Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

شماره هجدهم       دوره سوم        قوس 1386 ,,,,,,, ( دسامبر 2007 )

مانور هاي سياسي اشغالگران و رژيم پوشالي در چنبره درگيري ها و کشمکش هاي نيرو هاي متخاصم و رقيب بيروني و دروني


اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان، ضمن ادامه و گسترش فعاليت هاي جنگي جنايتکارانه شان در افغانستان، طي سال جاري شمسي يکسلسله " حرکت هاي ابتکاري سياسي "، براي نابودي و يا لا اقل تضعيف مقاومت در مقابل شان، را رويدست گرفته اند. مهم ترين اين " حرکت هاي ابتکاري سياسي " يکي راه اندازي " جرگه صلح منطقه يي " و ديگري پيشنهاد مذاکره با مقاومت اسلامي ( طالبان و حزب اسلامي ) براي صلح است. اما هيچ يک از اين حيله هاي سياسي " ابتکاري " تا حال نتايج مثبتي براي اشغالگران و رژيم پوشالي ببار نياورده، وضعيت ابتر آنها را بهبود نبخشيده و سير روز افزون خرابي حالت آنها را نه تنها متوقف بلکه حتي بطي نيز نتوانسته است.    
جرگه صلح منطقه يي "، به عنوان يک اقدام ادامه دار، دو هدف را دنبال مي نمايد: يکي بهبود مناسبات ميان دولت پاکستان و رژيم کرزي و ديگري تقويت مجدد متنفذين قبايل پشتون در دو طرف خط ديورند و همسو با آن قرار دادن شوونيزم پشتون در مقابل پان اسلاميزم و بنياد گرايي مقاومت جويانه. اگر اين دو هدف تامين گردد مقاومت اسلامي نه تنها در ميان منگنه مناسبات حسنه ميان دولت پاکستان و رژيم کرزي گير خواهد افتاد بلکه در درون قبايل پشتون از ناحيه فشار هاي قومي و نظامي خوانين نيز شديدا در مضيقه قرار خواهد گرفت. مسلم است که تامين دو هدف متذکره براي کليت مقاومت عليه اشغالگران و رژيم پوشالي نيز به شدت زيان آور و محدود کننده خواهد بود.
 حکومت مشرف در واقع تحت فشار امپرياليست هاي امريکايي در" جرگه صلح منطقه يي " شرکت کرد. همين فشار بود که حتي خود مشرف را مجبور کرد در مراسم پاياني اولين " جرگه " در کابل شرکت نمايد. اما معضله اصلي در مناسبات ميان دولت پاکستان و رژيم کرزي و همچنان رژيم هاي قبلي، منازعه بر سر خط ديورند است و تا زماني که اين معضله به نحوي حل و فصل نگردد، بهبود اساسي مناسبات ميان دو طرف نمي تواند متصور باشد. از قرار معلوم نه تنها رژيم کرزي تمايل و تواني براي حل اين معضله ندارد بلکه اشغالگران امريکايي و انگليسي نيز داراي چنين تمايل و تواني نيستند و اين مشکل را به عنوان يک عامل فشار بالاي دولت پاکستان از سوي رژيم کرزي دامن مي زنند. تا جائيکه به دولت پاکستان مربوط مي شود اين دولت از مدت تقريبا سي سال به اينطرف ديگر صرفا به حل معضله خط ديورند قانع نيست بلکه مي خواهد رژيم حاکم در افغانستان را تا آن حدي تحت نفوذ داشته باشد که در منازعه ميان پاکستان و هند، طرف پاکستان را بگيرد و يا حد اقل بيطرفي مثبت به نفع پاکستان داشته باشد. اين حالت مصداق همان ضرب المثل معروف پشتو است که مي گويد : " زه پور غوارم ته نور غواري " . بطور مشخص رژيم کرزي و
پشتيبانان امريکايي و انگليسي اش مي خواهند دولت پاکستان را از طريق " جرگه صلح منطقه يي " به يک متحد صميمي و صادق در امر سرکوب مقاومت بدل نمايند، اما دولت پاکستان حتي در درون همين " جرگه " در جهت تامين خواست ها و زيادت طلبي هاي خود حرکت مي نمايد. کل اين وضعيت " جرگه صلح منطقه يي " را به يک اقدام و نقشه غير موثر و يا يک تيغ دو دم مبدل مي نمايد.
خريد متنفذين و خوانين قبايل پشتون در دو طرف خط ديورند از طرف اشغالگران امپرياليست، هم بصورت مستقيم و هم از طريق دلالي رژيم دست نشانده کرزي و رژيم وابسته مشرف، نه تنها با استفاده از " تجارب " کنوني اشغالگران امريکايي و انگليسي در خريد شيوخ قبايل سني عرب در عراق بلکه با استفاده از " تجارب " سابقه استعمارگران انگليسي در خريد خوانين پشتون و " تجارب " سوسيال امپرياليست هاي شوروي و رژيم دست نشانده شان در خريد خوانين مليت هاي مختلف کشور- به ويژه در زمان تطبيق " مشي مصالحه ملي رژيم نجيب – رويدست گرفته شده است. در چوکات اين برنامه، ارائه کمک هاي پولي براي " پروژه هاي عمراني " و ارائه امکانات مالي و تسليحاتي براي دار و دسته هاي نظامي قبائلي؛ منظور مي گردند و در اختيار متنفذين و خوانين دو طرف خط ديورند قرار مي گيرند. هدف اين برنامه احياي نفوذ سنتي و سلطه عنعنوي خوانين و متنفذين بر حيات قبايل مذکور است که در حال حاضر تا حد زيادي جاي آنرا نفوذ و سلطه احزاب بنياد گراي اسلامي سازمانيافته و مسلح و غير مسلح گرفته است.
امپرياليست هاي امريکايي و انگليسي و قدرت هاي ارتجاعي اسلامي منطقه يي وابسته به آنها در طول چند دهه گذشته مرتبا به تقويت همه جانبه احزاب بنياد گراي اسلامي در افغانستان و منطقه و بطور مشخص در ميان قبايل پشتون دو طرف خط ديورند پرداختند. حاصل جبري اجراي چنين سياستي چيزي جز تبديلي وسيع اتوريته هاي قبايلي و فئودالي خانخاني به اتوريته هاي اسلامي فئودالي
احزاب بنياد گراي اسلامي نمي توانست باشد.
اينچنين سياستي از طرف حاکميت پاکستان و حاميان امپرياليستش صرفا در مناطق پشتون نشين آن کشور پيش برده شده است. به همين جهت است که اتوريته هاي فئودالي در ميان مليت هاي پنجابي، سندي و بلوچ عمدتا کماکان همان اتوريته هاي فئودالي خانخاني چوهدري ها، نواب ها و سرداران قبايل است، اما بر عکس در مناطق پشتون نشين پاکستان احزاب بنياد گراي اسلامي به نحو چشمگيري مقتدر تر و نيرومند تر هستند. اما در افغانستان سياست مذکور بصورت عمومي پيش برده شده است، بطوري که در ميان تمامي مليت هاي کشور هم اکنون اين احزاب بنياد گراي اسلامي اند که عمدتا اتوريته هاي فئودالي را نمايندگي مي کنند. تفاوتي که درينجا وجود دارد اين است که هم خوانين و هم بنياد گرايان غير پشتون بطور کلي در قبال اشغالگران تسليم طلب اند، در حاليکه در مناطق پشتون نشين کشور خوانين و صرفا بخشي از بنياد گرايان تسليم طلب اند ولي مقاومت اسلامي نسبتا وسيع و گسترده اي در اين مناطق وجود دارد.
اجراي سياست تقويت مجدد خوانين و روساي قبايل در مقابل احزاب بنياد گراي اسلامي در مناطق پشتون نشين کشور، با سبوتاژ نيرومندي از درون رژيم دست نشانده مواجه است. اينچنين سياستي در صورت موفقيت در مناطق پشتون نشين، مي تواند در مناطق غير پشتون نيز مورد تطبيق قرار بگيرد. از ينجهت احزاب بنياد گراي اسلامي داراي ترکيب عمدتا غير پشتون در درون رژيم، اصولا از اين سياست بيمناک اند و از راه هاي گوناگون در راه اجراي آن موانع ايجاد ميکنند. اين مانع تراشي در نهايت همسو با مقاومت اسلامي عمل مي نمايد و اجراي سياست تقويت مجدد خوانين و روساي قبايل را با مشکلات جدي مواجه مي سازد.
قدر مسلم است که از لحاظ  فئودالي و شوونيستي نه تنها تفاوت اساسي اي ميان خط فکري – سياسي جمهوري اسلامي افغانستان و امارت اسلامي و طالبان کنوني وجود ندارد، بلکه فئوداليزم و شوونيزم طالبان نسبت به فئوداليزم و شوونيزم رژيم دست نشانده غليظ تر و خشن تر است.
در واقع مسئله بر سر اين است که يکطرف بقا و تحکيم اميال فئودالي و شوونيستي را در زير سايه امپرياليست هاي متجاوز و قواي اشغالگر جستجو مي نمايد و طرف ديگر در پيوند با پان اسلاميزم معارضه جو و مقاومت
جويي اسلامي عليه اشغالگران. در واقع يکي از جنبه هاي اصلي سياست رژيم دست نشانده اينست که روي پيوند با اشغالگران امپرياليست تکيه نمايد و گسستن اين پيوند را به مثابه يکي از عومل اصلي مرگ ارتجاع نشان دهد.
مشخصا جناح شوونيست در رژيم دست نشانده هميشه روي اين موضوع انگشت مي گذارد که ايستادن مقاومت اسلامي در مقابل " جامعه جهاني "، آنهم در پيوند با پان اسلاميزم معارضه جو، به شدت براي جامعه پشتون، هم در افغانستان و هم در پاکستان، مضر و خطرناک است و فقط و فقط باعث وارد آمدن ضربات و صدمات جبران ناپذير بر پشتون ها ميگردد. همسو با اين موضعگيري، تاکيد بر معضله خط ديورند و حل آن به نفع وحدت عمومي  پشتون ها در هماهنگي با نقشه هايي که از سوي جناح هاي معيني در حاکميت ايالات متحده امريکا براي کل منطقه مطرح گرديده اند، قرار دارد و " پاکستان ستيزي شوونيستي " را در مقابل " پاکستان نوازي ضد پشتوني " مقاومت اسلامي قرار مي دهد.
اين جنبه از سياست متذکره از يکجانب در ضديت با تلاش براي بهبود مناسبات با حاکميت پاکستان قرار دارد و از جانب ديگر مورد پسند جناحهاي ارتجاعي غير پشتون رژيم دست نشانده نيز نيست
 و از دو جهت مورد فشار قرار مي گيرد.
در هر حال، برگزاري اولين دور از " جرگه صلح منطقه يي " تا حد معيني تبليغات متقابل رژيم هاي مشرف و کرزي عليه همديگر را تخفيف داده و با وجودي که نتايج کوتاه مدتي ازين تلاش ها متوقع نيست، کوشش آنها براي برگذاري دومين دور از جرگه مذکور ادامه دارد.  
پيشنهاد مذاکره با مقاومت اسلامي در اصل با هدف جلب هر چه بيشتر صفوف و رده هاي پائين و متوسط مقاومت اسلامي و توده هاي مرتبط به آنها به سوي رژيم مطرح گرديده و پيش برده مي شود. اين موضوع در ظرف سه سال گذشته بار بار از سوي مقامات عاليرتبه رژيم و شخص کرزي مطرح گرديده است. اما امسال حامد کرزي خود درين راستا يک گام مهم به پيش گذاشت و از"  ملا  صاحب محمد عمر " و " انجنير صاحب گلبدين " شخصا براي مذاکره دعوت به عمل آورد و حتي اعلام کرد که خود حاضر است نزد آنها برود.
اين پييشنهاد، موضوع مذاکره ميان دو طرف را به عنوان يک موضوع جدي مطرح کرد و چند چهره معروف طالبان زمان امارت اسلامي يعني " ملا متوکل "، " ملا مجاهد " و " ملا ضعيف "، که در زمان امارت اسلامي طالبان، وزير خارجه، نماينده در سازمان ملل متحد و ايالات متحده امريکا و سفير در پاکستان بودند، بطور آشکار و جدي درين راستا فعال شدند.
موضوع چنان داغ شد که براي مدت کوتاهي ظاهرا به نظر مي رسيد که به زودي مذاکرات رسمي ميان دو طرف شروع خواهد شد. البته طوريکه شواهد نشان مي داد و بعضي از مقامات رژيم نيز بطور غير رسمي تائيد مي کردند، در واقع مذاکرات ميان دو طرف شروع شده بود، اما بطور غير رسمي و غيرمستقيم. طوريکه گفته مي شد، افراد فوق الذکر و يکي دو چهره ديگر از طالبان سابق ظاهرا تسليم شده، فعالانه ميان مراکز تصميم گيري دو طرف در رفت و آمد بودند.
اما با وجوديکه درين جريان، يکي دو مقام ولايت به عنوان ابراز " حسن نيت " از سوي رژيم به افراد منسوب به طالبان و حزب اسلامي حکمتيار سپرده شد، ناگهان ورق برگشت و تک و دو ها در مذاکرات غير رسمي و مخفي فرو کش کرد. فرماندهي قواي ناتو و ائتلاف بين المللي پوستر هاي چهارده ( 14 ) تن از سران طالبان و حزب اسلامي را به عنوان تروريست هاي تحت تعقيب انتشار داد و براي ارائه معلومات در مورد آنها جوايزي تا دوصد هزار ( 200000 ) دالر تعيين کرد. البته اين جوايز غير از جوايز پنجاه ميليوني اي بود که براي تحويل دهي مرده و يا زنده ملا عمر تعيين شده است. از جانب ديگر سلسله عمليات نظامي بخصوص عمليات انتحاري در شهر کابل تشديد گرديد و به اين ترتيب براي چندمين بار تلاش براي سازش ميان رژيم کرزي و مقاومت اسلامي به ناکامي انجاميد.
قدر مسلم است که قوتهاي امپرياليستي اشغالگر در افغانستان که کنترل واقعي امور  در افغانستان را در دست دارند، با سازش ميان رژيم کرزي و مقاومت اسلامي مشکلي ندارند، اما در صورتيکه حضور آنها در افغانستان مورد سوال قرار نگيرد. از جانب ديگر مقاومت اسلامي نيز در سازش با رژيم کرزي و يا به عبارت ديگر "جمهوري اسلامي افغانستان " مشکلي نخواهند داشت، به شرط اينکه قواي اشغالگر ساقط کننده امارت اسلامي و ايجاد کننده رژيم کرزي و ضامن اصلي بقا و دوام اين رژيم از افغانستان بيرون روند. ازينجا است که تلاش ها براي سازش مداوما به ناکامي مي انجامند و در فرجام هر دور از اين تلاش ها تضاد ها بيشتر از پيش حدت و شدت مي يابند.
مرتجعين غير پشتون در درون رژيم دست نشانده که ادعاي نمايندگي از غير پشتون ها در رژيم را دارند معمولا با تلاش هاي متذگره از يک ديد مليتي ارتجاعي مخالفت نشان مي دهند. اين مخالفت که مورد حمايت قدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي معيني قرار دارد، به نوبه خود، تلاش هاي متذکره را با مشکلات و موانع مواجه مي سازد.
به اين ترتيب به نظر نمي رسد که سازش ميان رژيم کرزي و مقاومت اسلامي و حتي شروع مذاکرات رسمي ميان آنها به زودي يک امر قابل حصول باشد ولي تلاش براي دستيابي به آنها، که عملا يک کار آغاز شده است، به مثابه يک مانور سياسي از سوي رژيم دست نشانده ادامه خواهد يافت و درين راستا مذاکرات مخفي و غير رسمي ميان دو طرف ارتجاعي و داد و گرفت هاي سياسي معين ميان آنها کماکان ادامه مي يابد.
درين ميان آنچه وظيفه اساسي حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان و تمامي نيروها و شخصيت هاي انقلابي و ملي و دموکرات افغانستاني را تشکيل مي دهد اين است که براي برپايي و پيشبرد موفقانه جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده با تمام قوت و توان بکوشند و در قدم اول انحصار مقاومت مسلحانه از سوي مقاومت اسلامي را از ميان ببرند. در غير آن چنانچه ميدان جنگ در انحصار امپرياليست ها و مرتجعين رنگارنگ باشد، خطر سازش ميان آنها نميتواند مطلقا منتفي باشد، کمااينکه            مقاومت ارتجاعي نيز فرجامي بهتر از مقاومت ضد شوروي نخواهد داشت
.

مطالبي پيرامون وضعيت نظامي در کشور   
1
نگاهي به وضعيت نظامي اشغالگران و رژيم پوشالي

وضعيت عمومي جنگي :
در زمستان سال گذشته، موقعي که نيروهاي ناتو فعاليت هاي جنگي وسيع و گسترده خود را در مناطق جنوبي، جنوب شرقي و شرقي کشور شروع نمودند، فرمانده عمومي ناتو در افغانستان اعلام نمود که قواي تحت فرماندهي او در ظرف شش ماه آينده موفق به وارد آوردن ضربات مهلکي بر نيروهاي " تروريست " خواهد شد و " وضعيت امنيتي " افغانستان را بصورت قابل ملاحظه اي بهبود خواهد بخشيد.  

us_armi

يک نظامي امريکايي در تظاهرات ضد جنگ در شهر تورنتو او در اعتراض به جنگ افغانستان ارتش امريکا را ترک گفته و به کانادا پناهنده شده است
او در همان موقع گفته بود که اگر عمليات هاي نظامي اي که رويدست است به نتايج موفقيت آميز تعيين شده دست نيابد و يا کلا ناکام شود، " تروريست ها " بيشتر از پيش تقويت خواهند شد، نيروهاي شان قوي تر شده و ساحه فعاليت شان وسعت بيشتري خواهد يافت.
در جريان عمليات هاي نظامي اي که قواي اشغالگر ناتو، طي شش ماه مذکور و پس از آن در طول سال جاري، در مناطق مختلف کشور راه اندازي کرده و به پيش برده اند، هزاران تن از افراد ملکي به ويژه کودکان، زنان و سالخوردگان کشته و زخمي شده و صد ها روستا آسيب ديده و ويرانه ها ويرانه تر گرديده اند. " قرار " بر اين بود که در فعاليت هاي نظامي قواي ناتو تجارب خونبار جنگي نيروهاي امريکايي و نيروهاي ائتلاف بين المللي تحت رهبري امريکا در بمباران و قتل عام اهالي ملکي تکرار نگردد. اما آنچه قواي ناتو در عمل نشان داد، خونبار تر و جنايتکارانه تر از عملکرد هاي قواي امريکايي و قواي ائتلاف بين المللي بوده و هست. اما تمامي اين اقدامات سرکوبگرانه و تجاوزکارانه نه تنها موقعيت قوت هاي اشغالگر و نيروهاي پوليس و اردوي رژيم پوشالي را بهبود نبخشيده بلکه بطور روز افزوني بطرف خرابي وسيع تر و عميق تر سوق داده است.
اگر وضعيت نظامي کنوني را با وضعيت نظامي يکسال قبل، که فرمانده عمومي ناتو در افغانستان بيانيه سرشار از اميد به پيروزي زود رسش را ايراد نمود، با هم مقايسه نمائيم، بخوبي مي بينيم که شدت و وسعت جنگ نه تنها کاهش نيافته بلکه بيشتر از پيش افزايش حاصل نموده و بصورت روز افزوني تلفات هر دو طرف جنگ و همچنان تلفات افراد ملکي سير ارتقايي داشته است. در نتيجه، از يکطرف " تروريستها " بيشتر از پيش تقويت شده، نيروهاي شان قوي تر گشته، عمليات هاي شان بيشتر شده و ساحه فعاليت شان وسعت بيشتري يافته است و از طرف ديگر اشغالگران و رژيم پوشالي مناطق بيشتري را از دست داده، ساحات بيشتري براي شان نا امن شده و تزلزل در بخش هاي مختلف نيروهاي شان بيشتر و گسترده تر شده است. يگانه دستاورد جنگي اشغالگران و رژيم دست نشانده در طول سال جاري عبارت است از قتل تعدادي از فرماندهان معروف طالبان. اما اين " دستاورد " باعث فتوحات نظامي اشغالگران و رژيم دست نشانده نشده است.
تزلزل در ميان نيروهاي اشغالگر خارجي رو به افزايش است. امپرياليست هاي آلماني و فرانسوي عليرغم فشار هاي وارده از سوي امپرياليست هاي امريکايي و تا حدي امپرياليست هاي انگليسي تا حال حاضر نشده اند نيروهاي شان را به ساحات جنگ زده اعزام نمايند. کشور هاي عضو ناتو- غير از ايالات متحده امريکا، برتانيه و ترکيه - ديگر هيچکدام تا حال حاضر نشده اند نيروهاي شان در افغانستان را افزايش دهند. قوت هاي نظامي هسپانيه و زيلاند جديد در حال بيرون رفتن از افغانستان قرار دارند. حضور قوت هاي نظامي کانادا، پولند، آلمان، فرانسه، استراليا و غيره در افغانستان قويا مورد مخالفت افکار عامه کشور هاي شان قرار دارند. به عنوان مثال گفته مي شود که 85 % مردم در پولند با حضور قواي نظامي کشور شان در افغانستان مخالف هستند. نيروهاي مربوط به کورياي جنوبي ديگر در افغانستان حضور ندارند و بيرون رفته اند. قرار داد همکاري نظامي لوجيستيکي قواي بحري چاپان با قواي امريکايي در رابطه به جنگ افغانستان پايان يافت و دوباره تجديد نشد. در نتيجه حکومت جاپان سوخت رساني به قواي بحري امريکايي در بحر هند را متوقف ساخت و کشتي هاي قواي بحري اش را از بحر هند بيرون کشيد. گرچه مجموع اين تزلزلات هنوز در حدي نيستند که بتوان از بر هم خوردن ائتلاف بين المللي امپرياليستي و ارتجاعي در رابطه با جنگ افغانستان سخن گفت، ولي در هر حال ديگر از " شور و شوق " عمومي ائتلافيون امپرياليست و مرتجع خارجي که هر يک افغانستان را غنيمت بي درد سر تلقي ميکردند و بخاطر تضمين سهم شان از آن و يا بخاطر خوشخدمتي بي بها به بارگاه امپرياليست هاي امريکايي، سرباز و افسر به اين کشور مي فرستادند و يا خدمات لوجيستيکي ارائه مي کردند، خبري نيست و حد اقل تعدادي از آنها بيرون رفته اند و ديگراني نيز راه گريز مي جويند.
 حتي در ميان نيروهاي امريکايي، به دليل مخالفت با جنگ و يا ترس از کشته شدن، تا حال چندين مورد فرار از جبهه صورت گرفته است. چنانچه در تظاهرات وسيع ضد جنگ که چندي قبل از کانادا صورت گرفت و در آن چندين هزار نفر شرکت کرده بودند، يک نفر نظامي امريکايي نيز سخنراني نمود. اين فرد در اعتراض به جنگ در افغانستان، صفوف ارتش امريکا را ترک کرده و به کانادا پناهنده شده است. 
اما عليرغم اين مسائل، تعدادي از کشور هايي که درافغانستان نيرو دارند، اخيرا يا اقدام به افزايش نيروهاي شان کرده اند و يا گفته اند که به زودي نيروهاي شان را در افغانستان افزايش خواهند داد. در راس همه آنها ايالات متحده امريکا و برتانيه به عنوان دو قدرت درجه اول و درجه دوم اشغالگر در افغانستان قرار دارند. ترکيه نيز اعلام کرده است که نيروهايش را در افغانستان افزايش خواهد داد. ولي علاوه ازينها، کشور هاي اصلي ديگر عضو ناتو حاضر نيستند به اين کار تن در دهند. اما چند کشور ديگري که در افغانستان نيرو دارند، گفته اند که نيروهاي شان در افغانستان را افزايش خواهند داد.  در ميان اينها البانيه و آذربايجان قرار دارند، که فعلا اولي کمتر از 150 نفر و دومي کمتر از 50 نفر نيرو در افغانستان دارند. در هر حال، اين خود وجه ديگري از تشديد جنگ و به عبارت ديگر ناکامي اشغالگران در خاتمه بخشيدن به جنگي است که چند سال قبل پايان آنرا اعلان کرده بودند.
البانيه و آذربايجان از جمله کشور هاي اسلامي محسوب مي شوند. در ميان کشور هاي اسلامي، علاوه از اين دو کشور، فقط ترکيه در افغانستان نيرو دارد. ترکيه يگانه عضو پيمان ناتو در ميان کشور هاي اسلامي است، در حاليکه البانيه و آذربايجان عضو اين
پيمان نيستند.
نيروهاي اشغالگر خارجي امپرياليستي و ارتجاعي :
26 کشور عضو پيمان ناتو در چوکات نيروهاي " ايساف " در افغانستان حضور نظامي دارند. اينها عبارت اند از:
1- ايالات متحده امريکا، 2- برتانيه، 3- کانادا، 4- ترکيه، 5- ايتاليه، 6- جرمني، 7- فرانسه، 8- هسپانيه، 9- رومانيه، 10- هالند، 11- بلجيم، 12- دنمارک، 13- ناروي، 14- پرتگال، 15- هنگري، 16- ليتوانيه، 17- بلغاريه، 18- چک، 19- سلوانيه، 20- يونان، 21- سلواکيه، 22- آيس لند، 23- پولند، 24- لتويه، 25- سلواکيه، 26- لوکزامبورک.
اما نيروهاي "ايساف " محدود به قوت هاي مربوط به اعضاي ناتو نيست. 11 کشور ديگر که اعضاي ناتو نيستند نيز در چوکات نيروهاي ايساف در افغانستان حضور نظامي دارند. اينها عبارت اند از:
1- استراليا، 2- اطريش، 3- آلبانيه، 4- آذربايجان، 5- سويدن، 6- آيرلند، 7- سويس، 8- کروشيه، 9- فنلند، 10- مقدونيه، 11- زيلند جديد.
اخيرا ناتو دست تمنا به سوي کشور هاي اسلامي دراز کرده و از آنها خواسته است که به افغانستان نيرو بفرستند. چنانچه گفتيم سه کشور اسلامي از قبل در اين کشور نيرو دارند. البته گمان نمي رود که در مورد جابجايي نيروهاي نظامي کشور هاي اسلامي همسايه افغانستان و همچنان عربستان سعودي ميان مجموع امپرياليست ها و دست نشاندگان و وابستگان شان توافق نظر به وجود بيايد. ولي در مورد نيروهاي سائر کشور هاي اسلامي در واقع از قبل تا حدي اعلام توافق شده و حتي درينمورد درخواست هايي به عمل آمده است. موضوع جابجايي نيروهاي کشور هاي اسلامي بجاي نيروهاي کشور هاي غربي در افغانستان در ابتدا به عنوان بخشي از طرح آشتي ميان رژيم کرزي و کل اپوزيسيون اسلامي آن مطرح گرديده بود. تسليم شده هاي سرشناس طالبان سابق مثل وزير خارجه امارت اسلامي طالبان و نماينده آن در ملل متحد نيز اين موضوع را به عنوان راه حلي مطرح کرده بودند و بر علاوه محافلي از پاکستاني ها نيز روي آن انگشت گذاشته بودند. اين موضوع در جرگه صلح منطقوي نيز توسط بعضي از نمايندگان پاکستان مطرح گرديد. اکنون با طرحي که ناتو به ميان کشيده است نيروهاي کشور هاي اسلامي، نه به عنوان جانشين نيروهاي امريکا و ناتو بلکه به عنوان همکار آنها در افغانستان بايد بيشتر از پيش گسترش يابد، دقيقا همانند نيروهاي نظامي ترکيه، آذربايجان و البانيه که هم اکنون در افغانستان حضور دارند.
در واقع امريکا، انگليس و سائر متحدين غربي آنها نمي توانند اجازه دهند که کنترل مسائل نظامي افغانستان به نيروهاي نظامي کشور هاي اسلامي  واگذار گردد. از لحاظ توانمندي نظامي و مالي، غير از پاکستان، ايران و عربستان سعودي، که نقش نظامي رسمي و مستقيم شان در افغانستان مورد منازعه است، هيچکدام از کشور هاي اسلامي ديگر توان اعزام مستقل نيرو به افغانستان را ندارند. البته مي توانند نيرو اعزام کنند، اما بايد اين نيروها توسط سائر کشور ها، و به احتمال قريب به يقين توسط امريکا و سائر قدرت هاي غربي اشغالگر، از لحاظ مالي تامين گردند. با توجه به اين موضوع جانشين سازي نيروهاي کشور هاي اسلامي بجاي نيروهاي امريکا و ناتو در افغانستان زمينه عملي نيز نمي تواند داشته باشد.
مجموع نيروهاي به اصطلاح آيساف در افغانستان، مطابق به احصائيه هاي داده شده، فعلا تقريبا چهل هزار ( 40000 ) نفر و نيروهاي امريکايي در " آيساف " بيشتر از پانزده هزار ( 15000 ) نفر هستند. به همين جهت چه موقعيکه افسران امريکايي فرماندهي عمومي " آيساف " را بر عهده داشته باشند و چه موقعي که نداشته باشند، همين نيروهاي امريکايي اند که نقش تعيين کننده در ميان مجموع نيروهاي " آيساف " بر عهده دارند. اين نيروها در صورت ضرورت در چوکات نيروهاي " ائتلاف بين المللي ... " نيز براي اجراي عمليات نظامي بسيج مي شوند. به اين ترتيب با وجودي که از لحاظ به اصطلاح رسمي نيروهاي امريکايي در " قواي انتلاف بين المللي ..." بيشتر از 10000 نفر وانمود مي گردد، اما تمام نيروهاي امريکايي در افغانستان که فعلا در حدود 26000 نفر هستند مي توانند در عمليات هاي نظامي مربوط به " قواي ائتلاف بين المللي ... " بسيج شوند.
احصائيه هائي که توسط مقامات رژيم دست نشانده و افسران قواي اشغالگر داده مي شوند، مجموع " نيروهاي ائتلاف بين المللي ... " در افغانستان را فعلا در حدود 15000 نفر نشان مي دهند. دو سوم مجموع اين نيروها را قواي امريکايي و يک سوم باقيمانده را قواي سائر کشور هاي ناتو تشکيل مي دهند. در ميان تمامي کشور هايي
که عضو ناتو نيستند صرفا استراليا در چوکات " نيروهاي ائتلاف بين المللي ..." در افغانستان نيرو دارد. بر علاوه قوت هاي نظامي تمامي کشور هاي عضو ناتو که در چوکات " آيساف " در افغانستان نيرو دارند نيز در " نيروهاي ائتلاف بين المللي ... " شامل نيستند. مهم ترين کشور هايي که در چوکات " نيروهاي ائتلاف بين المللي ... " در افغانستان نيرو دارند، بعد از ايالات متحده امريکا، عبارت اند از: برتانيه، کانادا،استراليا و هالند. 
در ابتداي اشغال افغانستان، مطابق به احصائيه هاي مطرح شده توسط اشغالگران و رژيم پوشالي، مجموع نيروهاي مربوط به " آيساف " در حدود 5000 نفر بر آورد مي شد که صرفا در شهر کابل متمرکز بودند. اکنون که مجموع نيروهاي " آيساف " به 40000 نفر ميرسد، مي توان گفت که اين نيروها در ظرف شش سال گذشته 700 % افزايش يافته اند و فعلا هشت برابر مجموع نيروهاي اوليه هستند.
" نيروهاي ائتلاف بين المللي ..." در ابتداي اشغال افغانستان 15000 نفر بر آورد مي شد. بعدا تعداد آنها به 20000 نفر بالا رفت. اکنون باز هم تعداد آنها همان 15000 نفر اوليه بر آورد ميشود و افزايشي را نشان نمي دهد.
در ابتداي اشغال افغانستان صرفا " نيروهاي اتئلاف بين المللي ... " و " ايساف " در افغانستان حضور داشتند. اما طي سال هاي بعد " تيم هاي باز سازي ولايتي " ( PRT
) و گروپ هاي مسلح " کمپني هاي امنيتي خصوصي "  امريکايي نيز در افغانستان جابجا شدند.
" تيم هاي باز سازي ولايتي " کلا مربوط به کشور هاي عضو ناتو هستند و در تمامي ولايات افغانستان حضور دارند. افراد اصلي شامل در اين تيم ها همه صاحبمنصبان نظامي اند ولي يونيفورم به تن ندارند. هر يک از اين تيم ها يک تعداد محافظين مسلح يونيفورم دار دارد. تعداد افراد بي يونيفورم و يونيفورم دار شامل درين تيم ها حالت ثابت ندارد و از يک ولايت تا ولايت ديگر فرق مي نمايد. بطور تقريبي تعداد مجموعي افراد شامل در اين تيم ها در حدود پنج هزار ( 5000 ) نفر هستند.
اين تيم ها وظايفي را که در رابطه با "
باز سازي " بر عهده دارند، همه جانبه
است، يعني نه تنها برنامه هاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي را در بر مي گيرد، بلکه مستقيما مسئوليت رهبري " باز سازي نظامي " در رابطه با نيروهاي پوليس رژِيم را نيز در ولايات شامل مي گردد. اين تيم ها " مسئوليت " آموزش افراد تازه جلب شده به صفوف پوليس را بر عهده دارند و در واقع قومنداني هاي امنيه ولايات را تحت کنترل و نفوذ خود دارند. علاوتا اينها در تمامي کار هاي اداري و نصب و عزل متخصصين خارجي در ادارات دولتي در ولايات مداخله مي کنند. به اين ترتيب اين تيم ها در واقع امور اداري و امنيتي ولايات را تحت کنترل دارند و در عزل و نصب واليان تصميم گيرنده اصلي محسوب مي شوند.
در پهلوي تمامي اين " وظايف " و " مسئوليت " هاي اشغالگرانه، وظيفه مهم ديگري را که اين تيم ها بر عهده دارند، جاسوسي براي دولت هاي متبوع شان است. اين جاسوسي مخفيانه و پنهاني نيست و بطور آشکار و علني صورت مي گيرد و به اصطلاح شکل قانوني دارد. آنها همه چيز را به دولت هاي متبوع شان گزارش مي دهند.
تعداد مجموعي افراد گروپ هاي مسلح " کمپني هاي امنيتي خصوصي " امريکايي مستقر در افغانستان ثابت نيست، ولي بطور کلي در حول و حوش پنجهزار ( 5000 ) نفر دور مي زند. اين گروپ ها " وظايف امنيتي " گوناگوني از قبيل گشت زني در شاهراه ها، بدرقه کاروان هاي تدارکاتي، " تامين امنيت " مراکز و شخصيت هاي خارجي و افغانستاني تا سطح " تامين امنيت " کرزي و غيره را در چوکات زمانبندي هاي مختلف به تيکه مي گيرند. تمامي افراد شامل در اين گروپ ها امريکايي نيستند. صاحبمنصبان آنها در مجموع امريکايي اند ولي پرسونل صفوف آنها هم امريکايي اند و هم از سائر کشور ها. مثلا يک تعداد سرباز اجير نيپالي در صفوف آنها شامل هستند و تا حال تلفاتي را نيز متقبل شده اند. " کمپني هاي امنيتي خصوصي " امريکايي به جلب و جذب افغانستاني ها نيز در صفوف گروپ هاي شان مي پردازند. افرادي را که آنها جلب و جذب مي کنند معمولا جنايتکاران مربوط به گروپ هاي جهادي مختلف هستند.  به اين ترتيب مي بينيم که مجموع نيروهاي اشغالگر فعلا به شصت و پنج هزار نفر مي رسند، به
ترتيب ذيل :


1 - نيروهاي مربوط به " ايساف " شامل نيروهاي ناتو و کشور هاي بيرون از ناتو – 40000 نفر
 2 – نيروهاي مربوط به " ائتلاف بين المللي ... "  – امريکايي و غير امريکايي     -   15000 نفر
3 – نيروهاي مربوط به " تيم هاي باز سازي ولايتي
 ( PRT)                          -    5000 نفر
4 – گروپ هاي مربوط به " کمپني هاي امنيتي خصوصي امريکايي "                    -  5000 نفر


مجموعه
65000  نفر
با توجه به اين رقم، بايد گفت که در حال حاضر تعداد مجموعي نيروهاي اشغالگر مستقر در افغانستان، 25 / 3 برابر تعدادي است که در ابتداي اشغال افغانستان به اين کشور داخل شده بودند. چنين حالتي در مجموع در عراق وجود ندارد. در آنجا با وجودي که در مقاطع معيني تعداد نيروها افزايش مي يابد اما در مجموع يک سير رو به کاهش را نشان مي دهد و در حال حاضر تعداد آنها نصف تعدادي است که در ابتداي جنگ عراق به آن کشور وارد شده بودند.
گرچه اشغالگران و رژيم دست نشانده اين موضوع را پنهان نمي کنند و آنرا علامتي از " تعهد جامعه جهاني " در قبال افغانستان وانمود ميسازند، اما سعي دارند فيصدي افزايش نيرو ها را کم نشان دهند. آنها اجمالا " تيم هاي بازسازي ولايتي " و گروپ هاي مسلح " شرکت هاي امنيتي خصوصي " امريکايي را در ليست قوت هاي اشغالگر شامل نمي سازند، در حاليکه چنانچه قبلا ديديم تعداد مجموعي آنها رويهمرفته به ده هزار ( 10000 ) نفر مي رسد. بر علاوه افزايش نيروهاي مربوط به " ايساف "، مخصوصا بخش نيروهاي مربوط به " ناتو "، را کم نشان مي دهند.
تغيير مهمي از لحاظ فرماندهي و نقش نظامي بخش هاي مختلف نيروهاي اشغالگر امپرياليستي و ارتجاعي در افغانستان نسبت به ايام ابتداي اشغال افغانستان توسط اين نيرو ها به وجود آمده است. در طول مدت چهار سال، از زمان تجاوز به افغانستان و اشغال اين کشور توسط نيروهاي اشغالگر امپرياليستي و متحدينش به بعد، اين نيروهاي مربوط به " ائتلاف بين المللي ... " بودند که بخش تعيين کننده نيروهاي اشغالگر در افغانستان را تشکيل مي دادند و کلا فرماندهي عمليات هاي نظامي را بر عهده داشتند. اما از دو سال به اينطرف اين حالت بهم خورده است. حالا اين نيروهاي ناتو اند که بخش تعيين کننده نيروهاي اشغالگر در افغانستان را تشکيل مي دهند و فرماندهي عمومي عمليات هاي نظامي را بر عهده دارند. اين نيروها که مجموعا تعداد آنها به سي و هشت هزار ( 38000 ) نفر مي رسند، تقريبا 95 % کل نيروهاي " آيساف " را تشکيل مي دهند. البته تمامي واحد هاي نظامي مربوط به کشور هاي مختلف ناتو در عمليات هاي نظامي تهاجمي سهم نمي گيرند و در مناطق جنگ زده مستقر نيستند.
اما عليرغم اين تغيير در فرماندهي و نقش نظامي بخش هاي مختلف نيروهاي اشغالگر در افغانستان، کماکان نيروهاي امريکايي نقش عمده و تعيين کننده دارند. در واقع فرقي که به وجود آمده اين است که قبلا نيروهاي امريکايي در چوکات " نيروهاي ائتلاف بين المللي ... " رهبري و هژموني نظامي اش در افغانستان را اعمال مي کرد و فعلا در چوکات نيروهاي ناتو اعمال مي نمايد. 
نيروهاي نظامي رژيم دست نشانده :
نيروهاي نظامي رژيم دست نشانده يک نيروي کاملا پوشالي دست پرورده اشغالگران امپرياليست است. به جرئت مي توان گفت که در تاريخ افغانستان هرگز چنين نيروي حکومتي دست پرورده اشغالگران وجود نداشته است. در زمان انگليس ها، آنها هيچگاه براي تشکيل يک نيروي نظامي دست پرورده در افغانستان اقدام نکردند و صرفا به اميران دست نشانده کمک هاي تسليحاتي و مالي نظامي مي کردند. در زمان اشغال افغانستان توسط سوسيال امپرياليست هاي شوروي دست پروردگي نيروي نظامي حکومتي تا سطح پرورش و تربيت بخشي از صاحبمنصبان اردو و پوليس توسط آنها و تسليح نيروي مذکور توسط سلاح هاي فروخته شده بالاي حکومت وابسته و دست نشانده وقت بود. اما تعليم و تربيه اکثريت صاحبمنصبان اردو و پوليس و تمامي افراد صفوف اردو و پوليس( سربازان ) توسط خود صاحبمنصبان حکومتي پيش برده مي شد. ولي قوت هاي مسلح رژيم دست نشانده کنوني بصورت تمام و کمال و سر تا پا يک نيروي دست پرورده اشغالگران است. تمامي افسران و سربازان اين قوت ها توسط اشغالگران آموزش داده مي شوند و تماميت موجوديت و فعاليت آنها متکي و وابسته به کمک هاي اشغالگران است. سلاح ها و تجهيزات جديدي که در اختيار اين نيروها قرار مي گيرد تقريبا همه " اهدايي " اشغالگران است و به ندرت خريداري شده است.
اين نيروها از خود کدام استراتژي جنگي ندارند و در جنگ ها از لحاظ استراتژيک بصورت تمام و کمال و از لحاظ تاکتيکي عمدتا به عنوان نيروهاي ضميمه قوت هاي اشغالگر و تحت قومنده آنها عمل مي کنند.
طبق ادعاهاي رژيم، مجموع قواي پوليس پوشالي به هفتاد هزار ( 70000 ) نفر و مجموع قواي اردوي پوشالي تا حال به پنجاه هزار ( 50000 ) نفر رسيده است و قرار است تا ختم سال جاري شمسي، اردوي هفتاد هزار ( 70000 ) نفري فيصله شده در جلسه بن تکميل گردد. اما مقامات بلند پايه رژيم، به شمول کرزي و وزير دفاع حکومت پوشالي، پيوسته از اين مي نالند که اردوي هفتاد هزار ( 70000 ) نفري براي تامين امنيت در افغانستان کفايت نميکند و حد اقل بايد تعداد افراد اردو به يکصد و پنجاه هزار ( 150000 ) نفر برسد. آنها اين موضوع را پنهان نمي کنند که فيصله تشکيل يک اردوي هفتاد هزار ( 70000 ) نفري براي رژيم در جلسه بن، مبتني بر اين خوشبيني بود که جنگ در افغانستان پايان يافته و اين کشور به يک اردوي بزرگ نياز ندارد؛ اما سير حوادث طي چند سال گذشته ثابت ساخت که آن خوشبيني مبتني بر واقعيت نبوده است.
عليرغم صرف ميليارد ها دالر براي تعليم، تمويل و تجهيز اردو و پوليس رژيم توسط امپرياليست هاي امريکايي و سائر اشغالگران، از جمله ايجاد چند قول اردو در پکتيا، قندهار، هرات و مزار توسط امريکايي ها، نه تنها افسران عاليرتبه اردو و پوليس پوشالي بلکه حتي وزراي دفاع و داخله رژيم دست نشانده از بي کيفيتي تجهيزات نظامي و کمبود مهمات ناله مي نمايند. در واقع در عرصه نظامي نيز، همانند سائر عرصه ها، خورد و برد وسيعي هم توسط خارجي ها و هم توسط مقامات رژيم در جريان است و قسمت عمده پول هاي اختصاص داده شده به تجهيز اردو و پوليس رژيم، قبل از آنکه به تجهيزات و مهمات نظامي مبدل گردد،  راه سرازير شدن به جيب هاي شخصي حکام عاليرتبه خارجي و داخلي را در پيش مي گيرد.
درينمورد به عنوان مثال ميتوان به خريد چند هزار ميل سلاح سبک بلغاريايي توسط وزير داخله سابق رژيم ( جلالي ) براي قواي پوليس رژيم اشاره کرد. اين سلاح سبک که شبيه به کلاشينکوف است، در ميان خود افراد پوليس رژيم به " غولک " معروف شده است و افراد پوليس در موقع عمليات از تحويل گيري آن ابا مي ورزند. اين سلاح فقط در داخل پوسته هاي پوليس، حوزه ها و قرار گاه هاي بزرگتر آنها موجود است ولي بطور عموم مورد استفاده قرار ندارد، اما افراد پوليس به حساب اين سلاح گويا در داخل قرار گاه هاي شان مسلح " تشريف " دارند.         
بخش نسبتا مهم قواي 70000 نفري پوليس رژيم را افراد قراردادي تشکيل مي دهند، به ويژه در ولايات و مناطق اطراف. يک بخش از اين افراد بدون رعايت هيچگونه معياري توسط صاحبمنصبان پوليس جلب و جذب مي گردند و پس از يک دوره آموزشي کوتاه چند هفته يي توسط " تيم هاي باز سازي ولايتي ( پي آر تي ) در پوسته ها و حوزه هاي پوليس توظيف مي گردند. بخش ديگر آنها تفنگچي هاي سابق مربوط به جنگ سالاراني اند که خود شان در درجات مختلف صاحبمنصبي پوليس قرار دارند.
در سطح حوزه ها و قرارگاه هاي پوليس در ولايات کمتر حوزه و قرارگاهي وجود دارد که داراي افراد ثابت باشند. در موارد بسياري هر صاحبمنصب پوليس مجبور است که براي حوزه يا قرار گاه خود به جلب و جذب افراد بپردازد. افرادي که به اين ترتيب يونيفورم پوليسي به تن مي کنند غالبا انگيزه هايي غير از " تامين امنيت " و خدمت به رژيم دارند، درست مانند افسران شان. طبيعي است که ميزان فرار از خدمت در ميان اين افراد بسيار بالا باشد. در صورتيکه آنها بتوانند کار بهتر ديگري پيدا نمايند، بنا به دلايلي از افسران شان ناراض شوند و يا زمينه نيابند تا دست به چور و چپاول بزنند، از خدمت فرار مي کنند.
مي توان تخمين زد که تعداد اين فراريان از ابتداي تشکيل پوليس جديد رژيم – که به اصطلاح پوليس ملي خواهنده مي شود – تا حال به ده ها هزار نفر مي رسد. تعداد زيادي ازين فراريان کماکان حاضر محسوب مي گردند و معاشات و مخارج شان حواله مي گردد. تعداد ديگري از آنها که فرار شان گزارش داده مي شود معمولا مفرور همراه با سلاح و مهمات وانمود مي گردند، خواهي سلاح و مهمات مربوطه شان را با خود برده باشند يا نبرده باشند. 
به علت بي بندو باري در اجراي عمليات ها و گشت زني ها و همچنان سطح نازل تعليمات نظامي، ميزان تلفات افراد قراردادي پوليس در جريان عمليات هاي نظامي زياد است، اما معمولا به باز ماندگان کشته شدگان خساره اي پرداخت نمي شود. ظاهرا در اصل قرار داد ماده اي درينمورد وجود ندارد. بازماندگان کشته شدگان در ليست " بازماندگان شهدا" داخل مي گردد تا بتوانند همان پول حد اقلي را که سائر " بازماندگان شهدا " مي گيرند، اينها نيز دريافت کنند. اگر اين افراد در جريان عمليات ها معيوب گردند، باز هم ظاهرا کدام قرار داد ويژه اي با حکومت ندارند تا براي شان خساره پرداخت گردد. آنها به جمع سائر معيوبين و معلولين مي پيوندند تا همان معاش 160 افغانيگي ماهانه را اخذ نمايند! با توجه به اين وضعيت است که معمولا افراد بي بند و بار و رانده شده از فاميل ها و خانواده ها و يا افراد بي خانواده و بي فاميل به جمع افراد قراردادي پوليس مي پيوندند. صاحبمنصبان پوليس نيز ترجيح مي دهند اينگونه افراد را جلب و جذب نمايند تا استفاده جويي هاي خود شان بيشتر زمينه داشته باشد.
بخش ديگري از نيروهاي پوليس رژيم را مليشه هاي قومي تشکيل مي دهند. اين مليشه ها که در بعضي از مناطق سرحدي پشتون نشين کشور بنام اربکي ياد مي گردند، در اصل نيروهاي قبيله يي تحت رهبري متنفذين قبايل هستند. شامل ساختن اين مليشه ها در تشکيلات پوليس رژيم هميشه باعث بروز جنجال و تشنج ميان شوونيست هاي پشتون و مرتجعين غير پشتون در درون رژيم بوده است و به همين جهت زياد گسترش نيافته است. گروه هاي مليشه اربکي افرادي را در بر مي گيرند که هيچگونه تعليمات نظامي رسمي دولتي در زمان رژيم کنوني نديده اند و تعليمات آنها همان تعليمات نظامي سنتي قومي و قبيله يي و يا تعليماتي است که در دوران مقاومت ضد شوروي ديده اند. بعضا کل افراد شامل در اين گروه هاي مليشه و بعضا هم تعدادي از افراد
آنها، همان مليشه هاي مربوط به رژيم دست نشانده سوسيال امپرياليست ها هستند که از طريق پيوند هاي قبيله يي در خدمت اشغالگران و رژيم دست نشانده کنوني قرار گرفته اند.  
گذشته از جنبه کيفي، قواي پوليس رژيم از جنبه کمي نيز در حدي نيست که ادعا مي گردد. احصائيه ايکه رژيم دست نشانده و اربابان خارجي شان از مجموع قواي پوليس رژِيم مي دهند به هيچوجه صحت ندارد. بخش مهمي ازين قواي 70000 نفري فقط در روي کاغذ و در ليست حوزه ها و قرار گاه ها وجود دارد.  بطور مثال اگر تشکيلات يک حوزه پوليس پنجاه ( 50 ) نفر باشد، حد اقل بيست و پنج ( 25 ) نفر آن بطور دايمي بر سر پست هاي شان حاضر نيستند. معاش ايام غيابت اين افراد ميان آنها و افسران حوزه تقسيم مي شود. در مواردي حتي افراد اين حوزه ها صرفا در آخر هر ماه به حوزه مراجعه ميکنند تا معاش شان را اخذ نمايند. طبعا آمر حوزه، البته در همکاري با سائر افسران حوزه مربوطه، نصف معاش ماهوار اين افراد را به آنها مي دهد و نصف ديگر را خود مي گيرد. مکلفيت ثابت چنين افرادي در واقع اين است که ماه يکبار به حوزه حاضري دهند و کتاب معاشات را امضا نمايند.
کسي که بخواهد صاحبمنصب اردو شود بايد رشوه چند هزار دالري بپردازد. اين مبلغ بسته به موقعيتي که فرد در آنجا بخواهد توظيف گردد کم و زياد مي گردد. اما مبالغ رشوه در پوليس معمولا به حساب لک ها دالر و حتي ميليون ها دالر تا و بالا مي شود. قيمت قومنداني امنيه ولاياتي که در مسير حمل و نقل مواد مخدر قرار دارند معمولا به ميليون ها دالر محاسبه مي گردد و از سائر ولايات به لک ها دالر.  قومنداني هاي امنيه ولايات علاوه بر " در آمد هاي " مستقيم خود شان، بطور ماهانه از حوزه ها و قرار گاه هاي مربوطه شان فيصدي معيني از " در آمد هاي " آنان را مي گيرند. آمريت اين حوزه ها و قرار گاه ها حد اقل سالانه يکبار در معرض خريد و فروش قرار مي گيرد. قيمت يک آمريت حوزه در مناطقي که در مسير حمل و نقل مواد مخدر قرار دارند به لک ها دالر و در مناطقي که در مسير حمل و نقل مواد مخدر قرار ندارند به ده ها هزار دالر محاسبه مي گردد. 
صفوف پوليس و اردوي رژيم پوشالي مملو از افراد معتاد به مواد مخدر است. در بهار امسال تمامي افراد يک پسته پوليس در اطراف ولايت غزني بدون کوچکترين مقاومت و فير حتي يک مرمي توسط طالبان دستگير گرديده بودند. گفته مي شود که هر 15 تن از افراد پوليس حاضر در اين پسته ترياکي بوده و در موقع عمليات همه نشئه و بيخود بوده اند مورال جنگي نيروهاي نظامي پوشالي نه تنها ضعيف است بلکه بطور روز افزوني در حال نزول قرار دارد. مجموع اين نيروها از لحاظ عددي فعلا صد و بيست هزار نفر وانمود مي گردد و طبق فيصله هاي " جلسه بن " قرار است تا يکصد و پنجاه هزار ( 150000 ) نفر افزايش يابد که با توجه به وضعيت فعلي افغانستان يک قوت بزرگ نظامي از لحاظ کميتي محسوب مي گردد. اما استنباط عمومي نه تنها در ميان مبصرين نظامي بلکه حتي در ميان توده هاي مردم اين است که در صورت عدم موجوديت قوت هاي اشغالگر خارجي در افغانستان، اين قوت نظامي داراي کميت بزرگ حتي براي مدت کوتاهي نيز نخواهد توانست از موجوديت و حاکميت رژيم دست نشانده دفاع نمايد. در چنين صورتي رژيم پوشالي به سرعت فروپاشيده و از ميان خواهد رفت.     
ادامه دارد


ولسي جرگه رژِيم پوشالي ماتم گرفت


روز پانزدهم عقرب، رئيس و پنج تن از اعضاي کمسيون اقتصادي ولسي جرگه رژيم دست نشانده، همراه با جمع کثيري از متعلمين و معلمين و سائر مشايعت کنندگان در ولايت بغلان، در اثر يک انفجار، به قتل رسيدند. اينک با گذشت پنج روز از تاريخ حادثه، هنوز هم تعداد دقيق کشته شدگان معلوم نيست. آخرين احصائيه هاي نيمه رسمي، تعداد مجموعي کشته شدگان را 75 نفر اعلام کرده است. از اين ميان، 69 نفر را متعلمين مکاتب، 5 نفر را معلمين، 6 نفر را اعضاي ولسي جرگه و 5 نفر ديگر را مشايعت کنندگان از ميان سائر بخش هاي اهالي محل تشکيل مي دهند. گفته مي شود که جنازه هاي تعداد نسبتا زيادي از کشته شدگان ديگر را که شامل اين 75 نفر نميگردند، اقارب و خويشاوندان شان از محل انفجار انتقال داده و دفن کرده اند. آخرين احصائيه هاي نيمه رسمي، تعداد زخمي هاي حادثه را بيشتر از 100 نفر اعلام کرده اند. اما مطابق به شايعاتي که در ميان اهالي محل در شهر بغلان و پلخمري وجود دارد، تعداد مجموعي کشته شدگان حادثه به بيشتر از 100 نفر و تعداد مجموعي  زخمي هاي حادثه به بيشتر از 200 نفر ميرسند.
در ابتدا سخنگويان و مقامات رژيم اعلام کردند که حادثه در اثر يک حمله انتحاري اتفاق افتاده است. اما با گذشت زمان ديگر اين ادعاي شان را تکرار نکردند و اکنون مي گويند که بايد در مورد چگونگي بروز حادثه تحقيقات عميقي به عمل آيد. حکومت يک کمسيون ويژه براي اجراي اين تحقيقات تعيين کرده است. بر علاوه مقامات ولايت بغلان ادعا دارند که موضوع را دقيقا تحت تحقيق گرفته اند. همچنان وزير داخله رژيم شخصا به بغلان سفر کرده است تا موضوع را از نزديک مورد بررسي قرار دهد. اما ولسي جرگه پوشالي با طرح اين موضوع که کمسيون هاي حکومتي در گذشته نتوانسته اند در مورد حوادث مشابه به وقوع پيوسته، تحقيقات لازم به عمل آورند و مسائل را روشن نمايند، خود دست به تشکيل يک کمسيون مستقل ويژه براي تحقيق درينمورد زده است. علاوتا ولسي جرگه پوشالي تقاضا به عمل آورده که بايد مقامات عاليرتبه ولايت بغلان، به شمول قومندان امنيه و رئيس معارف، بر کنار گردند و تحت تحقيق قرار بگيرند.
يک موضوع مشخص است. حادثه در اثر حمله انتحاري با استفاده از واسکت انتحاري توسط يک شخص صورت نگرفته است. چنين حمله اي نمي تواند تا اين حد پر تلفات باشد.
بنابرين چنانچه حمله انتحاري صورت گرفته باشد بايد با استفاده از يک موتر مين گذاري شده بوده باشد. درينمورد هيچ کسي تا حال حرفي به ميان نياورده است. ازينجهت موضوع حمله انتحاري با استفاده از موتر مين گزاري شده نيز منتفي است. مهم تر از همه اين است که اکثر کشته شدگان و زخمي هاي شديد، از ناحيه پا ها مورد اصابت قر ار گرفته اند و اين نشان مي دهد که محل انفجار بايد سطح زمين يا زير زمين بوده باشد و مواد منفجره از قبل در محل جاسازي شده باشد. علاوتا براي عاملين انفجار بايد برنامه سفر دقيقا معلوم بوده باشد و اطلاعات دقيق از درون ولسي جرگه و حکومت داشته بوده باشند.
حادثه زماني اتفاق افتاد که يک هيئت بلند پايه دولتي، متشکل از رئيس کمسيون اقتصادي ولسي جرگه و پنج تن از اعضاي اين کمسيون، ميخواستند در مراسم افتتاح يک کارخانه قند در شهر بغلان مرکزي، که پس از خصوصي سازي و بازسازي تازه براي بهره برداري آماده گرديده است، شرکت کنند.
در ولايت بغلان چند کارخانه و معدن دولتي، شامل کارخانه هاي سمنت و قند و معدن ذغال سنگ، طي ماه هاي گذشته بالاي شرکت هاي خصوصي به فروش رسيده بودند. کارخانه سمنت و معدن ذغال سنگ قبلا به بهره برداري آغاز کرده بودند و کارخانه قند تازه براي بهره برداري افتتاح مي شد که حادثه انفجار 15 عقرب به وقوع پيوست. در مورد چگونگي فروش اين کارخانه ها و معدن از مدتي به اين طرف اختلافات شديدي ميان مقامات حکومتي، مشخصا وزارت صنايع و معادن، و ولسي جرگه، مشخصا کمسيون اقتصادي اين جرگه، وجود داشت. قبلا وزير مربوطه به جلسه کمسيون اقتصادي ولسي جرگه فرا خوانده شده و موضع کمسيون مذکور در مورد جنبه هاي غير قانوني قرار داد هاي فروش موسسات دولتي متذکره به شرکت هاي خصوصي، برايش ابلاغ گرديده بود. هيئت کمسيون اقتصادي ولسي جرگه رژيم، براي تعقيب و بررسي همين دعوا، ميخواست از نزديک کارخانه ها و معدن فروخته شده را مورد بررسي قرار دهد.
درينجا فقط به يک مورد از مجموع اختلافاتي که ميان کمسيون اقتصادي ولسي جرگه و وزارت معادن و صنايع رژيم وجود دارد اشاره مي کنيم:کمسيون اقتصادي ولسي جرگه ادعا دارد که کارخانه سمنت بدون طي مراحل داوطلبي راسا بالاي يک شرکت خصوصي به فروش رسيده است. اين کارخانه در موقع فروش روزانه در حدود 200 تن سمنت ( 4000 خريطه 50 کيلويي ) توليد داشته است . ولي در قرار داد فروش، کارخانه به مثابه يک موسسه فاقد توليد در نظر گرفته شده و به قيمت فوق العاده نازل به فروش رسيده است. علاوتا کارخانه براي مدت 3 سال در پروسه باز سازي پنداشته شده و از پرداخت ماليات بر عائدات معاف گرديده است. اين در حالي است که هم اکنون، صرفا پس از گذشت چند ماه از فروش اين کارخانه، توليد روزانه کارخانه مذکور به 400 تن ( 8000 خريطه 50 کيلويي ) سمنت در روز رسيده است. از جانب ديگر با همين شرکت در مورد استخراج ذغال سنگ قرار داد شده است که براي مدت چهل سال در بدل استخراج هر تن ذغال سنگ مبلغ 400 افغاني به وزارت معادن و صنايع بپردازد، در حاليکه همين اکنون، وزارت مذکور از سائر استخراج کنندگان ذغال سنگ، در بدل استخراج هر تن ذغال سنگ مبلغ 1600 افغاني پول مي گيرد.
بطور خلاصه مي توان گفت که در همين يک مورد، يک خورد و برد ده ها ميليون دالري و شايد هم بالا تر از صد ميليون دالر در ميان است. در واقع همانند همين يک مورد، در سراسر افغانستان موسسات توليدي فعال، نيمه فعال و غير فعال دولتي در جريان خصوصي سازي مورد چور و چپاول قرار گرفته و تقريبا مفت و رايگان، در اختيار شرکت هاي مرتبط به سرمايه هاي امپرياليستي اشغالگران و مقامات بلند پايه رژيم قرار گرفته است. يقينا درين جريان کميشن هاي چندين ميليون دالري نيز در ميان بوده است و چون پروسه خصوصي سازي موسسات توليدي دولتي کماکان جريان دارد، در آينده نيز در ميان خواهد بود.
در واقع بر پايه همين چور و چپاول وسيع و گسترده موسسات توليدي و همچنان زمين هاي دولتي در جريان خصوصي سازي است که کشمکش هاي مالي وسيعي ميان جناح هاي مختلف رژيم دست نشانده جريان دارد و همين امر کشمکش هاي سياسي ميان آنها را وسعت و گستردگي عظيم تري ميبخشد. امپرياليست هاي امريکايي وانگليسي و سائر متحدين شان که در افغانستان حضور نظامي مستقيم دارند، راسا درين کشمکش ها، منجمله در کشمکش هاي مالي مربوط به توليد و قاچاق مواد مخدر، دخيل هستند. امپرياليست هاي روسي و قدرت هاي ارتجاعي منطقه يي مثل چيني ها، هندي ها و جمهوري اسلامي ايران نيز از طريق کانال هاي مربوطه شان درين کشمکش هاي مالي و بدست آوردن غنايمي براي خود شان، بصورت مستقيم و غير مستقيم شرکت مي کنند.
سيد مصطفي کاظمي رئيس کمسيون مالي ولسي جرگه رژيم، يکي از کشته شدگان حادثه انفجار بغلان، سخنگوي جبهه متحد و رئيس حزب اقتدار ملي، يکي از احزاب شرکت کننده در جبهه متحد، بود. اين جبهه اپوزيسيون اصلي قانوني جناح کرزي در رژيم دست نشانده محسوب مي گردد. سيد مصطفي کاظمي يکي از چهره هاي اصلي جناح " پاسداران انقلاب اسلامي " يعني نزديک ترين سازمان بنيادگراي شيعه افغانستاني به جمهوري اسلامي ايران بود. پس از تشکيل حزب وحدت اسلامي و در زمان حيات مزاري، سيد مصطفي کاظمي معاون رئيس شوراي مرکزي حزب وحدت اسلامي بود. بعد از آنکه جناح " پاسداران انقلاب اسلامي " تحت رياست محمد اکبري از حزب وحدت اسلامي تحت رهبري مزاري انشعاب کرد، سيد مصطفي کاظمي معاون حزب وحدت اسلامي تحت رهبري اکبري بود. اما رهبري اکبري بر اين جناح صرفا اسمي بود و رهبر واقعي اين جناح مصطفي کاظمي بود. پس از قدرتگيري طالبان در حاليکه اکبري به طالبان پيوست، سيد مصطفي کاظمي تا آخر در پهلوي احمد شاه مسعود و شوراي نظار باقي ماند. پس از اشغال افغانستان توسط قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و رويکار آمدن رژيم کرزي، مصطفي کاظمي در موقعيت وزير تجارت رژيم، دست به تشکيل " حزب اقتدار ملي " زد و تقريبا تمامي نيرو هاي مربوط به جناح " سپاه پاسداران انقلاب اسلامي " قبلي را در اين حزب گرد آورد. محمد اکبري در رهبري اين حزب نقش روشني بر عهده نداشته و ندارد. مصطفي کاظمي تحصيلات عالي اش را در رشته علوم اجتماعي ، در ايران بسر رسانده بود و مراحل ترقي سياسي اش را در ايران و زير نظر جمهوري اسلامي ايران طي کرد و هم اکنون نيز يکي از چهره هاي وابسته به جمهوري اسلامي ايران محسوب مي
گرديد.
جبهه متحد بخشي از خلقي ها و پرچمي هاي سابق را يکجا با جناحي از نزديکان ظاهر شاه و جهادي هاي مرتبط با امپرياليست هاي روسي و مرتجعين وابسته به جمهوري اسلامي ايران با هم گرد آورده است. در موقع تشکيل جبهه متحد، کرزي شخصا ادعا کرد که سفارتخانه هاي بعضي کشور هاي خارجي در کابل در تشکيل جبهه متحد نقش داشته اند. منظور او سفارتخانه هاي روسيه و جمهوري اسلامي ايران بوده است. 
ولسي جرگه رژِيم، که منسوبين جبهه متحد در آن دست برتر دارند، بلافاصله حادثه انفجار بغلان را به شدت محکوم کرد و آن را کار " دشمنان افغانستان" اعلام کرد. يکي از سخنگويان کرزي نيز تقريبا بلافاصله عکس العمل نشان داده و اين حادثه را محکوم نمود. اما کرزي خود تقريبا 24 ساعت بعد از وقوع حادثه عکس العمل نشان داد و با محکوم نمودن عاملين حادثه، خواهان پيگيري براي دستگيري و مجازات آنها گرديد. در فرماني که متعاقب اين موضعگيري از سوي کرزي صادر گرديد است، استقبال مقامات بلند پايه رژيم توسط شاگردان مکاتب ممنوع قرار داده شده است.
از جانب ديگر سخنگوي طالبان در همان روز بروز حادثه اعلام کرد که طالبان درين حادثه دست ندارند و آنرا محکوم مي نمايند. احتمال کمي وجود دارد که سخنگوي طالبان درين موضعگيري اش غير صادقانه برخورد کرده باشد. حادثه انفجار بغلان در واقع شديد ترين ضربه اي است که تا حال بالاي مقامات رژيم دست نشانده وارد گرديده است. چنانچه طالبان درين حادثه دست مي داشتند، دليلي وجود نداشت که مسئوليت آنرا بر عهده نگيرند.
اين در حالي است که حزب اسلامي گلبدين حکمتيار که از قبل در ولايت بغلان تا حدي صاحب نفوذ است، درينمورد سکوت اختيار کرده است . به اين معني که نه اين حادثه را محکوم کرده و نه مسئوليت آنرا بر عهده گرفته است. حزب اسلامي حکمتيار در زمان جنگ مقاومت ضد شوروي، معمولا عادت داشت که نه تنها مسئوليت عمليات هاي انجام يافته توسط نيروهاي مربوط به خود را سريعا بر عهده ميگرفت بلکه مسئوليت عمليات هاي انجام يافته توسط سائر نيرو ها را نيز مي پذيرفت. اما در شرايط کنوني معمولا اين حزب نه تنها مسئوليت عمليات هاي انجام يافته توسط نيروهاي خود را بر عهده نمي گيرد، بلکه نيروهاي مربوطه اش بخصوص در مناطق جنوب، وسيعا زير پوشش طالبان جاي گرفته اند. در هر حال احتمال بسيار کمي وجود دارد که حزب اسلامي گلبدين مسئوليت اين حادثه را به دوش داشته باشد. در مورد اين حزب معمولا گفته مي شود که سهم بسيار اندکي در مقاومت مسلحانه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده دارد. چنانچه حزب اسلامي مسئوليت اين عمل را بر عهده مي داشت احتمال بسيار ضعيفي مي توانست وجود داشته باشد که از تقبل مسئوليت رسمي آن خود داري نمايد، زيرا که تقبل مسئوليت اين عمليات شديدا به نفعش بود.
معمولا گفته مي شود که ممکن است طالبان و يا حزب اسلامي به دليل تلفات وسيعي که اين عمليات بالاي اهالي محل وارد آورده است، از تقبل مسئوليت آن خود داري کرده باشند. اما اين دليل، بسيار ضعيف است. اين نيروها نشان داده اند که در اجراي عمليات شان از وارد آوردن تلفات بر اهالي ملکي و تقبل مسئوليت آن، ابائي ندارند.  
گزارشاتي که از خود محل حادثه دريافت شده اند نشان مي دهند که در زمان بروز حادثه نه تنها والي ولايت بغلان و قومندان امنيه اين ولايت در محل حضور نداشته اند، بلکه نيروهاي امنيتي نيز يا اصلا در محل حادثه حاضر نبوده اند و يا اينکه حضور آنها به شدت ضعيف بوده است. در گزارشاتي که تا حال از تعداد کشته شدگان و زخمي هاي حادثه پخش گرديده است، هيچ صحبتي از تلفات وارده بر نيروهاي امنيتي به عمل نيامده است. حتي گفته مي شود که افراد پوليس که دور تر از محل حادثه قرار داشته اند بعد از وقوع انفجار دست به تير اندازي زده اند و يک تعداد از کشته شده ها و زخمي ها تير خورده اند.
پس از وقوع حادثه، مقامات ولايت بغلان چهار تن را به اتهام دست داشتن در ين حادثه دستگير کرده اند که سه تن آنان را بعد از مدت کوتاهي رها کرده اند و صرفا ملاي مسجد محل را در توقيف نگه داشته و براي تحقيقات بيشتر به وزارت داخله رژيم فرستاده اند.
مقامات ولسي جرگه رژيم، براي تشييع جنازه کشته شدگان ترتيبات مفصلي رويدست گرفته و جنازه هاي پنج تن از کشته شدگان، به شمول جنازه مصطفي کاظمي، را در زمين مجاور ساختمان جديد ولسي جرگه به خاک سپردند. تنها جنازه يکي از اعضاي ولسي جرگه بنا به خواست اعضاي فاميلش به ولايت هلمند انتقال يافت. گرچه مقامات مربوط به دفتر کرزي در مراسم تشييع جنازه ها سهم گرفتند، اما کرزي خود در اين مراسم به چشم نخورد. 
همچنان مقامات ولسي جرگه رژيم، سه روز ماتم ملي اعلام کردند. اين کاري بود که چنانچه منافع رژيم اعلام آن را ايجاب مي کرد بايد توسط کرزي صورت ميگرفت. اما او نه تنها اين کار را انجام نداد بلکه شخصا از حمايت رسمي آشکار آن نيز خود داري کرد و صرفا اجازه داد که در عمل تطبيق گردد. مراسم سوگواري براي کشته شدگان نيز توسط مقامات ولسي جرگه اعلام و اجرا گرديد و نه تنها شخص کرزي بلکه مقامات دفتر او و همچنان کابينه وزراء نيز در مسئوليت اعلام و اجراي اين مراسم شريک نبودند و صرفا در مراسم مذکور سهم گرفتند.    
از جانب ديگر، مقامات عالي قوه قضائيه رژيم در کليت اين موضوع بصورت غير فعال برخورد کردند و نه تنها در اعلام " ماتم ملي " سه روزه، مراسم سوگواري و مراسم بخاک سپاري کشته شدگان، مسئوليت نگرفتند، بلکه از اعلام يک فتواي خشک و خالي رسمي در رابطه با حادثه انفجار نيز خود داري کردند.
عکس العمل مقامات قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و مقامات دولتي کشور هاي اشغالگر نيز در قبال حادثه، فوق العاده ضعيف و حاکي از کم اهميت گرفتن حادثه توسط آنان بود. تنها قومندان نيروهاي ايساف درينمورد اقدام به اعلام يک موضعگيري رسمي نمود، در حاليکه قومندان نيروهاي ائتلاف اصلا سکوت پيشه نمود. هيچکدام ازين مقامات و نيروهاي تحت رهبري شان در مراسم تشييع جنازه و سوگواري سهم نگرفتند. مقامات دولتي کشور هاي اشغالگر نيز هيچکدام پيام تسليتي به اين مناسبت به کرزي و يا پارلمان پوشالي نفرستادند و تنها بعضي از آنها به محکوم کردن حادثه اکتفا نمودند، در حاليکه در گذشته در رابطه با حوادث کم اهميت تر و کم تلفات تري به ارسال چنين پيام هايي مبادرت مي ورزيدند.
موضوع جنجالي اي که درين اواخر از
طرف تعدادي از اعضاي ولسي جرگه رژيم بر سر زبان ها افتاده بود، اين بود که چون رئيس دولت ( کرزي ) و حکومت به فيصله هاي ولسي جرگه وقعي نمي گزارند، بايد اعضاي ولسي جرگه استعفا دهند و دروازه ولسي جرگه بسته شود. اين موضوع نشان دهنده حاد شدن اختلافات ميان آنها بود. حادثه انفجار بغلان که در چنين مقطعي به وقوع پيوست، گرچه موقتا از اهميت اين موضوع کاست. اما قويا مي تواند نشاندهنده اين باشد که کشمکش ميان کرزي و حکومت از يکطرف و اپوزيسيون قانوني آنها از طرف ديگر ابعاد خطرناکتري بخود گرفته است.
در گذشته دو وزير هوانوردي و توريزم، يک وزير امور سرحدات و يک وزير معادن و صنايع در درگيري ميان جناح هاي مختلف رژيم دست نشانده کشته شده اند. همچنان يکي از اعضاي ولسي جرگه پوشالي در همان ابتداي اعلام نتايج انتخابات پارلماني رژيم و يکي ديگر از اعضاي آن در سال گذشته در درگيري هاي داخلي رژيم کشته شده اند. همانطوريکه در سطور قبلي اين گزارش مسائل را مرور کرديم، شواهد زيادي وجود دارند که نشان مي دهند قتل دسته جمعي 6 تن از اعضاي ولسي جرگه رژيم نيز نتيجه يک درگيري خونين داخلي ميان جناح هاي مختلف رژيم و باند هاي مربوط به آنها بوده است.
چنانچه مقامات رژيم و نيروهاي اشغالگر همانند حوادث مشابه گذشته، بخاطر جلوگيري از حاد شدن بيشتر درگيري هاي دروني رژيم، مسائل مربوط به حادثه بغلان را ماستمالي کنند، تحقيقات کمسيون هاي چند گانه حکومتي و پارلماني يا بدون سرو صدا متوقف ميگردند و يا بي نتيجه اعلام مي شوند. اما به نظر مي رسد که اين بار چنين نخواهد شد. از يک جانب وضعيت رژيم در مجموع نسبت به گذشته خرابتر است و از جانب ديگر ضربه وارده بسيار شديد است. اينکه پارلمان پوشالي خود بصورت جداگانه از حکومت دست به تشکيل کمسيون مستقل تحقيق زده است، نشاندهنده اين است که قرار نيست اين بار نتايج تحقيقات ماستمالي گردد. اگر به اوضاع منطقه توجه نمائيم نيز مي بينيم که اين اوضاع چه در رابطه با مسائل مربوط به ايران و چه در رابطه با مسائل مربوط به پاکستان به شدت پيچيده و حاد شده و بطرف پيچيدگي و حدت بيشتر در حرکت است. ازين جهت احتمال قوي تر آن است که برخورد ها ميان جناح هاي مختلف رژيم پوشالي حاد  تر و شديد تر گردند. قويا ممکن است که تحقيقات کمسيون هاي حکومتي و پارلماني به نتايج متضادي برسند و اين امر خود تشنج ميان حکومت و پارلمان را بيشتر از پيش دامن يزند.
در هر حال، حادثه بغلان در ذات خود باعث تضعيف بيشتر رژيم پوشالي و حاميان اشغالگر خارجي آنها گرديده و نتايج تبعي و بعدي آن، علاوه از تشديد تشنج ميان جناح هاي مختلف رژيم، در جهات ديگر نيز به ضرر شان در حرکت خواهد بود.
يکي از تاثيرات فوري اين حادثه آن بود که امپرياليست هاي آلماني بلافاصله متخصصين خود را از کارخانه قند بغلان بيرون کشيده و به دوبي فرستادند. هم اکنون مقامات رژيم و کار شناسان " دلسوز" بحال رژيم آشکارا ميگويند که حادثه بغلان روي برنامه هاي سرمايه گزاري داخلي و خارجي در افغانستان تاثيرات شديد منفي بجا خواهد گزاشت و اين برنامه ها را تضعيف خواهد کرد.
در گذشته چند عضو پارلمان پوشالي يا در اثر درگيري هاي داخلي ميان جناح هاي مختلف رژيم و يا توسط طالبان کشته شده اند. اما اين بار " وکلا " بصورت دسته جمعي به قتل رسيده اند. اين حادثه تاثيرات کشتارهاي انفرادي قبلي را چند برابر افزايش خواهد داد و باعث خواهد شد که : اولا غير از خائنين ملي قسم خورده و شامل در باند هاي اصلي رژيم، سائر اعضاي پارلمان بيشتر از پيش " حد و حدود " شان را بشناسند و زياد خيزک و جستک نزنند و ثانيا شکست و افتضاح دامنه دار تر و عميق تر از قبل، براي انتخابات پارلماني بعدي رقم بخورد.
در هر حال حاد ثه بغلان از يکجانب کل نمايش مضحکه آميز دموکراسي بازي هاي اشغالگران امپرياليست را بيشتر از پيش رسوا و بي آبرو ساخت و از جانب ديگر به روشني نشان داد که داستان ايجاد و تحکيم يک دولت و نهاد هاي ثلاثه آن توسط اشغالگران امپرياليست در افغانستان افسانه اي بيش نيست.
        رژيم دست نشانده بدترين نوع " دولت وامانده " در منطقه و جهان است.     

 

حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست )
دفتر مرکزي
اطلاعيه مطبوعاتي منتشر شده در کنفرانس مطبوعاتي
ژورناليستان حاضر !


قبل از همه از صميم قلب تمام ژورناليست ها و سائر توده هاي حاضر در اين کنفرانس مطبوعاتي را خير مقدم مي گوئيم. اين کنفرانس مطبوعاتي براي انتشار عمومي تصاميم مهم اتخاذ شده توسط پنجمين جلسه گسترده کميته مرکزي حزب پر افتخار ما ( حزب کمونيست نيپال مائوئيست ) ، که در کارزار ساختمان جمهوري دموکراتيک نوين نيپال نقش رهبري کننده بر عهده دارد، سازماندهي شده است . جلسه گسترده کميته مرکزي حزب به تازگي به پايان رسيد. ازينکه اين فرصت را يافته ايم که خلاصه اي از فيصله هاي پنجمين جلسه گسترده به مثابه يک جلسه تاريخي را، که به عنوان " وحدت عظيم و پيروزي عظيم" جمعبندي گرديده است، بصورت عمومي انتشار دهيم، بي اندازه احساس خوشي و لذت مي نمائيم.
گروپ در تمام طول روز 4 اگست و صبح 5 اگست جريان داشت و حال آنکه رهبران گروپ ها ارائه نظرات و پيشنهادات شان را از روز 5 اگست شروع کرده و تا شام 6 اگست ادامه دادند. صدر رفيق پاراچندا در تمام طول روز 7 اگست بالاي جوهر سند روشني انداخته و سوالات ناشي شده از آن را پاسخ دادند. سند در شام همان روز به اتفاق آراء به تصويب رسيد.
د –  پروگرام پاياني که در آن 42 رفيق نظرات مبني بر برداشت هاي شان را ارائه کردند، در تمام طول روز 8 اگست جريان يافت. صدر رفيق پاراچندا گفت که جلسه تاريخي گسترده پنجم ، که در ساعت پنج و نيم شام همان روز به پايان رسيد، جلسه اي براي تامين وحدت عظيم و پيروزي عظيم بوده است. در اخير شعار هاي آسمان شکاف مختلفي سر داده شدند.
ه – اردوي رهايي بخش خلق و جمعيت کمونيست هاي جوان امنيت جلسه را تامين کردذد و تمام ترتيبات لوجيستيکي توسط فرماندهي مرکزي مورد اجرا قرار گرفت. گروه هنري سامانه و سين – چيانگ در جريان کار جلسه پروگرام هاي فرهنگي متعددي تقديم کردند.
2 -  موضوع مرکزي جلسه گسترده، طرح ارائه شده توسط صدر رفيق پاراچندا تحت عنوان " وحدت براي پيشرفت ايدئولوژيکي نوين و جنبش انقلابي نوين " بود. مباحثات دموکراتيک بسيار عالي و عميق در ميان نمايندگان تقسيم شده در 42 گروپ بالاي طرح صورت گرفت و اصلاحات مهمي پيشنهاد گرديدند. پيشنهادات ارائه شده در متن طرح داخل گرديدند . در نهايت طرح به اتفاق آراء به تصويب رسيد. نکات مهم سند قرار ذيل اند :
الف – در سند سه بخش مهم وجود دارد. موضوعات مهم ايدئولوژيکي و سياسي در بخش اول به بحث گرفته شده است. در بخش دوم، جنبش گذشته و مذاکرات صلح مرور گرديده است. در بخش سوم، بالاي تاکتيک و پلان آينده حزب روشني انداخته شده است.
ب -  در زمينه بحث روي " بعضي مسائل تئوريکي اساسي" بالاي تشخيص تفاوت ميان ديدگاه مارکسيستي و ديدگاه اپورتونيستي عمدتا در مورد سازش، ريفورم و انقلاب و اينکه انقلابيون آموخته اند که از طريق مبارزه عليه انحلال طلبي راست، تزلزل سنتريستي و ماجراجويي چپ بالاي مارکسيزم – لنينيزم – مائوئيزم و راه پاراچندا ثابت قدم باقي بمانند، تاکيد به عمل آمد. در سند تذکر به عمل آمده است که در شرايط کنوني مذاکرات و انکشاف صلح آميز انقلاب ، مسئله اي که انقلابيون بايد براي آن تقدم قايل شوند مبارزه ايدئولوژيک عليه گرايش راست روانه است که " بر بهره برداري از وضعيت موجود لم ميدهد و تمايل دارد که سازش و ريفورم را همه چيز بداند و از سوق دادن انقلاب به پيش امتناع ورزد." همچنان در سند تذکر داده شده است که به مبارزه عليه اپورتونيزم سنتريستي که در اشکال گوناگون افتادن در شک و ترديد ميان درست و نادرست، صحبت از انقلاب اما عمل به ريفورميزم راست و بروز احساس نااميدي، عجز و فرار طلبي ظاهر ميشود نبايد کم بها داده شود."  همچنان سند به انقلابيون هوشدار داده است که در قبال خطر لفاظي چپ و ماجراجويي که " بدون تحليل مشخص از اوضاع مشخص، ذهنيگرايانه هر گونه سازش را رد مي نمايد، هوشيار باقي بمانند."
ج - در مباحثه پيرامون استراتژي و تاکتيک انقلاب در سند واضح گرديده است که حزب با پيشروي مبني بر انعطاف در تاکتيک و قاطعيت در استراتژي انقلاب دموکراتيک، شعار کنفرانس همه احزاب را فرمولبندي کرده و حکومت موقت و انتخابات مجلس موسسان را به مثابه يک تاکتيک پذيرفته است، و در عين حال رسيدن به { اهداف تعيين شده در} کنفرانس ملي دوم را که در سال 2001 دائر گرديد و نيز توجه به تعديلاتي را که از جلسه چونوانگ ، که در سال 2005 برگزار شد، تا حال در آن وارد گرديده اند ، { مد نظر قرار داده است} . همچنان در رابطه با شعار تاکتيکي جمهوري دموکراتيک، سند با نقل از فيصله جلسه چونوانگ مي گويد : " حزب جمهوري دموکراتيک را نه در شکل جمهوري پارلماني بورژوايي و نه در شکل جمهوري دموکراتيک نوين، نگريسته است. با بازسازي جامع قدرت دولتي، اين جمهوري نقش جمهوري چند حزبي انتقالي را براي حل مشکلات طبقاتي، ملي، منطقه يي و جنسي ايفا خواهد کرد.
د - همچنان در زمينه ارزيابي مذاکرات صلح و رويداد هاي متعاقب آن، حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) که با جريان اصلي پارلمانتاريستي کهنه درهم نياميخته و با حفظ دستاورد هاي ده سال جنگ خلق، در يک دولت انتقالي سازش براي رسميت بخشيدن به نوع جديدي از جمهوري دموکراتيک از طريق مجلس موسسان، شامل گرديد، فعلا به اين نتيجه گيري رسيده است که احزاب پارلمانتاريستي اصلي رهبري کننده حکومت، خلاف روحيه تفاهمنامه 12 نکته يي حرکت مي کنند و پايه وحدت با حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) را از ميان برده اند. بطور مشخص، نتيجه گيري مهم فيصله نامه اين است که : " با وجودي که گفته شده بود که اردوي دولتي در قشله ها و اردوي رهائيبخش ملي در کمپ ها محدود شوند تا دولت موقت تا حد ممکنه به مثابه يک دولت بيطرف ايجاد گردد و تمام فيصله ها براي به جريان انداختن امور دولتي با توافق عمومي به عمل آيد، پايه تئوريکي، سياسي و اخلاقي براي حزب کمونيست مائوئيست ( نيپال ) در باقي ماندن در حکومت به پايان رسيده است زيرا دولت در مرحله انتقالي حاضر در تلاش است که به مثابه يک دولت فئودال و بورژوازي بوروکرات و کمپرادور عمل نمايد."  لذا با هوشدار باش جدي به نيروهائيکه حکومت موقت را رهبري مي نمايند، طرح مي گويد: " در صورتيکه پيشبرد امور حکومت موقت در مطابقت با روحيه توافقنامه تضمين نگردد، ترور و توطئه ارتجاعي فئودالي عليه انتخابات مجلس موسسان از طريق اعلام جمهوريت پايان نيابد، عليه جنايتکاران دخيل در سلسله قتل هاي مدهيش اقدام نگردد، وضعيت همشهريان مفقود الاثر روشن نگردد، کمک منصفانه با خانواده هاي شهدا به عمل نيايد، پروسه اصلاحات ارضي علمي در مطابقت با روحيه قانون اساسي موقت پيش برده نشود، گام هاي موثر براي توقف کشتار، دسايس و ترور عليه حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) برداشته نشود و رفتار احترام آميز با اردوي رهائيبخش خلق صورت نگيرد، حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) هيچ بديلي ندارد جز اينکه از طريق خارج شدن از حکومت به جنبش مبارزاتي دست بزند."
ه - بطور خلاصه تاکتيک حزب از تفاهمنامه 12 نکته يي تا شموليت در حکومت موقت درست بوده و از لحاظ سياسي سودمندي داشته است، با وجود اين در قطعنامه از بعضي اشتباهات ارتکاب شده و ضعف هاي موجود در اين مسير انتقاد از خود جدي به عمل آمده است.
1 – در مراحل آخري اين پروسه و عمدتا بعد از قتل عام گوار، در مورد چگونگي ترکيب ميان سازش و مبارزه توسط حزب، خطا صورت گرفت و همين امر جنبه عمده ضعف حزب بود.                  
2 -  وقتي که با احزاب پارلمانتاريست سازش صورت گرفت، توده ها بايد از موافقتنامه ها اطلاع مي يافتند و تا جائيکه ممکن بود در همراهي با آنها بسيج مي شدند. مخصوصا موقعيکه حزب در مطلع ساختن توده ها از مبارزه اي که تا آخرين لحظات بر سر سيستم دولتي فيدرال و انتخابات متناسب با نفوس پيش برد، ناکام ماند، فرصت براي مرتجعين و اپورتونيست ها مساعد گرديد که کارزاري را عليه حزب از طريق گسترش اغتشاش ذهني مبني بر اينکه مائوئيست ها اجنداي شان در مورد مدهيش را رها کرده اند، براه اندازند.
3 -  بعد از شموليت در پارلمان موقت و حکومت موقت، محدوديت هايي درينجهت موجود بود که ما بايد با چگونه تدارک، پلان و روحيه اي در مبارزه پيش برويم که بتوانيم حد اقل وظايف ممکنه در قبال  توده ها را بر عهده بگيريم.
4 – همچنان ضعف هايي در مورد مسائلي چون ارتباطات داخل حزبي، تبليغات بيروني، کار در مدهيش ، عرصه اقتصادي و غيره وجود داشته است.
و – در قطعنامه، فيصله هايي در مورد انکشاف پاليسي ها و پلان هاي ويژه براي پرولتاريزه ساختن، تصفيه و تحکيم مکرر حزب و تکامل وحدت نوين بر پايه موافق با خط نوين حزب و پيچيدگي هايي که حزب با آنها مواجه است، به عمل آمده است. منطبق با آن ، دارايي هاي تمام اعضاي کميته مرکزي اعلان مي شود تا تصفيه حزب از سطح مرکزي آغاز گردد. در اجراي اين امر نظارت کادر هاي وسيع و حتي توده ها پيش بيني شده است. همچنان، فيصله گرديده است که تغييرات وسيعي در ساختمان تشکيلاتي حزب و تقسيم کار در حزب داشته باشيم و کارزاري را براي ايجاد تشکلات در دهات براه اندازيم.
ز – همچنان، جلسه گسترده قطعنامه هاي مختلفي در مورد مسائل مهم و ضروري کنوني را نيز به تصويب رساند. بطور مثال، قطعنامه در مورد مدهيش، قطعنامه در مورد تبليغات و انتشارات، قطعنامه در مورد سازمان هاي توده يي، قطعنامه در مورد جبهات مبارزاتي ملي و منطقه يي، قطعنامه در مورد استقطاب انقلابي و جبهه جمهوريخواهي، قطعنامه در مورد جنبش کمونيستي بين المللي، قطعنامه در مورد سه سلاح انقلاب و غيره.
ح – طبعا؛  مهمترين مسئله و موضوع مورد توجه مردم، ارزيابي از وضعيت موجود و منطبق با آن، تاکتيک و پلان آينده حزب بوده است. سند، وضعيت سياسي امروزي را به مثابه " وضعي که در شکل يک بحران سياسي جدي و سيال متبارز گرديده است" ارزيابي کرده است. به عين ترتيب، در سند تذکر داده شده است که يک تضاد سه جهته در ميان نيروهاي سلطنت طلب فئودال، نيروهاي پارلمانتاريستي بورژوايي و نيروهاي دموکراتيک انقلابي موجود است و همه اين نيروها در تلاش براي بسط نفوذ خود قرار دارند. حقيقتي که روي آن تاکيد به عمل آمده اين است که آينده انتخابات مجلس موسسان وابسته به تناسب قوا ميان اين نيرو ها است و نيروهاي دموکراتيک انقلابي بايد تداوم استراتژي و تاکتيک شان را در انطباق با آن معين نمايند.
 سند با خاطر نشان کردن اين موضوع که هم اکنون کشور در مرز يک مساعدت بزرگ انقلابي و يک مخاطره مخوف قرار دارد، متذکر گرديده است که نيروهاي دموکراتيک انقلابي با ارزيابي درست اين وضع، بايد گام هاي تاکتيکي مناسبي به پيش بردارند. به همين خاطر حزب بالاي ضرورت ايجاد يک جنبش توده يي وسيع از طريق حفظ اتحاد نيرومند با نيروهاي جمهوري خواه و چپ تاکيد به عمل آورده است. به علت اينکه قدرت هاي ارتجاعي داخلي و خارجي، طرفدار انتخابات مجلس موسسان نيستند اما توطئه مي کنند که تقصير آن را بالاي حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) بيندازند و تحت نام قانون و نظم ارتش را بسيج کنند، سند نتيجه گيري مي نمايد که جنبش توده يي " بايد به مثابه يک ابتکار جدي براي ايجاد محيط و شرايط مناسب براي انتخابات مجلس موسسان به پيش برده شود. درست براي اين امر نتيجه گيري شده است که ميز مدور، جمهوريت و مجلس موسسان بايد شعارعمده جنبش باشد. علاوتا در تاکيد بالاي ضرورت ادامه آتش بس و پروسه صلح، در سند گفته شده است که " با در نظر داشت اوضاع بين المللي و ملي امروزي اينگونه جنبش مي تواند – و بايد - از طريق ادامه آتش بس و پروسه صلح به پيش برده شود."
3 – جلسه کميته مرکزي که بعد از اختتام جلسه گسترده دائر گرديد، سه کميته مختلف را براي سازماندهي ميز مدور ميان گروپ هاي مختلف در حال تهييج، نيروهاي سياسي و نمايندگان جامعه مدني ، بدست گرفتن ابتکار براي اتحاد ميان نيروهاي مختلف چپ و آماده ساختن بيانيه حزب براي انتخابات مجلس موسسان آينده و جنبش توده يي، شکل داد.
براي تدارک کنفرانس ميز مدور و گفتگو با بخش هاي مختلف، کميته اي تحت رهبري رفيق رام بهادر تاپه ( بادل ) و به اشتراک رفيق بارشامان پون ( انانتا )، رفيق مارتيکه ياداو، هيسيلا يارني و رفيق دينانات شرما ، تاسيس گرديد.
براي گفتگو با نيروهاي مختلف چپ، کميته اي تحت رهبري رفيق موهن وايديا ( کيران ) و به اشتراک رفيق بارشامان پون ( انانتا )، و رفيق دينانات شرما تاسيس گرديد.
همچنان، براي تهيه بيانيه حزب، کميته اي به اشتراک رفيق ديو گورونگ، رفيق دينانات شرما، رفيق مارتيبکاياداو، رفيق هيتمان شاکيا، رفيق پمفا بوسل، رفيق جاناناردان شرما( پراب هاکر )، رفيق گوپال کيراتي، و رفيق خادکه بهادرويسواکرما و تحت سرپرستي رفيق بابورام باتاراي ايجاد شده است.
دوستان ژورناليست!
ما نيپالي ها اکنون در يک گرهگاه انتقالي جدي و حساس قرار داريم. در اين زمان انقلاب و ضد انقلاب، ترقي و ارتجاع از نزديک با هم در برخورد قرار دارند. پنجمين جلسه وسيع کميته مرکزي حزب کبير ما که اخيرا خاتمه يافت، يک فيصله تاريخي مبني بر حفاظت از انقلاب و ترقي از طريق قانوني ساختن جمهوريت و شکست ضد انقلاب و ارتجاع به عمل آورده است. به همين جهت ، ما کمک و حمايت فعال همه وطنپرستان، جمهوريخواهان، نيروهاي سياسي چپ، جامعه مدني و شخصيت هاي مطبوعاتي را انتظار داريم . تشکر !


12 اگست 2007
پاراچندا
صدر حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست )


حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) از حکومت خارج شد
سرويس خبري جهاني براي فتح -  سپتامبر 2007



حزب کمونيست نيپال (مائوئيست) از حکومت خارج شد. اين حزب هوشدار داد که : «کشور در آستانهء يک امکان انقلابي بزرگ و در عين حال، يک حادثه فاجعه آميز است». حزب کمونيست با عوض کردن سياست خود (مبني بر شرکت در حکومت)، برنامه راه انداختن اعتراضات توده يي خياباني را در پيش گرفت؛ اعتراضاتي که به گفته حزب هدفشان، «اخلال در نقشه هاي انتخاباتي جاري» است. (انتخابات "مجلس موسسان" قرار بود در ماه جون گذشته برگزار شود اما تا 22 نوامبر به تعويق افتاد ).
در اپريل سال 2006 (يک و نيم سال پيش) خيزش توده يي سراسر نيپال را فرا گرفت و شاه را مجبور کرد، پارلماني را که معلق کرده بود احياء کند. در جنگ خلق ده ساله اي که تحت رهبري حزب کمونيست نيپال(م) جريان داشت، آتش بس اعلام شد. در نوامبر همان سال، حزب کمونيست نيپال (مائوئيست) با هفت حزب پارلماني يک قرارداد 12 نکته اي به نام "توافق نام? جامع صلح" امضاء کرد. هدف اين توافقنامه، تشکيل يک حکومت موقت و برگزاري انتخابات براي تشکيل "مجلس موسسان" براي تعيين شکل حکومتي آينده، منجمله سرنوشت سلطنت بود. حزب توافق کرد که "ارتش رهائيبخش خلق" را در اردوگاه هاي مخصوص مستقر کرده و سلاحهايش را انبار کند و هر دو را تحت نظارت سازمان ملل قرار دهد. در اوايل سال 2007 حزب کمونيست نيپال(م) وارد پارلمان شد و  در اپريل 2007، 4 وزير مربوط به حزب وارد کابينهء صدر اعظم (جي.پي. کوئيرلا ) شدند.   
طي اين مدت، در منطقه دشتي "تراي" که در خط مرزي هندوستان قرار دارد، نيروهاي ارتجاعي تحت حمايت امريکا و دولت هند، شروع به سازماندهي و گسترش نيروهاي خود در ضديت با حزب کمونيست نيپال(م ) کردند. قريب به نيمي از جمعيت نيپال در تراي زندگي مي کنند که شامل گروه هاي قومي گوناگون است و زراعت پربار و پر رونق آن براي اقتصاد کشور حياتي است .
يک گروه امپرياليستي به نام "گروه بين المللي بحران" که مقرش در بروکسل است، اين جنبش ارتجاعي را چنين  توصيف کرد: «اين حرکت به سلطنت طلبان سرسخت و همچنين بينادگرايان هندو، منجمله برخي نيروهاي آنسوي مرز اميد مي دهد زيرا امکاني است براي بهم زدن روند صلح (از طريق حملهء خشونت آميز عليه مائوئيستها ).»
( Nepal’s Troubled Tarai Region, Asia Report no. 136, July 2007 ) 
نيروهائي که مدعي اند خلق "مادهاسي" را نمايندگي مي کنند بشدت به حزب کمونيست نيپال (م) بدليل موافقتش با پيش نويس  قانون اساسي انتقاد مي کنند. آنان مي گويند اين پيش نويس فاقد قول هائي است که حزب در مورد نمايندگي متناسب با جمعيت در حکومت مرکزي و برخورداري از خودمختاري محلي به ملل و اقوام نيپال داده است. در يکي از بدترين حوادث، در ماه مارچ گذشته يک گروه اوباش به اعضا و هواداران حزب در شهر گوار حمله کرده و 27 تن را به قتل رساندند.  سفير امريکا و شخصيتهاي سياسي هند همه براي اين واقعه هورا کشيدند .
در همان حال، شرايط براي رزمندگان ارتش رهائي بخش در اردوگاه ها روز بروز بدتر شده است و عليرغم اعتراضات مکرر حزب کمونيست نيپال(م) به تخطي حکومت و سازمان ملل از توافقاتشان، وضعيت بد غذائي و بهداشتي و اسکان رزمندگان بهبود نيافت .
اکنون شرايط در نيپال وارد يک نقطه عطف مهم شده است. حزب کمونيست نيپال(م) مطالبات 22 نکته يي را در مقابل حکومت کوئيرلا گذاشته است که مهمترين آن عبارت از اينست که پارلمان، فورا و بدون آنکه منتظر انتخابات مجلس موسسان شود، سلطنت را ملغي کند و انتخابات مجلس موسسان به گونه اي صورت گيرد که حضور متناسب نمايندگان ملل تحت ستم کشور در آن تضمين شود. حزب اعلام کرد بدون ملغي کردن سلطنت، "هيچ نوع انتخابات واقعي ممکن نيست". کوئيرلا جواب داد که وي خودش خواهان خاتمه سلطنت است، اما ملغا کردن آن قبل از انتخابات مجلس موسسان يا عوض کردن نقشه هاي انتخابات، "مطرح نيست ".
روز 18 سپتامبر، وزراي حزب کمونيست نيپال(م) از حکومت استعفا دادند. همانروز يک تظاهرات توده يي در کتمندو برگزار شد که در آن يکي از رهبران حزب به نام بابورام باتراي اعلام کرد: «ما براي هدف برگزاري يک انتخابات واقعي مبارزه خواهيم کرد ولي نه براي اين نمايشنامه عوامفريبانه. ما آئين هائي را که کمسيون انتخابات اعلام کرده است قبول نمي کنيم و تمام نقشه هاي انتخابات را برهم خواهيم زد.» وي خطاب به جمعيتي که او را تشويق مي کردند گفت: «ما دست به اعتراضات مسالمت آميز خواهيم زد اما حق خود مي دانيم که که با آناني که برنامه مسالمت آميز ما را سرکوب مي کنند برخورد کنيم
حزب کمونيست نيپال(م) برنامه "فاز اول" کارزار تبليغاتي خود را اعلام کرد. اين برنامه با برگزاري يک "تشيع جنازه براي سلطنت" در 18 سپتامبر شروع شد. روزهاي 19 تا 21 سپتامبر کارزارهاي راهپيمائي و تبليغات خانه به خانه انجام گرفت. اتحاديه سراسري کارگران حمل و نقل نيپال که تحت رهبري مائوئيستهاست، روز 23 سپتامبر يک اعتصاب سراسري در اعتراض به دستگيري و آزار رانندگان توسط پوليس، اعلام کرد و اين اعتصاب را با بر پا کردن موانع و لاستيک سوزاندن در اتوبانها و متوقف کردن ترافيک لاري ها و بس ها برگزار کرد. از 29 سپتامبر تا 3 اکتوبر، حزب کمونيست نيپال(م) عناصر فاسد حکومتي و آن کساني را که در جنبش توده يي اپريل 2006 مرتکب جنايت عليه مردم شده اند، افشا خواهد کرد. در روز 30 سپتامبر در سراسر کشور در مقابل همه دفاتر اداري وزارت داخله اعتصابات نشسته خواهد بود. از روز 4 تا 6 اکتوبر "بند" (اعتصاب عمومي) در سراسر کشور اعلام شده است. اين اعتصاب عمومي قرار است پروگرام اعلام کانديداهاي انتخابات مجلس موسسان در روز 5 اکتوبر را اخلال کند .
تصميم گيري در مورد اين تغيير سياست در پنجمين جلسه گستردهء کميته مرکزي حزب کمونيست نيپال(م) اتخاذ شد. اين جلسه در تاريخ 3 تا 8 اگست برگزار شد. 2174 نفر عضو حزب در اين جلسه گسترده حضور بهم رساندند. شرکت کنندگان شامل اعضاي کميته مرکزي، رهبران کميته هاي محلي، شاخه هاي مختلف ارتش رهائي بخش، سازمان هاي توده يي و غيره بودند. اين جلسه در منطقه صنعتي پايتخت برگزار شد. سند مرکزي اين جلسه، به نام «براي يک پيشروي ايدئولوژيک نوين و راه انداختن يک جنبش انقلابي نوين، متحد شويم» توسط صدر حزب، رفيق پراچاندا ارائه شد .
اطلاعيه مطبوعاتي که پس از اين جلسه توسط صدر حزب صادر شد، مي گويد :
«اين سند داراي سه بخش مهم است. در بخش اول مسائل مهم ايدئولوژيک و سياسي بحث مي شود. در بخش دوم، جنبش گذشته و مذاکرات صلح مورد بازبيني قرار گرفته اند. در بخش سوم، بر روي تاکتيک ها و نقشه آتي حزب پرتو افکني شده است . ...
در چارچوب بحث در باره "برخي مسائل تئوريک" تاکيد شده که در مورد مسائلي مانند سازش، ريفورم و انقلاب، تمايز روشني ميان خط مارکسيستي و خط اپورتونيستي موجود است. سند  به انقلابيون فراخوان داده که بر مارکسيزم - لنينزم - مائوئيزم و راه پاراچندا استوار بمانند و با تسليم طلبي راست روانه، تزلزل سانتريستي و ماجراجوئي "چپ" مبارزه کنند. سند در چارچوب بازبيني روند مذاکرات و تکامل مسالمت آميز انقلاب، مي گويد آن مسئله اي که انقلابيون بايد در مبارزه ايدئولوژيک به آن اهميت درجه اول دهند مبارزه عليه گرايش راست روانه است که "به وضع موجود تن مي دهد و از آن راضي است، و سازش و ريفورم را همه چيز مي پندارد و حاضر نيست انقلاب را به جلو سوق دهد." همچنين گفته شده است که به فرصت طلبي سانتريستي که در شکل هاي مختلف بروز مي کند نيز نبايد کم بها داد و بايد عليه آن نيز مبارزه کرد . اين فرصت طلبي سانتريستي همواره ميان درست و غلط تزلزل نشان مي دهد، در مورد انقلاب حرف مي زند اما در عمل ريفورميزم راست روانه را پيش مي برد و ياس و استيصال و فرارطلبي را پيشه مي کند. سند همچنين به انقلابيون هوشدار مي دهد که نسبت به خطر لفاظي "چپ" و ماجراجوئي که "بدون تحليل مشخص از شرايط مشخص بطور ذهنيگرايانه هر نوع سازش را رد مي کند" محتاط باشند
اطلاعيه مطبوعاتي در مورد بخش "استراتژي و تاکتيکهاي انقلاب" مي گويد: «در سند تصريح شده است که حزب، در کنفرانس تاريخي سال 2001،  با انعطاف در تاکتيک و استواري در استراتژي انقلاب دموکراتيک، شعار کنفرانس همه احزاب، حکومت موقت و انتخابات مجلس موسسان را به مثابه تاکتيک فرموله کرد که از زمان جلسه چونوانگ در سال 2005 تا کنون پيش برده شده است . همينطور، در رابطه با شعار تاکتيکي جمهوري دموکراتيک، سند با نقل از تصميمات جلسه چونوانگ مي گويد، "حزب، جمهوري دموکراتيک را نه به شکل جمهوري پارلماني بورژوائي در نظر داشته و نه بشکل جمهوري دموکراتيک نوين. اين جمهوري، از طريق يک بازسازي گسترده در قدرت دولتي، نقش يک جمهوري چند حزبي در حال گذار را براي حل مشکلات  طبقاتي، ملي، منطقه يي و جنسيتي، بازي خواهد کرد . »
اين مقول? "جمهوري چند حزبي در حال گذار" که بقول حزب کمونيست نيپال (م) " نه يک جمهوري پارلماني بورژوائي است و نه يک جمهوري دموکراتيک نوين" يکي از ستون هاي تئوريک حزب بوده است .
اطلاعيه مطبوعاتي در بخش مربوط به طرازبندي از مذاکرات صلح مي گويد: « طرازبندي از مذاکرات صلح و حوادث پس از آن اين است که حزب کمونيست نيپال (م) خود را در نظام پارلماني قديم ادغام نکرد بلکه با حفظ دستاوردهاي دهسال جنگ خلق در دولتي که از طريق سازش تشکيل شد و دولت گذرا بود، شرکت کرد تا از طريق مجلس موسسان، نوع نوين جمهوري دموکراتيک را نهادينه کند. اما اکنون به اين نتيجه رسيده است که احزاب پارلماني عمده که رهبري حکومت را در دست دارند، عليه روح قرارداد 12 نکته يي مي باشند و پايه هاي اتحاد با حزب مائوئيست را نابود کرده اند. نتيجه گيري مهم قطعنامه اين است که: "با وجود آنکه گفته شده بود، براي آنکه دولت موقت بحداکثر بيطرف بماند، ارتش در پادگانها خواهد ماند و ارتش رهائي بخش در اردوگاه ها و تمام تصميمات براي اداره دولت از طريق توافق جمعي صورت خواهد گرفت، اما امروز پايه هاي تئوريکي، سياسي و اخلاقي  براي ماندن حزب مائوئيست در حال پايان يافتن است زيرا در اين دوره گذار تلاش کرده اند تا دولت را به مثابه دولت فئودال و بورژوازي بوروکرات و کمپرادور اداره کنند."  سند با هوشدار جدي به نيروهائي که حکومت موقت را رهبري مي کنند مي گويد: " اگر تضمين نشود که حکومت موقت طبق روح توافقنامه اداره شود، اگر از طريق اعلام جمهوري  بر توطئه چيني هاي ارتجاعي فئودالي عليه مجلس موسسان و موج ترور نقطه پايان گذاشته نشود، اگر عليه جنايتکاراني که در انجام يکرشته کشتارها در مدهيش دست داشته اند اقدام نشود، وضعيت شهروندان مفقودالاثر اعلام نشود، بيطرفانه به خانواده هاي شهدا کمک نشود، روند تقسيم اراضي بطور علمي و بر طبق روح قانون اساسي موقت پيش نرود، براي متوقف کردن قتل ها اقدامات موثر نشود، توطئه چيني ها و ترور عليه حزب کمونيست نيپال (م) و ارتش رهائي بخش خاتمه نيابد، حزب هيچ آلترناتيوي ندارد جز اينکه حکومت را ترک کرده و جنبش براه اندازد ."»
در مورد امضاي "توافقنامه جامع صلح" و سياست هاي حزب کمونيست نيپال(م) از آن زمان تا کنون، اطلاعيه مطبوعاتي چنين جمعبندي مي کند: «تاکتيک حزب از توافقنامه 12 نکته يي تا شرکت در حکومت موقت درست بود و از نظر سياسي با ثمر بود؛ اما حزب بدليل آنکه در اين حين مرتکب برخي اشتباهات و ضعفها شد يک انتقاد از خود جدي مي کند.» از جمله اشتباهاتي که سند نام مي برد مشکلاتي است که در «هماهنگ کردن سازش و مبارزه» پس از به قتل رسيدن مائوئيستها در منطقه مدهيش، رخ داد. سند مي گويد که حزب توده ها را در جريان تلاش هايش در مذاکرات براي وادار کردن هفت حزب به قبول «يک نظام دولتي فدرال و انتخابات بر حسب جمعيت» نگذاشت و مي گويد که: «همين مسئله به مرتجعين و فرصت طلبان فرصت داد تا با گيج کردن مردم در مورد برنامه مائوئيستها در باره مدهيش (منطقه مادهاسي ها) يک کارزار عليه حزب براه اندازند
سند جلسه گسترده در نتيجه گيري مي نويسد: «يک وضعيت تضاد سه جانبه ميان نيروهاي سلطنت طلب فئودال، نيروهاي پارلمانتاريستي بورژوائي که طرفدار وضع موجودند و نيروهاي دموکراتيک انقلابي موجود است و همه آنها تلاش مي کنند که سنگر خود را نگه دارندطبق گفته اطلاعيه مطبوعاتي « وضع بسيار سيال است و يک بحران انقلابي جدي موجود است
ممکنست که در هفته ها و ماه هاي آينده، مبارزه طبقاتي در نيپال تشديد يابد. دشمنان انقلاب در نيپال و حاميان خارجيشان پيشاپيش اعلام کرده اند که حاضرند در مقابل "بحران انقلابي جدي" هم از روش هاي سياسي و هم خشونت بار براي تحکيم نظم ارتجاعي استفاده کنند و تمام آثار دهسال جنگ خلق را محو کنند. شک نيست که اوضاع متلاطم اين مسئله را که نيپال چه نوع دولت و نظامي را نياز دارد و طرق رسيدن به آن چيست، با تيزي و برائي هر چه تمام تر مطرح خواهد کرد.

 

انتخابات مجلس موسسان نيپال در ميان  آشوب و اضطراب به تعليق افتاد
22 اکتوبر – سرويس خبري جهاني براي فتح


با به تعويق افتادن غير معينه انتخابات براي مجلس موسسان، بحران سياسي اي که پس از خروج حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) از حکومت موقت در ماه سپتامبر شروع گرديده بود، قويا تشديد يافت.
انتخابات براي مجلس موسسان بخاطر تصميم گيري در مورد شکل حکومت و آينده سلطنت جزء مرکزي موافقتنامه جامع صلح نوامبر 2006 بود. آن موافقتنامه در جنگ خلق يک آتش بس به وجود آورد و سرانجام در اوايل 2007 حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) را به درون يک حکومت موقت برد. در اصل انتخابات کمي بعد از آن متوقع بود. عاقبت براي جون آينده برنامه ريزي شده بود، ولي بعدا تا 22 نوامبر به تعويق افتاد. مادامي که حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) مطالبات دو گانه اش را مطرح نمود، اين تاريخ نيز براي انتخابات بي اعتبار گرديد. حزب مطالبه نمود که:  سلطنت به صورت فوري و قبل از انتخابات مجلس موسسان بر انداخته شود و انتخابات مجلس موسسان بر پايه تناسب نفوس صورت بگيرد تا نمايندگي مليت هاي تحت ستم کشور و سائرين تامين گردد. البته حزب خواستش را براي برگذاري بر وقت انتخابات مجلس موسسان بيان کرد، ولي گفت که بدون يک جلسه ويژه پارلمان براي اتخاذ تصميم در مورد اعلام جمهوريت و طرزالعمل انتخابات کاملا تناسبي، برگزاري انتخابات در 22 نوامبر ناممکن خواهد بود.
فيصله حزب در مورد در پيش گرفتن اين راه در پنجمين جلسه وسيع کميته مرکزي در ماه اگست به عمل آمد. در ماه سپتامبر وزراي مربوط حزب از حکومت استعفا نمودند. در يک گرد همايي برگذار شده در کتمندو، يکي از رهبران حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) بيان داشت : «  ما به منظور داشتن يک انتخابات واقعي مبارزه مي کنيم، نه اين نمايش رياکارانه. » . « ما مقررات انتخاباتي اعلام شده توسط کمسيون انتخابات را نخواهيم پذيرفت و کليت پلان هاي انتخابات جاري را درهم خواهيم شکستاند. »  بابورام باتراي در تظاهرات توده يي گفت : « ما اعتراضات صلح آميز براه خواهيم انداخت ، اما حق داريم با آنهايي مقابله نمائيم که کوشش  کنند از برنامه صلح آميز ما جلوگيري نمايند. »
اکثر هيئت هاي سياسي در نيپال تصديق مي کنند که انتخابات، حد اقل انتخابات سرتاسري و از بسياري جهات درست، در رويارويي با اينگونه اپوزيسيون نمي تواند برگزار گردد. در پنجم اکتوبر، حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) و احزاب فعال در پارلمان شاهي سابق مشترکا از صدر اعظم خواستند که انتخابات را تا تاريخ نامعلومي به تعويق بيندازد.
بعدا جلسه ويژه پارلمان نيپال براي رسيدگي به دو خواست حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) فرا خوانده شد. حزب کانگريس نيپال ، حزب سياسي حاکم در تاريخ جديد نيپال ، که دو شاخه رقيب آن دوباره متحد شده اند، گفت که با بر اندازي سلطنت موافق است ، مگر تنها بعد از انتخابات مجلس موسسان و اينکه نمايندگي تناسبي را نمي پذيرد. حزب کمونيست نيپال – مارکسيست – لنينيست متحده ، حزب پارلمانتاريستي رهبري کننده ديگر، براي يک سازش فراخوان داد: اعلام فوري جمهوريت ( و به همين منظور خاتمه بخشيدن به سلطنت ) ، اما موکول کردن اجراي عملي آن تا انتخابات مجلس موسسان. جلسه براي چندين روز بخاطر مذاکرات بحالت تعليق در آمد. از قرار معلوم آنها به بن بست رسيدند، زيرا وقتي که پارلمان دوباره احضار گرديد، تنها پس از سه دقيقه جلسه آن به 29  اکتوبر، روز بعد از خاتمه ايام عيد مذهبي نيپال، موکول گرديد.          
                  به عبارت ديگر، در کشوري که، بنا به گفته پاراچندا صدر حز ب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) در جلسه ماه اگست، در مرز يک فرصت انقلابي بزرگ و يک مخاطره مخوف قرار دارد، پارلماني که در طول زمان موجوديت خود کمتر کاري انجام داد، بهتر آن است که مطلقا هيچ کاري انجام ندهد، زيرا فيصله ها و تغييرات قاطع در سناريوي سياسي اساسي در جاي ديگري به عمل مي آيد.
بعضي از ناظرين نتيجه مي گيرند که يک راه بيرون رفت، کودتاي نظامي – به نفع شاه و يا با ظاهر بيطرفانه تر احياي ثبات، است. بطور مثال بي بي سي اينچنين اظهار عقيده مي کند : « وضع شاه از نازلترين موقعيت عدم محبوبيت در حال بهبود يافتن است ... بسياري از مردم { از قرار معلوم اين، اعضاي مهم طبقه حاکمه برتانيه را، که مجريان بي بي سي نمايندگي آنها را بر عهده دارد، در بر مي گيرد } صحبت در مورد داخل شدن نيپال به يک دوره راستگرايي افراطي ( نظامي يا مورد پشتيباني نظاميان ) يا ديکتاتوري چپ افراطي ( مائوئيستي ) را شروع کرده اند. آنها خونريزي ميان ارتش و مائوئيست ها را که تعداد زيادي از اعضاي شان را در کتمندو متمرکز کرده اند رد نمي کنند... تصادم نهايي ميان ارتش و مائوئيست ها در کتمندو بيشتر از هر زماني محتمل تر است .
اين تهديد کودتا يک امکان واقعي و بزرگ است – بقدر کافي واقعي -  تا آن حدي که در 22 اکتوبر رئيس لوي درستيز هاي ارتش، روکمانگود کاتاوال، شايعات درينمورد را به تندي رد کرد. مائوئيست ها ادعا دارند که ارتش در حال تدارک براي کودتا است. اين امر قابل توجه و آژير دهنده است که بي بي سي حتي بخود زحمت نداد که مفکوره همچو جنايتي را محکوم نمايد.
دلايل زيادي وجود دارد که چرا تا حال ارتش در صدد يک " زور آزمايي " نه برآمده است، گرچه ضروري نيست که در آينده نيز همچو شيوه اي را بکار بندد. گذشته از هر چيز، ارتش در شکست دادن جنگ خلق تحت رهبري مائوئيست ها ناکام گرديد. همچنان گذاشت که امواج حرکت هاي توده يي در اپريل 2006 به جريان افتد و اين وضعيت شاه را وادار کرد که پارلماني را که منحل کرده بود دوباره فرا خواند. نه تنها شاه گيانيندرا بلکه ايالات متحده، برتانيه و سائر قدرت هاي امپرياليستي که در کشور دست داشتند، همچنانکه طبقات حاکمه هند، حد اقل در آن موقع بيمناک شدند که قواي ددمنش به تنهايي نمي تواند رژيم و سيستم اقتصادي و اجتماعي اي را که رژيم از آن نمايندگي ميکند و مردم  را در بردگي و کشور را تحت کنترل قدرت هاي خارجي نگه مي دارد، حفاظت نمايد، اين است که  آنها در وحله اول اجازه دادند که موافقتنامه صلح امضا شود.
در گزارشي از " گروپ بحران بين المللي " مستقر در بلجيم که توسط رهبران حکومتي غرب و مشاوران آنها رهبري ميگردد، کوشش به عمل آمده است که اين پيچيدگي ها در نظر گرفته شده و يک راه حل ديگر گونه پيشنهاد گردد.
" گروپ بحران بين المللي " هوشدار مي دهد که وضعيت کنوني نيپال را در بهترين حالت مي توان شکننده به حساب آورد. حمايت مردمي اوليه حکومت موقت در حال رنگ باختن است. عمدتا بخاطر اينکه اين حکومت کمتر کاري براي ايجاد تحول در زندگي بسياري از نيپالي ها انجام داده است.
اين شکنندگي را چيزي بهتر از واقعات دشت مدهيش ( تراي ) ، که در طول مرز هند قرار دارد و در چند ماه گذشته نقطه مرکزي ناآرامي هاي خشونت آميز بوده است، نشان داده نمي تواند. اين واقعات را گروه هاي درخواست کننده براي ايجاد تغيير در قانون اساسي موقت و تشکيل جمهوري بر پايه خود مختاري براي منطقه، تحت رهبري داشته اند. بسياري از آنها توسط مرتجعين مرتبط با شاه و نيروهايي در هند که در جستجوي بي اعتبار ساختن حکومت موقت و سر نگوني احتمالي آن هستند و مشخصا حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) را بخاطر ناکامي در اجراي تعهدي که درينمورد داده بود، مورد حمله قرار مي دهند. در بد ترين واقعه، در حمله دسته جمعي بر سر مائوئيست ها در شهرک گوار در مارچ گذشته، 27 نفر کشته شدند. سفير ايالات متحده و چهره هاي سياسي هند، همه براي اين واقعه کف زدند. گفته مي شود که تراي مسکن تقريبا نصف نفوس نيپال مي باشد، مردم قوميت هاي گوناگون را در بر مي گيرد و زراعت آن، منطقه مذکور را در اقتصاد کشور نقش تعيين کننده اي مي بخشد. 
سائر اعتراضات تند و شديد نيز از طرف گروه هاي محروم، مثل سائر اقليت هاي ملي، داليت ها ( " نجس ها " ) و زنان، به ميان آمده اند. هيچ يک از آنها تحولات اساسي اي را که توقع داشتند، در موقعيت ستمديگي شان مشاهده نکرده اند. 
آنگاه مسئله سيستم قضائي در ميان است. تفسير " گروپ بحران بين الملل " اينست که: « عليرغم تعهدات سي پي اي و تعهدات لفظي در مورد قضا، مصالح سياسي بطور پيوسته تقدم يافته اند. در دوره انتقالي، ناکامي حکومت در غلبه بر فقدان گسترده اعتماد به سيستم قضايي و اقدامات عليه فرهنگ معافيت، به حقانيت و مشروعيت حکومت آسيب رسانده است.»   
گزارش تصديق مي نمايد که تنها مائوئيست ها در حد قابل محاسبه اي شرايط موافقتنامه صلح را واقعا اجرا کرده اند، مخصوصا در مورد خلع سلاح ارتش رهائيبخش خلق، در حاليکه سائر احزاب، پارلمان و سائر ارگان هاي حکومت و ارتش خيلي اندک طبق شرايط قرار داد صلح عمل کرده اند.
گزارش مي گويد که يکي از اين « ناکامي ها در رفع نارسائي ها » نقض توافق در مورد فراهم آوري غذاي مناسب، پناهگاه و کمک پولي براي آن اعضاي ارتش رهائيبخش خلق تحت رهبري حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) بوده است که مطابق به موافقتنامه صلح، در داخل کمپ هاي مخصوص جابجا شده و سلاح هاي شان را تحت نظارت سازمان ملل متحد قرار داده اند. (باالاخره به تازگي پارلمان با واگذاري پول براي سه ماه معاش اعضاي ارتش رهائيبخش خلق در قرارگاه ها موافقت نموده است. )
 يکي از افتضاحات مهم ديگر، ناکامي در اجراي وعد? داده شده براي تحقيقات رسمي در مورد سرنوشت مفقود شدگان توسط قواي مسلح در طي ده سال جنگ خلق است. همچنان حکومت در مورد خواست رسيدگي به قتل عام تظاهر کنندگان غير مسلح توسط سلطنت و ارتش در جريان خيزش توده يي ماه اپريل 2006، ناکام گرديده است . تحقيقات بعدي در مورد مفقود شدگان حتي بيشتر از پيش رهبري ارتش را افشا و خشمگين نمود. بعد از آن فرماندهي موجود ارتش وسيعا مسئول قتل ها پنداشته مي شود.
به نظر " گروپ بحران بين المللي « در راه پايان دادن به حالت شکنندگي، بازيابي مشروعيت رژيم و حفظ پروسه صلح، يک مانع دست و پا گير، پا بر جا ماندن رفتار مائوئيست ها است، به ويژه مادامي که آنها ايده تغيير انقلابي را رها نکرده اند ( گرچه آنها مي گويند که آنها انقلاب صلح آميز مي خواهند.) » گزارش تقصير ناکامي در به سر رساندن معامله هاي بدست آمده در موافقتنامه صلح جامع و توجه به امور معقول مورد علاقه مائوئيست ها را بيشتر به دوش احزاب اصلي مي اندازد: « توپ در ميدان حکومت است. حکومت و احزاب موسس آن بايد به تلاش شان براي برگرداندن مائوئيست ها به حکومت ادامه دهند.»
نمايندگان سفراي هفتگانه اتحاديه اروپا مقيم کتمندو و رئيس هيئت اعزامي سازمان ملل متحد در نگراني " گروپ بين المللي بحران" در مورد به جريان انداختن پروسه صلح و يقيني ساختن برگزاري انتخابات، شريک هستند.  آنها در اوايل اکتوبر به رهبران احزاب اصلي درينمورد فرا خوان دادند.
اما اين فقط يک جهت از سفارشات و طرق اتخاذ شده توسط آن مراکز قدرت خارجي است که عميقا درين پروسه دخيل هستند. گزارش، بيدرنگ به بيان مجدد در مورد تداوم نقش مرکزي ارتش در هر گونه فرجام قابل قبول مي پردازد. بازيکنان بين المللي نيرومند، در قدم اول هند و ايالات متحده، هنوز هم ارتش را آخرين وسيله دفاعي در برابر قدرتگيري ممکنه مائوئيست ها يا فروپاشي حکومت مي دانند. اينکه آنها در مقابل هر ريفورم فوري حالت دفاعي مي گيرند، فرماندهان محافظه کار را تشجيع و تشويق مي نمايد.
ارتش پيوند نزديکي با سلطنت دارد. به همين جهت از ميان بردن تاج و تخت گيانيندرا اينچنين مسئله آزار دهنده اي تبارز نمود. شاه کارآئي رسمي خود را از دست داده است و کلمه " شاهي " علامت سرنگوني ارتش سلطنتي را بر خود دارد، اما آنطوريکه گزارش نشان مي دهد : « ارتش فرا تر از هر نوع کنترل دموکراتيک با مفهوم، خود مختار باقي مانده است. طرح به حاشيه راندن ارتش ارزش و اعتباري ندارد و از آن عميقا دخالت مشکوک ارتش در سياست به مشاهده مي رسد. »  گروپ بحران بين المللي ادامه مي دهد : « با توجه به اوضاع داغ سياسي و وضعيت ضعيف امنيتي، بي ثبات کردن بزرگترين نيروي امنيتي بي فائده است. »
" گروپ بحران بين المللي " اخطار مي دهد که : ولي ارتش به تنهايي قادر نيست يک حکومت پرو امپرياليست به وجود آورد. گزارش نتيجه گيري مي نمايد که: « خواست هاي مردمي براي تحول کنار نخواهند رفت و الزاما بايد مورد توجه باشند..»
وظيفه اي را که امپرياليست ها براي پروسه صلح تعيين کرده اند عبارت است از نفي جنگ خلق و مفيديت ها، مواد و مصالح و اعتبارايدئولوژيک – سياسي آن. آنها نيازمند آراستن يک سيستم حکومتي همراه با تغييرات اندک، بدون کدام تحول اساسي و باور مند ساختن تعداد نسبتا کافي مردم  به اين امر است که بديل واقع بينانه اي در برابر سيستم آنها وجود ندارد. ارتش موجود به مثابه خدمتگذار آنها و قلب قدرت دولتي به موجوديت خود ادامه خواهد داد تا سيستم اجتماعي را – در آخرين تحليل – در مقابل مردم حفاظت نمايد.
ولي همين دولت، سيستم اجتماعي و نظم جهاني، دقيقا همان چيز هايي هستند که حزب کمونيست نيپال ( مائوئيست ) جنگ خلق را براي سرنگوني آنها براه انداخت. همين امر واقعا قلب موضوع است. بر علاوه « خواست هاي مردمي براي تحول» که « کنار نمي روند» بطور واضح و آشکار همان چيزهايي بودند که آتش اين جنگ را شعله ور ساختند.
کشور در آب هاي نامکشوف و متلاطم شناور است. در هفته ها و ماه هاي آينده تکليف قطعي روشن خواهد شد.

 

خوزه ماريا سيسون را آزاد کنيد!

 


خبر دستگيري خوزه ماريا سيسون توسط دولت هلند به شدت خشمگينمان کرد. رفيق سيسون يکي از کساني است که حزب کمونيست فيليپين را در سال 1968 بنيان گذاشت و از آن پس نيز زندگي خود را وقف مبارزه با امپرياليزم و ارتجاع کرد.
mari_sison

رفيق سيسون از رهبران مبارزات مردم فيليپين است و صرفا به همين دليل است که دولت هاي ارتجاعي فيلپين، يکي پس از ديگري و بي وقفه در صدد شکار وي بوده اند. مبارزاتي که رفيق سيسون درگيرشان است، مورد حمايت ميليون ها فيليپيني از اقشار و طبقات مختلف مي باشد،  اين واقعيتي است که حتي رسانه هاي ارتجاعي نيز به آن اذعان دارند. با اين وجود، امپرياليزم امريکا و اتحاديه اروپا بارها کوشيده اند به رفيق سيسون مارک "تروريست" بزنند.
دستگيري رفيق سيسون نه تنها ضربه بزرگي به مبارزات مردم فيليپين است، بلکه حمله ايست به هزاران انقلابي و فعال سياسي در سراسر جهان که به اروپا مي آيند ، چرا که در کشور خود به شدت تحت تعقيب مي باشند. اگر اولياء امور در هالند موفق شوند رفيق سيسون را محاکمه کنند، بايد انتظار عواقب نحس و گسترده اي  را داشته باشيم.
کميته جنبش انقلابي انترناسيوناليستي از طرف کل اين جنبش، هم? نيروها و افراد کمونيست، انقلابي و مترقي را فرا مي خواند که صداي اعتراضشان را بلند کرده و از اولياء امور در هالند بخواهند که خوزه ماريا سيسون را آزاد و همه اتهاماتي را که به وي بسته اند مردود اعلام کنند و دست از تعقيب سياسي وي بردارند.


کميته جنبش انقلابي انترناسيوناليستي
30 اگست 2007


يادداشت: آخرين خبر در مورد رفيق سيسون حاکي است که او از زندان رها گرديده است. در مورد اينکه دوسيه نسبتي ايشان که توسط مقامات حکومت هالند ترتيب گرديده بود چه وضعيتي بخود گرفته است، متاسفانه اطلاعي نداريم.


کودتا در کودتا


روز سوم نوامبر در حاليکه جلسات دادگاه عالي پاکستان در مورد قانونيت و عدم قانونيت انتخاب مجدد جنرال پرويز مشرف در مقام رياست جمهوري پاکستان پايان نيافته بود و هنوز جريان داشت، حاکم نظامي پاکستان در اين کشور حالت اضطرار اعلام نمود. در پي اين اعلام حالت اضطرار که پس از برگزاري يک جلسه وسيع مقامات عاليرتبه نظامي و ملکي دولتي پاکستان به رياست جنرال پرويز مشرف به عمل آمد، قضات دادگاه عالي پاکستان و دادگاه هاي ايالتي چهارگانه اين کشور همگي از کار بر کنار شدند، پخش برنامه هاي تلويزيون هاي خصوصي به حالت تعليق در آمدند و در مجموع سانسور وسيعي بر مطبوعات و رسانه ها اعمال گرديد. قبل از آنکه حالت فوق العاده اعلام شود، دسته هاي ويژه اردوي پاکستان مراکز حساس در کشور و نقاط حساس شهر اسلام آباد و شهر هاي مرکزي ايالات چهار گانه پاکستان را در کنترل گرفتند.
شب هنگام سوم نوامبر، خيلي نا وقت و وقت کمي مانده به نيمه شب، جنرال پرويز مشرف در تلويزيون دولتي پاکستان ظاهر شد و در مورد دلايل اعلام حالت اضطرار به سخنراني پرداخت. اين سخنراني از راديوي دولتي پاکستان نيز پخش گرديد. رويهمرفته او براي اعلام حالت اضطرار در پاکستان سه دليل ذکر
نمود:
1 – تشديد و گسترش فوق العاده تروريزم و افراطگرايي سياسي و مشخصا تروريزم و افراطگرايي بنيادگرايانه اسلامي در پاکستان.
2 – فروپاشي ساختار دولتي پاکستان از طريق پيدايش و سير رو به رشد ناهماهنگي ميان نهاد هاي مختلف دولتي و بطور مشخص نا هماهنگي ميان قوه قضائيه و قوه مجريه.
3 – ايجاد و سير رو به گسترش فضاي عدم اعتماد نسبت به سالميت و آينده پاکستان در ميان مردم.
جنرال پرويز مشرف در سخنراني اش راجع به عوامل منطقه يي و بين المللي اعلام حالت اضطرار در پاکستان چيزي نگفت. اما روشن است که اين حرکت حاکم نظامي پاکستان صرفا ناشي از عوامل داخلي و کشوري نبوده بلکه عوامل منطقه يي و بين المللي خود را نيز داشته است.

با يک بررسي تاريخي فشرده مي توان دريافت که خواست مسلم ليک براي تشکيل يک کشور مستقل براي مسلمانان شبه قاره هند، در هند برتانوي زماني بصورت جدي در آمد که حزب کنگره هند برنامه اصلاحات ارضي خود را اعلام نمود. در انتخاباتي که متعاقب اعلام اين برنامه در هند برتانوي صورت گرفت، مسلم ليگ براي اولين بار بر پايه حمايت جاگيرداران ( فئودالان ) سندي و پنجابي در دو ايالت سند و پنجاب اکثريت گرفتند. اين حمايت در سال هاي بعد گسترش بيشتري يافت و تمامي آن مناطق هند را در بر گرفت که اکثريت نفوس شانرا مسلمانان تشکيل مي دادند. به اين ترتيب در واقع تشکيل کشور پاکستان محصول حمايت جاگيرداران مسلمان هند از مسلم ليگ بود که با رو گرداني از برنامه اصلاحات ارضي اعلام شده حزب کنگره هند، پشت پناهي محمد علي جناح و حزب تحت رهبري اش را در پيش گرفته بودند. به اين ترتيب پايه طبقاتي فئودالي يکي از مشخصه هاي اساسي طبقاتي تشکيل کشور پاکستان محسوب مي گردد.
اگر به تاريخ شبه قاره هند در زمان تسلط استعمار انگليس به دقت توجه کنيم مي بينيم که اکثريت جاگيرداران ( فئودالان ) کنوني در پاکستان، نواده ها و کواسه هاي خادمان صديق و نوکران قره کمر استعمار گران انگليس هستند. در واقع اکثريت روساي قبايل و اقوام و جاگير داران ساکن در قلمرو کنوني پاکستان، به استعمار گران انگليس تسليم نشدند و مقاومت عليه آن ها را در پيش گرفتند. استعمار گران انگليسي ضمن سرکوب آنها و ضبط جايداد هاي شان و سپردن آنها به خادمان و نوکران مطمئن خود،  طبقه جاگيرداران ( فئودالان ) تابع و فرمانبردار را پرورش دادند. از ميان همين ها بود که در دوران سلطه استعمار انگليس، سرمايه داران دلال پرورش يافتند. با تشکيل پاکستان در واقع فئودالان و سرمايه داران دلال پرورده شده توسط استعمار انگليس، قدرت را از استعمار گران انگليسي تحويل گرفتند.
با تکيه بر همين پايه طبقاتي، سياست دولت پاکستان از ابتداي تشکيل تا حال       با سلطه اسلاميزم، ميليتاريزم و غربگرايي رقم خورده است.
پاکستان کشوري است که تاريخ موجوديت آن به مثابه يک کشور از 14 اگست سال 1947 آغار مي گردد. يعني اين کشور فقط شصت سال عمر دارد و قبل از آن اصلا در جغرافياي سياسي جهان موجوديت نداشته است. پاکستان بر مبناي " نظريه موجوديت دو ملت در هند " تشکيل گرديد: يکي ملت هندو و ديگري ملت مسلمان. مناطقي از هند برتانوي که نفوس مسلمان ها در آنها از اکثريت برخوردار بودند و رويهمرفته پاکستان را تشکيل دادند، از وحدت جفرافيايي بر خوردار نبودند. به همين جهت پاکستان به مثابه يک کشور ولي در دو بخش جداگانه پاکستان شرقي و پاکستان غربي ، يکي در شرق جمهوري هند و ديگري در غرب جمهوري هند، تشکيل گرديد.
" نظريه موجوديت دو ملت در هند " از دو جهت يک نظريه غلط و نادرست بوده و هست:
اولا از لحاظ اينکه ملت ها نه بر مبناي مذهب بلکه بر مبناي عوامل اساسي ديگري از قبيل سر زمين مشترک، زبان مشترک، تاريخ و فرهنگ مشترک و اقتصاد مشترک به وجود آمده اند و نه بر مبناي دين و مذهب مشترک. ولي عليرغم اين موضوع چنانچه باز هم دين و مذهب مشترک را بطور ويژه اي در سرزمين شبه قاره هند بتوانيم اساس تشکيل ملل بپنداريم، حد اقل مي توانيم علاوه از هندو ها و مسلمانان از سيک ها، عيسوي ها و بودايي ها نيز به مثابه پيروان اديان مستقل ياد نمائيم. مخصوصا سيک ها علاوه از داشتن دين مشترک داراي سر زمين مشترک و زبان مشترک نيز هستند. در واقع بر مبناي همينگونه برداشت بود که جنبش مبارزه براي تشکيل کشور خالستان عرض وجود کرد، جنبشي که به نظر نميرسد هنوز هم کاملا نابود شده باشد.
دوما از لحاظ اينکه نه تنها هندوان شبه قاره هند بلکه مسلمانان شبه قاره هند نيز در ميان مليت هاي گوناگون اين منطقه پراگنده اند و از وحدت مليتي برخور دار نيستند. به همين جهت هم هند و هم پاکستان کشور هاي کثير المليتي محسوب ميگردند و نه کشور هاي تک مليتي. بطور مشخص خود کشور پاکستان از پنج منطقه مختلف که مليت هاي گوناگوني در آنها از اکثريت برخوردار بوده و هستند، تشکيل گرديد:
1 = بنگال شرقي.
2 – پنجاب غربي.
3 – سند.
4 – پشتونستان شرقي.
5 – بلوچستان شر قي و جنوبي.
به همين جهت پاکستان از همان ابتداي تشکيل به مثابه يک کشور، بصورت باالقوه قدرتمندي در معرض تجزيه و فروپاشي قرار داشته و همچنان قرار دارد. اگر توجه کنيم که هم اکنون نفوس بنگله ديش ( پاکستان شرقي قبلي ) 170 ميليون نفر و نفوس پاکستان موجوده ( پاکستان غربي سابق ) 160 ميليون نفر بر آورد ميگردد، بايد بپذيريم که با جدا شدن پاکستان شرقي و پاکستان غربي از هم و تشکيل کشور مستقلي بنام بنگله ديش، در واقع بخش بزرگتر کشور پاکستان تشکيل شده در سال 1947 از لحاظ نفوس، از پيکر آن جدا شده و ديگر به آن کشور تعلق ندارد. درين معني مي توانيم بگوئيم که کشور پاکستان تشکيل شده در سال 1947 عمدتا فروپاشيده است.
در تجزيه پاکستان و به بيان بهتر در فروپاشي اين کشور و تشکيل کشور بنگله ديش به مثابه يک کشور مستقل از پاکستان، لشکر کشي هند بالاي پاکستان و تسخير پاکستان شرقي توسط نيروهاي نظامي هند نقش عمده بازي نمود. با وجودي که مبارزات توده هاي بنگله ديشي نيز در تشکيل کشور بنگله ديش ذيدخل بوده است، اما نميتوان اين مبارزات را عامل عمده محسوب نمود. به همين جهت تهديد هند عليه پاکستان يک تهديد واقعي و فوق العاده خطرناک است که تا هم اکنون نيز دوام يافته است.
در واقع گاندي و رهبران حزب کنگره هند در سال 1947 تشکيل کشور جداگانه اي را براي مسلمانان شبه قاره هند با اکراه پذيرفتند. طبقات و هيئت هاي حاکمه هندي در طول شصت سال گذشته بار بار در نظر و عمل نشان داده اند که هنوز هم از ته دل موجوديت پاکستان را نپذيرفته اند. اما منازعه ميان پاکستان و هند تنها به همين مسئله محدود نمي گردد. در حاليکه حاکمان هندي موجوديت خود پاکستان را از ته دل نمي پذيرند، حاکمان پاکستاني دعوا بر سر کشمير با هند را از همان سال 1947 تا کنون تعقيب کرده اند. بر پايه همين منازعات تا حال سه جنگ بزرگ ميان هند و پاکستان رخداده است: جنگ سال 1947، جنگ سال 1965 و جنگ سال 1973 . نتيجه اين جنگ ها يکي دوام حالت تجزيه کشمير ميان هند و پاکستان و  بر قراري تسلط هند بر بخش عمده آن و ديگري تجزيه پاکستان و تشکيل کشور بنگله ديش به مثابه يک کشور مستقل از پاکستان بوده است. بنابرين پاکستان در دعوا با هند نه تنها تا حال به " فتح کشمير " نائل نگرديده است بلکه نصف بيشتر نفوس اوليه خود را در جريان پيشبرد اين منازعه و دعوا باخته است.
از جانب ديگر سرحدات غربي پاکستان نيز امن نيست. دعوا ميان حکومت هاي افغانستان و پاکستان بر سر خط ديورند از همان زمان تشکيل پاکستان شروع شد و با جذر و مد تا حال دوام يافته است. با وجودي که اين دعوا به دليل ناتواني و ضعف حکومت هاي افغانستان، هيچگاهي همانند دعوا با هند شديد نبوده است، اما در پهلوي آن منازعه يک منبع درد سر و تشويش دايمي براي حاکمان پاکستاني بوده و هست.
با توجه به مجموعه اين عوامل است که اردوي پاکستان از همان ابتداي تشکيل اين کشور تا حال نقش برجسته و درجه اول در سياست اين کشور بازي نموده است. البته مسلم است که در ترکيب هر دولتي قوت هاي مسلح نقش محوري بازي مي نمايد، اما اين نقش محوري به صورت ها و اشکال گوناگون اعمال ميگردد. در دموکراسي هاي تيپ غربي، قوت هاي مسلح متعلق به اردو در شرايط عادي در رابطه با مسائل سياسي بيطرف قلمداد مي گردند و ظاهرا در اين مسائل مداخله نمي نمايند. چنين حالتي حتي در
دموکراسي هاي بورژواکمپرادوري – فئودالي اي مثل دموکراسي هند نيز ظاهرا رعايت ميگردد. اما در پاکستان چنين نيست.
پاکستان قسمت بيشتر عمر شصت ساله خود را ( تقريبا 35 سال آنرا ) تحت سيطره و حکومت مستقيم نظامي جنرالان اردو يعني جنرال ايوب خان، جنرال يحيي خان، جنرال ضياءالحق و جنرال پرويز مشرف سپري کرده است. حکومت هاي ملکي ايکه در مقاطع مختلف 25 سال باقيمانده در پاکستان وجود داشته اند، همگي بلا استثناء حکومت هاي ضعيفي بوده اند و در طول همين سال ها نيز قدرت واقعي دولت مستقيما در دست اردو قرار داشته است، البته با يک پوشش بسيار نازک. مثلا در طول سال هاي ميان اختتام حاکميت جنرال ضياءالحق و شروع حاکميت جنرال پرويز مشرف، چندين حکومت ملکي از طريق به اصطلاح انتخابات پارلماني رويکار آمدند. اما هيچ يک از اين حکومت ها و پارلمان ها نتوانستند مدت کار خود را تکميل نمايند و اکثريت آنها توسط روساي جمهور و البته در اثر فشار هاي وارده از سوي اردو برطرف و منحل گرديدند و آخرين شان در اثر کودتاي جنرال پرويز مشرف برکنار گرديد.
شموليت پاکستان در مجمع کشور هاي مشترک المنافع و اتحاديه نظامي سينتو، از همان ابتداي تشکيل، اين کشور را از لحاظ صفبندي بين المللي در اردوگاه امپرياليست هاي غربي قرار داد. حتي بعد از آنکه سينتو به يک اتحاديه نظامي بيمصرف تبديل شد و با استعفاي پاکستان و ايران از آن عملا از ميان رفت و پاکستان به کنفرانس کشور هاي غير متعهد پيوست، نيز صفبندي مذکور از ميان نرفت.
در بحبوحه پيروزي انقلاب ضد سلطنتي ايران در ابتداي سال 1979، تمامي دفاتر و تشکيلات مرکزي استخباراتي امريکا ( CIA
) در منطقه، از تهران به اسلام آباد انتقال يافت و نقش سر ژاندارمري منطقه يي براي امپرياليست هاي امريکايي که قبلا بر عهده شاه ايران قرار داشت، به جنرال ضياءالحق حاکم نظامي پاکستان سپرده شد.
حتي قبل از اين، در زمان حکومت ذوالفقار علي بوتو در پاکستان، بنياد گرايان اسلامي افغانستاني لانه کرده در پاکستان، بخوبي مورد حمايت حکومت پاکستان قرار گرفتند. با تکيه بر همين حمايت، چند بلوا در افغانستان بر پا شدند و توانستند با ايجاد فشار هايي بر رژيم داود خان در افغانستان، در پهلوي سائر عوامل، در کشاندن آن رژيم به سوي غرب نقش بازي نمايند.
پس از کودتاي 7 ثور 1357 و رويکار آمدن رژيم مزدور خلقي ها و پرچمي ها در افغانستان، اين در واقع سفارت امريکا در اسلام آباد بود که با همکاري مستقيم ساواک شاه در ايران و دخالت مستقيم خود جنرال نصيري رئيس سابق ساواک شاه، سازماندهي و تنظيم جهادي هاي افغانستاني عليه رژيم مزدور سوسيال امپرياليزم شوروي در افغانستان را بر عهده گرفت.
در زمانيکه افغانستان مورد تجاوز و اشغال قوت هاي نظامي سوسيال امپرياليستي قرار گرفت، دفاتر و تشکيلات مرکزي استخباراتي امريکا در منطقه، در اسلام آباد اخذ موقع کرده بود. CIA
و حکومت نظامي ضياءالحق در پاکستان در يک همکاري نزديک و فشرده با هم توانستند پاکستان را به کشور خط مقدم جبهه براي امپرياليزم امريکا، عليه پيشروي سوسيال امپرياليست ها در منطقه مبدل کنند و وابستگي استراتژيک ارتجاع حاکم بر پاکستان را به امپرياليست هاي امريکايي و متحدين غربي اش به شدت تقويه نمايند.
در طول سال هايي که در افغانستان جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانه سوسيال امپرياليست ها از يکجانب و مقاومت عليه اين تجاوز و اشغالگري از جانب ديگر ادامه داشت، پاکستان به محل گرد آوري و سازماندهي کمک هاي تسليحاتي و پولي امپرياليست هاي امريکايي و متحدين امپرياليست و دنباله روان مرتجعش در جهان، براي نيروهاي اسلامي در افغانستان مبدل گرديد.  
اين وابستگي استراتژيک حاکمان پاکستان به امپرياليست هاي امريکايي و متحدين انگليسي و غير انگليسي اش نه تنها در طول دوران جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در افغانستان و در دوره هاي حکومت نجيب، حکومت جهادي ها و حکومت طالبان در افغانستان دوام نمود، بلکه پس از حادثه يازدهم سپتامبر و آغار کارزار تجاوز گرانه و اشغالگرانه امپرياليست هاي امريکايي و متحدين شان عليه افغانستان و اقدام قهري آنها براي سرنگوني امارت اسلامي طالبان و درهم کوبيدن پايگاه هاي القاعده در افغانستان نيز ادامه يافت. اما اين بار به دليل بروز نا هماهنگي و تناقضات شديد در هر سه رکن اسلاميزم، ميليتاريزم و غربگرايي، به نظر مي رسد اوضاع براي حاکمان پاکستان خطر ناکتراز هر مقطع ديگر تاريخ اين کشور است.
همانطوريکه قبلا گفتيم پاکستان بر مبناي فرضيه موجوديت يک ملت مسلمان در پهلوي ملت هندو در هند، به وجود آمد. در واقع بر همين مبنا بود که در قانون اساسي سال 1973 پاکستان، که بر پايه توافق عمومي تمامي نيروها و شخصيت هاي سياسي موجود در پاکستان آن وقت تدوين و تصويب گرديد، رسما مسجل گرديده است که اسلام مبنا و اساس قانونگذاري در پاکستان را تشکيل مي دهد. اين قانون اساسي در زمان قدرت ذوالفقار علي بوتو تدوين و تصويب گرديده است. شعار اساسي ذوالفقار علي بوتو و حزب تحت رهبري اش ( حزب مردم پاکستان ) عبارت بود از : " اسلام دين ما است، دموکراسي سياست ما است و سوسياليزم اقتصاد ما است ."  اين شعار فعلا توسط بينظير بوتو و حزب مردم پاکستان قرار ذيل مطرح ميگردد: " اسلام دين ما است، دموکراسي سياست ما است و عدالت محمدي اقتصاد ما است . "
با تکيه بر همين مبنا ها بود که اسم رسمي دولتي پاکستان در زمان حاکميت ضياءالحق " جمهوري اسلامي پاکستان" اعلام گرديد. اصلاحاتي که در زمان حاکميت جنرال ضياءالحق در قانون اساسي پاکستان صورت گرفت، خصوصيات اسلامي آنرا قوي تر ساخت و اصلاحاتي که تحت حاکميت جنرال پرويز مشرف در آن صورت گرفته است، خصوصيت اسلاميستي اوليه و اصلاحات تقويتي زمان ضياءالحق را دست نخورده باقي گذاشته است. گرچه جنرال پرويز مشرف در ابتداي قدرتگيري اش اداها و اطوار هاي مسخره اي مبني بر سکولار بودن به عمل آورد و باري خود را پيرو مصطفي کمال اتاترک قلمداد کرد، اما شعار اصلي و هميشگي اش " اسلام ميانه رو و روشن خيال " بوده و هست. حاکمان پاکستان هميشه اين کشور را " قلعه مستحکم اسلام " مي خوانند و بخصوص پس از اتمي شدن پاکستان و تبديل شدن اين کشور به يگانه کشور اسلامي داراي قدرت اتمي، روي اين امر با فخر و مباحات تاکيد ميکنند. 
چه در سال هاي 70 ، چه در زمان ضياءالحق و چه در مقاطع بعد از آن، در طول زمان قبل از يازدهم سپتامبر و آغاز کارزار تجاورکارانه و اشغالگرانه امپرياليست هاي امريکايي و متحدين شان، ارکان سه گانه اسلاميزم، ميليتاريزم و غربگرايي رويهمرفته در يک هماهنگي کلي در پاکستان پيش مي رفتند. اما پس از آن هماهنگي کلي مذکور از ميان رفت و تناقضات مهمي ميان رکن هاي مختلف و حتي ميان هر يکي از اين
رکن ها بروز نمود.
بخشي از اسلاميزم پرورده شده توسط امپرياليست هاي امريکايي و انگليسي در طول قرن بيست، بخصوص نيمه دوم آن، پس از حادثه يازدهم سپتامبر 2001 ، در مقابل پرورش دهندگان خود قرار گرفتند ومورد خشم و غضب و سرکوب آنها واقع شدند. در نتيجه هماهنگي کلي ميان اسلاميزم و امپرياليزم غرب در سطح بين المللي از ميان رفت. اين امر نمي توانست در پاکستان انعکاس نسبتا نيرومند خود را نداشته باشد.
حاکميت پاکستان به عنوان يکي از متحدين اصلي امپرياليست هاي امريکايي و انگليسي در منطقه ، در جنگ تجاوز کارانه و اشغالگرانه در پهلوي امپرياليست هاي امريکايي و انگليسي قرار گر فتند. امپرياليست هاي امريکايي و انگليسي در واقع از راه پاکستان، اعم از راه زميني و هوايي، بالاي افغانستان يورش بردند. به اين ترتيب حاکميت پاکستان نقش مهمي در کليت کارزار تجاوزکارانه و اشغالگرانه امپرياليستي براه افتاده بازي کرد. بطور خاص مي توان گفت که نقش حاکميت پاکستان در سرنگوني رژيم طالبان و سرکوبي القاعده در افغانستان حياتي بوده است، در حاليکه همين حاکميت نقش کليدي اي در سازماندهي اوليه طالبان، قدرتگيري آنها و ادامه حاکميت شان بازي کرده بود و دولت پاکستان يکي از سه دولتي بود که امارت اسلامي طالبان را به رسميت مي شناخت. هم اکنون نيز نقش حاکميت پاکستان در ادامه حضور اشغالگرانه قوت هاي امپرياليستي در افغانستان و همنان ادامه سرکوب طالبان و القاعده توسط آنها حياتي است.
اما سياست هاي تقويتگرانه امپرياليستي و ارتجاعي قدرتمندي که در رابطه با بنياد گرايي افراطي اسلامي، در دوره جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در افغانستان وتجمع و سازماندهي جهادي هاي اسلاميست سراسر دنيا در پاکستان و اعزام آنها به افغانستان، و همچنان در دوره پيدايش، عروج و حاکميت طالبان در افغانستان، در پاکستان پيش برده شد نه تنها باعث تقويت و گسترش بيشتر و روز افزون تر نيروهاي بنيادگراي اسلامي در اين کشور گرديد، بلکه باعث شد که طرفداران همين نيروها بيشتر از پيش مواضع قدرتمندي در اردو و بروکراسي پاکستان بدست بياورند. پس از آنکه ورق برگشت و حاکميت تحت سردمداري جنرال پرويز مشرف در ضديت با طالبان و القاعده قرار گرفت و به سرکوبگران آنها پيوست، بخش مهمي از بنياد گرايان اسلامي افراطي در درون دستگاه دولتي پاکستان و همچنان در بيرون از آن در ضديت با اين حاکميت قرار گرفتند. طي چند سال، حاکميت پاکستان مداوما در نوسان و تزلزل ميان برخورد با اين نيروها و جستجوي راه هاي سازش و همسويي مجدد با آنها قرار داشت. اين کش و گير و کشمکش چند ساله باعث جذر و مد هايي در اوضاع وزيرستان، چندين اقدام انتحاري عليه جان جنرال پرويز مشرف از سوي بنياد گرايان افراطي، دستگيري تعداد زيادي از افراد القاعده توسط قواي امنيتي پاکستاني و تسليم دهي آنها به امريکايي ها و در عين حال مدارا با فعاليت هاي طالبان افغانستاني در پاکستان گرديد. اما تحت تاثير تشديد بيشتر اوضاع در منطقه و جهان و همچنان خود پاکستان، سر انجام حادثه مسجد سرخ در اسلام آباد به وجود آمد، پاکستاني ها در " جرگه امن منطقه يي " به منظور ايجاد هماهنگي بيشتر ميان دولتين پاکستان و افغانستان شرکت کردند و سر انجام رويارويي ميان حکومت پاکستان و طالبان در سوات به وجود آمد.
بطور خلاصه ميتوان گفت که از مدتي به اينطرف پاکستان عملا به ميدان جنگ ميان طالبان پاکستاني و حکومت پاکستان مبدل گرديده است. جالب اينجا است که بعضي از مقامات حکومتي پاکستان زمزمه هايي را براه انداخته اند حاکي از اينکه طالبان پاکستاني در وزيرستان و سوات از طريق افغانستان و با پشتگرمي هند تقويت و تجهيز ميگردند.
در هر حال اگر در نظر بگيريم که در پهلوي فعاليت هاي جنگي طالبان پاکستاني، که مرکز فعاليت شان مناطق پشتون نشين پاکستان است ولي فعاليت هاي پراگنده اي نيز در مناطق روستاتي و شهري سند و پنجاب دارند، ناسيوناليست هاي بلوچ نيز در حال پيشبرد يک جنگ چريکي عليه حکومت پاکستان هستند، در مي يابيم که در پاکستان عملا جنگ داخلي در جريان است.
تحت چنين شرايطي، امپرياليست هاي امريکايي و متحدين شان، از يکجانب ميخواهند نمايشات انتخاباتي و دموکراسي نمايي در پاکستان وجود داشته باشد و از جانب ديگر خواهان فعاليت هاي بيشتر استخبارات، پوليس و اردوي پاکستان در جهت سرکوب طالبان و حاميان خارجي آنها در پاکستان و جلوگيري از نفوذ آنها به داخل افغانستان هستند. آنها سعي کردند بينظير بوتو را در پهلوي جنرال پرويز مشرف قرار دهند تا هم نمايشات انتخاباتي رنگ و لعاب بهتر و بيشتري بگيرد و هم حاکميت پاکستان از لحاظ موضعگيري ضد طالباني بيشتر تقويت گردد. بينظير بوتو که حکومت تحت رهبري اش يکي از ايجاد کنندگان و سازماندهندگان اصلي طالبان بود، اخيرا بطور کامل در زير درفش " جنگ ضد تروريزم " بوش قرار گرفته و مسئله عمده در جهان و منطقه و پاکستان را جنگ و رويارويي ميان دموکراسي و تروريزم اعلام نموده است.
بينظير بوتو در تسليم طلبي عام و تامش در قبال امپرياليست هاي امريکايي آنچنان سر از پا نمي شناسد که اعلام کرده است در صورتيکه به قدرت برسد به نيروهاي امريکايي اجازه خواهد داد که در خاک پاکستان عليه تروريست ها دست به عمليات نظامي بزنند.
اين تسليم طلبي آنچنان رسوا و مفتضح بود که حتي جنرال پرويز مشرف، که توانسته است براي دولت پاکستان " مقام " متحد استراتژيک امريکا در بيرون از پيمان ناتو را بدست آورده و در ظرف چند سال گذشته بيشتر از 11ميليارد دالر کمک هاي اقتصادي و نظامي از امريکا دريافت کند، عليه آن موضع گرفت و اعلام کرد که قواي نظامي پاکستان خود قادر است مسئوليت جنگ عليه تروريزم را در پاکستان بخوبي پيش ببرد و هيچ ضرورتي براي اجراي عمليات توسط قواي خارجي در پاکستان وجود ندارد. قابل ذکر است که اردوي پاکستان از همکاري نزديک استخباراتي امريکا و انگليس برخوردار است و جنرال پرويز مشرف و اردوي پاکستان همين اندازه همکاري نظامي امريکا و انگليس را با پاکستان کافي ميدانند.
ناگفته نبايد گزاشت که تا حال نيز دست درازي هاي نظامي امپرياليست هاي امريکايي در پاکستان صرفا از مجرا هاي استخباراتي صورت نگرفته و گاهگاهي عمليات نظامي زميني و هوايي را نيز در بر داشته است، اما اين عمليات ها تا حال بصورت يک جريان مستمر در نيامده اند. بينظير بوتو در واقع ميخواهد قوت هاي نظامي زميني امريکايي علنا داخل خاک پاکستان شده و قواي هوايي امريکايي آشکارا به بمباران خاک پاکستان اقدام نمايد. رژيم دست نشانده کرزي در افغانستان نيز در واقع طرفدار اجراي همين خواست بينظير بوتو است. در عين حال اين خواست تا حد زيادي در ميان حلقات نظامي معين امريکايي نيز وجود دارد و تا حال چند بار از زبان آنها بيرون زده است. ازين نظر در منطقه نه تنها ايران در معرض خطر تجاوز نظامي امپرياليست هاي امريکايي و متحدين شان قرار دارد بلکه پاکستان نيز معروض به چنين خطري هست. اخيرا حتي زمزمه هايي در مورد خطر افتادن سلاح هاي اتمي پاکستان به دست " تروريست ها " دوباره براه افتاده است که اشاره اي به ضرورت اداره مراکز سلاح هاي اتمي پاکستان توسط قوت هاي امريکايي و متحدين امريکا ( لابد تحت پوشش سازمان ملل متحد ) است.
بهر صورت، حاکميت تحت سردمداري جنرال پرويز مشرف تحت فشار هاي وارده از سوي امريکايي ها و انگليس ها و تشديد بيشتر بحران در پاکستان به مثابه بخشي از تشديد بيشتر بحران در سطح کل منطقه، ناگزير شد تا حد معيني با بينظير بوتو به سازش برسد و به او اجازه دهد که به پاکستان برگردد تا بتواند در انتخابات آينده سهم بگيرد، در حاليکه به نواز شريف چنين اجازه اي نداد. اما با توجه به مجموعه اوضاع، سازش ميان دو طرف نه مي توانست آرام و بي درد سر پيش برود و نه مي توانست يک سازش محکم و همه جانبه باشد. بعد از شکلگيري سازش ميان جنرال پرويز مشرف و بينظير بوتو، نه تنها حزب مسلم ليگ قائد اعظم که حکومت را در دست دارد، به موضعگيري هايي عليه بينظير بوتو دست زده است، بلکه مسئوليت انفجارات کراچي که به کشته شدن و زخمي شدن چند صد نفر از اعضا و هواداران حزب مردم پاکستان انجاميد و در اصل براي کشتن بينظير بوتو براه انداخته شده بود، نيز تا حد زيادي به دوش خود نيروهاي امنيتي حکومتي انداخته ميشود. حد اقل بي مسئوليتي شديد مقامات امنيتي حکومتي درينمورد مسلم و ثابت است.
در شرايطيکه جنگ در سوات شدت يافته بود، حکومت و پارلمان صوبه سرحد که تحت تسلط اتحاد احزاب اسلامي پارلماني قرار داشتند در اثر استعفاي دسته جمعي پارلمان و حکومت مذکور، بعد از انتخاب مجدد جنرال پرويز مشرف بحيث رئيس جمهور پاکستان در انتخابات  فرمايشي، منحل شده بودند و کشته شدن و زخمي شدن چند صد نفر در حادثه انفجار کراچي انعکاس وسيع و عميقي يافته بود، دادگاه عالي پاکستان از پذيرش سريع قانونيت انتخاب مجدد جنرال پرويز مشرف بحيث رئيس جمهور پاکستان ابا ورزيد و اين احتمال به شدت تقويت شد که دادگاه عالي انتخاب مجدد جنرال پرويز مشرف بحيث رئيس جمهور پاکستان را غير قانوني اعلان نمايد. با توجه به اينکه قبلا جنرال پرويز مشرف رئيس دادگاه عالي پاکستان را برطرف کرده بود، اما اين برطرفي در پي اعتراضات شديد قضات و وکلاي مدافع در سراسر پاکستان، توسط خود دادگاه عالي غير قانوني دانسته شد و رئيس بر طرف شده دوباره بر حال گرديد، حساسيت اوضاع براي اردوي پاکستان و يا بهتر گفته شود جناح مسلط در اردوي پاکستان يعني جناح جنرال پرويز مشرف، بهتر درک شده مي تواند. اردو عکس العمل نشان داد و جنرال پرويز مشرف به عنوان رئيس لوي درستيز هاي اردوي پاکستان، و نه به عنوان رئيس جمهور پاکستان، حالت اضطرار اعلام نمود. در پي اعلام حالت اضطرار قانون اساسي پاکستان به حالت التوا ( تعليق ) در آمد و يک فرمان چندين نکته يي به عنوان قانون اساسي موقت اعلام گرديد.
حالتي که امروز در پاکستان بر قرار است، گرچه ظاهرا و از لحاظ رسمي حالت اضطرار است، اما از جهات معيني در واقع حکومت نظامي است. حالت اضطرار از جانب رئيس جمهور اعلام ميگردد، در حاليکه " حالت اضطرار" فعلي از جانب رئيس لوي درستيز هاي اردوي پاکستان اعلام شده است. بر علاوه در حالت اضطرار، قانون اساسي در اساس بر حال باقي مي ماند و فقط جنبه هاي معيني از آن بحالت التوا ( تعليق ) در مي آيد. در حاليکه در شرايط فعلي قانون اساسي اساسا بحالت تعليق در آمده است و جاي آنرا يک فرمان چندين نکته يي صادر شده از سوي رئيس لوي درستيز هاي اردو گرفته است. در همين فرمان چند نکته يي صرفا بخش حقوق افراد در قانون اساسي بر حال اعلام شده است که آن هم در عمل چندان مورد تطبيق قرار نمي گيرد.
حالت فعلي در واقع حالت تشديد يافته وضعيت قبلي است که آنهم از جنبه هايي در واقع حکومت نظامي بوده است. جنرال پرويز مشرف در مقام رئيس لوي درستيز هاي اردوي پاکستان عليه حکومت نواز شريف کودتا کرد. او چند سال پس از سرنگوني حکومت نواز شريف و اعمال آشکار حکومت نظامي بر پاکستان، در حاليکه مقام نظامي اش را حفظ کرده بود، از طريق براه انداختن يک ريفراندم، که در قانون اساسي سال 1973 پاکستان پيش بيني نشده است، و اعلام برندگي در آن، براي مدت پنج سال مقام رئيس جمهوري پاکستان را بخود اختصاص داد. اما اشغال مقام رياست جمهوري و فرماندهي عمومي اردوي پاکستان بصورت همزمان و همچنان ريفراندم مربوطه آن، در طول پنج سال گذشته به عنوان يک موضوع مورد منازعه در پاکستان مطرح بوده است.
علاوه از اينها طبق اصلاحاتي که در قانون اساسي پاکستان در دوره اقتدار جنرال پرويز مشرف به عمل آمده است، شورايي بنام شوراي عالي امنيت ملي تشکيل گرديده است که رئيس جمهور رياست آنرا بر عهده دارد و رئيس لوي درستيز هاي اردوي پاکستان و لوي درستيز هاي سه گانه قواي زميني، بحري و هوايي پاکستان در آن رسما عضويت دارند. اعضاي ديگر اين شوراي عالي امنيت ملي عبارت اند از: صدر اعظم، وزراي دفاع و داخله، سخنگويان هر دو مجلس پارلمان مرکزي ( مجلس ملي و مجلس سنا )، والي ( گورنر ) هاي هر چهار ايالت، وزراي اعلاي هر چهار ايالت و سخنگويان چهار گانه مجالس ايالتي. اين شورا ظاهرا يک شوراي مشورتي است ولي در عمل عالي ترين مجمع تصميم گيري اجرايي در پاکستان شمرده مي شود. از طريق اين شورا در واقع به اردوي پاکستان رسما صلاحيت داده شده است که  رهبري سياسي پاکستان را بر عهده داشته باشد. در طول پنج سال گذشته، حتي قبل از اعلام حالت اضطرار کنوني، اين در واقع جنرال پرويز مشرف در مقام رياست جمهوري و رئيس لوي درستيز هاي اردوي پاکستان و رئيس شوراي عالي امنيت ملي پاکستان بوده است که يکجا با لوي درستيز هاي سه گانه اردوي پاکستان در مقام اعضاي شوراي عالي امنيت ملي، دولت پاکستان و امور سياسي مربوطه آنرا اداره و رهبري کرده اند.
به اين ترتيب در حالت فعلي، پاکستان صرفا گام کوچکي با اعلام حکومت نظامي رسمي و همه جانبه فاصله دارد و اين گام مي تواند به آساني به پيش برداشته شود. در عين حال اين احتمال نيز وجود دارد که تحت شرايط حالت اضطرار يا رفع ظاهري آن يک انتخابات واضحا مفتضح پارلماني بر گذار گردد تا هم نمايش انتخاباتي اي صورت گرفته باشد و هم کنترل اردو بر پاکستان بر قرار باقي بماند.                                                                                               
شواهد نشان مي دهند که سازش ميان بينظير بوتو و جنرال پرويز مشرف در حال شکستن است. حزب مردم پاکستان ديگر صرفا استعفاي جنرال پرويز مشرف از مقام رياست لوي درستيز هاي اردوي پاکستان را نمي خواهد بلکه خواهان استعفاي وي از مقام رياست جمهوري پاکستان نيز هست. از جانب ديگر چنين به نظر ميرسد که اداره بوش بايد تا حد معيني با اعلام حالت اضطرار در پاکستان روي خوش نشان داده باشد. بعد از اعلام حالت اضطرار در پاکستان، هم بوش و هم وزير خارجه اش از جنرال پرويز مشرف صرفا خواسته اند که از مقام نظامي اش کناره گيري نمايد گو اينکه با رياست جمهوري وي براي پنج سال آينده مخالفتي ندارند.
قبل از بر قراري حالت اضطرار در پاکستان، تلاش هاي معيني از طريق کنفرانس عمومي لندن به رياست نواز شريف به عمل آمد که يک اتحاد عمومي ميان احزاب سياسي پارلمانتاريستي مخالف جنرال پرويز مشرف و حزب بر سر اقتدار مسلم ليک به وجود آيد. اما حزب مردم پاکستان در اخرين لحظات از       
همراهي با اين تلاش دست کشيد و در واقع آنرا به ناکامي کشاند. اينک که سازش ميان بينظير و مشرف در حال شکستن است يکبار ديگر تلاش ناکام قبلي از سر گرفته شده است. چنانچه اين اتحاد بر قرار شود، حکومت نظامي اعلام نا شده بيشتر از پيش تحت فشار قرار مي گيرد و احزاب پارلمانتاريست مخالف چانس بيشتري براي بسيج مردم در حرکت هاي اعتراضي و تظاهرات بدست مي آورند.
مخالفت ها عليه اعلام حالت اضطرار تا حال  منحصر به فعالين احزاب ، قضات و وکلاي مدافع و روز نامه نگاران بوده است. با اينهم حکومت تا حال هزاران نفر از فعالين احزاب سياسي، وکلا ، قضات و روز نامه نگاران را بازداشت کرده است و سانسور شديد بر مطبوعات و رسانه ها را بر قرار نگه داشته است. اکثريت توده هاي مردم در عين حاليکه به شدت از حکومت جنرال پرويز مشرف ناراضي هستند بالاي احزاب پارلمانتاريست نيز اعتماد ندارند. به همين جهت تا حال از شرکت وسيع توده ها در حرکت هاي اعتراضي خبري نبوده است. جناح حاکم  به سختي تلاش دارد که از تحقق عملي چنين امري، از طريق سانسور، سرکوب حرکت هاي اعتراضي جاري و پيشبرد مانور هاي سياسي، جلوگيري به عمل آورد. چنانچه اين تلاش کلا به ناکامي بينجامد، که احتمال آن ضعيف است، حاکمان فعلي بر سر دو راهي اعلام
آشکار حکومت نظامي و از دست دادن
قدرت قرار خواهند گرفت.
يک چيز مسلم است. اوضاع فعلي به هر طرفي که پيش برود، خرابي روز افزون وضعيت پاکستان در رابطه با خرابي روز افزون وضعيت افغانستان، ايران و کل منطقه همچنان ادامه خواهد يافت و دامنه جنگ هاي براه افتاده توسط طالبان پاکستاني و همچنان ناسيوناليست هاي بلوچ بيشتر و وسيع تر خواهد شد
و اين حالت به نوبه خود در جهت تشديد بيشتر وخامت اوضاع منطقه عمل خواهد کرد.
مشکلي که در پاکستان وجود دارد مشکل توده هاي مردم، به ويژه کارگران و دهقانان است، که عليرغم اثبات مداوم پوشالي بودن انتخابات پارلماني در برابر قدرت اردو و جنرالان، هنوز هم از توهمات پارلمانتاريستي بطور قاطع نبريده اند و به همين جهت در بازي هاي سياسي پارلمانتاريستي مورد استفاده قرار مي گيرند. چنانچه دار و دسته حاکم ناگزير شود آشکارا حکومت نظامي اعلام نمايد، زمينه هاي خوبي براي زدودن توهمات پارلماني از ميان توده هاي مردم و جهتدهي آنها در مسير مبارزات انقلابي حقيقي به ميان خواهد آمد. توده هاي پاکستاني بدون پيشبرد مبارزات انقلابي،  سرنگوني نظام حاکم کنوني و بر قراري نظام انقلابي مردمي، هرگز قادر نخواهند بود از شر استبداد نظامي، تئوکراسي ارتجاعي و وابستگي به امپرياليزم جهاني نجات يابند.
ياد داشت ضروري : از زمان تحرير مقاله " کودتا در کودتا " تا زمان انتشار شماره هجدهم شعله جاويد تحولات معيني در پاکستان رخداده اند که لازم است بصورت مختصر مورد اشاره قرار بگيرند.
جنرال مشرف تحت فشار داخلي و خارجي ناگزير از مقام رياست لوي درستيز هاي قواي مسلح پاکستان استعفا داد و اين مقام را به جنرال کياني که در زمان قدرت بينظير بوتو مشاور او بوده است واگذار کرد و به عنوان " رئيس جمهور" ملکي اداي سوگند نمود. همچنان مشرف به تاريخ 16 دسامبر به حالت اضطرار خاتمه بخشيد و تحت فشار شاه سعودي با برگشت نواز شريف به پاکستان موافقه کرد.
اما جنگ در دره سوات ادامه يافته و عليرغم اينکه احزاب اصلي پارلماني از تحريم انتخابات صرفنظر کرده اند، هنوز اوضاع کاملا تثبيت نيست. تشديد درگيري ها و حملات انتحاري قويا محتمل است و برگذاري انتخابات هنوز تحت سوال است.

جواب نامه هاي رسيده



پ. ج. - 16 جون
سلام !
آيا حزب شما بطور آشکار در داخل افغانستان فعاليت دارد يا خير؟ هرگاه کسي بخواهد عضو حزب شما باشد چه خطري متوجه اش خواهد بود؟ نسبت علاقه شديد که به شعله جاويد دارم ميخواهم پاسخ در اين مورد داشته باشم .
**********
با سلام و درود متقابل !
اگر منظور تان از فعاليت آشکار در داخل افغانستان، فعاليت علني باشد، بايد بگوئيم که نخير، حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در داخل افغانستان بطور آشکار فعاليت ندارد، بلکه مخفيانه فعاليت مي نمايد. حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در جمهوري اسلامي افغانستان نميتواند فعاليت قانوني داشته باشد، چرا که مطابق به قانون اساسي جمهوري اسلامي افغانستان، کمونيست ها در اين کشور از حق فعاليت سياسي محروم هستند .
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان حزبي است که با اشغالگران و رژيم دست نشانده آنها مخالفت اصولي و جدي دارد و عليه آنها مبارزه مي نمايد. آنها به اينچنين حزبي اجازه فعاليت نمي دهند و موجوديت اين حزب را غير قانوني مي
دانند .
با توجه به تمامي اين مسائل، حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان فقط و فقط از طريق پيشبرد جنگ خلق و با اتکاء به نيروهاي مسلح خود خواهد توانست علنا و آشکارا بيرق خود را بر افرازد و در ميدان مبارزه قد علم نمايد. فعلا حزب براي رسيدن به چنين موقعيتي مبارزه مي نمايد.
اما اگر منظور تان از فعاليت آشکار، فعاليت تاثير گذار و ملموس باشد، بايد بگوئيم که بلي، در همان سطحي که حزب مي تواند – و بتواند – در داخل کشور فعاليت هاي مبارزاتي خود را پيش ببرد، فعاليت هاي مبارزاتي اش تاثير گذار و ملموس است – و خواهد بود .
يقينا عضويت در حزبي که حاکمان خارجي و داخلي فعلي در افغانستان آنرا غير قانوني مي دانند، نمي تواند خالي از خطرات امنيتي باشد. در شرايط امروزي خطر دستگيري و زنداني شدن توسط اشغالگران و رژيم دست نشانده مي تواند براي هر عضو حزب وجود داشته باشد. در شرايط ديگري که بتوانيم بيرق مبارزاتي مان را در ميدان نبرد جنگ انقلابي بر افرازيم، يعني شرايطي که هر عضو حزب بايد آماده باشد که در جنگ شرکت نمايد، خطر جاني يعني شرکت در جنگ انقلابي و جانباختن در راه انقلاب و مردم و وطن نيز به وجود مي آيد. هر عضو حزب بايد اين خطرات را بجان بخرد، در غير آن نمي تواند عضو اين حزب باشد .
**************************
ش. ص . - 25 جون
سلام و احترامات به شما تقديم است . لطفا اگر زحمت نمي شود جواب دهيد که شما نام رهبر مائوئيست هاي عزيز را ننوشته ايد. ديگر اينکه آقاي مستمندي از کادر هاي شما ليست بيشتر از 2000 شعله يي ها را داده که در حزب اسلامي فعاليت کرده اند. آيا چنين ياور ديروزي امريکا کمونيست است. لطف نموده جواب بدهيد اگر مشکل هم باشد براي شما . تشکر .
**********
احترامات متقابل ما را بپذيريد !
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان يک حزب راجستر شده و قانوني در نزد حاکمان خارجي و داخلي موجود در افغانستان نيست که بتواند نام رهبران و حتي کادر ها و اعضاي خود را اعلان نمايد .
آقاي مستمندي نه تنها از جمله کادر هاي حزب کمونيست ( مائوئيست ) نيست، بلکه ما در مورد اين شخص کدام شناخت مشخص و روشني نيز نداريم و از کار نامه هاي خوب و خراب او نيز کاملا بي اطلاع هستيم .
**************************
اندريس از سويدن - 13 جولاي
سلام ! به نظرم خيلي خوب است که يک حزب مائوئيست در افغانستان وجود دارد و فعاليت مي نمايد .
براي من يک چيز اعجاب بر انگيز بوده است. شما چقدر بزرگ هستيد و تاريخ موجوديت مائوئيست ها در افغانستان
چقدر طولاني است؟
در کار تان موفق باشيد !
*******************
با درود متقابل !
جنبش مائوئيستي افغانستان با تشکيل سازمان جوانان مترقي در سال 1344 ( 1965 ) به وجود آمد. سازمان جوانان مترقي جريان ( جنبش ) دموکراتيک نوين افغانستان را که بنام نشريه اش ( شعله جاويد ) معروف شد و در افغانستان بطور عموم بنام جريان شعله جاويد شناخته مي شود .
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان که در اثر وحدت سه تشکيلات مائوئيستي افغانستان ( حزب کمونيست افغانستان، سازمان پيکار براي نجات افغانستان و اتحاد انقلابي کارگران افغانستان ) به وجود آمد، از لحاظ کميتي زياد کوچک نيست، اما در عين حال يک حزب بزرگ و داراي پايه هاي توده يي وسيع باالفعل نيز محسوب نمي شود. ولي جنبش مائوئيستي افغانستان بصورت باالقوه، چه از لحاظ سابقه تاريخي و چه از لحاظ مساعدت شرايط موجود، داراي پايه هاي توده يي وسيع و گسترده اي هست و حزب وظيفه دارد که در عين گسترش و استحکام روز افزون صفوف خود، اين پايه توده يي باالقوه را به پايه توده يي باالفعل مبدل نمايد .   
سر فراز باشيد !
**************************
و. ش. - 15 جولاي 2007
محترم سر دبير شعله جاويد !
مطلبي در يک سايت خبري ديگر خوانده ام که مرا با قضيه بسيار مهمي که در آينده نزديک اتفاق خواهد افتاد مواجه ساخته است.  تصميم گرفتم اين مطلب را براي شما بفرستم تا در ويب سايت تان نشر کنيد تا مردم بتوانند در يابند که در کشور چه مي گذرد. با بهترين تمنيات
.
**********
با درود و سلام !
مطلب ارسالي شما را متاسفانه نمي توانيم در ويب سايت خود نشر کنيم، چرا که نشر آن با پاليسي نشراتي ما در تخالف قرار دارد. در شرايط فعلي که کشور مورد اشغال قوتهاي اشغالگر امپرياليستي قرار دارد و يک رژيم دست نشانده بر مسند امور دولتي نشانده شده است، ما نبايد موضوع مليت ها را، عليرغم اهميت آن ، عمده بسازيم و به مثابه موضوع محوري مبارزاتي مطرح نمائيم. مسئله ايکه در سند ارسالي شما مطرح گرديده است در ذات خود غلط نيست، ولي به شرطي که به عنوان يک مسئله تابع و درجه دوم مطرح گردد. متاسفانه در سند ارسالي شما به موضوع اشغال کشور و موجوديت رژيم دست نشانده حتي اشاره اي نيز صورت نگرفته است. به نظر حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان مبارزه عليه شوونيزم مليتي طبقات حاکمه مليت پشتون و ستم ملي براي تامين تساوي حقوق ميان مليت هاي اين کشور، يکي از وظايف سياسي مهم ما را ميسازد. اما اين مبارزه بايد در تايعيت از محور عمده مبارزاتي، که در شرايط فعلي همانا مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده است، پيش برده شود. بگذار واضحا براي تان بگوئيم که چنانچه به اين مبارزه توجه نيز صورت بگيرد ولي وظيفه عمده مبارزاتي کلا به فراموشي سپرده شود، نتيجه اش، آگاهانه يا نا آگاهانه، خدمتگزاري به اشغالگران و رژيم دست نشانده خواهد بود .
کامگار باشيد !  
**************************
ج. ن. - 29 جولاي 2007
من ج. ن. هستم . پدرم ن. س. يکي از اعضاي حزب شعله جاويد بود . او توسط جنايتکاران خلقي و پرچمي به تاريخ 2 حوت 1357 دستگير شد. ما تا حال هيچ خبري از او نداريم و نمي دانيم که وطنفروشاني که او را دستگير کردند با او چکار کردند. اميد وارم که شما درينمورد برايم معلومات بدهيد.  نهايت ممنون خواهم شد. تشکر بسيار زياد از شما .
با امتنان .
نامه ديگري از طرف همين دوست ما با عين مضمون به تاريخ 16 اگست 2007  نيز دريافت شده است .
**********
دوست عزيز ! قبل از همه بايد براي تان بگوئيم که نه در موقع دستگيري پدر تان حزبي بنام حزب شعله جاويد وجود داشته است و نه قبل و بعد از آن. جريان شعله جاويد که در همان دهه چهل شمسي با انشعاب گروه پس منظر از آن، دو پارچه شد، در اوائل دهه پنجاه شمسي با انشعابات بيشتري مواجه شد و از هم پاشيد. در موقع دستگيري پدر تان، تعداد زيادي از منسوبين سابقه اين جريان در چند سازمان و تشکيلات جدا از هم تنظيم شده بودند و تعداد کثيري از آنها هم بدون برخورداري از تعلقات و تعهدات  تشکيلاتي بسر مي بردند. اگر روشن شود که پدر شما به کدام تشکيلات سازماني تعلق داشته است و يا بدون چنين تعلقاتي بوده است، کسب معلومات در مورد وي آسان تر خواهد بود. اگر شما بتوانيد چنين معلوماتي براي ما فراهم نمائيد، کار ما آسان تر خواهد شد .
در هر حال، پدر تان در اواخر سال 1357 توسط وطنفروشان خلقي و پرچمي دستگير گرديده است و اينک سي سال از آن تاريخ مي گذرد. در واقع پدر شما هم يکي از هزاران شعله يي دستگير شده توسط مزدوران سوسيال امپرياليزم شوروي است که هرگز به خانه بر نگشتند. اگر انگيزه و جرئت انتقامگيري بر حق و اصولي داريد پا پيش بگزاريد، در غير آن صرفا با توسل به روابط خانوادگي و فاميلي داغ هاي دل خود و ما را تازه نسازيد و زندگي تان را پيش ببريد .
**************************
ا. م . ر. آ. - 15 اگست
آقاي عزيز ! من ويب سايت شما را يافتم و کمي در مورد اهداف تان مطالعه کردم. لذا مي خواهم شما را از نزديک ببينم و ملاقات نمايم
. نمبر تيليفون من ............  است. مي خواهم شما را در ....  ملاقات کنم .
در اخير موفقيت تان را مي خواهم .
از طرف مخلص شما  ا. م. ر . آ .
**********
با درود هاي متقابل !
علاقمندي تان در مورد ملاقات و ديدار مستقيم با ما قابل قدر است. سعي خواهيم کرد بصورت اصولي و هر چه زود تر چنين ملاقات و ديداري صورت بگيرد. تا ان موقع براي شما لازم است که با استفاده از ويب سايت حزب، مطالعات تان در مورد اسناد حزب را پيش ببريد و در صورت ضرورت سوالات تان را با ما در ميان بگذاريد يا حد اقل پيش خود تان تنظيم کنيد. براي اينکه بتوانيم با شما مستقيما در تماس شويم نيازمند آنيم تا حد معيني در مورد شما معلومات بدست بياوريم. در هر حال نشاني تماس با شما را داريم. در موقع لازمه از نزديک با شما ملاقات خواهيم کرد .
**************************
جورين ورستيج – 20 سپتامبر
به حزب کمونيست ( مائوئيست )
افغانستان !
کلمات خوبي در مورد امپرياليست هاي شوروي، در مورد بدکاري هاي شوروي عليه افغانستان و سائر مناطق جهان بر زبان مي آوريد .
اماايدئولوژي خود شما ( مائوئيزم ) راه بهتري نسبت به استالينيزم يا کمونيزم شوروي نيست. مائوتسه دون کشوري بنام تبت را اشغال کرد و مردمان بسياري را کشت، و همانند اتحاد شوروي بر مردم چين ستم روا داشت، همانگونه که استالين در اتحاد شوروي روا داشته بود. از جمله بدي هاي استاليزم و مائوئيزم تجارب خجالت آور آنها در قبال دموکراسي و کلا ايده آل کمونيستي کارل مارکس است. من يقين دارم که مارکس هيچگاه يک دولت يک حزبي نميخواست و هيچگاه نميخواست که بر پرولتاريا ديکتاتوري اعمال گردد .
بردن کمونيزم در ميان مردمي مثل مردم افغانستان آسان نيست. اميد وارم کوشش نکنيد اين کار را از طريق خشونت انجام دهيد . من به مثابه يک کمونيست دموکرات فکر ميکنم که خشونت فقط موقعي بايد بکار برده شود که شما اجازه نداشته باشيد ايده آل هاي تان را براي عامه بيان کنيد .
اما اگر شما براي حقوق دموکراتيک تان مي جنگيد، پس هيچگاه افراد ملکي را هدف قرار ندهيد، بلکه تنها قواي سرکوبگر پوليس و اردو را مورد هدف قرار دهيد. اما باز هم مي گويم که فقط موقعي خشونت را بکار بريد که در يک ملت آزاد دموکراتيک زندگي نمي کنيد. بعد از انقلاب هرگز قدرت را تصرف نکنيد، براي گرفتن قدرت از طريق انتخابات به مردم مراجعه کنيد و براي تسليم دهي قدرت به برنده انتخابات آمادگي داشته باشيد هيچگاهي کوشش نکنيد که انتخابات دموکراتيک را در کشور تان سبوتاژ کنيد .
چرا اين را مي گويم ؟ زيرا کمونيست هاي بسياري خلاف آنچه را که من درينجا بيان داشتم انجام داده اند. کمونيست هاي بسياري بر ملت ها ديکتاتوري استاليني اعمال کرده اند. بنابرين اگر مي خواهيد که جهان شما را يک حزب ضد دموکراتيک نداند سعي کنيد قدرت را از طريق انتخابات آزاد و دموکراتيک بدست آوريد .
بخاطر سلوک سرمايه دارانه امريکايي از اين کار خود داري نکنيد. امريکا مزخرف است، اما آنها چيزي دارند که بسياري مردم ندارند: آزادي ( تنها آزادي شخصي، از نگاه اقتصادي آنها بردگان بازار سرمايه داري هستند ).
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان! پيکار شما براي سوسياليزم در افغانستان را خوش اقبال ميخواهم. اگر شما از طريق خشونت قدرت را بدست نگيريد، اگر شما آزادي بيان و آزادي مطبوعات را سرکوب نکنيد، آنگاه يک حزب کمونيست دموکراتيک خواهيد بود .
سر فراز باشيد !
 با درود هاي سوسياليستي !
***********
دوست عزيز !
حزب ما ارزيابي شما را در مورد مائو و مائوئيزم و همچنان استالين و - به قول شما
استالينيزم - يک ارزيابي نادرست و غلط ميداند. مائوئيزم سومين مرحله در تکامل ايديولوژِي و علم انقلاب پرولتري است و خدمات مائو به  اين ايدئولوژي و علم ادامه تکاملي خدمات مارکس و لنين است. نظر شما در مورد به اصطلاح اشغال تبت و تحميل ستم  بر مردم چين توسط مائوتسه دون از ريشه غلط است. همچنان نظر شما در مورد استالين و حزب و دولت شوروي در زمان وي نيز عمدتا نادرست است. يقينا هيچ انقلاب ناب و خالصي نميتواند وجود داشته باشد و در هر انقلابي اشتباهات و کمبوداتي مي تواند بروز نمايد. انقلاب شوروي و انقلاب چين در زمان استالين و مائوتسه دون نيز چنين بوده اند. اما اگر کسي مثل شما ادعاي سوسياليست بودن داشته باشد و به مارکس استناد نمايد، ولي ارزيابي اي از استالين و مائوتسه دون به عمل آورد که در واقع همان ارزيابي تمامي امپرياليست ها و مرتجعين جهان از آنها است، صرفا به نفي مائو و استالين نپرداخته است، بلکه به نفي مارکس و مارکسيزم نيز پرداخته است. يگانه ادعاي مشخصي که شما در مورد نظرات مارکس در نامه تان مطرح کرده ايد اين است که او هيچگاه يک دولت يک حزبي نمي خواست. بر مبناي همين اهميت درجه اول قائل شدن به موضوع يک حزبي بودن يا چند جزبي بودن دولت، ادعاي ديگري مبني بر اعمال ديکتاتوري بر پرولتاريا در شوروي زمان استالين و چين زمان مائو را مطرح مي نمائيد. آيا واقعا نمي دانيد که دولت چين در زمان مائوتسه دون يک دولت يک حزبي نبود و به اين ترتيب بي اطلاعي تان را از تاريخ انقلاب چين به نمايش مي گذاريد؟ ميان ديکتاتوري بر پرولتاريا و ديکتاتوري پرولتاريا تحت رهبري حزب پيشاهنگ پرولتري فرق اساسي وجود دارد ولي شما به آن توجه نمي کنيد .       
موضوع محوري در انقلاب سوسياليستي مورد خواست مارکس، چند حزبي بودن دولت انقلابي نيست. او در کتاب " مبارزه طبقاتي در فرانسه ..." مي نويسد :
" اين سوسياليزم عبارت است از اعلام مداوم بودن انقلاب، اعلام ديکتاتوري طبقاتي پرولتاريا بمثابه نقطه گذار لازم به سوي امحاي کليه تمايزات طبقاتي، بسوي الغاي تمامي مناسبات توليدي که پايه اين تمايزات را تشکيل مي دهند، بسوي از ميان بر داشتن کليه مناسبات اجتماعي مرتبط با اين مناسبات توليدي  و بسوي انقلابي کردن کليه ايده هايي که از اين مناسبات اجتماعي ناشي ميشوند . "
خشونت انقلابي چيزي نيست که بايد صرفا براي بدست آوردن حق آزادي بيان و عقيده بکار گرفته شود.  خشونت انقلابي راه واژگون ساختن همه نظام اجتماعي موجود است. در آخرين جملات متن " مانيفيست حزب کمونيست " ، که نوشته مارکس و انگلس است و نه نوشته استالين و مائوتسه دون، به صراحت اعلام گرديده است :
" کمونيست ها عار دارند که مقاصد و نظريات خويش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام مي کنند که تنها از طريق واژگون ساختن همه نظام اجتماعي موجود ، از راه جبر، وصول به هدف هايشان ميسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونيستي بر خود بلرزند. پرولتر ها در اين ميان چيزي جز رنجير خود را از دست نمي دهند، ولي جهاني را بدست خواهند آورد ."
همچنين در بخش ديگري از " مانيفيست حزب کمونيست " نيز درين مورد به صراحت بيان گرديده است :
" قدرت حاکمه سياسي به معناي خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل يک طبقه براي سرکوب طبقه ديگر. هنگاميکه پرولتاريا بر ضد بورژوازي ناگزير بصورت طبقه اي متحد گردد و از راه يک انقلاب ، خويش را به طبقه حاکمه مبدل کند و به عنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن توليد را از طريق اعمال جبر ملغي سازد .... " ( مانيفيست حزب کمونيست به زبان فارسي – صفحه 69 – طبع و نشر جمهوري خلق چين )
ازينجا است که پذيرش و عدم پذيرش
ديکتاتوري پرولتاريا ، نه تنها با معيار هاي مائوئيستي و به قول شما استالينيستي بلکه مقدم بر آنها با معيار هاي لنينيستي و مارکسيستي، يکي از آن مسائل اصولي ايدئولوژيک – سياسي است که کمونيست هاي راستين و رويزيونيست ها را از هم جدا مي نمايد .
و اما بطور مشخص در مورد حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان :
جنگ ما جنگي براي گدايي کردن حق آزادي بيان و عقيده از امپرياليست ها و مرتجعين نخواهد بود، بلکه جنگي خواهد بود براي واژگون ساختن نظام اجتماعي موجود يعني نظام مستعمراتي – نيمه فئودالي يا نيمه مستعمراتي – نيمه فئودالي و بر قراري نظام دموکراتيک نوين براي گذار سريع به انقلاب سوسياليستي . در شرايط مشخص کنوني ما ناگزيريم براي کسب استقلال افغانستان يعني اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي و سرنگوني رژيم دست نشانده راه خشونت و جنگ انقلابي را در پيش بگيريم. اگر نخواهيم تسليم اشغالگران و دست نشاندگان شان شويم، غير از اين راه ديگري نداريم. به نظر ما برخورد شما به عنوان يکي از اتباع يک کشور امپرياليستي، مادامي که در نامه تان اصلا به اين وظيفه عمده مبارزاتي حتي اشاره اي نمي نمائيد، ولي فراموش نمي کنيد که از مزاياي دموکراسي امريکايي حرف بزنيد، يک برخورد سوسيال امپرياليستي است .
مبارزه و جنگ ما براي پيروزي انقلاب دموکراتيک نوين است. دموکراسي مورد نظر ما دموکراسي پارلماني بورژوايي نيست، بلکه دموکراسي مردمي است که نه مبتني بر پارلمان بازي بلکه مبتني بر شورا هاي مردمي است. درينمورد در برنامه حزب گفته مي شود :
" ... حاكميت سياسي توده ها يا ديكتاتوري دموكراتيك خلق , شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا و مبتني بر سيستم شوراهاي نمايندگان توده هاي وسيع خلق ها است. اين شوراها كه براساس يك سيستم انتخاباتي همگاني توده هاي وسيع خلق ها, بدون در نظر گرفتن تمايزات جنسي , مليتي , اعتقادي , آموزشي وغيره ميان آنها و سلب حقوق انتخاباتي از دشمنان آنها, در دهات, نواحي , ولسوالي ها, شهر ها, ايالات ونهايتاً درسراسر كشورتحت رهبري پرولتاريا بوجود ميآيند, ارگانهاي محوري قدرت انقلابي محسوب ميگردند. اين شورا ها علاوه از وضع قوانين نويني كه انعكاس دهنده منافع كارگران , دهقانان و سايرتوده هاي خلقهااست, ارگان هاي قدرت اجرايي و قضايي تحت رهبري پرولتاريا درتمام سطوح و در بخش هاي مختلف را انتخاب نموده و نظارت دايمي برآنها اعمال ميكنند. شوراهاي كارگران, شوراهاي دهقانان وشوراهاي سربازان ازاهميت اساسي برخورداربوده و موجوديت و فعاليت آنها اساس نظام شورايي را تشكيل ميدهد . 
نمايندگان شوراها درسطوح مختلف, براي دوره هاي معين انتخاب ميشوند؛ اما درصورتيکه توده ها بخواهند ميتوانند نماينده منتخب شان را قبل ازموعد معينه خلع نموده و نماينده جديدي انتخاب كنند .
سيستم قدرت درحاكميت توده يي مبتني برسانتراليزم دموكراتيك است. اين سيستم اراده جمعي توده هاي انقلابي تحت رهبري پرولتاريا را بطورمحكمي درخود متبلورميسازد و كليت توان و قوت مبارزاتي توده ها عليه دشمنان انقلاب را درخود جمع مينمايد .
چگونگي تشكيل و همچنان تركيب شورا هاي توده يي نظربه اوضاع مشخص هردوره از مبارزة انقلابي مشخص و معين ميگردد. در دوره اي كه هنوز پايگاه هاي انقلابي توده يي درمراحل ابتدايي شكلگيري خود قراردارند و هنوزمخفي و يا نيمه مخفي هستند, شورا هاي توده يي نيزشكل مخفي و نيمه مخفي خواهند داشت؛ ولي پس ازآنكه اين پايگاه ها وضع تثبيت شده اي پيدا كردند, متناسب با اين وضع, حالت مخفي و نيمه مخفي شورا هاي توده يي نيزتغييرخواهد كرد . تركيب اين شورا ها دردوره مقاومت ومبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده مبتني بر شركت نمايندگان توده هاي شامل در مقاومت ملي مردمي و انقلابي و دردوره هاي جنگ داخلي مبتني بر شركت نمايندگان توده هاي رزمنده عليه ارتجاع حاكم خواهد بود. در دوره مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده , خاينين ملي و تسليم طلبان ازشركت در اين شورا ها محروم خواهند بود, درحاليكه در دوره هاي جنگ داخلي , طبقات فئودال و بورژوا كمپرادور بطوركلي وهمچنان عناصرضد انقلابي در مجموع حق شركت دراين شوراها را نخواهند داشت ."
به ادامه اين مطالب، در مورد تامين حقوق و آزادي هاي دموكراتيك سياسي و مدني افراد در برنامه حزب گفته مي شود :  
" اين حقوق , شامل حق آزادي عقيده و
بيان, مطبوعات, اجتماعات, مسافرت, كار , انتخاب شغل , تحصيل, تشكيل احزاب سياسي, تشكيل اتحاديه هاي صنفي, مصئونيت مسكن , مكاتبه و مخابره بوده و مبناي آن مبارزات قاطع و سازش ناپذير عليه امپرياليزم, نيمه فئوداليزم و بورژوازي كمپرادور و همچنان مبارزه عليه شوونيزم جنسي و شوونيزم ملي است. قدرت انقلابي, عقايد مخالف را مورد سركوب قرار نميدهد . البته فعاليت سازمان يافته براي ضربه زدن به قدرت انقلابي و يا سرنگوني كلي آن درجهت احياي نظم ارتجاعي تحمل نخواهد شد ."
در جنگ انقلابي، توده هاي مردم نمي توانند – و نبايد – مورد هدف قرار بگيرند. در جنگ مورد نظر فعلي ما، يعني جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي که براي بر پايي ان در حال تدارک هستيم، صرفا نيروهاي نظامي اشغالگر، نيروهاي نظامي رژيم پوشالي، جواسيس اشغالگران و رژيم و همچنان مقامات اصلي اشغالگران و خائنين ملي مورد هدف خواهند بود .
در مورد مطالب مندرج در نامه شما مي توان نکات بسياري را مورد توجه قرار داد، ولي متاسفانه درينجا نمي توانيم بيشتر از اين صحبت نمائيم. اميد واريم در همين حد نيز حق مطلب ادا شده باشد .
**************************
ا. م . – 26 سپتامبر
سلام رفقا ! من ا. ف. يک فعال جنبش سوسياليستي در اندونيزيا هستم . من ضرورت دارم که با گروپ شما تماس و رابطه داشته باشم. من در يکي از جزاير مناطق .... اندونيزيا زندگي مي نمايم. رژِيم ارتجاعي و مزدور امپرياليزم امريکا حزب کمونيست اندونيزيا ( 1930 – 1965 ) را بطور کامل سرکوب کرد. ببخشيد که انگليسي من خوب نيست. من مائوئيست هستم و به تماس با گروپ هاي مائوئيست احتياج دارم. تشکر از توجه تان. با همبستگي . .
**********
رفيق عزيز ! سلام هاي متقابل ما را بپذيريد! از علاقمندي شما براي تماس و رابطه با ما استقبال مي نمائيم. سرکوبي به شدت خونين و وسيع حزب کمونيست اندونيزيا توسط رژيم ارتجاعي مزدور امپرياليزم امريکا که مدت بيشتر از چهار دهه از آن مي گذرد، يکي از فصل هاي خونين سرکوبگري هاي مرتجعين و امپرياليست ها در جهان را تشکيل مي دهد. در عين حال با تاسف بايد بگوئيم که زمينه ساز اين سرکوبگري نابود کننده مرتجعين و امپرياليست ها، انحرافات و اشتباهات ايدئولوژيک – سياسي حزب کمونيست اندونيزيا بود. حزب کمونيست اندونيزيا، يا بهتر بگوئيم بقاياي حزب کمونيست اندونيزيا، مدتي پس از اين سرکوب يک انتقاد از خود به عمل آورد. چندي قبل به مناسبت چهلمين سالگرد انتقاد از خود حزب کمونيست اندونيزيا يک کنفرانس بين المللي دائر شده بود که حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان نيز در آن شرکت کرده بود .
در هر حال بهترين کاري که مي توانيم براي تان انجام دهيم اين است که رابطه تان را با آن رفقايي از اندونيزيا تامين کنيم که براي احياي حزب کمونيست اندونيزيا فعاليت و مبارزه مي نمايند.      سر فراز باشيد ! 
**************************
س. م. – 4 اکتوبر
سلام !
اميد وارم شما و فاميل تان کاملا خوب باشيد . وقتي که سايت شما را ديدم تعجب کردم که شعله يي ها هنوز هم فعال هستند. چون من تنها با کساني در مورد گروپ شما حرف زده ام که به شما تعلق نداشته اند، فقط خواستم چند پرسش از خود شما در مورد مسائلي به عمل آورم که مي خواهم در مورد آنها بدانم .
- چرا شما لنينيست هاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان و بنياد گرايان گروپ هاي مختلف وحشي مجاهدين را در يک رديف قرار مي دهيد؟
- شما اعضاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان را کمونيست هاي دروغين ميخوانيد. اين درست نيست و من فکر مي کنم شما هم اين را ميدانيد، اما چرا کوشش نمي کنيد که به آنها نزديک شويد. منظورم اين است که رژيم کورياي شمالي هم به مائوئيست هاي چين نزديک است! کمونيزم مثل آب است و شکل آن توسط هر جامعه مشخص ساخته مي شود .
-  آيا اين درست است که شما مردم مشکلات اتنيکي زيادي از قبيل تبليغات عليه برادران پشتون ما به وجود آورده ايد ؟
- چرا شما يک انقلاب اجتماعي را بخاطر اين مي خواهيد که پشتون ها قدرت زيادي دارند ؟
اميد وارم که شما رفقا جواب سوال هاي مرا خواهيد داد .
با تقديم بهترين احترامات !
**********
دوست عزيز ! سلام هاي متقابل ما را بپذيريد !
بلي ! شعله يي ها هنوز هم فعال هستند. اما ما ندانستيم که چرا اين امر باعث تعجب شما گرديده است؟ اينکه به گفته هاي ديگران در مورد ما قناعت نکرده و سوال هاي تان را با خود ما در ميان گذاشته ايد، گام مثبتي بر داشته ايد .  
درينجا زمينه پرداختن به سوالات شما را بصورت مفصل نداريم و فقط بصورت خلاصه به جواب آنها مي پردازيم .
- حزب دموکراتيک خلق افغانستان يک حزب مارکسيست – لنينيست نبود، بلکه يک حزب رويزيونيست بود و از رويزيونيزم مدرن شوروي پيروي مي کرد. اين حزب از لحاظ طبقاتي نماينده بورژوازي کمپرادور وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي بود. حزب دموکراتيک خلق افغانستان توسط کودتايي که در اصل توسط مستشاران نظامي سوسيال امپرياليست هاي شوروي تدارک، سازماندهي و عملي گرديد به قدرت رسيد. قدرت جنايتکارانه اين حزب مقدمه اشغال افغانستان توسط قوتهاي متجاوز و اشغالگر سوسيال امپرياليزم شوروي گرديد. در طِي دوران حاکميت ارتجاعي حزب دموکراتيک خلق افغانستان و اشغال کشور توسط قوتهاي اشغالگر سوسيال امپرياليزم شوروي، آنچنان جنايات هولناک و وسيع در حق مردمان اين کشور صورت گرفت که نمونه آنرا در طول تاريخ چند هزار ساله اين مرز و بوم فقط در زمان لشکر کشي هاي خونين چنگيز شاهد بوده ايم. حزب دموکراتيک خلق افغانستان واقعا با بنياد گرايان جنايتکار در يک رديف قرار دارد ولذا ما هم آنها را در يک رديف قرار مي دهيم. هم اکنون نيز بقاياي حزب دموکراتيک خلق افغانستان در اکثريت قريب به اتفاق در وضعيت و حالت بهتري از بنياد گرايان اسلامي مزدور جمع شده در رژيم دست نشانده کرزي قرار ندارند. آنها به پروسه جاري وطنفروشانه آغاز شده از جلسه بن پيوسته اند و دوش به دوش بنياد گرايان مزدور امپرياليزم امريکا در زير بيرق اشغالگران خزيده اند . تنها گروپ کوچکي از بقاياي حزب دموکراتيک خلق افغانستان، که بنا به گفته بعضي از افراد منسوب به اين گروپ مجموعا به چهل نفر مي رسند و در کشور هاي غربي بسر مي برند، با پروسه جاري مخالفت اند، البته از موضع خود شان و در ضمن دفاع
از جنايات هولناک گذشته شان .
-  حزب دموکراتيک خلق افغانستان يک حزب رويزيونيست بود و رويزيونيزم کمونيزم دروغين است، يعني کمونيزم در حرف و شکل و ضد کمونيزم در عمل و مضمون. اينکه مي گوئيد که ما ميدانيم اعضاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان کمونيست هاي دروغين نيستند، اما با آنهم سعي نمي کنيم به آنها نزديک شويم، نا درست است. يقينا شما ميدانيد که حزب دموکراتيک خلق افغانستان در زمان قدرتش و در زمان حضور قواي اشغالگر ارباب سوسيال امپرياليستش ده ها هزار شعله يي را قتل عام کرد. اين جنايت را ما هرگز فراموش نخواهيم کرد.  اما اين گفته به اين معنا نيست که ما از روي عقده به منسوبين حزب مذکور نزديک نمي شويم . ما حزب متذکره را نه صرفا بعد از ارتکاب آن جنايات بلکه مدت ها قبل از آن نيز، در همان دهه چهل شمسي و در همان اولين روز هاي بر آمد آن، به مثابه يک حزب کمونيست دروغين و يک حزب رويزيونيست شناختيم. در واقع همين شناخت يکي از پايه هاي اصلي تشکيل و بر آمد سازمان جوانان مترقي و جنبش دموکراتيک نوين افغانستان ( جريان شعله جاويد ) به مثابه سازمان و جريان جدا و مستقل از رويزيونيست هاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان بود .
مثالي که شما از رژيم کورياي شمالي و مناسبات آن رژيم با مائوئيست هاي چيني زده ايد، اصلا يک مطلب جداگانه است و هيچ مشابهتي با مناسبات شعله يي ها با حزب دموکراتيک خلق در افغانستان ندارد. البته در مورد مناسبات ميان رژيم کورياي شمالي و چيني ها هم بحث هاي زيادي مي تواند مطرح باشد که درينجا نمي توانيم به آنها بپردازيم .
صفتي را که ما براي اعضاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان بکار مي بريم " رويزيونيست هاي وطني " است. به عبارت ديگر آنچه را که حزب دموکراتيک خلق افغانستان در " ظرف " اين کشور ريخت تا گويا شکل افغانستاني بخود بگيرد، رويزيونيزم مدرن شوروي بود و نه کمونيزم. البته تشبيه نمودن کمونيزم به آب توسط شما نيز جاي بحث بسياري دارد که درينجا به آن نمي پردازيم .

  1. به نظر مي رسد که شما ستمي ها و

شعله يي ها را با هم اشتباه گرفته ايد. رهبران اوليه ستمي ها از لحاظ ريشه تاريخي در واقع بخشي از تشکيل دهندگان اوليه حزب دموکراتيک خلق افغانستان بودند که بعدا بر مبناي اختلافاتي که در مورد مسائل مربوط به مليت ها با سائر رهبران حزب مذکور پيدا نمودند از آن حزب انشعاب کردند. فعاليت هاي بعدي اين گروه عمدتا بر محور مبارزه عليه شوونيزم پشتون و ستم ملي پيش برده شد و به همين جهت به ستمي ها معروف گرديدند. در اين گروه در واقع پشتون ها فعاليت نداشتند و اعضاي تشکيل دهنده آنرا همه غير پشتون ها تشکيل مي دادند. بقاياي دسته هاي مختلف منسوب به اين گروه هنوز هم ترکيب کاملا غير پشتوني خود را حفظ کرده اند.
اما سازمان جوانان مترقي و جريان شعله جاويد – که تحت رهبري سازمان جوانان مترقي به وجود آمد - سازمان و جريان مستقلي بود که از همان ابتدا بر محور موضعگيري و مبارزه عليه رويزيونيزم و سوسيال امپرياليزم شوروي و دنباله روان افغانستاني شان به وجود آمدند. به همين دليل، منجمله سائر دلايل، موضوع شوونيزم و ستم ملي در تشکيل سازمان جوانان مترقي و جريان شعله جاويد نقش محوري بازي نميکرد و باز بنا به همين دلايل، هم سازمان جوانان مترقي و هم جريان شعله جاويد کثير المليتي بودند و پشتون ها نيز در آنها شامل بودند. حتي بالاتر از اينها، سازمان جوانان مترقي در زمان فعاليتش فقط روي يک نوع ستم ملي انگشت مي گزاشت و آن ستم ملي امپرياليستي بود. اين سازمان موجوديت ستم ملي شوونيستي را در افغانستان قبول نداشت.
به نظر حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان اين موضعگيري سازمان جوانان مترقي يک موضعگيري نادرست و غلط بوده است. حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان تضاد ميان مليت هاي تحت ستم و شوونيزم طبقات حاکمه مليت پشتون را يکي از تضاد هاي اجتماعي مهم در جامعه افغانستان مي داند. اما حزب اين مسئله را به عنوان موضوع محوري مبارزاتي قبول ندارد. ما در شرايط حاضر، مبارزه و مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده را موضوع محوري مبارزاتي در پيشروي به سوي پيروزي انقلاب دموکراتيک نوين در افغانستان مي دانيم.
در هر حال، نه سازمان جوانان مترقي و جريان شعله جاويد و نه هم سازمان هاي بعدي منشاء گرفته از آن سازمان و جريان به تبليغات عليه پشتون ها مصروف بوده اند و نه هم حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان چنين فعاليتي را پيش مي برد.
البته موضعگيري و مبارزه عليه شوونيزم طبقات حاکمه مليت پشتون را نبايد به مثابه تبليغات عليه پشتون ها معرفي کرد. موضعگيري و مبارزه عليه شوونيزم طبقات حاکمه مليت پشتون کاري است که هر مارکسيست – لنينيست – مائوئيست بايد آنرا انجام دهد. مارکسيست – لنينيست – مائوئيست هاي داراي منشاء مليتي پشتون در اجراي اين وظيفه مبارزاتي بايد نسبت به ديگران پيشگام تر باشند.
حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان حزبي است که مارکسيست – لنينيست – مائوئيست هاي داراي منشاء مليتي پشتون در تمامي سطوح تشکيلاتي آن، از هسته هاي حزبي گرفته تا عاليترين مرجع رهبري دوشادوش سائرين حضور دارند. اين رفقا در مبارزه عليه شوونيزم طبقات حاکمه مليت پشتون، در نظر و عمل، پيشگام هستند.

  1. ما انقلاب اجتماعي را بخاطر نابودي تمامي انواع استثمار و ستم مي خواهيم. ما جامعه اي مي خواهيم که در آن ستم ملي امپرياليستي حاکميت نداشته باشد، استثمار طبقاتي در آن نباشد، ستم جنسي يعني ستم مردان بر زنان در آن وجود نداشته باشد و ستم مليتي يعني ستم يک مليت بالاي مليت هاي ديگر نيز در آن نباشد. شما در واقع خود به نحوي در نامه تان به موجوديت ستم ملي در افغانستان اذعان کرده ايد. يقينا همانطوريکه شما نيز در نامه تان به گونه اي مطرح کرده ايد، مرتجعين داراي منشاء مليتي پشتون اهرم اصلي قدرت ارتجاعي را در افغانستان در دست دارند. اما قدرت انقلابي ايکه بعد از پيروزي انقلاب حاکميت خواهد داشت، به برتري طلبي و تبعيض يک مليت عليه مليت هاي ديگر پايان خواهد داد و مبناي برخوردش به مسئله مليت ها، تساوي حقوق ميان مليت هاي مختلف خواهد بود.

**************************
ش.  – 5 اکتوبر
سلام ! من در جستجوي ا. ر. هستم . او عضو حزب شعله جاويد بود. او محصل انستيتيوت پوليتخنيک کابل بود و در زمان رژيم حفيظ الله امين مفقود شد. شما هر معلوماتي در مورد او داشته باشيد لطفا با ما در تماس شويد. من
خواهر او ش. هستم.
**********
دوست عزيز ! سلام هاي متقابل ما را بپذيريد. شما در نامه تان مي گوئيد که برادر تان در زمان حکومت حفيظ الله امين عضو حزب شعله جاويد بود. بايد براي تان بگوئيم که اصلا حزبي بنام حزب شعله جاويد وجود نداشته است. جريان واحد شعله جاويد در زمان حکومت حفيظ الله امين ( زمان مفقود شدن برادر تان ) به چند سازمان جداگانه تقسيم شده بود که عبارت بودند از : گروه انقلابي خلق هاي افغانستان، سازمان آزاديبخش مردم افغانستان " ساما " ، سازمان مبارزه براي آزادي طبقه کارگر ( اخگر ) ، سازمان پيکار براي نجات افغانستان، سازمان انقلابي وطنپرستان واقعي و غيره. علاوتا تعداد زيادي از منسوبين سابقه جريان شعله جاويد نيز بودند که با هيچ يک از اين سازمان ها تعلق تشکيلاتي نداشتند.
اگر شما بتوانيد مشخص کنيد که برادر تان مربوط به کدام يکي از تشکلات فوق الذکر بوده است و يا اينکه مربوط هيچکدام آنها نبوده است، کسب معلومات در موردش آسان تر خواهد بود.
در عين حال بايد براي تان به صراحت بگوئيم که قاعدتا مفقود شدگان زمان تره کي و امين در ليست شهدا گنجانيده مي شوند. براي شما بهتر آن است که اندوه بزرگ نا پديد شدن برادر را به نيروي مبارزاتي بدل کنيد. از غصه خوردن هاي خشک و خالي چيزي ساخته نمي شود.
سر فراز باشيد !
**************************
به : رهبري حزب كمونيست افغانستان!
با احترام!
حزب حكمتيست احزاب، نيروها و شخصيتهاي اپوزيسيون را فراخوانده است كه براي بستن سدي در مقابل فاجعه اي كه به كمين جامعه ايران نشسته است، به تلاش مشتركي دست بزنند. شركت شما در اين تلاش انساني حياتي است و بدون آن كار پيش نميرود.
مقابله با جنگ و عواقب دهشتناك آن و جلوگيري از تكاپوي دشمنان رنگارنگي كه سناريويي سياه براي مردم ايران در آستين دارند، بدون تلاش  مشترك همه ما ممكن نيست.
قبول اصول و پرنسيپهاي ناظر بر فضاي
سياسي جامعه، در اين برهه تاريخي،‌ علاوه بر خودآگاهي مردم، سرنوشت رويدادها را نه تنها در ايران بلكه در كل
منطقه به نفع مردم تغيير خواهد داد.
حمايت و تاييد و امضاي شما زير بيانيه، سنتي از مدنيت و فضاي سياسي را در اوضاع  نا بسامان و خطير امروز‌ پايه ريزي و توجه جدي مردم را به مخاطراتي كه با آن روبرو هستند جلب خواهد كرد. بعلاوه اين اقدام انساني و متمدنانه، روحيه و اميد مردم در تلاششان براي رهايي و خوشبختي را بالا برده و همزمان، جمهوري اسلامي و كليه دارودسته هاي مذهبي و فاشيست را در اجراي نقشه هاي شومشان در تنگناي جدي قرار خواهد داد.
تاييد و امضاي بيانيه مشترك، اولين گام اين اقدام انساني و سرنوشت ساز است. امضاكنندگان بيانيه مشترك، متعاقبا كنفرانسي برگزار خواهند كرد تا درفضايي برابر و متمدنانه كه بيانيه سمبل آن است، نقشه و خطوط اقدامات آتي را تعيين و در دستور كار خود بگذارند.
فراخوان و بيانيه پيشنهادي  را، ضميمه اين نامه  دريافت ميكنيد.
از طرف:
كميته رهبري حزب كمونيست كارگري- حكمتيست -  مظفر محمدي
notowar2007@gmail.com
13 آبان 86 (4 نوامبر 2007)
**********
به کميته رهبري حزب کمونيست کارگري – حکمتيست !
پس از درود و سلام ! ما بطور عام از مجموع تلاش هاي مبارزاتي ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي اي که در عين مبارزه عليه جمهوري اسلامي به عنوان دشمن عمده کنوني خلق هاي ايران ، بخاطر جلوگيري از جنگ تحميلي، تجاوز کارانه و اشغالگرانه امپرياليستي بر خلق هاي ايران، به عمل آيد، پشتيباني مي نمائيم.
اما در رابطه به نامه ارسالي تان بايد بگوئيم که نمي توانيم جواب مثبت به آن بدهيم. قبل از همه بخاطر اينکه اين نامه مبتلا به ناسيونال شوونيزم مبتني بر ايران محوري است. فراتر از آن حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان با مضمون ايدئولوژيک – سياسي فراخوان و بيانيه اي که بيرون داده ايد نمي تواند توافق نمايد، چرا که در چندين مورد در تخالف با خط برنامه يي و اساسنامه يي حزب قرار دارد. حتي اگر نامه ارسالي شما و فراخوان و بيانيه منتشر شده شما داراي اينچنين کمبود هايي نيز نمي بودند، باز هم براي ما نهايت مشکل بود که با آنها توافق نمائيم. حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان عضو جنبش انقلابي انترناسيوناليستي است و حزب کمونيست ايران ( م ل م ) نيز عضو " جاا " است. ما هر اقدامي که در مورد مسائل مربوط به ايران به عمل آوريم بايد در هماهنگي با حزب کمونيست ايران ( م ل م ) باشد. از قرار معلوم رفقاي ايراني ما در برنامه مطرح شده شما شامل نيستند. از اينجهت ما هم نمي توانيم در امضاي فراخوان کنوني و بيانيه کنوني و برنامه هاي مبتني بر اين فراخوان و بيانيه شرکت نمائيم.
سعي خواهيم کرد هر چه زود تر بصورت مشخص يک ارزيابي ولو مختصر از فراخوان و بيانيه شما داشته باشيم.
در هر حال تقاضايي که از شما داريم اين است که اسم حزب ما را بصورت مکمل بنويسيد يعني " حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان" و کلمه " مائوئيست " را از آن حذف نکنيد ولواينکه " مائوئيزم " را قبول نداشته باشيد؛ همانطوريکه ما اسم حزب شما را " حزب کمونيست کارگري – حکمتيست " مي نويسيم و کلمه " حکمتيست " را از آن حذف نميکنيم، گرچه " حکمتيزم " را قبول نداريم. 
از طرف: کميته مرکزي حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان

  1. 6 قوس 1386 ( 27 نوامبر 2007 )

**************************
سلام
نميخواهم احساسات خود را بيان کنم , ميخواهم يک حقيقت اجتماعي را که هميشه در جلوي چشمان ميبينم را اظهار بدارم.
روزي در کلوپ انترنت نشسته بودم , دو بچه حدود سن 8 ساله و 6 ساله وارد شدند, من خيلي غرق انترنت بودم,در کنارم ايستاد شدندو برايم گفتند " ماما , کفشهايت را رنگ کنم" من با عکس العمل بلاوقفه گفتم " نه" رفتند وقتي ازجلوي چشمانم گذشتند متوجه چهره, قد و اندام آنها شدم, چهره اي کاملا معصومانه و کودکانه , چهره اي مايوس از زندگي , چهره اي که واقعا انساني را به گريه وا ميداشت , چهره اي ژوليده وپژمرده و تني خسته وضله که از کارکرد يک روزه به تنگ آمده بود, پسر بزرگتر جلو و پسر کوچکتر به دنبالش , !!! آه , تف به اين زندگي نکبت بار, خيلي مايوس شدم.مرا گريه گرفت و نتوانستم خودم را تحمل نمايم. با چشماني اشک آلود شروع به نوشتن اين متن کردم , دراثناي نوشتن اين متن بودم که پسرديگري سر رسيد و عين سوال را از من کرد , تفاوتي که اين بچه با آن دونفر اولي داشت اين بود که سن اش حدود چند سالي بزرگتر بود.
چه انگيزه اي از اين رويداد به من دست داد, اينکه آيا احساسات خود را ميتوان تحت کنترول در آورد؟ واينکه اين همه مزلت و بدبختي را چگونه بايد برچيد؟ و اينکه نيروهاي انقلابي چه  مسائل آني را پيش پاي شان گذاشته اند , آيا نيروهاي انقلابي پيشرو مسائل آني را بصورت تاکتيکي درخدمت مسائل استراتيژيک شان قرار خواهند داد ؟اگر بله , به چه شکلي ؟ و اگر خير , بديل چيست؟ من نيروهاي چپ زيادي مانند ساما , سائو , سازا, راوا را ميشناسم , وقتي عملکرد تمامي نيروهاي فوق را تحت تعقيب ودرميدان زندگي دنبال کردم آنها نيز غير از روحيه افسردگي چيزي ديگري به من ندادند. از همه نيروهاي مترقي نيز متنفر شدم. خسته شدم, اما ميدانم که اين افسردگي غير از تباهي خودم چيزديگري را در برندارد. خودم هم به تنهايي کاري انجام داده نميتوانم. همه حرفها درصحنه شعار باقي است. نه خودم و نه کسان ديگري توانسته اند کار موثري انجام دهند. چه کنم ؟ خسته ام , ضله ام وازهمه کس متنفر, اين بود که اين نامه را نوشته ونه تنها به شما بلکه به تمامي سايتهاي احزاب چپي که آدرس شان را داشتم ارسال کردم. ببينم که کدام يک جواب قانع کننده اي به من خواهند داد.
در همه حال , دلم به حال هرسه نفرشان سوخت, ولي غيراز نگاه کردن ديگر حتي کوچکترين کاري هم نتوانستم به آنها بکنم. آنقدر تحت تاثير قرار گرفته بودم , آنقدر غرق نگاه شان شدم که از خود فراموش کردم.
اميدوارم که به من راهي را نشان دهيد تا بتوانم خود را حداقل تسکين کنم. چه جامعه بدبختي ! و چه تفاوت طبقاتي فاحشي!
تف به اين زندگي نکبت بار و لعنت به حکام دست نشانده
پ.
20عقرب 1386
**********
با سلام و درود متقابل !
دوست عزيز ! گرچه احساسات تان قابل
قدر است ولي بگذار يراي تان بگوئيم که به نظر مي رسد آواز تان از جاي گرم مي آيد. اين موضوع که از ديدن منظره اطفال کفش پالشگر به شما آنقدر رقت قلب دست داده است که نامه اي نوشته و به تمام سايت هاي چپ ارسال کرده ايد، نشان مي دهد که خيلي با اوضاع کشور بيگانه هستيد. البته نمي خواهيم بگوئيم که نبايد از ديدن آن منظره به شما رقت قلب دست مي داد. ولي باور کنيد که بالاتر از سياهي هم رنگي هست و بلکه رنگ هايي هست.
افغانستان صرفا کشوري نيست که در آن اختلافات طبقاتي شديدي بيداد مي کند، بلکه اين کشور در عين حال تحت اشغال نيروهاي متجاوز امپرياليستي نيز قرار دارد و يک رژيم دست نشانده اشغالگران در آن حاکميت دولتي را اعمال مي نمايد. اشغالگران و دست نشاندگان خائن شان بالا تر از تحميل استثمار شديد طبقاتي بالاي توده هاي مردم، حتي حق حيات و حق سلامتي سر براي توده ها قائل نيستند. يقينا بارها و بارها از راديوها شنيده ايد، در تلويزيون ها ديده ايد و يا در جرايد و مطبوعات خوانده ايد که قوت هاي اشغالگر در فلان ولايت و فلان منطقه به قتل عام اهالي ملکي دست زده اند. کساني که در زير دود و آتش اين قتل عام ها زنده مي مانند و موفق به فرار از منطقه مي شوند، ديگر حاضر نيستند که به ده و قريه آبائي خود بر گردند چرا که در آنجا زندگي خود و اطفال شان را در خطر مي بينند. اينها اگر خود شان و يا اطفال شان بتوانند در شهر ها کار هايي از قبيل پالش کفش داشته باشند، به همان قناعت مي کنند و در شهر ها ماندگار ميشوند. شايد اطفالي که شما با آنها برخورده ايد نيز از جمله همين ها باشند. يکي از بدبختي هايي که اينچنين اطفال دارند اين است که سر گذشت فلاکتبار زندگي شان را نيز در شهر ها نمي توانند با اکثريت قريب به اتفاق شهريان در ميان بگذارند.
مي توانيم از شما بپرسيم که چرا از ديدن سربازان و افسران قوت هاي اشغالگر در شهر ها و يا کاروان هاي آنها در شاهراه ها به شما رقت قلب دست نمي دهد؟ بزرگترين عامل بدبختي و فقر کنوني در جامعه افغانستان همين هايند.
 در دوران حضور قواي اشغالگر سوسيال امپرياليستي و جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در افغانستان، يکي از سر شناسان پيرو خط شريعتي در افغانستان با بعضي از گروه هاي چپ همکار بود. يکي از خط امامي هاي متعصب يا پيروان خميني بخاطري که اين همکاري او را مورد استهزا قرار دهد از او پرسيده بود که : " استاد به نظر شما ماده مقدم است يا شعور ؟ " و او زيرکانه پاسخ داده بود که به نظر او " در شرايط فعلي جنگ مقاومت عليه شوروي مقدم تر از هر چيز ديگري است. "  امروز نيز چنين است، يعني جنگ مقاومت ضد اشغالگران و رژيم دست نشانده و مبارزه براي تدارک چنين جنگي، هم از لحاظ استراتژيکي و هم از لحاظ تاکتيکي ( به سياق سوالات مطرح شده در نامه تان )، مقدم تر از هر چيز ديگري است. وقتي سارقين به خانه شما وارد شوند و بخاطر چور و چپاول خانه تان قصد جان تان را داشته باشند، از هر لحاظ يعني هم از لحاظ تاکتيکي و هم از لحاظ استراتژيکي، راه ديگري نداريد غير از اينکه تا آخرين نفس به مقاومت بپردازيد، در غير آن هم سر مي رود و هم مال و هم عزت و شرف.
البته ما بايد ضمن عمده دانستن مقاومت عليه اشغالگران کنوني و دست نشاندگان شان، تجارب منفي نحوه شرکت در جنگ مقاومت ضد شوروي را جدا در نظر بگيريم تا فجايعي که بعد از خروج قواي سوسيال امپرياليستي از کشور و فروپاشي رژيم دست نشانده آنها در افغانستان صورت گرفت يکبار ديگر باز هم تکرار نگردد. در آن وقت گرچه خيل خرسان متجاوز قطبي از دروازه هاي کشور بيرون رفتند، اما شغالان بومي ميداندار شدند و همانها يکبار ديگر زمينه را براي لاشخوران متجاوز غربي مساعد ساختند تا از راه بام وارد شوند و استقلال کشوري و آزادي ملي ما را کاملا لگد مال سازند.        
**************************
ک. ا.  – 12 نوامبر
من مدت بيشتر از هفت سال مي شود که بعد از ترک افغانستان در استراليا زندگي مي کنم. اشتياق دارم که کدام عضو شعله جاويد يا هر مجله ديگر را ملاقات نمايم. لطفا کدام آدرس تماس برايم بفرستيد. تشکر . با حترام.
**********
دوست عزيز! ارسال نامه از جانب شما به آدرس شعله جاويد قابل قدر است. اما براي اينکه بتوانيم کدام آدرس تماس براي تان بدهيم نياز به شناخت بيشتري وجود دارد. اميد است تماس تان را با ما قطع نکنيد و در عين حال به مطالعه اسناد حزب ادامه دهيد. اميد واريم بتوانيم هرچه زود تر با شما تماس

  1. مستقيم داشته باشيم. کامگار باشيد !

**************************
ا. ت.  – 12 نوامبر
سلام به همه دست اندرکاران شعله جاويد! من يکي از آوارگان افغان مقيم بلجيم ميباشم. سال ها پس از سقوط رژيم طالبان و اشغال افغانستان توسط اشغالگران امريکايي – اروپايي  و باقي هم پيمانانش به افغانستان عودت نمودم. ليکن متاسف تر از گذشته اين بار با چشمان اشک آلود افسونبار اينکه متاسفانه کشور ما به دست جنگ سالاران افتاده است. و حال مدتي ميباشد که به دنبال سايت شما در شبکه انترنيت مي گشتم تا که بخير پيدا نمودم. خوشحال مي شوم اگر مرا در جهت به عضويت در آوردن به اين سازمان ياري نمائيد. بسيار زياد تشکر از شما .
******************
سلام هاي متقابل ما را بپذيريد !
افغانستان يک کشور اشغال شده است و همانطوري که شما مي گوئيد توسط اشغالگران امريکايي – اروپايي و هم پيمانان شان اشغال گرديده است. همين اشغالگران امپرياليستي و ارتجاعي خارجي رژيم دست نشانده اي مرکب از خائنين ملي جنگ سالار و غير جنگ سالار را در اين کشور رويکار آورده اند و از ان حفاظت مي نمايند. اين رژيم خائن هست و بود ش را مرهون قوت هاي اشغالگر امپرياليستي است. اگر اين قوت هاي اشغالگر در افغانستان نباشند سردمداران رژيم دست نشانده اعم از جنگ سالار و غير جنگ سالار نيز در اين کشور نخواهند بود.
اما در مورد درخواست تان براي عضويت در حزب کمونيست ( مائوئيست ) افغانستان بايد بگوئيم که تحقق عملي اين درخواست قبل از همه مستلزم شناخت بيشتر و در نتيجه مستلزم تماس بيشتر با شما است. لذا ضروري است که تماس هاي تان را با ما ادامه دهيد، اسناد حزب را با استفاده از سايت شعله جاويد بصورت منظم و پيگير مطالعه نمائيد و نتايج مطالعات تان را با ما در ميان بگذاريد.
موفق باشيد !
**************************
" ک. و." – 2 دسامبر 2007
رفقا !
نظر شما در مورد اوضاع جاري در
افغانستان چيست ؟
حکومت نو منتخب شده حزب کارگر در استراليا در نظر دارد که نيروهاي بيشتري را به افغانستان بفرستد.
من يک استراليايي هستم اما در حال حاضر در چين زندگي مي کنم. موضع شما در مورد چين چيست؟
به نظر من چين تنها به فکر منافع خودش است. رهبران چين به آموزش هاي مائوتسه دون پشت کرده اند. چين در افغانستان چه مي کند؟
با همبستگي !
" ک. و. "
**********
رفيق عزيز درود بر شما !
ما افغانستان کنوني را يک کشور مستعمره – نيمه فئودال مي دانيم. امپرياليست هاي امريکايي و متحدين امپرياليستش، به شمول امپرياليست هاي استراليايي ، اين کشور را اشغال کرده و يک رژيم دست نشانده فئودال – کمپرادور را در آن رويکار آورده و از موجوديتش حفاظت مي کنند. اينکه تجاوز و اشغال امپرياليستي امريکا و متحدينش با روکش فريبنده " سازمان ملل متحد " پوشانده شده است، فقظ ظاهر قضيه را مي سازد اما در اصل آن کدام تغييري نمي تواند وارد نمايد. بهانه به اصطلاح دنيا پسند و دهن پر کن " جنگ عليه تروريزم " براي براه انداختن جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانه جاري امپرياليستي نيز ماهيت و مضمون اصلي امپرياليستي جنگ مذکور را نمي تواند ديگرگون سازد. در واقع خود اين جنگ نشان مي دهد که امپرياليست هاي امريکايي و متحدين امپرياليستش، بزرگترين و خطر ناکترين قدرت هاي دهشت افگن جهان و نظام سرمايه داري امپرياليستي مسلط بر جهان منبع اصلي تروريزم در جهان است.
نيروهاي نظامي اسراليايي در افغانستان، مهم ترين نيروي نظامي بيرون از پيمان ناتو در اين کشور است. حزب کارگر استراليا که صرفا نام طبقه کارگر را يدک مي کشد ولي در اصل حافظ و نگهبان سرمايه داري امپرياليستي استراليا است، حامي و حامل لشکر کشي اي به افغانستان است که هيچ نفعي براي طبقه کارگر در استراليا و کل توده هاي استراليايي ندارد. اينکه حکومت مربوط به اين حزب در صدد اعزام نيروهاي بيشتري به افغانستان است خود نشان مي دهد که اين حکومت تا چه حدي با منافع اساسي طبقه کارگر و کل توده هاي استراليايي و منافع اساسي طبقه کارگر جهاني و خلق هاي جهان بيگانه است.
- حزبي که هم اکنون قدرت را در چين تحت تصرف دارد يک حزب رويزيونيست است. قرار گرفتن رويزيونيست ها در راس حزب و دولت چين پس از يک کودتاي نظامي ، که مدتي پس از وفات مائوتسه دون صورت گرفت، ماهيت حزب و دولت چين را از يک حزب و دولت کمونيستي و سوسياليستي به يک حزب و دولت رويزيونيستي و سرمايه داري مبدل نموده و سوسياليزم را در آن کشور سرنگون نمود. آنانيکه امروز در چين بر سر قدرت هستند، ادامه دهندگان راه تين هسيائوپپينگ و ليو شاوچي اند که دشمنان قسم خورده مائوتسه دون و انقلاب فرهنگي بودند. اينها اکنون به آموزش هاي مائوتسه دون پشت نکرده اند بلکه اين پشت کردن بطور آشکار از زمان انقلاب فرهنگي شروع شده بود. کاملا طبيعي است که يک قدرت ارتجاعي سرمايه داري مثل چين کنوني نه تنها در افغانستان بلکه در هر جاي دنيا فقط به دنبال منافع سرمايه دارانه خود باشد.
حکومت چين از رژيم دست نشانده امپرياليستهاي امريکايي و متحدينش در افغانستان حمايت مي نمايد و به اين رژيم کمک هاي اقتصادي و حتي تسليحاتي مي رساند. رويزيونيست هاي وطني سه جهاني از جناح کرزي در رژيم دست نشانده حمايت مي نمايند. سرمايه چين بر معادن و منابع زير زميني افغانستان چنگ انداخته و اخيرا قرار داد سي ساله اي را براي استخراج معدن مس عينک افغانستان، که يکي از بزرگترين معادن مس جهان است، با رژيم دست نشانده امضا کرده است. سرمايه گذاري چين درين عرصه بزرگترين سرمايه گذاري خارجي در افغانستان است که کل مبلغ آن تقريبا به ده ميليارد دالر مي رسد.
آدرس الترونيکي شعله جاويد
Sholajawid2@hotmail.com
ويب سايت شعله جاويد در انترنيت
www.sholajawid.org
از طريق ويب سايت شعله جاويد مي توانيد به ويب سايت هاي  جهاني براي فتح، سرويس خبري جهاني براي فتح، حزب کمونيست ايران ( م ل م )، حزب کمونيست انقلابي امريکا، حزب کمونيست نيپال ( م )، حزب کمونيست ترکيه ( مرکز مائوئيستي ) و جنبش مقاومت خلق ها دسترسي پيدا نمائيد