Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شماره نزدهم        دوره سوم        سرطان 1387 (جولای 2008 )

اجندای مشترک بارک اوباما و جان مک کین
تشدید و گسترش جنگ افغانستان

 

جنگ در افغانستان از جمله مهم ترین مسائل مطروحه در کمپاین تبلیغاتی انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا شمرده می شود. مسئله این نیست که پیشنهاد ایجاد تغییر اساسی در سیاست تجاوزکارانه و اشغالگرانه امریکا، که تا حال باند بوش پیشبرده است، توسط کاندیدا و حزب رقیب به میان آمده است. این سیاست کماکان مورد تائید هر دو رقیب اصلی انتخاباتی قرار دارد. اما در مورد اینکه جنگ در افغانستان همزمان با پیشبرد جنگ در عراق باید ادامه یابد، یا اینکه برای جنگ عراق راه خروجی ای سراغ گردیده و بطور متمرکزی به جنگ افغانستان توجه گردد، میان دو طرف اختلاف وجود دارد.
کاندیدای مربوط به " حزب جمهوریخواه " کماکان بر ادامه سیاست کنونی یعنی پیشبرد جنگ در افغانستان و عراق پافشاری میکند، کما اینکه خواهان تشدید بیشتر جنگ و افزایش قوا در افغانستان نیز هست. اما کاندیدای مربوط به " حزب دموکرات " خواهان تعیین تقسیم اوقات برای خروج قوای امریکایی از عراق و تشدید جنگ و افزایش قوا در افغانستان و در عین حال ایجاد فشار بیشتر بر پاکستان و احیانا پیشبرد عملیات های نظامی قوای امریکایی در قلمرو آن کشور است.
اخیرا در مذاکرات میان امپریالیست های امریکایی و رژیم دست نشانده در عراق بر سر امضای یک توافقنامه مشترک استراتژیک، از نوع همان موافقتنامه ای که میان بوش و کرزی قبلا به امضا رسیده است، " اختلاف نظر " بروز کرد و این مذاکرات بی نتیجه ماند. رژیم دست نشانده در عراق مخالف امضای چنین توافقنامه ای نیست، اما خواهان آن است که یک تقسیم اوقات برای خروج قوای امریکایی از عراق تعیین گردد. البته درینجا باید تذکر داد که خروج کامل قوای امریکایی از عراق مطرح نیست، بلکه خروج قوای جنگی امریکا و سپردن " تام " مسئولیت های امنیتی به قوای پوشالی عراقی مطرح است، در حالیکه قوای امریکایی پایگاه یا پایگاه های دایمی در عراق خواهند داشت. رژیم بوش تعیین تقسیم اوقات برای خروج قوای امریکایی از عراق را نمی پذیرد و تصمیم گیری مشخص درینمورد را به آینده موکول می کند.  
از جانب دیگر رژیم دست نشانده در افغانستان مداوما خواهان زدن " پایگاه های تروریستی " در پاکستان به عنوان منابع اصلی " صدور تروریزم " به افغانستان است و در راستای همین خواستش پیوسته و به هر مناسبتی تلاش می نماید که مناسبات میان پاکستان و افغانستان را به طرف تیرگی بیشتر پیش ببرد و قوای اشغالگر را متوجه پاکستان سازد. فیصله اخیر کابینه کرزی مبنی بر قطع تمامی مذاکرات میان حکومت های افغانستان و پاکستان گامی است در جهت تشدید جنگ تجاوز کارانه و اشغالگرانه و گسترش آن به قلمرو پاکستان. از لحاظ نظامی نیز از مدتی به اینطرف اوضاع در مناطق مرزی پاکستان و افغانستان بطور روز افزون متشنج تر می شود و حملات هوایی قوای امریکایی به مناطق آنطرف خط دیورند افزایش می یابد.
در چنین شرایطی سفر کاندیدای مربوط به حزب دموکرات امریکا به کابل معنی و مفهوم خاصی را افاده می نماید. این سفر نشاندهنده آن است که بارک اوباما و حزب دموکرات امریکا از خواست رژیم دست نشانده برای کشاندن دامنه جنگ به قلمرو پاکستان حمایت می نمایند. خواست تعیین تقسیم اوقات برای خروج قوای امریکایی از عراق توسط این سناتور نیز در انطباق با خواست رژیم دست نشانده در عراق قرار دارد.
از جانب دیگر، علیرغم اینکه باند بر سر اقتدار کنونی در امریکا تا حال واضحا از کشاندن جنگ به قلمرو پاکستان حرف نزده است، اما بوش شخصا اعلام کرده است که چلنج بزرگ برای رئیس جمهور آینده امریکا، اوضاع پاکستان خواهد بود و نه اوضاع عراق. بر علاوه تا جائیکه انکشافات اخیر شرایط جنگی در افغانستان و نقاط مرزی افغانستان و پاکستان نشان می دهد، فرماندهان امریکایی مستقر در افغانستان نیز خواهان کشاندن جنگ به قلمرو پاکستان هستند. در واقع با وجودی که تا حال چنین سیاستی به عنوان سیاست جنگی رسمی امریکا اعلام نشده است، عملا فعالیت های نظامی قوای امریکایی در قلمرو پاکستان، به ویژه عملیات های هوایی، مکررا در حال افزایش است.
به این ترتیب، تشدید و گسترش جنگ افغانستان اجندای مشترک بارک اوبامای " دموکرات " و جان مک کین " جمهوریخواه " است. هر یکی از این کاندیداهای دو حزب اصلی سرمایه داران امپریالیست امریکا، که به نوبت برین کشور حکومت می کنند، در انتخابات آینده ریاست جمهوری امریکا در نوامبر سال جاری برنده شود، سیاست حکومت امریکا در قبال جنگ افغانستان، تطبیق و پیشبرد همین اجندای مشترک خواهد بود. تطبیق و پیشبرد این اجندا به مفهوم قتل و کشتار بیشتر و روز افزون اهالی ملکی، ویرانی های بیشتر و بیشتر و بی خانمانی و آوارگی های روز افزون تر توده های ساکن در دو طرف خط دیورند است.
صلح و آرامشی در کار نیست و در آینده نزدیک نیز در چشمرس قرار ندارد. مقاومت ناگزیر، نا قابل انصراف و غیر قابل سوال است. اما چگونه مقاومتی؟ مقاومتی که ما در پی آن هستیم و باید باشیم، مقاومت ملی مردمی و انقلابی است.      

 
به ادامه گذشته

مطالبی پیرامون وضعیت نظامی در کشور

 

نگاه مجدد به:
وضعیت عمومی نظامی در کشور

از زمان انتشار بخش اول اين نوشته تا حال چند تغيير نسبتا مهم در بافت و كميت قواي اشغالگر و قواي پوشالي به وقوع پيوسته كه عبارت اند از :
1 – مجموع نفرات قوت های امریکایی مستقر در افغانستان فعلا 36000 نفر هستند. بارک اوباما گفته است که اگر در انتخابات آینده ریاست جمهوری امریکا برنده شود، فورا هفت هزار ( 7000 ) نفر دیگر نیز به افغانستان اعزام خواهد کرد.  
2  -  گفته مي شود كه تشكيلات اردوي پوشالي نزديك به 60000 نفر شده و قرار است كه مجموع افراد اين اردو تا ختم سال 2009  به 80000 نفر برسد. گفته می شود که بارک اوباما با طرح افزایش نفرات این اردو تا صد وپنجاه هزار ( 150000 ) نفر موافق است.
3 -  يك قول اردوي جديد هوايي تازه به جمع نيروهاي اردوي پوشالي اضافه شده است. اين قول اردو توسط قوت هاي اشغالگر امپرياليستي، عمدتا امريكايي ها، ايجاد شده و داراي يك تعداد چرخ بال ترانسپورتي و جنگي، طيارات حمل و نقل نظامي و چند بال طياره جنگي مي باشد. اشغالگران، بخصوص امريكايي ها، وعده داده اند كه اين قول اردو را بيشتر و بيشتر تجهيز خواهند كرد.
4 – يك لواي كوماندو در چوكات اردوي پوشالي تازه تشكيل شده است. اين لوا از طريق كمك هاي تسليحاتي اشغالگران امريكايي مسلح و مجهز شده و منصبداران و سربازان آن توسط افسران امريكايي تعليم ديده اند.
5 -  اکنون معلوم شده است که مجموع مصارف ایجاد و پرورش اردو، پولیس و استخبارات رژیم تا حال 5 / 16 میلیارد دالر شده،  که تقریبا همه توسط  قدرت های اشغالگر امپریالیستی تامین شده است. این مبلغ غیر از  پول هایی است که برای اجرای برنامه های بازسازی در عرصه های ملکی تخصیص داده شده است.
همچنان در وضعیت عمومی نظامی در کشور نیز در طی این مدت تغییرات مهمی حاصل شده است.
عملیات های نظامی مهمی از قبیل عملیات هشتم ثور در کابل که باعث بر هم برخوردن مراسم جشن رژیم گردید و افتضاح بزرگی برای رژیم بار آورد؛ حمله بالای زندان قندهار که باعث آزاد شدن چهار صد زندانی سیاسی و بیش از ششصد زندانی دیگر گردید و ماهیت پوشالی نیروهای امنیتی رژیم را بخوبی روشن ساخت و همچنان حمله انتحاری بالای سفارت هند در کابل که عیرغم اطلاع قبلی استخبارات رژیم از آن صورت گرفت و مجموعا 70 نفر کشته و 200 نفر زخمی بر جای گذاشت و در نوع خود بزرگترین عملیات تا کنونی در افغانستان محسوب می شود، نشاندهنده ارتقای کمی و کیفی جنگ در افغانستان است.
در ماه می و جون امسال، برای اولین بار تلفات نیروهای اشغالگر امپریالیستی در افغانستان نسبت به تلفات آنها در عراق بیشتر گردید. تنها در ماه جون نیروهای اشغالگر امپریالیستی در افغانستان 45 نفر تلفات داشته اند، در حالیکه در همین ماه تلفات آنها در عراق 32 نفر بوده است. این امر نشاندهنده تشدید جنگ در افغانستان است. فرماندهان ناتو و مشخصا فرماندهان امریکایی در افغانستان و حتی قصر سفید و پنتاگون پیش بینی کرده اند که جنگ ها در افغانستان در جریان سال جاری تشدید خواهد شد و یا در سطح فعلی باقی خواهد ماند.
در رابطه با همین موضوع بوش شخصا ادعا کرده است که تلفات ما به این خاطر در افغانستان افزایش یافته است که نیروهای ما در افغانستان خود را به تروریست ها رسانده و به سختی با آنها در نبرد اند. با توجه به اینکه هر دو حزب بزرگ ایالات متحده امریکا که به نوبت در امریکا به قدرت می رسند، در رابطه با جنگ در افغانستان، بر خلاف مورد عراق، روی نکات بسیاری با هم توافق نظر دارند، هر کدام از دو کاندید اصلی در انتخابات آینده ریاست جمهوری امریکا به قدرت برسد، برنامه تشدید جنگ در افغانستان از طرف دولت امریکا پیش برده خواهد شد.
بعد از انتخابات اخیر در پاکستان مساعدت بیشتری برای طالبان و القاعده و سائر نیروهای بنیاد گرای معارض به وجود آمده است. این وضعیت را باید یکی از عوامل تشدید فعالیت های جنگی طالبان و القاعده و سائر نیروهای بنیاد گرای اسلامی در افغانستان و همچنان در پاکستان دانست. با توجه به اینکه در وضعیت پاکستان نه تنها در کوتاه مدت بهبودی ای متوقع نیست بلکه تشدید بیشتر بحران در آن کشور انتظار برده می شود، باید گفت که جنگ در افغانستان از طرف طالبان و سائر بنیاد گرایان معارض افغانستانی و پاکستانی و القاعده نیز در سال جاری تشدید خواهد شد.

 


نگاهی به وضعیت نظامی اشغالگران و رژیم پوشالی


قسمت دوم
صحبت از نيروهاي نظامي رژيم دست نشانده، بدون در نظر داشت نيروهاي مربوط به " رياست عمومي امنيت ملي " رژيم يا شبكه استخبارات دولتي نا تكميل است. تشكيلات رياست عمومي امنيت ملي رژيم شامل يك رياست عمومي در مركز، رياست هاي ولايتي در تمامي ولايات و شعبات كار در ولسوالي ها است.
نيروهاي رياست عمومي امنيت ملي در اصل وظايف استخباراتي و جاسوسي براي رژيم را بر عهده دارند، ولي در عين حال به عمليات نظامي معيني نيز دست مي زنند. مثلا افراد مظنون را دستگير مي كنند و به مراجع دولتي مربوطه مي سپارند و در مواردي نيز عمليات كمين و ترور عليه مخالفيني را كه دستگير ساختن آنها مي تواند جنجال بر انگيز باشد، پيش مي برند.   
بخش مهمي از نيروهاي رياست عمومي امنيت ملي رژيم را كساني تشكيل مي دهند كه در اصل متعلق به شبكه استخباراتي رژيم دست نشانده سوسيال امپرياليزم شوروي بوده اند و اينك در خدمت اشغالگران جديد در آمده اند. هم اكنون رئيس امنيت ملي رژيم يك پرچمي – خاديست سابقه است و در تعداد زيادي از ولايات نيز روساي امنيت ملي همان خاديست هاي سابق هستند. طبعا تشكيلاتي كه تحت رهبري اين افراد قرار دارد نيز تا حد زيادي متشكل از همان جاسوس هاي مربوط به " خاد " سابق ساخته شده توسط كاجي بي و شبكه كار نجيب مزدور است. به اين ترتيب خاديست هاي سابقه در شبكه استخبارات رژيم دست نشانده نقش عمده بر عهده دارند.
پرسونل شبكه استخبارات رژيم شامل دو بخش است. يك بخش را مامورين رسمي تشكيل مي دهند و بخش ديگر را پادو هاي اجير. بخش مهمي از پا دو هاي اجير را گردانندگان فاحشه خانه ها و فواحش حرفه يي و حتي پسران مورد استفاده در همجنس بازي تشكيل مي دهند. مامورين رسمي نيز دو بخش هستند. يك بخش را منصبداران و بخش ديگر را سپاهيان تشكيل مي دهند. تعداد پا دو هاي اجير به درستي تخمين زده شده نمي تواند، اما تعداد آنها نسبت به مامورين رسمي چند برابر هستند. منصبداران استخباراتي در استخدام و چگونگي استخدام پا دو هاي اجير دستان بسيار بازي دارند و به همين جهت اختلاس و سوء استفاده بسيار وسيعي درين بخش، همانند سائر بخش هاي رژيم، جريان دارد. اما تعداد مجموعي مامورين رسمي استخباراتي رژيم را مي توان تا حدي تخمين زد. با توجه به تشكيلات رياست عموني امنيت ملي رژيم در مركز، ولايات و ولسوالي ها مي توان تعداد مجموعي اين افراد را 5000 نفر تخمين نمود.
بخاطر بافت نسبتا غليظ پرچمي – خاديست شبكه استخبارات رژيم و بافت قوي جهادي – طالبي اردو و پوليس رژيم، تضاد هاي معيني ميان آنها وجود دارد و امنيتي ها غالبا شكايت دارند كه اردو و پوليس براي آنها درد سر و جنجال به وجود مي آورند.
بخش بسيار كوچكي از بودجه جنگي براي اردو، پوليس و استخبارات رژيم، از طريق دولتي تامين مي گردد. اين بخش صرفا پرداخت معاشات معمولي منسوبين رسمي و غير رسمي اين ارگان ها را در بر مي گيرد. رژيم پوشالي براي تامين اسلحه جات، تجهيزات و تاسيسات مورد نياز براي نيروهاي نظامي اش، بودجه معيني ندارد و همه چيز به رحم وكرم اشغالگران مربوط است. كما اينكه آن بخش از بودجه نيروهاي نظامي كه توسط رژيم تعيين و تامين مي شود، نيز در اصل توسط اشغالگران در اختيار رژيم قرار داده مي شود. از قرار معلوم يكتعداد از افسران اردو و پوليس و استخبارات رژيم، علاوه از معاشات رسمي دولتي، معاشات هنگفت " فوق العاده " نيز دارند كه همانند تمامي موارد ديگر مستقيما توسط اشغالگران پرداخت مي گردد. گذشته از آن در ولايات، بسته به ضرورت و وضعيت، گروپ هاي پي آر تي وقتا فوقتا پول هايي در اختيار رياست هاي امنيت رژيم در ولايات مربوطه قرار مي دهند تا جاسوس هاي پا دو بيشتري را استخدام نمايند.
از لحاظ عملياتي، همانگونه كه نيروهاي اردو و پوليس رژيم توسط قوت هاي خارجي به خدمت گرفته شده و براي اجراي نقشه هاي جنگي گمارده مي شوند؛ شبكه استخبارات رژيم نيز در تابعيت فشرده اي از دساتير و احكام قوت هاي اشغالگر قرار دارد. مثلا رياست هاي امنيت ملي رژيم در ولايات مستقيما با گروپ هاي پي آر تي ولايتي ارتباط دارند و مطابق به هدايات انها عمل مي كنند و
اجراي وظايف سپرده شده آنها را بر عهده مي گيرند.   

شركت هاي امنيتي خصوصي افغانستاني:
اين شركت ها در واقع به جنگ سالاران جهادي و طالبي شامل در رژيم دست نشانده تعلق دارند و تعداد آنها رويهمرفته به صد شركت مي رسد. تعداد افراد و سلاح ها و تجهيزات اين شركت ها يكسان نيستند. تعداد مجموعي نيروهاي مسلح مربوط به اين شركت
ها بطور تقريبي 10000 نفر تخمين مي گردد، يعني بطور اوسط هر شركت 100 نفر نظامي.
شركت هاي امنيتي افغانستاني در واقع به تقليد از شركت هاي امنيتي خصوصي امريكايي ايجاد شده اند. هدف اوليه از تشكيل آنها تلاش براي تحت كنترل در آوردن نيروهاي مربوط به جنگ سالاران و در نهايت خلع سلاح آنها اعلام شده بود. اما در متن بحران روز افزوني كه دامنگير رژيم است و در شرايطي كه اشغالگران بطور پيوسته مشكلات بيشتر و بيشتري پيدا مي كنند، نه تنها اين هدف بر آورده نشده بلكه خود به امتيازي براي جنگ سالاران مبدل گرديده است. خود سري هاي شركت هاي امنيتي خصوصي بخوبي نشاندهنده تشتت و پراگندگي ذاتي رژيم دست نشانده است و به مثابه عاملي در جهت تضعيف نقش پوليس و اردوي رژيم عمل مي نمايد. به همين خاطر است كه هر چند وقت بعد يكبار صحبت از خلع سلاح كردن اين شركت ها بر سر زبان ها مي افتد و بعضا هم به خلع سلاح قسمي يكي دو شركت امنيتي مي انجامد، اما در فرجام اين شركت ها به حال خود باقي مي مانند و به خود سري ادامه مي دهند.
افراد مربوط به شركت هاي امنيتي خصوصي افغانستاني وظايف مختلفي بر عهده مي گيرند، اما در عمليات تهاجمي نظامي كمتر شركت مي كنند و يا اصلا شركت نمي كنند. اينها براي حفظ امنيت شخصيت هاي بالاي رژيم و مشخصا مالكان اصلي شركت ها خدمت مي كنند و همچنان براي تامين امنيت موسسات دولتي و موسسات غير دولتي در مناطق تحت كنترل رژيم و حفظ امنيت راه ها، استخدام مي گردند. استخدام آنها در رابطه به وظايف مشخص امنيتي در منطقه معين و در يك زمان تعيين شده است. قرار داد ميان مراجع مربوطه و شركت هاي امنيتي بصوت تيكه بسته ميشود و پول شامل در قرار داد را خود شركت مي گيرد. اين قرار داد ها هر مبلغي را كه در بر داشته باشند، شركت ها به افراد خود صرفا معاشات تعيين شده آنها را مي دهد. البته اگر اين افراد بخواهند پول بيشتري بدست آورند، بايد دست به چور و چپاول و اخاذي بزنند. از لحاظ سوابق داخلی، نحوه كار و فعاليت شركت هاي امنيتي خصوصي افغانستاني ادامه همان شيوه كار و فعاليتي است كه در زمان رژيم مزدور سوسيال امپرياليزم شوروي توسط گروه هاي مختلف مليشه، بخصوص مليشه هاي گليم جمع، پيشبرده مي شد. البته با اين تفاوت که تيكه هاي جنگي و امنيتي آن وقت جنبه قانوني و رسمي نداشت، ولي تيكه هاي فعلي شركت هاي امنيتي خصوصي بصورت رسمي و قانوني صورت ميگيرد و قرار داد هاي مربوط به آنها رسما بين دو طرف معامله به امضا مي رسد.
علاوه از شركت هاي امنيتي خصوصي، يك تعداد موسسات خصوصي از قبيل بعضي بانك ها، تلويزيون ها، شركت هاي ساختماني و غيره نيز با كسب اجازه از مراجع دولتي، دسته هاي امنيتي ويژه خود را به وجود مي آورند و اين دسته ها را در دولت راجسترمي كنند. اين دسته ها، كه تعداد شان به ده ها دسته مي رسد، گروپ هاي كوچك نظامي اي هستند كه كار آنها صرفا حفاظت از تاسيسات مربوطه شان هستند. البته افراد اين دسته ها اجازه دارند كه در خارج از ساحه تاسيسات مورد حفاظت شان در محل نيز  با خود سلاح حمل كنند.
در عين حال، رژيم اجازه مي دهد كه افراد معيني بخاطر تامين امنيت شخصي، با ثبت سلاح هاي دست داشته شان در مراجع دولتي،  مجاز باشند تا با خود سلاح حمل نمايند. اين افراد بايد سالانه مبلغ معيني پول، كه عبارت از ماليه جواز اسلحه است، به دولت تسليم نمايند و به اين طريق هر ساله جواز شان را تجديد نمايند.  

" گروه هاي مسلح غير مسئول ":
مقامات رژيم دست نشانده تمامي گروپ ها و دسته هاي مسلحي را كه موجوديت آنها رسميت ندارد و وظايف رسمي و قانوني دولتي بر عهده ندارند، بنام گروه هاي مسلح غير مسئول ياد مي نمايند. اينها در واقع بقاياي نيروهاي جهادي و مليشه هاي وابسته به نيروهاي سياسي گوناگون شامل در رژيم هستند، كه تا حال رسما و حتي اسما خلع سلاح نشده اند.
برنامه خلع سلاح نيروهاي جهادي و مليشه ها طي دو مرحله پيش رفته است: در مرحله اول تمام قطعات و جزو تام هاي رسمي دولتي آنها در تشكيلات وزارت دفاع و داخله رژيم خلع سلاح شدند. اشغالگران و رژيم دست نشانده اين مرحله از خلع سلاح را موفقانه ارزيابي كرده و قبلا اختتام آن را اعلام كرده اند و ادعا دارند كه درين مرحله تمامي سلاح هاي ثقيله موجود در نزد نيروهاي مسلح جهادي و مليشه ها جمع آوري گرديده اند. در مرحله دوم، خلع سلاح " گروه هاي مسلح غير مسئول " آغاز گرديد كه اينك دومين سال خود را سپري مي نمايد و تا حال اختتام آنها اعلام نگرديده است. هر دو برنامه، عمدتا ناموفق بوده و فقط بصورت قسمي باعث خلع سلاح نيروهاي جهادي و مليشه ها گرديده است. سلاح هاي ثقيله و خفيفه و مهماتي كه نيروهاي جهادي و مليشه ها تا حال به برنامه هاي خلع سلاح تسليم كرده اند، در اكثريت موارد، سلاح ها و مهمات از كار افتاده و تاريخ تير شده بوده اند. قسمت اعظم سلاح ها و مهمات جديد و قابل استفاده كماكان در نزد اين نيروها باقي مانده اند. اين سلاح ها و مهمات يا عملا در اختيار گروه هاي مسلح مربوط به اين نيروها قرار دارند و يا هم در گدام هاي متعلق به آنها نگه داري مي شوند.  بنابرين " گروه هاي مسلح غير مسئول " آن بخش عمده از نيروهاي جهادي و مليشه ها را تشكيل مي دهند كه كماكان مسلح و مجهز باقي مانده اند.
اين گروه هاي مسلح از يكجانب در حفظ امنيت و تقويت قدرت مركزي رژيم مستقيما نقشي بازي نمي كنند و موجوديت و فعاليت آنها يكي از عوامل نيرومند بي ثباتي و ضعف امنيتي اين قدرت مركزي است. اما از جانب ديگر همين گروه ها در حفظ و بقاي حالت اشغال در كشور و كليت حاكميت ارتجاعي در مناطق تحت اداره شان نقش دارند. اين گروه ها نقش حافظ و نگهبان تسلط ارتجاعي جنگ سالارانه باند هاي مربوطه و سران مرتجع آنها را كه همه در واقع به نحوي از انحاء جزء مشمولين رژيم دست نشانده هستند، در منطقه بازي مي نمايند و براي حفظ اين تسلط عليه توده ها با قساوت و بيرحمي عمل مي كنند. در واقع بخاطر موجوديت همين گروه هاي مسلح ارتجاعي است كه در بسياري از مناطق دور دست كشور كه رسما به عنوان مناطق تحت تسلط رژيم دست نشانده شناخته مي شوند، حاكميت مركزي رژيم صرفا يك نام است و حاكميت مستقيم و بلا واسطه در دستان " گروه هاي مسلح غير مسئول " است. گرچه موجوديت اين گروه ها تا حد زيادي باعث تضعيف سلطه سرتاسري يكدست رژيم بر كشور مي گردد، اما تا زمانيكه اين گروه ها عليه اشغالگران نايستند و در نهايت در خدمت آنها قرار داشته باشند، رويهمرفته توسط اشغالگران تحمل مي گردند. يك " گروه مسلح غير مسئول " ارتجاعي، در شرايطيكه نيروهاي رسمي دولتي در منطقه وجود نداشته و نمي تواند كاركرد داشته باشد، به عنوان يك عامل مهم جلوگيري از نفوذ مخالفين مسلح اشغالگران و رژيم در منطقه عمل مي نمايد و حتي مخالفت هاي غير مسلحانه را مهار مي نمايد و به اين ترتيب به كليت حالت اشغال در كشور مدد مي رساند.
توليد و قاچاق مواد مخدر و گروگان گيري و سرقت هاي مسلحانه از جمله كار هاي معمولي " گروه هاي مسلح غير مسئول " به شمار مي رود. از آنجائيكه اين گروه ها توسط مقامات نيرومند داخل رژيم حمايت مي گردند، قادر هستند اينگونه فعاليت هاي شان را بدون درد سر وگرفتاري از سوي مقامات امنيتي رژيم پيش ببرند. درد سر ها و گرفتاري ها فقط وقتي پيش مي آيند كه كشمكش ميان دو يا چند جناح مختلف درون رژيم حاد شود و آنها در صدد ضربه زدن به هم بر آيند.
در پهلوي " گروه هاي مسلح غير مسئول "، تعداد زيادي از اشخاص منفرد نيز به درجات مختلف مسلح هستند. اين وضعيت بيشتر به سنت مسلح بودن خانواده ها در افغانستان مربوط است و در حالات عادي معمولا حكايتگر يك حالت نظامي و جنگي نيست. ولي اينگونه تسليحات مي توانند در منازعات فردي، خانوادگي و قومي و طايفه يي مورد استفاده واقع شوند و اينگونه منازعات به كشت و خون كشانده شوند
.
         
    
2 --نگاهي به وضعيت نظامي طالبان، حزب اسلامی گلبدین و القاعده

اکثریت نیروهای اسلامی افغانستانی یعنی جمعیت اسلامی و شورای نظار، اتحاد اسلامی، محاذ ملی اسلامی، جبهه نجات، تمامی احزاب اسلامی شیعه، بقایای حزب اسلامی یونس خالص و حرکت انقلاب اسلامی و بخش های زیادی از نیروهای قبلی طالبان و حزب اسلامی گلبدین، در درون رژیم دست نشانده قرار گرفته اند. یونس خالص شخصا علیه اشغالگران و رژیم کرزی اعلام جهاد نمود، اما قادر نشد فعالیت های عملی درین راستا براه اندازد و عاقبت در انزوا و گوشه گیری جان داد. آن بخش از نیروهای مربوط به احزاب سنی مذهب این مجموعه که به رژیم کرزی نه پیوسته اند، یا غیر فعال شده اند و یا به طالبان ملحق شده اند. اما نیروهای مربوط به احزاب اسلامی شیعه در صورتیکه ندرتا به رژیم کرزی نپیوسته باشند، گوشه گیری اختیار کرده اند و تا حال در صف مقاومت علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده قرار ندارند.
به این ترتیب، مقاومت اسلامی را باید منحصرا در حد طالبان معارض و نیروهایی از حزب اسلامی که برای گلبدین باقی مانده اند، محسوب نمود. بعضی از منابع خارجی، گروه تحت رهبری جلال الدین حقانی را نیز یک نیروی مستقل به حساب می آورند. اما این گروه، علیرغم ارتباطات معینی که به دلیل خویشاوندی حقانی با خاندان سلطنتی سعودی با دربار این کشور دارد و از جانب حلقات معینی از درباریان و شیخ های مرتبط به آنها حمایت می گردد، یک گروه کاملا مستقل نیست و در واقع یکی از گروه های مربوط به طالبان به شمار می رود. این گروه در زمان امارت اسلامی طالبان یکی از گروه های اصلی طالبان بود و در حال حاضر نیز با وجودیکه نسبت به گروه های زیادی از طالبان با استقلالیت بیشتری حرکت می کند، کماکان دارای چنین وضعیتی است،.       

طالبان :
طالبان در جنگ هاي شان عليه نيروهاي مربوط به دولت اسلامي رباني – مسعود و سائر نيروهاي جهادي حاكم، از شيوه هاي چريكي استفاده نمي كردند، بلكه لشكر كشي هاي شان شكل نسبتا منظم داشتند. آنها همين شيوه جنگي را در ابتداي مقابله با قواي مهاجم امريكايي و انگليسي نيز بكار گرفتند و تلفات سنگيني متقبل گرديدند. وقتي مقاومت اين نيروهاي منظم، پس از تقريبا دو ماه مقاومت غير منتظره و غير قابل پيش بيني، در مقابل مهاجمين به پايان رسيد، آنها از تمام مناطق تحت تصرف شان با حالت پريشان و هزيمت يافته پا پس كشيدند، بدون اينكه قادر باشند سازماندهي نيروهاي شان را شكل چريكي بدهند و در روستا ها و كوهستانات دست به مقاومت بزنند. در اين شكست بسيار قاطع و سرتاسري كه باعث تسلط اشغالگران و رژيم دست نشانده بر سراسر افغانستان گرديد، علاوه از ناتواني طالبان در تغيير شكل جنگ از جنگ منظم به جنگ چريكي، عدم حمايت توده هاي مردم از آنها و تا حدي روحيه باختگي عمومي مبني بر شكلگيري مفكوره عدم امكان مقاومت در مقابل قواي امريكايي، نيز نقش قاطعی بازي كردند. در واقع همين شكست باعث گرديد كه بخش هاي نسبتا بزرگي از نيروهاي طالبان به رژيم دست نشانده بپيوندند و يكجا با جمع نيروهايي مثل ظاهر خاني ها، بيروكرات ها و تكنوكراتهايي مثل كرزي، افغان ملتي ها، خلقي هاي جناح تني و جمع كثيري از خوانين پشتون كه از ابتدا با متجاوزين همراهي كرده و در زير بيرق آنها خزيده بودند، جناح اصلي قدرت دست نشانده را تشكيل دهند. اين نيروها تماما تا زمان قبل از اعلام امارت اسلامي، كه بعد از تصرف كابل توسط طالبان صورت گرفت، با طالبان همكار بوده و در زير بيرق آنها مي جنگيدند.
طالبان شكست خورده، از زمان حمله امريكايي ها و انگليس ها به افغانستان و به اشغال در آمدن كشور توسط آنها تا زمان آغاز جنگ عراق و تحت اشغال در آمدن اين كشور، در واقع فعاليت نظامي ملموس و چشمگيري نداشتند. آغاز مقاومت ها در عراق در عين حال نشانه هايي از مقاومت چريكي پراگنده طالبان را نيز با خود همراه داشت و همچنان باعث فعاليت هاي بيشتر طالبان پاكستاني و گروه هاي عرب و غير عرب مرتبط به القاعده در پاكستان و افغانستان گرديد.
مبارزات وسيعي كه در خود كشور هاي غربي عليه تجاوز امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي بر عراق و اشغال اين كشور به
ميان آمد، موضوع افغانستان را نيز بيشتر از پيش به يك امر مهم مبارزاتي توده يي در كشور هاي غربي مبدل كرد. قبل برين عكس العمل هاي مبارزاتي توده يي در كشور هاي غربي در مورد موضوع افغانستان، در مقايسه با مبارزات مرتبط به مسئله عراق، زياد گسترده و وسيع نبود. از جانب ديگر جنگ عراق باعث گرديد كه شكاف ميان قدرت هاي امپرياليستي، مشخصا ميان امريكا و روسيه، ببيشتر شده و تضاد ميان شان نسبت به سابق حدت كسب نمايد. بر علاوه تهديدات امريكا عليه ايران و بهبود وسيع مناسبات ميان امريكا و هند، كه براي پاكستان يك امر تهديد آميز است، زمينه هاي مانور بيشتري براي طالبان و زمينه هاي همكاري بيشتر نيروهاي سياسي مشخص و بخش هايي از حاكميت در اين دو كشور با آنها را به وجود آورد.
اما مهم ترين عاملي كه باعث گرديد طالبان دوباره سر بلند كنند و به تدريج نيرو بگيرند و از شروع سال 1385 به اينطرف به عنوان يك نيروي نسبتا بزرگ در مناطق وسيعي از كشور مجددا مطرح گردند، آشكار شدن روز افزون عوارض اشغال امپرياليستي و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده بوده و هست. مشخصا ناكامي برنامه هاي بازسازي امپرياليستي و ارتجاعي در تمامي عرصه هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي باعث گرديد كه طالبان شكست خورده و وسيعا مورد نفرت مردم دوباره زمينه يابند تا در ميان مردم نفوذ كرده و فعاليت هاي جنگي خود را گسترش دهند.
طالبان كه با تكيه بر حمايت قسمي توده يي در مناطق معيني از كشور و با استفاده از حمايت هاي مستقيم و غير مستقيم خارجي، درگيري هاي پراگنده شان عليه نيروهاي دولتي و نيروهاي اشغالگر را سازمان دادند، از بد بيني روز افزون مردم نسبت به اشغالگران و رژيم دست نشانده حد اعلاي استفاده را بردند و توانستند مجددا نيروهاي پراگنده شان را سر و سامان دهند و نيروهاي تازه جلب و جذب نمايند.
گزارشي را كه رئيس عمومي امنيت به اصطلاح ملي رژيم در مجلس استيضاح در پارلمان رژيم پوشالي در مورد افزايش پيوسته گراف واقعات امنيتي در ظرف چهار سال گذشته ارائه كرد، بصورت عمده انعكاس دهنده تشديد و گسترش فعاليت هاي نظامي طالبان است. مطابق به اين گزارش، مجموع واقعاتي كه در سال هاي 1383 ، 1384 ، 1385 و 1386 توسط رياست عمومي امنيت به اصطلاح ملي رژيم ثبت گرديده اند، به ترتيب ذيل مي باشد:  
درسال 1383 -  1466 واقعه
درسال 1384 -  1796 واقعه
درسال 1385 -   3012 واقعه
درسال 1386 -   4118 واقعه
اين " واقعات امنيتي " انواع گوناگون عمليات هاي نظامي را، كه طالبان انجام مي دهند، شامل مي گردد، اما همه آنها را در بر نمي گيرد، بلكه فقط  برخورد هاي مسلحانه، ترور، تخريب، عمليات هاي انتحاري و انفجاري و گروگان گيري ها را در بر مي گيرد. مثلا مواردي كه روستاها بدون برخورد مسلحانه، بصورت موقتي و يا دوامدار تحت كنترل طالبان قرار مي گيرند، و در موارد زیادی چنين مي شود، در ليست فوق شامل نمي باشد؛ در حاليكه اين موضوع بسيار مهم است و باعث خارج شدن موقتي و يا دوامدار روستاهاي مذكور از چنگ ارگان هاي محلي رژيم دست نشانده و بر قراري قدرت طالبان در آنها مي گردد. طالبان درين روستاها سيستم قضايي شرعي شان را بر قرار ميسازند، از اهالي ماليات اسلامي مي گيرند و كمك هاي مالي داوطلبانه از آنها جمع آوري مي كنند، مكاتب دخترانه را مي بندند، امنيت كشت كوكنار، توليد هروئين و قاجاق مواد مخدر را تامين مي كنند، مدارس ديني خاص خود شان را تا آنجائيكه بتوانند فعال ميسازند و به سرباز گيري مي پردازند.
سيستم سربازگيري طالبان بسيار سهل و ساده است. آنها اهالي را به " جهاد عليه كفار " دعوت مي كنند و افراد داوطلب جنگ را مسلح ميسازند و در صفوف نيروهاي نظامي شان شامل ميسازند. همچنان در مناطقي كه به نحو نسبتا با ثباتي در تصرف مي گيرند،  از هر چند خانواده ( مثلا بیست خانواده ) يك سرباز مي گيرند و يا پول معاش ماهانه يك سرباز را از آنها حصول مي كنند. همين شيوه سرباز گيري بدوي باعث مي گردد كه جواسيس رژيم و اشغالگران به آساني بتوانند در صفوف نيروهاي نظامي آنها رخنه نمايند. اطلاعاتي كه  توسط اين  جواسيس در اختيار مقامات امنيتي رژيم و به ويژه اشغالگران قرار داده مي شود تا حال باعث وارد آمدن ضربات مرگبار متعددي بر نيروهاي طالبان، منجمله كشته شدن فرماندهان مهم آنها، گرديده است. اما آنها شيوه سربازگيري شان را تغيير نداده اند. شيوه كار آنها براي جلوگيري از نفوذ جواسيس رژيم و اشغالگران به درون صفوف نيروهاي شان مبتني بر تطبيق مجازات خشن و بيرحمانه سر بريدن بالاي جواسيسي است كه دستگير مي گردند. طالبان به تقليد از همفكران القاعده يي شان در عراق، از صحنه هاي سربريدن اين جواسيس فيلم تهيه مي نمايند و به پخش اين فيلم ها اقدام مي كنند تا " فرجام جاسوسي " براي دشمن را نشان دهند. رعب و وحشت قابل ايجاد از پخش اين فيلم ها در ميان اهالي تا حد معيني باعث جلوگيري از نفوذ جواسيس دشمن در صفوف آنها مي گردد، اما اينچنين تاثيرباتي به شدت داراي محدوديت است و كاربرد موثر مورد نياز را ندارد و بر علاوه باعث بر انگيخته شدن بدبيني اهالي عليه آنها مي گردد. به همين جهت است كه چند ماه قبل ملا عمر فرمان داد تا ديگر طالبان مجازات سربريدن را اجرا نكنند. اما عليرغم اين فرمان، كماكان سر بريدن ها ادامه يافته است. دليل آن روشن است. ايدئولوژي تئوكراتيك اسلامي نوع طالباني براي جلوگيري از ارتكاب " گناه " در اساس متكي بر رعب و وحشت است، رعب و وحشت از " آتش دوزخ ". اين ويژه گي در ميان تمامي شاخه هاي اسلام فقاهتي يعني متشرعين مذاهب گوناگون اسلامي شيعه و سني مشترك است، كما اينكه وضعيت شاخه هاي مختلف تصوف ازين بابت فرق مي كند.
سيستم عملياتي نيروهاي نظامي طالبان مبتني بر استفاده از شيوه هاي جنگي تجربه شده در جنگ هاي افغانستان و همجنان بكار گيري شيوه هاي عملياتي در جنگ هاي عراق توسط نيروهاي القاهده است. عمليات ها براي اشغال روستاها و مراكز ولسوالي ها در اساس مبتني بر تجارب جنگي بدست آمده در خود افغانستان، از زمان جنگ مقاومت ضد " شوروي " تا حال است. اما عمليات انتحاري كه طالبان افغانستانی " عمليات استشهادي " يعني عمليات شهادت طلبانه می نامند و طالبان پاکستانی " عملیات فدایی " – که خاطره های تاریخی فدائیان اسماعیلی را تداعی می نماید، در خود افغانستان سابقه نداشته است. اين نوع عمليات ها از القاعده كاپي شده و حتي گفته مي شود كه آموزش هاي اوليه براي اجراي آنها در عراق صورت گرفته است. عمليات هاي انفجاري قسما متكي بر تجارب قبلي در افغانستان است و قسما هم متكي به آموزش هاي جديد، منجمله بكارگيري مواد منفجره مدرن تر، كه در عراق يا پاكستان به عمل مي آيند. عمليات هاي چريكي طالبان در شهر ها اساسا متكي بر عمليات هاي انتحاري است. عمليات هشتم ثور امسال كه باعث برهم خوردن كل مراسم جشن رژيم در شهر كابل گرديد و انعكاس وسيعي يافت نيز در اصل بايد يك عمليات انتحاري بوده باشد. اما وضعيت رژيم دست نشانده آنچنان بحراني است كه عمليات چند فرد انتحاري طالبان باعث فرار تمامي نيروهاي امنيتي رژيم اعم از اردو و پوليس و استخبارات از ساحه جشن گرديد. در نتيجه افراد انتحار كننده هم عمليات شان را موفقانه انجام دادند و هم چند نفر شان توانستند زنده از ساحه عمليات خارج گردند.
نيروهاي نظامي طالبان اساسا فاقد سيستم دافع هوا هستند. حتي نيروهاي نظامي امارت اسلامي طالبان در وقت قدرت طالبان نيز سيستم دافع هوا در اختيار نداشتند. البته به تازه گي ادعاهايي از جانب بعضي از حلقات مرتبط به طالبان مبتني بر قرار گرفتن راكت هاي سرشانه يي مدرن ساخت چين در اختيار آنها، مطرح گرديده است. اما اين ادعا تا حال در عمل به روشني ثابت نشده است، گرچه دو سه مورد از سقوط چرخ بالهاي امريكايي وجود دارند كه طالبان ادعاي سرنگوني  آنها را كرده اند.
تسليحات و مهمات و تجهيزات نيروهاي نظامي طالبان شامل سه بخش است. يك بخش همان سلاح ها و مهمات و تجهيزاتي است كه از زمان قدرت و حاكميت شان باقي مانده است. بخش ديگر سلاح ها، مهمات و تجهيزاتي است كه تازه در اختيار شان قرار داده مي شود. اين بخش معمولا از طريق پاكستان و ايران تامين مي گردد. در واقع بخش هاي معيني از حاكميت درين دو كشور، طالبان را بطور كل و يا بخش هايي از آنها را به درجات گوناگون حمايت مي نمايند. علاوه از اينها طالبان يك شبكه تقريبا سرتاسري در كل افغانستان براي خريد اسلحه، مهمات و تجهيزات نظامي به وجود آورده اند. اين يگانه مورد از فعاليت هاي طالبان است كه محدود به مناطق پشتون نشين نمانده و در مناطق مورد سكونت مليت هاي غير پشتون نيز به راه افتاده است.
مجموع نیروهای نظامی طالبان را نمی توان بصورت دقیق بر آورد کرد. مطابق به احصائیه هایی که اشغالگران و مقامات رژیم دست نشانده داده اند، تعداد آنها 15000 الی 20000 نفر است، اما این احصائیه بسیار تقریبی است و به هیچوجه یک احصائیه دقیق محسوب نمی گردد. طالبان خود تا حال تعداد نیروهای شان را اعلام نکرده اند و به احتمال زیاد خود شان نیز قادر نیستند تعداد دقیق آنها را معین نمایند. دلیل آن این است که در نیروهای نظامی طالبان، بخش دائمی به عنوان بخش تثبیت شده و معین اصلا وجود ندارد. البته افرادی وجود دارند که بصورت دایمی به فعالیت های نظامی مصروف اند، اما این افراد تا حال بصورت یک بخش مجزا و مستقل و بصورت یک اردوی منظم عرض وجود نکرده است. بخش مهمی از  نیروهای نظامی طالبان را افرادی تشکیل می دهند که یا بصورت نیمه وقت به فعالیت های نظامی مصروف اند و یا بصورت وقفه یی درین فعالیت ها سهم می گیرند. یکی از دلایل چنین وضعیتی این است که دسته های نظامی طالبان، علیرغم ارتباطات نسبتا وسیع بین المللی آنها، خصلت های قومی و قبیله یی شان را تا حد زیادی حفظ کرده اند و به همان پیمانه به مثابه دسته های ایله جار قومی فعالیت دارند.   
محدودیت تقریبا غیر قابل علاج طالبان، هم از لحاظ بافت تشکیلاتی و هم از لحاظ ترکیب نیروهای نظامی شان، همانا محدودیت ملیتی آنها است. طالبان خشن ترین نیروی شوونیست در افغانستان محسوب می گردند. آنها در زمان حاکمیت " امارت اسلامی " شان، در مناطق ملیت های غیر پشتون با قساوت و بیرحمی خارق العاده ای عمل کردند و نه تنها اهالی این مناطق را به شدید ترین وجهی سرکوب کردند، بلکه در بخش های معینی از کشور، مثل شمالی و مزار، سیاست تصفیه ملیتی سبعانه ای را پیش بردند. به همین جهت است که ترکیب طالبان به شدت یک ترکیب پشتونی است . البته آنها علاوه از مناطق پشتون نشین جنوب و شرق، در مناطق غرب و شمال کشور نیز فعال اند. اما در این مناطق نیز صرفا قادر اند در میان اقلیت پشتون اهالی جای پا و زمینه فعالیت داشته باشند.
علاوتا، تجاوز و لشکر کشی امپریالیست های امریکایی و انگلیسی بر افغانستان و اشغال این کشور توسط آنها تا حد زیادی توسط نیروهای جهادی و ملیشه های تسلیم طلب، به مثابه روزنه نجات غیر پشتون ها از سبعیت شوونیستی طالبی وانمود گردیده و کماکان وانمود می گردد. این عامل در  ابتدای این تجاوز و لشکر کشی به مثابه عامل مهمی در شیوع تسلیم طلبی در میان غیر پشتون ها نقش بازی کرد. البته این " روزنه نجات " ، پس از سپری شدن شش و نیم سال، دیگر عمدتا اعتبار و حیثیت خود را از دست داده است. اما کماکان طالبان قادر نیستند در میان غیر پشتون ها نفوذ نمایند و از میان آنها سرباز گیری نمایند. طالبان خود نیز درینمورد زیاد به فعالیت نمی پردازند و تشدد به خرچ نمی دهند. به احتمال زیاد انها خود نیز به این محدودیت شان واقف اند و به این نتیجه رسیده اند که شدت عمل، این محدودیت را عمیق تر و پایا تر میسازد.
در واقع پایه اجتماعی طالبان یک پایه اجتماعی پشتونی است، نه تنها در افغانستان بلکه در پاکستان نیز. هم اکنون طالبان پاکستانی در پهلوی طالبان افغانستانی به مثابه نیروی مهمی قد علم کرده و دارای مناطق وسیع و نیروهای نظامی فعال و گسترده اند. در پاکستان نیز جنبش طالبان یک جنبش تک ملیتی است و صرفا در مناطق پشتون نشین پاکستان، عمدتا در مناطق قبائلی، موجودیت و فعالیت دارند.  طالبان پاکستانی نقش مهمی در تقویت و گسترش جنبش طالبان در مجموع بازی می نمایند. طالبان پاکستانی نه تنها در پاکستان فعالیت می نمایند بلکه در جنگ های افغانستان نیز بصورت نسبتا وسیع سهم می گیرند و حتی در مواردی نقش جنگی آنها نسبت به نقش جنگی طالبان افغانستانی بیشتر و چشمگیر تر است. مثلا عملیات انتحاری ای که طالبان انجام می دهند، کمتر توسط طالبان افغانستانی و بیشتر توسط طالبان پاکستانی صورت می گیرد. البته شرکت پاکستانی ها در جنگ های افغانستان منحصر به شرکت طالبان پاکستانی درین جنگ ها نیست و سائر گروه های بنیاد گرای مخالف اشغال افغانستان و مخالف رژیم کرزی در پاکستان نیز افراد شان را برای جنگ به افغانستان می فرستند. اما سطح شرکت آنها محدود است و این طالبان پاکستانی اند که نیروی عمده پاکستانی شرکت کننده در جنگ های افغانستان را تشکیل می دهند.
مناطق مربوط به طالبان پاکستانی، مناطق پشت جبهه یی امنی را برای طالبان افغانستانی تشکیل می دهد. آنها ازین مناطق به مثابه اسراحتگاه، ساحه عقب نشینی و مراکز تامینات لوجیستیکی استفاده می کنند و درین مناطق مراکز تعلیمات نظامی شان را، علاوه از چنین مراکزی در افغانستان، دائر می کنند. پشتون ها توسط خط دیورند تقریبا بصورت مساوی به دو بخش افغانستانی و پاکستانی تقسیم گردیده اند. این تقسیم در موارد بسیاری حتی یک قبیله مشخص را دو پارچه کرده و به دو طرف خط مذکور قرار داده است. مثلا اچکزی ها در منطقه بولدک و چمن و یا مهمند ها و شینواری ها در  شرق افغانستان و غرب صوبه سرحد پاکستان. به همین سبب تعداد زیادی از افراد قبایل مرزی آزادانه در دو طرف خط دیورند رفت و آمد داشته و دارند و تشخیص پاکستانی بودن و افغانستانی بودن آنها چندان آسان نیست. بر علاوه خط دیورند یک خط مرزی بسیار طولانی است که در قسمت شرق و جنوب شرق افغانستان از مناطق کوهستانی صعب العبور و در قسمت جنوب از دشت های خشک بی آب و علف می گذرد. قوای نظامی سوسیال امپریالیستی در زمان حضور شان در افغانستان مداوما کوشش کردند که مانع عبور و مرور  " مجاهدین " از این خط مرزی گردند، اما کمتر توفیق حاصل کردند. در شرایط کنونی بخش مهمی از قوای نظامی دولتی پاکستان نیز ظاهرا برای مسدود کردن این خط مرزی می کوشد. حکومت پاکستان ادعا دارد که تعداد این قوا به 80000 نفر می رسد. اما تلاش این قوا علیرغم تحمل تلفلت سنگین تا حال چندان نتیجه نداده است. مقامات پاکستانی تعداد مجموعی تلفات این قوا را تا حال بیشتر از 1200 نفر اعلام کرده اند. یکی از دلایل این وضعیت موجودیت روحیه همدردی و همکاری با طالبان در میان این قوا است.
افراد و بخش هایی از نیروهای نظامی دولتی پاکستان( اردو، پولیس و ملیشه های قومی ) نیز به سطوح و درجات مختلفی با طالبان
افغانستانی، و همینطور طالبان پاکستانی، همکاری می نمایند. گرچه راس فرماندهی نظامی دولتی پاکستان حیثیت یکی از " متحدین
استراتژیک " خارج از ناتو را برای امپریالیست های امریکایی کمایی کرده است، اما کماکان افراد و حلقه های زیادی در درون نیروهای نظامی دولتی پاکستان موجود اند که با طالبان همدردی دارند و به آنها کمک می رسانند. در واقع نیروهای نظامی دولتی پاکستان عملا به دو بخش عمده و غیر عمده تقسیم گردیده اند. بخش عمده آنها که بخش حاکم نیز هست، در اتحاد با امپریالیست های امریکایی و متحدین شان قرار دارد و بخش غیر عمده آنها تا هم اکنون به حمایت از طالبان ادامه می دهد.

حزب اسلامی گلبدین:   


نیروهای تحت رهبری حزب اسلامی گلبدین حکمتیار که علیه نیروهای اشغالگر و رژیم کرزی می جنگند، همانند طالبان، صرفا بخشی از نیروهای زمان قدرتمندی این حزب را تشکیل می دهند، اما با محدودیت به مراتب بیشتری نسبت به طالبان. اکثریت نیروهای تحت رهبری قبلی این حزب در مناطق مختلف کشور به رژیم کرزی پیوسته اند و فقط بخش کوچکی از این نیروها به مقاومت علیه نیروهای اشغالگر و رژیم کرزی ادامه می دهند.
محدودیت ملیتی دامن نیروهای مقاومت کننده حزب اسلامی حکمتیار را نیز گرفته است. این نیروها، همانند طالبان، صرفا در مناطق پشتون نشین جنوب و شرق و در ساحات مورد سکونت پشتون ها در سائر مناطق کشور فعال اند. محدودیت ملیتی برای طالبان، از همان زمان آغاز تحریک شان وجود داشت. اما حزب اسلامی گلبدین قبلا یک حزب کثیر الملیتی بود و حتی در میان هزاره ها، اعم از شیعه و سنی، نیز کم و بیش حضور داشت. اما پس از تجاوز امپریالیست های امریکایی و متحدین شان بر افغانستان و رویکار آمدن رژیم دست نشانده، تقریبا تمامی نیروهای غیر پشتون این حزب دردرون رژیم کرزی قرار گرفتند و قسمت کمی ازین نیروها که در درون رژیم قرار نگرفته اند تا حال فعالیت های نظامی مشهودی از آنها به چشم نخورده است. البته این گفته به این مفهوم نیست که تمامی نیروهای مربوط به این حزب در مناطق پشتون نشین و در میان پشتون ها، به مقاومت ادامه می دهند. بخش های بسیار مهمی از این نیروها یا به رژیم کرزی پیوسته اند و یا غیر فعال گردیده اند.
در مناطقی که طالبان با قدرتمندی حضور دارند، نیروهای مربوط به حزب اسلامی گلبدین فعالیت مستقل ندارند و در درون نیروهای طالبان پوشش گرفته اند. در واقع طالبان درین مناطق به هیچ نیروی دیگری اجازه نمی دهند که فعالیت های مستقل داشته باشد. اما در مناطق معین دیگری که طالبان حضور نسبتا قدرتمند ندارند و در عین حال حزب اسلامی تا حدی نیرو و توان دارد، نیروهای مربوط  به این حزب به فعالیت های مستقل نظامی می پردازند. در آن ساحاتی از این مناطق که نیروهای این حزب نسبتا قوی هستند، مثلا ولایت کنر، مسئولیت فعالیت های شان را بر عهده می گیرند. ولی در ساحات دیگری که چندان نیرومند نیستند، مثلا ولایت غزنی، مسئولیت عملیات های شان را بر عهده نمی گیرند.
تعیین تعداد فعلی نیروهای نظامی مقاومت کننده حزب اسلامی گلبدین، حتی بصورت تخمینی، مشکل است. یکی از دلایل این امر این است که در بسیاری موارد، نمی توان مرز دقیقی میان نیروهای مقاومت کننده و نیروهای تسلیم شده این حزب ترسیم نمود. مثلا در مربوطات ولایت غزنی و البته در مناطق پشتون نشین این ولایت، تعداد زیادی از مربوطین سابقه حزب اسلامی در چوکات برنامه " همبستگی ملی " رژیم کرزی فعالیت می نمایند. در عین حال درین مناطق حرکت های نظامی معینی علیه نیروهای خارجی و نیروهای رژیم کرزی به عمل می آید که طالبان مسئولیت آنها را بر عهده نمی گیرند. گرچه تا حال حزب اسلامی نیز حسب معمول کمتر مسئولیت عملیات نظامی ای را درین ولایت بر عهده گرفته است، اما چه در میان مردم و چه در میان حلقات مربوط به رژیم کرزی گفته می شود که این فعالیت ها از طرف نیروهای مربوط به حزب اسلامی پیش برده می شود. در چنین حالتی نمیتوان بطور مشخص گفت که چه تعداد از منسوبین سابقه حزب اسلامی در برنامه " همبستگی ملی " رژیم شامل اند و چه تعدادی به مقاومت می پردازند و مناسبات میان این دو بخش چگونه است؟              
چنین به نظر می رسد که در حال حاضر افراد و دسته های خارجی در صفوف حزب اسلامی حضور ندارند. البته ممکن است کاملا چنین نباشد، ولی این حضور آنچنان ضعیف است که ظاهرا به چشم نمی خورد. کاملا روشن است که گلبدین کماکان حامیان ویژه خود را در میان نیروهای بنیاد گرای خارجی، منجمله در پاکستان و در میان حلقات معینی از جمهوری اسلامی ایران، دارد و از این نیروها کمک دریافت می کند.
تاکتیک های جنگی کنونی نیروهای مربوط به حزب اسلامی گلبدین همان تاکتیک های شناخته شده این حزب در زمان جنگ مقاومت ضد نیروهای اشغالگر " شوروی " است، یعنی جنگ ایضائی، ماین گذاری، انداخت از فاصله دور و پرهیز شدید از وارد آمدن تلفات بر خود شان. اینها، بر خلاف نیروهای طالبان، اصلا دست به عملیات انتحاری نمی زنند. گلبدین شخصا علیه اینگونه عملیات اعلام مخالفت کرده و آنرا خلاف اسلام دانسته است.

نیروهای القاعده در افغانستان و پاکستان:
به نظر می رسد که علیرغم حضور نسبتا نیرومند القاعده در عراق، کماکان پایگاه اصلی نیروهای القاعده در افغانستان و پاکستان قرار دارد. القاعده حتی فرمانده عمومی خود در افغانستان را رسما اعلام کرده است. این شخص که قاعدتا باید یک بنیادگرای عرب باشد، بنام مستعار " مصطفی ابویزید " معرفی گردیده است. البته تا آنجائیکه به موضوع حضور نیروهای القاعده در افغانستان مربوط است باید گفت که این حضور همانند زمان امارت اسلامی طالبان پر رنگ و وسیع نیست. در قدم اول بخاطر اینکه طالبان دیگر یک نیروی مسلط در افغانستان نیستند تا القاعده با تکیه بر قدرت آنها بتواند وسیعا نیروهایش را در افغانستان جا بجا نماید. ثانیا بخاطر اینکه نیروهای زیادی از القاعده در جنگ عراق درگیر شده اند و این تشکیلات بین المللی بنیاد گرا در مقایسه با زمان امارت اسلامی طالبان نیروهای زیادی برای جا بجا کردن در افغانستان در اختیار ندارد. ثالثا بخاطر اینکه در طی چند سال گذشته که حکومت تحت رهبری پرویز مشرف در پاکستان و القاعده در مخالفت شدید با هم قرار گرفته اند، تلفات سنگینی بر تشکیلات القاعده در پاکستان وارد گردیده است. نزدیک به یک هزار نفر از کادر ها و فعالین سطوح بالای رهبری این تشکیلات در پاکستان یا کشته شده اند و یا دستگیر گردیده و به مقامات دولت امریکا تسلیم داده شده اند.
در هر حال در شرایط کنونی نمی توان معین نمود که چه تعداد از نیروهای القاعده در افغانستان به فعالیت های نظامی مصروف اند. نظر به تعداد کشته ها، زخمی ها و دستگیر شدگانی که طی چند سال گذشته در افغانستان داشته اند می توان گفت که تعداد این نیروها نسبت به نیروهای طالبان افغانستانی خیلی کمتر است. مهم تر از آن به نظر می رسد که تسلط آنها بر مجموع نیروهای بنیاد گرای معارض در افغانستان دیگر مانند زمان امارت اسلامی طالبان نیرومند و قوی نیست، هر چند حضور آنها در افغانستان یک حضور نسبتا موثر است.
یکی از مشخصات و ویزگی نیروهای القاعده استفاده وسیع آنها از عملیات های انتحاری است، به قسمیکه می توان گفت طالبان افغانستانی و پاکستانی این شیوه عملیاتی را از آنها آموخته اند. قبل از آنکه عملیات های انتحاری توسط افراد القاعده به افغانستان و پاکستان اورده شود، این شیوه عملیاتی اصلا در افغانستان و پاکستان وجود نداشته است و حتی از لحاظ تاریخی در گذشته نیز مرسوم نبوده است.
عملیات انتحاری از لحاظ تاریخی برای اولین بار در تاریخ اسلام توسط سه تن از خوارج که وظیفه ترور علی و معاویه و عثمان را بر عهده گرفتند مورد استفاده قرار گفت. بعدا در میان پیروان مذاهب مختلف اسلامی برای اولین بار توسط  فدائیان اسماعیلی  بکار گرفته شد. این شیوه عملیاتی در مذاهب اهل سنت و حتی وهابی ها اصلا مترادف با خود کشی است و شرعا یک عمل حرام محسوب می گردد، ولی بنیادگرایان سنی مذهب مربوط به حماس در فلسطین از این شیوه عملیاتی استفاده می نمایند. در میان سائر مذاهب شیعی نیز استفاده از عملیات انتحاری در اصل حرام محسوب می گردد، ولی در سال های اخیر توسط نیروهای حزب الله لبنان علیه نیروهای امریکایی و اسرائیلی مورد استفاده قرار گرفته است. قبلا همین شیوه عملیاتی توسط  مجاهدین خلق ایران و بعدا گروه فرقان در ایران مورد استفاده بوده است. به همین جهت است که استفاده از شیوه عملیات انتحاری در میان نیروهای مختلف بنیاد گرای اسلامی به یک موضوع جنجالی، بحث انگیز و شدیدا مورد اختلاف مبدل شده است.
حضور نسبتا موثر نیروهای القاعده در افغانستان، جنگ طالبان و مجموع مقاومت اسلامی در افغانستان را یک خصلت پان اسلامیستی روشن بخشیده است، به قسمیکه می توان گفت این جنگ و مقاومت صرفا یک پدیده افغانستانی و کشوری نیست. در واقع از طریق القاعده است که علاوه از نیروهای بنیاد گرای افغانستانی و پاکستانی، بنیاد گرایان معارض اسلامی تقریبا تمامی کشور های اسلامی و حتی بنیاد گرایان اروپایی الاصل و امریکایی الاصل نیز در جنگ افغانستان شامل هستند. علاوتا پیوند نسبتا نزدیک طالبان و القاعده، طالبان را از یک پشت جبهه وسیع پان اسلامیستی برخوردار کرده است که هم از لحاظ تبلیغاتی و هم از لحاظ تدارکاتی برای طالبان حیاتی است و می توان گفت که بدون آن، فعالیت های نظامی و سیاسی طالبان تا سرحد غیر ممکن مشکل و غیر قابل اجرا خواهند شد.
از لحاظ فقهی میان نیروهای مربوط به طالبان، که تقریبا در مجموع حنفی مذهب اند، و نیروهای مربوط به القاعده که پیروان مذهاب مختلف اسلامی، منجمله وهابیت، هستند، مشکلات معینی وجود دارد که گاهگاهی باعث بروز مشکلات میان آنها می گردد. سال گذشته به دلیل پیدایش اینچنین مشکلاتی، ملا عمر شخصا مداخله نمود و طی اعلامیه ای خواهان حسن نیت میان پیروان مکاتب مختلف فقهی گردید.    

 

3-- عدم حضور نیروی نظامی انقلابی در صحنه نبرد باید خاتمه یابد

صحنه مقاومت جنگی علیه نیروهای اشغالگر و رژیم پوشالی تا حال در انحصار نیروهای مقاومت اسلامی یعنی طالبان و حزب اسلامی گلبدین قرار دارد و مقاومت مسلحانه تا حد زیادی هم در داخل کشور و هم در خارج با مفاهیم طالبی و اسلامی ترجمه می گردد. به عبارت دیگر نیروی نظامی انقلابی تا حال در صحنه نبرد حضور عملی ندارد. تجربه نشان داده است که هر قدر این حالت دوام نماید رنگ و لعاب اسلامی و طالبی مقاومت مسلحانه غلیظ تر و پر رنگ تر می گردد. اگر این حالت بیش از اندازه بر قرار باقی بماند، این امکان وجود دارد که زمینه ای برای حضور نیروی نظامی انقلابی در صحنه نبرد در شرایط کنونی باقی نماند و کل جنبش انقلابی و جنبش کمونیستی آنچنان به حاشیه رانده شود که سال های سال نتواند به صحنه نبرد پا بگزارد و حضور موثر سیاسی در جامعه داشته باشد.
حزب ما به سخنی تلاش دارد که هر چه زود تر به حالت متذکره خاتمه دهد. اما ضعف عمومی حزب و همراه با آن ضعف عمومی جنبش انقلابی در افغانستان و منطقه ( افغانستان و کشور های همسایه چهار طرف آن ) ، باعث شده است که تا حال توفیق عملی در این مبارزه بدست نیاید.
قدر مسلم است که زمینه های عینی و ذهنی معینی بصورت باالقوه وجود دارند که در صورت باالفعل شدن شان، امر حضور نیروی نظامی انقلابی در صحنه نبرد مقاومت ضد اشغالگران و رژیم دست نشانده تامین خواهد شد. اما زمینه های عینی و ذهنی مساعد باالقوه، خود بخود به زمینه های عینی و ذهنی باالفعل مبدل نمی گردد. مبارزات فشرده و تلاش های مستمر شباروزی تمامی اعضا و هواداران حزب و توده های پیشرو مورد نیاز است تا بتوانیم به چنین موقعیتی پا بگزاریم و حالت نا مساعد فعلی را پشت سر بگزاریم.
ما بخوبی واقفیم که بدون خارج شدن از وضعیت نا مناسب موجود قادر نخواهیم بود نقش مثبت چشمگیری در سیر تکامل اوضاع کشور داشته باشیم. فقط با براه انداختن مقاومت مسلحانه ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده و پیشبرد موفقیت آمیز آن قادر خواهیم بود مبارزات ایدئولوژیک - سیاسی موثری علیه دشمنان انقلاب داشته باشیم و در موقعیت عملی مبارزه برای تامین رهبری انقلابی بر کلیت جنگ مقاومت قرار بگیریم و این جنگ را در مسبر پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین به پیش بریم.
در شرایط کنونی ما باید بیشتر از پیش روی اجرای عملی هر چه اصولی تر و عاجل تر وظایف مبارزاتی مان در رابطه با عبور از مرحله تدارک برای برپایی و پیشبرد مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی متمرکز گردیم و تلاش پیگیر به خرچ دهیم که هر چه زود تر عملا به صحنه نبرد پا بگزاریم و به وضعیت نا مناسب موجود خاتمه دهیم. در راستای اجرای این مسئولیت مبارزاتی عمده و عاجل باید توجه داشته باشیم که:
1 – بر عکس زمان آغاز جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی و چند سال اول آن، در شرایط کنونی تا حال خیزش های خود بخودی مسلحانه توده یی علیه اشغالگران و رژیم پوشالی به وجود نیامده اند. بنا به دلایل مختلفی، احتمال به وجود آمدن چنین خیزش هایی در آینده نیز بسیار ضعیف است. تا جائیکه به مقاومت مسلحانه اسلامی مربوط می شود، این مقاومت با گذشت چند سال از رشد و گسترش خود تا
 آن حدی تثبیت گردیده است که هر حرکت مقاومت جویانه توده یی مسلحانه با انگیزه های مذهبی، خواهی نخواهی بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم، از همان ابتدا زیر چتر آن می خزد. با توجه به رشد و تاثیر گزاری نسبتا نیرومند کشوری و منطقه یی این مقاومت جنگی، امکان سر بلند کردن حرکت های مقاومت جویانه خود بخودی ملی غیر مذهبی یا حد اقل ملی غیر تئوکراتیک مسلحانه، بیشتر از پیش ضعیف گردیده است. بنابرین امید بستن به حرکت های خود بخودی توده یی مسلحانه در آینده و نفوذ در چنین حرکت هایی برای تامین رهبری انقلابی بر آنها، به مثابه محور مبارزاتی، قویا نادرست و غیر عملی است. راه دیگری وجود ندارد غیر از اینکه برای برپایی و پیشبرد موفقییت آمیز جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی آگاهانه و نقشه مندانه تدارک بچینیم و از همان ابتدا آن را بر پایه چنین تدارکی، و نه حرکت های خود جوش توده یی، استوار سازیم. بدون تلاش های پیگیر و مبارزات خستگی ناپذیر در امر تدارک آگاهانه و نقشه مندانه برای بر پایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی، چنین جنگی در کار نخواهد بود.   
2 -  با توجه به چنین وضعیتی، مسلم است که حرکت های پوششی مسلحانه تحت شعار های مذهبی، نه تنها اصولا نا درست و غلط  است و کل تجارب زمان جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی غیر اصولی بودن آنرا در عمل نشان داده است، بلکه چنین حرکت هایی از پایه توده یی نیز برخوردار نیست و نمی تواند برخوردار گردد. جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی عمدتا بصورت خود جوش و تحت شعار های مذهبی براه افتاد و همین خصلت آن ، توسط خطوط انحرافی مسلط بر جنبش چپ در آن زمان، به غلط  به مثابه پایه توده یی حرکت های مسلحانه پوششی تحت شعار های مذهبی توجیه گردید و به کار گرفته شد. در شرایط کنونی اینچنین
پایه توده یی وجود ندارد و احتمال به وجود آمدن آن در آینده نیز قویا غیر محتمل است.
3 -  فعالیت های مبارزاتی تدارکی کنونی ما باید بصورت قاطع و روشن در خدمت بر پایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده، به مثابه شکل کنونی جنگ خلق یعنی استراتژی مبارزاتی برای پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین، قرار داشته باشد و نه جنگی با مضمون و شکل دیگری. ما باید پایه های ایدئولوژیک – سیاسی، تشکیلاتی و نظامی و برنامه کار این مبارزه تدارکی را برای توده های پیشرو به روشنی بیان کنیم و در این بیان ایستادگی و قاطعیت داشته باشیم. بدون چنین بیان، ایستادگی و قاطعیتی ممکن است بتوانیم عملا وارد مرحله مقاومت مسلحانه شویم ولی جنگی که براه خواهد افتاد، به احتمال زیاد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی نخواهد بود و هر قدر دوام نماید، بطور روز افزون و تحت تاثیر گرایشات انحرافی خود بخود موجود در میان توده ها و احتمالا نیروهای خود ما، از مسبر اصولی منحرف تر خواهد شد. بر محور این چنین مبارزه ای است که ما می توانیم – و باید -  برآمد های مقاومت جویانه گروپیک سیاسی، محلی، قومی و صنفی مستقل از مقاومت اسلامی را تشویق و حمایت نمائیم و برای ارتقای آنها به مقاومت های مسلحانه و تکاملات بیشتر و بیشتر شان بکوشیم.
4 -  در شرایط بین المللی کنونی جهانگیریت امپریالیستی، هیچ مبارزه جدی سیاسی مسلحانه و غیر مسلحانه نمی تواند – و نباید -  با تکیه بر انزواطلبی ملی براه بیفتد و پیش برود. جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی در افغانستان، در شرایطی که امپریالیست های امریکایی و متحدین امپریالیستی و ارتجاعی آنها، تجاوزگری و اشغالگری شان را با لشکر کشی وسیع بین المللی و حمایت های وسیع و همه جانبه نظامی و غیر نظامی از شکلگیری و بقای رژیم دست نشانده، آغاز کرده و پیش می برند و جنگ مقاومت اسلامی هم از لحاظ مضمون ایدئولوژیک – سیاسی و هم از لحاظ ترکیب نیروهایش، یک جنبه نیرومند و گسترده پان اسلامیستی دارد، نمی تواند بدون سطح معینی از یک پیوند بین المللی با جنبش های انقلابی و جنبش های آزادیبخش ملی در کشور های امپریالیستی و کشور های تحت سلطه امپریالیزم براه بیفتد و بدون تحکیم و گسترش روز افزون چنین پیوندی پیش برود. این چنین پیوندی صرفا می تواند با تکیه بر انترناسیونالیزم پرولتری ایجاد گردد و تقویت و توسعه یابد. ازینجا است که فعالیت های مبارزاتی تدارکی بین المللی برای بر پایی این جنگ در مرحله کنونی ( مرحله تدارک )، در پهلوی فعالیت های مبارزاتی تدارکی داخلی، اهمیت و وزنه خود را نشان می دهد، اهمیت و وزنه ایکه شایسته توجه جدی و وسیع بوده و به هیچوجهی نباید دست کم گرفته شود.
5 -  وظیفه عمده و محوری مبارزاتی عاجل ما در شرایط فعلی، پیشبرد مبارزات تدارکی برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده است. ما باید بصورت جدی روی اجرای این وظیفه مبارزاتی عمده تمرکز نمائیم و تمامی اشکال مبارزاتی دیگر را واقعا و در عمل در خدمت اجرا و پیشبرد هرچه اصولی تر و عاجل تر این مسئولیت مبارزاتی عمده قرار دهیم. ما هر قدری که نتوانیم در مبارزات مان اینچنین تمرکزی به وجود بیاوریم، به همان پیمانه دچار خورده کاری و پراگنده کاری خواهیم شد و نخواهیم توانست مضمون و جهتگیری درست مبارزاتی مان را حفظ  کنیبم و تکامل دهیم. این تمرکز مبارزاتی باید تمامی عرصه های مبارزاتی درونی و بیرونی ایدئولوژیک – سیاسی، تشکیلاتی، نظامی و توده یی ما را بطور استوار و پیگیر در بر بگیرد. درین راستا، اجتناب از درگیر شدن به مبارزاتی که علیرغم ارزش و اهمیت ذاتی شان، در شرایط فعلی به اینچنین تمرکز مبارزاتی زیان می رساند و یا مفیدیتی ندارد، ضروری است و باید جدا در نظر گرفته شود. بطور کل ما باید از هر نوع حرکت و تلاشی که انرژی و توان مبارزاتی ما را در مسیر های خورده کارانه می اندازد و پراگنده کاری بار می آورد، استوارانه و با قاطعیت ابا ورزیم.                 

  

سیر رو به افزایش تشنج و درگیری در منطقه
و
وظایف ما

 

پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001 در امریکا و آشکار شدن واضح این امر که امپریالیست های امریکایی بالای افغانستان یورش برده و این کشور را اشغال خواهند کرد، حاکمیت ارتجاعی و وابسته پاکستان که یکجا با باداران امریکایی و انگلیسی و مرشدان سعودی اش، نقش مهمی در ایجاد و تقویت طالبان و به قدرت رساندن شان داشت، حامی درجه اول آنها بود و امارت اسلامی را به رسمیت شناخته بود، دست از حمایت رسمی طالبان کشید. در جریان لشکر کشی امریکایی ها و انگلیس ها بر افغانستان، حاکمیت پاکستان میدان های هوایی این کشور را در اختیار قوت های مهاجم قرار داد، سفارت امارت اسلامی در اسلام آباد را بست و سفیر طالبان را به امریکایی ها تسلیم نمود. این همکاری ها بعد از سقوط رژیم طالبان و روی کار آمدن رژیم دست نشانده کرزی نیز دوام نمود و تا هم اکنون بندر کراچی و راه های منتهی به تورخم و بولدک از این بندر، خط لوجیستیکی مواد مورد ضرورت قوای ائتلاف بین المللی و ناتو باقی مانده اند.
در طی چند سال
گذشته، حاکمیت پاکستان نه تنها میلیارد ها دالر کمک پولی و تسلیحالتی از امریکا دریافت نموده، بلکه رسما حیثیت متحد استراتژیک امریکا در بیرون از ناتو را کمایی کرده است. اردو و استخبارات پاکستان در این مدت برای پیشبرد جنگ با طالبان پاکستانی، مسدود کردن راه های ورودی طالبان از پاکستان به افغانستان و مبارزه علیه القاعده میلیارد ها دالر کمک امریکا را به مصرف رسانده و تلفاتی بیشتر از 1200 نفر کشته، هزاران نفر زخمی و صد ها نفر مفقود شده را متقبل گردیده اند. در نتیجه این فعالیت ها چند صد نفر از افراد رده های پائین و متوسط و بعضا افراد رده های بالای القاعده در شهر های مختلف پاکستان مورد شناسایی قرار گرفته، ضربت خورده و کشته و دستگیر گردیده و دستگیر شدگان به امریکا تسلیم داده شده اند. در نتیجه این ضربات، تشکیلات القاعده در شهر های بزرگ پاکستان تا حد زیادی ضعیف گردیده است. اردوی پاکستان در این جنگ پولی از حمله و یورش به مسجد سرخ در قلب اسلام آباد پایتخت کشور، ویران کردن مسجد و کشتن و دستگیر کردن هزاران نفر طلبه دینی و ملاهای مدرس در آن، نیز ابا نورزیده است. به همین دلیل، در گذشته، پرویز مشرف به عنوان شخص اول در دولت پاکستان و اردوی آن کشور، بار بار از طرف بنیاد گرایان معارض پاکستانی و خارجی مستقر در آن کشور، مورد سوء قصد قرار گرفته است.
اما از جانب دیگر گروه های مختلف طالبان پاکستانی در مناطق قبائلی و مناطق مربوط به صوبه سرحد نه تنها تضعیف نگردیده بلکه روز بروز قوی تر و نیرومند تر گردیده و مناطق تحت تسلط و مناطق عملیاتی شان را گسترش داده اند. در نتیجه چنین وضعیتی و همچنان استفاده از مساعدت های حکومتی احزاب دینی پارلمانی در صوبه سرحد و بلوچستان در طول چند سال گذشته، شبکه تشکیلاتی القاعده در این مناطق نیز نه تنها کمتر مورد ضربت قرار گرفته، بلکه نسبت به زمان بعد از  سقوط  امارت اسلامی طالبان در افغانستان، مستحکم تر و گسترده تر گردیده است. موازی با این جریان تقویت و گسترش روز افزون فعالیت های طالبان پاکستانی و القاعده، استفاده طالبان افغانستانی از مناطق مذکور بحیث پشت جبهه جنگ در افغانستان و شرکت طالبان پاکستانی و نیروهای مربوط به القاعده در این جنگ نیز رو به وسعت بوده است.
طبیعی است که این جریان از دید اشغالگران امپریالیست و همچنان رژیم دست نشانده در افغانستان پنهان نمانده و مداوما باعث ایجاد فشار از طرف آنها بالای حکومت پاکستان گردیده است تا بطور موثر تر و کار آمد تری جنگ و مبارزه علیه القاعده و طالبان پاکستانی را پیش ببرد و راه های دخول نیروهای طالبان و متحدین شان از پاکستان به افغانستان را مسدود نماید. اما این فشار ها کمتر موثر واقع شده اند، نه به این خاطر که سردمداران حکومت پاکستان این فشار ها را پشت گوش انداخته و به آن ها اهمیت نداده اند، بلکه به این خاطر که اقدامات جنگی و استخباراتی حکومت پاکستان در مناطق پشت خط دیورند موثریت چندانی نداشته و هر قدر ادامه و گسترش یافته است باعث تقویت بیشتر از پیش طالبان و القاعده در این مناطق گردیده است. چندین عامل در ایجاد چنین وضعیتی نقش بازی می نماید. مهم ترین عامل این است که بنیاد گرایان اسلامی علیرغم اینکه دیگر مقر های عالی فرماندهی در نیروهای نظامی و استخبارات پاکستان را از دست داده اند، هنوز در درون این نیروها نسبتا قوی باقی مانده اند و می توانند از طرق و راه های مختلف به همکیشان بنیاد گرای شان کمک برسانند.
در هر حال، موازی با تقویت طالبان و القاعده در مناطق آنطرف خط دیورند و تشدید روز افزون جنگ علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده در افغانستان، سر و صدای رژیم علیه پاکستان نیز روز به روز بیشتر گردیده است. با شروع سال جاری خورشیدی که فعالیت های جنگی علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده گسترده تر و موثر تر شده می رود، سر و صدای رژیم پوشالی علیه پاکستان نیز رو به افزایش بوده و صریح تر و روشن تر بیان می گردد.             
در جریان چند ماه گذشته سال جاری، حملات بالای قوت های اشغالگر و نیروهای مربوط به رژیم پوشالی رو به افزایش بوده است. موثر ترین این حملات را می توان حمله به مراسم جشن رژیم، حمله بالای زندان قندهار و حمله بالای سفارت هند در کابل به حساب آورد. پس از گذشت ماه اپریل سال جاری، تلفات نیروهای اشغالگر خارجی در افغانستان نسبت به تلفات آنها در عراق بیشتر گردیده است. در ماه جون نیروهای اشغالگر در عراق 32 نفر تلفات داشته اند، در حالیکه تلفات آنها در افغانستان 45 نفر بوده است. یکی از دلایل بروز چنین حالتی، افزایش روز افزون رخنه های طالبان افغانستانی و متحدین پاکستانی و غیر پاکستانی شان، از پاکستان به افغانستان است. از طرف دیگر بمباران های کورکورانه و شدید قوت های اشغالگر در نقاط مختلف افغانستان رو به افزایش بوده و تلفات ناشی از آنها، بخصوص تلفات افراد ملکی، به شدت افزایش یافته است. تمامی اینها نشاندهنده این وضعیت است که جنگ در افغانستان پس از آغاز سال جاری خورشیدی رو به تشدید بوده است. مقامات اشغالگر و رژیم پوشالی، این افزایش در جنگ را از طرف مقاومت اسلامی در حدود 40 فیصد بیشتر نسبت به پارسال ارزیابی کرده اند. افزایش روز افزون قوت های اشغالگر در افغانستان، فاکتور دیگری از تشدید جنگ درین کشور است.
بینظیر بوتو در جریان کمپاین انتخاباتی اش، در مخالفت علیه نیروهای بنیاد گرای معارض پاکستانی و خارجی مستقر در پاکستان تا آنجا پیش رفت که آشکارا اعلام کرد برای سرکوب آنها به نیروهای امریکا و ناتو اجازه خواهد داد علیه آنها دست به عملیات نظامی در داخل خاک پاکستان بزنند. طرح امپریالیست های امریکایی برای پاکستان این بود که حاکمیت پاکستان از اتحاد پرویز مشرف و بینظیر بوتو به وجود بیاید تا هم ظاهر به اصطلاح دموکراتیک آن آرایش بیشتری یابد و هم اردوی پاکستان کماکان از طریق پرویز مشرف در راس حاکمیت قرار داشته باشد. اما ترور بینظیر بوتو باعث درهم ریختن این طرح گردید. نتیجه انتخابات از یکجانب تضعیف بیشتر موقعیت پرویز مشرف بود و از جانب دیگر باعث به وجود آمدن یک حکومت متزلزل ائتلافی گردید. در چنین وضعیتی حکومت پاکستان، راه مماشات و سازش کاری با طالبان پاکستانی را در پیش گرفته و سعی به عمل می آورد تا از طریق پیشبرد مذاکرات با آنها، جنگ ها و درگیری های نظامی در پاکستان را از میان ببرد و یا حد اقل تخفیف دهد.
تعقیب این سیاست از سوی حاکمیت پاکستان باعث گردیده است که نیروهای طالبان، القاعده و سائر بنیاد گرایان معارض، بطور متمرکز و گسترده ای به سوی افغانستان و جنگ در این کشور متوجه شوند. ملا عمر رهبر طالبان افغانستان دو سال قبل، طرح توقف جنگ در پاکستان و متمرکز شدن تمام نیروهای شان در جنگ افغانستان را داده بود. چند روز قبل از حمله به زندان قندهار توسط طالبان، بیت الله مسعود یکی از رهبران طالبان پاکستانی علنا اعلام کرد که با بر قراری آتش بس میان حکومت پاکستان و طالبان پاکستانی، این امکان به وجود آمده است که تمامی نیروها متوجه جنگ در افغانستان گردیده و بطور متمرکزی آنرا پیش ببرند.
عملیات علیه مراسم جشن رژیم تلفات چندانی برای رژیم بار نیاورد، اما بر هم خوردن مفتضحانه این مراسم در نتیجه عملیات مذکور عمیق ترین ضربه ای بود که در طول حیات چند ساله اش دریافت کرده است. طالبان و حزب اسلامی هر دو مسئولیت اجرای این عملیات را بر عهده گرفتند، اما مقامات عالی رژیم مسئولیت آنرا به دوش استخبارات پاکستان انداختند. هنوز درد این ضربه کاهش نیافته بود که شب شنبه 14 جون ساعت نه و نیم شب حمله به زندان سر پوزه قندهار پیش آمد. 400 زندانی سیاسی از این زندان گریختند و بیشتر از ششصد زندانی غیر سیاسی را نیز با خود بردند. ضربه ای که در نتیجه این عملیات بالای رژیم وارد گردید، کمتر از ضربه هشت ثور برای رژیم درد آور نبود. روز یکشنبه 15 جون، حامد کرزی طی یک سخنرانی انگشت تهدید بطرف پاکستان دراز نموده سه تن از رهبران برجسته طالبان پاکستانی ( بیت الله مسعود، ملا عمر پاکستانی و مولوی فضل الله )  را اخطار داد که آنها را در خانه های شان مورد حمله قرار خواهد داد. مقامات رژیم چنین وانمود کردند که این بیانات اخطار آمیز کرزی در عکس العمل علیه سخنان بیت الله مسعود به عمل آمده است. اما روشن بود که درد مستقیم تر ایجاد کننده این داد و فریاد، شکستانده شدن زندان سرپوزه قندهار بود و نه سخنان بیت الله مسعود که چند روز قبل بیان شده بود.           
روز دوشنبه 16 جون، بوش در ملاقات با صدر اعظم برتانيه بصورت تلویحی از سخنان کرزی حمایت نمود. چند روز بعد تر وزیر خارجه ایالات متحده امریکا، طی یک سخنرانی کوشش کرد تا " لحن تند " کرزی را به نحوی انتقاد نماید، ولی روی اصل مسئله تاکید کرد و خواهان همکاری بیشتر پاکستان، افغانستان و " جامعه جهانی" در مبارزه علیه " تروریزم " گردید.
سخنان کرزی علیه پاکستان، این بار بر خلاف دفعات قبلی، در حد خودش محدود باقی نماند. رژیم در روز هاي 17 و 18 جون طرفدارانش را در چندین ولایت بسیج کرد تا با بر گزاری تظاهرات از سخنان کرزی حمایت نمایند. مشرانو جرگه ( مجلس سنا)ی رژیم نیز از سخنان کرزی اعلام حمایت نمود.
در عکس العمل علیه سخنان کرزی، صدر اعظم پاکستان اعلام کرد که به هیچ نیروی نظامی خارجی اجازه عملیات در داخل خاک پاکستان را نخواهد داد. سفیر افغانستان در اسلام آباد توسط وزارت خارجه پاکستان احضار گردید و اعتراض رسمی حکومت پاکستان علیه سخنان کرزی به وی تسلیم داده شد.
از جانب دیگر در مرز مهمند ایجنسی و ولایت کنر میان قوای پاکستانی از یکطرف و قوای اشغالگر و رژیم پوشالی از طرف دیگر در گیری ای پیش آمد که طی آن مواضع قوای پاکستانی مورد بمباران قرار گرفت و چندین سرباز پاکستانی کشته شدند. از آن پس درگیری های مرزی میان قوای اشغالگر و رژیم پوشالی از یکطرف و نیروهای نظامی دولتی پاکستان از طرف دیگر چند بار تکرار گردیده است.
چند روز پس از شکستانده شدن زندان قندهار، طالبان به ولسوالی ارغنداب قندهار داخل شدند و چندین قریه را تحت تصرف گرفتند. اوضاع در شهر قندهار متشنج شد و برای چند روز قیود شب گردی در این شهر نافذ گردید. بیشتر از 2000 خانواده از ارغنداب به شهر قندهار پناه بردند. برادر حامد کرزی ( ولی کرزی )، که رئیس شورای ولایتی قندهار است، اعلام کرد که در ارغنداب تعداد زیادی از طالبان پاکستانی و همچنان چیچینی ها یکجا با طالبان افغانستانی علیه دولت می جنگند.
به تعقیب این حوادث، چندین برخورد سرحدی میان طالبان در حال نفوذ از پاکستان به افغانستان از یکطرف و قوای اشغالگر وپوشالی از طرف دیگر پیش آمده است که شامل بمباران مناطق آنطرف خط دیورند توسط قوت های خارجی اشغالگر در افغانستان و همچنان راکت اندازی از آنطرف بالای مناطق سرحدی افغانستان بوده است. در جریان این درگیری ها هم همکاری قوای دولتی پاکستان با طالبان در حال نفوذ به داخل افغانستان و هم همکاری آنها در جنگ علیه طالبان گزارش شده است.
طالبان مسئولیت حمله به سفارت هند را متقبل نشدند و مقامات استخباراتی رژیم کرزی نیزاعلام کردند که این حمله توسط یکی از  شبکه های استخباراتی دولتی در منطقه صورت گرفته است که تلویحا منظور از آن، استخبارات دولتی پاکستان بود. گرچه حکومت پاکستان دست داشتن در این حمله را مورد انکار قرار داده است، اما تا حد معینی مناسبات میان پاکستان و هند متشنج شده است. پس از چند سال آرامش در خط کنترل میان کشمیر تحت تصرف پاکستان و کشمیر تحت تصرف هند، روز دهم جولای میان قوای پاکستانی و قوای هندی یک بر خورد مسلحانه صورت گرفت که هر یک از طرفین مسئولیت آغاز آنرا به دوش طرف مقابل انداختند.
به این ترتیب با اوج گرفتن سلسله درگیری ها در افغانستان و مرز های افغانستان و پاکستان، نه تنها مناسبات میان رژیم کرزی و حکومت پاکستان بیشتر از پیش متشنج گردیده است، بلکه تشنج در کل منطقه بالا گرفته و درگیری میان قوای پاکستانی و هندی نیز
از سر گرفته شده است.
با حمله قوای دولتی پاکستان به مناطق مربوط به خیبر ایجنسی، بیت الله مسعود یکی از رهبران برجسته طالبان پاکستانی آتش بس میان طالبان پاکستانی و حکومت پاکستان را به حالت تعلیق در آورد و اعلام کرد که تا زمانیکه قوای دولتی پاکستان از این منطقه خارج نشود، خود را ملزم به رعایت آتش بس نمی داند. اما این لشکر کشی به سرعت منجر به قرار داد میان قوای دولتی پاکستان و طالبان محلی گردید. اشغالگران و رژیم پوشالی از حمله به خیبر ایجنسی حمایت کردند، اما قرار داد میان طالبان پاکستانی و قوای دولتی پاکستان را با شک و تردید می نگرند و آشکارا می گویند که این قرار داد باعث تقویت جنگ در افغانستان خواهد شد.
اخیرا بوش اعلام کرده است که اوضاع در پاکستان برای رئیس جمهور آینده امریکا بزرگترین چلنج خواهد بود و نه عراق. این گفته نشان دهنده این موضوع است که امریکایی ها بیشتر از پیش و بطور روز افزون توجه شان را روی پاکستان متمرکز می کنند. رژیم دست نشانده در طول چند سال گذشته مداما از قوت های اشغالگر خارجی در افغانستان خواسته است که  " مراکز تروریزم " در داخل خاک پاکستان را مورد هدف قرار دهند. گرچه در گذشته گاه بگاهی حملاتی نیز صورت گرفته است، اما به نظر میرسد که در حال حاضر اینگونه حملات در حال گسترش است. اخیرا حکومت هند نیز به جمع اشغالگران امریکایی و رژیم پوشالی پیوسته و آتش بس میان طالبان پاکستانی و حکومت پاکستان را عامل افزایش جنگ و درگیری در افغانستان قرار داده است. از آنطرف، روسیه در عین مخالفت علیه بمباران کور کورانه قوت های امریکایی و ناتو و تلفات ملکی سنگین ناشی از آنها، اخیرا طرح ایجاد یک کمربند امنیتی در اطراف افغانستان بخاطر مبارزه علیه " تروریزم " و مواد مخدر را به میان کشیده است.
آخرین حرکتی که رژیم دست نشانده درین راستا نشان داده است، فیصله رسمی جلسه کابینه رژیم در مورد قطع تمامی مذاکرات دو جانبه با حکومت پاکستان است که به روز سه شنبه 15 جون 2008 به عمل آمد. کرزی شخصا پس از اعلام این فیصله رسمی اعلام کرد که حلقاتی از اردو و استخبارات پاکستان در عقب فعالیت های " تروریستی " در افغانستان قرار دارند و تا زمانیکه این مداخلات متوقف نگردد، مذاکرات با طرف پاکستانی از سر گرفته نخواهد شد. حکومت پاکستان این اتهام را رد کرده و گفته است که اینگونه تصمیمات غیر از خراب ساختن بیشتر مناسبات میان دو کشور نتیجه دیگری نخواهد داشت.       
بیگمان تکامل اینچنین وضعیتی، بدون ارتباط با متشنج شدن بیشتر مسائل مربوط به ایران نیست. اخیرا یک مانور بزرگ نظامی توسط قوت های هوایی اسرائیل، به قصد آمادگی برای راه اندازی حملات علیه اهداف دور دست، که منظور از آن قلمرو ایران است، اجرا گردید. نیروهای نظامی دولت ایران نیز برای چند روز پیهم به آزمایشات راکت های دور برد زمین به زمین و همچنان راکت های قابل استفاده در جنگ های بحری پرداخت. راکت های دور برد ایران می توانند تا 2000 کیلومتر میدان پرواز داشته باشند، یعنی می توانند هر نقطه از خاک اسرائیل را مورد هدف قرار دهند. اکنون این دید که احتمالا تاسیسات اتمی ایران توسط قوای هوایی اسرائیل مورد حمله قرار خواهد گرفت، در میان محافل سیاسی و مطبوعاتی منطقه و جهان بیشتر از پیش قوت گرفته است. جمهوری اسلامی ایران اعلام کرده است که در صورت مورد حمله قرار گرفتن از طرف اسرائیل، خاک اسرائیل و نیروهای نظامی امریکایی مستقر در خلیج و پایگاه های امریکا در کشور های عربی را مورد هدف قرار خواهد داد. از طرف دیگر، حکومت امریکا علام کرده است که در صورت حمله ایران بالای متحدین امریکا در منطقه، به شدت عکس العمل نشان خواهد داد و بر ایران حمله خواهد کرد. این شاخ و شانه نشان دادن ها چه عملا منجر به جنگ و درگیری گردد و چه نگردد، بخودی خود نشاندهنده بالا رفتن سطح تشنج در منطقه است.
دور تر از ایران؛ عراق، فلسطین، لبنان و کردستان در آتش میسوزند و چشم انداز نزدیکی از خاتمه یافتن درد و رنج مردمان آنها به نظر نمی رسد. همچنان دور تر از پاکستان، در هند و سریلانکا نیز اوضاع آرام نیست و جنگ های انقلابی و ملی تحت رهبری مائوئیست ها و نیروهای ناسیونالیست ادامه یافته است.
به این ترتیب در سراسر منطقه ایکه از خلیج بنگال تا مدیترانه امتداد یافته است، تشنج سیاسی و درگیری های جنگی در حال افزایش است. در مقایسه با این وضعیت کلی، آنچه در نیپال می گذرد، یعنی پروسه سازش و تبانی و پروسه مبارزات مسالمت آمیز، یک استثنا محسوب می گردد که به مشکل خواهد توانست در چنین جو متشنجی تا به آخر ادامه یابد.
در چنین وضعیتی، این ضرورت بیشتر از پیش جدی تر می گردد که نیروهای کمونیست انقلابی در منطقه، ضمن تلاش بیشتر برای حضور فعال در صحنه نبرد کشور های منطقه، همآهنگی مبارزاتی میان شان را بطور روز افزون بیشتر سازند تا از اینطریق قادر گردند در سطح منطقه یی عمل نمایند و برنامه های مبارزاتی شان را بصورت منطقه یی سازماندهی کنند. درینمورد نیز متاسفانه آنچه در نیپال می گذرد، در تناقض با این وظیفه عمومی منطقه یی قرار دارد و یک استثنا به حساب می آید که نمیتواند – و نباید – مسیر سازماندهی مبارزات انقلابی در منطقه را تعیین نماید.

 

جنگی در راستای تحکیم بیشتر اسارت

 

از چند ماه به اینطرف درگیری های مسلحانه میان کوچی ها و اهالی بومی منطقه بزرگی از هزاره جات ( بهسود، دایمیرداد و ناهور ) ادامه دارد. ابعاد این جنگ وسیع است و هزاران خانواده از هر دو طرف در آتش آن می سوزند.
این جنگ تا حال صد ها نفر کشته و زخمی بجا گذاشته، باعث آوارگی جمعیت بزرگی از اهالی محل شده و خسارات مالی بزرگی بار آورده است. تعداد زیادی از خانه های اهالی محل به آتش کشیده شده، هزاران درخت قطع گردیده و مزارع وسیعا نابود شده اند. از آنطرف، تعدادی از خیمه های کوچی ها به آتش کشیده شده و تعدادی از حیوانات شان توسط طرف مقابل یا تصاحب گردیده و یا از بین برده شده است. در میان سلاح هائیکه درین جنگ مورد استفاده قرار می گیرند صرفا قوای هوایی و قوای زرهی و توپخانه سنگین وجود ندارد، ولی از بقیه تمامی سلاح های خفیفه و ثقیله استفاده به عمل می آید. از جانب کوچی ها حتی از پاکستان بسیج به عمل آمده است، در حالیکه ده نشینان هزاره منطقه مورد منازعه را، داوطلبان جنگی مناطق دیگری از هزاره جات و همچنان کابل یاری می نمایند.
کوچی ها ظاهرا متکی به حمایت جناح کرزی در رژیم دست نشانده و بطور مشخص متکی به وکلای کوچی در پارلمان رژیم هستند، ولی در عین حال حمایت هایی را از جانب طالبان نیز دریافت می کنند. از جانب دیگر، جنگجویان هزاره را حلقه های " خلیلی " و " محقق " و سائر حلقات درون رژیم مثل حلقه " اکبری "و تا حد معینی دار و دسته دوستم و احتمالا حلقات معینی در بیرون از رژیم مورد حمایت قرار می دهند.
قوت های خارجی " ائتلاف بین المللی ... " و " ناتو " تا حال در قبال این جنگ تماشاچی باقی مانده اند و گمان نمی رود که در آینده نیز درینمورد مستقیما مداخله کنند. در واقع بروز و ادامه چنین جنگ هایی میان افغانستانی ها به نفع این قوت ها بوده و آنها هیچ لزومی نمی بینند که برای متوقف ساختن آن ها اقدام نمایند.  
سال گذشته شاهد یک درگیری چند ماهه میان کوچی ها و ده نشینان منطقه بهسود هزاره جات بوده ایم. ولی درگیری مذکور در همان سطح محدود باقی ماند، چرا که کوچی ها اصلا به طرف منطقه ناهور نرفتند. اما امسال هم شاهد سرازیر شدن بیشتر کوچی ها به سراسر منطقه، منجمله ناهور، هستیم و هم شاهد گسترش
و دوام بیشتر برخورد های مسلحانه.
جنگ نسبتا محدود سال گذشته سر انجام با پا در میانی شخص کرزی مبنی بر تقاضا از کوچی ها برای تخلیه موقت منطقه پایان یافت. پس از آن یک کمسیون دولتی تشکیل گردید تا موضوع را مورد بررسی قرار داده و در خلال مدت چند ماه به یک فیصله رسمی در مورد دست یابد. این کمسیون تشکیل گردید، اما نه تنها در ظرف چند ماه بلکه تا ختم سال 1386 نیز نتوانست راه حلی برای این معضله پیدا نماید.
دلیل این امر آن بود که اعضای این کمسیون تقریبا همه افرادی بودند که در واقع دو طرف منازعه در درون رژیم را تشکیل می دهند. جنگ امسال در نتیجه ناکامی مطلق این کمسیون در یافتن راه حلی برای حل معضله براه افتاده است. حتی در همان سال گذشته، هیچ یک از دو طرف منازعه برین باور نبودند که کمسیون مذکور بتواند راه حلی پیدا نماید. به همین سبب توقف درگیری های پارسال عملا یک دوره استراحت برای گرفتن آمادگی های بیشتر برای درگیری های شدید تر و گسترده تر امسال را به وجود آورد.
در واقع هم اکنون نیز هیچیک از دو طرف قضیه باور ندارند که رژیم اوراق و پریشان کرزی بتواند راه حلی برای خاتمه دادن به این درگیری ها پیدا نماید. این بی باوری انعکاس دهنده عمق تاریخی و اجتماعی این مشکل است، مشکلی که اصلا رژیمی مثل رژیم دست نشانده موجود نه می تواند – و نه واقعا می خواهد – آنرا حل و فصل نماید. تا حال کمسیون های تعیین شده از طرف رژیم، غیر از اینکه سفر هایی به منطقه انجام دهند و ضمن مهمانی خوری های مفصل با دو طرف درگیری صحبت هایی انجام دهند، کار دیگری از پیش نبرده اند.
سردمدارانی که در درون رژیم، حامی طرف های درگیر هستند، از این موضوع به نفع کمپاین انتخاباتی شان برای انتخابات ریاست جمهوری رژیم استفاده می نمایند. گویا این انتخابات قرار است در خزان سال آینده بر گزار گردد، ولی کارزار تبلیغاتی و عملی مربوطه آن از هم اکنون براه افتاده است.
استفاده از این موضوع به نفع کمپاین انتخاباتی مبتنی بر جلب احساسات ملیتی طرف های درگیر است. کرزی که دیگر در میان مردمان افغانستان آبرویی برایش باقی نمانده است، آشکارا تلاش دارد که به عنوان مدافع حقوق پشتون ها خود را مطرح نماید. از جانب دیگر کسانی مثل " خلیلی " و " محقق " که خزیدن زیر بیرق اشغالگران، شمولیت در رژیم دست نشانده، معامله با سیاف و نشستن زیر تصاویر بزرگ قهرمان قتل و کشتار کابلی ها را توجیه ملیتی کرده و می کنند، یکبار دیگر می کوشند روی مجبوریت های مردم هزاره به معامله بنشینند.
یکی از حرکت های گمراه کننده ایکه در رابطه با این معضله براه افتاده است، طرح آن به عنوان یک موضوع حقوقی است. این حرکت، عوامل سیاسی – اجتماعی معضله را می پوشاند و نمی تواند یک راه حل اساسی و اصولی برای آن بیابد. علاوتا جنبه های حقوقی معضله، متناقض و پیچیده اند و نمی توان بر مبنای اسناد حقوقی دو طرف درگیری قضاوت قاطع به عمل آورد.
کوچی های منطقه بهسود و دایمیرداد یک فرمان از امیر عبدالرحمان خان و یک فرمان از نادر شاه بدست دارند و بر مبنای این فرامین، چراگاه های طبیعی منطقه را " میل " تابستانی شان می دانند. ولی در عین حال اهالی بومی منطقه با در دست داشتن قباله های ملکیت مشاع کل منطقه، ادعای ملکیت دارند و سندیت دایمی فرمان های شاهی سابقه را نمی پذیرند.             
وضعیت حقوقی چراگاه های ناهور از این هم پیچیده تر است. این چراگاه ها، بخصوص چراگاه دشت ناهور، تا اواسط دهه 30 شمسی مورد استفاده تابستانی گله های اسپ دولتی قرار داشت. این گله های اسپ که مورد استفاده پولیس و اردو قرار داشت، از مناطق مختلف غزنی و حتی کابل و قندهار به ناهور آورده می شدند. اهالی منطقه، این گله های اسپ را " کمند " می گفتند.
عبور و مرور " کمند " ها در بهار و خزان هر سال برای اهالی اطراف ناهور و توقف چند ماهه آنها در ناهور برای خود اهالی محل، یک مصیبت واقعی بود. افسران و سربازان " کمند " برای خود شان، تخم مرغ، گوشت مرغ و شیر و ماست و برای اسپ های شان کاه سفید و بعضا جو از اهالی حصول می کردند. در اوایل حکومت داود خان در دهه 30 اجبار درینمورد ممنوع شد و افسران و سربازان " کمند" ها مکلف شدند که اشیای مورد ضرورت شان را از اهالی خریداری کنند. اما در عمل تا زمانیکه " کمند " ها وجود داشتند، حصول اجباری مواد متذکره کماکان ادامه یافت.
با براه افتادن جریان مدرنیزه شدن اردو و پولیس دولت که از اواخر دهه 20 شمسی شروع شد، " کمند " ها در معرض نابودی قرار گرفتند. در همین زمانی که تعداد اسپ های " کمند " ها روز به روز کمتر و کمتر می شد، افسران مربوطه فرصت یافتند که فروش موقتی قسمت هایی از چراگاه دشت ناهور به کوچی ها را بصورت وسیع رویدست بگیرند و همه ساله دامنه این معامله را گسترش دهند. قبلا نیز اینگونه معامله ها جریان داشت  ولی دامنه آن محدود بود.
به این ترتیب موقعیکه در اواخر صدارت داود خان، " کمند " کشی به ناهور متوقف گردید، دیگر کوچی ها چراگاه ها را تصرف کرده بودند. در یک فیصله رسمی حکمرانی و شورای ولایتی غزنی – که یک شورای انتصابی و متشکل از سران اقوام و قبائل بود، در سالهای پایانی حکمرانی سید عباس، در اواخر دهه 30، چراگاه های ناهور " میل " تابستانی کوچی ها اعلام شد و فیصله نامه رسمی به عنوان سند ملکیت کوچی ها به آنها داده شد.
در ناهور نیز، همانند مورد بهسود و دایمیرداد، اهالی محل اسناد ملکیت مشاع منطقه را در دست دارند و سندیت دایمی فیصله تقریبا پنجاه سال قبل حکمرانی و شورای ولایتی غزنی را قبول ندارند. 
ورود کوچی ها به هزاره جات از زمان امیر عبدالرحمان خان شروع شد. درجریان شورش هزاره جات و بعد از آنکه این شورش توسط عبدالرحمان خان به شدید ترین وجه سر کوب گردید، اقدامات چهار گانه تنبیهی شدیدی که به فرمان امیر خون آشام علیه این منطقه و اهالی آن رویدست گرفته شده و به مرحله اجرا در آمدند، عبارت بودند از:
1 – دستگیری، زندانی ساختن و اعدام تعداد زیادی از سران شورشی.
2 – به بردگی کشاندن تعداد زیادی از پسران و دختران جوان و حتی اطفال شکست خوردگان جنگ.
3 – تسلیم نمودن زمین های زراعتی شورشیان شکست خورده به گروه های ایله جار پشتون شامل در جنگ.
4 – سازماندهی کوچی ها برای ورود وسیع به هزاره جات و به تصرف در آمدن چراگاه های منطقه توسط آنها.
هر چند افتخارات و درد های کشتار، برده سازی و برده گی و متصرف شدن و از دست رفتن زمین های زراعتی وسیع در آن دوره هنوز هم به فراموشی سپرده نشده اند، ولی دیگر مسائل زنده ای نیستند که عملکرد های ملموس و انعکاسات روشن اجتماعی مداوم داشته باشند. به عبارت دیگر، اینها دیگر خاطرات تاریخی محسوب می شوند و انعکاسات عملی اجتماعی شان نیز در همان محدوده باقی می مانند. احیانا اگر گاهی هوای برده داری در سر فلان وکیل شوونیست جاهل پارلمان رژیم خانه کند و او با افتخار " خیل و خت " خود را بادار و هزاره ها را غلام خطاب کند، ناچار می شود چند روز بعد به عذر خواهی بپردازد. ولی معضله کوچی ها تا هنوز به عنوان یک مشکل زنده اجتماعی باقی مانده است که راه حل اساسی عاجل می طلبد و هر قدر دوام نماید، نه تنها در حد خود باعث ایجاد و گسترش منازعات و تصادمات ملیتی میان پشتون ها و هزاره ها خواهد شد، بلکه خاطرات تاریخی مرده را نیز بطور روز افزون زنده خواهد کرد.
مناسبات میان هزاره ها و کوچی ها هیچگاه راحت و بدون درد سر نبوده است. در دوره هایی که حکومت مرکزی از ثبات و استقرار برخوردار بوده، منازعات طرفین به حکومت کشانده شده و در محاکم دولتی عمدتا به نفع کوچی ها حل و فصل گردیده است. اما در دوره هائیکه حکومت مرکزی ضعیف بوده، منازعات شکل حاد تری بخود گرفته و تا حد برخورد های مسلحانه بالا گرفته است.
قبل برین، در دوره جنگ های ارتجاعی خانمانسوز میان جهادی ها و بعدا جهادی ها و طالبان، که عملا حکومت مرکزی ای در افغانستان وجود نداشت، ورود کوچی ها به هزاره جات تقریبا بصورت کامل متوقف گردید. اما پس از آنکه طالبان کابل را تصرف کردند و بخصوص پس از آنکه سمت شمال و هزاره جات بدست آنها افتاد، کوچی ها با تکیه بر امارت اسلامی طالبان به صورت وسیع به منطقه سرازیر شدند و بر علاوه انتقام غیبت چند ساله شان را نیز گرفتند.
اما پس از رویکار آمدن رژیم دست نشانده کرزی که هیچگاه نتوانسته نقش واقعی یک حکومت مرکزی ولو ارتجاعی را بازی نماید، باز هم ورود کوچی ها به هزاره جات متوقف گردید. کوچی ها از دو سال به اینطرف تلاش دارند که مجددا به این منطقه راه یابند. اینک که رژیم دست نشانده بیشتر از پیش اوراق و پریشان شده میرود، منازعات میان کوچی ها و اهالی بومی بیشتر از هر زمانی حدت و شدت اختیار کرده است و بطرف تشدید و گسترش بیشتر پیش می رود.
رژیم کنونی نمی تواند هیچ راه حل منصفانه ای برای حل و فصل این معضله بیابد. این رژیم فقط قادر است توسط جناح مختلف خود این معضله را دامن بزند و بیشتر از پیش حاد بسازد و یا به ضرر یکی از دو طرف منازعه فیصله دهد که به نظر نمیرسد قابل اجرا نیز باشد.
این معضله و گسترش بیشتر آن نفاق ملی را دامن میزند و در شرایط کنونی که مقاومت علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده آنها، وظیفه و مسئولیت میهنی و ملی فرد فرد این آب و خاک از تمامی ملیت ها واقلیت های ملی است، به شدت به نفع اشغالگران است و باعث تداوم هر چه بیشتر اسارت کشور و مردمان آن می گردد.   
حل درست و منصفانه معضله کوچی ها بدون شناخت درست آن ممکن و میسر نیست. ببینیم این معضله اساسا چگونه معضله ای است؟
تعداد کوچی ها را فعلا می توان بیشتر از یک میلیون نفر تخمین زد. خود آنها ادعا دارند که مجموعا چهار میلیون نفر هستند. تعدادی از اینها در میان مناطق مختلف افغانستان به کوچیگری می پردازند ، ولی تعداد دیگری از آنها چند ماه سال را در قلمرو پاکستان و چند ماه دیگر آنرا در افغانستان بسر می برند. اینها به قبائل مختلف پشتون تعلق دارند. دوام و بقای شیوه زندگی بدوی کوچی ها از یک جهت محصول سیاست های شوونیستی طبقات حاکمه پشتون در افغانستان می باشد. اینها بخاطریکه کوچی ها را چون آلت سرکوبی علیه ملیت های غیر پشتون در افغانستان در دست داشته باشند در صدد بر نیامده اند تا شیوه زندگی آنها را که فلاکتی بیش نیست تغییر دهند. بافت جمعیت کوچی ها یک بافت طبقاتی است و در آن استثمارگران و اقشار تحت استثمار وجود دارند. مگر مناسبات قبیلوی در جمعیت کوچی ها بسیار قوی است و این امر از قطب بندی شدید طبقاتی در میان آنها جلوگیری می نماید.، کما اینکه در عین حال باعث تداوم عقبماندگی و بدویت نیز میباشد.
موجودیت کوچی ها و رفت و آمد آنها در مناطق مربوط به ملیت های غیر پشتون و استفاده از چراگاه های آن مناطق یک منبع مهم
نا آرامی های ملیتی و جنگ میان پشتون ها و غیر پشتون ها است. بنابرین یکی از جنبه های مهم حل و فصل منازعات ملیتی و رفع
شوونیزم و ستم ملی را حل درست و اصولی مسئله کوچی ها تشکیل می دهد.

اما مقدم بر آن، آنچه از اهمیت برخوردار است، مسئله نجات این جمعیت بزرگ انسانی از زندگی فلاکت بار بدوی است. یگانه راه حل درست و منصفانه مسئله کوچی ها اسکان دادن آنها و ده نشین ساختن شان است. اسکان دادن و ده نشین سازی کوچی ها بايد از پايه مادي برخوردار باشد . توزيع زمين و آب و وسائل زراعتی به آنها و كمك به ايشان جهت آموختن و خو گرفتن به زندگي و كار در يك محل، در چوکات یک انقلاب ارضی سرتاسری، يگانه راه مطمئن پايان دادن به فلاكت و بدبختي ای است که دجار آن هستند. کوچی ها قبل از هر چیزی حق دارند از زندگی پر مشقت و تاریخا منسوخ شده کوچیگری نجات یابند.     

یاد داشت ضروری –  شماره نزدهم شعله جاوید برای انتشار آماده می شد که خبر ختم درگیری ها و آمادگی کوچی ها برای عودت از منطقه درگیری پخش گردید. امسال نیز همانند پارسال بنا به تقاضای کرزی از کوچی ها برای ترک موقت منطقه، آنها اعلام کرده اند که به تدریج منطقه را ترک می گویند، ولی برای آخرین بار و تا بهار سال آینده باید راه حلی برای این معضله پیدا شود. البته به یک معنی موسم عودت عادی کوچی ها از منطقه فرا رسیده است. آنها در سال های پر برف و باران برای چهار ماه ثور، جوزا، سرطان و اسد بصورت مکمل در منطقه بسر می برند و از ماه سنبله برگشت شان را به چراگاه های خزانی و زمستانی شرق افغانستان و آنطرف خط دیورند اغاز می کنند. ولی در خشک سالی ها این عودت از ماه اسد شروع می گردد. امسال به دلیل خشک سالی، آنها بصورت عادی نیز مجبور بودند عودت شان را از منطقه سر از ماه اسد شروع نمایند. به همین جهت تقاضای کرزی و پذیرش این تقاضا از طرف کوچی ها یک امر تبلیغاتی صرف است تا حیثیت و اتوریته ای برای او در میان کوچی ها دست و پا شود. طبعا این حرکت عوام فریبانه احساسات ناخوشایند ملیتی در میان هزاره ها و همینطور گرایشات شوونیستی در میان پشتون ها را بیشتر از پیش دامن خواهد زد و نفاق ملی در کشور را گسترده تر و عمیق تر خواهد ساخت. کمان نمی رود که رژیم دست نشانده بتواند راه حلی برای این معضله بیابد. اگر وضعیت به همین ترتیبی که تا حال بوده ادامه یابد، در سال آینده شاهد درگیری های خونین تر و ویرانی ها و خسارات عظیم تر در منطقه خواهیم بود.

چرا كودكان ما از گرسنگي مي ميرند؟

 

خبر شديدا تكاندهنده و تاثر انگيز بود. روز ششم جوزا ( پنجم جون ) رسانه هاي خبري گزارش دادند كه در يكي از روستاهاي ولايت سمنگان در شمال افغانستان، دو كودك از گرسنگي مرده اند. اين كودكان پس از چندين هفته علف خواري، عاقبت در مقابل گرسنگي تاب مقاومت را از دست مي دهند و تلف مي شوند. اين خبري است كه بنا به دلايل گوناگوني انعكاس يافته است، در حاليكه رويداد هاي دردانگيز زيادي از اينگونه كه در اطراف و اكناف دور دست كشور اتفاق مي افتند، اصلا در رسانه ها انعكاس نمي يابند.
خبر مذكور از اين نظر نيز قابل توجه است كه اين حادثه درد انگيز در شمال افغانستان اتفاق افتاده است. شمال افغانستان به دليل داشتن خاك حاصلخيزتر، زمين هاي زراعتي وسيعتر، باران نسبتا بيشتر و رود خانه هاي پر آب تر نسبت به سائر مناطق افغانستان، از لحاظ توليد مواد غذايي مقام اول را در كشور دارا مي باشد. وقتي در چنين منطقه اي كودكان از گرسنگي بميرند، مي توان حدس زد كه در سائر مناطق وضع از چه قرار است؟     
رسانه هاي امپرياليستي از قبيل راديوي بي بي سي و غيره، وقوع حادثه درد انگيز مذكور را ناشي از بيدردي و بي توجهي سائر باشندگان قريه اعلام کردند. رادیوی بی بی سی براي دو روز پيهم در يك برنامه ويژه به تبليغ در مورد حقوق و وجايب همسايگان نسبت به همديگر پرداخته و داد سخن داد. هدف از اينگونه تبليغات و هياهوي رسانه اي روشن است. آنها مي خواهند كه اين حادثه و حوادث مشابه ديگر را به بي توجهي افغانستاني ها نسبت به همديگر، حتي نسبت به همسايه ها، ربط دهند و به اين طريق علل و عوامل اجتماعي چنين حوادثي را پوشيده نگهدارند. درينجا موضوع بر سر اين نيست كه بيخبري و بي توجهي كامل نسبت به همسايه ديوار به ديوار، آنهم در يك روستاي افغانستان كه معمولا تمامي ساكنين و يا اكثريت قريب به اتفاق آنان از يك طايفه بوده و با هم خويشاوند هستند، قابل نكوهش نيست. اما در مورد ايجاد شدن همين روحيه قابل نكوهش در ميان روستائيان افغانستان نيز قبل از آنكه به ملامتي افراد و اشخاص بپردازيم، بايد علل و عوامل اجتماعي آن را مورد توجه و دقت قرار دهيم.
چرا در شرايطيكه گويا در ظرف شش سال و چند ماه گذشته، تقريبا بيست ميليارد دالر كمك " جامعه جهاني " به افغانستان سرازير گرديده است، چنين حوادثي اتفاق مي افتند؟ جواب اين سوال روشن است. اين كمك ها در اساس به درد توده هاي مردم نخورده و نه تنها باعث كاهش فقر در ميان آنها نگرديده است، بلكه باعث فقير شدن بيشتر و بيشترآنها شده است. در قدم اول، بخش نسبتا بزرگ و قابل توجه اين " كمك ها " توسط مراجع خارجي و داخلي دولتي و غير دولتي حيف و ميل مي گردد و در قدم دوم بخش مورد استفاده در پروژه ها و برنامه هاي " بازسازي "، شديدا باعث عميقتر شدن و وسيعتر گشتن تفاوت ها و اختلافات طبقاتی میان طبقات و اقشار تحت استثمار از یک طرف و مشت قلیلی از استثمارگران از طرف دیگر می گردد و فاصله میان سطح زندگي فقرا و اغنيا را روز بروز بیشتر میسازد و در قدم سوم این " کمک ها " باعث نابودی بيشتر و بيشتر تولیدات داخلی و وابستگی روز افزون اقتصادی به کشور های خارجی، نه تنها کشور های امپریالیستی بلکه کشور های همسایه، مي گردد.      
همين مورد سوم را در رابطه با سكتور زراعتي كشور مورد توجه قرار مي دهيم:
در حال حاضر مهم ترين قلم توليد زراعتي افغانستان را ترياك تشكيل مي دهد كه به تنهايي در حدود 40 % عائد ناخالص ملي را مي سازد. در سراسر ولايات قندهار، هلمند و ارزگان كه بعد از سمت شمال بهترين منطقه زراعتي افغانستان محسوب مي گردد، بهترين قطعات زمين به كشت كوكنار اختصاص يافته است و مي توان گفت كه كشت غله تقريبا در اين مناطق از ميان رفته است. كما اينكه در ولايات ديگري نيز كشت كوكنار باعث تقليل كم يا زياد توليد غله جات گرديده است. در واقع از چندين سال به اين طرف اين كمبود ناشي از كشت كوكنار عمدتا از طريق وارد كردن قاچاقي و كم و بيش تجارتي آرد و برنج از پاكستان جبران شده است. طبعا چنين وضعيتي باعث گران تر شدن بيشتر آرد و برنج در افغانستان در مقايسه با سائر كشور هاي منطقه گرديده است. اين گراني بخصوص در مناطقي كه كشت كوكنار و توليد ترياك ندارند، فشار اقتصادي شديدي بر اهالي بخصوص اقشار وسيع دهقانان فقير بي زمين و كم زمين اعمال مي نمايد.  
از جانب ديگر " برنامه معيشت بديل " در خصوص كشت غله جات، نه تنها به افزايش توليد غله در كشور نينجاميده بلكه از يكجانب باعث تقليل در توليدات و از جانب ديگر باعث افزايش مصارف توليد گرديده است. مثلا تخم هاي بذري اصلاح شده ايكه از طرف منابع خارجي در ميان دهقانان ترويج شده است، تعداد زيادي از انواع بومي گندم در كشور را كه با آب و هواي مناطق مختلف كشور سازگاري داشته و كشت آن با احتياجات خوراكي اهالي و سيستم تهيه آذوقه براي حيوانات اهلي متناسب بود، از ميان برده و وابستگي شديدي به منابع تهيه تخم هاي بذري اصلاح شده به وجود آورده است. چون گندم توليد شده از تخم هاي بذري اصلاح شده نمي تواند به عنوان تخم بذري اصلاح شده مورد استفاده قرار بگيرد، كاشتكاراني كه كاملا به استفاده از تخم هاي بذري اصلاح شده روي آورده اند، ناگزير اند همه ساله با پرداخت قيمت هاي گزاف به شركت هاي خارجي و داخلي توليد تخم بذري احتياجات شان ازين ناحيه را مرفوع سازند. كاشتكاراني كه از گندم توليد شده خود شان به عنوان تخم بذري استفاده كنند، حاصلات شان تقليل مي يابد. ولي در صورتيكه آنها بخواهند تخم بذري اصلاح شده از شركت هاي داخلي و خارجي بخرند، بايد دو برابر قيمت گندم معمولي پول بپردازند و اين خود باعث افزايش مصارف توليد مي گردد. در هر حال مروج شدن تخم هاي بذري اصلاح شده باعث شده است كه توليد كاه گندم كه يكی از  آذوقه های عمومي براي حيوانات اهلي در افغانستان محسوب مي گردد، شديدا تقليل يابد، چرا که کاه گندم های اصلاح شده به عنوان یکی از آذوقه های حیوانات اهلی، بخوبی کاه گندم بومی قابل استفاده نیست. اين كاهش توليد، خود يكي از عوامل محدود شدن مالداري در كشور و تشديد فقر در ميان روستائيان محسوب مي گردد.
اخيرا بحران مواد خوراكه در سطح جهاني بالا گرفته است و بخش های بزرگی از اهالی کشور های تحت سلطه، که از قبل نیز غذای کافی در اختیار نداشتند و نیمه گرسنه بودند، عملا در معرض تهدید گرسنگی کامل قرار گرفته اند. جای گفتن ندارد که این بحران ثمره نظم حاکم جهانی امپریالیستی و سیاست های امپریالیست ها و وابستگان ارتجاعی آنها در کشور های تحت سلطه است.  در یک چنین جو بین المللی، به دليل سختگيري هاي حكومت پاكستان، که از یکجانب ناشی از کمبود آرد گندم در خود پاکستان و از جانب دیگر ناشی از خرابی بیشتر مناسبات میان رژیم حاکم در پاکستان و رژیم دست نشانده در افغانستان است، ورود قاچاقي آرد گندم از پاكستان تقريبا بصورت كامل متوقف گرديده و ورود تجارتي آن نيز تا حد زيادي تقليل يافته است. در نتيجه چنين وضعيتي قيمت يك بوجي آرد صد كيلويي تا
5000 افغاني يعني تقریبا به اندازه معاش دو ماهه يك معلم بالا رفته است. اين قيمتي است كه بايد تمامي افراد خريد خور، به شمول روستائياني كه آرد مورد ضرورت شانرا قسما و يا كلا می خرند، پرداخت نمايند.
اشغالگران و رژیم دست نشانده مداوما تلاش می ورزند که عامل اساسی کمبود کشنده مواد غذائی را به عوامل طبیعی و مشخصا خشک سالی های پیهم مربوط سازند. شکی نیست که از چندین سال به اینطرف خشک سالی در افغانستان وجود داشته و طبعا تاثیرات ناگواری بر تولید مواد خوراکی در کشور داشته است. اما این خشک سالی ها عامل اساسی کمبود مواد غذایی در کشور محسوب نمی گردد. عامل اساسی را باید در عوامل اجتماعی جستجو نمود.
سیستم زراعتی نیمه فئودالی افغانستان که در اصل نیز عقبمانده بود و از لحاظ میزان تولید در سطح شدیدا پائین قرار داشت، در اثر جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانه سوسیال امپریالیست ها، خانه جنگی های ارتجاعی جهادی ها و جنگ های جنایتکارانه میان طالبان و جهادی ها وسیعا تخریب گردید. این سیستم زراعتی تخریب شده نه تنها پس از تجاوز و اشغالگری امپریالیست های امریکایی و متحدین امپریالیستی و ارتجاعی شان تا هم اکنون باز سازی نگردیده، بلکه بیشتر از پیش تخریب و ویران گردیده است. در نتیجه با وجودی که نفوس کشور نسبت به زمان قبل از کودتای هفت ثور و تجاوز سوسیال امپریالیست ها بر کشور ( زمان قبل از شروع جنگ های ویرانگر سوسیال امپریالیستی و ارتجاعی ) دو برابر گردیده است، مجموع زمین های زیر کشت را حتی نمی توان در سطح همان زمان بر آورد نمود. بر علاوه همانطوریکه در سطور قبلی گفتیم، قسمت نسبتا زیادی از بهترین قطعات زمین های زیر کشت نیز به کشت کوکنار اختصاص داده می شود. به این ترتیب حتی در صورتیکه خشک سالی نیز نباشد، تولیدات زراعتی افغانستان به زحمت می تواند حد اکثر احتیاجات غذایی نصف نفوس کشور را بر آورده نماید و نصف دیگر باید از خارج وارد گردد.
افغانستان از لحاظ  منابع آب و زمین های قابل کشت فقیر نیست. اگر از این منابع طبیعی بصورت درست و اصولی یعنی بر مبنای منافع توده ها و در جهت پیشرفت و ترقی زراعت در کشور استفاده به عمل آید، نه تنها کشور از لحاظ تولید مواد غذایی خود کفا خواهد شد، بلکه می تواند مواد غذایی تولید شده اضافی اش را یا به خارج صادر نماید و یا ذخیره نماید، تا در ایام خشک سالی ها مورد استفاده باشد. درین کشور استعداد اعمار ده ها بند آبگردان و ذخیره آب برای استفاده در ایام خشکسالی وجود دارد و زمین های بایر وسیعی موجود است که به آسانی قابل تبدیل به زمین های رزاعتی حاصلخیز می باشد.
قسمت بیشتر آبهای افغانستان بجای استفاده در کشور به کشور های همسایه سرازیر می گردد. این وضعیت، در شرایط حاضر، در اکثریت قریب به اتفاق موارد، عمدتا ناشی از زور گویی های دولت های ارتجاعی کشور های همسایه نیست بلکه ناشی از ناتوانی در استفاده از این آب ها توسط  خود افغانستانی ها است. مثلا دریای آمو را در نظر بگیریم. نصف آب این دریا به افغانستان تعلق دارد. اما تعداد زیادی از روستاهای کناره سمت افغانستانی این دریای قابل کشتی رانی تشنه و بی آب اند و صرفا برای دو یاسه ماه ایام آب خیزی در فصل بهار قادر اند با استفاده از روش های عقبمانده آبیاری در سطح محدودی آب کشت و زراعت کم دامنه شان را تامین نمایند و در نه یا ده ماه دیگر سال آبی برای کشت و زراعت ندارند.   
اما گذشته از این مسائل خود خشکسالی های پیهم نیز مطلقا ناشی از عوامل طبیعی غیر قابل کنترل نیست. یک عامل مهم این خشکسالی ها نه تنها در افغانستان بلکه در سطح جهانی نیز ناشی از تراکم روز افزون گاز های مضره کارخانجات در جو زمین است که باعث بلند رفتن درجه حرارت در روی زمین می گردد و در مناطق معینی از کره خاکی باعث خشکسالی و در مناطق معین دیگری باعث بروز توفان های ویرانکن می گردد. نظام تولیدی استثمارگرانه حاکم بر جهان وسیعا به تخریب محیط زیست انسان می پردازد و کمتر در جهت رفع این معضله تلاش عملی می نماید. استفاده از مواد منفجره گوناگون در آزمایشات تسلیحاتی و جنگ ها توسط امپریالیست ها عامل دیگری برای تخریب محیط زیست است که به نوبه خود و تا حد معینی در ایجاد خشک سالی ها نقش بازی می نماید. مثلا در افغانستان، اشغالگران سوسیال امپریالیست وسیعا به نابودی جنگلات درین کشور دست زدند. این وضعیت نه تنها به مثابه عاملی در ایجاد خشکسالی درین کشور نقش بازی می نماید، بلکه در مواقع بارش باران باعث بروز سیلاب های ویرانکن نیز می گردد. در شرایط حاضر کاروایی های جنگی اشغالگرانه امپریالیست های امریکایی و متحدین شان نیز به نوبه خود باعث تخریب وسیع محیط زیست و بر هم خوردن منفی وضعیت طبیعی کشور می گردد.
به این ترتیب بروز خشکسالی ها نیز تا حد زیادی ناشی از عوامل اجتماعی کشوری و جهانی است و راه حل اساسی و نهایی آن نیز مبارزه برای نابودی این عوامل یعنی مبارزه برای سرنگونی نظام ارتجاعی استثمارگرانه حاکم بر افغانستان و جهان در جهت ایجاد نظام فارغ از هر گونه استثمار و ستم است. راه حل اساسی مشخص مسئله گرسنگی و فقر شدید توده ها همانا انقلاب ارضی بر مبنای شعار " زمین از آن کشتکار " به مثابه یکی از اهداف مهم انقلاب دموکراتیک نوین است. این شعار در شرایط کنونی باید در چوکات مقاومت ملی مردمی و انقلابی  علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده و در تابعیت از آن پیش برده شود.  
     

زمستان 1386 ازميان زحمتكشان قرباني گرفت

 

درهفتم اكتبر 2001 بوش " جهاد مقدس " امپرياليستي اش را همراه با شركاي خود با نعره هاي كاذبانه و فريبنده "دموكراسي " و " جنگ عليه تروريزم" ‌آغازكرد و افغانستان را به يك كشور مستعمره تبديل نمود . اين تجاوزگري و اشغالگري سر آغاز يك سلسله استراتژيك طولاني اي گرديد كه ميرود تا بعد از عراق دامن ايران، پاكستان و در مجموع كل خاورميانه و آسياي ميانه را بگيرد. اين حركات منحوس ضد انساني در طي چند سال گذشته دهشتهاي فراواني آفريده است. عاملين و حاملين اين سلسله جنایتکارانه و پادوهاي بومي شان فتنه وفساد وسيعي براه انداخته اند و براي آتش افروزي هاي بيشتر و پردامنه تري زمينه سازي ميكنند.
اما رژيم دست نشانده و اربابان امپرياليستي اش با تمام ادعاهای شان نه تنها نتوانسته اند در ظرف اين چند سال وضعيت زندگي مردم را نسبت به گذشته بهترسازند، بلكه سطح زندگي توده هاي زحمتكش پيوسته درحال سقوط ميباشد. نيروي كار وسيعا آواره و بي اشتغال گرديده واگر اشتغالي هم وجود داشته باشد، مزدي كه در مقابل كار دريافت ميگردد نصف مزد دوسال قبل ميباشد، درحاليكه قيمت مواد ارتزاقي به شكل سرسام آوري افزايش يافته است. چنانچه قيمت مواد ارتزاقي نسبت به دو سال قبل دو صد فيصد و بالا تر از دو صد فيصد بالا رفته است. مثلا قيمت يك قوطي روغن نباتي از هفت صد و پنجاه افغاني به دو هزار افغاني افزایش یافته است، در حالیکه قیمت یک كيلو آرد گندم از 10 افغاني به بالاتر از 40 افغاني و در مناطقی حتی به 50 افغانی رسیده است. گازمايع نيز در زمستان گذشته از 35 افغاني به صد افغاني في كيلو افزايش يافت. برنج يك بوجي 25 كيلو از 850 افغاني به 2500 افغاني رسيده است. اين وضعيت نابسامان توده هاي زحمتكش همراه با زمستان سرد گذشته، آنها را تا سرحد نابودي سوق داد و جان هزاران انسان و صدها هزار مواشي را گرفت.
در كشوري كه آزادي، استقلال و تماميت ارضي اش فروخته شده و يك مشت دزد و جنايتكارهمه چيز مردم را گرفته اند، مرگ و ميرمردم به اثر سرما، سيل، فقر و فلاكت و گرسنگي به روال عادي زندگي روزانه تبديل گرديده است. اما رژيم پوشالي كه تا گلوغرق در فساد است و جز منافع خود و اربابانش به چيز ديگري نمي انديشد، هيچ راه چاره اي براي از بين بردن اين مشكلات مردم نمي تواند بسنجد و در عمل پياده نمايد.
در زمستان گذشته، توده هاي زحتمكش در چندين ولايت افغانستان به اثر فقر و تنگدستي بيش از حد، درمحاصره برفباري و يخبندان قرار گرفتند، راه هاي ارتباطي به روي شان قطع گرديد و با نبود مواد سوختي و ارتزاقي مواجه شدند. اين وضعيت سبب شد كه هزاران نفر و صدها هزار مواشي به اثر سرماي شديد زمستان و كمبود سوخت و مواد ارتزاقي جان شان را از دست بدهند.
رژيم دست نشانده تلفات زمستان گذشته را يكهزارنفر و سيصد هزار مواشي اعلام نمود. اين آمار، آماري است كه از مراكز ولايات و ولسوالي ها، در همان زمانيكه راه ها در مناطق دوردست ولسوالي ها مسدود بود، گرفته شده است. به جرئت مي توان گفت كه اين تلفات نه يك هزار نفر بلكه جندين هزار نفر بوده است. چنانچه تنها درشفاخانه حوزوي هرات دست و پاي يخزده 75 نفر قطع گرديد كه ازجمله 40 نفرشان تنها از ولسوالي غوريان بود. اگر مجموع تلفات انساني در چند ولسوالي ولايت هرات (غوريان، زنده جان، گلران، رباط سنگي، كوهسان، پشتون زرغون، كشك كهنه، اوبه و شيندند) را در نظر بگيريم، ميتوانيم بگوئيم كه تنها درين ولايت يك هزار نفر قرباني سرماي شديد زمستان گذشته شدند.
در چنين شرايط بد و طاقت فرسايي كه مردم نيازمند كمك به خاطر زنده ماندن بودند، تلويزيون هرات سيد حسين انوري والي هرات را در حالي نشان داد كه لباس گرم به تن داشت و حين برف باري درميان شهر ايستاده بود و با صداي بلند ميگفت كه:
" ما از نيروهاي آيساف خواستيم كه ما را كمك نمايند تا پنجاه نفر از هموطنان خود را كه همراه مواشي شان در زير برف گيركرده اند، نجات دهيم، اما ايشان حاضر به كمك نشده اند. ما از ايشان سخت گلايه منديم و متاسفيم از اينكه هيچ كمكي به هموطنان خود كرده نتوانسته ايم"
اين صداي كسي است كه تا مغزاستخوان كثيف و كاملا وابسته به اشغالگران است. بيرون نمودن 50 نفر از زير برف فقط نيازمند دو يا سه پايه لودربود و هرموسسه خصوصي چندين پايه لودردارد. برعلاوه شاروالي هرات و رياست فوايد عامه هرات نيز چندين پايه لودر در اختيار دارند. در حقيقت آقاي انوري هيچگاه نخواست كمكي به اين " هموطنان" نمايد و جرم اين بي توجهي جنايتكارانه را به گردن بادارانش انداخت و ازاين طريق خواست كه خود را تبرئه كند.
طبق گزارش گزارشگر ما از ولايت بغلان يك نفرفرزندش را به مبلغ دوازده هزارافغاني فروخت. زمانيكه گزارشگر ما از وي سوال ميكند كه چرا اين كار را نموده است، وي درجواب ميگويد با اين عمل هم فرزندم را از مرگ نجات داده ام و هم بقيه فاميل را. اما مقامات فاسد و مرتجع ولايت بغلان از كناراين حادثه با بي توجهي گذشتند و هيچكس حاضرنشد دربدل پرداخت 12000 افغاني فرزند آن فرد را به  برگرداد.
اين واقعه، خشكسالي سالهاي 1349 – 1350 را بياد مي آورد كه انسانها در كنار سركها جان دادند و بسياري از مردم فرزندانشان را در مقابل پول ناچيزي فروختند تا اينكه چند صباحي زنده بمانند. در صورت دوام حضور نيروهاي اشغالگر و موجودیت رژيم دست نشانده به جرات ميتوان گفت كه شرايط و وضعيت نابسامان توده ها ازين هم بدتر خواهد شد.
رژيم پوشالي براي سرپوش گزاشتن روي جناياتش، اين فاجعه را خشم خداوند و خواست الهي تلقي نموده ومرتب توسط ملاهاي خود فروخته تبليغ نمود كه اعمال ناشايست مردم موجب ميگردد كه خشم خداوند به اشكال گوناگوني بر آنها نازل شود. آيا اين " خواست الهي " فقط شامل حال زحمتكشان است كه همه هست و بود به شمول جانشان را بگيرد؟ اين خواست چرا شامل حال ستمگران، جلادان و جانيان نميشود؟ كاخ هاي سر به فلك كشيده جلادان و ستمگران هميشه گرم و سفره هاي رنگين شان هميشه مملو ازغذاها ي متنوع است. آيا اين هم " خواست الهي " است؟
در كشوري كه يك مشت وطن فروش، دزد، جاني و قاتل تحت لواي دين و مذهب كشور را اداره ميكنند وهمه چيز را از مردم گرفته اند، مرگ و مير، فلاكت و فقر، دربدري و گرسنگي واشكال ديگر مظالم اجتماعي روال عادي خود را طي مي نمايد. درچنين كشوري
و تحت حاكميت پوشالي چنين رژيمي، تمام اين مصيبت ها و بلايا به مثابه موهبات الهي معرفي ميشوند.
رژيمي كه زن ستيزي مورد حمايتش ميباشد و به زنان در زندانهايش تجاوز صورت ميگيرد، افسران پوليس زنان را ميسوزانند وبه بچه ها و زنان تجاوز ميكنند. رژيمي كه كشور را با تمام دار و ندارش فروخته و ميلياردها دالر را صرف هزينه هاي نظامي بخاطر سركوب توده ها ميكند. تحت حاكميت پوشالي اينچنين رژيم گنديده وفاسد، فقر و فلاكت و تلف شدن گروه گروه مردم از سرما و گرسنگي امري طبيعي و خواست الهي وانمود مي گردد!! اما چرا اين خواست الهي هميشه شامل حال توده هاي زحمتكش است . نه جنايتكاران؟ چرا اراذل، جانيان و وطن فروشان مشمول اين خواست نمي گردند؟
امروز امپرياليستهاي اشغالگر و رژيم دست نشانده كشور را براي مردمان رنج ديده به جهنم عريان تبديل نموده اند و براي حفظ منافع شان بنام دين و خدا هرگونه صداي آزادي خواهي را سركوب نموده و مينمايند. وضعيتي كه به زور B52 بالاي توده ها تحميل شود بهترازاين نميتواند باشد.
توده هاي زحمتكش !
اين وضعيت هيچگاه تغييرنخواهد كرد مگراينكه به پا خيزيد و سلاح به كف گيريد و تحت رهبري حزب پيش آهنگ انقلابی تا بيرون راندن نيروهاي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده و پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين استوار و ثابت قدم به پيش رويد.

وفاق ملی  یا نفاق ملی

 

از زمانیکه افغانستان مورد تجاوز و اشغالگری امپریالیستها برهبری امپریالیزم امریکا قرار گرفت، پادوهای بومی شان نعره های کاذبانه و فریبانه " وحدت ملی " را سردادند و گاه وبیگاه گفتمان ها و جلسات فرمایشی توسط وزارت اطلاعات وفرهنگ راه انداختند. اینها همه بازی های سیاسی بخاطر فریب واغفال توده ها بود، اما عملا درجهت برهم زدن وحدت ملی گام برداشتند. چنانچه انتخابات نمایشی ریاست جمهوری و پارلمانی بیانگراین مدعا است.
رژیم پوشالی که مورد تنفر وانزجار زحمتکشان قرار گرفته، برای تداوم عمرنکبت بار خویش به جداسازی ملیتی اقدام نموده است تا از این طریق از عدم دانش توده ها سوء استفاده اعظمی نموده و توده ها را مانند دهه 1360 و 1370  بدنبال رهبران مرتد و خود فروخته براساس مسایل قومی و ملیتی کشانده و نزاع های ملیتی  را حاد تر نماید.
درسال 1386 وزارت معارف رژیم پوشالی طرح خائنانه خویش را پی ریخت و در ابتدا به مکاتب کابل مکتوب روان نمود که شما لیست تاجیک ها وپشتون ها را بگیرید تا صنوف شان را جدا کنیم، اما ازهزاره ها، ازبک ها و بلوچ ها نامی نبرد. به تعقیب این مکتوب طرح خویش را پیاده نموده و در 14 مکتب شهر کابل صنوف شاگردان دری زبان و پشتو زبان جدا گردید.
این حرکت درحالی صورت میگیرد که شاگردان پشتو زبان هیچ مشکلی برای فراگیری تدریس شان به زبان دری نداشتند. این حرکت ارتجاعی عملا بخاطر جدا سازی ملیت ها از یکدیگر است تا تبلیغات شوونیستی شان بهتر بتواند جلوه گرشود.
زمانیکه این عمل از جانب مردم با عکس العمل شدید روبرو گردید و آنرا خیانت ملی خواندند، در درون دستگاه پوسیده رژیم نیز سروصداهایی راه افتاد و بعضی از وکلای پارلمان نیز آنرا خیانت ملی و خلاف قانون اساسی خواندند. اما حنیف اتمر وزیر معارف رژیم دست نشانده عمل خویش را چنین توضیح داد:
«  این پالیسی طبق ماده 16 قانون اساسی طرح ریزی شده و خلاف قانون اساسی نیست. از طرف دیگر طرح این پالیسی توسط دو مرجع قانونی و بلند پایه دولت مورد تآئید قرار گرفته است. اول شخص آقای کرزی آنرا تآئید نموده و دوم شورای ملی.» ( " تلویزیون ملی " - اخبار ساعت 7 شام روز سه شنبه 8/8/1386 )
آقای اتمر عمل خویش را جنبه قانونی میدهد ومیگوید که « خلاف قانون اساسی نیست » اما آقای اتمر از کدام قانون صحبت میکند؟
اول اینکه قانون اساسی ای که ساخته وپرداخته امپریالیستها است هیچ مشروعیتی ندارد. ثانیا این قانون ساخته و پرداخته بارها از طرف رژیم دست نشانده و باداران شان نقض گردیده و ثالثا در ماده 16 این قانون ساخته و پرداخته چنین حکمی صادر نگردیده که در مکاتب ولایتی که اکثریت شان ( حتی تمامی شان ) به فارسی صحبت میکنند صنوفی جداگانه برای دری زبان ها و پشتو زبان ها تشکیل شود. متن ماده شانزدهم این قانون اساسی قلابی چنین است:
« از جمله زبانهای پشتو، دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه ئی، نورستانی، پامیری وسایر زبانهای رایج در کشور، پشتو و دری، زبان های رسمی دولت میباشد. در مناطقی که اکثریت مردم به یکی از زبانهای ازبکی، ترکمنی، پشه ئی، نورستانی، بلوچی و یا پامیری تکلم مینمایند آن زبان علاوه بر پشتو و دری بحیث زبان سوم رسمی میباشد و نحوه تطبیق آن توسط قانون تنظیم میگردد . دولت برای تقویت و انکشاف همه زبانهای افغانستان پروگرام های موثر طرح وتطبیق مینماید ونشر مطبوعات و رسانه های گروهی به تمام زبانهای رایج در کشور آزاد میباشد. مصطلحات علمی و اداری ملی موجود درکشور حفظ میگردد."
اوه ! مزدور دیروزی روس ومزدور امروزی امریکا چگونه با وقاحت تمام میخواهد حقیقت را طبق قانون اساسی ساخته و پرداخته امپریالیست های اشغالگر توجیه نموده وعملی کند ؟!
چه " ذکاوت "  و " بی آلایشی سیاسی " در این حرکت مشهود است. آقای اتمر چقدر خوب صفبندی ملیتی را طبق " قانون اساسی " رژیم متبوعش نمایان ساخته و ملیت ها را بخاطر حفظ منافع اربابان خویش در مقابل یکدیگر قرار میدهد. این حرکت تآمین کننده منافع اشغالگران و رژیم دست نشانده یعنی زمینداران و سرمایداران وطنفروش است ودرخدمت شئونیزم ملت ستمگر قرار داشته  و این زمینه را بوجود میآورد که  اشغالگران توسط رژیم دست نشانده بهتر اعمال قدرت نموده و عملا از نفاق ملیت ها استفاده اعظمی نمایند. از این طریق رژیم پوشالی به آسانی میتواند اهداف وطنفروشانه و خائنانه ملی خود را تمام وکمال پیاده نماید. گرچه مرتجعین مربوط به رژیم پوشالی تا حدودی میتوانند با علم نمودن مسائل ملیتی عده ای را بدنبال خود بکشانند و چند سالی عمر نکبت بار شان را طویل تر سازندَ، اما توده های زحمتکش روز بروز در مقابل شان ایستاده و به حیله ونیرنگ های  شان پی میبرند.
طرح این پلان یک اهانت نسبت به مردم است. این توهین به مردم در حقیقت به همان شیوه پوسیده لیکن در فورم جدید توسط آقای اتمر عملی گردیده است. رژیم پوشالی وآقای اتمر با این حرکات خائنانه ماهیت حقیقی خویش را تبارز داده اند. طرح این پلان و تصویب و پشتیبانی از این پلان را میتوان نمونه کلاسیکی از خیانت به آرمان های ملی خلق زحمتکش افغانستان دانست. آقای اتمر مدعی است که:
« قانون اساسی حقوق ملیت ها را به رسمیت شناخته و وی نیز طبق قانون اساسی از حقوق ملیت ها دفاع نموده و آنرا پیاده مینماید. » .
امروز حقی که برای ملیت ها، آنهم لفظا نه عملا، داده شده حق فرهنگی است که در قانون اساسی رژیم ذکر گردیده ، نه حق سیاسی. زمانیکه از حق سیاسی ملیت ها صحبت میشود، داد و فریاد رژیم پوشالی بالا میشود که این حق سیاسی و شعار حقوق ملیت ها تا سرحد جدائی بر خطر از هم " پاشیدن کشور "  می افزاید. در حالیکه از نقطه نظر دموکراسی به طور کلی قضیه درست عکس آنست و به گفته لنین شناسائی حق جدا شدن، خطر از " هم پاشیدن کشور " را میکاهد. در این زمینه لنین مسئله طلاق را مثال می آورد و این نکته را متذکر می شود که مرتجعین همیشه با آزادی طلاق مخالف اند، همانگونه که با حق تعیین سرنوشت ملل تا سرحد جدائی مخالفت می ورزند. او مینویسد :
« مرتجعین با آزادی طلاق مخالف اند وطلب میکنند نسبت بآن با " احتیاط رفتار شود " و فریاد میزنند که معنی آن " از هم پاشیدن خانواده " است. ولی دموکراسی برآنست که مرتجعین ریا میورزند و در حقیقت امر از قدرت مطلق پولیس و بوروکراسی و از امتیازات جنس مرد و از بدترین انواع ستمگری نسبت به زن دفاع مینمایند. دموکراسی برآنست که آزادی طلاق معنایش " ازهم پاشیدن "  روابط خانوادگی نبوده بلکه به عکس تحکیم این روابط  بر یگانه پایه های  ممکن و پایدار در یک جامعه متمدن یعنی بر پایه دموکراتیک است. »
« اگر هواداران آزادی تعیین سرنوشت یعنی هواداران آزادی جدا شدن را متهم به تشویق و ترغیب تجزیه طلبی نمائیم، به همان درجه احمقانه و به همان اندازه سالوسانه است که هواداران آزادی طلاق را متهم به ترغیب و تشویق انهدام روابط خانوادگی نمائیم . همانگونه که در جامعه بورژوازی مدافعین امتیازات تن فروشی، که شالوده ازدواج بورژوازی بر روی آن ریخته شده، با آزادی طلاق مخالفت میکنند، به همانگونه هم نفی آزادی تعیین سرنوشت، یعنی جدا شدن ملت ها، در کشور ... معنایش فقط دفاع از امتیازات ملت حکمفرما و شیوه های پولیسی اداره امور در مقابل شیوه های دموکراتیک است. » ( کلیات آثار در دو جلد – جلد اول – قسمت دوم -  صفحات 405 – 406 )
 رژیم پوشالی میخواهد که با این سیاست خویش کارگران و کلیه زحمتکشان را به تابعیت از سیاست امپریالیزم وادار سازد. توده های زحمتکش افغانستان حدودا به منافع خویش آگاهی حاصل نموده و بر تمام وعده وعید های امپریالیستها ومزدوران بومی شان به بی علاقگی مینگرند. توده ها دیگر نمی پذیرند که مرتجعین حاکم و باداران امپریالیستی شان وعده ساختن بهشت برین را برایشان بدهند. آنها عملا دیدند که جانیان و جنایتکاران، دنیا را برآنها جهنم عریان ساخته اند. توده ها از روی تجارب روزانه خود شیوه زندگی کردن و آمیزش با هم را می آموزند، وانقلابیون نیز این شیوه آموزش را به ایشان یاد می دهند. کمونیستهای ملت ستمگر همیش شعار حق ملل در تعیین سرنوشت یعنی شعار جدائی را مطرح می کنند و کمونیستهای ملت ستمکش شعار وحدت ملیت ها را مطرح مینمایند. به این ترتیب توده ها روش آمیزش و وحدت را می آموزند. ملیت های تحت ستم زمانی تصمیم به جدایی میگیرند که به گفته لنین ستمگری ملی و اصطکاک های ملی زندگی مشترک را کاملا غیر قابل تحمل نماید و به کلیه مناسبات گوناگون اقتصادی پابند بزند.  ( برای معلومات بیشتر به کتاب " حق ملل در تعیین سرنوشت ... " مراجعه شود )
منافع تمام زحمتکشان ایجاب مینماید که کارگران و زحمتکشان کلیه ملل همبستگی بین المللی خویش را هر چه مستحکمتر سازند و به سیاست های ناسیونالیستی ارتجاعی از هر ملیتی که هست پشت پا زنند. آقای اتمر با این حرکت خویش داغ ننگ را بر پیشانی خود و شئونیزم حاکم زد و ماهیت واقعی رژیم پوشالی را به توده ها نشان داد. اگر گاه و بیگاه رژیم حامد کرزی صحبت از وحدت ملی مینماید، منظورش همانا تآئید شئونیزم طبقه حاکمه ملیت حاکم است.
بدون مبارزه با هرگونه شوونیزم و ناسیونالیزم تنگ نظرانه و بدون دفاع از برابری ملل مختلف نمیتوان بسوی انقلاب دموکراتیک نوین به پیش رفت. طبقه کارگر دشمن هرگونه شوونیزم و ناسیونالیزم تنگنظراته است. وی خواستار برابری ملل بوده و میخواهد از نظر اصولی هیچگونه تبعیضی میان ملل مختلف در میان نباشد.
آنچه را که ما بطور یقین میدانیم و باید به توده ها توضیح دهیم اینست که عامل عمده تمام مشکلات کنونی یعنی رویارویی میان ملیت ها، قحطی، مرگ ومیر وآوارگی توده ها؛ جنگهای غارتگرانه و تجاوزگرانه امپریالیستها است. جنگی که از طرف امپریالیستها و نوکران بومی شان بخاطر اهداف غارتگرانه امپریالیستها براه افتاده است. این تجاوز و اشغالگری مردم را در شرایط فوق العاده سخت و دشوار و تحمل ناپذیر قرار داده و حتی اکثریت مردم را به  لبه پرتگاه کشانده است.
اینجا این سوال پیش میآید که آیا توده های زحمتکش بخاطر این خون شان را به زمین ریختند که سوسیال امپریالیست ها از کشور خارج شوند وامپریالیستهای غربی وارد کشور شده و وعده های سیاسی کذائی به آنها بدهند؟ آیا به این خاطر خون خود را ریختند که زورمندان و جنگ سالاران طبقات حاکمه، این نوکران گوش به فرمان امپریالیستها، آنها را ازخانه های شان به زور بیرون ریخته و برای خود آپارتمان های بلند منزل بسازند؟ جواب کاملا منفی است. توده ها علاقه به آن دارند که اصلاحات ارضی انقلابی در کشور صورت گرفته و زورمندان به زیر کشیده شوند. آنها خواهان آنند که  بلند منزل های مرتجعین گرفته شده و برای کسانیکه خانه ای ندارند داده شود. آنها خواستار رفع گرسنگی همه مردم اند.
نفاق افگنی و جداسازی ملیت ها یکی از نیرنگ های سیاسی امپریالیست ها و مرتجعین بوده و تا زمانی که امپریالیزم و ارتجاع وجود داشته باشند ناگزیر به اشکال مختلف تبارز می نماید. در طول تاریخ مبارزه طبقاتی توده ها، بارها رهبری شان را مردمانی بدست گرفته اند که نماینده منافع طبقه ستمگر بوده اند نه توده های ستمکش. اینها از مبارزه و فداکاری های توده ها برای حفظ و تحکیم قدرت خویش استفاده نموده و توده ها را از پشت خنجر زده اند. نمونه بارز آن جنبش فلسطین، ایران و مقاومت مردم افغانستان علیه تجاوز وحشیانه سوسیال امپریالیزم روس میباشد. توده ها زمانی میتوانند ثمره مبارزه و فداکاری خویش را نصیب شوند که مبارزات انقلابی آنها آگاهانه توسط حزب انقلابی پرولتری رهبری گردد. درآنصورت کارگران و سائر زحمتکشان دنباله رو طبقات دیگر نخواهند شد و به اهداف مشخصه شان خواهند رسید.
خواست کمونیستها اینست که رهبری تحولات سیاسی و اجتماعی بدست پرولتاریا باشد و مسئله ملی به مثابه بخشی از انقلاب پرولتری حل شود. کمونیستها مبارزه علیه ستم ملی را هم در زمینه تحقق انقلاب پرولتری طرح کرده اند و هم موکد داشته اند که در عصر کنونی تحقق واقعی آن منوط به انقلاب است. صحت و درستی این ادعا را انقلاب 1917 اکتبر در روسیه و انقلاب 1949 در چین نشان داده است.
امپریالیستها و مرتجعین همیشه سعی می ورزند تا چهره کریه خویش را زیر پوشش انواع ادعاهای بی پایه چون "جنگ علیه تروریزم " ، " بر قراری دموکراسی "، " جنگ بخاطر حق وعدالت "، " وحدت ملیت ها " و یک سری عبارات دهان پرکن مخفی نموده و به عوام فریبی بپردازند تا تجاوزات و غارتگری های خویش را جنبه مترقی بدهند.
گرچه تجاوز امپریالیستها به رهبری امریکا در عراق و افغانستان شکل و شمایل رژیم ها را تغییر داده، اما با نفرت و انزجار روز افزون مردم روبرو گردیده است. این تنفر و انزجار یک پایه اجتماعی وسیع برای مبارزات ضد امپریالیستی به وجود آورده است.چیزیکه کمبودی آن حس میشود یک جنبش کمونیستی فعال و نیرومند دراین منطقه است.
تجاوزات و اشغالگری های
امپریالیست ها صرفا نفرت و انزجار مردم زحمتکش این منطقه را در پی نداشته است ، بلکه امپریالیستها را درکشور های خود شان نیز مورد نفرت وانزجار توده ها قرار داده و یک جنبش نیرومند اعتراضی ضد جنگ علیه امپریالیستها به رهبری امپریالیزم امریکا به وجود آورده است.
امروز درافغانستان نگرش به موضوع ملیت ها از دیدگاه تئوری انقلابی و علمی یعنی حق ملل در تعیین سرنوشت شان تا سرحد جدائی، نفاق افگنی ، مشکل تراشی ، آشوب وفتنه شمرده میشود. لیکن وطن فروشی، غارت و چپاول، جداسازی ملیتی  " نظم " به حساب میرود . این ها همه سخنان کهنه وآشنایند !
ما به خوبی آگاهیم که امپریالیستها و نوکران بومی شان همیشه هرج ومرج، جنگ و برهم زدن وفاق ملی را در جامعه باعث میشوند. هر زمانیکه نیروهای اشغالگر از کشور بیرون رانده شوند و رژیم دست نشانده سرنگون گردد و قدرت سیاسی به کارگران و زحمتکشان انتقال یابد، آنزمان است که از چنگ فقر، هرج ومرج، برتری طلبی ملیتی، ستم جنسی وقحطی نجات خواهیم یافت. تا زمانیکه کشورهایی مانند عراق وافغانستان در اسارت بسر برند نه تنها مردمان این کشور ها اسیر باقی خواهند ماند بلکه در نتیجه این اسارت، ارتجاع امپریالیستی در خود کشور های امپریالیستی نیز تقویت می گردد. طبقه کارگر امریکا و حزب کمونیست این کشور و همچنین کمونیستهای دیگر کشورهای امپریالیستی باید از جنبش های ملی - دموکراتیک در کشورهای تحت سلطه پشتیبانی نموده و خواهان شکست امریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی در جنگ باشند.

پیوند با توده ها و بسیج و رهبری آنها در مبارزات و مقاومت های شاندر اساسنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان گفته شده است:
« مشي توده يي يكي از جوانب مهم استراتژي مبارزاتي حزب است. توده ها سازندگان تاريخ اند. پيروزي مقاومت ملي مردمي و انقلابي و پيروزي انقلاب در كل، بدون بسيج، سازماندهي و رهبري آنان ممكن نيست. اين مسئوليتي است كه بر عهده حزب انقلابي پرولتاريا قرار دارد. انجام اين مسئوليت بدون پيوند با توده ها و اجراي وظايف توده يي مبارزاتي، ممكن و ميسر نمي گردد.  
بردن آگاهي انقلابي در ميان توده ها يكي از وظايف توده يي مهم حزب است زيرا كه آگاهي انقلابي پرولتري خود بخود در ميان توده ها به وجود نمي آيد. اجراي اين وظيفه شكل مهمي از پيوند حزب با توده ها است.
آموختن از توده ها وظيفه توده يي مهم ديگر حزب است. اين آموزش با تكيه بر علم انقلاب پرولتري صورت مي گيرد. حزب نظرات پراگنده توده ها را گرد مي آورد، با استفاده از علم انقلاب پرولتري آنها را تجزيه و تحليل كرده و فشرده مي سازد و به ميان توده ها مي برد تا توده ها اين ايده هاي فشرده شده از لحاظ علمي را از خود دانسته و خوب جذب نمايند.  پذيرش نظارت توده ها بر حزب، يكي از موارد مهم آموختن حزب از توده ها محسوب مي گردد. حزب مكلف است به نظرات توده ها در مورد خود به دقت گوش داده و اين گفته ها را مطابق معيار هاي ماركسيستي ــ لنينيستي ــ مائوئيستي تجزيه و تحليل نمايد و نتيجه گيري هاي علمي آنرا به كار بندد. اجراي اين وظيفه، شكل مهم ديگري از پيوند حزب با توده ها است.
بسيج و سازماندهي توده ها و رهبري مبارزات آنها، وظيفه توده يي مهم ديگر حزب محسوب مي گردد. حزب با بسيج توده ها و سازماندهي و رهبري مبارزات و مقاومت هاي آنان، اين مبارزات و مقاومت ها را منظم و آگاهانه مي سازد و به سوي فتح و پيروزي سوق مي دهد. بدون رهبري حزب انقلابي مجهز به علم انقلاب پرولتري و قادر به درك فراز و نشيب هاي مسير مقاومت ها و مبارزات انقلابي و عبور از آنها، توده ها شكست مي خورند. اجراي اين وظيفه نيز يكي از اشكال مهم پيوند حزب با توده ها است.
وظايف و پيوند هاي توده يي حزب، مرتبط و همبسته با هم هستند و متقابلاً بالاي همديگر تاُثير مي گزارند. بدون اجرا و ايجاد آنها، يا حزب به فرقه اي فرو رفته در خود مبدل مي گردد و يا به دنباله روي از توده ها مي پردازد. فقط با اجرا و ايجاد اين وظايف و پيوند ها، ساختمان، تحكيم و گسترش حزب در ميان توده ها موفقانه و به طور مستمر پيش مي رود.
مشي توده يي به مفهوم برخورد يكسان با تمامي بخش هاي توده ها نيست. توده ها بطور كلي از سه قسمت تشكيل مي شوند: بخش پيشرو، بخش ميانه و بخش عقب مانده. حزب، بخش پيشرو را تحت رهبري خود متحد مي سازد، با تكيه بر اين بخش، سطح آگاهي بخش ميانه را بالا مي برد و به سوي خود جلب مي نمايد و سعي مي كند كه بخش عقبمانده را به دنبال خود بكشاند و يا لا اقل خنثي سازد.
« رهبران بايد با مهارت عناصر قليل فعال را بگرد رهبري منحد گردانند و با تكيه به آنها سطح آگاهي سياسي عناصر ميانه رو را بالا برند و عناصر عقبمانده را بسوي خود جلب نمايند.» »
( اساسنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان – برنامه عمومی – استراتژی مبارزاتی )
 برین مبنا پیشبرد درست و موفقیت آمیز همه وظایف تدارکی چهارگانه برای بر پایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی، یعنی تدارک ایدئولوژیک – سیاسی خود حزب، تدارک توده یی، شناسائی مناطق مساعد و تدارک لوجیستیکی، بدون پیوند با توده ها و بسیج و رهبری آنها در مبارزات و مقاومت های شان ممکن و میسر نیست. درین میان، دومین وظیفه مبارزاتی تدارکی برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ( تدارک توده یی ) بطور کل همان پیوند با توده ها و بسیج و رهبری آنها در مبارزات و مقاومت های شان است.
در اساسنامه حزب درینمورد گفته شده است:   
« دومين وظيفه تداركي براي بر پايي و پيشبرد جنگ، تدارك توده يي است، يعني پيشبرد كار توده يي و سازماندهي توده ها در آن حد اقل حدودي كه بتوان با تكيه بر آنها جنگ را اَغاز كرده و به پيش برد. »
( اساسنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان – برنامه عمومی – استرتژی مبارزاتی )
همچنان در برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان درینمورد گفته شده است:    
«  دومين عرصه تدارك براي آغاز جنگ، تدارك توده يي است. جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي جنگ توده ها است و بدون آگاهي، خلاقيت و سازمانيابي آنان نمي تواند آغاز گردد و پيش برده شود. اما در مورد تدارك توده يي براي آغاز جنگ بايد بصورت جدي توجه داشت كه توده ها از لحاظ آمادگي شان براي شركت در عمليات آغازين جنگ و پيشبرد بعدي آن، در يك سطح قرار ندارند، بلكه به بخش هاي پيشرو، ميانه و عقبمانده تقسيم مي گردند. فعاليت هاي تداركي توده يي براي آغاز جنگ، عمدتاً در ميان توده هاي پيشرو متمركز مي گردد. در واقع پس از آغاز جنگ و پيشبرد كم و بيش موفقيت آميز آن است كه مي توان توده هاي مياني را به سوي جنگ جلب كرد و توده هاي عقبمانده را ارتقاُ داد و يا لا اقل خنثي نمود . »
( برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان – استراتژی مبارزاتی – تدارک برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ... )
به این ترتیب فعالیت مبارزاتی توده یی ما بطور عمده عبارت است از پیوند با توده های پیشرو و بسیج و سازماندهی آنها برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی. پس باید قبل از همه بدانیم توده های پیشرو چه کسانی هستند؟
توده های پیشرو قبل از همه آن بخش از توده ها را شامل می شوند که خواهان مقاومت ملی مسلحانه علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده باشند.
مسلما از دید مقاومت ملی مردمی و انقلابی، آن بخش از توده ها که مقاومت علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی را تفسیر اسلامی می کنند و بصورت باالقوه و باالفعل جزء نیروهای ذخیره و یا عملا فعال مقاومت اسلامی محسوب می شوند، نمی توانند جزء توده های پیشرو به حساب آیند، هر چند که از دید مقاومت عمومی در جبهه مقابل و مخالف اشغالگران و رژیم قرار دارند. مناسبات ما با این بخش از توده ها بسیار پیچیده و بغرنج است. از یکطرف آنها بصورت باالقوه یا باالفعل مقاومت کنندگان ضد اشغالگران و ضد رژیم هستند و از طرف دیگر به این مقاومت از دید اسلامی، فئودال کمپرادوری و ارتجاعی می نگرند و نه از دید ملی، مردمی و انقلابی. در هر حال ما در شرایط کنونی که در مرحله مبارزات تدارکی برای برپایی و پیشبرد مقاومت ملی مردمی و انقلابی قرار داریم، فرصت آنرا نداریم که به فعالیت مبارزاتی توده یی زیادی در میان این بخش از توده ها بپردازیم. بخصوص آن بخش از توده ها که عملا در مقاومت اسلامی شامل هستند و در صفوف این مقاومت می جنگند، فعلا نمی توانند عرصه مبارزات توده یی ما محسوب شوند. البته بعد از آنکه جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی آغاز گردید، توام با پیشرفت آن، وضعیت درینمورد رو به تغییر خواهد نهاد. اما می توان و باید در میان آن بخش از توده ها که جزء نیروهای مسلح مقاومت اسلامی نیستند، ولی خواست مقاومت مسلحانه علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده را دارند، مگر از دید اسلامی به آن می نگرند، از هم اکنون به کار و فعالیت توده یی پرداخت، ولی نمیتوان این عرصه را تمرکز گاه کار توده یی دانست و برای فعلا لازم نیست انرژی مبارزاتی زیادی برای آن صرف کرد.
از طرف دیگر توده هاییکه به مقاومت ضد اشغالگران و رژیم دست نشانده از دید همه جانبه ملی، مردمی و انقلابی بنگرند، بصورت خود بخودی آنقدر قلیل و اندک هستند که به زحمت در محاسبه می گنجند. حتی توده هائیکه از دید صرفا ملی به مقاومت ضد اشغالگران و رژیم پوشالی می نگرند و خواهان پیوستن به مقاومت مسلحانه هستند، صرفا بخش بسیار کوچکی از توده ها را تشکیل می دهند. ولی ما می توانیم - و باید – کار توده یی خود را در میان این بخش از توده ها متمرکز نمائیم و ضمن بسیج و سازماندهی آنها برای ارتقای مبارزاتی بیشتر شان بکوشیم.   
در هر حال به وجود آمدن عرصه مبارزاتی توده یی وسیعی بصورت خود بخودی برای مبارزات تدارکی بخاطر برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی، اگر ناممکن نباشد نهایت مشکل هست. در واقع پس از آغاز جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی و پیشرفت های آن است که عرصه مبارزاتی توده یی جهش وار گسترش می یابد. در حال حاضر ما باید مطابق به فرمولبندی اساسنامه حزب، به پيشبرد كار توده يي و سازماندهي توده ها در آن حد اقل حدودي كه بتوانیم با تكيه بر آنها جنگ را اَغاز نمائیم و مراحل آغازین آن را پیش بریم، توجه داشته باشیم.
ناگفته پیدا است که نمی توان – و نباید – توده های پیشرو را صرفا در حد آن بخش از توده ها محدود کرد که خواهان مقاومت ملی مسلحانه علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده هستند و آماده اند که سلاح بردارند و بجنگند. توده هائیکه به سائر اشکال مبارزاتی مقاومت جویانه علیه اشغالگران و رژیم پوشالی دست می زنند و یا حاضر اند دست بزنند، نیز جزء توده های پیشرو محسوب می شوند. توده هائیکه علیه قتل عام های ددمنشانه قوت های اشغالگر دست به اعتراض می زنند، علیه اجحافات ضد ملی و ضد مردمی رژیم دست نشانده بر می خیزند و یا علیه فقر و گرسنگی ناشی از شرایط اشغال و حاکمیت نظام استثمارگرانه و ستمگارانه موجود به حرکت در می آیند، نیز جزء توده های پیشرو هستند و باید به کار توده یی در میان آنها توجه کرد.
تظاهرات اعتراضی علیه بمباران های کور قوت های اشغالگر، اعتصاب معلمین شهر کابل، اعتصاب داکتران هرات و اعتصاب دریوران در مسیر شاهراه قندهار – هرات، چند نمونه برجسته حرکت های مبارزاتی مقاومت جویانه توده یی هستند که در جریان چند ماه گذشته سال جاری براه افتاده اند.
ما باید در سطح کمونیستی و ملی – دموکراتیک فعالانه از این حرکت های مبارزاتی توده یی اعلام حمایت نموده و برای این مبارزات تبلیغ نمائیم. ما باید پیوند با این مبارزات را تامین نمائیم و برای گسترش کمی و ارتقای کیفی شان تلاش کنیم. ما باید از میان پیشرو ترین افراد شامل در این حرکت های مبارزاتی، برای حزب و سازمان های توده یی ملی – دموکراتیک تحت رهبری حزب و همچنان جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی و بصورت مشخص گروپ های چریکی آغاز کننده این جنگ، سرباز گیری نمائیم.
قدر مسلم است که نمی توان - و نباید – صرفا به حمایت از حرکت های مبارزاتی مقاومت جویانه خود بخودی توده یی، پیوند با این مبارزات و گسترش و ارتقای آنها توجه داشت. ما باید به نوبه خود برای راه اندازی اینگونه حرکت های مبارزاتی کار و پیکار نمائیم. مقدم بر آن ما نباید صرفا بر آمادگی های خود بخود موجود توده های پیشروی که خواهان مقاومت مسلحانه هستند، تکیه نمائیم. ما خود نیز باید برای ایجاد و پرورش روحیه مقاومت جنگجویانه توده های پیشرو بکوشیم و راه های مبارزاتی اصولی و موثر اجرا و پیشبرد این وظیفه مبارزاتی را بیابیم. 

    

كارزار دفاع از انقلاب نيپال

 

كارزار دفاع از انقلاب نيپال، از اول اپريل 2008 شروع شد و در ابتدا قرار بود تا پانزدهم اپريل ادامه يابد؛ اما بنا به دلايل خاصي براي دوهفتة ديگر نيز ادامه يافته و تا آخر اپريل پيش رفت.
كارزار عمدتا توسط واحد هاي حزبي داخل كشور و واحد هاي حزبي آنطرف خط ديورند پيشبرده شد. واحد هاي حزبي رويهمرفته هم در پخش اسناد بيروني و تبليغات بيروني و هم در پيشبرد مباحثات دروني مربوط به كارزار تلاش وكوشش نمودند. در طي يك ماهي كه كارزار ادامه داشت، مسائل مربوط به انقلاب نيپال در سطح نسبتا وسيع توده يي مطرح گرديده و مورد توجه و دقت قرار گرفتند.
پخش وسيع ورقه هاي خبري سه گانه در مورد " آخرين نتايج انتخابات مجلس موسسان نيپال "، به مثابه بخشي از كارزار، براي اولين بار توده هاي افغانستاني را بصورت نسبتا وسيع در جريان اخبار مربوط به نيپال قرار داد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان نسبت به جذر و مد هاي انقلاب در نيپال بطور هميشگي توجه ويژه اي داشته و با اميد واري و دلهره تحولات مربوط به آنرا تعقيب كرده است. راه اندازي و پيشبرد كارزار دفاع از انقلاب نيپال اين توجة ويژه هميشگي را ارتقاي كيفي قابل توجهي بخشيده و اهميت توجة جدي به مسائل انقلاب نيپال را بيشتر از پيش برجسته ساخت.
با در نظر داشت مباحثات دروني در " جنبش انقلابي انترناسيوناليستي " ، به شمول ملاحظات جدي حزب ما، در مورد تحولات نيپال، رفقا در جريان پيشبرد كارزار، در مورد مباحثات دروني نسبت به فعاليت هاي بيروني فعالتر و جدي تر بوده و فعاليت هاي مبارزاتي بيشتري از خود نشان دادند.
طبيعي است كه مباحثات دروني براه افتاده در كارزار و همچنان اقدامات مبارزاتي بيروني در آينده نيز تعقيب خواهد شد و در شماره هاي مختلف نشريه دروني و ارگان مركزي حزب منتشر خواهد گرديد.
اسناد ضميمه عبارت اند از: دو سند مربوط به كارزار، يك بررسي آماري از نتايج انتخابات مجلس موسسان در نيپال، سندي از سرويس خبري جهاني براي فتح در مورد نتايج انتخابات نیپال و نظری بر وضعیت کنونی نیپال.

اعلاميه پخش شده در روز انتخابات مجلس موسسان در نيپال

از انقلاب نیپال دفاع کنیم و توطئه ها و مداخلات امپریالیست های امریکایی و توسعه طلبان هندی و سائر امپریالیست ها و مرتجعین را افشا نمائیم

 

قرار است انتخابات مجلس موسسان در نیپال به تاریخ دهم اپریل بر گزار گردد و پروسۀ جاری روند سیاسی در نیپال آخرین روز های خود را از سر بگذراند. این انتخابات، تا حال چند بار توسط مرتجعین به تعویق انداخته شده است، ولی احتمال به تعویق انداختن مجدد آن دیگر غیرمحتمل به نظر می رسد. اما در صورتیکه مرتجعین سلطنت طلب و حامیان امپریالیست و توسعه طلب امریکایی و هندی آنها بر گزاری انتخابات را به نفع خود نبینند، این احتمال وجود دارد که اردوی ارتجاعی شاهی، که تا حال دست نخورده باقی مانده و طی دو سه سال اخیر توسط امپریالیست های امریکایی بیشتر از پیش مجهز و مسلح گردیده است، دست به کودتا بزند و پروسۀ جاری در آخرین مراحل خود منقطع گردد.
از جانب دیگر یک توطئۀ ارتجاعی بنیاد گرایانۀ هندو در جنوب کشور، در دشت های ترایی، جائیکه تقریبا نصف نفوس نیپال را در خود جای داده و منطقۀ اصلی تولید زراعتی کشور محسوب می گردد، شکل گرفته است. این توطئۀ بنیاد گرایانۀ هندو که ظاهرا با شعار حقوق منطقه یی اهالی مدهیشی جنوب، که با اهالی ایالت بیهار هند هم نسب هستند، سر بلند کرده است، در اصل دو هدف را دنبال می نماید:
1 - جلوگیری از سرنگونی سلطنت فئودالی هندو و برقراری مجدد سلطۀ آن بر سراسر کشور.    
2 – تجزیۀ منطقۀ ترایی از نیپال و پیوند دادن آن به ایالت بیهار هند.
از جانب دیگر هم در رابطه با کودتای ارتجاعی توسط اردوی شاهی و هم در رابطه با حرکت های بنیاد گرایۀ هندو در جنوب، احتمال مداخلات مسلحانۀ امپریالیستی و ارتجاعی خارجی، بخصوص توسط توسعه طلبان هندی و حمایت امپریالیست های امریکایی، نیز وجود دارد.
انقلاب نیپال پس از پیشرفت های ده سالۀ جنگ خلق به دستاورد های مهمی نائل آمد. هشتاد در صد قلمرو روستایی کشور از سلطۀ دولت ارتجاعی آزاد گردید و درین مناطق وسیع قدرت سیاسی توده یی شکل گرفت، ضربات مهمی بر استثمار فئودالی، تبعیضات کاستی، ستم ملی و ستم جنسی وارد آمد و ارتش انقلابی به آنچنان نیرومندی، توان و پیشروی های عملیاتی دست یافت که حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) ورود جنگ خلق به مرحلۀ تعرض استراتژیک را اعلام نمود.
اما پس از آنکه شاه با پشت گرمی اردوی شاهی و با اعلام حالت اضطرار در کشور، پارلمان را منحل نمود، حکومت را بر کنار کرد و صدراعظم معزول را زندانی ساخت، حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) به تاکتیک همکاری با احزاب پارلمانی در قالب مبارزات مسالمت آمیز توده یی روی آورد. در نتیجۀ مبارزات توده یی وسیعی که نیروهای تحت رهبری مائوئیست ها در آنها نقش عمده بر عهده داشتند، شاه ناگزیر شد پارلمان منحل شده و حکومت معزول شده را دوباره بر حال نماید و اردوی شاهی نیز به ناچار ساکت باقی ماند. پس از آن، در انطباق با یک توافقنامۀ دو جانبه رسمی میان حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) و هفت حزب پارلمانی، همه با هم بجای پارلمان و حکومت موجود، یک پارلمان و حکومت جدید ائتلافی موقت و یک قانون اساسی موقت به وجود آوردند تا برای تعیین نظام سیاسی آیندۀ کشور، به پای انتخابات مجلس موسسان بروند.
علیرغم اینکه تعدادی از مواد مهم توافقنامۀ مشترک، منجمله انحلال اردوی شاهی، توسط احزاب پارلمانی و حکومت موقت اجرا نا شده باقی ماند و حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) پس از مدتی شمولیت در حکومت موقت، از آن خارج گردید، مائوئیست ها در پارلمان موقت باقی ماندند. حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) پس از خروج از حکومت موقت، یک جنبش مبارزاتی توده یی وسیع مسالمت آمیز به نفع برگزاری انتخابات مجلس موسسان را دامن زد و به این ترتیب پروسۀ مبارزاتی صلح آمیز همچنان ادامه یافت. 
این پروسۀ سازش میان حزب کمونیست ( مائوئیست ) نیپال و بخشی از نیروهای ارتجاعی در آن کشور که به قصد منزوی کردن هر چه بیشتر ارتجاع فئودالی سلطنت طلب به میان آمده است، زمینه ای برای یکسلسله « تبلیغات ارتجاعی و رویزیونیستی ای ... که کوشش دارند توده های انقلابی را دچار توهم سازند و آنها را از مسیر انقلاب منحرف کنند ...  »، هم در داخل نیپال و هم در سطح جهانی، بخصوص کشور های منطقه، به وجود آورد. در چوکات این تبلیغات ارتجاعی و رویزیونیستی سعی به عمل آمد و می آید که پروسۀ مبارزاتی صلح آمیز کنونی در نیپال، که حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) یک حرکت تاکتیکی خوانده و میخواند، به عنوان یک مودل و یک استراتژی مبارزاتی در مقابل استراتژی مبارزاتی جنگ خلق مطرح گردد. در رابطه با رد قاطعانۀ همینگونه تبلیغات ارتجاعی و رویزیونیستی " ششمین کنفرانس منطقوی احزاب و سازمانهای مائوئیست متحد در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در جنوب آسیا " که به اشتراک حزب انقلابی بنگله دیش، حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، حزب کمونیست بوتان ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست )، حزب کمونیست هند ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست )، حزب کمونیست هند ( مارکسیست – لنینیست ) ناگزالباری، حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) و حزب پرولتری پوربابنگلا ( کمیته مرکزی ) دائر گردید و اطلاعیۀ مطبوعاتی آن در جنوری 2007 منتشر شد، با صراحت اعلام کرد که :
« کنفرانس این موضع مائوئیستی را مجددا خاطر نشان کرد که سازش میان یک حزب مائوئیستی و نیروهای ارتجاعی در یک کشور ، نیروهای انقلابی در سائر کشور ها را ملزم نمی سازد که عین کار را انجام دهند و اینکه آنها باید به اجرای وظایف انقلابی شان ادامه دهند. »
اطلاعیۀ مطبوعاتی کنفرانس بلافاصله ادامه می دهد:
« کنفرانس برای یک کارزار وسیع بخاطر دفاع از انقلاب در نیپال فرا خوان داد و خواست عدم مداخله امپریالیست ها و تمام مرتجعین در مسائل نیپال را قویا مطرح کرد . »
در پاسخ به همین فراخوان بود که یک کارزار مبارزاتی چند هفته یی، توسط کمیتۀ دفاع از انقلاب نیپال، در منطقه پیش برده شد.
اینک در شرایطی که پروسۀ سیاسی صلح آمیز جاری در نیپال اخرین مراحل خود را از سر میگذراند، یکبار دیگر در انطباق با " اطلاعیۀ مطبوعاتی ششمین کنفرانس منطقه یی احزاب و سازمانهای مائوئیست متحد در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در جنوب آسیا»، همبستگی انترناسیونالیستی خود را با حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) اعلام می کنیم.
حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان مداخلات و توطئه های نفرت انگیز امپریالیزم امریکا را در تلاش برای حفاظت از دولت و جامعۀ ارتجاعی کهن در نیپال شدیدا تقبیح می نماید و خواهان آن است که مبارزه علیه این مداخلات و توطئه ها با تمام توان و قوت به پیش برده شود.
ما همچنان نقشی را که توسعه طلبان هندی در کل شبه قارۀ هند به عنوان ژاندارم منطقه یی جدید امپریالیست های امریکایی و در جهت خدمت به کارزار مداخله گرانه، تجاوزکارانه و اشغالگرانۀ آنها در سطح جهان و منطقه و مشخصا در نیپال و افغانستان،  بر عهده گرفته اند، جدا نکوهش می کنیم و خواهان پیشبرد مبارزات فعال علیه آن هستیم.
حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان یکبار دیگر اعلام می کند که بزرگترین خدمتی را که می تواند برای انقلاب جهانی، منجمله انقلاب نیپال، انجام دهد، این است که مبارزات تدارکی برای برپایی و پیشبرد جنگ خلق در افغانستان را، که شکل مشخص کنونی آن جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ آنها است، هر چه اصولی تر و سریعتر به سر انجام رساند و درفش پر افتخار جنگ انقلابی را در میدان کارزار خونین افغانستان بر افرازد.

زنده باد انقلاب نیپال!
مرگ بر دشمنان انقلاب نیپال!
دور باد دستان مداخله گر امپریالیست های امریکایی و توسعه طلبان هندی از نیپال!
زنده باد مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم!
زنده باد جنبش انقلابی انترناسیونالیستی!
به پیش در راه بر پایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی در افغانستان!

حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان

22 حمل 1387 ( 10 اپریل 2008 )

 

پيام تبريكيه به حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست )

 

به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست )
رفقای عزیز !
تبریکات صمیمانۀ ما را به مناسبت پیروزی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در انتخابات مجلس موسسان، و تمنیات نیک ما را در جهت پیروزی های مبارزاتی باز هم بیشتر تان، به شما، تمامی اعضای حزب، اردوی آزادیبخش خلق، چریک های توده یی، جمعیت جوانان کمونیست، سازمان های توده یی تحت رهبری حزب و کل خلق نیپال، تقدیم می نمائیم.
ما در طی ده سالی که جنگ خلق در نیپال جریان داشت و دو سال بعد از آن، به ویژه در طی چند ماه گذشته، مداوما سعی داشته ایم فراز و نشیب ها و خم و پیچ های مبارزات انقلابی در نیپال را با امید واری و درس آموزی از نزدیک تعقیب نمائیم. حزب ما در سراسر یک ماه گذشته ( ماه اپریل )، یک کارزار مبارزاتی حمایت از انقلاب نیپال را پیش برده است. این کارزار مبارزاتی در عین حمایت از انقلاب نیپال شامل پیشبرد جر و بحث های درونی در مورد شیوه ها و راه های مبارزاتی اتخاذ شده در راستای برگزاری انتخابات مجلس موسسان و جمهوری دموکراتیک فیدرال نیز بوده است. جوانب بیرونی و درونی این کارزار مبارزاتی را بعد از تنظیم و جمعبندی نهایی به شما و کمیتۀ جنبش انقلابی انترناسیونالیستی تقدیم خواهیم کرد.
بیان اجمالی این موضوع را درینجا ضروری می دانیم که حزب ما در مورد " تاکتیک " های اتخاذ شده توسط رفقا و کل پروسۀ " تعرض سیاسی " ای که به انتخابات مجلس موسسان و پیروزی انتخاباتی حزب همسنگر ما، حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست )، انجامیده است، ملاحظات بسیار جدی و همه جانبه دارد. چنانچه این ملاحظات در عمل نادرست ثابت گردد، نه تنها ناراحت نخواهیم شد بلکه با کمال صمیمیت باید بگوئیم که این امر باعث شادمانی ما نیز خواهد شد.
در هر حال، همانطوریکه در نامۀ جوابیۀ ارسالی به شما، ملاحظات مان را صریحا با شما رفقا در میان گذاشتیم، بعد از این نیز به این کار ادامه خواهیم داد و امید واریم با جدیت بیشتر از پیش این کار را انجام دهیم. یقینا چنین ملاحظاتی را از سوی سائر نیروهای همسنگر در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و در راس همه کمیتۀ جنبش نیز دریافت خواهید کرد. تا حال هر چه بوده است، بعد از این، حزب شما ... باید در قبال ملاحظات رفقای همسنگر بین المللی اش گوش شنوای بیشتری داشته باشد. به نظر ما چگونگی برخورد شما در این زمینه هم می تواند باعث استحکام و گسترش بیشتر و روز افزون تر جنبش ما گردد و هم می تواند خطرات جدی بر سر راه استحکام و گسترش و حتی وحدت و موجودیت یکپارچۀ آن به وجود آورد و به این ترتیب به امر انقلاب جهانی خدمت نماید و یا به آن زیان رساند.

زنده باد انقلاب نیپال!
زنده باد انترناسیونالیزم پرولتری!
زنده باد جنبش انقلابی انترناسیونالیستی!

کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان
اول می 2008

 

بررسی احصائیوی ذیل چند روز بعد از معلوم شدن نتایج نهایی انتخابات مجلس موسسان نیپال به عمل آمد.

احصائیه ها در مورد انتخابات مجلس موسسان نیپال چه می گویند؟

در نیپال تقریبا 17000000 ( هفده میلیون ) رای دهنده موجود است. مجموع آراء ریخته شده به صندوق های انتخاباتی مجلس موسسان رویهمرفته در حدود 10000000 ( ده میلیون ) رای بوده است. از اینقرار در حدود 7000000 ( هفت میلیون ) نفر از افراد دارای حق رای در انتخابات شرکت نکرده اند.
ترکیب نهایی مشمولین مجلس موسسان قرار ذیل اعلام گردیده است :
1 – حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) مجموعا 220 نفر ( 120 نفر در  انتخابات مستقیم و 100 نفر در شمارش تناسبی مجموع آراء حاصله )
2 – حزب کنگرۀ نیپال مجموعا 110 نفر ( 37 نفر در انتخابات مستقیم و 73 نفر در شمارش تناسبی مجموع آراء حاصله )
3 – حزب کمونیست نیپال ( اتحاد مارکسیست – لنینیست ها ) مجموعا 103 نفر ( 33 نفر در انتخابات مستقیم و 70 نفر در شمارش تناسبی مجموع آراء حاصله.
4 – فورم حقوق مردم مدهیسی مجموعا 52 نفر ( 30 نفر در انتخابات مستقیم و 22 نفر در شمارش تناسبی مجموع آراء حاصله )
5 – حزب دموکراتیک مدهیش ترایی مجموعا 20 نفر ( 9 نفر در انتخابات مستقیم و 11 نفر در شمارش تناسبی مجموع آراء )
6  -  مجموعا 20 حزب دیگر یا در اثر انتخابات مستقیم و شمارش تناسبی مجموع آراء و یا صرفا بنا به شمارش تناسبی مجموع
آراء نیز به مجلس موسسان راه یافته اند که تعداد مجموعی افراد انتخاب شدۀ هر بیست حزب مذکور 73 نفر می  باشد، به ترتیب
ذیل :
9  -  8  -  8  -  7  -  5  -  4  -  4  -  4  -  3  -  2  -  2  -  2  -  2  -  2  -  1  -  1  -  1  -  1  -  1  -  1  .
7  -  افراد مستقل 2  نفر 
این مجموعه، 575 نفر از اعضای مجلس موسسان را تشکیل می دهند.
26 نفر دیگر توسط کابینۀ حکومت فعلی بصورت انتصابی تعیین می گردند. تعداد مجموعی اعضای مجلس موسسان 601 نفر خواهند بود.
محاسبات قابل توجه ای که از لیست فوق بدست می آید، قرار ذیل است :
الف  –  تعداد افرادی که در انتخابات شرکت نکرده اند، مجموعا کمی بیشتر از 41% مجموع افراد دارای حق رای را تشکیل می دهند و مجموع افرادی که در انتخابات شرکت کرده اند، کمی کمتر از 59 % مجموع افراد داری حق رای را. گرچه شرکت این تعداد افراد در انتخابات، بنا به قاعدۀ معمول انتخابات ها در جهان، انتخابات را مشروعیت می بخشد، اما با توجه به موجودیت و پیشرفت ده سال جنگ خلق در نیپال و بعدا راه اندازی و پیشبرد یک جنبش توده یی وسیع توسط تمامی احزاب بزرگ سیاسی کشور، به شمول حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) و همچنان پیشبرد کار تدارکی وسیع توسط تمامی احزاب برای شرکت در انتخابات، باید گفت که نه میزان شرکت کنندگان در این انتخابات چندان وسیع و گسترده بوده است و نه هم میزان کسانی که درین انتخابات شرکت نکرده اند، چندان کم و قلیل. به این ترتیب می توان گفت که این انتخابات از لحاظ تعداد شرکت کنندگان، یک انتخابات معمولی بوده است و نه یک انتخابات فوق العاده.
ب -  حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست )، در انتخابات مستقیم، از مجموع 240 چوکی، 120 چوکی یعنی 50% کل چوکی ها را بدست آورده است و 120 چوکی دیگر یعنی 50 % دیگر کل چوکی ها به مجموع احزاب سیاسی دیگر، به شمول حزب کنگرۀ نیپال و حزب اتحاد مارکسیست – لنینیست ها، تعلق گرفته است.
درین بخش اگر وضعیت حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) را با وضعیت دو حزب بزرگ پارلمانی قبلی مقایسه کنیم، نتیجۀ ذیل حاصل می گردد:
حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) -  50 % مجموع چوکی ها.
حزب کنگرۀ نیپال – 5/ 15 % مجموع چوکی ها.
حزب اتحاد مارکسیست – لنینست ها – 5/13 % مجموع چوکی ها
مجموع چوکی های متعلق به دو حزب اخیر -  39 % مجموع چوکی ها یعنی 11 % کمتر از مجموع چوکی های متعلق به حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ).
درین بخش، دستاورد انتخاباتی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) نسبتا عالی است، اما با وجود آن نتوانسته در این بخش از مشمولین مجلس موسسان از اکثریت برخوردار گردد.
ج – حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در شمارش تناسبی مجموع آراء ریخته شده به صندوق ها، 100 چوکی از 355 چوکی را بدست آورده است، یعنی تقریبا 5/28 % مجموع چوکی های این بخش را. به عبارت دیگر، صرفا 5/28 % مجموع افرادی که در انتخابات مجلس موسسان شرکت کرده اند، به حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) رای داده اند، در حاليكه 5 / 81 % آنها به این حزب رای نداده اند.
اگر وضعیت حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) درينمورد را با وضعیت دو حزب بزرگ پارلمانی قبلی مقایسه نمائیم، نتایج ذیل بدست می آید:
حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) – 5 / 28 مجموع آراء
حزب کنگرۀ نیپال – تقریبا 5 / 20 % مجموع آراء
حزب اتحاد مارکسیست – لنینیست ها – کمی کمتر از 20 %
مجموع آراء متعلق به دو حزب اخیر – 40 % مجموع آراء یعنی 5 / 11 % بیشتر از مجموع آراء متعلق به حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست )
به این ترتیب رای کمتر از 3000000 ( سه میلیون ) نفر از مجموع 10000000 ( ده میلیون ) نفر شرکت کننده در انتخابات به حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) تعلق گرفته است، یعنی کمتر از یک سوم مجموع شرکت کنندگان در انتخابات. این تعداد افراد صرفا کمتر از 17 % مجموع افراد دارای حق رای در نیپال را تشکیل می دهند.
دستاورد انتخاباتی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) درین بخش صرفا این است که به مثابۀ بزرگترین حزب در میان احزاب موجود در نیپال مطرح گردیده است، در حالیکه با در نظر داشت مجموع آراء ریخته شده به صندوق ها خیلی در اقلیت قرار دارد و طرفداران انتخاباتي آن صرفا بخش كوچكي از مجموع افراد دارای حق رای را تشكيل مي دهند.
د -  حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست) صرفا 220  چوكي از مجموع 601 چوكي مجلس موسسان را در اختيار دارد و براي احراز اكثريت ساده يعني 301 راي به 81 راي ديگر و براي احراز اكثريت دو سوم يعني 401 راي به 181 راي ديگر نيازمند است. حزب ناگزير است براي احراز اكثريت ساده و بطريق اولي براي احراز اكثريت دوسوم با سائر احزاب وارد ائتلاف شده و سازش و معامله نمايد. " اتحاد ماركسيست – لنينيست ها " در مجلس موسسان 103 چوكي دارد. حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) و " اتحاد ماركسيست – لنينيست ها "، در صورت ائتلاف با هم، جمعا مي توانند 323 راي داشته باشند و از اكثريت ساده برخوردار گردند. اما براي احراز اكثريت دو سوم به 78 راي ديگر نياز دارند. اين حالت خواهي نخواهي پاي حزب یا احزاب دیگر در مجلس موسسان را نيز به ائتلاف مي كشاند.
ائتلاف ميان سه حزب بزرگ موجود در مجلس موسسان ( حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست )، حزب كنگره نيپال و اتحاد
ماركسيست  لنينيست ها )، وضعيت قبل از خروج حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) از حكومت موقت قبلي را كه چندين ماه پيش از برگزاري انتخابات مجلس موسسان صورت گرفته بود، عمدتا يكبار ديگر احيا مي نمايد، با اين تفاوت كه اين بار حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست) بزرگترين حزب در اين ائتلاف خواهد بود و نه حزب كنگره نيپال.
چنين حالتي وضعيت متزلزلي در حكومت جديد به وجود خواهد آورد و حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) نخواهد توانست در مجلس موسسان حتي قانون اساسي جمهوري دموكراتيك فيدرال مورد نظرش را تدوين و تصويب نمايد و ناچار خواهد بود، در اين حد يا آن حد، به نيروهاي ائتلافي خود امتيازاتي بدهد و طرح رقيق شده اش را باز هم رقيق تر سازد.
احتمال ديگر، البته احتمال ضعيف تر، اين است كه اين وضعيت بن بست نه به مجلس موسسان اجازه بدهد كه يك قانون اساسي جديد تصويب نمايد و نه هم به حكومت جديد اين فرصت را مساعد سازد كه حد اقل در سطح يك حكومت معمولي خود را تحكيم نمايد و وظايف خود را پيش ببرد. در چنين صورتي بحران مجددا اوج خواهد گرفت و راه حل خود را در شروع درگيري ها و زد و خورد ها يعني از سر گرفته شدن جنگ جستجو خواهد كرد. اين امكان وجود دارد كه اردوي نيپال دست به يك كودتاي ارتجاعي بزند و اردوي آزاديبخش خلق و چريك هاي توده يي در مقابله با آن وارد كارزار گردند. اين امكان نيز وجود دارد كه هر دو طرف راه حل مسالمت آميز مشكلات را كنار بگزارند و در مناطق مختلف عليه همديگر دست به جنگ بزنند. اگر چنين شود سير انكشاف اوضاع را بصورت دقيق نمي توان از همين حالا پيش بيني كرد، اما يك چيز مسلم است و آن اينكه حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) مجددا نخواهد توانست بصورت يكدست و يك پارچه وارد دور ديگري از جستجوي راه حل مسالمت آميز قضايا و يك " تعرض سياسي " جديد گردد. در چنين حالتي بعيد نيست كه وسوسه راه انداختن جنگ فيصله كن و قيام نهايي براي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) به وجود بيايد. ولي قاطعانه بايد گفت كه احتمال پيروزي چنين جنگ و قيامي را نمي توان بيشتر از احتمال شكست فاجعه بار آن پيش بيني نمود.
در هر حال، انتخابات مجلس موسسان نيپال نتوانسته است شرايط محكمي براي حل مسائل سياسي اين كشور از طريق مسالمت آميز به وجود آورد. بحران كماكان ادامه دارد و مي تواند بطرف تشديد بيشتر پيش برود.

نیپال: افق انتظارات مردم گسترده تر مي گردد


سرويس خبري جهاني براي فتح  - 14 اپريل

انتخابات مجلس موسسان نیپال در 10 اپريل برگزار شد. اين اولين انتخابات پس از 9  سال است. نتايج نهائي انتخابات هنوز روشن نيست، اما نتايج اوليه نشان مي دهد که حزب کمونيست نیپال (مائوئيست) دست بالا را داشته و به احتمال قوي در  مجلس موسسان صاحب اکثريت آراء خواهد بود. مردم نقاط مختلف از پيروزي حزب مائوئيست خوشحالند و اميدوارند اين پيروزي راه را براي ساختن يک "نیپال نوين" باز کند و مردم را از فقر و ستم برهاند. در اين انتخابات، مردم دست رد به سينه احزاب سياسي اصلي طبقات حاکمه نیپال زدند. احزاب طبقات حاکمه نیپال از جمله عبارتند از حزب کنگره که در راس حکومت هائي قرار داشت که ارتش را به سرکوب سبعانه جنگ خلق روانه کرد و حزب کمونيست نیپال(يو ام ال) که عليرغم اسمش سالها پيش به کمونيزم پشت کرد و در جنگ عليه انقلاب شرکت کرد. طرفداران علني سلطنت نيز راي زيادي نياورده اند .
نقش مجلس موسسان آن است که پروسه اي را براي تدوين قانون اساسي جديد براي ايجاد يک جمهوري آغاز کند. انتظار مي رود اين پروسه يک تا دو سال به طول انجامد .
اين انتخابات، يک انتخابات عادي نيست. حزب کمونيست نیپال (مائوئيست) از سال 1996 تا سال 2006 جنگ خلق را پيش مي برد که  مرکز اصلي اش در مناطق روستائي و هدفش به انجام رساندن يک انقلاب دموکراتيک نوين و رها کردن کشور از يوغ امپرياليزم، فئوداليزم و سرمايه داري بوروکرات، بود. دو سال پيش جنبش توده یي بزرگي شهرهاي کشور را در نورديد و شاه گياندرا را که بشدت مورد تنفر مردم است مجبور به عقب نشيني و دست کشيدن از قدرت مطلقه و استقرار مجدد پارلمان کرد. در اين پارلمان، سهم مهمي به حزب کمونيست نیپال (مائوئيست) داده شد .
ناظران بين المللي که از کشورهاي مختلف به نیپال سرازير شده اند (از آن جمله جيمي کارتر رئيس جمهوري سابق آمريکا و يان مارتين، رئيس سازمان ملل در نیپال) بشدت به تحسين و تمجيد از روند انتخاباتي پرداختند و از اينکه "صلح آميز" بود ابراز خوشحالي بسيار کردند. اولين عکس العمل ها به انتخابات از سوي "مجامع بين المللي" اين بود که آن را بعنوان پايان قطعي جنگ خلق تحسين کردند. عکس العمل آنان نسبت به پيروزي انتخاباتي حزب کمونيست مائوئيست هنوز روشن نيست .
 در واقع، در دوره قبل از انتخابات و در روز انتخابات عده قابل توجهي کشته شدند که تقريبا در همه موارد قربانيان از مائوئيستها بودند. خشم انگيزترين اتفاق در منطقه اي بنام دانگ در غرب نیپال رخ داد که پليس هفت تن از هواداران مائوئيستها را کشته و 25 تن ديگر را زخمي کرد .
سوالي که اکنون در اذهان نقش بسته اين است که پس از انتخابات چه خواهد شد.   توافق هاي ماقبل از انتخابات مبني بر آنست که يک حکومت ائتلافي متشکل از سه حزب کمونيست مائوئيست، حزب کنگره و حزب يو ام ال تشکيل شود. حزب کمونيست مائوئيست که تا پيش از اين صاحب نقش فرعي در حکومت بود، به احتمال قوي پس از انتخابات مجلس موسسان نقش اصلي را در حکومت
خواهد داشت  
يک حکومت جديد تشکيل خواهد شد. اما مسئله اساسي اين نيست که کدام احزاب در حکومت خواهند بود، بلکه اين است که ماهيت قدرت دولتي چه خواهد بود. همانطور که در مقاله قبلي سرويس خبري جهاني براي فتح (11 فبروري 2008) گفته شد، سوال پايه یي اين است که پس از دهسال جنگ خلق ماهيت رژيمي که در سطح سراسري تثبيت مي شود، چيست؟ دولت کهن براي حفظ منافع طبقات استثمارگر مي جنگيد و نیپال را وابسته و تابع امپرياليزم خارجي و هند مي کرد.  دولتي که از درون مجلس موسسان به ظهور رسد، قدرت کدام طبقه خواهد بود؟ اين دولت با ارتش نیپال و نيروهاي انتظامي که کاري جز شکار انقلابيون و تجاوز و وحشت آفريني براي توده هاي مردم ندارند، چه خواهد کرد؟ بر ارتش رهائي بخش خلق که عشق و احترام دهقانان فقير، يعني اکثريت اهالي کشور را  برانگيخته است، چه خواهد رفت؟  آيا نیپال پايگاهي براي انقلاب جهاني خواهد شد يا اينکه کماکان در شبکه تار عنکبوتي سلطه امپرياليستي و خارجي خواهد ماند؟
شک نيست که شاه رفتني است، اما آيا دولتي که از درون مجلس موسسان به ظهور برسد از روابط فئودالي که شاه نماينده اش بود، رها خواهد بود؟ در دوران جنگ خلق در هر آنجا که ارتش رهائي بخش خلق قدرت داشت، ضربات محکمي بر نظام کاستي و دهشت آفريني آن عليه به اصطلاح اقوام "نجس" و ديگر روابط ارتجاعي مانند مزدوج کردن کودکان، کتک زدن زنان و ديگر اعمال زن ستيزانه، زد. آيا پروسه مجلس موسسان خواهد توانست اين تغييرات را   نهادينه کرده و در سراسر کشور بسط دهد؟
انقلاب در مناطق روستائي نظام جديدي را بوجود آورد که شامل "دادگاه هاي خلق " بود. اين دادگاه ها تقويت کننده نظم انقلابي و قدرت سياسي نوين بودند. آيا اين نهادها جائي در رژيم نوين خواهند داشت؟ سيستم قضائي و بوروکراسي دولتي که خادم دولت کهن بودند چه خواهد شد؟
شک نيست که نيروهاي قدرتمندي چون قدرت هاي امپرياليستي، طبقات حاکمه هند و همچنين استثمارگران نیپال، هر کاري بتوانند انجام خواهند داد تا نگذارند يک انقلاب واقعي در نیپال بوقوع بپيوندد .
در دوران دهسال جنگ خلق، حزب کمونيست نیپال (مائوئيست) فراخوان "زمين به کشتگر" و نابودي کامل نظام ارتجاعي را داد: نظامي که شاه در راس آن نشسته و کارگران و دهقانان را استثمار و محکوم به فقر مي کرد؛ انواع ستم هاي قرون وسطائي را بر زنان تحميل مي کرد؛ اقليت هاي ملي و کاست های پائین را سرکوب مي کرد. توده ها در نیپال خواهان تغييرات انقلابي هستند و همين امر يکي از دلايل عمده پيروزي حزب کمونيست نیپال(مائوئيست) در اين انتخابات است. اشتياق سوزان براي ايجاد يک "نیپال نوين" را بوضوع مي توان در چهره هاي پر تحرک هزاران جوان و پير که شادمانانه به خيابان ها سرازير شده اند ديد. با استعفاي تحقير آميز کساني که سالها چهره هاي شناخته شده دولت کهن بودند، انتظارات مردم نيز  سر به آسمان سائيده است .

نظری بر وضعیت کنونی نیپال

 

مجلس موسسان نیپال، 48 روز بعد از برگزاری انتخابات، یعنی به تاریخ 28 می، رسما نظام شاهی هندو در نیپال را ملغا اعلام کرد و نظام سیاسی آینده نیپال را " جمهوری دموکراتیک فیدرال " تعیین نمود. مدتی پس از این فیصله ، شاه مخلوع از قصر شاهی بیرون رفت ولی اعلام کرد که نیپال را ترک نخواهد کرد.
پس از آن مجلس موسسان به این فیصله رسید که در راس دولت جمهوری دموکراتیک فیدرالی نیپال رئیس جمهوری قرار داشته باشد که نه توسط انتخابات مستقیم مردم بلکه توسط انتخابات در درون مجلس موسسان و در آینده در درون پارلمان مرکزی و پارلمان های ولایتی تعیین گردد. بر مبنای این فیصله، معاون رئیس جمهور نیز به همین ترتیب باید انتخاب گردد. نقش رئیس جمهور بیشتر تشریفاتی خواهد بود و در مورد مسائل اجرایی حکومت دخالت نخواهد داشت، ولی به عنوان سرقوماندان اعلای قوت های مسلح کشور در راس این قوت ها قرار خواهد داشت.
اما مجلس موسسان نیپال با سپری شدن مدت تقریبا سه و نیم ماه از زمان انتخابات، تا حال قادر نشده است حکومت جدید در نیپال را شکل بدهد. با پدیدار شدن یک ائتلاف سه جانبه میان حزب کنگره نیپال، حزب کمونیست نیپال ( اتحاد مارکسیست – لنینیست ها ) و فورم حقوق مردم مدیش – ترای، تحولات سیاسی در نیپال با یک چرخش غیر مترقبه و تقریبا غیر قابل پیش بینی مواجه شده است. این ائتلاف سه جانبه، طی دو مرحله انتخاباتی قادر شد که در انتخابات ریاست جمهوری، کاندیدای حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) را شکست دهد و کاندیدای خود را، که یکی از رهبران حزب کنگره نیپال است، به پیروزی رساند. کاندیدای این ائتلاف حتی در همان مرحله اول اتتخابات ریاست جمهوری در درون مجلس موسسان، نسبت به کاندیدای حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست) رای بیشتر آورد ( 283 در مقابل 270 )، اما قادر نشد از اکثریت برخوردار گردد؛ ولی در دور دوم انتخابات توانست از اکثریت برخوردار گردد ( 308 در مقابل 283 ) . قبل از این در انتخابات برای معاونیت ریاست جمهوری نیز کاندیدای حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در مقابل کاندیدای این ائتلاف که یکی از رهبران فورم حقوق مردم مدیش – ترای است ناکام گردیده بود ( 243 در مقابل 305 ). احتمال می رود که این ائتلاف قادر گردد کاندیدای خود برای سخنگویی مجلس موسسان را که یکی از رهبران حزب کمونیست نیپال
( اتحاد مارکسیست – لنینیست ها ) خواهد بود، نیز به پیروزی برساند.
با پیدایش این ائتلاف سه جانبه که وزنه سنگین تری نسبت به حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در درون مجلس موسسان را
تشکیل می دهد، حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) اخیرا به این فیصله رسیده است که در تشکیل حکومت نیز سهم نخواهد گرفت، نقش اپوزیسیون در مجلس موسسان را ایفا خواهد کرد و کل توجه خود را روی تدوین قانون اساسی آینده نیپال متمرکز حواهد کرد. حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) ائتلاف تازه شکل گرفته سه جانبه در مجلس موسسان را یک " اتحاد نا مقدس " ،" غیر طبیعی " و در ضدیت با استقلال ملی و تمامیت ارضی نیپال خوانده و در شکلگیری آن دخالت نیروهای ارتجاعی خارجی را دخیل دانسته است.
چنانچه این ائتلاف سه جانبه جدید بتواند پایدار بماند و حکومت را نیز تشکیل دهد، می تواند در موقعیتی قرار بگیرد که قانون اساسی آینده نیپال را نیز مطابق به خواست های خود تدوین نموده و به تصویب برساند. در چنین صورتی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در تدوین و تصویب قانون اساسی آینده نیپال نیز نخواهد توانست نقش عمده بر عهده داشته باشد. البته وقوع چنین امری صد در صد یقینی نیست و این امکان وجود دارد که در آینده تحولات دیگری در درون مجلس موسسان نیپال به وقوع بپیوندد. یکی از رهبران حزب کنگره نیپال گفته است که ائتلاف جدید به قصد تشکیل حکومت ایجاد نگردیده است.
بعد از تعیین اعضای انتصابی مجلس موسسان، حزب کنگره نیپال مجموعا 113 رای، حزب کمونیست نیپال ( اتحاد مارکسیست – لنینیست ها ) مجموعا 108 رای و فورم حقوق مردم مدیش – ترای مجموعا 52 رای در مجلس دارند که مجموع آنها 273 رای می شود. از اینکه تعداد مجموعی آراء در مجلس موسسان بصورت نهایی ، نه 601 رای، بلکه 594 رای تثبیت گردیده است و برای احراز اکثریت ساده در مجلس حد اقل به 298 رای ضرورت است، مجموع آراء سه حزب اصلی تشکیل دهنده ائتلاف جدید نمی تواند اکثریت را نصیب آن سازد. ائتلاف برای احراز اکثریت ساده در مجلس، 25 رای کمبود دارد. این ائتلاف در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری و همچنان انتخابات برای معاونیت ریاست جمهوری توانست با جلب آراء یک تعداد از احزاب کوچک در مجلس موسسان به اکثریت دست یابد.
از جانب دیگر حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در اصل 220 رای در مجلس موسسان دارد و برای احراز اکثریت به 78 رای دیگر ضرورت دارد. در دور اول انتخابات ریاست جمهوری 50 رای، در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری 63 رای و در انتخابات برای معاونیت ریاست جمهوری 23 رای در حمایت از کاندیداهای حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) متعلق به سائر احزاب در مجلس موسسان بوده است. ولی با وجود آن، کاندیداهای حزب قادر نشدند اکثریت بدست آورند.
به این ترتیب نه ائتلاف سه جانبه تازه تشکیل شده در مجلس موسسان اکثریت دارد و نه هم حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ). اینچنین وضعیتی یک حالت غیر یقینی، متزلزل و نوسانی در مجلس موسسان به وجود می آورد و باعث می گردد که مجلس نتواند دست به اقدامات قاطع و تعیین کننده بزند. ولی در مجموع می توان گفت که ائتلاف سه جانبه، چنانچه بتواند موجودیت خود را در آینده حفظ نماید، نسبت به حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در مجلس موسسان از وزنه سنگین تری برخوردار است.
در هر حال اوضاع نشان می دهد که حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) قادر نیست برنامه انتخاباتی خود را، که هم خط مشی حکومتی است و هم در واقع خطوط کلی قانون اساسی مورد نظرش را بیان می کند، در عمل پیاده نماید. این امر بیشتر از پیش دور نمای گذار جمهوری دموکراتیک فیدرالی نیپال را به جمهوری دموکراتیک نوین نیپال تیره و تار میسازد.
متاسفانه برنامه انتخاباتی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) مدت ها بعد از انتخابات مجلس موسسان در اختیار ما قرار گرفت. بحث مفصل در مورد این سند و عملکرد های مبتنی بر آن را به بعد موکول می کنیم. درینجا صرفا به سه نکته برجسته آن اشاره می کنیم:
1 - در این برنامه انتخاباتی، ورود نیپال به عصر بورژوا دموکراسی بشارت داده می شود و در آن جمهوری دموکراتیک فیدرال به مثابه پلی برای گذار به انقلاب دموکراتیک نوین مطرح نگردیده است. به عبارت دیگر نظام سیاسی دموکراتیک فیدرال در آن نه به مثابه یک نظام عبوری و زود گذر بلکه به مثابه یک نظام پایا و ماندنی مطرح شده است.
2 -  در این سند موضوع مصادره بورژوازی کمپردور، هم در زمان حال و هم در آینده، مسکوت گذاشته شده است.
3 –  سند برای رشد اقتصادی نیپال قویا به استفاده از بازار های وسیع هند و چین تکیه کرده است. به عبارت دیگر نظام اقتصادی مورد نظر سند، یک نظام وابسته به اقتصاد هند و چین و در نتیجه وابسته به اقتصاد مسلط جهانی است.
خلاصه، برنامه انتخاباتی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) تا حد زیادی حاکی از آن است که دستیابی به جمهوری دموکراتیک فیدرال نه یک برنامه تاکتیکی بلکه یک برنامه استراتژیک است. البته این قدر باقی مانده است که این موضوع رسما در برنامه حزب داخل گردد. ولی خود برنامه انتخاباتی نیز یک برنامه سیاسی اعلام شده است و عملکرد و تاثیرات برنامه یی دارد. به عبارت دیگر دستیابی به جمهوری دموکراتیک فیدرال تا حد معینی یک امر برنامه یی شده و به همین پیمانه حالت تاکتیکی خود را از دست داده است.
صرفنظر از سه نکته متذکره فوق، خود خواست جمهوری دموکراتیک فیدرال - که اینک دیگر یک خواست متحقق شده است - نمی تواند یک خواست تاکتیکی محسوب گردد. حتی اگر چنین خواستی میتوانست یک خواست تاکتیکی تلقی گردد، باید صریحا در برنامه انتخاباتی حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) اعلام می شد، که نشده است.
از جانب دیگر موقعیت حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) در مجلس موسسان قسمی است که حتی همین برنامه انتخاباتی اعلام شده نیز نخواهد توانست بصورت تمام و کمال در قانون اساسی آینده نیپال پیاده گردد و در سیاست های حکومت انعکاس یابد. بنابرین از لحاظ عملی اوضاع بد تر از بد است.
هم اکنون پرداخت معاشات آن بخش از پرسونل اردوی آزادیبخش خلق که در کمپ های تحت نظر سازمان ملل متحد مستقر هستند به حالت تعلیق در آمده و لوی درستیز " اردوی ملی نیپال " –  که همان اردوی شاهی سابق است و فقط اسمش تغییر یافته است – اعلام کرده که با ادغام اردوی آزادیبخش خلق و " اردوی ملی نیپال " موافق نیست. قبلا نیز این معاشات مدت ها پرداخت نشده بود، تا اینکه ازمدرک قرضه بانک جهانی پرداخت گردید، که خود یک موضوع قابل دقت است.
اما علیرغم تمامی این مسائل، هنوز ذخائر انقلابی در نیپال کاملا پایان نیافته است. حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) هنوز هم فرصت و قدرت آن را دارد که مجددا لوکوموتیف مبارزاتی خود و توده های نیپالی را در خط انقلاب دموکراتیک نوین استوار سازد، اما به شرط اینکه قاطعانه گرایشات بورژوا دموکراتیک پارلمانی و انتخاباتی را از خود دور سازد و روی جنگ خلق به مثابه یگانه استراتژی مبارزاتی اصولی برای رسیدن به انقلاب دموکراتیک نوین تکیه نماید.
چنانچه گفتیم حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) نمی تواند قانون اساسی مورد خواستش را در مجلس موسسان به تصویب برساند، فیصله به عمل آورده است که در تشکیل حکومت نیز سهم نخواهد گرفت و امکان ادغام اردوی آزادیبخش خلق و" اردوی ملی نیپال " – که قویا به آن امید بسته است - نیز تا حد زیادی ضعیف است. با توجه به این مسائل حزب فرصت زیادی ندارد و به زودی روشن خواهد شد که از استراتژی تاکتیک نمای فعلی خود دست بر می دارد یا اینکه با باقی ماندن در وضعیت فعلی به مثابه یک حزب پارلمانتاریست در جمهوری دموکراتیک فیدرال نیپال بصورت نهایی تثبیت خواهد شد. متاسفانه احتمال دوم نسبت به احتمال اول قوی تر و نیرومند تر است.  
 

ارزيابي مختصري از نامه ارسالي حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران
به حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان و اسناد ضميمه آن

 

چند ماه قبل نامه اي از حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران دريافت كرديم كه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را به امضاي يك فراخوان مشترك و بيانيه مشترك و شركت در يك فعاليت مشترك نيروها و شخصيت هاي اپوزيسيون ايران عليه خطر جنگ و حمله امريكا به ابران فرا مي خواند. از آنجائيكه نمي توانستيم با مضمون ايدئولوژيك – سياسي و روحيه شوونيستي ايران محوري فراخوان و بيانيه مشترك و نامه ارسالي حزب مذكور توافق داشته باشيم، پيشنهاد مذكور را با ارسال يك نامه مختصر به حزب متذكره رد كرديم. در همين نامه وعده داده شده بود كه سعي خواهيم كرد يك ارزيابي مختصر از فراخوان، بيانيه مشترك و نامه ارسالي فوق الذكر به عمل آوريم. آنچه در ذيل مي آيد ارزيابي مختصر وعده داده شده است كه گرچه پس از معطلي چند ماهه منتشر مي گردد، اما مباحث مربوطه آن كماكان تازه و مورد نياز روز بوده و كهنه محسوب نميگردند. اين ارزيابي مختصر در بر گيرنده تمامي مطالب قابل بحث در اسناد ارسالي حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران نيست، بلكه آن نكات مهم را كه با توجه به آنها ما پيشنهاد مطروحه حزب مذكور را رد كرديم، مد نظر قرار داده است.
نامه حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران به حزب كمونيست (مائوئيست ) افغانستان، نامه جوابيه ما به حزب مذكور و همچنان " فراخوان " و " بيانيه مشترك " مربوطه نيز بصورت ضميمه اين ارزيابي مختصر درينجا گنجانده مي شود
.  

اولین مطلبی كه در نامه جلب توجه مي كند، روحيه شوونيستي ايران محوري است. از قرار معلوم برنامه مشترك پيشنهادي حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران، برنامه اي براي شخصيت ها و نيروهاي اپوزيسيون ايراني است و نه يك برنامه مشترك بين المللي و يا حد اقل منطقه يي براي شخصيت ها و نيروهاي سياسي اپوزيسيون كشور هاي مختلف منطقه. حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران به اين موضوع اصلا توجهي مبذول نمي كند كه كارزار تجاوزكارانه و اشغالگرانه امپرياليست هاي امريكايي يك كارزار امپرياليستي جهاني و همچنان منطقه يي است كه هم اكنون و قبل از آنكه ايران به درون اين آتش كشانده شود، افغانستان و عراق در آن ميسوزند. موضوع خطر حمله امريكا به ايران توسط اين حزب آنچنان مطرح ميگردد كه تو گويي اين خطر براي اولين بار است كه در منطقه خود را نشان مي دهد. به همين سبب است كه صرفا به موضوع خطر حمله امريكا به ايران توجه دارد، اين نوع برخورد محدود و تنگ نظرانه ايراني به موضوع كارزار تجاوزكارانه و اشغالگرانه امريكا، صرفا مي تواند يك برخورد ناسيوناليستي و به بيان بهتر يك برخورد ناسيونال – شوونيستي ايراني باشد.
حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران آشكارا بيان مي نمايد كه قبول اصول و پرنسیپهای پيشنهادي آن حزب در اين برهه تاريخي علاوه بر خودآگاهی مردم، سرنوشت رویدادها را نه تنها در ایران بلكه در كل منطقه به نفع مردم تغییر خواهد داد. به عبارت ديگر اين حزب باورمند است كه سرنوشت رويداد هاي كل منطقه بر محور سرنوشت رويداد هاي ايران مي چرخد و با تغيير آن ميتواند به نفع مردم تغيير يابد.
مطلب مهم ديگر در نامه، مضمون ليبرال - ريفورميستي آن است. حزب كمونيست كارگري -   حكمتيست در اين نامه در پي انقلاب و مرتبط ساختن وظيفه مبارزه عليه خطرات حمله امريكا به ايران با وظايف انقلابي نيست. در نامه صرفا از " تلاش انساني " و " سنتي از مدنيت " بطور عام حرف زده مي شود، فرمولبندي هائيكه نه تنها كمرنگ بلكه بيرنگ هستند و بار مثبت روشن مبارزاتي و انقلابي كمونيستي كه هيچ حتي بار مثبت روشن مبارزاتي ضد امپرياليستي نيز ندارند. نامه ارسالي در واقع انعكاس دهنده مضمون فراخوان و بيانيه مشترك بصورت مختصر است. 
فراخوان حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران، صرفا به يك جنبه مشخص احتمالي نتايج حمله امريكا به ايران توجه دارد و آن تقويت جمهوري اسلامي ايران و ميدان باز شدن براي فعاليت هاي دار و دسته های مسلح اسلامی و فاشیست و پاشیدن بنیاد های جامعه مدنی است. اين موضوع از چند جهت قابل دقت است:
اولا قطعي نيست كه در اثر حمله امريكا به ايران حتما جمهوري اسلامي ايران تقويت خواهد شد. اگر اين حمله صرفا قصد وارد كردن ضرباتي بر جمهوري اسلامي را داشته باشد و بصورت محدود پيش برده شود، مي توان احتمال داد كه باعث تقويت جمهوري اسلامي ايران خواهد شد. ولي اگر حمله به قصد سرنگون كردن جمهوري اسلامي باشد و باعث سرنگوني آن گردد، چيزي بنام تقويت جمهوري اسلامي در كار نخواهد بود.
ثانيا حمله امريكا به ايران صرفا به تقويت
يا سرنگوني و يا هم تضعيف جمهوري اسلامي و ميدان باز شدن يا نشدن براي فعاليت هاي دارو دسته هاي مسلح اسلامي و فاشيست و پاشيده شدن بنياد هاي جامعه مدني در ايران نخواهد
 انجاميد.
قبل از همه اين حمله تجاوز به حاكميت ملي مردم ايران و تجاوز به استقلال ايران است. اينكه در شرايط كنوني حاكميت جمهوري اسلامي، حاكميت ملي مردم ايران و استقلال اين كشور به مفهوم حقيقي موجود نيستند و جامعه ایران یک جامعه نيمه مستعمراتي است، دليلي بر ناديده گرفتن تجاوز امپرياليزم امريكا به اين حقوق و زير پا گزاشتن كامل آن نمي تواند تلقي گردد. فراخوان حزب كمونيست كارگري – حكمتيست ايران، آنچنان اين موضوع را ناديده مي گيرد كه تو گويي اصلا مسئله اي بنام تجاوز امپرياليزم امريكا به ايران را در نظر ندارد.         
ثالثا در اثر حمله امريكا به ايران توده ها در شمار بسيار بخاك و خون كشيده خواهند شد، معيوب خواهند گرديد، بي خانمان و آواره خواهند شد، رنج خواهند كشيد و به فقر و گرسنگي بيشتر و بيشتري مبتلا خواهند گرديد. براي يك نيروي سياسي مسئول چگونگي و چگونه شدن سرنوشت توده هاي مردم مسئله درجه اول است، اما براي يك نيروي ليبرال – ريفورميست، اين حفاظت از به اصطلاح بنياد هاي جامعه مدني است كه مسئله درجه اول و
در خور توجه را ميسازد.      
رابعا حمله امريكا به ايران، بسته به وسعت و دامنه آن، باعث ويراني گسترده شهر ها، روستاها و تاسيسات ايران خواهد شد و اين كشور را ده ها سال به عقب خواهد برد.
خامسا حمله امريكا به ايران باعث تشديد تضاد ميان قدرت هاي مختلف امپرياليستي در ايران، منطقه و جهان خواهد شد و برين مبنا
وضعيت بحراني در منطقه را بيشتر از پيش تشديد خواهد كرد و كشمكش هاي سبعانه ميان قدرت هاي مختلف امپرياليستي در جهان را گسترده تر و عميق تر خواهد ساخت.
" فراخوان " مي گويد كه : " مردم ایران هیچ اهرمی برای ممانعت از این جنگ جز تشدید تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی را ندارند. " . اما در واقع مسئله اين نيست. امپرياليزم امريكا بر مبناي استراتژي جهاني اش كارزار تجاوزگرانه و اشغالگرانه كنوني اش را پيش مي برد. خطر حمله به ايران در اصل از همينجا ناشي مي شود و نه از موجوديت جمهوري اسلامي در ايران، كه با سرنگوني آن از وقوع چنين حمله اي جلو گيري به عمل آيد.
علاوتا تشديد تلاش براي سرنگوني جمهوري اسلامي در هر حال وظيفه و مسئوليت نيروهاي سياسي مخالف جمهوري اسلامي در ايران است و در اساس موضوعي نيست كه بايد بخاطر ممانعت از جنگ و جلو گيري از حمله امريكا به ايران رويدست گرفته شود. در بطن چنين تحليلي از اوضاع در واقع نوعي تسليم طلبي در قبال امپرياليزم امريكا نهفته است.  
ديد ايران محوري مبتني بر شوونيزم ايراني در " فراخوان " نيز تبارز يافته است. " فراخوان " از عراقيزه شدن ايران مي ترسد و در رابطه با افغانستان هم كاملا بي توجه است و حتي اشاره اي نيز به آن نمي نمايد. براي " فراخوان " موضوع جنگ افروزي امپرياليستهاي امريكايي موضوعي است كه صرفا در رابطه با ايران قابل مكث و دقت و در خور راه اندازي يك كار مشترك عمومي نيروهاي اپوزيسيون ايران است.  اين سند از قرار معلوم حتي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را نيز به نحوي به مثابه يكي از نيروهاي اپوزيسيون
ايران در نظر گرفته است.
فرمولبندي هاي نادرست" فراخوان " دليل روشن خود را در تحليلي از وضعيت فعلي در " بيانيه مشترك " بيرون داده است. " بيانيه مشترك " مي گويد كه :
‹‹ کشمکش میان آمریکا و جمهوری اسلامی
 خطر حمله آمریکا به ایران را تشدید کرده است. ››    ‹‹ جمهوری اسلامی خود يک عامل مهم در آفرینش خطر جنگ و فراهم آوردن
 امکان تباهی جامعه ایران است. ››
و همچنان : 
‹‹ سرنگوني جمهوري اسلامي موثرترین راه مقابله با خطر جنگ است.››
دو جمله نقل شده اول و دوم به ذات خود نادرست نيستند و جمله نقل شده سوم، به همان مفهومي كه قبلا گفتيم، نادرست و انحرافي است. در هر حال " بيانيه مشترك "، كشمكش ميان جمهوري اسلامي ايران و امريكا را به عنوان آنچنان مسئله عمده اي در نظر مي گيرد كه به سائر تضاد ها اصلا توجهي نمي نمايد و حتي بصورت مشخص از آنها نام نمي برد.
سه تضاد بزرگ جهاني عبارت اند از :
تضاد ميان خلق ها و ملل تحت ستم و قدرت هاي امپرياليستي، تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازي در كشور هاي امپرياليستي و سرمايه داري و تضاد ميان قدرت هاي مختلف امپرياليستي. همه اين تضاد ها در عرصه ايران، همانند هر كشور ديگر جهان، منجمله در موضوع خطر حمله امريكا به ايران، كاركرد خود را دارند و بايد مدنظر قرار داده شوند. كشمكش ميان جمهوري اسلامي ايران و امريكا، انعكاس يكي از همين تضاد هاي بزرگ جهاني است و واقعا به عنوان عامل بزرگي در شكلدهي اوضاع ايران نقش بازي مي نمايد. اما بايد دو تضاد بزرك ديگر را نيز مدنظر قرار داد، در غير آن صرفا مي توان به يك تحليل ناقص ويكجانبه از اوضاع دست يافت.
تضاد عمده كنوني جامعه ايران، عليرغم موجوديت خطر حمله امريكا به ايران، تضاد ميان جمهوري اسلامي و توده هاي مردم است. اما در صورتيكه ايران توسط امريكا مورد حمله قرار بگيرد، به ويژه حمله اشغالگرانه، تضاد ملي خلق هاي ايران با امپرياليزم امريكا به تضاد عمده مبدل ميگردد، ولو اينكه ظاهرا هدف حمله امريكا جمهوري اسلامي باشد. " بيانيه مشترك " تا جائيكه به محاصره اقتصادي جمهوري اسلامي ايران توسط امريكا مربوط است، به عمق مسئله پي مي برد و چنين محاصره اي را در اصل عليه توده ها مي انگارد و اين البته به نظر ما درست است. اما مادامي كه به كليت موضوع حمله امريكا به ايران مي پردازد، قادر نيست عمق مسئله را درك نمايد و به اصل موضوع برسد.

نامه حزب کمونیست کارگری – حکمتیست به حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان

 

به : رهبری حزب كمونیست افغانستان!
با احترام!
حزب حكمتیست احزاب، نیروها و شخصیتهای
 اپوزیسیون را فراخوانده است كه برای بستن سدی در مقابل فاجعه ای كه به كمین جامعه ایران نشسته است، به تلاش مشتركی دست بزنند. شركت شما در این تلاش انسانی حیاتی
است و بدون آن كار پیش نمیرود.
مقابله با جنگ و عواقب دهشتناك آن و جلوگیری از تكاپوی دشمنان رنگارنگی كه سناریویی سیاه برای مردم ایران در آستین
 دارند، بدون تلاش مشترك همه ما ممكن نیست.
قبول اصول و پرنسیپهای ناظر بر فضای سیاسی جامعه، در این برهه تاریخی،‌ علاوه بر خودآگاهی مردم، سرنوشت رویدادها را نه تنها در ایران بلكه در كل منطقه به نفع مردم تغییر خواهد داد.
حمایت و تایید و امضای شما زیر بیانیه، سنتی از مدنیت و فضای سیاسی را در اوضاع  نا بسامان و خطیر امروز‌ پایه ریزی و توجه جدی مردم را به مخاطراتی كه با آن روبرو هستند جلب خواهد كرد. بعلاوه این اقدام انسانی و متمدنانه، روحیه و امید مردم در تلاششان برای رهایی و خوشبختی را بالا برده و همزمان، جمهوری اسلامی و كلیه دارودسته های مذهبی و فاشیست را در اجرای نقشه های شومشان در تنگنای جدی قرار خواهد داد.
تایید و امضای بیانیه مشترك، اولین گام این اقدام انسانی و سرنوشت ساز است. امضا كنندگان بیانیه مشترك، متعاقبا كنفرانسی برگزار خواهند كرد تا درفضایی برابر و متمدنانه كه بیانیه سمبل آن است، نقشه و خطوط اقدامات آتی را تعیین و در دستور كار خود بگذارند.
فراخوان و بیانیه پیشنهادی  را، ضمیمه این نامه  دریافت میكنید.

از طرف: كمیته رهبری حزب كمونیست كارگری- حكمتیست
مظفر محمدی
notowar2007@gmail.com
١٣ آبان ٨٦ (٤ نوامبر ٢٠٠٧)

فراخوان به احزاب، نیروها و شخصیتها ی اپوزیسیون!

خطر حمله آمریکا به ایران، جامعه ایران را در مقابل فاجعه بار ترین چشم انداز قرار داده است. نتیجه چنین حمله ای تقویت جمهوری اسلامی از یک طرف و میدان باز شدن برای فعالیت دار و دسته های مسلح اسلامی و فاشیست و پاشیدن بیناد های جامعه مدنی از طرف دیگر خواهد بود. هیچ حزب و جریان سیاسی که سر سوزنی به آینده و منفعت مردم ایران و جهان ربطی داشته باشد نمیتواند نسبت به این وضع بی اعتنا بماند. نباید و نمیتوان منتظر وقوع این فاجعه ماند. باید به مقابله با آن برخاست. 
مردم ایران هیچ اهرمی برای ممانعت از این جنگ جز تشدید تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی را ندارند. سازمان دادن این تلاش بنا به تعریف وظیفه احزاب سیاسی است که قاعدتا هر حزبی بنا به برنامه و اصول خود آن را به پیش
میبرد.
اما علاوه بر این فعالیت مستقل احزاب سیاسی، احزاب و شخصیت های سیاسی و اجتماعی میتوانند با تثبیت پایه های از مدنیت در فضای سیاسی ایران، خود آگاهی مردم نسبت به خطرات پیش روی را بالا ببرند و پایه ای برای فعالیت سیاسی در دوران ما را بریزند که فضا را بر جمهوری اسلامی و دارو دسته های اسلامی، فاشیست، گانگستر های سیاسی و عناصر عراقیزه کردن ایران تنگ کند.
کنگره های اول و دوم حزب کمونیست کارگری - حکمتیست ضمن هشدار مکرر در این مورد احزاب و نیرو های سیاسی اپوزیسیون را به توجه به این واقعیت جلب کرده است و رهبری حزب ما در یکسال گذشته تلاش کرده است تا با نیروهای مختلف اپوزیسیون به پلاتفرمی برای ممانعت از جنگ و حفظ مدنیت در فضای سیاسی ایران برسد. متاسفانه این تلاش موفق نبوده است.
امروز با تشدید خطر جنگ و چشم اندازی که در مقابل جامعه ایران قرار گرفته است ناچاریم بطور علنی و بار دیگر همه احزاب و شخصیت های مسئول را به تلاش برای سد بستن در مقابل چنین چشم اندازی فرا بخوانیم.
ممکن ترین راه این است که کل اپوزیسیون جمهوری اسلامی خود را متعهد به یک رشته اصول پایه ای سیاسی به نماید و تلاش کند تا این اصول به خواست های مردم ایران تبدیل شوند و به عنوان حداقل پرنسیب سیاسی بر فضای جامعه ناظر گردد. تحقق چنین تلاشی میتواند سرنوشت جامعه ایران و کل منطقه را تغییر دهد.
بیانیه پیشنهادی ما، که در زیر خواهد آمد، اهداف سياسي و برنامه عمل حزب ما را منعکس نمیکند و مبنای حداقلی است که در شرایط متحول امروز میتواند در مقابل فاجعه ای که به کمین جامعه ایران نشسته است سدی ببندد. ما همه احزاب سیاسی، نهاد های مختلف و شخصیت های سیاسی و اجتماعی را به پیوستن به این تلاش دعوت میکنیم.

کمیته رهبری حزب کمونیست کارگری - حکمتیست
۲۹ اکتبر ۲۰۰۷ - ۷ آبان ۱۳۸۶

حمایت از
" بیانیه علیه جنگ و در دفاع از مدنیت جامعه ایران "

با تشكر از احزاب و شخصیتهایی كه به این بیانیه پیوسته اند، همه احزاب، نیروها و شخصیتهای اپوزیسیون را به پیوستن به این تلاش برا ی نجات جامعه ایران دعوت میكنیم.  
بیانیه عليه جنگ و در دفاع از مدنيت جامعه ايران

کشمکش میان آمریکا و جمهوری اسلامی خطر حمله آمریکا به ایران را تشدید کرده است. اهداف و سیاستهای دو طرف این نزاع هیچ ربطی به منافع مردم ایران و کشورهای منطقه ندارد.همراه این کشمکشها، دارو دسته های اسلامی و قومی که مورد حمایت این يا آن طرف نزاع هستند ایران را در خطر پاشیدن شیرازه زندگی مدنی  و تبدیل شدن به عراق دیگری در ابعاد به مراتب وحشتناک تر قرار داده است. 
در چنین شرایطی ما اعلام میداریم که:
1 -  جمهوری اسلامی خود يک عامل مهم در آفرینش خطر جنگ و فراهم آوردن امکان تباهی جامعه ایران است. ما هر گونه سازش با جمهوری اسلامی يا هر جناح و بخشی از آن را محکوم میکنیم. سرنگونی جمهوری اسلامی و از کار انداختن همه دارو دسته ها و دستگاههای سرکوب و ترور و تحمیق، شرط هرگونه تحول آزادیخواهانه در ایران و موثرترین راه مقابله با خطر جنگ است.  
2 - دخالت نظامی امریکا ويا اسراییل در امور ایران باید موقوف شود. این دخالت، مستقیما به نفع جمهوری اسلامی، در خدمت پاشیدن شیرازه جامعه ایران و تحمیل يک بربریت اجتماعی، سیاسی و نظامی بر مردم ایران است. ما هرگونه همکاری و همراهی نیروهای سیاسی با این دولتها در این زمینه را محکوم میکنیم. 
3 - دود تحریم و محاصره اقتصادی قبل از هر کس به چشم مردم ایران میرود. تجربه عراق نشان داد که اولین قربانیان تحریم های اقتصادی رژیم های ارتجاعی، کودکان، سالخوردگان و محرومان جامعه خواهند بود. ما با این تحریم ها مخالف هستیم و هرگونه حمایت از محاصره و تحریم اقتصادی ایران را غیرقابل قبول دانسته و آن را محکوم میکنیم
4 .  دامن زدن به شکاف های قومی ومذهبی در ایران و تقویت جریانات قوم پرست و مذهبی، نسخه دامن زدن به جنگ و پاکسازی قومی در همه ایران است. هر گونه تلاش برای گسترش این شکاف ها محکوم است. تضمین حق همه مردم  ایران برای زندگی به عنوان شهروندان متساوی الحقوق باید اصل پایه ای سیاست در ایران باشد.
5 - تعیین نظام سیاسی آینده در ایران حق بی چون و چرای مردم ایران است. مردم باید امکان بیابند که آزادانه و آگاهانه در مورد نظام آتی ایران تصمیم بگیرند. اولین شرط تضمین این آزادی سرنگونی جمهوری اسلامی و تضمین
آزادیهای سیاسی و اجتماعی است.
6 - ما پایبندی خود را به رعایت و تضمین حقوق زیر برای مردم ایران اعلام میکنیم:
الف- آزادی بی قید و شرط عقیده، بیان، مطبوعات، اجتماعات، تشکل، تحزب و اعتصاب.
ب- برابری کامل و بی قید وشرط زن و مرد در حقوق مدنی و فردی. لغو کلیه قوانین و مقرراتی که ناقض این اصل است.
پ- برابری کامل حقوق همه شهروندان، صرفنظر از عقیده، جنسیت،‌ مذهب، ملیت، نژاد و تابعیت.
ت- اعلام جدایی کامل مذهب از دولت و آموزش و پرورش.
ث- لغو کلیه قوانین و مقرراتی که منشا مذهبی دارند. اعلام آزادی مذهب و بی مذهبی.
ج- آزادی کلیه زندانیان سیاسی.
چ- لغو مجازات اعدام.
ح- بیمه بیکاری مکفی برای همه افراد آماده بکار بالای ١٦ سال. پرداخت بیمه بیکاری مکفی و سایر هزینه های ضروری به کلیه کسانی که به علل جسمی يا روانی توان اشتغال به کار را ندارند.

امضا کنندگان:
١- حزب کمونیست کارگری - حکمتیست
٢- حزب اتحاد كمونیسم كارگری
٣- سلیمان قاسمیانی- جامعه شناس، فعال حقوق كودك و سخنگوی نهاد "اول كودكان" در سوئد
٤- صلاح ایراندوست- فعال و شخصیت سیاسی و مسئول سایت ایران تریبون
٥- آزاد زمانی- شخصیت سیاسی، فعال مدنی و حقوق كودكان
٦- بیژن نیابتی- فعال سیاسی
٧- یوسف اكرمی- فیلمساز مستقل
٨- مسلح ریبوار- نویسنده و ادیب
9- نسرین پرواز- فعال حقوق زنان

نامه جوابیه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان به حزب کمونیست کارگری - حکمتیست

به کمیته رهبری حزب کمونیست کارگری – حکمتیست !
پس از درود و سلام ! ما بطور عام از مجموع تلاش های مبارزاتی ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی ای که در عین مبارزه علیه جمهوری اسلامی به عنوان دشمن عمده کنونی خلق های ایران ، بخاطر جلوگیری از جنگ تحمیلی، تجاوز کارانه و اشغالگرانه امپریالیستی بر خلق های ایران، به عمل آید،پشتیبانی می نمائیم.
اما در رابطه به نامه ارسالی تان باید بگوئیم که نمی توانیم جواب مثبت به آن بدهیم. قبل از همه بخاطر اینکه این نامه مبتلا به ناسیونال شوونیزم مبتنی بر ایران محوری است. فراتر از آن حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان با مضمون ایدئولوژیک – سیاسی فراخوان و بیانیه ای که بیرون داده اید نمی تواند توافق نماید، چرا که در چندین مورد در تخالف با خط برنامه یی و اساسنامه یی حزب قرار دارد. حتی اگر نامه ارسالی شما و فراخوان و بیانیه منتشر شده شما دارای اینچنین کمبود هایی نیز نمی بودند، باز هم برای ما نهایت مشکل بود که با آنها توافق نمائیم. حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان عضو جنبش انقلابی انترناسیونالیستی است و حزب کمونیست ایران ( م ل م ) نیز عضو " جاا " است. ما هر اقدامی که در مورد مسائل مربوط به ایران به عمل آوریم باید در هماهنگی با حزب کمونیست ایران ( م ل م ) باشد. از قرار معلوم رفقای ایرانی ما در برنامه مطرح شده شما شامل نیستند.
از اینجهت ما هم نمی توانیم در امضای فراخوان کنونی و بیانیه کنونی و برنامه های مبتنی بر این فراخوان و بیانیه شرکت نمائیم.
سعی خواهیم کرد هر چه زود تر بصورت مشخص یک ارزیابی ولو مختصر از فراخوان و بیانیه شما داشته باشیم.
در هر حال تقاضایی که از شما داریم این است که اسم حزب ما را بصورت مکمل بنویسید یعنی " حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان" و کلمه " مائوئیست " را از آن حذف نکنید ولواینکه " مائوئیزم " را قبول نداشته باشید؛ همانطوریکه ما اسم حزب شما را " حزب کمونیست کارگری – حکمتیست " می نویسیم و کلمه " حکمتیست " را از آن حذف نمیکنیم، گرچه " حکمتیزم " را قبول نداریم. 

از طرف کمیته مرکزی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان
6 قوس 1386 ( 27 نوامبر 2007 )