشت . طبعا در چنین حالتی رژیم حاکم بر کشور نیز یک رژیم وابسته
به امپریالیست ها و سوسیال امپریالیست ها بود و نه رژیمی که مستقیما دست نشانده قوت های اشغالگر امپریالیستی و یا سوسیال امپریالیستی باشد . اما علیرغم این حالت ، " شعله ئی ها " راه تحریم پارلمان را در پیش گرفتند .                 
حالا در یک شرایط متفاوت با دوره دموکراسی قلابی ظاهر شاهی ، یعنی شرایطی که کشور تحت اشغال قوت های مهاجم امپریالیستی قرار دارد و یک رژیم دست نشانده که مستقیما توسط اشغالگران بمیان آمده و پرورانده می شود در کشور به اصطلاح حکومت میکند ، عده ئی بنام " چپ " هوای تشکیل " فراکسیون پارلمانی مبارز " را در سر می پرورانند . آنها ادعا دارند که انتخاب این راه نشاندهنده " بلوغ سیاسی " شان است و کسانی که انرا قبول ندارند ، هنوز " کودکان سیاسی " هستند . جالب این است که از مقایسه میان دو دوره اشغالگری سوسیال امپریالیست های شوروی و امپریالیست های امریکائی ، نه جنبه اساسا مشترک این دو دوره بلکه جنبه ظاهری و تشریفاتی آنها را مدنظر قرار می دهند و از به اصطلاح فضای باز سیاسی کنونی سر از پا نشناخته و مشتاقانه استقبال می کنند . درین میان دوره مبارزات دهه چهل جریان دموکراتیک نوین را کاملا به فراموشی می سپارند . نادرست است که حرکت غیر اصولی " سپاهی جریان " که مورد انتقاد بعدی آن " سپاهی " شهید نیز بود ، به مثابه الگوی مبارزاتی ان دوره قلمداد گردد . " شعله ئی ها " پارلمان دوره شاهی نیمه مستعمراتی ظاهر خان را    تحریم کردند و اینک پارلمان دوره " بابا " ئی مستعمراتی و تشریفاتی اش را باید با قاطعیت بیشتری تحریم کنند . کسانی که این کار را نمی کنند و حتی خواب وکالت در سر می پرورانند ، سزاوار بر خورداری از افتخارات مبارزاتی جنبش دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) نیستند . این افتخارات به کسانی تعلق دارد که میراث های مبارزاتی جنبش را حفظ کرده و برای تکامل بیشتر آنها مبارزه می کنند .                                             
اما واقعیت ملموس و روشن این است که دموکراسی بازی های امپریالیست های اشغالگر و رژیم دست نشانده ، قلابی تر از دموکراسی بازی های ظاهر شاهی در دهه چهل است . آن " دموکراسی " در خدمت تحکیم حالت نیمه مستعمراتی – نیمه فئودالی در کشور قرار داشت ، این " دموکراسی " در خدمت تحکیم حالت مستعمراتی – نیمه فئودالی . امنیت انتخابات آن " دموکراسی " را پولیس شاهی افغانستان می گرفت ، امنیت انتخابات این " دموکراسی " را قوای اشغالگر امریکائی و ناتو و رژیم دست نشانده . گردانندگان افغانستانی آن " دموکراسی " یک دربار شاهی ارتجاعی و سلطنت طلبان معمولی بود ، گردانندگان افغانستانی این " دموکراسی " حتی مطابق به معیار های امپریالیستی و ارتجاعی معمول در جهان ، جنایتکاران جنگی هستند . پول مخارج دولتی انتخابات آن " دموکراسی " از بودجه شاهی پرداخت میشد که در واقع مالیات گرفته شده از مردم بود ، پول مخارج انتخابات این " دموکراسی " را تماما امپریالیست های
اشغالگر می پردازند . و از همه مهم تر اینکه مداخلات امپریالیست ها برای رویکار آوردن و حفظ آن " دموکراسی " غیر مستقیم و به اصطلاح پوشیده بود ، مداخلات آنها برای رویکارآوردن و حفظ این " دموکراسی" مستقیم و بی پرده و کاملا رسوا است .
در یک کلام ، دموکراسی بازی های کنونی امپریالیست های اشغالگر امریکائی و متحدین آنها و رژیم دست نشانده شان در خدمت تحکیم حالت مستعمراتی کشور و در خدمت شکلدهی و تحکیم رژیم دست نشانده قرار دارد . مبارزه علیه این دموکراسی بازی های قلابی بخش مهمی از مبارزه علیه اشغالگران و دست نشاندگان شان است . البته ممکن است از خلال این دموکراسی بازی های قلابی تا حد معین و مشخصی ( در مقایسه با دوره اشغال سوسیال امپریالیست ها ) فرصت هائی برای پیشبرد مبارزات علنی برای " چپ " مساعد گردد . اما لازم است که این مبارزات به شیوه " شعله ئی " پیش برده شوند و نه به شیوه " پرچمی ها " و " خلقی ها " ، یعنی در میان توده ها و نه در کرسی های پارلمان . علاوتا لازم است که محدودیت ذاتی این عرصه های مبارزات علنی نیز قویا مدنظر قرار بگیرد و هیچگاه به عنوان میدان اصلی مبارزات در نظر گرفته نشود .            

                                                  
ایدئولوژی و طرحات غیر کمونیستی " کتاب"

1 -- " کتاب " در سراسر متنش صرفا از نیروهای چپ یا ملی – دموکرات صحبت می نماید و آرمان آنها را دموکراتیک ، ترقیخواهانه و استقلال طلبانه میداند و در توضیح این آرمان ها ، از آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی صحبت می کند . ازینقرار برای " کتاب " صحبت در مورد کمونیست ها و نیروهای کمونیستی و آرمان سوسیالیزم و کمونیزم اصلا مطرح نیست . البته جسته گریخته از موضوعاتی مثل اینکه شکست شوروی شکست سوسیالیزم نبوده است ، صحبت به عمل می آید ، اما در مجموع خط و زبان " کتاب " به اصطلاح ملی –  دموکراتیک است .                            
این خط  و زبان که همان خط و زبان " سامائی " است ، سراسر کتاب را در بر می گیرد و هیچ بخشی از متن آن بیرون از این چوکات قرار ندارد . بر مبنای این خط و زبان ، مسائل مطروحه برای جنبش " چپ " به مسائل ملی – دموکراتیک تقلیل داده می شود و مسائل سوسیالیستی و کمونیستی از برنامه  جنبش " چپ " حذف می گردد . در نتیجه ،   برنامه انقلاب دموکراتیک نوین ، برنامه جنبش " چپ " اعلام نمی گردد و به همان شعار های آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی بسنده می گردد . طبیعی است که جنگ خلق بمثابه راه پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین در افغانستان و جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی بمثابه شکل مشخص کنونی جنگ خلق نیز اصلا نمی توانند مطرح باشند . پائین آورده شدن مسائل مبارزاتی تا این سطح فقط میتواند به نفی کامل راه انقلاب و درغلطیدن به مغاک ریفورمیزم و تسلیم طلبی منجر گردد .
2 – مواضع " کتاب " در مورد جنبش کمونیستی بین المللی و بطور مشخص جنبش انقلابی انترناسیونالیستی  و مبارزات انقلابی اعضای این جنبش ، مبتنی بر انزوا طلبی ملی تحت نام " مشی مستقل ملی " است . این انزوا طلبی ملی تا آن حدی عمیق است که پیوند و همبستگی انترناسیونالیستی به کنار ، حتی پیوند و همبستگی میان مبارزات ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی کشور های مختلف جهان به عنوان یک موضوع قابل مکث مبارزاتی مطرح نمی شود . وقتی بیگانگی و حتی عناد و خصومت با انترناسیونالیزم پرولتری اینقدر عمیق باشد ، یقینا چیزی که باقی می ماند فقط می تواند ناسیونالیزم بورژوائی و خرده بورژوائی باشد ، آنهم از نوع کمپرادوری آن .    
3 – " نیروهای ملی و دموکرات باید دریافته باشند که با این بی برنامگی ، پراگندگی تشکیلاتی و نبود یک خط رهنمود کاری فقط می توانند وقت تلف کنند و در نتیجه گفتگو های بی ثمر به تشنج اعصاب مواجه شوند و در نهایت هم تصور کنند که از آنها کاری ساخته نیست ، بهتر است یا گوشه انزوا اختیار کنند و یا اینکه دنباله رو یکی از دو نیروی حاکم شوند . این فر آیندی است فاجعه بار که اگر از آن پیشگیری نشود هم اکنون شکل میگیرد . " ( صفحه 211 و 212 کتاب ) این توصیف در واقع توصیف وضعیت و حالت نویسندگان کتاب و همقماشان شان است . این توصیف نشان می دهد که اینها گفت وگوهای بی ثمر زیادی داشته اند و به هیچ جائی نرسیده اند ، آنچنانکه به تشنج اعصاب مبتلا شده و در نهایت به این نتیجه رسیده اند که کاری از آنها ساخته نیست . حالا نویسندگان " کتاب " بخاطر رفع این حالت زحمت کشیده و کتاب شان را نوشته اند تا از تسلیم شدن نیروهای شان به امپریالیزم و فئودالیزم جلو گیری کنند ، در حالی که این تسلیمی از قبل صورت گرفته و خیلی هم پیش رفته است .                                     
برعکس این حالت که نتیجه پشت کردن به انقلاب دموکراتیک نوین ، انقلاب سوسیالیستی و آرمان غائی کمونیزم است ، مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها به بی برنامگی ، پراگندگی تشکیلاتی و نبود خط رهنمود کاری مبتلا نیستند . آنها برنامه مدون و اساسنامه مدون حزبی شان را دارند ، حزب کمونیست واحد شان را دارند و اساسات خط رهنمود کاری شان را نیز مدون کرده اند . البته روشن است که این دستاورد ها می توانند بیشتر و بیشتر تعمیق و تکامل داده شوند . د ر واقع برنامه و اساسنامه حزبی واحد ، حزب کمونیست واحد و خط رهنمود کاری حزب پایه های محکمی اند که با تکیه برآنها میتوان بطرف تکامل مبارزاتی بیشتر حرکت نمود .              
4 – " کتاب " ، در مورد معیار های وحدت میان نیروهای چپ یا ملی –  دموکراتیک و راه تامین این وحدت ، آنچنان کلی گوئی های بی محتوی ای به عمل می آورد که انسان به فهم و درک سیاسی نویسندگان آن " آفرین " می گوید . الف : معیار های سیاسی – ایدئولوژیک
وحدت : " همه نیروهای دموکرات خود را آزادیخواه ، دموکرات و پایبند عدالت اجتماعی می خوانند . پس چرا دور همین محور نتوان تشکلات کوچک نا توان را بخاطر کار آئی بیشتر و بسود ملک و ملت ویران و در بدر بسیج کرد و یک تشکل بدرد بخور از آن ساخت ... " ( صفحه 212 کتاب ) 
پس مسائل ایدئولوژیک – سیاسی پایه ئی که باید معیار وحدت قرار بگیرند عبارت اند از " آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی " .                        
ب : شخصیت های محوری که " باید با تکیه بر اصل شایسته سالاری به دور شان حلقه زد و از ظرفیت های بالای شان در جهت تحقق آرمان های مردم مظلوم و ستمکش کشور بهره گرفت " ، عبارت اند از " چهره های مطلوب ، صادق ، وطنپرست ، مردم دوست ، بادانش و با تدبیر " . خصایل بدی را که باید این شخصیت ها نداشته باشند عبارت اند از : " شخصیت نمائی کاذب ، شخصیت زدائی ستیزه جویانه و نا حق و گروه گرائی های تنگ نظرانه " ( صفحه 212 کتاب )      
ج : چگونگی تامین وحدت میان نیروهای ملی – دموکراتیک :                           
" ایجاد کمیسیونی از نمایندگان خبره و وحدت طلب کلیه نهاد ها و تشکلات ملی دموکرات غرض تدوین یک برنامه ی دموکراتیک همه جانبه مبتنی بر منافع اکثریت مردم افغانستان کاری است که همه نیروهای ملی دموکرات باید برای آ ن دست به عمل شوند . در محور این برنامه و آ ئین کاری مورد قبول همه ، باید تشکل سرتاسری را بمثابه بدیل سومی در جامعه بنیاد نهاد وهم خود وهم مردم را ازسر گردانی ، بی  برنامگی و قحط  شخصیت رهانید. " ( صفحه 213 کتا ب)
در سطور قبلی این نوشته گفتیم که طرح " کتاب " برای تامین وحدت میان نیروهای " چپ " در واقع طرحی برای وحدت میان نویسندگان " کتاب " و افراد و گروپ های همقماش شان  است و بر علاوه یک طرح ناکام و غیر قابل تطبیق است . این طرح ، کمونیست ها( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ) ها را در بر نمی گیرد و در واقع آنها را جزء نیروهای " چپ " به حساب نمی آورد . طرح " کتاب " اساسا مبتنی است بر وحدت میان ملی – دموکرات ها بر محور یک برنامه دموکراتیک . اما درین سطح نیز آنچنان معیار های ایدئولوژیک – سیاسی گنگ و عام برای وحدت مطرح میکند که حتی کرزی میتواند با آنها همنوائی نشان دهد ! ؟  به عبارت دیگر اگر وحدتی نیز بر مبنای معیار های " کتاب " بوجود بیاید ، یک وحدت کمونیستی نیست ( کتاب خود به ان اعتراف دارد ) ، یک وحدت " چپی " نیست و یک وحدت ملی – دموکراتیک غیر چپی نیز نمی تواند باشد . این وحدت فقط می تواند یک وحدت تسلیم طلبانه طبقاتی و ملی باشد . وظیفه اساسی این وحدت این است که :                          
" ... نمایندگانش در پارلمان بروند و بحیث یک اپوزیسیون نیرومند ... "       
 به این ترتیب نه تنها نویسندگان کتاب در جرگه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها قرار ندارند ، بلکه این تسلیم طلبان پارلمانتاریست را دیگر شعله ئی نیز نمی توان به حساب آورد .

 

ارتجاع مذهبی امپریالیستی

در ماه می امسال یک سلسله تظاهرات خشمگینانه  ،  در اعتراض علیه آنچه توهین قرآن توسط مقامات زندان گوانتانامو گفته میشد ، دوازده ولایت افغانستان را در بر گرفت .  این تظاهرات از جلال آباد شروع شد و به کابل ، لوگر ، وردک ، غزنی ، خوست و ولایات دیگر گسترش یافت . نیروهای امنیتی رژیم دست نشانده در چندین نقطه ، به سرکوب خونین این تظاهرات پرداختند و ده ها نفر را به قتل رساندند و یا زخمی ساختند  و تعداد زیادی را نیز دستگیر کردند . حامد کرزی  شخصا علیه این تظاهرات موضعگیری نمود و آنرا کار دشمنان مردم افغانستان خواند . مقامات امریکائی  گفتند که در مورد تحقیقات مینمایند و در صورتیکه این امر واقعیت داشته باشد ، عاملین آنرا مجازات خواهند کرد .         
 سلسله تظاهرات مذکور شکل مذهبی داشت و گرچه تقر یبا در همه جا – بخصوص در اوایل - بصورت خود بخودی شروع شد ، ولی در نهایت به  نحوی به نفع طالبان تمام شد .                                                            واقعیت این است که درینمورد اساسا چیزی به نام حرکت انفرادی قابل مجازات این سرباز و یا آن افسر امریکائی مطرح  نیست . باند حاکم برامریکا یک باند بنیاد گرای عیسوی است . این باند از همان اول ، تجاوز بر افغانستان را جهاد مقدس عیسوی ( جنگ صلیبی ) خواند و به تعصبات و دشمنی مذهبی میان عیسویان و مسلمانان ، هم در سطح جهانی و هم در خود امریکا ، دامن زد . باند حاکم برامریکا به روشنی تلاش دارد که براین کشور یک نظام مذهبی عیسوی را حاکم گرداند . تاثیرات مستقیم و یا غیر مستقیم این سیاست در همه جا به تعصبات و تصادمات مذهبی دامن می زند . در چنین جوی است که این سرباز یا آن افسر  امریکائی بر مبنای تعصبات مذهبی عیسوی ، وظیفه " مقدس " مذهبی اش را علیه اسلام و مسلمانان " انجام " میدهد . 
در کشور های اسلامی ، اسلامیست ها ، بخش بزرگی از وابستگان و دست نشاندگان امپریالیستهای امریکائی را تشکیل میدهند . از جانب دیگر مخالفتهای شدیدا بنیاد گرایانه اسلامی نیز علیه آنها بوجود می آید .    
قرن بیست و یک ، قرن تکنالوژی اطلاعاتی خوانده می شود . ولی این قرن ، قرن رویکار آمدن یک باند مذهبی متعصب در پیشرفته ترین کشور جهان و دامن خوردن تعصبات و کین توزی های مذهبی عیسوی ، اسلامی ، یهودی ، هندوئی و ... در جهان نیز هست . این امر نمودی ازین واقعیت است که  نظام امپریالیستی حاکم بر جهان ، باز تولید کننده  خرافاتی ترین افکار و عقاید  و ارتجاعی ترین مشی های سیاسی است . این نظام فاسد و ارتجاعی و باز تولید کننده خرافات و تعصبات جاهلانه ضد علمی باید سرنگون شود . 

 

تظاهرات دختران لیلیه دانشگاه کابل

روز چهار شنبه مورخ 8 سرطان 1384 مصادف با 29 جون 2005  تظاهراتی در دانشگاه کابل توسط  دختران لیلیه دخترانه دانشگاه ، علیه مسئولین امنیتی صورت گرفت . 
برادر محصله ای از بدخشان بخاطر اینکه خواهر بیمارش را به داکتر ببرد ، از مقامات لیلیه دخترانه اجازه ورود به لیلیه را می گیرد و خواهرش را به داکتر می برد .  بعد از  آنکه آنان از نزد داکتر دوباره به لیلیه بر می گردند ، مسئولین امنیتی برادر محصله را دستگیر نموده و به زندان می اندازند . دلیل این دستگیری و به زندان انداختن در اطلاعیه ای که برای مسئولین لیلیه دخترانه فرستاده می شود ، فساد اخلاقی ذکر می گردد . در این اطلاعیه نام محصله نیز بصورت مشخص درج می شود . 
 دختران لیلیه در اعتراض علیه این برخورد مسئولین امنیتی دست به اعتراض زده و تظاهراتی را در داخل محوطه دانشگاه بر گزار می نمایند . تظاهرات آنان از مسیر  مقبره سید جمال الدین بطرف قسمت های مرکزی محوطه دانشگاه  پیش می رود . اما مقامات امنیتی بجای گوش دادن به اعتراضات آنان ، افراد مسلح شان را بسیج کرده و اطراف مظاهره کنندگان را می گیرند تا بدینوسیله دختران معترض را بترسانند . کسانی که از نزدیک شاهد بسیج افراد مسلح پولیس بوده اند می گویند که آنان چنان مسلح و مجهز بسیج شده بودند که گوئی یک جنگ واقعی در حال وقوع است . در حالیکه دختران معترض کاملا مسالمت جویانه دست به اعتراض زده بودند و از محیط دانشگاه نیز بیرون نرفتند.
اعتراضات و خواست های تظاهر کنندگان کاملا نادیده گرفته شد و کسی به حرف های آنها گوش نداد .  بر علاوه تظاهرات مذکور دیگر اصلا ادامه نیافت و در واقع در نطفه خفه شد . در جامعه مستعمره – نیمه فئودال افغانستان ، شوونیزم مرد سالارانه فئودالی غلیظی وجود دارد . یکی از حربه های موثر سرکوبگری شوونیستی که علیه زنان و دختران مداوما بکار برده می شود ، اتهامات اخلاقی است . وارد آوردن چنین اتهاماتی بالای زنان و دختران ، آنان را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد و مقاومت شان را از بین می برد . همین امر در مورد دختران لیلیه دانشگاه کابل نیز کار کرد داشته و ادامه مقاومت را از آنان سلب می نماید . یک عوامل دیگرعدم ادامه تظاهرات مذکور این بود که محصلین دانشگاه ( پسران ) از این تظاهرات پشتیبانی نکردند . در میان محصلین نیز گرایشات شوونیستی نسبتا قوی است . ترس وارد آمدن فساد اخلاقی بالای محصلین نیز وجود داشته است . همین دو مسئله باعث می شود که آنها به خواستهای دختران لیلیه اصلا اهمیتی ندهند .  کاملا ضرور است که علیه این گرایشات ارتجاعی آگاهانه و هوشیارانه دست به مبارزه زده شود تا توان مبارزاتی محصلان کاملا آزاد گردند.

 

اعتصاب غذائی لیلیه پوهنتون هرات رژیم دست نشانده را سراسیمه کرد


از سالهای قبل درحدود 520 نفر محصل در لیلیه پوهنتون هرات وجود داشت و در سال 1384 تعداد 380 نفر دیگر نیز بر آن علاوه شد . این لیلیه در هوتل هرات  که مربوط به وزارت هوانوردی و توریزم است ، واقع می باشد . درهراتاق  لیلیه که در اصل 8 نفر گنجایش دارد ، 16 نفر محصل را جابجا نموده اند . با وجود این ، تعمیر مذکور صرفا گنجایش 450 نفر یعنی نصف محصلین لیلیه را دارا میباشد . تعداد دیگری از محصلین  از زیر زمینی های هوتل که تاریک و مرطوب است استفاده مینمایند. درحدود150 نفر در داخل مسجد زندگی میکنند . صدها تن محصل دیگر ، در فضای آزاد روی صحن چمن برای خود به اصطلاح اتاق های رهایشی ساخته اند. امسال وزارت تحصیلات عالی از تمام ولایات سمت شمال , جنوب وشرق افغانستان محصلان را تقسیم نموده است . از جمله 400 نفر محصل مستحق لیله صرفا به 140 نفرسهمیه لیلیه قائل شده اند و بقیه بی سرنوشت مانده اند . وزارت تحصیلات عالی ادعا میکند که لیلیه یک امتیاز است نه حق و باید خود محصلان امکانات اباته واعاشه را برای خود مهیا سازند . در ابتدای سال تعلیمی وعده و وعید های بدل اعاشه برای محصلان داده شده بود ولی مسئولین وزارت به وعده های خود وفا ننموده اند.                   
به تاریخ 15 سرطان روز 4 شنبه ساعت 12 ظهر ، محصلان از خوردن غذا امتناع ورزیدند و اعتصاب غذائی خود را اعلان نمودند . محصلان اعلان نمودند تا رسیدن به اهداف شان از اعتصاب خویش دست نخواهند کشید . این اعتصاب مدت دو روز را در بر گرفت . اعتصاب در اعتراض به عدم جای کافی برای استراحت ، عدم آب آشامیدنی صحی ، موجودیت کثافات در تشناب ها و دستشویی ها وغیره براه افتاد . این اعتصاب دو روزه همبستگی کامل محصلان لیلیه پوهنتون را به نمایش گزاشت و اثرات مثبت آن در بین محصلان نهاری پوهنتون به خوبی مشهود بود . این حرکت حق طلبانه محصلان لیلیه پوهنتون هرات رژیم دست نشانده را سراسیمه ساخت . ارتباطات تلفنی بین والی جدید هرات ( سید حسین انوری) و وزارت تحصیلات عالی برقرار گردید وحتی تا بالا ترین سطح  رژیم دست نشانده نیز رسید .  

این حرکت اعتراضی محصلان در زمانی صورت گرفت که رژیم دست نشانده  به تبلیغات نمایشی کذائی انتخابات پارلمانی و شورای ولایتی بصورت گسترده شروع نموده بود . 

رژیم دست نشانده تمام خواسته های محصلان لیلیه پوهنتون را پذیرفت. از یکطرف تعمیر نساجی را بدسترس محصلان برای استراحت شان قرارداد وازسوی دیگر فورا مبلغ 500 هزار افغانی برای یکماه از سهمیه ولایت هرات برای محصلان لیلیه اختصاص داد ومبلغ دومیلیون افغانی هم  از وزارت تحصیلات عالی به لیلیه ارسال گردید. دیده شود که این کمک ها تا چه موقع دوام مینماید.
 در پوهنتون هرات مشکلات زیادی وجود دارد که برای رفع آنها باید  محصلان ، استادان و مامورین پوهنتون هرات همبستگی خویش را به نمایش بگزارند ومرکز را زیر فشار قرار دهند تا حقوق شانرا برسمیت بشناسد ودرقسمت حل اساسی مشکلات شان اقدامات لازم مبذول دارد.                                 
مشکلات پوهنتون هرات قرار ذیل است .
1  : عدم تعمیرات درسی برای شش پوهنحی که درخانه های کرایی قرار دارند. 
2  : عدم مواصلت تخصیص برای تکمیل شدن تعمیر پوهنتون در تپه ارغوان از مرکز .                                       
3  :  نبودن لابراتوار های مجهز در پوهنحی های تعلیم وتربیه ، زراعت وانجینیری وعدم تکنیشن های لابرانت ماهر .                                      
4  :  نبودن اتاق برای مطالعه در کتابخانه اختصاصی پو هنتون .           
5  :  نبودن کادرها بسویه ماسترودکترا.
6  : عدم بورس های تحصیلی برای استادان ومحصلین . در مدت 17 سالی
که ازعمر پوهنتون هرات میگذرد هیچگونه بورس های تحصیلی برای استادان ومحصلین داده نشده که مقصر اصلی آن وزارت تحصیلات عالی است .

7  :  پائین بودن سطح معاش مامورین واجیران .                                  
8  :  فرار مغز ها از پوهنتون واستخدام شدن ایشان به موسسات خارجی .  
9  :  کافی نبودن کار تحقیقاتی و ترویجی در سطح پوهنتون .                       
10 : عدم امکانات و وسایل برای سیر های علمی محصلان بداخل وخارج کشور.                                      
11 :  جابجا شدن دارودسته های مربوط به جمعیت اسلامی در راس تمام ادارات پوهنتون .                                  
12 : اضافه بست مامورین واجیران در سطح وزارت تحصیلات عالی .              
13 :  نبودن نشرات فعال در پوهنتون. درمدت سه سال فقط شش شماره از نشریه اندیشه نشر گردیده است .         
14 :  نبودن مطبعه درپوهنتون هرات . 
15 : عدم شفافیت در بخش خریداری ، محاسبه ، تخصیصات ، ترانسپورت وخدمات .                                   
16 : عدم تطبیق کریکولم درسی مرکز درپوهنحی ها                               
17 :  بهره برداری سیاسی از پوهنحی ها ، خصوصا پوهنحی حقوق وشرعیات که لانه حزب اسلامی وجمعیت اسلامی است .                                       
18 : بی مسئولیتی مرکز در مورد پروژه ها وکار های تحقیقاتی پوهنتون .         
19 : عدم همآهنگی وهمکاری علمی در بیست پوهنحی پوهنتون. 
20 :  نبودن توآمیت علمی میان پوهنتون هرات و پوهنتون های داخل وخارج کشور .                            
21  :  کشیدگی ها وعدم اعتماد در بین ریاست پوهنتون و معاونیت های اداری و امور محصلان ومعاونیت ها .            
22  : عدم پلان وبرنامه مشخص در سطح پوهنتون بخاطر رهبری ضعیف آن.
23  :  مصروف بودن استادان به امور شخصی و دورماندن آنها از تحقیقات علمی.  
24 :  پائین بودن سطح و سویه محصلان خصوصا از دوره لیسه ها که نصاب درسی کاملا در تمام مناطق تطبیق نمیشود                                      
25  : عدم تفکر علمی در بین استادان و محصلان پوهنتون .                        
بیست وپنج مورد فوق الذکر مشکلاتی است درداخل پوهنتون که هر آن ولحظه امکان اعتصابات و تظاهرات اعتراض آمیز محصلان وحتی مامورین واستادان رافراهم مینماید.        

تظاهرات اهالی بگرام در مقابل قرارگاه مرکزی
قوای امریکائی در افغانستان


اين تظاهرات پس از آن برگزار شد که نيروهای تجاوز گر به اصطلاح" ائتلاف ضد تروريزم" به رهبری یانکی های اشغالگر آمريکائی مستقردر افغانستان ، 8 تن از اهالی بگرام را بازداشت کردند . .  
در اولين ساعات روز سه شنبه (4 اسد) ،  دود غليظی آسمان بگرام در
شمال کابل را فرا گرفت .  تظاهر کنندگان خشمگين، تاير های موتر را آتش زده بودند و شعارهای ضد آمريکايی سرمی دادند . .  
تظاهرات کننده گان با شعارهای مرگ بر نیروهای تجاوزگر امریکایی
  و دولت کرزی  درمقابل قرار گاه نیروهای اشغالگر تجمع کرده بودند .  
گفته می شود که شب گذشته نيروهای آمريکايی
مستقر در بگرام در نتيجه يک عمليات جستجو ۸ تن از اهالی بگرام را بازداشت کردند .                                                    
  تظاهرکنندگان می گفتند که آمريکاييها حق ندارند بدون کدام موجب ، وارد منازل مسکونی مردم شوند.

    در حالی که تظاهرکنندگان ادعا می کنند که کسانی که توسط نظاميان آمريکايی بازداشت شده اند، بيگناهند ، دگروال جری اوهارا سخنگوی نظاميان  اشغالگر آمريکايی در بگرام  می گويد که بازداشت شدگان، قصد داشتند برای حمله به نيروهای" ائتلاف بين المللی ضد تروريزم "در افغانستان برنامه ريزی کنند . هر چند این نخستین باری است که نيروهای آمريکايی شاهد تظاهرات افغانستانی ها در اطراف پايگاه مرکزی شان هستند ، اما اعتراض عليه رفتار نيروهای اشغالگر آمريکايی در افغانستان بی سابقه نيست . اوايل امسال ،  شماری از مردم در ولايت ننگرهار، به دنبال بازداشت يک زن توسط نيروهای اشغالگر آمريکايی دست به تظاهرات زدند . دولت مزدور کرزی   نيز بارها از "نيروهای ائتلاف" به رهبری آمريکا خواسته است تا پيش از عمليات شان، مقامات امنيتی افغان را در جريان قرار دهند   .  
نيروهای اشغالگر  آمريکايی مدعيند که در علميات جستجوی دوشنبه شب که به بازداشت هشت تن از اهالی بگرام انجاميد، پوليس و نيروهای امنيتی افغان نيز با نيروهای ائتلاف همکاری داشتند   .  پولیس افغانستان تاکنون در اين مورد، اظهار نظری نکرده است. اما آنچه از این واقعه نمودار است این است که رژیم مزدور کرزی بیهوده همچو حرف ها را می زند چون ارباب تجاوزگرش اصلا در فکر آن نیست که در همچو موارد برایش اطلاع دهد .  نیروهای متجاوز به بهانه های مختلف به خانه های مردم داخل می شوند و به لت و کوب و تلاشی و غیره  اعمال غیر انسانی  می بردازند . ولی مردم همیشه عکس العمل نشان می دهند های توده ئی دلیل روشنی است در رد و در مقابل شان دست به اعتراض می زنند . این حرکت سفسطه گویی های کسانی که می گویند مردم افغانستان خواهان حضور این  نیروهای تجاوز گر در کشور شان هستند . در شرایطی که دولت مزدور با سرو صدای  زیاد برای انتخابات پارلمانی و شورای ولایتی تلاش دارد ،  بلند شدن امواج نارضایتی مردم ، یکی پس از دیگری ، نشان دهنده این امر است که مردم با همچو بازی های نمایشی فریب نمی خورند .  

کشتار رهبران انقلابی مائوئیست
توسط ارتش فاشیستی ترکیه

نقل از سرویس خبری جهانی برای فتح- 23 جون 2005

 

روز 16 جون گروهی از رهبران مهم حزب کمونیست مائوئیست (ترکیه – کردستان شمالی) و رزمندگان چریک ارتش رهائی بخش که تحت رهبری این حزب می باشد، به کمین نیروهای ارتش ترکیه افتاده و کشتار شدند. این انقلابیون در حال رفتن به یک جلسه بسیار مهم بودند و ساعت 11 شب مشغول استراحت بودند که سه هلیکوپتر جنگی سیکورسکی آنان را زیر آتشبار بیرحمانه خود گرفت و سپس 1000 سرباز که این گروه را محاصره کرده بودند وارد عملیات شدند تا کار را تمام کنند. نام 17 تن از انقلابیون مائوئیست که در این کشتار فاشیستی جان باختند عبارتند از: جعفر جانگوز، آیدین همبیات، علی رضا صبور، جمال چکماک، کنعان چاکیج، اوکان اونسل، برنا سایگیلی اوئنسل، آلاتین آتش، اوکش کارااوغلو،  تایلان ایلدیز، ابراهیم آک دنیز، بینالی گولر، دورسون تورگوت، گلناز ایلدیز، احمد پرکتاش، چاقداش جان و ارسین کانتار.
مطبوعات ترکیه اخبار این کشتار را سه روز پی در پی با عناوین درشت چاپ کردند. مطبوعات دست راستی زوزه می کشیدند که "بدون شک یک ضربه مهلک" بر مائوئیستها وارد آمده است. روزنامه ملیت با خوشحالی پیش بینی می کرد  که "مائوئیستها با یک ضربه تمام شدند".
اما شرکت هزاران نفر در مراسم تشیع جنازه این رهبران جانباخته مشت محکمی به دهان اینان بود و نشان داد که نفرت مردم از این رژیم چقدر عمیق است.  هفت تن از این جانباختگان در درسیم دفن شدند که هزاران نفر تابوت های آنان را در حالیکه درفش سرخ حزب کمونیست مائوئیست تابوتها را پوشانده بود همراهی کردند. 4 نفر دیگر در شهر استانبول دفن شدند در حالیکه مردم یک درفش سیصد متری حزب را حرکت می دادند. 3 نفر دیگر در آنکارا دفن شدند و 3 دیگر جانباخته در شهرهای دیگر. جلسات یادبود و راهپیمائی های اعتراضی  در کشورهای مختلف اروپا برگزار شد که هزاران تن از هواداران حزب و همچنین دیگر احزاب و گروه های انقلابی ترکیه در آنها شرکت کردند.
در درسیم در مراسم تدفین این جانباختگان برادر زاده آیدین همبیات گفت: «بدن عموی مرا متلاشی کردند و روشن است که او هنگام اسیر شدن زخمی بود و گلوله ای از پشت به سرش شلیک شده و اعدام شده است.» گروه های حقوق بشر و مترقی این حمله را محکوم کرده  و آنرا یک کشتار نامیده اند و از رژیم ترکیه خواسته اند که فورا نام 3 نفری که دستگیر شده اند را آشکار کند.
سازمان خارج کشور حزب کمونیست مائوئیست، اطلاعیه ای صادر کرده و گفت: « برای ما روشن است که ضربه سختی به حزب خورده است. اما چنین ضرباتی در طول مبارزه طبقاتی رخ می دهند. ما بر اساس ایدئولوژی علمی خود و با تکیه بر ریشه هایمان در میان توده های تحت ستم از این ضربه سربلند خواهیم کرد و درفش سرخ را در بلند ترین قله های جنگ خلق برافراشته خواهیم کرد...شک نیست که رفقای جانباخته مان نیز از ما می خواستند که در چنین مواقعی اشک خود را تبدیل به خشم علیه دشمن کنیم.»

جانبازی های شان انقلاب پرولتری را به ثمر خواهد رساند !
به افتخار رفیق جعفر جانگوز و دیگر قهرمانان بخاک افتاده


بیانیه کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی

کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی از قتل شریرانه جعفر جانگوز منشی عمومی و شانزده رفیق دیگر از رفقای حزب کمونیست مائوئیست ( ترکیه – کردستان شمالی ) بدست اردوی ارتجاعی ترکیه ، اندوهگین و خشمناک است . سه هلیکوپتر توپدار و بیش از هزار سرباز در این عملیات که در واقع قتل عام هوائی بود شرکت داشتند . اردوی ترکیه از پیشرفته ترین ادوات الکترونیکی برای تعیین موقعیت این گروه و از پیشرفته ترین تسلیحات جهانی برای کشتار آنان استفاده کرد . این گواه آن است که طبقه حاکمه ترکیه در برخورد به بهترین فرزندان خلق های این کشور تا چه حد می تواند پست باشد . این مرتجعین وحشی و اربابان امپریالیست شان هراس و ترس واقعی در دل می پرورانند زیرا خوب می دانند که کارگران ، دهقانان ، ملل تحت ستم و روشنفکران انقلابی و نیروهای دموکرات ترکیه عمیقا از آنها متنفر اند . بدون حمایت همه جانبه امپریالیزم جهانی ، به ویژه امریکا و زراد خانه نظامی اش ، طبقه حاکمه ترکیه نمی تواند حتی یک روز دوام بیاورد .      
جعفر جانگوز منشی عمومی و رفیق آیدین همبیات ، معاون منشی عمومی ، همراه با دیگر رفقا اوکان اونسل ، علی رضا صبور ، علاءالدین آتش ، کمال چکماک ، برناسایقیلی اونسل ، کنعان چاکیجی ، اوکس قره اوغلو ، تیلان ایلیدیز ، ابراهیم اقدینیس ، بینالی گولر ، دورسون تورگوت ، گلناز ایلدیز ، چاقداش جان ، احمت پرکتاش  و  وارسین کانتار هنگامیکه در مسیر خود به سوی محل برگزاری دومین کنگره حزب بودند به وسیله ارتش ترکیه محاصره شده و از زمین و هوا مورد هجوم قرار گرفتند . دشمن بخوبی رفیق جانگوز را می شناخت . وی چندین دهه برای رهائی خلق های ترکیه مبارزه کرده و این مبارزه را بخشی از انقلاب جهانی پرولتاریا میدانست . وی بیش از ده سال در سیاهچال های ترکیه سپری کرد . در زندان نمونه جرئت کردن بود و در مقاومت الهامبخش . انقلابیون زندانی عاشقانه اورا دوست  داشتند و مقامات زندان از او متنفر بودند . این رفیق حتی هنگامیکه در زندان بود توجه زیادی به مسائل جنبش کمونیستی در ترکیه و در سطح بین المللی میکرد . رفیق جانگوز در سال 2002 آزاد شد و بلا فاصله نقش مهمی در سازماندهی کنگره موسس حزب کمونیست مائوئیست و تدوین خط سیاسی این کنگره بازی کرد . این کنگره یک نقطه عطف تاریخی بود که نقش کلیدی در تثبیت درک مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی در حزب ایفا کرد . از هنگام نخستین کنگره ، رفیق جانگوز برای سازماندهی مجدد و تقویت حزب و راهگشائی در پیشبرد جنگ خلق ، تلاش و مبارزه کرد . رفیق جانگوز حامی استوار جنبش انقلابی انترناسیونالیستی بود . تحت رهبری او پیوند حزب با جنبش انقلابی انترناسیونالیستی محکم تر از پیش شد و نقش بیشتری در تقویت جنبش بین المللی ایفا نمود .                               
از دست دادن رفیق جانگوز و دیگر رفقا و رزمندگان حزب برای انقلاب در ترکیه و سراسر جهان فقدان غم انگیزی است . ولی آنها بیهوده جان نباختند . ثمره جانبازی ها و مبارزات آنها از بذر های انقلاب پرولتاریائی سر بدر خواهد آورد ، از بذر هائی که وسیعا و عمیقا در میان توده های تمام ملیت های ترکیه کاشته شده و در قلب ها و روان شان به حیات ادامه می دهند . دشمن امید وار بود حزب کمونیست مائوئیست را تار و مار بکند ولی حزب ، در آغوش توده هائی که از صمیم قلب آنرا حمایت می کنند ، وظیفه دشوار تبدیل اندوه و خشم به یک برنامه علمی انقلابی را شروع کرده است . دشمن امیدوار بود ترس در دل توده ها در ترکیه بیندازد ، ولی هم اکنون هزاران نفر به احترام و افتخار رفقای بخاک افتاده در درسیم ، استامبول ، انقره و دیگر شهر های ترکیه و اروپا ، به مقاومت و سرپیچی از دشمن بلند شده اند . ما تمام انقلابیون پرولتر در ترکیه را فرا می خوانیم که در این لحظات دشوار و اندوه به گرد حزب کمونیست مائوئیست حلقه زده و برای رویاروئی با چالش های جدیدی که این واقعه در مقابل حزب گذاشته بپا خیزند ، مسئولست های تازه ئی به عهده گرفته و کاری را که رفقای بخون خفته آغاز کرده اند تا سرانجام پیروزمند به پیش برند . رفقای این حزب نقش مهمی در بنیانگذاری جنبش انقلابی انترناسیونالیستی به عنوان مرکز جنینی نیروهای مائوئیست جهان ایفا کرده اند . یکی از وظایف این مرکز کمک به تقویت احزاب و سازمان های مائوئیستی جهان می باشد . کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی تعهد میکند دوش بدوش حزب بایستد و با هر چه در توان دارد به آن در فایق آمدن بر مشکلات یاری  کند تا هرچه سریعتر به نقطه عطفی در مبارزه انقلابی که توده های ترکیه بیقرارانه انتظارش را می کشند برسند . همانگونه که مائوتسه دون گفت : "      
 مبارزه ، شکست ، بازمبارزه ، باز شکست ، بازهم مبارزه ... تا پیروزی ، این است منطق خلق . " مهم نیست قدرت نظامی دشمن چقدر بزرگ است زیرا ثابت خواهد شد که ده ها میلیون نفر توده ستمدیده و استثمار شده در ترکیه ، هنگامیکه کاملا رها شده و در مبارزه انقلابی سازمان یابند  ، قدرتمند تر اند . باالاخره ، جنگ خلق ، طبقه حاکمه شرور ترکیه و اربابان امپریالیستش را از صحنه پاک کرده ، در را به روی آینده زیبا در ترکیه و سراسر جهان خواهد گشود ، آینده کمونیستی ای که رفیق جعفر جانگوز و دیگر قهرمانان بخون خفته برای تحقق آن جان شان را دادند .                            

کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی
24 جون 2005               

 

اردوی رهائیبخش خلق چهار حمله هماهنگ را پیش می برد

نقل از سرویس خبری جهانی برای فتح  - 20 می 2005

اردوی رهائیبخش خلق که تحت رهبری حزب کمونیست مائوئیست نیپال قرار دارد ، تعرض خود را در شرق به سطح بالاتر برد و همزمان به سه پایگاه نظامی و یک پسته پولیس حمله کرده و شکست های جدی به دشمن وارد آورد .                  
آژانس خبری نیپال نیوزکام روز دهم می نوشت : " بر اساس آخرین اخبار ، صد ها شورشی مسلح از حدود ساعت ده شب دوشنبه ( 9 می ) به پایگاه های مشترک امنیتی در بندی پور و چورهوا و ایلکا و پسته پولیس در میرچایا واقع در ولسوالی حمله کردند . هر سه پسته در نزدیکی شاهراه شرقی – غربی که همچنین بنام شاهراه ماهندرا معروف است ، می باشند . شورشیان شاهراه را با قطع درخت مسدود کرده بودند . در نتیجه قوای امدادی امنیتی هلیکوپتر های مجهز به دوربین شب بین را به نقاط مذکور گسیل داشتند ." برخی دیگر از رسانه های نیپالی توانسته اند قبل از آنکه اردوی شاهی راه اطلاع رسانی را مسدود کند ، پوشش خبری بدهند . یک روزنامه خبری گزارش داد که : " هزاران انقلابی مائوئیست به سه فرقه نظامی حمله کردند و جنگ تا شش صبح روز بعد ادامه داشت . "              
اردوی شاهی یک هلیکوپتر توپدار برای حمله به مائوئیست ها فرستاد ولی انقلابیون توانستند در مقابل حملات آن مقاومت بنمایند . یک روزنامه گزارش داد که هنگام حمله ، 500 پولیس مسلح در پوسته میرچایا ، 250 نفر پرسونل اردوی شاهی در پسته نظارت قول اردوی بندی پور ، 800 نفر از سربازان اردوی شاهی نیپال در فرقه چور هوا و حدود 1500 در فرقه نظامی داراپانی بودند . بعدا ، زیر فشار اردو ، روزنامه ها تصویر متفاوت ارائه کردند .                                   
اردوی رهائیبخش خلق در چند دقیقه تاسیسات پولیس میرچایا و بانک توسعه ملی روستا را تصرف کرد ، اسلحه ها را مصادره کرده و چندین ساعت برای فتح کمپ نظامی بندی پور جنگید . چهار ساعت پس از شروع حمله هلیکوپتر های توپدار وارد صحنه شدند ، اما اردوی رهائیبخش توانست تمام سلاح ها و مهمات را تصرف کرده و ساختمان های کمپ نظامی را نابود کند . ده ها تن از پرسونل اردوی شاهی کشته شدند .                   
بعد از حمله ، اردوی شاهی زوزه کنان مانند لاشخورهائی که لانه شان ویران شده باشد به درون دهکده ریختند و جنگ و گریز ادامه یافت . بر اساس یاد داشتی    
توسط گزارشگر ویژه جانادیش در بخش زانوشاه ، اردوی شاهی روستا های نزدیک به تپه سیوالیک را بمباران کرد .
بیش از پنجاه شهروند زخمی و یقینا ده ها تن دیگر کشته شدند .                         
در دو روستا واقع در بخش های سیند هولی و اودایاپور ، اردوی شاهی سعی کرد نیروهای مائوئیست را محاصره و نابود بنماید ، ولی در کمین افتاده و در این نبرد تارو مار شد . در یک روستا ، لیک جانی ، 35 نفر از اردوی شاهی در جا کشته شده و یقین است که ده ها تن دیگر زخمی شدند . اردوی رهائیبخش نیم درجن تفنگ و هزاران حلقه مهمات ، همراه با انبار بزرگی از دیگر ادوات جنگی را مصادره نمود . در جارایوتار نیز اردوی رهائیبخش خلق اسلحه هائی را مصادره کرد ، 12 تن از سربازان اردوی شاهی کشته شدند و به همان تعداد نیز زخمی شدند . 3 رزمنده از اردوی رهائیبخش خلق در این نبرد جان باختند . بعد از حملات اردوی رهائیبخش خلق ، فئودال مستبد گیاندرا شاه هزاران نیرو از  اردوی شاهی ، منجمله غند رنجر خود را که بهترین واحدش به حساب می آید برای محاصره و نابودی انقلابیون مائوئیست بسیج کرد . گفته می شود مدت یک هفته نبرد های متحرک و موضعی ، سطح بالاتری از جنگ نسبت به جنگ های چریکی ، باعث روحیه باختگی شدید اردوی شاهی گردیده است .                 
رژِیم کتمندو به سانسور مطبوعات ادامه می دهد . به نظر می رسد حالت فوق العاده لغو شده باشد ، ولی کماکان آزادی های مدنی را تقلیل داده اند . رفیق آنانتا ، عضوی از رهبریت دفتر سیاسی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) و فرمانده بخش شرقی اردوی رهائیبخش خلق ، به روزنامه جاندیش گفت : " با شروع حمله همزمان به چهار کمپ نظامی ، اردوی رهائیبخش خلق به جنگ های موضعی پرداخته است . ما کاملا در نقشه های خود موفق بوده ایم . فرقه های قول اردوی میرچایا تسخیر شدند . به بندی پور ضربه وارد آمده بخشا تسخیر شد . به دوتای دیگر ، چوراهوا و جاراپانی ، شدیدا ضربه زده شد . "                             
در گفتگو راجع به دستاورد های اردوی رهائیبخش در این نبرد ها ، آنانتا در ادامه گفت : " بزرگترین دستاورد این جنگ ها پیریزی مبنا برای جنگ های موضعی آینده می باشد . موفقیت اولین نقشه از مرحله تعرض استراتژِیک در جبهه شرق ، تحلیل حزب ما را مبنی بر اینکه تعرض استراتژیک باید بر شاهراه ها ، شهر ها و قول اردو ها تمرکز بنماید ، تائید کرد . ما نه تنها جنگ های متحرک و موضعی را یاد گرفتیم ، بلکه همچنین نبرد در جنگ موضعی ثابت را در حین جنگیدن فرا گرفتیم . "      
" در رابطه با فرماندهی منطقه شرق باید بگویم که این سطح از جنگ برای ما بیسابقه بود و جنگ موضعی با حملات همزمان به چهار کمپ نظامی ، واقع در جائی که اردوی شاهی ستون فقرات و قلب خود میخواند ، یعنی شاهراه شرقی – غربی ، برای اردوی رهائیبخش خلق دستاورد بزرگی است . بعد از به اتمام رساندن این نقشه ، دشمن هزاران نفر از سربازان اردوی شاهی ، منجمله غند رنجر خود را که بهترین واحدش است برای محاصره و نابودی ما بسیج کرد .
ولی اردوی رهائیبخش خلق نه تنها قهرمانانه جنگید و تلاش های آنها را عقیم گذاشت بلکه همچنین خسارات جدی به دشمن وارد آورده و سلاح های سنگین و مهمات به غنیمت گرفت . "                 
در این نبرد عده ای از افراد اردوی شاهی به اسارت اردوی رهائیبخش در آمده بودند که بنا به گزارش روزنامه جانادیش صحیح و سالم آزاد شدند و به خانه های خود بازگشتند . در این نبرد 37 تن از اردوی رهائیبخش جان باختند . 6 رفیق دیگر زخمی شدند .

 

چان چون چیائو رهبر برجسته مائوئیست
(1917- 2005 )

نقل از سرویس خبری جهانی برای فتح


چان چون چیائو (چانگ چونگ چیائو) یکی از برجسته ترین رهبران انقلابی قرن بیستم در سن 88 سالگی در گذشت.
چان چون چیائو و رفیق  چیان چین،  همسر مائوتسه دون،  از اعضای گروه موسوم به "گروه 4 نفره" بودند که البته باید آن را "گروه  5 نفره" خواند زیرا این 4 نفر نزدیکترین پیروان مائوتسه دون در رهبری حزب کمونیست چین بودند. یکماه پس از مرگ مائو در سال 1976،  آن دسته از رهبران حزب که مخالف این 4 نفر بودند، برای گرفتن قدرت، دست به یک کودتای نظامی زدند. این 4 نفر را دستگیر کرده و با سرکوب خونین، نقطه پایان بر انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی (که علیه این دسته از رهبران برپا شده بود)  گذاشته و سوسیالیزم را سرنگون کردند.
خبر درگذشت چان چون چیائو را خبرگزاری سینهوا در 10 می 2005 منتشر کرد. اما وی در 21 اپریل درگذشته بود. رهبران چین مرگ وی را به مدت سه هفته مخفی کردند زیرا می ترسیدند خبر آن  موجب بلند شدن حرکتهای طرفداری از مائو و ضدیت با رهبران فعلی شود. این مسئله بی پایه بودن ادعای این رهبران را که چان تمام نفوذش را از دست داده، نشان می دهد.
4 نفر در سال 1981 محاکمه شدند و متهم به "افراط گری در جریان انقلاب فرهنگی" و "کوشش برای گرفتن قدرت پس از مرگ مائو" شدند.  چیان چین و چان چون چیائو به مرگ محکوم شدند که بعدا با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل شد. دو رفیق دیگرشان به نام های یائو ون- یوآن و ون- هان ون که در دادگاه سازش کردند به 20 سال حبس محکوم شدند. چیان چین در سال 1991 پس از 15 سال در زندان انفرادی، بطرز مشکوکی درگذشت. ون در سال 1998 آزاد شد و در بیرون زندان درگذشت. یائو نیز آزاد شد و گفته می شود هنوز زنده است. طبق گفته خبرگزاری سینهوا چان چون چیائو در سال 1998 بدلایل پزشکی آزاد شد. اما دولت چین آنقدر در باره موقعیت وی مخفی کاری می کرد که همه می پنداشتند وی در همان سال 1998 درگذشته است.
در دادگاه، چیان چین بطرز قدرتمندی از خود وخط مائودفاع کرد. چان چون چیائوکه از بیماری سرطان رنج می برد حاضر به همکاری با مقامات نشد و حتا حاضر نشد در دادگاه صحبت کند و تنها به رد اتهامات خویش اکتفا کرد. در تمام طول دادگاه با نگاه تیز و برنده اش مقامات دادگاه را تحقیر کرد. کسانی که صحنه های فیلم این دادگاه را در تلویزیون های جهان دیده اند هرگز نگاه او را فراموش نمی کنند.
چیان چین در دادگاه گفت سر نگون کردن آن دسته از رهبران حزب که عزم کرده بودند چین سوسیالیستی را به عقب کشانده و سرمایه داری را احیاء کنند، کار درستی بود. او اضافه کرد، کسانی که امروز در حال محاکمه آنان  و هزاران انقلابی دیگرند بهتر است بخاطر از دست دادن شغلهایشان گریه نکنند.
اکنون که به گذشته می نگریم و رژیم کنونی چین را با رژیم سوسیالیستی زمان مائو و انقلاب فرهنگی پرولتاریائی مقایسه می کنیم  تفاوت میان این دو را خوب می بینیم. می بینیم که تفاوت میان آن سوسیالیزم (حتا اگر در جریان انقلاب فرهنگی پرولتاریائی دچار "افراطی گری" هم شده باشد) با رژیم کنونی، تفاوت میان شب و روز است. تفاوت میان آن رژیم که مرتبا توده ها را در سطح میلیونی وارد زندگی سیاسی فعال می کرد با رژیم کنونی که سوسیالیزم را سرنگون کرد و بعدا قتل عام خونین میدان آسمانی (تین آن من)  را در سال 1989 مرتکب شد که مردم را مرعوب کرده و مخالفت و نارضایتی را در نطفه خفه کند، تفاوت میان شب و روز است. یکی از اتهامات 4 نفر این بود که می خواستند از پکن، یک شورش نظامی را در شانگهای، علیه کودتای نظامی، سازمان دهند ( چان چون چیائو رهبر حزب در شانگهای بود) و به این ترتیب تمام کشور را به مقاومت در مقابل کودتا بلند کنند.
در ظاهر رهبر کودتا شخصی به نام هواکوفن بود. هوا کوفن در  زمان حیات مائو بعنوان جانشین وی انتخاب شده بود. ظاهرا وی  در سازش با نیروهای قدرتمندی که ضد مائو و سیاستهای وی بودند، این کودتا را رهبری کرد. اما رهبر واقعی کودتا، دن سیائو پین بود. دن، رهبر "رهروان سرمایه داری" در حزب کمونیست چین بود که مائوتسه دون از طریق انقلاب فرهنگی پرولتاریائی وی را سرنگون کرد. در فاصله کوتاهی پس از کودتا، وی هوا کوفن را کنار زد و بطور آشکار مسیر چین را عوض کرد و بسرعت چین را از یک کشور سوسیالیستی که قطب نمای تمام تصمیم گیری هایش "خدمت به مردم" بود تبدیل به کشوری کرد که  راهنمایش این بود:"ثروتمند شدن شکوهمند است"!
دن سیائو پین، بطور کامل چین را در جاده سرمایه داری قرار داد و چین آنچیزی شد که امروز می بینیم. قبل از این کودتا، مردم بطور روزافزونی رهبری تمام عرصه های جامعه را در دست می گرفتند و در سطوح گوناگون تبدیل به اداره کنندگان آن شده بودند؛ توده های مردم  مطالعه و مناظره می کردند و بدون هراس، مقامات دولتی و حزبی و یکدیگر را به نقد می کشیدند و در تصمیم گیری بر سر آینده جامعه شرکت می کردند. پس از کودتا، شهرهای چین تبدیل به مشقت خانه های تولیدی شد که صدها میلیون نفر در قرن 21 تحت شرایط قرن 19 روزانه 12 ساعت و هفته ای هفت روز کار می کنند و با این وجود قادر به تامین خانواده خود نیستند و همواره در بیم بیکار شدن می باشند؛ یعنی در شرایطی زندگی می کنند که نیم قرن پیش پس از پیروزی انقلاب در چین از بین رفته بود. این صدها میلیون تمام زندگی خود را در زحمت  می گذرانند نه بخاطر آنکه شرایط رهائی بشریت را فراهم کنند بلکه برای آنکه سرمایه داران کشورهای امپریالیستی و پیمانکاران و دلالان محلی آنان ثروتمندتر شوند. دهقانان که هنوز اکثریت مردم چین می باشند هر چه عمیق تر در مغاک فقر و حقارت فرو می روند و در زیر بار سنگین مالیات های فئودالی کمرشکن می شوند و گاه حتا تکه زمینشان را از کف می دهند. حتا طبقات میانی در معرض فشارهای مستبدانه قطب ها و خودکامگان حزبی قرار دارند و از یک زندگی معنی دار محرومند.
ثروتمندان حزبی و غیر حزبی در برج های پر زرق و برق مشرف بر کپرنشینان غذا صرف می کنند و مقامات حزبی باد در غبغب انداخته و در مورد مهارت خود در زمینه  "اداره کردن گدایان" یعنی استفاده از چماق و باتون پلیس برای راندن گرسنگان از خیابانهای اصلی شهر،  سخنرانی می کنند. تمام کشور غرق در بیماری های اجتماعی است که در چین سوسیالیستی از بین رفته بود: اعتیاد، فحشا و کشتن فرزندان دختر تازه تولد یافته.در سال 1949 با پیروز شدن جنگ انقلابی درازمدت و سرنگون شدن نمایندگان قدرتهای خارجی و فئودالها و سرمایه داران انحصاری که در اتحاد با قدرتهای خارجی حکومت می کردند، چین جهشی به سوی آینده کرد. سوسیالیزم، کارخانه ها و دیگر واحدهای تولیدی بزرگ را تبدیل به دارائی مردم کرد و در طول دهه بعد و از طریق مبارزات بزرگ، مالکیت کلکتیو دهقانی در کشاورزی برقرار شد. اما مائو، با مطالعه این تجارب و تجربه اتحاد شوروی در دوره سوسیالیست و احیاء سرمایه داری پس از مرگ استالین، مشاهده کرد که برقراری مالکیت سوسیالیستی کافی نبوده و ضامنی در مقابل احیاء سرمایه داری نیست. مائو مشاهده کرد که در اتحاد شوروی سوسیالیستی و بدرجات نگران کننده ای در خود چین، یک طبقه سرمایه دار نوین، سربلند کرده است و یک بورژوازی نوین درست در درون خود حزب کمونیست از میان آنهائی که قبلا انقلابی بودند بوجود آمده  که می گویند انقلاب بس است و با در قدرت بودن خودشان مسئله انقلاب را خاتمه یافته تلقی می کنند. در مقابل اینان مائو معتقد بود اگر انقلاب به پیشروی ادامه ندهد حتما به خطر می افتد.
این دو گرایش در درون حزب کمونیست چین درگیر مبارزه با یکدیگر شدند. در سال 1966مائو این مبارزه را از چارچوبه  رهبری حزب بیرون برد  و به  اعضای حزب و به مردم فراخوان داد که "مقرهای فرماندهی را بمباران کنید": انتقاد کنید، آن دسته از رهبران حزب را که می خواهند سرمایه داری را در چین احیاء کنند، سرنگون کنید؛ ابتکار عمل را در دست بگیرید و چیزهای سوسیالیستی نوین خلق کنید و جامعه را در جهت انقلابی هر چه جلوتر برانید و مارکسیزم را خوب مطالعه کنید تا بتوانید رویزیونیزم را از مارکسیزم تمیز دهید و به این ترتیب سروران و رهبران خانه خودتان شوید. این آغاز انقلاب فرهنگی پرولتاریائی بود. چیان چین و چان چون – چیائو در هسته رهبری این انقلاب بیسابقه قرار گرفتند. حزب در موقعیت خطرناکی قرار داشت و برخی از رهبرانش باید سرنگون می شدند و در عین حال مبارزات پیچیده  انقلاب فرهنگی پرولتاریائی باید هدایت می شد، گام به گام جمعبندی می شد، و در جریان این انقلاب، حزب کمونیست باید از نو ساخته می شد. درغیر این صورت جریان رهروان سرمایه داری پیروز می شد.
چان چون – چیائو، یک خبرنگار اهل شانگهای بود که در دهه  1930 به حزب کمونیست پیوست. او در جنگ علیه اشغالگران  ژاپنی شرکت کرده و پس از پیروزی انقلاب چین یکی از رهبران حزب در شانگهای شد. در سال
7 196 در اوج انقلاب فرهنگی، قیام شانگهای را که به "توفان ژانویه" معروف شد ،  رهبری کرد. کارگران شورشگر کارخانه های شانگهای، محلات و مدارس پس از اینکه ماهها تحت رهبری اعضای انقلابی حزب به بحث و مناظره در باره  موضوعات مورد منازعه در انقلاب فرهنگی پرداختند، رهبری حزب در شانگهای را از مقام خود پائین کشیده و شهرداری شانگهای را که مقر فرماندهی رهروان سرمایه داری بود اشغال کرده و اداره شهر را در دست گرفتند. در ابتدا سعی کردند کمون شانگهای را طبق مدل کمون پاریس برپا کنند. کمون پاریس سال 1871 اولین  انقلاب  کارگری   بود   که   طول عمرش کوتاه بود، هیچ ارتش حرفه ای نداشت و تمام مقامات انتخابی بوده  و فورا قابل عزل بودند. مارکس کمون پاریس را اولین نمونه دیکتاتوری پرولتاریا (حاکمیت طبقه کارگر) خواند. اما پس از بررسی اوضاع، مائو به آنها گفت که تحت شرایط کنونی، کمون قدرت کافی برای حاکمیت پرولتاریا فراهم نمی کند زیرا بر خلاف اوضاعی که مارکس برای ظهور سوسیالیزم پیش بینی کرده بود، چین سوسیالیستی درمحاصره امپریالیستهائی که جهان را در اختیار دارند قرار دارد و بدون داشتن یک ارتش دائم بسرعت سرنگون می شود. همچنین بدون یک رژیم با ثبات یعنی اعمال دیکتاتوری بر آن کسانی که قصد سرنگون کردنش را دارند، و حزبی که با اتکاء بر پیشروترین طبقه، توده های مردم  را در اعمال این دیکتاتوری رهبری کند، نمی تواند دوام بیاورد. مائو گفت در غیر اینصورت، نمایندگان جامعه کهن از نابرابری های موجود در جامعه، از ارتباطاتشان، از امتیازاتشان و از مهارتهایشان سود جسته و به قدرت باز می گردند.
مائو پیشنهاد کرد که شورشگران شانگهای، کمیته های سه در یک (ترکیبی از نمایندگان تشکلات شورشگر، رهبران انقلابی حزب، و ارتش رهائی بخش خلق) تشکیل دهند. این نوع کمیته های انقلابی در جریان انقلاب فرهنگی پرولتاریائی در سراسر چین بوجود آمده بود. مائو در جمعبندی از این روند، گفت توده های مردم با افشای "جانب تیره حزب کمونیست، قدرت را از پائین و بطور همه جانبه در دست گرفته اند."
البته این یک راه حل معجزه آسا نبود. زیرا همان ارتشی که مائو گفت دیکتاتوری پرولتاریا بدون آن سرنگون می شود، پیروان مائو را دستگیر کرد. آتوریته مائو هم برای ممانعت از سرنگونی سوسیالیزم کافی نبود. مائو قبل از مرگش هشدار داد که پس از مرگ او عده ای کوشش خواهند کرد تا از حرفهای او برای برپا کردن یک رژیم سرمایه داری در چین سوء استفاده کنند و در همان حال عده ای دیگر تلاش خواهند کرد تا با استفاده از حرفهای او توده های مردم را به برخاستن علیه اینان تشویق کنند. با این حرفهای مائو، مائوئیستها فهمیدند که هنوز مبارزات حادی در پیشاروی آنان قرار دارد و کارهای زیادی است که باید انجام دهند.        
به موازات گذر کردن انقلاب فرهنگی پرولتاریائی از مراحل مختلف، چان تبدیل به یکی از رهبران برجسته حزب کمونیست چین شد. او نه تنها مبارزات پیچیده ای را علیه "رهروان سرمایه داری" رهبری کرد بلکه به زیر و رو کردن "خاک" یعنی آن شرایط اجتماعی که از جامعه کهن برجای مانده بود و رهروان سرمایه داری از آن تغذیه می کردند ، همت گماشت. تحت رهبری مائو، چان به بررسی تجربه و مشکلات جامعه سوسیالیستی پرداخت و خدمات مهمی به تکامل درک مائوئیستی در باره سوسیالیزم کرد.
در سال 1975مبارزه در حزب کمونیست چین به اوج نوینی رسید. درهمین زمان او مقاله "در باره اعمال همه جانبه دیکتاتوری پرولتاریا" را منتشر کرد. این مقاله کوتاه اما فشرده بود و مانند یک بمب سیاسی منفجر شد و تاثیر گذاشت. این مقاله ماهیت متناقض سوسیالیزم را تجزیه و تحلیل کرد و نشان داد که سوسیالیزم یعنی کشمکش میان عوامل جامعه کهنه و جامعه نوین. چان درک مائوئیستی را که سوسیالیزم یک جامعه در حال گذر است، تکامل داد. او گفت اولا، مالکیت سوسیالیستی هنوز کاملا بدست نیامده است و براحتی می توان آن را از دست داد. روابط میان مردم در تولید نیز باید بطور مستمر دچار دگرگونی شود؛ به عبارت دیگر مردم کارکن باید بطور فزاینده ای بدرون عرصه اداره تولید کشیده شوند و مهمتر از آن بر پایه آن تولید، بدرون عرصه اداره تمام جامعه منجمله تصمیم گیری در مورد مسائلی مانند اینکه چه تولید شود، برای چه تولید شود، هدف وسازمان اجتماعی جامعه چه باید باشد کشیده شوند. بعلاوه، روابط توزیعی نیز باید تغییر کند تا اینکه جامعه کم کم اصل توزیع بر مبنای کار را کنار بگذارد و گام به گام بسوی ایجاد شرایط مادی و معنوی حرکت که در آن هر کس به اندازه توانش به جامعه خدمت می کند و به اندازه نیازهایش از جامعه دریافت میکند. سوسیالیزم با برقراری اصل "به هر کس به اندازه کارش" با یک جهش از استثمار دور میشود اما هنوز منبع تولید نابرابری هائی است که پتانسیل ستمگرانه دارند .
بدون مبارزه دائم برای دگرگون کردن همه گونه و هر گونه روابط میان مردم  (و نه  فقط روابط مالکیت)  و بدون مبارزه در عرصه فرهنگ و ایده ها، بدون مبارزه دائم علیه بینش و عادات به ارث مانده از جامعه کهن، مالکیت سوسیالیستی نیز تبدیل به یک پوسته توخالی می شود که بجای فائق آمدن بر روابط کهن، در داخل این پوسته روابط کهنه به نشو و نما ادامه داده،  تقویت شده و انتقام جویانه باز میگردند.
درجامعه سوسیالیستی مهمترین برخوردها در خود حزب رخ می دهد: میان آن افکار وسیاستهائی که منافع این بورژوازی نوین را نمایندگی می کنند با نمایندگان پرولتاریا، با طبقه کارگر که نمی تواند خود را رها کند مگر اینکه همه را و همه جوانب جامعه را انقلابی کند. این برخورد و کشمکش در مبارزه میان دو خط ایدئولوژیک و سیاسی در درون حزب فشرده می شود: در برخورد میان بینش ها، اهداف، استراتژی ها و سیاستهائی که هر یک جامعه را در جهات متفاوت می رانند.
چان در مقاله خود نوشت: « مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه طبقاتی میان نیروهای سیاسی متفاوت و مبارزه طبقاتی در عرصه ایدئولوژیک (ایده ها) میان بورژوازی و پرولتاریا، طولانی و پیچیده خواهد بود و گاه حتا بسیار حاد خواهد شد.....حتا اگر همه مالکین و سرمایه داران نسل قبل بمیرند، این مبارزات طبقاتی متوقف نخواهند شد و احیاء دوران بورژوائی توسط افراد در قدرت مانند لین پیائو، ممکن است.» در اینجا چان از  لین پیائو که در آن زمان مرده بود نام می برد ولی در واقع منظورش  دن سیائو پین است. یکسال پس از اینکه این مقاله منتشر شد، مائو با صراحت گفت، «شما در حال انجام انقلاب سوسیالیستی هستید ولی هنوز نمی دانید که بورژوازی در کجاست. بورژوازی درست در درون حزب کمونیست است؛ آنهائی که راه سرمایه داری در پیش می گیرند.»
چان نوشت، راه حل این است: «تجربه تاریخی به ما نشان می دهد برای اینکه پرولتاریا بر بورژوازی فائق آید و نگذارد چین تبدیل به یک کشور رویزیونیستی
(سوسیالیست در نام ولی ماهیتا سرمایه    د اری ) شود، باید دست به اعمال دیکتاتوری بر بورژوازی در همه جوانب جامعه و در همه مراحل بزند.» چان با آوردن نقل قولی از مارکس شرح می دهد که این "دیکتاتوری همه جانبه" به چه معناست: پیشروی گام به گام در جهت « محوتمایزات طبقاتی بطور عموم، محو تمام روابط تولیدی که این تمایزات بر آن متکی است، محو تمام روابط اجتماعی که بر این روابط تولیدی منطبق است، و انقلابی کردن تمام افکاری که نتیجه این روابط اجتماعی است.»چان نتیجه گیری می کند که، «تنها راه دست یافتن به این هدف، ...اعمال همه جانبه دیکتاتوری پرولتاریا بر بورژوازی و ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا تا به آخر و تا زمانی است که این چهار کلیتاز روی کره زمین محو شود و دیگر موجودیت بورژوازی  و دیگر طبقات استثمارگر یا زاده شدن بورژواهای نوین،
امکان پذیر نباشد. و مطمئنا تا زمانیکه به آن نرسیده ایم، در این مسیر گذار نباید فرمان توقف دهیم.»
شرح مفصل این نظریه و معانی مشخص سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آن در اثری به نام کتاب اقتصاد سیاسی شانگهای، نگاشته شد. این اثر توسط یک تیم تحت نظر چان نوشته شد. کتاب شانگهای یک اثر غنی و منحصر به فرد است که اقتصاد سیاسی سوسیالیزم را تشریح می کند. کتاب شانگهای، این درک مارکسیستی که اقتصاد در نهایت نه  روابط میان چیزها بلکه روابط میان انسانهاست را از زیر آوار بیرون کشیده و آن را بسط می دهد. نویسندگان، کتاب خود را خطاب به « جوانانی که در خط اول در روستاها  و کارخانه ها ... مبارزه می کنند» نوشته اند و می گویند: «این جوانان برای اینکه نبرد خود را بهتر  پیش برند و به لحاظ سیاسی سریعتر تعلیم یابند، باید مقداری اقتصادی سیاسی مطالعه کنند.»
این اثر تبارز خوبی از اهداف انقلاب فرهنگی پرولتاریائی است. این کتاب در خدمت به آن است که توده ها آگاهانه بلند شوند و برای رهائی بشریت مبارزه کنند. این کتاب می خواهد که مردم در شمار هر چه وسیعتر مارکسیزم را  درک کنند و آنچه را که در گذشته درست بود و دیگر درست نیست کنار بگذارند و نکات کلیدی آن را وسیعا فرا گیرند و درک عمیق مارکسیستی را تبدیل به دارائی خود کنند. این کتاب چندین بار اصلاح شد. نویسندگان آن تلاش می کردند در جریان مبارزات سیاسی شان با رهروان سرمایه داری به درک عمیقتری از اقتصاد سیاسی سوسیالیزم دست یابند و آن را در کتاب منعکس کنند.  رهروان سرمایه داری بلافاصله پس از کسب قدرت، این کتاب را غیر قانونی کرده و نسخه جدید را که در چاپخانه بود مصادره کردند.
پس از درگذشت چان، مطبوعات غربی و چینی سیلی از دروغ و بهتان را بسوی او سرازیر کردند. همین مسئله نشان دهنده جایگاه بزرگ چان در انقلاب پرولتری است. بهتان ها از سوی کسانی بسوی او سرازیر شده که آماج حملات او و انقلاب فرهنگی پرولتاریائی بودند. انقلاب فرهنگی پرولتاریائی مرتفع ترین قله ای است که تا کنون بشر فتح کرده است. ارزیابی مائوئیستی ما از زندگی چان مبتنی بر این درک است که انجام انقلاب فرهنگی پرولتاریائی برای حفظ دیکتاتوری پرولتاریا و خدمت به اهداف آن، مطلقا ضروری بود. آنهائی که فکر می کنند راه دیگری برای رهائی بشریت موجود است باید دست به استدلال بزنند و نه تهمت.
این واقعیت که سوسیالیزم در چین سرنگون شد بخودی خود نشان نمی دهد که اشتباهاتی صورت گرفت. همانطور که انقلابیون چین در آخرین نبرد خود خاطر نشان کردند، در قرن های گذشته، طبقه سرمایه دار در ابتدای تولدش، بارها دست به انقلاب علیه فئودالیسم زد و بارها در این مبارزه شکست خورد و عقب رانده شد تا اینکه بالاخره پیروز شد. راه پیروزی طبقه پرولتاریا از این هم سخت تر و پیچیده تر است و بیش از اینها شامل پیروزی و شکست خواهد بود. زیرا پرولتاریا اولین طبقه انقلابی در تاریخ است که هدفش به قدرت رساندن یک طبقه استثمارگر بجای طبقه استثمارگر دیگر نیست و نمی تواند پیروز شود مگر اینکه تمام چهار کلیت از روی کره زمین محو شود . بنا بر این راه پریچ و خم تر خواهد بود و توده ها آنقدر علیه زنجیر هائیکه پتانسیل بشریت را به اسارت کشیده شورش خواهند کرد تا باالاخره موفق به درهم شکستن همیشگی آنها شوند .
کتاب شانگهای با نقل قول هائی از مارکس می گوید : " برای دست یافتن به علم مسیر نرم و راحتی موجود نیست " و " تنها آنانی که از خستگی راه و شیب های تند آ ن نمی هراسند چانس دست یافتن به قله های سیمگون آنرا خواهند داشت . "  کتاب شانگهای ادامه داده و می گوید :
 " رهبران انقلابی پرولتاریا تمام عمر خود را صرف پایه گزاری و تکامل تئوری مارکسیستی کردند . با پیروی از نمونه برجسته آ نان و با مطالعه عمیق آ ثار مارکس ، لنین و صدر مائو باید سرسختانه بکوشیم بخاطر انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیزم و دست یافتن به کمونیزم در سراسر جهان ، بر این سلاح تئوریکی مارکسیستی احاطه و تسلط پیدا کنیم . "                           
امروز با ایستادن بر دوش این غول ها باید مارکسیزم را تکامل دهیم . این یک امر ضروری و طبیعی است . مائوئیست ها از طریق تقطیر بیشتر تجارب سوسیالیزم و انقلاب فرهنگی پرولتالریائی پیشروی خواهند کرد و حقایقی را که مائوتسه دون و یاران  کشف کرده و برایش جنگیدند ، بسط و تکامل خواهند داد .

 

در مورد نتایج انتخابات ریاست جمهوری

4 تیر 1384

نقل از " حقیقت " ( ارگان نشراتی حزب کمونیست ایران ( م ل م )  )

سرانجام بازي انتخابات رياست جمهوري اسلامي تمام شد. سر و كله احمدي نژاد از صندوق بيرون آمد و اين چيزي غير قابل انتظار نبود. نتايج دور اول انتخابات به روشني نشان مي داد كه رژيم بحران زده و نامنسجم اسلامي چنين گزينه اي دارد. حضور رفسنجاني و كروبي و معين و قاليباف بازي نبود. اما عمق بحران حاكم بر جامعه و فشارهاي تحمل ناپذيري كه از جانب مردم و نيز از سوي امپرياليسم آمريكا رژيم را در منگنه قرار داده، خواهان پاسخي مشخص بود. در تبليغات علني و پر سر و صداي اين دوره، همه كانديداها مثل هم حرف مي زدند. همه از اصلاحات ضروري مي گفتند. وعده تامين اجتماعي مي دادند. از تعامل با جهان و حل مشكل رابطه ايران و آمريكا صحبت مي كردند. گلوباليزاسيون امپرياليستي را به رسميت مي شناختند و معتقد بودند كه جمهوري اسلامي بايد جاي خود را در اين وضعيت جديد بين المللي معني كند. همگي تنها راه نجات نظام منفور و بحران زده اسلامي را بازگشت به روياي تحقق نيافته شاه سرنگون شده معرفي مي كردند: تبديل ايران به ژاندارم و پايگاه اصلي امپرياليسم در منطقه. در اين ميان تك مضراب هاي دكتر معين در مورد آزاديهاي سياسي تنها و تنها براي آن بود كه بازار انتخابات را براي سياستگذاران اصلي جمهوري اسلامي گرم كند. از طرف ديگر، وعده توزيع پول نفت از سوي كروبي در اين جامعه فقر زده آنقدر ملموس بود كه گروه زيادي از راي دهندگان با خوشخيالي نام او را در صندوق بريزند، ولي كروبي از اولش هم قرار نبود رئيس جمهور شود.   
دعواي اصلي پشت پرده كه گاه به گاه به بيرون درز مي كرد (و مي كند) بر سر جوابي است كه هيئت حاكمه ايران بالاجبار و هر چه سريعتر بايد به طرح خاورميانه اي آمريكا بدهد. كاخ سفيد علاوه بر موضعگيري ها و فشارهاي رسمي كه براي همسو كردن رژيم اسلامي با سياستهاي اصلي خود اعمال مي كند، ارتباطات و رايزني هاي پشت پرده با سران اين رژيم را بي وقفه ادامه مي دهد. تا به حال حداقل دو نامه غير رسمي از سوي سران آمريكا به تهران رسيده كه در
آنها پيشنهاد سازش با بخشي از دستگاه حاكمه به شرط حذف مسالمت آميز بخشي ديگر كه شامل نهاد ولايت فقيه و باندهاي سياسي و نظامي و امنيتي حول و حوش آن مي شود مطرح شده است. امپرياليسم آمريكا صراحتا از خامنه اي و اطرافيانش خواسته كه مثل بچه آدم، قدرت سياسي را كنار بگذارند و به حوزه هاي ديني برگردند و خيالشان هم جمع باشد كه شامل عفو اربابان خواهند شد و آمريكايي ها آنان را از گزند خشم توده هاي مردم حفظ خواهند كرد. شايد هم برايشان از سرنوشت جنايتكاران نازيست آلمان مثال آورده باشند كه چطور آمريكايي ها به آنان امان دادند و بي سر و صدا از چنگال عدالت رهايشان كردند.                       
اين پيشنهاد كه هنوز هم به جاي خود باقيست، كك به تنبان سران تبهكار رژيم ايران انداخت. چه بسا هدف آمريكا از طرح اين پيشنهاد، تشديد تضادهاي درون جمهوري اسلامي و تضعيف كل رژيم بود. به هر حال، رفسنجاني به اين اميد پا به صحنه انتخابات گذاشت كه شرايط گذار براي انجام پيشنهاد آمريكايي ها تحت پرچم او فراهم شود. حرفهاي معين و قاليباف و مهر عليزاده هم در جهت پاسخ مثبت به نامه هاي كاخ سفيد قرار داشت. هركس از اينها و در واقع هر بخشي از هيئت حاكمه كه اينان سخنگويش بودند سعي مي كرد در اين مناقصه آمريكايي برنده شود و خود را ارزانتر عرضه كند. اما آن بخش هيئت حاكمه كه موقعيت خود را بيشتر از بقيه در خطر مي ديد و حذف شدنش را بو مي كشيد به دست و پا افتاد و چاره انديشيد. در همان روزهاي آغازين تبليغات رژيم براي انتخابات، خامنه اي سخنراني كرد و گفت: يكي از معيارها براي انتخاب رئيس جمهور اينست كه ببينيد دشمن مي گويد چه كسي خوبست انتخاب شود. آنوقت شما به كسي كه در مقابل اوست راي بدهيد. با توجه به بحثهاي آن دوره رسانه هاي غرب، شك نيست كه خامنه اي مستقيما رفسنجاني را نشانه گرفته بود. تاكيد مجدد خامنه اي بر اينكه همه جناح ها نقش بال هاي يك پرنده را دارند بيشتر از اينكه تعريف و تمجيد از جناح هاي رقيب حكومتي باشد هشداري بود به اينكه همه ما در يك قايق نشسته ايم و در اين درياي توفاني اگر كسي كاري كند كه اين قايق سوراخ شود همه با هم غرق خواهيم شد. در مقابل، جناح رفسنجاني از هر حربه اي براي تاثيرگذاري بر محافل و باندهاي قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي، و نيز بر افكار عمومي استفاده كرد تا خود را مقبول جهان خارج و تنها آلترناتيو مديريت بحران جلوه دهد. او كوشيد سرمايه داران بزرگ و متوسط بخش خصوصي را در داخل و خارج كشور بسيج كند. از تنش زدايي حرف زد. منت آمريكايي ها ر ا كشيد. كريستين امانپور را واسطه قرار داد. كارناوال Hashemi 2005 راه انداخت. جوك گفت. گريه كرد. اما سنبه رقبايش كه در تنگنا قرار گرفته بودند پر زورتر بود. بخش رهبري كننده قدرت سركوبگر نظامي و امنيتي همراه با شبكه اصلي رهبري مذهبي با تمام قوا به ميدان آمدند. براي بقاء دست به مقاومت زدند. نتايج دور اول از قبل براي هر دو حريف اصلي روشن بود. اتفاقي نبود كه جزوات و سي دي هاي افشاگرانه در مورد رفسنجاني و احمدي نژاد در مقياس ميليوني در سراسر كشور توزيع مي شد. طرفداران هر يك، ركيك ترين فحش ها را در كوچه و بازار نثار طرف مقابل مي كردند. در اينجا تعداد آرايي كه ميليونها نفر به خاطر وابستگي به رژيم، يا از سر فرصت طلبي، جهل و توهم به حساب اين يا آن كانديد ريخته بودند هيچ ارزش و نقشي نداشت. فرماندهان سپاه و دستگاه اطلاعاتي رژيم بار ديگر اثبات كردند كه «قدرت سياسي از لوله تفنگ بيرون مي آيد»، حتي اگر پاي يك انتخابات فرمايشي و نامزدهاي مرتجع و امتحان پس داده در ميان باشد. درصد شركت كنندگان را تقريبا دو برابر اعلام كردند تا كل هيئت حاكمه بتواند براي مرعوب و نوميد كردن توده هاي ناراضي كه از شركت در انتخابات سر باز زده بود از اين آمار استفاده كند. احمدي نژاد را به زور اسلحه در پشت پرده به رده دوم رساندند و در واقع به همدستان و رقباي خود در حكومت و همينطور به آمريكا اعلام كردند كه «آن پيشنهاد را قبول نداريم. در جمهوري اسلامي با ما طرف معامله هستيد. بنابراين به فكر پيشنهاد جديدي باشيد كه ما را حذف نكند. باور كنيد ما هم خواهان تعامل با شما هستيم.» راه يافتن احمدي نژاد به دور دوم هيچ معنايي جز اين نداشت كه برنده نهايي انتخابات هم خواهد بود، كه چنين نيز شد.               
اما انتخابات رياست جمهوري اسلامي، صحنه برخورد سياستهاي آشتي ناپذير هم بود: سياست شركت در اين نمايش ارتجاعي در برابر سياست تحريم انتخابات. بعد از رسوايي و شكست آشكار دوم خرداد و رو شدن دست خاتمي، پيشاپيش روشن بود كه بخش بزرگي از مردم ديگر اعتمادي به جناح ها و شخصيتهاي حكومتي ندارند و همه را سر و ته از يك كرباس مي دانند. ماه ها قبل از اينكه نيروهاي اپوزيسيون شعار تحريم انتخابات را طرح كنند، اين حرف از زبان قشرهاي مختلف مردم شنيده مي شد كه: «اينبار كور خوانده اند. ما كه در اين انتخابات شركت نخواهيم كرد.» به احتمال زياد بسياري از اين مردم معترض هنوز به عمق سياستي كه در دوم خرداد 76 به اجرا گذاشته شد پي نبرده بودند. هنوز قبول نداشتند كه ماجراي دوم خرداد در اساس يك پروژه امنيتي براي حفظ نظام جمهوري اسلامي در برابر امواج بحران و مقاومت توده ها بود. هنوز از تاثيرات سموم مسالمت جويانه و رفرميستي كه مداحان و توجيه گران دوم خرداد و خاتمي طي هشت سال گذشته در ذهن جامعه رسوخ داده اند خلاص نشده بودند. اما عليرغم همه اينها، اينبار مصمم بودند كه كلاه سرشان نرود. دستگاه سياستگذار و اطلاعاتي رژيم از مدتها قبل در مورد ميزان شركت مردم در انتخابات دست به نظرسنجي زده، به نتايج نگران كننده و هولناكي دست يافته بود. بر پايه همين نظرسنجي ها بود كه سياست منظم و حساب شده تبليغات انتخابات رياست جمهوري در رسانه هاي گروهي و به ويژه صدا و سيما طراحي شد. آماج اصلي اين حجم عظيم و بيسابقه از تبليغات شبانه روزي در هم شكستن روحيه ميليونها مردم معترضي بود كه نمي خواستند در انتخابات شركت كنند. هدف اصلي منفعل كردن ناراضيان فعال بود. رژيم مي خواست به آنان بقبولاند كه هيچ كاري از دستتان بر نمي آيد چون بوق هاي تبليغاتي ما قويتر و فراگيرتر است. وقتتان را تلف مي كنيد. بهتر است ساكت كنار بنشينيد و فكر اينكه اينبار انتخابات شكست خواهد خورد را از سر بيرون كنيد. همين افكار عمومي معترض نسبت به حضور رفسنجاني در جمع نامزدهاي انتخاباتي، واكنشي دوگانه بروز داد. چهره منفور رفسنجاني باعث شد كه بخش بزرگي از معترضان بر سياست عدم شركت در انتخابات محكمتر شوند و زبان افشاگريشان در مورد بازيهاي رژيم تيزتر شود. اما همزمان توهم كهنه «اجبار به انتخاب از بين بد و بدتر» در بين بخش ديگري از مردم زنده شد و كم نبودند كساني كه با التماس از بقيه مي خواستند كه به معين راي بدهند تا رفسنجاني دوباره سر كار نيايد. بازي «انتخاب از بين بد و بدتر» قوانين و قواعد خود را داشت. همانطور كه قبلا در ماجراي دوم خرداد هم ديده بوديم، اين بازي بر عدم اعتماد به نيروي خود مردم و نتيجتا تلاش نكردن براي مقابله فعال با سياستهاي ضد مردمي رژيم استوار بود. كساني كه به قول خود مصلحتي به معين راي دادند از اين غافل بودند كه دوم خرداد تكرار نخواهد شد. شايد حواسشان نبود، شايد هم  خود را به آن راه مي زدند. انگار نه انگار كه انتخاب خاتمي در دوم خرداد نتيجه يك طرح بزرگ از سوي نيروهاي دورانديش درون هيئت حاكمه اسلامي براي طولاني كردن عمر نظام بود. انتخابي كه بدون شكل گرفتن ائتلاف طبقاتي گسترده اي از جناح هاي درون رژيم و بخشي از نيروهاي بورژواي ضدانقلابي و خرده بورژواهاي متوهم بيرون رژيم امكان نداشت عملي شود. انگار نه انگار كه جناح رفسنجاني يك ستون تعيين كننده تشكيل اين ائتلاف براي پيروز كردن خاتمي بود. واقعيت اينست كه پشت معين چنين ائتلافي تشكيل نشد. همكاري امثال يزدي و سحابي با «حزب مشاركت» ضعيفتر و بي رمق تر از آن بود كه يك ائتلاف جدي و موثر به حساب آيد.                                      
اما در دور دوم انتخابات بود كه بازي «انتخاب از بين بد و بدتر» قربانيان بيشتري را به كام خود كشيد. حذف معين در دور اول و مطرح شدن رقابت رفسنجاني و احمدي نژاد كافي بود كه تمايلات و مواضع سازشكارانه و منافع حقير گروه زيادي از روشنفكران بورژوا و خرده بورژواي به اصطلاح ناراضي يا ناراحت يكباره آشكار شود. توجيهات و قياس هاي تاريخي پا در هوا، حقارت هاي سياسي، منافع پست فردي و طبقاتي، بي اصولي و ضعف اخلاق سياسي و پشت پا زدن به ارزشهاي انساني، بهم آميخت و فضاي متعفني ايجاد كرد. سران آبروباخته نهضت آزادي لابد براي نجات وطن از «خطر انقلاب و تجزيه كشور و توطئه خارجي» اعلام كردند كه به رفسنجاني تبهكار راي مي دهند. جماعت كانون نويسندگان، افرادي نظير دولت آبادي و سپانلو همه بحثهايي كه ظاهرا در مورد ضرورت دوري هنرمندان از محافل قدرت مي كردند را فراموش كرده و واكس بدست براي برق انداختن چكمه رفسنجاني صف كشيدند. بخت با اينان همراه بود كه شاملو ديگر زنده نبود تا با تيغ زبان خود حقشان را كف دستشان بگذارد. سينماگراني از قبيل عباس كيارستمي از ترس محدود شدن امتيازات و منافعي كه در سايه ارشاد و سانسور اسلامي بدست آورده اند آمادگي خود را براي ايفاي نقش در نمايش رفسنجاني اعلام كردند. جمعي از اهالي موسيقي به صحنه آمدند تا به ساز اين قاتل زنجيره اي و تاراجگر ثروتهاي كشور و مكنده شيره جان مردم برقصند. تعدادي از فلسفه پردازان هم خود را به اين بازي رساندند. عزت فولادوند آمد تا «ابر انسان» نيچه اي خود را در سردار سازندگي بجويد. بابك احمدي فراخوان حمايت از رفسنجاني جلاد داد تا پا جاي پاي استادش هايدگر در همراهي با فاشيستهاي هيتلري بگذارد. و همه اينها توجيه محكمي براي آن گروه از مردم كه در دور اول پشت معين ايستاده بودند فراهم كرد تا اينبار با همان شور و حرارت براي اكبر شاه سينه بزنند. جالب اينجاست كه صف روشنفكران حامي رفسنجاني را عمدتا نسل قديمي تشكيل مي دادند. يعني همان كساني كه طي اين سالها به هر مناسبتي به نسل جديد مي تاختند و جوانان امروزي را بي اصول و بي آرمان معرفي مي كردند و آرمانگرايي و مبارزجو بودن خودشان در گذشته را به رخ جوانان مي كشيدند. مقايسه رفتار اين فسيل ها با دانشجويان و جوانان مبارزي كه تا روز آخر در مقابل اين تهاجم سياسي ارتجاعي مقاومت كردند و از سياست تحريم انتخابات دست نكشيدند نشانه ديگري است از تقابل دو روند متضاد جاري در بطن جامعه: مبارزه جويي و انقلابيگري و راديكاليسم در مقابل سازشكاري و مماشت و تسليم در برابر مرتجعان حاكم و بدون شك در برابر طرح هاي قدرتهاي امپرياليستي براي ايران.   
آنچه اينك با نگاه به دوره كارزار چند ماهه انتخاباتي جمهوري اسلامي و جريان مقاومت و اعتراض ضد انتخاباتي مي توان نتيجه گرفت اينست كه: رژيم از درون و بيرون با تضادها و شكاف ها و فشارهاي بسيار روبرو شد و با وجود همه تلاش ها و ترفندها و هزينه كردن ها نتوانست زمين را حتي موقتا زير پاي خود محكم كند. سايه بحران ها و درگيري هاي جديد از هم اكنون به چشم مي آيد. در مقابل، سياست تحريم نيز نتوانست ضربات محكم و فلج كننده اي بر سياست انتخاباتي رژيم وارد كند. جمعيت چند ميليوني معترضان و ناراضيان عمدتا به شكل تحريم گران غير فعال و اكثريت خاموش در صحنه حاضر شدند. مبارزاتي كه در مناطق مختلف و از جانب قشرهاي مختلف عليه انتخابات صورت گرفت آنچنان كه بايد و شايد قدرتمند و فراگير نشد. شايد در اين زمينه بتوان اعتراضات در كردستان را هم از نظر گسترده بودن و هم بكارگيري شيوه هاي راديكال و رزمنده مستثني كرد. مبارزات و اعتراضات اين دوره بار ديگر نشان داد كه بدون تلاش حداكثر براي سازماندهي مردم معترض در خيابان و قدرت نمايي در صحنه مبارزه، بدون دست زدن به شيوه هاي متنوع و ابتكاري و راديكال مبارزاتي كه ضرورتا بايد با نقشه و برنامه طراحي و اجرا شود، بدون طراحي ضد حمله هاي سياسي و عملي در برابر تهاجمات سياسي - ايدئولوژيك و سركوبگري هاي رژيم، بدون فراگير كردن شعارهاي مهم مبارزاتي كه مساله را از سطح تحريم انتخابات فراتر برد و خواسته هاي عمومي و مشخص مردم و طبقات تحت ستم و استثمار را مطرح كند، نمي توان يك شعار خاص مبارزاتي (نظير شعار تحريم) را در فضاي جامعه طنين افكن كرد و به نتايج تكان دهنده و ماندگار سياسي دست يافت. نمي توان رژيم بحران زده را اينجا و آنجا به عقب نشيني واداشت. نمي توان راه فرصت طلبان و سازشكاران و افرادي را كه منتظر بهانه و توجيهي براي خزيدن زير برنامه و پرچم مرتجعانند سد كرد. تنها قدرت مبارزه انقلابي توده هاست كه مي تواند جرات خيانت به آرمانهاي مردم را از شخصيتها و جريانات متزلزل سلب كند و اتحاد و انسجام را به اردوي مردم بياورد. باري، بازي انتخابات رياست جمهوري اسلامي به پايان رسيد اما تنور مبارزات طبقاتي و اجتماعي در جامعه ايران همچنان داغ مي شود.

ازبکستان : " دموکراسی " به سبک جورج بوش
نقل از سرویس خبری جهانی برای فتح


حوادث ازبکستان ، کشوری در آسیای مرکزی ، بخوبی منظور جورج بوش را در مورد اینکه امریکا در حال تقویت آزادی و دموکراسی در جمهوری های آسیای مرکزی و خاور میانه است روشن کرد . اوائل ماه می ، بوش سفری داشت به لیتوانیا و گرجستان، دو کشور کم جمعیت که سال ها تحت سلطه امپریالیزم روس بودند . در این سفر بوش به محرومیت و رنج هائی که سلطه روس ها بر این کشور ها برای مردم ببار آورد تمسک جست تا چهره کریه دموکراسی و آزادی مورد نظر خود را بپوشاند . بوش در میدان آزادی تفلیس ( در گرجستان ) گفت : " اکنون در سراسر گرجستان ، در آسیای میانه و شرق میانه بزرگ ، ما شاهد آنیم که جوانان آزادی و دموکراسی می خواهند ، این خواست متحقق خواهد شد . "
مردم شهر کوچک اندیجان در ازبکستان شورشی کردند که در عرض چند روز بعد به طرز خونینی سرکوب شد . مردم این شهر در مورد اینکه جورج بوش از آنها حمایت خواهد کرد ، توهم زیادی داشتند . آنها چنان اسیر امواج تبلیغات جهانی امپریالیستی در مورد تضمین آزادی در منطقه توسط امریکا بودند که وقتی در  اعتراض به اسلام کریموف که رئیس حکومت ازبکستان و یکی از شریر ترین رژیم های سرکوبگر در آسیای مرکز ی است ، به خیابان ها ریختند ، فکر می کردند امریکا از نفوذش بر رژیم کریموف برای کوتاه کردن دست این تبهکار از زندگی مردم ازبکستان ، استفاده خواهد کرد .
گرچه کریموف ، در دورانی به قدرت رسید که ازبکستان هنوز بخشی از " اتحاد جماهیر شوروی  " بود . اما پس از مستقل شدن ازبکستان روابط نزدیکی با امریکا برقرار کرد و پس از 11 سپتامبر 2002 پایگاه هوائی خان آباد ازبکستان را به امریکا داد تا از آن برای حمله به افغانستان استفاده کند . امریکا به کمال میل حمایت از کریموف را به عهده گرفت . یقینا امریکا از ماهیت حکومت کریموف با خبر بود . در گذشته حکومت کریموف به دلیل استفاده از شکنجه و سرکوب علیه مردم بار ها در مجامع بین المللی افشا و محکوم شده بود . گزارش 319 صفحه ئی دیدبان حقوق بشر درسال 2004 می گوید: " در ازبکستان شکنجه امر متداول است. "  این گزارش شرح می دهد که : " این رژیم یکی از مخالفین خود ( بنام مظفرآوازوف ) را با انداختن وی در آب جوش به قتل رسانده است . "
معلوم نیست که در سرکوب مردم اندیجان چه تعداد از مردم کشته و دستگیر شده اند زیرا رژیم کریموف پس از سرکوب ، منطقه را مهر و موم کرد و ارتباط را قطع کرد . به نظر می رسد محاکمه 23   نفر از کسبه محلی جرقه حمله مسلحانه به زندان را زد . زندانیان به شهر گریختند ، که منجر به تظاهرات هزاران نفری در مرکز شهر شد . گزارشی در نیویارک تایمز ( 23 می ) ، که از مصاحبه با 30 نفر از بازماندگان این حادثه جمع آوری شده میگوید : " سخنرانان یکی بعد از دیگری از فقر ، سوء استفاده پولیس ، فساد و سرکوب آزادی های فردی در ازبکستان افشا گری کردند . " از یک موبل ساز ، رحمت سخی یوف ، 38 ساله نقل قول شده که می گوید : " این سخنرانی ها را دوست دارم چونکه من همین درد را دارم . "  یکی از 23 کسبه آزاد شده ، عبدوواسیدآگموف ، 33 ساله ، به یک خبرنگار گفت : " ما حاضر هستیم بمیریم ولی اینطور مثل زباله زندگی نکنیم . "  بیکاری گسترده ای در ازبکستان وجود دارد و سطح زندگی در سالهای اخیر ، با مزد متوسط ماهانه 35 دالر امریکائی در حال حاضر ، به شدت سقوط کرده است .
سربازان اردو با باران گلوله های سربی از تظاهر کنندگان استقبال کردند . بازماندگان زخمی ای که به قرغیزستان در همسایگی ازبکستان گریخته بودند گزارش می دهند که : سربازان ناگهان سوار بر زره پوش های نفر بر ( آپ سی) به میدان مرکزی شهر رسیدند و بی هدف به روی جمعیت تظاهر کننده تیر اندازی نمودند . محمد مولانوف ، کسبه ای که زخمی شده بود گفت : " تانک ها آمدند ، با سربازان تیر اندازی شروع شد . جنگی در بین نبود صرفا قتل عام بود . "         ( نیویارک تایمز 17 می ) . عده ای از تظاهر    کنندگان    در   امتداد    کولپون پروسپکت فرار کردند ولی در انجا با اتش باری تفنگ داران ، تک تیر اندازان و آپ سی ها روبرو شدند . تظاهر کنندگان برای نجات جان شان می گریختند و خیابان ها از خون قرمز شده بود و عده ای شعار می دادند : " آزاد لیک "
در روز های بعدی ، احزاب مخالف اعلان کردند که هزار نفر کشته را شمارش کرده اند . کریموف گفت این دروغ است و سربازان او " فقط 137 نفر " را کشته اند . فقط !  حتی همین رقم اندیجان را در زمره یکی از خونین ترین کشتارگاه های تظاهر کنندگان غیر مسلح قرار می دهد . کریموف با منتقدین خود بر سر تعداد تظاهر کنندگان غیر مسلحی که سلاخی کرده چانه می زند و در همان حال از ورود روزنامه نگاران و ناظرین حقوق بشر به منطقه جلوگیری می کند و با پر روئی می گوید این کار بخاطر " حفاظت از خود آنها است . " ( ! ) . او ارتباط تیلیفونی و انترنیتی را قطع کرده است . وزارت داخله به گروهی از مقامات خارجی اجازه گردش دو ساعته در شهر را داد ، ولی اجازه صحبت با هیچ شهروندی را نداد . این یکی از " دموکرات " های بوش است که در آسیای میانه تقویت می شود . آیا برای مردمی که گول حرف های جورج بوش را خورده اند همین یک قلم واقعه عبرت انگیز نیست ؟
کریموف کار را بجائی رسانده که با قاطعیت می گوید آدم کشان مسلح وی اصلا به هیچ شهروندی تیر اندازی نکرده اند ، بلکه " نیروهای دولتی فقط شر تروریست ها را کم کردند . " گریموف به دروغ تظاهر کنندگان را " تروریست های اسلامی " می خواند . کریگ مورای فرستاده سابق برتانیه به ازبکستان این ادعا را رد کرد . وی و بسیاری دیگر از ناظرین می گویند کریموف عمدا مخالفین رژیمش ، منجمله فعالین حقوق بشر را بنیاد گرای اسلامی می خواند که کار های خود را هماهنگ با " جنگ ضد تروریزم " امریکا نشان دهد .
هنگامی که اخبار حمام خون برای نخستین بار درج شد ، اسکات میک کله لان سخنگوی قصر سفید در بیانیه اش با تکرار ادعای کریموف که در میان قربانیان " تروریست های " شناخته شده وجود دارند ، از کریموف حمایت کرد . وقتی با خشم جهانی نسبت به این کشتار مواجه شد از حمایت عریان دست کشید و فریبکارانه از " هر دو طرف " خواست که " خود دار باشند . " اردوی سرکوبگر کریموف را امریکا تا به دندان مسلح کرده و تعلیم می دهد .
جورج بوش کاملا با دیکتاتور های خونخوار شرق میانه و آسیای میانه توافق دارد فقط به شرطی که این خونخواران از امریکا تابعیت کنند . بطور مثال چند ماهی پیشتر از این واقعه امریکا و رسانه های جهانی اش کارزار بی وقفه ای را علیه رئیس جمهور وقت اوکراین ( بنام کوچما ) براه انداختند و توجه کل جهان را به سوی فساد دولتی و " تقلب های انتخاباتی " و " تحریکات رسانه ها علیه مخالفین رژیم " جلب کردند و زمینه " انقلاب نارنجی " و نصب حکومت تحت رهبری یوشی چینکو که طرفدار امریکا است را فراهم کردند . در گرجستان هم زمینه های انقلاب " مخملی " را فراهم کردند و در آنجا بی وقفه حکومت شوارنادزه را تا افولش تعقیب کردند و ساکاک شویلی را که تحصیل کرده دانشگاه هاروارد بود به قدرت رسانیدند . سپس در قرغیزستان ، حکومت آقایوف نیز دچار همان سرنوشت شد .
واقعیت آن است که رژیم کریموف که مورد حمایت امریکا است از نظر فساد و سرکوبگری بسیار فراتر از کوچما ، شوارنادزه و آقایوف است . در ازبکستان اصولا نمی توان " تحریکات رسانه ها علیه مخالفین " در جریان انتخابات سال گذشته را اثبات کرد زیرا کریموف حتی اجازه نداد احزاب عمده اپوزیسیون در رقابت انتخاباتی شرکت بکنند . در انتخابات گذشته برای ریاست جمهوری سال 2000 ، وی با 7 / 97  فیصد آراء پیروز شد . اما در رابطه با فساد ، حتی معلوم نیست فساد در چهارچوب ازبکی به چه معنی میباشد ، چرا که عملا طایفه کریموف صاحب کشور است . در رابطه با سرکوب ، علاوه بر گزارشات بی شمار سازمان های حقوق بشر در رابطه با اسناد شکنجه ، وزارت داخله امریکا خودش قبول دارد که نیروهای امنیتی ازبک " ازشکنجه به عنوان روش معمول در تحقیقات استفاده می کنند . "
حال علیرغم این سابقه سرکوب و خون صد ها نفری که به تازگی بر خیابان های اندیجان ریخته شد ، از طرف جورج بوش این پهلوان آزادی و دموکراسی در جهان ، صدائی بیرون نیامده . راز بزرگی در این سکوت نیست زیرا چیزی که بوش بدنبالش است ارتقاء منافع امپریالیزم امریکا   است .   تصادفی  نیست  که  تمام مردانی که از طریق این انقلاب های نارنجی و مخملی و غیره در اوکراین ، گرجستان و قرغیزستان به قدرت رسیده اند ، طرفدار باز کردن در های کشور شان به روی نفوذ اقتصادی امریکا بوده و نیروهای نظامی شان را طبق توصیه های ا مریکا بکار می گیرند . منظور بوش از تقویت " آزادی " در این کشور ها " آزادی " ادغام عمیق تر و بیشتر این کشور ها در سیستم امپریالیستی تحت سلطه امریکا است . به این دلیل است که دونالد رامز فیلد وزیر جنگ امریکا " همکاری  شگفت آور " کریموف را تحسین می کند و پاول اونیل وزیر مالیه ، " هوش تیز و احساسات عمیق " او را بخاطر بهبود زندگی مردمش ، تمجید می کند و بوش شخصا کریموف را به قصر سفید دعوت می نماید .
واقعیت این است که طرفداری بوش از کریموف بخاطر آن نیست که گویا ماشین امنیتی تبهکار کریموف را نادیده گرفته است بلکه دقیقا به دلیل آن از کریموف حمایت می کند که این ماشین امنیتی جهنمی برای منافع امریکا کار می کند . نیرو های امنیتی ازبک را امریکا آموزش داده و از سال 2002  تا کنون امریکا صد ها میلیون دالر کمک نظامی و امنیتی ، بابت " حمایت از امنیت و تقویت قانون " ، به رژیم کریموف داده است . فرقه به اصطلاح " سنگر آزادی " در خان آباد ازبکستان ماوای چندین هزار سرباز امریکائی است . سازمان سیا آدم هائی را که می خواهد شکنجه کند به سیاهچال های کریموف می فرستد . ( خبرنگارانی که برنامه های پرواز را بررسی می کنند می گویند از سال 2002 تا 2003 حد اقل هفت پرواز توسط  طیارات مرتبط با سیا به مقصد تاشکند پایتخت ازبکستان از مبداء هائی در شرق میانه و اروپا ، انجام شده است .
این به معنی آن نیست که در آینده امریکا از نیروی دیگری در ازبکستان پشتیبانی نخواهد کرد . بستگی به منافعش دارد .
***
تبصره شعله جاوید
طی روز های اخیر علائمی مبنی بر تغییر در سیاست های دولت ازبکستان مشاهده شده است . حکومت ازبکستان خواست خروج قوای امریکائی از ازبکستان را مطرح کرده و پارلمان ازبکستان نیز این خواست را تائید کرده است . چنین به نظر می رسد که رژیم اسلام کریموف از حوادث قرغیزستان ، گرجستان و اوکراین بیمناک شده  و از ترس اینکه امریکا در آینده از نیروی دیگری حمایت خواهد کرد چرخش بسوی روسیه را مدنظر قرار داده است .
از جانب دیگر خواست حکومت و پارلمان ازبکستان مورد حمایت روسیه و چین نیز قرار گرفته است . این حمایت می تواند در چوکات " پیمان شانگهای " اشکال نسبتا جدی تری نیز بخود بگیرد .  حوادث آینده نشان خواهد داد که رژیم اسلام کریموف صرفا در صدد چانه زدن با دولت امریکا است و یا اینکه واقعا می خواهد ، و می تواند ، چرخش جدی ای به سوی روسیه به عمل آورد . در صورت دوم وضع امریکا در سائر کشور های آسیای میانه و افغانستان متاثر خواهد شد
.

پیام به حزب کمونیست مائوئیست ( ترکیه – کردستان شمالی )

ازینکه یکبار دیگر رفقای گرانقدری در جاده خونین انقلاب ترکیه بخاک افتادند بی نهایت غمگین و متاثر هستیم .  ضایعه بزرگ جانباختن رفیق جعفر جانگوز منشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست مائوئیست و رفقای دیگری از رهبری و اعضای حزب  نه تنها برای حزب شما بلکه برای کل جنبش کمونیستی بین المللی ، منجمله حزب ما ، یک چالش جدی بوجود آورده است . ما باید همه با هم ، غم سنگین از دست دادن این عزیزان را به نیروی فعال مبارزاتی علیه دشمنان غد ار مان مبدل نمائیم . ما ظرفیت عظیم جانبازی رفقای خود را در ترکیه به دیده قدر می نگریم . قویا باور داریم که آنها قادر خواهند شد ازاین پیچ و خم نیز موفقانه گذر نمایند و به پیشروی شان در مسیر انقلاب ادامه دهند .  به رفقا اطمینان می دهیم که در این پیشروی ، شانه به شانه با آنها حرکت خواهیم کرد ، همانگونه که تا حال یکجا با هم و یکجا با سائر احزاب و سازمان های مائوئیست جهان در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی به پیش رفته ایم .                              
 رفقا !                                            
 ما اردوی دولتی فاشیست و خونخوار ترکیه را ، که با سبعیت و درندگی رفقای عزیز مان را به قتل رساند ، از نزدیک می شناسیم . قبل از نفوذ یابی سوسیال امپریالیست های شوروی در افغانستان ، طی چند دهه ، مستشاران نظامی ترک ، اردوی شاهی افغانستان را تعلیم میداد و این اردو طبق مدل اردوی دولتی ترکیه سازماندهی شده بود . پس از تجاوز نظامی امپریالیست های امریکائی و متحدین شان  بر افغانستان و اشغال کشور توسط آنها ، نظامیان فاشیست ترک تحت سرپرستی اربابان امپریالیست شان به افغانستان برگشته اند . آنها بخش مهمی از قوت های اشغالگر را تشکیل می دهند . جنرال های ترکی تا حال چند بار نقش فرماندهی بخش های مهمی از قوت های اشغالگر را بر عهده گرفته اند . مستشاران نظامی ترک یکجا با مستشاران نظامی امریکائی ، " اکادمی نظامی افغانستان " را که دران افسران اردوی رژیم دست نشانده تعلیم داده می شوند ، اداره می نمایند . دستان جنایتکار اردوی فاشیست ترکیه به خون توده های افغانستانی رنگین است . به سختی می کوشیم تا دوش به دوش شما رفقا با این اردوی خونخوار و فاشیست بجنگیم . وقتی درفش جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی در افغانستان بر افراشته شود ، جزو تام های اردوی ترکیه همانند سائر قوت های اشغالگر ، آماج این جنگ خواهند بود . جدا تلاش خواهیم کرد که فرارسیدن آن روز به درازا نکشد .                         
 رفقا !                                           
یکبار دیگر غم شریکی و همبستگی عمیق رفیقانه ما را بپذیرید و آن را به اطلاع صفوف حزب و توده های تحت رهبری حزب برسانید .

حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان
15 اسد 1384 ( 6 اگست 2005 )