Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

 

نگاهی به طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان

نگاهی به
طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان
قسمت دوم

تحلیل درهم و برهم و مغشوش از اوضاع جهانی :

تحلیل " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " از اوضاع جهانی یک تحلیل درهم و برهم و مغشوش است و در پهلوی ارزیابی های نسبتا درست ، برداشت ها و ارزیابی های نادرست و مغشوش زیادی را نیز در خود دارد .
چنانچه قبلا گفتیم درهم و برهمی و اغتشاش این تحلیل قبل از همه در ارزیابی از " شوروی " سابق و نا دیده گرفتن ماهیت سوسیال امپریالیستی آن خود را نشان می دهد . 
علاوتا نابودی بلوک وارسا و فروپاشی شوروی ، بصورت دقیق فرمولبندی نگردیده و صرفا از " پدیدار شدن تزلزل در امپراطوری بلاک شرق به رهبری اتحاد شوروی ... " صحبت به عمل می آید ؛ در حالیکه آنچه در رابطه با شوروی سوسیال امپریالیستی و بلوک تحت رهبری اش صورت گرفته است ، نابودی و فروپاشی است و نه پدیدار شدن تزلزل .
در هر حال وقتی از این صحبت به عمل می آید که : " جهان سرمایه داری کهن به رهبری امپریالیزم امریکا نفوذ خود را به تمام نقاطی که از حیطه قدرتش خارج بود گسترده ساخت . " ، معلوم است که نویسندگان طرح " جهان سرمایه داری کهن " را صرفا در وجود امپریالیزم امریکا و قدرت های امپریالیستی تحت رهبری اش می بینند و " اتحاد شوروی " و بلوک تحت رهبری اش را در " جهان سرمایه داری کهن " شامل نمی سازند .
درینجا روی موارد دیگری از درهم و برهمی و اغتشاش " طرح ... " در تحلیل از اوضاع جهانی انگشت می گزاریم :
در صفحه سوم " طرح ... " در مورد تضاد های امپریالیزم جهانی گفته میشود :
" هر چند در آغاز دهه پایانی قرن بیستم ، بسیاری بدین فکر رسیدند که گویا امپریالیزم جهانی بسوی زدودن تضاد های خود گام می گذارد و جهان وارد عصر " اولترا امپریالیزم " که کائوتسکی پیش بینی کرده بود ، می شود . اما واقعیات نشان دادند که تضاد های امپریالیستی اگر چه در نیمه دوم قرن بیستم به جنگ های بزرک تبدیل نگشتند ، اما همچنان باقی اند و به سوی حدت تدریجی پیش می روند . "
همچنان در سطور بعدی همین صفحه گفته می شود :
" تضاد ها همچنان در میان کشور های امپریالیستی و مراکز اقتصادی امپریالیستی ، به حدت خود باقی و در حال افزایش اند . "
" طرح ... " رویهمرفته سعی دارد که به موجودیت تضاد میان قدرت های امپریالیستی و مسیر حدت یابنده آن اذعان نماید و این تلاشی است درست ، ولی نمی تواند آنرا بصورت دقیق بیان نماید . برای بیان این تضاد در ادبیات انقلابی پرولتری از عبارت " تضاد میان قدرت های امپریالیستی " استفاده می گردد ، ولی  "  طرح ... " ، عبارت " تضاد میان کشور های امپریالیستی و مراکز اقتصادی امپریالیستی " را بکار می برد که عبارت دقیقی نیست .
اما مهم تر از آن ، " طرح ... " تضاد های امپریالیزم جهانی را نمی تواند بصورت روشن و واضح شناسائی کند . در سطور نقل شده فوق ، تضاد های امپریالیزم جهانی صرفا منحصر و محدود به تضاد بین امپریالیست ها می گردد ، در حالیکه امپریالیزم جهانی به عنوان یک نظام جهانی حاوی سه تضاد بزرگ ( اصلی ) است که همه ریشه در تضاد اساسی این نظام ( تضاد میان تولید جمعی و تملک خصوصی که همان تضاد اساسی نظام سرمایه داری در مجموع است ) دارند . این تضاد ها عبارت اند از :
1 – تضاد میان خلق ها و ملل تحت ستم و قدرت های امپریالیستی .
2 – تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در کشور های امپریالیستی
3 – تضاد میان قدرت های امپریالیستی .
" طرح ... " که اشاره ای هم به تضاد اساسی امپریالیزم جهانی ندارد ، تئوری " اولترا امپریالیزم " تروتسکی را به تضاد های امپریالیزم جهانی در مجموع ربط می دهد ، در حالیکه این تئوری با تصور از میان رفتن ضرورت و امکان بروز جنگ میان قدرت های امپریالیستی بر سر تقسیم جهان در مرحله خاصی از تکامل سرمایه داری امپریالیستی به میان آمد . در این تئوری حتی از میان رفتن کامل تضاد میان قدرت های امپریالیستی نیز مطرح نیست ، بلکه شکل کرفتن این تضاد بصورتی مطرح است که می تواند از طریق مسالمت آمیز حل و فصل گردد و نه از طریق جنگ .
واضح است که در شرایط فعلی سه تضاد فوق الذکر ، که تضاد های بزرگ ( اصلی ) سیستم جهانی امپریالیستی هستند ، تضاد های بزرگ ( اصلی ) جهانی را تشکیل می دهند . از آنجائیکه فعلا اردوگاه سوسیالیستی و حتی یک کشور سوسیالیستی در جهان وجود ندارد ، تضاد میان دو سیستم سوسیالیستی و سیستم امپریالیستی سرمایه داری نیز به عنوان یکی از تضاد های بزرگ ( اصلی ) جهانی موجود نیست و این تضاد موقتا از عرصه جهانی رخت بر بسته است . " طرح ... " در رابطه با این موضوع ، باز هم در صفحه سومش می نویسد :
" پایگاه انقلاب جهانی و اردوگاه سوسیالیستی وجود ندارند . "
در مورد اینکه اردوگاه سوسیالیستی فعلا در جهان وجود ندارد ، نمی توان شکی روا داشت . درین معنی پایگاه انقلاب جهانی نیز در جهان وجود ندارد . ولی حتی اگر پایگاه انقلاب جهانی را به مفهوم یک کشور سوسیالیستی بگیریم ، باز هم می توانیم بگوئیم که پایگاه انقلاب جهانی در دنیای فعلی موجود نیست . ولی اگر پایگاه انقلاب جهانی را به مفهوم اعم کلمه در نظر بگیریم ، یعنی منطقه یا مناطق تحت حاکمیت سیاسی پرولتری به مفهوم اعم کلمه و نه الزاما قدرت سیاسی سرتاسری در یک یا چند کشور، می توانیم صریح و روشن ببینیم که انقلاب جهانی کاملا فاقد پایگاه یا پایگاه ها نیست . هم اکنون مناطق آزاد شده نیپال ، هند ، فلیپین ، پیرو و  ... در واقع پایگاه های انقلاب جهانی قبل از تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا در این کشور ها محسوب میگردند . بنا برین طرح این موضوع بصورت مطلق که پایگاه انقلاب جهانی وجود ندارد ، غلط است .
اما غلطی اصلی " طرح ... " درینجا این است که تضاد میان سیستم سوسیالیستی و سیستم امپریالیستی را در زمره تضاد های امپریالیزم جهانی ، یعنی یک تضاد سیستم امپریالیستی ، به حساب می آورد ؛ در حالیکه چنین نیست . در شرایطی که کشور یا کشور های سوسیالیستی و بطریق اولی اردوگاه سوسیالیستی در جهان وجود داشته باشد ، تضاد میان سیستم سوسیالیستی و سیستم امپریالیستی نیز در پهلوی سه تضاد بزرگ ( اصلی ) سیستم امپریالیستی جهانی ، یکی از تضاد های بزرگ ( اصلی ) جهانی خواهد بود . اما این تضاد هیچگاه به یک تضاد امپریالیزم جهانی تبدیل نمی گردد ، بلکه ذاتا یک تضاد با امپریالیزم جهانی هست و تا وقتی که هست به مثابه یک تضاد با این سیستم باقی می ماند . این تضاد اصلا ریشه در تضاد اساسی سیستم امپریالیستی یعنی تضاد میان تولید جمعی و تملک خصوصی ندارد ، چرا که تضادی است میان پرولتاریای بر سر قدرت و بورژوازی امپریالیستی . البته این تضاد تبلور همان تضاد میان سرمایه و کار یا میان بورژوازی و پرولتاریا هست ، ولی نه کار تحت انقیاد سرمایه و نه پرولتاریای تحت استثمار بورژوازی ؛ بلکه کار
مستقل و پرولتاریای دارای حاکمیت .
در رابطه با دو تضاد بزرگ ( اصلی ) دیگر جهانی ، یعنی تضاد پرولتاریا و بورژوازی در کشور های امپریالیستی و سرمایه داری و تضاد میان خلق ها و ملل تحت ستم با قدرت های امپریالیستی ، " طرح ... " اشاراتی بصورت درهم و برهم و مغشوش به عمل آورده است . به جملات ذیل توجه کنیم :
" ... امروز امپریالیزم با تمام زورگوئی خود ، آنهم در دوران فروکش مبارزات ، در فلوجه و نوار غزه با دامن آلوده و بینی شکسته نمایان است . شهر سیاتل در امریکا سر آغاز بزرگ نهضت ضد جهانی شدن ستم امپریالیستی گشته ، جنبش ضد امپریالیستی جوانان در گوتنبرگ سویدن و جنوای ایتالیا و مبارزه مردم فلسطین و عراق ، مبارزات مسلحانه در کولمبیا ، پیرو ، نیپال ، هند ، مکسیکو ، فلیپین و ده ها نوع دیگر مقاومت در جهان و در کنار آن آگاهی مردم ما در برابر چهره منفور امریکا که در کنار قاتلان مردم استاده و در گذشته با تولید تنظیم ها و طالبان موازی با شوروی در ویرانی و قتل عام سهم داشته ، نشان آن است که رویاهای امپریالیزم آشفته تر از آن می باشد که بتوان نهانش نمود . " ( صفحه چهارم نوشته )
تا جائیکه به اشاره روی موجودیت مبارزات ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی در جهان مربوط است ، می توان گفت که در جملات فوق تا حد معینی حق مطلب ادا شده است و این امر نیکی است . اما وقتی ما از مبارزات صحبت می کنیم نباید صرفا به کلی گوئی ها اکتفا کنیم و تفاوت میان انواع مختلف مبارزات و تضاد هائیکه که برخاستگاه های این مبارزات هستند را به فراموشی بسپاریم . اگر چنین کنیم مطالب مطرح شده درهم و برهم و مغشوش می گردند . رویهمرفته در جملات فوق چند درهم و برهمی و اغتشاش وجود دارد :
1 - " طرح ... " از فلوجه و نوار غزه حرف می زند و به دنبال ان به سیاتل و گوتنبرگ و جنیوا می رود و بدنبال آن باز هم به کشور های تحت سلطه ، به فلسطین ، عراق ، کولمبیا ، پیرو ، نیپال ، هند ، مکسیکو ، فلیپین و در آخر به افغانستان بر می گردد . درینجا هیچ تفریقی میان مبارزات در کشور های امپریالیستی و کشور های تحت سلطه به عمل نمی آید ، در حالیکه مبارزات در این دو نوع کشور ها ، در عین اینکه دارای مشترکات هستند ، تفاوت های ماهوی و برخاستگاه های مختلف از هم دارند . برخاستگاه طبقاتی مبارزات انقلابی در کشور های امپریالیستی تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی است و انقلاب در این کشور ها مستقیما دارای کرکترسوسیالیستی است . اما برخاستگاه مبارزات در کشور های تحت سلطه امپریالیزم ، تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با قدرت های امپریالیستی ( در شرایط اشغال امپریالیستی ) و تضاد خلق ها با ارتجاع حاکم نیمه فئودال و یا سرمایه داری وابسته ( در شرایط عدم اشغال امپریالیستی ) است و انقلاب قبل از آنکه به مرحله سوسیالیستی برسد باید از مرحله دموکراتیک نوین عبور نماید . در نظر نگرفتن این مسائل به گمراهی و سر درگمی می انجامد .
2 -  صحبت از مقاومت ها و مبارزات مسلحانه در فلسطین ، عراق ، کولمبیا ، پیرو ، نیپال ، هند ، مکسیکو ، فلیپین و غیره کشور ها باز هم نمی تواند امر نیکی تلقی نگردد . اما در نظر نگرفتن مطلق تفاوت های این مبارزات نشاندهنده سر درگمی و اغتشاش سیاسی نویسندگان " طرح ... " است .
مبارزاتی که در نیپال ، هند ، پیرو و فلیپین جریان دارند ، جنگ خلق هائی اند که تحت رهبری احزاب مائوئیست پیش برده می شوند . اما مبارزات مسلحانه ای که در کولمبیا و مکسیکو وجود دارند جنگ خلق های تحت رهبری احزاب مائوئیست نیستند و ماهیت دیگری دارند . این تفاوت را باید جدا در نظر گرفت .
اصطلاح " مقاومت " برای مبارزاتی بکار برده می شود که علیه تجاوز و اشغالگری خارجی باشد . هر نوع مبارزه ای را مقاومت خواندن نادرست است . مبارزاتی که در فلسطین و عراق جریان دارند ، مقاومت علیه تجاوزگران و اشغالگران امپریالیست و صهیونیست است ، اما مبارزاتی که در کشور های دیگری مثل کولمبیا و مکسیکو و نیپال و غیره جریان دارند ، مبارزات مسلحانه و یا جنگ خلق هائی اند که کلا در چوکات " جنگ های داخلی " می گنجند . جنگ مقاومت علیه تجاوز و اشغالگری خارجی با جنگ داخلی تفاوت هائی دارد که در نظر گرفتن آنها در شرایط کنونی ، که افغانستان تحت اشغال قوت های متجاوز امپریالیستی قرار دارد ، برای ما جدا الزامی و حیاتی است . 3 – " طرح ... " می گوید که : " امپریالیزم ... در فلوجه و نوار غزه با دامن آلوده و بینی شکسته نمایان است . " و در جمله بعدی باز هم از مبارزه مردم فلسطین و عراق و سائر کشور ها یاد می نماید . ولی وقتی به افغانستان می رسد ، صرفا از " آگاهی مردم ما دربرابر چهره منفور امریکا " حرف می زند . مگر درینجا هیچ نوع مبارزه ضد امریکائی و ضد دست نشاندگان شان وجود ندارد و آنچه وجود دارد " آگاهی ناب " از چهره منفور امریکا است و بس ؟ چرا نویسندگان " طرح ... " مبارزات ضد امریکائی را در افغانستان نمی بینند ؟ یکی از دلایل این نابینائی را می توان در تصویری که این نویسندگان از " چهره منفور امریکا " ترسیم می کنند یافت .
4 -  تصویری که در " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " از " چهره منفور امریکا " ترسیم می گردد ، نه تنها غلط و غیر اصولی است بلکه به شدت تسلیم طلبانه نیز هست . جمله مربوطه را یکبار دیگر درینجا نقل می کنیم :
" ... آگاهی مردم ما در برابر چهره منفور امریکا که در کنار قاتلان مردم استاده و در گذشته با تولید تنظیم ها و طالبان موازی با شوروی در ویرانی و قتل عام سهم داشته..."
" امریکا در کنار قاتلان مردم استاده " ، یعنی اینکه خود قاتل و بلکه هم اکنون بزرگترین قاتل مردم ما نیست .
" ... در گذشته ... موازی با شوروی در ویرانی و قتل عام سهم داشته ... " ، یعنی فعلا نه به ویرانی افغانستان اشتغال دارد و نه هم به قتل عام مردم می پردازد ؛ بلکه فعلا باز سازی می کند و زندگی مردم را بهبود می بخشد .
واقعیت مسلم و انکار ناپذیر این است که هم اکنون امپریالیست های امریکائی ، درست همانند سوسیال امپریالیست های شوروی سابق ، به ویرانسازی افغانستان و قتل عام مردمان آن مشغول است . نویسندگان " طرح ... " این موضوع را نمی بینند و ندیدن آن یا خود نتیجه تسلیم طلبی است و یا هم به تسلیم طلبی منجر می گردد .. سازمانی که بر مبنای چنین دیدی به وجود آید ، " سازمان روشنگران ... " نخواهد بود ، بلکه " سازمان تسلیم طلبان ... " خواهد بود .
این تسلیم طلبی ، در برخورد " طرح ... " نسبت به طالبان و القاعده نیز به نحوی خود را نشان می دهد . به جملات ذیل از متن " طرح ... " توجه کنیم :
" امپریالیزم امریکا و در مجموع تمام نیروهای ضد مردمی می کوشند با برجسته کردن القاعده – طالبان و نیروهای مشابه آنها ، خط اصلی را در وجود آنها نشان دهند تا از یکطرف برای خود در برابر عقب گرائی آنها ، آبروئی کمائی کرده و از طرف دیگر از وجود نیروهای باالفعل و باالقوه دیگر انکار ورزند . "
" اما واقعیت نشان می دهد که این مرحله گذرا است . نه تروریزم امپریالیستی رسیدن به حقوق بشر است . نه تروریزم تیپ القاعده مبارزه و رهائی از چنگ امپریالیزم می باشد . این هر دو تروریزم یک مبدا و یک هدف دارند و آنهم زنده نگه داشتن استبداد و بردگی است که یکی آن را بصورت نوین و دیگری آن را بصورت کهن می خواهد . "" گذشته نشان داده که این هر دو نوع
استبداد طلبان می توانند با هم متحد گردند ، چنانکه از یک خاستگاه سر زده اند . "
اگر جملات فوق را بصورت مجرد مورد
توجه قرار دهیم ، به این نتیجه می رسیم که مطالب درست و اصولی ای در آنها مطرح گردیده اند که در درستی شان نمی توان شک و شبهه ای داشت . اما اگر موضوعات مطرح شده در این جملات را در شرایط مشخص کنونی افغانستان ، یعنی مستعمره بودن و تحت اشغال بودن آن ، در نظر بگیریم و روی  نتایج سیاسی مواضع مطرح شده در آنها دقت کنیم ، متوجه خواهیم شد که در قالب طرح مطالب درست ، نوعی تسلیم طلبی ملی در قبال امپریالیست های اشغالگر امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده آنها تئوریزه گردیده است .
درینجا در واقع انحراف تسلیم طلبانه در مسائل مطرح شده نه ، بلکه در مسائل مطرح نشده مرتبط با این مسائل باید جستجو گردد .
کشیدن علامت تساوی مطلق میان تروریزم و استبداد امپریالیستی و تروریزم و استبداد و القاعده یی و بردگی ناشی از آنها ، ظاهرا موضعگیری قاطع و اصولی علیه کلیت تروریزم و استبداد را می رساند . ولی کشیدن چنین علامت تساوی ای در واقع پائین آوردن تروریزم و استبداد عمده تا سطح تروریزم و استبداد غیر عمده است . به همین جهت است که " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " ، نه امپریالیست های اشغالگر امریکائی و متحدین شان و رژیم دست نشانده شان را به عنوان دشمنان عمده خلق های افغانستان در شرایط کنونی مشخص می سازد و نه مبارزه و مقاومت علیه این دشمنان عمده را در راُس وظایف و مسئولیت های مبارزاتی خود قرار می دهد . به همین دلیل ، چنانچه قبلا دیدیم ، کل شکایت " طرح ... "  از امپریالیست های امریکائی این است که دیروز جهادی ها و طالبان را حمایت کردند و امروز نیز در پهلوی بخش مهمی از آنها که رژِیم پوشالی را تشکیل داده اند ، قرار دارد ؛ که گویا اگر چنین نمی بود ومثلا بجای آنها در پهلوی " آقایان قرارمی داشت " دنیا گل و گلزار می شد . چنین بینشی تمرکز روی تضاد عمده و تمرکز مبارزاتی علیه دشمنان عمده را از بین می برد و خواه نا خواه به تسلیم طلبی ملی در قبال اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان منجر می گردد .
قدر مسلم است که در عراق و فلسطین نیز تضاد عمده ، تضاد با اشغالگران امپریالیست و صهیونیست است . در آنجا ها ، و همچنان در لبنان ، نیز مقاومت های مسلحانه علیه اشغالگران ، عمدتا تحت رهبری نیروهای بنیاد گرای اسلامی ( القاعده ، حماس ، حزب الله ) و یا نیروهای ارتجاعی دیگری مثل صدامی ها پیش برده می شود . اما " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " آن مقاومت ها را در بست تائید می کند ، ولی در رابطه با طالبان و القاعده در افغانستان به نفی مطلق می پردازد .
به عبارت دیگر در عراق و فلسطین ، تضاد عمده و مقاومت علیه دشمنان عمده را مطلق می سازد و در مورد تضاد های غیر عمده و دشمنان غیر عمده اصلا توجه ای به عمل نمی اورد . چنین برخوردی به تسلیم طلبی طبقاتی در قبال دشمنان غیر عمده و بطور مشخص به تسلیم طلبی طبقاتی در قبال مقاومت ارتجاعی نیروهای بنیاد گرای اسلامی و یا
مرتجعین صدامی منجر می گردد .
اما در مورد افغانستان با تضاد عمده و دشمنان عمده با بی توجهی کامل برخورد می کند و مرز میان آنها و تضاد های غیر عمده و دشمنان غیر عمده را مخدوش میسازد . چنین برخوردی به تسلیم طلبی ملی در قبال اشغالگران امپریالیست و دست نشاندگان شان منجر میگردد .
این دو نوع تسلیم طلبی میتوانند یکی به دیگری تبدیل گردند . مثلا " ساما " در دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی ، در برخورد با دشمنان غیر عمده به تسلیم طلبی طبقاتی دچار بود و این تسلیم طلبی به تسلیم طلبی ملی نیز منجر شد. اینک نویسندگان " طرح ... " ، در برخورد با دشمنان عمده کنونی به تسلیم طلبی ملی آغشته هستند و این تسلیم طلبی نیز به تسلیم طلبی طبقاتی منجر می شود و یا در واقع منجر شده است . 
مبحث اوضاع جهانی در " طرح پیشنهادی ... " با جمله امید وار کننده ای به پایان می رسد :
" با جهانی شدن غارت ، ستم و تجاوز امپریالیستی مبارزه علیه این غارت ، ستم و تجاوز نیز جهانی گردیده ، خبر از امواج جهنده انقلاب جهانی خواهد داد . " ( صفحه پنجم طرح ... )
غارت ، ستم و تجاوز امپریالیستی در زمان موجودیت شوروی سوسیال امپریالیستی و بلوک تحت رهبری اش نیز جهانی بود و توسط هر دو بلوک امپریالیستی و سوسیال امپریالیستی اعمال می گردید . همچنان مبارزه جهانی علیه غارت ، ستم و تجاوز امپریالیستی و سوسیال امپریالیستی وجود داشت . ادعای اینکه هر دو روند متذکره پس از فروپاشی " شوروی " و از میان رفتن بلوک تحت رهبری اش خصلت جهانی یافته اند ، نشان دهنده این است که نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " درک روشنی از ماهیت سوسیال امپریالیزم ندارند .
آنها درینجا توجه ندارند که پروسه جهانی شدن غارت ، ستم و تجاوز امپریالیستی و پروسه جهانی شدن مبارزه علیه این غارت ، ستم و تجاوز ، با شروع " گلوبلازیسیون " جاری ، آغاز نگردیده است . یقینا این پروسه جهانی با براه افتادن " گلوبلازیسیون " جاری عمق و گسترش بیشتری یافته است ، ولی شروع آن از زمانی بود که جهان وارد عصر " امپریالیزم و انقلابات پرولتری " گردید ، یعنی از اوائل قرن بیستم ، و تا حال ادامه یافته است .
در جملات اولی مبحث اوضاع جهانی گفته می شود که : " پروسه جهانی شدن سرمایه سرعت بیشتری گرفته " یعنی این پروسه قبل از " گلوبلازیسیون " جاری نیز وجود داشته است . همچنان در جای دیگری از همین مبحث گفته می شود که : " جهانی شدن اقتصاد سرمایه داری و امپریالیستی ... از قرن 19 آغاز شده بود... " . در چنین حالتی ، مبارزه علیه غارت ، ستم و تجاوز امپریالیستی نیز پروسه ای است که هم اکنون به وجود نیامده و از قبل وجود داشته است . در واقع در پیوند با همین واقعیت عینی جهانی ، پروسه انقلاب جهانی ، دو مولفه انقلاب جهانی ، انترناسیونالیزم پرولتری ، جنبش بین المللی کمونیستی و ایجاد تشکلات بین المللی پرولتری ( انترناسیونال ها ) معنی و مفهوم پراتیکی و تئوریکی یافتند . درینجا به نظر می رسد که نویسندگان " طرح ... " نمی توانند میان مسائل مختلف مطرح شده در رابطه با اوضاع جهانی رابطه منطقی برقرار کنند ، بحث شان را انسجام بخشند و به تناقض گوئی نپردازند .   

شناخت نا درست از اوضاع سابق و کنونی افغانستان :

" طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " در مبحثی تحت عنوان " افغانستان در اوضاع کنونی " شناختی از اوضاع سابق و کنونی افغانستان بدست میدهد که سراپا نادرست ، انحرافی و در مواردی به نحو تعجب انگیزی من در آوردی است . مبحث متذکره با این جمله آغاز میگردد : 
" افغانستان تا پیش از كودتای ثور و تجاوز اتحاد شوروی ، كشوری از نظر سیاسی مستقل و از نظر اقتصادی محتاج و وابسته بود . "
یعنی چه ؟ وقتی کشوری از نظر اقتصادی محتاج و وابسته باشد ، چگونه می تواند از نظر سیاسی مستقل باشد ؟ افغانستان محتاج و وابسته از لحاظ اقتصادی ، از لحاظ سیاسی نیز نمی توانست استقلال کامل داشته باشد ؟ احتیاج و وابستگی اقتصادی حالت نیمه مستعمراتی را بر این کشور تحمیل می کرد و این حالت از زمان خاتمه یافتن سلطه استعماری انگلیس تا زمان تجاوز سوسیال امپریالیست های شوروی بر افغانستان وجود داشت . به عبارت دیگر استقلال سیاسی افغانستان در طی این مدت یک استقلال سیاسی کامل نبود بلکه یک استقلال سیاسی ناقص بود . به همین جهت افغانستان در طی این مدت یک کشور کاملا مستقل نبود بلکه یک کشور نیمه مستعمراتی بود و سلطه استعمار نوین بر آن وجود داشت .
به جمله بعدی توجه کنیم :
" طبقات اجتماعی در كشور شكل گرفته بودند . "
طبقات اجتماعی در افغانستان چند هزار سال قبل شکل گرفته بودند و این امر چیزی نیست که بود و نبود آن به زمان قبل از کودتای هفت ثور و تجاوز سوسیال امپریالیست های شوروی مورد بحث قرار بگیرد . شکلگیری طبقات اجتماعی در افغانستان مسئله ای است مربوط به چند هزار سال قبل در دوران " یما " پادشاه . این جامعه در طی چند هزار سال تاریخ گذشته ، ساختار های طبقاتی برده داری و فئودالی کهن را با جوانبی از آنچه معمولا شیوه تولید آسیائی نامیده می شود از سر گذشتانده و از اواخر قرن گذشته شمسی به بعد ، با آمدن سرمایه های امپریالیستی و کمپرادوری و کم و بیش رشد سرمایه های ملی ، به یک جامعه نیمه فئودال مبدل گردیده است . شکلگیری طبقات اجتماعی در افغانستان را به زمان پیش از کودتای هفت ثور مربوط دانستن نه تنها یک تحلیل تاریخی غلط است بلکه یک غلطی نابخردانه و من در آوردی است .
ببینیم که نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " تحلیل طبقاتی جامعه افغانستان را در زمان قبل از کودتای هفت ثور چه شکل و شمائلی بخشیده اند ؟
" در كنار طبقه ی فئودال كه زیاد گسترده نبود  طبقه ی سرمایداری تجاری شهری چه از نوع ملی ، بیروكرات و كمپرادور ٱن و چه از نوع خرده مالكان دهاتی كه بسیار گسترده تر از فئودالها بودند ، در جامعه جای مهم را اشغال نموده بودند. خرده بورژوازی شهری و دهاتی بعنوان گسترده ترین بخش جامعه افغانستان و بخش شهری ٱن ، نقش بسیار متحول داشته ، سراسر تاریخ قرن بیست افغانستان را مشحون از نقش و مبارزه خود ساخته بود   ".
پس جامعه افغانستان در قرن بیست - که از اواخر امارت عبد الرحمان خان شروع می شود و تا اواخرحکومت طالبان ادامه مییابد -  عمدتا یک جامعه خرده بورژوا بوده است . در طی این مدت تجار سرمایه دار شهری و خرده مالکان دهاتی در افغانستان بسیار گسترده تر از فئودال ها بوده و جایگاه شان در جامعه مهم بوده است . طبقه فئودال نیز وجود داشته است ، ولی زیاد گسترده نبوده است و لذا می توان گفت که نقش برجسته ای در جامعه نداشته است . واضح است که اینچنین تحلیل طبقاتی ای از جامعه افغانستان در زمان قبل از کودتای هفت ثور و تجاوز سوسیال امپریالیزم شوروی بر این کشور یک تحلیل طبقاتی به شدت نا درست و غلط است .
اولا تحلیل طبقاتی از یک جامعه مستلزم آن است که این تحلیل یا مبتنی بر شناخت مشخص از مناسبات تولیدی حاکم بر جامعه باشد و یا منجر به شناخت این مناسبات تولیدی حاکم گردد . " طرح پیشنهادی ... " نه بصورت روشن و واضح از شناخت مناسبات تولیدی حاکم بر افغانستان به تحلیل طبقاتی از این جامعه می رسد و نه تحلیل طبقاتی اش منجر به شناخت روشن و صریح مناسبات تولیدی حاکم بر افغانستان می رسد . البته از فحوای گفته های " طرح پیشنهادی ... " در مورد نقش و وضعیت طبقات اجتماعی ، همانطوریکه قبلا گفتیم ، می توان نتیجه گیری کرد که نویسندگان " جامعه شناس " آن ، جامعه افغانستان را عمدتا بصورت یک جامعه خرده بورژوا به تصویر کشیده اند ؛ تصویری که انعکاس دهنده واقعیت تاریخی این جامعه ، در زمان قبل از کودتای هفت ثور ، نیست بلکه صرفا انعکاس دهنده خیالات ذهنی خود نویسندگان است .
تحلیل طبقاتی علمی از جامعه ، قبل از همه مستلزم آن است که شناخت علمی درستی از مفهوم طبقه اجتماعی وجود داشته باشد . یک طبقه اجتماعی ، در داخل یک شیوه تولیدی مفروض ، در رابطه با مالکیت بر وسائل تولید ، نقش معین در جریان تولید اجتماعی و مقدار سهمی که از محصولات تصاحب می نماید ، تعریف می گردد .
مثلا خرده بورژوازی طبقه ای است که در رابطه با شیوه تولید سرمایه داری یعنی چگونگی رابطه اش با موضوع مالکیت بر وسائل تولیدی ویژه این شیوه تولید ، نقشش در جریان تولید اجتماعی مربوط به همین شیوه تولید و مقدار سهمی که از مجموع محصولات تولید شده در همین شیوه تولید می برد ، تعریف می گردد . اما " طرح پیشنهادی ... " تابع این فرمولبندی علمی نیست و از خرده بورژوازی شهری و دهاتی به عنوان گسترده ترین بخش جامعه افغانستان نام می برد . درینجا در واقع طبقه دهقان مجموعا به عنوان خرده بورژوازی دهاتی منظور گردیده است و این غلط است .
دهقان طبقه ای است مربوط به شیوه تولید فئودالی و یا نیمه فئودالی ، ولی خرده بورژوازی ، اعم از شهری و دهاتی ، طبقه ای است مربوط به شیوه تولید سرمایه داری . دهقان با وسائل تولید شیوه فئودالی سرو کار دارد و نقشش در جریان تولید اجتماعی و همچنان سهمش از محصولات نیز مربوط به همین شیوه تولید است . ولی خرده بورژوازی دهاتی اینچنین نیست ، بلکه از لحاظ ارتباط با شیوه تولید ، متعلق به شیوه تولید سرمایه داری است . دهقانی که با وسائل تولید فئودالی سرو کار دارد ، درمحیط و ماحول استثمار فئودالی بسر می برد ، تولیدش برای مصرف است و نه برای مبادله در بازار و منطبق با شیوه فئودالی سهمی از محصول به او تعلق می گیرد ، نمی تواند یک خرده بورژوای دهاتی تلقی گردد . البته توجه به این نکته ضروری است که در شرایط نیمه فئودالی یعنی در شرایط تداخل مناسبات تولیدی سرمایه داری در مناسبات تولیدی حاکم فئودالی ، جوانبی از خصلت های خرده بورژوایی ، در سطوح و درجات مختلف ، در میان دهقانان نفوذ می نمایند . ولی تا زمانی که خصلت های دهقانی نقش مسلط و عمده داشته باشند ، حاملین این خصلت ها جزء دهقانان و نه خرده بورژوازی به حساب می آیند .
ولی از قرار معلوم در " طرح پیشنهادی ... " کل دهاقین به مثابه خرده بورژواهای دهاتی منظور گردیده است و به همین جهت اصلا از دهاقین در آن حتی اسم برده نمی شود ؛ گو اینکه اصلا طبقه ای بنام دهقان در افغانستان قبل از کودتای هفت ثور وجود نداشته است .    
این ادعا که سراسر تاریخ قرن بیست افغانستان مشحون ( مملو ) از نقش و مبارزات خرده بورژوازی شهری و دهاتی و بخصوص بخش شهری آن بوده است ، بر مبنای شناخت غلط از بافت طبقاتی جامعه افغانستان و تحلیل غلط از ماهیت طبقاتی نیروهای حاضر در صحنه سیاسی افغانستان به عمل آمده است .
گسترده ترین طبقه اجتماعی در افغانستان ، نه تنها در زمان قبل از کودتای هفت ثور بلکه تا هم اکنون نیز طبقه دهقان است و نه خرده بورژوازی . مجموع جنگ های ضد انگلیسی ، به شمول " جنگ استقلال " ، از لحاظ ترکیب طبقاتی مشمولین خود عمدتا دهقانی بودند و از لحاظ سیاسی تحت رهبری فئودال ها پیش برده می شدند .
مجموع مبارزاتی که در زمان امارت عبدالرحمان خان در نقاط مختلف کشور در ضدیت با حاکمیت براه افتادند ، از لحاظ سیاسی عمدتا ماهیت فئودالی داشتند ، گرچه ترکیب طبقاتی شرکت کنندگان در آن مبارزات ، عمدتا دهقانی بود .
تنها در دوره امارت حبیب الله خان ، بخشی از مشروطه خواهان به نحوی به خرده بورژوازی شهری تعلق داشتند که آنها هم تحت رهبری بخشی از دربار فئودالی حرکت می کردند .
حرکت های امانی از لحاظ سیاسی ماهیت بورژواکمپرادوری داشت و مخالفت ها علیه آن از لحاظ سیاسی عمدتا فئودالی بود ، گرچه ترکیب طبقاتی شرکت کنندگان در آن مخالفت ها ، عمدتا دهقانی بود .
در زمان پادشاهی نادر خان و پس از آن در دوره صدارت هاشم خان ، مبارزات ضد استبدادی و مشروطه خواهانه خرده بورژوازی شهری که دیگر حمایت هیچ بخشی از دربار را با خود نداشت ، به نحو مستقلانه ادامه یافت . اما در این دوره ، حرکت های سیاسی مسلحانه و غیر مسلحانه فئودالی و دهقانی در مخالفت با حاکمیت نیز وجود داشت و هر چند وقت یکبار از این گوشه و آن گوشه کشور سر بلند می کرد و اینگونه نبود که کل صحنه مبارزات سیاسی را خرده بورژوازی شهری اشغال کرده بوده باشد . اوج مبارزات خرده بورژوازی شهری ، بعد از اختتام دوره صدارت هاشم خان یعنی در دوره صدارت شاه محمود خان در قالب جنبش دوره هفت شورا به وقوع پیوست . جنبش دوره هفت شورا یک جنبش محدود به شهر کابل بود و حتی در این شهر نیز نتوانست به یک جنبش فراگیر بدل گردد . بر علاوه عمر مستعجل داشت و مدت کوتاهی دوام کرد . 
در دوره های بعدی نیز ، چنانچه بعدا خواهیم  دید ، خرده بورژوازی شهری دارای نقش تعیین کننده در جامعه نبوده و مبارزاتش کل صحنه سیاسی و مبارزاتی افغانستان را نتوانست – و نمی توانست – اشغال نماید . دلیل آن روشن است . اصولا نقش عمده سیاسی و مبارزاتی در هر جامعه ای به دو طبقه اصلی استثمار کننده و استثمار شونده تعلق دارد . ما در افغانستان شیوه تولید فئودالی کهن داشته ایم ، شیوه تولیدی ای که از زمان امان الله خان بصورت آشکار پروسه تبدیلی آن به نیمه فئودالیزم آغاز گردید . در شیوه تولیدی فئودالی و همچنان در شکل تغییر یافته فعلی آن یعنی نیمه فئودالیزم ، دو طبقه فئودال و دهقان طبقات اصلی جامعه محسوب می گردند و نقش عمده و تعیین کننده در صحنه سیاسی و مبارزات سیاسی جامعه دارند . ما تا حال از هیچ کسی نشنیده بودیم که شیوه تولید مسلط بر جامعه افغانستان ، شیوه تولیدی خرده بورژوایی است و از این بابت به نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " آفرین می گوئیم .
خرده مالکان دهاتی را مجموعا جزء طبقه سرمایه دارقرار دادن و آنها را گسترده تر از فئودال ها اعلام کردن ، یعنی کلا خرده مالکین دهاتی را بیرون از طبقه فئودال قرار دادن ، نیز غلط است . طبقه فئودال به بخش های مختلف مالکان ارضی بزرگ ، مالکان ارضی متوسط و مالکان ارضی کوچک تقسیم می شوند . مالکان ارضی کوچک یا خرده مالکان نیز جزء طبقه فئودال محسوب می شود و نه جزء طبقه سرمایه دار . درینجا به نظر می رسد که منظور نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " از " خرده مالکان دهاتی " مالکان ارضی کوچک نیست بلکه دهقانان مرفه ، یعنی قشر بالائی دهقانان است . موقعیت افراد این قشر می تواند قابل تبدیل شدن به موقعیت بورژوایی ملی باشد و همچنان می تواند در سطوح و درجات مختلف ، آن موقعیت را در خود متداخل سازد . ولی تا زمانی که افراد این قشرعمدتا در موقعیت دهقانی قرار داشته باشند ، کماکان به مثابه بخشی از دهقانان به حساب می آیند و نه به عنوان بخشی از طبقه سرمایه دار .   
تحلیل طبقاتی علمی از جامعه افغانستان با یک کاسه کردن انواع مختلف سرمایه داران یعنی سرمایه داران ملی ،بیروکرات و کمپرادور خوانائی ندارد . درست است که اینها همه در چوکات کلی طبقه سرمایه دار می گنجند ، اما نقش و جایگاه هر یکی از آنها در یک جامعه تحت سلطه امپریالیزم و در مرحله انقلاب دموکراتیک نوین با هم فرق می نماید . بطور مشخص ، بورژوازی کمپرادور ، بعد از آمدن بر روی صحنه ، در پهلوی طبقه فئودال در حاکمیت شریک بود و در خدمت گزاری به امپریالیزم ذینفع . اما بورژوازی ملی چنین نبوده و نیست  و تحت فشار فئودالیزم و امپریالیزم قرار داشت و کماکان قرار دارد . بورژوازی ملی معمولا بیروکرات نیست ، در حالیکه بورزوازی کمپرادور عمدتا بیروکرات است .
تکیه روی این موضوع که طبقه فئودال زیاد گسترده نبوده است ، به نحو جالبی تعجب بر انگیز است . مگر قرار است که طبقه استثمارگر یک طبقه وسیع و گسترده باشد ؟ طبقات استثمارگر در جوامع طبقاتی همیشه یک اقلیت کوچک را تشکیل می دهند . حاکمیت آنها بر جامعه نه با تکیه بر تعداد افراد طبقه شان بلکه با تکیه بر مالکیت شان بر وسائل تولید اعمال می گردد . همچنانکه فئودالان در جامعه فئودالی و نیمه فئودالی یک اقلیت کوچک استثمارگر را تشکیل می دهند ، برده داران در جامعه برده داری نیز یک اقلیت کوچک استثمارگر بوده اند و سرمایه داران در جامعه سرمایه داری نیز اقلیت استثمارگر هستند . 
ببینیم که " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " در مورد طبقه کارگر در افغانستان چه فرمایشاتی دارد ؟
" طبقه كارگر كه بعد از جنگ جهانی دوم به تدریج شكل گرفت ، نتوانست به ٱگاهی ، جنبش و سازمان مستقل خود دست یابد . ٱنچه هم كه بعنوان جنبش سیاسی طبقه كارگر افغانستان عرض وجود كرد ، اگر در خطوط كلی خود ٱرمان و ٱرزوی جامعه بی طبقه را منعكس میكرد و عناصری از مبارزه ی پرولتاریایی را در خود داشت ، اما در مجموع مبارزه  بخش رادیكال خرده بورژوازی شهری  بود كه علی الرغم نقش انقلابی ، فداكارانه و گاهی رادیكال و عدالتخواهانه خود نمیتوانست ، مبارزه پرولتاریایی باشد . ولی این جنبش توانست ایده های سوسیالیستی  را كه از زمان  نهضت امانی  حتی بصورت سازمانی و محدود  اشاعه می یافتند ، در مقیاس وسیعی در جامعه بگسترانند . این جنبش بمثابه قاطع ترین بخش نیرو ی دموكراسی خواه ، مدرنیست و پیشرفت طلب ، برای نخستین بار قدرت سیاسی طبقات ستمگر را تحت سوال قرار داده ، بجای اصلاح دستگاه و تغییر افراد خوب بجای بد ، دگرگونی كامل ٱن را مطرح كرد .
این جنبش میراث دار جنبش مشروطیت، جنبش امانی وتمام جنبش ها  و حركاتی بود  كه قهرمانان فراموش ناشدنی خود را در میدان ها ، زندان ها و كشتارگاه ها بتاریخ سپرده بودند .در مركز این جنبش ، نیرو های كه خاستگاه شان جریان دموكراتیك نوین  (معروف به شعله جاوید) بود قرار داشتند . عده ی از صفوف جریانی كه بنام “ ستم ملی “ شهرت یافته  بودند ، وبخشی از صفوف فراكسیون های حزب دموكراتیك خلق( پرچم و خلق) مخصوصا قبل از كودتای ثور ، ٱنانی كه دست شان بخون ٱلوده نگشت ، هم درین زمره بحساب می ٱیند ." ( صفحه پنجم طرح پیشنهادی .... ) .    
در مورد مطالب مندرج در سطور فوق
روی دو نکته مکث می کنیم .
یکی در مورد مفهوم جنبش سیاسی طبقه
کارگر افغانستان و دیگری در مورد شمولیت و عدم شمولیت صفوف ستمی ها و خلقی ها و پرچمی ها در این جنبش .
" طرح پیشنهادی ... " خود اذعان دارد که " آنچه بنام جنبش سیاسی طبقه کارگر افغانستان عرض وجود کرد ، توانست " در خطوط كلی خود ٱرمان و ٱرزوی جامعه بی طبقه را منعكس ... " نماید ، " ... ایده های سوسیالیستی را ... در مقیاس وسیعی در جامعه بگستراند ." و " برای نخستین بار قدرت سیاسی طبقات ستمگر را تحت سوال قرار داده ... بجای اصلاح دستگاه و تغییر افراد خوب بجای بد ، دگرگونی كامل ٱن { یعنی انقلاب سیاسی } را مطرح كرد " . اما باز هم ادعا دارد که این جنبش " در مجموع مبارزه  بخش رادیكال خرده بورژوازی شهری  بود " و " نمیتوانست ، مبارزه پرولتاریایی باشد "  . گرچه دلیل این ادعا بطور واضح و روشن بیان نمی گردد ، اما با توجه به نحوه معرفی ای که از این جنبش به عمل می آورد می توان به چگونگی طرح این ادعا پی برد . " طرح پیشنهادی ... " می گوید که : " در مركز این جنبش ، نیرو هایی كه خاستگاه شان جریان دموكراتیك نوین  (معروف به شعله جاوید) بود قرار داشتند . " .
جنبش سیاسی طبقه کارگر یعنی جنبش کمونیستی . این جنبش به مثابه یک جنبش فراگیر با تشکیل " سازمان جوانان مترقی " عرض وجود کرد . این سازمان در مرکز و یا بهتر گفته شود در رهبری جریان شعله جاوید قرار داشت . جریان شعله جاوید توسط این سازمان به وجود آمد و تحت رهبری اش در دهه چهل فعالیت های مبارزاتی اش را پیش برد . اما جریان شعله جاوید یک جنبش سیاسی توده یی وسیع بود که عمدتا از روشنفکران و کارگران تشکیل شده بود و یک جنبش دموکراتیک نوین بود . این جنبش یک جنبش کمونیستی نبود ، بلکه توسط جنبش کمونیستی به وجود آمد و طی چند سال موجودیت سازمان جوانان مترقی رهبری گردید .
درینمورد در برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان گفته می شود :
" بذر هائیکه در دوره هفت شورا و بعد از آن افشانده شده بود ، بر پایه طبقاتی طبقه کارگر جوان کشور و تحت تاثیر مواضع ضد رویزیونیستی حزب کمونیست چین ، انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی چین و مبارزات آزادیبخش ملی در آسیا ، افریقا و امریکای لاتین ، در وجود سازمان جوانان مترقی ، به پیشگامی رفیق شهید اکرم یاری ، در سال 1344 جوانه زد و به رشد ادامه داد و به این ترتیب جنبش کمونیستی ( مائوئیستی ) کشور زاده شد . جنبش دموکراتیک نوین ( جریان شعله جاوید ) که بدست سازمان جوانان مترقی دامن زده شد ، به مثابه پیشرو ترین و در عین حال گسترده ترین جنبش ضد ارتجاع ، امپریالیزم و سوسیال امپریالیزم در کشور قد بر افراشت . "
( صفحه 128 برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان )
یک جنبش سیاسی به اعتبار ایدئولوژی و برنامه سیاسی خود است که جنبش سیاسی این طبقه یا آن طبقه اجتماعی شمرده می شود . جنبش کمونیستی ( مائوئیستی ) نیز به اعتبار ایدذولوژی ( مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم ، که در وقت سازمان جوانان مترقی اندیشه مائوتسه دون نامیده می شد ، ) و برنامه سیاسی یعنی برنامه سیاسی انقلاب پرولتری ( انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی ) خود بود و هست که جنبش سیاسی طبقه کارگر به حساب می آید و نه به اعتبار اینکه آیا مشمولین آن دارای منشاء طبقاتی کارگری بودند و هستند یا نه ؟
اما جریان شعله جاوید یک جنبش کمونیستی نبود و به همین اعتبار نمی توانست جنبش سیاسی طبقه کارگر تلقی گردد . این فقط در تصورات واهی نویسندگان " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " است که جریان شعله جاوید یکبار به عنوان جنبش سیاسی طبقه کارگر عرض وجود می کند و بار دیگر جنبش سیاسی خرده بورژوازی شهری اعلام می گردد .
ما گفتیم که منشاء طبقاتی افراد و اشخاص نمی تواند معیار اصلی برای تعیین موضعگیری طبقاتی آنها تلقی گردد . مثلا " طرح پیشنهادی ... " ادعا دارد که بخشی از صفوف حزب دموکراتیک خلق افغانستان به جنبش سیاسی خرده بورژوازی شهری تعلق داشته است . به چه دلیل ؟ لابد به دلیل منشاء طبقاتی این افراد . ولی این طرز تلقی از مفهوم نمایندگی سیاسی از طبقات اجتماعی نا درست و غیر اصولی است .
حزب دموکراتیک خلق افغانستان نماینده سیاسی بورژواری کمپرادور بیروکرات وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی بود . یقینا میان خط گزاران و صفوف این حزب فرق و تفاوت وجود داشته است ولی این حزب در کلیت خود نمایندگی بورژوازی کمپرادور بیروکرات وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی را بر عهده داشت . در اینمورد برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان می گوید :
" حزب دموکراتیک خلق افغانستان بر پایه طبقاتی بورژوازی کمپرادور بروکرات وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی که تا آن زمان رشد نسبتا گسترده ای یافته بود ، به عنوان عامل و حامل ، مبلغ و مروج رویزیونیزم روسی و کاررگزار سیاسی مزدور سوسیال امپریالیزم شوروی ، با صفاتی چون جبهه سائی نوکر مآبانه در مقابل دربارو سازشکاری و تسلیم طلبی در قبال سیاست های رژیم حاکم ، پارلمانتاریزم و مواضع شوونیستی ملی ، با کارگردانی مستقیم و غیر مستقیم سوسیال امپریالیست ها ، تشکیل گردید و عمدتا در دو شاخه اصلی " خلق " و " پرچم " آشکارا به فعالیت های ضد انقلابی و ضد ملی خود پرداخت . " (  صفحه 128 برنامه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان )
ایدئولوژِی و برنامه سیاسی یک فرد یا یک جریان سیاسی تعیین می کند که این فرد و جریان در موضع دفاع از منافع کدام طبقه قرار دارد و نمایندگی سیاسی کدام طبقه را بر عهده دارد . اگر ایدئولوژی و برنامه سیاسی تغییر نماید ، موضع سیاسی و نمایندگی سیاسی نیز تغییر خواهد کرد . مثلا اگر جریان ستم ملی از زمان پیدایش تا زمان کودتای هفت ثور و تجاوز سوسیال امپریالیست های شوروی بر افغانستان می توانست کم و بیش مواضع و منافع بورژوازی ملی تاجیک در افغانستان را ، در چوکات سنتریزم متمایل به سوسیال امپریالیزم شوروی ، انعکاس دهد ، بعد از آن کاملا به یک جریان تسلیم طلب در قبال رژیم کودتا و سوسیال امپریالیست ها مبدل گردیده و به یک نیروی بورژواکمپرادور تمام عیار خدمتگار به سوسیال امپریالیزم شوروی تغییر ماهیت داد .
در هر حال شامل ساختن بخشی از صفوف رویزیونیست های خلقی و پرچمی و سنتریست های ستمی در جنبش سیاسی ای که شعله یی ها در مرکز آن قرار داشته اند ، توسط نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " به منظور خاصی صورت می گیرد . اینها در واقع ائتلاف عملی ای را که در چوکات نیروهای به اصطلاح ملی دموکرات درون حاکمیت پوشالی با برخی از بقایای خلقی ها و پرچمی ها و ستمی های دیروزی دارند ، توجیه میکنند و برای آن محمل تاریخی میتراشند .
اصولا نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " دوره تجاوز و اشغالگری " شوروی "  بر افغانستان را به عنوان یک دوره تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیستی و مقاومت در برابر آن نمی بینند . از دید آنها این دوره ، دوره تجاوز دوجانبه ابر قدرت های شوروی و امریکا بر افغانستان بوده و چیزی بنام مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی وجود نداشته است . در طرح گفته می شود که :
" امپریالیسم امریكا در افغانستان ،  تجاوز موازی ( باتجاوز اتحاد شوروی ) و دراز مدت خود را در كشور ما بعد از ۱۱
سپتمبر كامل نمود . "
به همین جهت دوره مذکور نه دوره
تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیستی و مقاومت در مقابل آن ، بلکه " عصر لومپن ها " نامیده می شود ، یعنی دوره ایکه نظام تولیدی نورمال نداشته است :
" این عصر ، عصر لومپن ها گردید . ادارات خاد و ملیشه های اردوی دست نشانده و لشكر های مجاهدین تنظیمی بطور اكثر از لومپن ها كه سابقا در حاشیه  جامعه زندگی داشتند و اكنون به علت درهم بر همی جنگ و بر هم خوردن نظام تولیدی نورمال ، صفوف شان گسترده شده بود ، انباشته گشتند و بدینصورت اینان در خدمت امپریالیسم امریكا و اتحاد شوروی به نیروی فعال ویرانگر تبدیل گردیدند .این نیرو در بیست و چند سال اخیر فعال ترین و در عین حال خطرناك ترین نیروی جامعه بودند . طالبان نیز كه ظاهرا اكثریت شان از متعلمین مدارس دینی بودند ، اما در واقع یك كتله ی عظیمی ازین لومپن ها را كه بخش از ٱن ها از طریق پیوستن مجاهدین وصفوف ملیشه ها نیرو های امنیتی رژیم پرچم و خلق و بخش دیگر شان مستقیما به طالبان پیوسته بودند ، در لشكر های خود سازماندهی كرده و متشكل ساختند .
 چور و چپاول ، ویرانگری و تجاوزهای گوناگون ، اگر از یكطرف با استراتیژی تجاوز گران شوروی و بویژه تجاوز گران امریكایی و با ائدیولوژی اسلام سیاسی منطبق بود ، از طرف دیگر با موقعیت اجتماعی ، اقتصادی و ساختمان روانی و اخلاقی  لومپنهای اگاهانه گماشته شده ازطرف تجاوزكاران دو طرف سازگاری عام و تام داشت . " به این ترتیب گفته می شود که در جامعه افغانستان ، قبل از کودتای هفت ثور و تجاوز " شوروی " ، خرده بورژوازی نیروی تعیین کننده اجتماعی محسوب می گردید ، ولی بعد از آن ، لومپن ها به چنین نیروئی تبدیل گشتند ، نیروئی که در هر دو طرف جنگ نقش عمده را بر عهده داشت . به این ترتیب ماهیت طبقاتی نیروهای مربوط به رژیم دست نشانده سوسیال امپریالیست ها و همچنان نیروهای مربوط به تنظیم های اسلامی مخالف " شوروی " و مخالف رژیم پوشالی ماستمالی میگردد ، همه این نیروها دارای ماهیت یکسان اعلام می گردد و از همه بالاتر اینکه دوره مذکور نه دوره اشغالگری " شوروی " با نقش مسلط نیروهای اشغالگر بلکه " عصر لومپن ها " با نقش تعیین مسلط لومپن های مربوط به رژیم دست نشانده معرفی میگردد .
ما نمی دانیم که منظور نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " از نظام تولیدی نورمال دقیقا چگونه نظامی است ؟ خود حضرات درینمورد به روشنی سخن نگفته اند . ولی از فحوای کلام شان پیدا است که منظور آنها از نظام تولیدی نورمال ، نظام تولیدی در شرایط غیر جنگی است . اینچنین دیدی از شرایط جنگی و غیر جنگی مبتنی بر این دید غلط است که شرایط جنگی و جنگ در مجموع وسیله ای برای ابقای یک نظام تولیدی و یا برقراری یک نظام تولیدی جدید نیست ، بلکه حالت نورمال تولیدی را از میان می برد و غیر از ویرانی و بر بادی نتیجه ای در بر ندارد . به عبارت دیگر این دید نقش قهر و خشونت را در تاریخ جامعه بشری صرفا یک نقش منفی ویران کننده و بر هم زننده حالت نورمال زندگی می داند که هر نوع آن ، اعم از عادلانه و غیر عادلانه ، تجاوزکارانه و دفاع جویانه ، قابل تقبیح و نکوهش است . در چنین طرز دیدی قهر و خشونت همان تروریزم است و این هردو همان لومپنیزم ! !
لنین می گوید در دوران جنگ ها است که ماهیت حقیقی مناسبات در جامعه طبقاتی بصورت بلاواسطه و مستقیم به روی صحنه می آید . به این ترتیب آنچه در چنین دوران هائی به وقوع می پیوندد ، نه نشاندهنده عدم موجودیت نظام تولیدی نورمال بلکه نشاندهنده بلا واسطه واقعیت مناسبات تولیدی حاکم است .
در دوران تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست ها ، افغانستان فاقد نظام تولیدی نورمال نبود ، بلکه از نظام تولیدی نورمال دوران جنگ بر خوردار بود . اینچنین نظام اقتصادی را  اقتصاد جنگی  می گویند . اقتصاد جنگی بیرون از نظام های تولیدی اجتماعی قرار ندارد . به عبارت دیگر اقتصاد جنگی یک نظام تولیدی غیر نورمال نیست ، بلکه شکل مشخص یک نظام تولیدی ، یعنی شکل مشخص آن در دوران جنگ است . در این دوران نظام تولیدی افغانستان به مثابه یک نظام تولیدی واحد از هم پاشید و به دو بخش تقسیم گردید . نظام تولیدی در مناطق تحت کنترل قوت های اشغالگر و رژیم دست نشانده ، نظام مستعمراتی – کمپرادوری بود و در مناطق تحت کنترل نیروهای مخالف " شوروی " و رژیم کابل ، نظام نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی ( البته اگر از مناطق کوچک تحت کنترل نیروهای مترقی در طی دو سه سال اول جنگ صرفنظر کنیم . ) . از انجائیکه در طول این مدت رویهمرفته هم جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانه وجود داشت و هم مقاومت جنگی علیه تجاوز و اشغال ، نظام تولیدی در هر دو بخش متذکره بصورت جنگی سازماندهی شده بود . یقینا در هر دو بخش ، لومپن ها بخش نسبتا مهمی از نیروهای جنگی را تشکیل می دادند . اما این وجه اشتراک نمی توانست تفاوت ماهوی نظام های تولیدی در این دو بخش از کشور یعنی تفاوت ماهوی نظام مستعمراتی – کمپرادوری و نظام نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی را از میان ببرد و هر دو را به " نظام لومپنی " مبدل سازد . اصولا وقتی لومپن ها به نیروی جنگی ای در خدمت یک سیاست مشخص مبدل می شوند ، دیگر از لحاظ طبقاتی بی هویت و بی نسبت باقی نمی مانند ، بلکه به کارگزاران یک سیاست طبقاتی مشخص یعنی به خدمت یک طبقه مشخص در می آیند و جزء آن طبقه می شوند . اینها ممکن است در این یا آن مسئله خصلت ها و اخلاقیات خاص لومپنانه شان را تبارز دهند ، ولی این تبارزات دیگر تعیین کننده موقعیت اجتماعی آنان نیست و چیزی را بنام " لومپنیزم سیاسی " به مفهوم سیاست بیرون از دائره منافع طبقات خاص اجتماعی به وجود نمی آورد و فقدان نظام تولیدی را بار نمی آورد . در واقع ، تبارزات برهنه و بلا واسطه مناسبات تولیدی حاکم ، هم در مناطق تحت کنترل اشغالگران سوسیال امپریالیست و هم در مناطق تحت کنترل مخالفین جنگی شان ، در شرایط جنگی را نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " پدیده های غیر نورمال و لومپنانه دانسته اند . 
در واقع بر مبنای همین تحلیل و ارزیابی غلط و نا درست است که دوره جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانه سوسیال امپریالیست ها و مقاومت جنگی علیه این تجاوز و اشغالگری را " عصر لومپن ها " اعلام می نماید . اینچنین است که علامت تساوی میان جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانه سوسیال امپریالیستی و جنگ مقاومت ضد تجاوز و اشغال و ضد رژیم دست نشانده کشیده می شود . دید برنامه " ساما " اینگونه نبود . آن برنامه اشغالگران و دست نشاندگان شان را آماج مقاومت وسیع و عادلانه توده ها می دانست و اگر به سیاق زبان " طرح پیشنهادی ... " صحبت کنیم باید بگوئیم که آن برنامه عصر مذکور را عصر جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانه سوسیال امپریالیستی و جنگ مقاومت علیه تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست ها . دست نشاندگان شان می دانست . موضعگیری کنونی نویسندگان " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " درینمورد ، یک عقب نشینی سیاسی نسبت به برنامه " ساما " است .  
رژیم دست نشانده یک رژیم کمپرادور – فئودال بود و بورژوازی کمپرادور وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی در آن نقش مسلط داشت . این رژیم ، توسط یک حزب رویزیونیست که ده ها هزار نفر عضو داشت و بخش قابل توجهی از کادر ها و اعضای آن در تنظیم و هدایت قوت های مسلح دولتی سهم داشتند رهبری می شد ، دارای یک اردوی منظم دولتی بود که بنا به ادعای خود منسوبین رژیم چند صد هزار پرسونل داشت ، قوای پولیسی منظم دولتی چند ده هزار نفری داشت و شبکه استخباراتی دولتی آن که مستقیما توسط کاجی بی ایجاد شده و سازماندهی می شد ، در سطح یک وزارت ارتقا داده شده بود . در پهلوی این قوت های مسلح منظم دولتی گروه ها و دسته های ملیشه در نقاط مختلف کشور قرار داشت . بخشی از این گروه های ملیشه دارو دسته های قبیلوی و قومی بودند و بخشی هم دارو دسته های لومپن . دار و دسته های لومپن در میان ملیشه های دولتی در دوره حکومت نجیب قوت بیشتری گرفتند . همچنان در همین دوره شبکه استخباراتی رژیم نیز به پیمانه نسبتا زیادی بافت لومپنانه پیدا نمود . ولی حتی در همین دوره ، این دار و دسته های لومپن نبودند که نقش تعیین کننده در مجموع قوت های مسلح دولتی داشته بوده باشند ، بلکه کماکان این نقش به نیروهای منظم دولتی و رهبریت حزبی آنها تعلق داشت .
اما مهم تر از این مسائل ، نقش مسلط قوای متجاوز و اشغالگر سوسیال امپریالیستی در کشور بود . تا زمانیکه این قوت ها در افغانستان حضور تجاوزکارانه و اشغالگرانه داشتند ، قوت های مسلح مربوط به رژیم دست نشانده در مجموع نمیتوانستند نقش مسلط و حاکم داشته باشند تا بنا به گفته نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " عصر را عصر آنها بدانیم .
طرح موضوع به این صورت در واقع به این مفهوم است که نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " نقش و مکانیزم مسلط و حاکم قوت های مسلح اشغالگر سوسیال امپریالیستی و امپریالیستی در یک کشور اشغال شده را نادیده می گیرند . اینچنین چشم پوشی و نادیده گرفتن ، که به نظر ما در نزد کسانی که طرح پیشنهادی برنامه سیاسی می نویسند ، نمی تواند نا آگاهانه باشد ، در تحلیل از شرایط کنونی نیز به نحو پر رنگی به چشم می خورد . این موضوع را بعدا به ارزیابی خواهیم گرفت .
حتی اگر فرض کنیم که قوت های مسلح رژیم کابل عمدتا متشکل از لومپن ها بوده اند ، عصر آنها فقط می توانست پس از خروج قوای " شوروی " از افغانستان شروع شود . چنانچه قبلا گفتیم درین دوره نیز با وجودی که رنگ لومپنانه قوای مسلح دولتی غلیظ تر گردید ، اما کماکان رنگ مسلط بر چهره و اندام رژیم نبود و نمی توانست باشد .
اما در طرف دیگر ، یک مقاومت وسیع و سرتاسری توده یی علیه قوت های اشغالگر و رژیم دست نشانده جریان داشت . طرح پیشنهادی نویسان کل این مقاومت را با رنگ تجاوز خزنده امریکا می آلایند و آن را محدود و منحصر به تنظیم های اسلامی بنیاد گرا می سازند و نیروهای مسلح تحت رهبری این تنظیم ها را کلا رنگ و بوی لومپنانه می دهند . این طرز تلقی از آن مقاومت وسیع و حماسی توده یی ، خیانت به تاریخ افغانستان و خیانت به جانباختگان میلیونی آن مقاومت و بطور مشخص خیانت به جانباختگانی است که خود این حضرات ادعای ادامه راه شان را دارند . این طرز تلقی در واقع شاشیدن به سرچشمه آبی است که اینها خود از آن می نوشند .   
حتی اگر بطور مشخص نیروهای مسلح تنظیم های اسلامی را در دوران جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی مدنظر بگیریم ، به هیچوجهی نمی توانیم ادعا داشته باشیم که لومپن ها در آنها نقش مسلط داشته بوده باشند . این تنظیم ها در قدم اول عناصر تنطیمی مکتبی و خطی شان را داشتند و در قدم دوم روابط توده یی شان را . در میان نیروهای مسلح بعضی از این تنظیم ها مثل جمعیت اسلامی ، حزب اسلامی گلبدین ، اتحاد اسلامی سیاف و حرکت اسلامی ، عناصر و دسته های لومپن جای داشتند ولی از نقش مسلط بر کل تنظیم های مربوطه شان نیز برخوردار نبودند ، چه رسد به نقش مسلط بر کل نیروهای تنطیمی . این عناصر و دسته ها در دوره " مشی مصالحه ملی  " نجیب و بعد از خروج قوای " شوروی " از افغانستان ، بیشتر تقویت گردیدند ، ولی کماکان نقش مسلط نداشتند . بعد از قدرتگیری " جهادی ها " در کابل ، نیروهای تنظیمی و ملیشه یی درگیر در خانه جنگی های ارتجاعی در کابل رنگ و بوی غلیظ تر و متعفن تر لومپنانه گرفتند . ولی کماکان در همین دوره نیز موضع مسلط  در این خانه جنگی ها و خانه خرابی های مربوطه آن ، به سیاست های آگاهانه رهبری های ارتجاعی تنظیم های درگیر و اربابان خارجی امپریالیستی و ارتجاعی شان تعلق می گرفت و نه خوی و اخلاقیات لومپنانه عناصر و دسته های لومپن شامل در نیروهای مسلح این تنظیم ها .
تئوری " لومپنیزم " نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " از نظریه ای ریشه می گیرد که بخصوص توسط رهبران جنایتکار جهادی بطور آگاهانه و نقشه مندانه طرح شده و بخورد مردم داده می شود . مثلا سیاف به عنوان یکی از مسئولین اصلی خانه جنگی های ارتجاعی کابل ، قسم می خورد و خدا را شاهد می اورد که از آنچه نیروهای مربوط به اتحاد اسلامی تحت رهبری وی در خانه جنگی های کابل انجام داده اند ، کوچکترین اطلاعی نداشته است . او ادعا دارد که آنچه نیروهای اتحاد اسلامی در کابل انجام دادند ، مثلا جنایاتی که در افشار به عمل آوردند ، به رهبریت سیاسی او و سائر رهبران اتحاد اسلامی ربطی ندارد بلکه ناشی از خوی و خصلت لومپنانه جنگجویان مربوط به اتحاد اسلامی بوده و بدون اطلاع رهبری ان صورت می گرفته است . این رهبران جنایتکار بنا به همین تئوری و نظریه من در آوردی و خود ساخته است که با تصویب " منشور مصالحه و آشتی ملی " خود شان را از تعقیب عدلی و قضائی معاف کرده اند و صرفا حق شکایت و دعوا برای افراد را علیه عاملین اجرائی جنایات ، که گویا خود سر و بدون دستور رهبران شان بنا به خوی و خصلت لومپنانه خود شان دست به جنایاتی از قبیل تجاوزات جنسی ، قتل ، غارت و غیره زده اند ، به رسمیت شناخته اند .
تئوری " لومپنیزم " در تحلیل از اوضاع جاری نیز راهنمای نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " است . آنها می نویسند :   
" بر پایه این وضع  ،سرمایداری قدرتمند كنونی كه از درون جنگ سر بلند كرده ، مستقیما با سیاهكاریهای مداخله گرانه  شوروی و متحدینش و امریكا و متحدینش در رابطه بوده و سراپایش با خون ریخته شده ملت ما ٱلوده میباشد .این سر مایداری نه بصورت كلاسیك به میدان ٱمده ، و نه فرهنگ خاص سرمایداری را با خود رشد داده است . از ٱنجا كه لومپن های قدرت یافته جهادی و لومپن های متشكل در رژیم سابق طرفدار شوروی از طریق قتل و غارت برهنه و غیر اقتصادی به این صورت در ٱمده اند ، سرمایداری كنونی هیچگونه خصلت ترقی و تكامل را در خود ندارد  . امریكا هم با تقویت چنین سرمایداری در سركوب هر گونه مقاومت بالقوه و محتمل  ، دارای یك متحد بومی میتواند باشد . "
و در جای دیگری بازهم می نویسند :
" در شرایط كنونی بزرگترین پایگاه  اجتماعی امپریالیسم امریكا در افغانستان ، كه تجاوز موازی (با تجاوز اتحاد شوروی) و دراز مدت خود را در كشور ما بعد از ۱۱ سپتمبر كامل نمود ، همین قشر گسترده { لومپن ها } میباشد  . نیروی كه ماحصل رشد طبیعی جامعه ما نبوده و از درون جنگ و اقتصاد جنگی ومافیایی سر بلند نموده است . "
درست تر آن است که بگوئیم : آنچه از درون جنگ های تقریبا سی ساله در افغانستان ، که همچنان ادامه دارد ، در شرایط عدم موجودیت نقش موثر نیروی انقلابی رهبری کننده در جامعه ، سربلند کرده است ، بصورت مستقیم و غیر مستقیم با سیاهکاری تجاوزکارانه ، اشغالگرانه و مداخله گرانه سوسیال امپریالیست های شوروی و متحدین شان ، و بعد از فروپاشی " شوروی " تا حدی امپریالیست های روسی و متحدین شان ، و امپریالیست های امریکائی و متحدین شان ، در رابطه بوده و سراپایش با خون ریخته شده مردمان افغانستان آلوده می باشد .
در هر حال این محصول اقتصاد جنگی سی سال گذشته و همچنان جاری ، نظام سرمایه داری ، آنهم نظام سرمایه داری قدرتمند ، نیست بلکه نظام مستعمراتی – نیمه فئودالی و دارای اقتصاد جنگی است . یقینا این نظام خصلت مترقی ندارد و تکامل دهنده جامعه نیست . ولی باید درک درستی از ماهیت واقعی آن داشت . البته نمی توان گفت که نیمه فئودالیزم کنونی همان نیمه فئودالیزم زمان سلطنت ظاهر شاه و یا حتی نیمه فئودالیزم زمان حاکمیت داود خان است و تغییراتی در ان رونما نگردیده است . حتی اگر شرایط جنگی در طی سی سال گذشته در افغانستان وجود نمی داشت بازهم در اثر تاثیرات بین المللی آنچه " گلوبلازیسیون امپریالیستی " خوانده می شود ، تغییرات و تحولات خزنده سرمایه داری نوع کمپرادوری در جامعه افغانستان ادامه می یافت و رنگ و بوی سرمایه دارانه نظام حاکم بر افغانستان را بیشتر و بیشتر می کرد . اما بررسی و ارزیابی مجموع فاکت ها و واقعیت های کنونی اقتصادی - اجتماعی افغانستان نشان می دهد که کماکان این جامعه یک جامعه نیمه فئودالی ، و البته فعلا یک جامعه مستعمراتی نیمه فئودالی ، است و نه یک جامعه سرمایه داری یعنی جامعه ایکه شیوه تولید سرمایه داری بر ان مسلط باشد . البته شیوه تولید سرمایه داری در جامعه وجود دارد و نسبت به سابق ، مثلا نسبت به زمان ظاهر شاه ، تقویت نیز گردیده است ، ولی کماکان نقش مسلط اقتصادی – اجتماعی بر جامعه ندارد . شگافتن مشروح این مسئله مستلزم پسشبرد بحث مستقلی است که در قالب نقد مختصر کنونی نمی گنجد . 
یقینا عده نسبتا زیادی از قدرت یافتگان جهادی از درون جنگ به نان و نوائی رسیده و به ثروتمندان درجه اول افغانستان کنونی تبدیل گشته اند . ولی این افراد لومپن های درون صفوف جهادی ها نیستند ، بلکه رهبران و فرماندهان عالیرتبه جهادی اند یعنی خط گزاران و تدوین کنندگان مشی مبارزاتی جهادی ها یعنی نمایندگان سیاسی آگاه طبقات فئودال و بورژواکمپرادور. اینها در اکثریت قریب به اتفاق کسانی مثل سیاف و ربانی و خلیلی و فهیم و اسماعیل و غیره افراد هم قماش شان از میان رهبران و فرماندهان عالیرتبه جهادی هستند و نه کسانی مثل فلان خرده قومندان لومپن مربوط به حزب اسلامی یا اتحاد اسلامی سیاف و غیره . رهبران سیاسی نمایندگان آگاه طبقات اجتماعی اند . لومپن خواندن آنها منتهای بی خردی و نشاندهنده سفاهت سیاسی است .
البته نمی توان منکر شد که عده ای از لومپن – جهادی ها به نان و نوائی نرسیده اند و در میان نوکیسه های جدید اصلا جای ندارند . ولی تعداد این افراد اندک است و سرمایه های شان هم  چندان بزرگ نیست و لذا نقش تعیین کننده نمی توانند داشته باشند .
در طرف نوکران دیروزی سوسیال امپریالیست های شوروی سابق ، وضع طور دیگری است . آنها تا زمانی که شوروی سوسیال امپریالیستی پا بر جا و باقی بود ، به اصطلاح پشت شان به کوه بود و تا آن زمان فکر مبدل شدن به سرمایه داران خصوصی در ذهن رهبران و فرماندهان عالیرتبه شان ، بنا به سیستم سرمایه داری دولتی ، شایع نشده بود و سلطه بروکراتیک بر اقتصاد  را برای شان کافی محسوب می کردند و زندگی نسبتا مرفه در چوکات آن راضی بودند . اما وقتی این کوه پشت سر شان ناگهان فروپاشید و آنها ناچار شدند قدرت را به جهادی ها تسلیم نمایند ، فقط دو سه ماهی وقت داشتند که برای بیرون کشیدن شان از افغانستان زمینه سازی نمایند . آنها در این بیرون بر آمدن از افغانستان کم و بیش امکاناتی با خود بردند ولی نه در حدی که آنها را به سرمایه داران خصوصی بزرگ کنونی مبدل نماید . به همین جهت است که حتی یکتن از رهبران و فرماندهان عالیرتبه رژیم مزدور " شوروی " سابق  را در میان سرمایه داران بزرگ نوکیسه کنونی نمی توانیم ببینیم .
از میان لومپن - ملیشه های سابق مربوط به رژیم دست نشانده " شوروی " سابق ، عده ای از رهبران " جنبش ملی اسلامی " در میان بزرگ مالکان و بزرگ سرمایه داران کنونی جای دارند . ولی اینان دیگر لومپن نیستند ، بلکه از جمله رهبران و فرماندهان عالیرتبه ارتجاعی مربوط به حاکمیت ارتجاعی محسوب می گردند و بر علاوه دیگر از جمله افراد بالای طبقات استثمارگر اند و موقعیت " شریفانه " ای در درون نظام حاکم ارتجاعی کنونی دارند . اینها دیگر از جمله لومپن های غیر مربوط به طبقات اجتماعی محسوب نمی گردند .   
بزرگترین پایگاه اجتماعی امپریالیزم امریکا در افغانستان کنونی را طبقات استثمارگر فئودال و بورژواکمپرادور تشکیل می دهند و نه قشر لومپن ، ولو اینکه این قشر فعلا نسبتا گسترده نیز باشد . امپریالیست های امریکایی مطابق به یک استراتژی دراز مدت جهانی و منطقوی به افغانستان آمده اند و در این کشور نظام سازی می کنند . در چوکات این استراتژی یقینا استفاده جوئی جزئی و یا حتی قابل توجه نیز از قشر لومپن به عمل امده است و کماکان به عمل خواهد آمد . ولی این استفاده جوئی نه تنها خصلت تعیین کننده در کل پروسه نظام سازی امپریالیستی ندارد ، بلکه می توان گفت که موقتی و گذرا نیز خواهد بود . نظام سازی با تکیه بر طبقات اجتماعی ممکن و میسر می گردد و امپریالیست های امریکائی به منافع امپریالیستی شان آگاه هستند و از این بابت احمق تشریف ندارند که قشر لومپن را پایگاه اجتماعی شان بسازند . 

استراتژی مبارزاتی تسلیم طلبانه :

" طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان " اعلام می کند :
" افغانستان اكنون یك كشور اشغال شده است "
درست تر از این حرفی وجود ندارد . ولی نباید خیال کرد که این " طرح " در شرایط اشغال امپریالیستی شعار جنگ مقاومت را مطرح می کند . اصطلاح جنگ مقاومت علیه تجاوز و اشغال امپریالیستی و رژیم دست نشانده اشغالگران اصلا در قاموس " طرح " مذکور وجود ندارد . البته قهر مردمی اجمالا پذیرفته می شود ولی شرایط اعمال آن در اوضاع کنونی غیر آماده اعلام می گردد . درینمورد گفته می شود :
" ... سازمان روشنگران ، قهر مردمی را جدا از تروریسم پنداشته آن را در جهت منافع مردم از طرف مردم و برای دفاع از حقوق مردم بمثابه یك اصل اساسی میپذیرد ، هر چند شرایط اعمال ٱن در اوضاع كنونی ٱماده نمیباشد . "
چرا شرایط اعمال قهر مردمی در اوضاع کنونی آماده نمی باشد ؟ این ، موضوعی است که به عدم آمادگی مردم برای اعمال قهر انقلابی و عدم آمادگی نیروی سیاسی رهبری کننده قهر مردمی ربط داده نمی شود ؛ چرا که در آن صورت وظیفه عاجل مبارزاتی دست یابی به چنین آمادگی یعنی پیشبرد مبارزات تدارکی برای اعمال قهر مردمی باید باشد ، وظیفه ای که نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " اصلا در مقابل شان قرار نمی دهند . آنها اصولا مبارزه علیه تجاوز و اشغالگری امپریالیست های امریکائی را در راس وظایف مبارزاتی شان قرار نمی دهند و درینمورد می گویند :
" مبارزه همه جانبه با تجاوز ایالات متحده امریکا به کشور ما یکی از وظایف مهم دیگر ...خواهد بود . "
وقتی گفته می شود که : " یکی از وظایف مهم دیگر خواهد بود " ، یعنی اینکه نه تنها یک وظیفه مهم درجه اول نیست ، بلکه هم اکنون یک وظیفه مبارزاتی درجه دوم و سوم نیز نیست و در آینده چنین موقعیتی خواهد داشت . به همین جهت قبل از جمله فوق الذکر اولویت های مشی مبارزاتی بصورت تقریبا مفصل بیان گردیده است .
اما طرح " مبارزه همه جانبه با تجاوز ایالات متحده " در جمله فوق الذکر یک حرف مفت است . وقتی اعمال قهر مردمی علیه این تجاوز ، به بهانه آماده نبودن شرایط اعمال آن در اوضاع کنونی ، منتفی اعلام می گردد ، چگونه می توان از " مبارزه همه جانبه " صحبت به عمل آورد ؟ مبارزه همه جانبه یعنی پیشبرد مبارزه در تمامی عرصه های سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی  و اجتماعی  به شمول عرصه نظامی و استفاده از تمام اشکال مبارزاتی اعم از مسلحانه ، غیر مسلحانه ، مخفی ، علنی ، نیمه مخفی و نیمه علنی ، غیر قانونی ، قانونی و غیره . وقتی کل عرصه نظامی از لیست عرصه های مبارزاتی بیرون کشیده می شود و مبارزات مسلحانه اصلا در لیست اشکال قابل پیشبرد مبارزه جای نمی گیرد ، چگونه می توان مبارزه همه جانبه علیه تجاوز امریکا را مطرح کرد ؟
اینکه مبارزه علیه تجاوز ایالات متحده امریکا ، که بهتر است تجاوز امپریالیست های امریکایی گفته شود ، در راس وظایف مبارزاتی قرار نمی گیرد و به مثابه وظیفه درجه اول مبارزاتی معین نمی گردد ، باز هم به عدم آمادگی توده های مردم و عدم آمادگی نیرو یا نیروهای سیاسی رهبری کننده این مبارزه یعنی عوامل ذهنی و تشکیلاتی ربط داده نمی شود ؛ چرا که اگر چنین باشد رفع این عقب ماندگی ذهنی و تشکیلاتی  وظیفه عاجل مبارزاتی محسوب می گردد . این موضعگیری به ماهیت و چگونگی تجاوز امپریالیست های امریکایی و به ویژه گی های این تجاوز یعنی عوامل عینی مربوط دانسته می شود که تلاش ذهنی و تشکیلاتی برای رفع آن ضرورت و اصولیت ندارد و باید به مثابه واقعیت عینی پذیرفت . ببینیم این ویژه گی ها چگونه مشخص گردیده اند ؟ " طرح پیشنهادی ... " به ادامه جمله نقل شده قبلی اولین ویژه گی تجاوز امپریالیست های امریکایی بر افغانستان را مشخص کرده و می نویسد :
" اما باید روشن گردد كه تجاوز امریكا به كشور ما یك تجاوز نوع تجاوز اتحاد شوروی و یا امثال ٱن نیست . این تجاوز از ۷ اكتوبر ۲۰۰۱ ) روز حمله امریكا به رژیم طالبان ( ٱغاز نشده بلكه تقریبا موازی با تجاوز اتحاد شوروی به جریان افتاده است " .
شکی نیست که امپریالیست های امریکایی در هفت اکتوبر 2001 افغانستان را مورد حمله قرار داده و این کشور را اشغال کردند . این تجاوز و اشغالگری نظامی مستقیم نظامی امپریالیست های امریکایی در هفت اکتوبر 2001 شروع شد و نه پیش از آن . قبل از آن ، باری در زمان حکومت کلینتن ، امپریالیست های امریکایی ، به بهانه بمباران پایگاه های القاعده ، بالای افغانستان حمله راکتی کرده بودند . اما در این نیز شکی وجود ندارد که تمهیدات برای این تجاوز و اشغالگری نظامی مستقیم سال ها قبل و تقریبا همزمان با تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست های شوروی آغاز شده بود . این تمهیدات ، اشکال گوناگون ، منجمله مداخلات غیر مستقیم نظامی ، داشت و عرصه های مختلف ، منجمله عرصه نظامی ، را شامل می شد . " طرح پیشنهادی ... " شروع این تمهیدات را به مفهوم شروع تجاوز میگیرد و نام " تجاوز خزنده " بر آن مینهد . چنین وانمود می گردد که تجاوز سوسیال امپریالیست های شوروی بر افغانستان ، تمهیدات قبلی و به بیان " طرح پیشنهادی ... " در بر گیرنده مرحله قبلی " تجاوز خزنده " نبوده و گویا ناگهان و بدون زمینه سازی های قبلی صورت گرفته است . معلوم نیست چگونه و با در نظر داشت کدام مدارک و اسناد اینچنین جعلسازی تاریخی صورت می گیرد ؟ آیا نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " برنامه " ساما " را نخوانده اند و یا متن آن را کاملا به فراموشی سپرده اند ؟ برنامه " ساما " وقتی از تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست ها حرف می زند ، روی تمهیدات بیشتر از دو دهه برای آن تجاوز و اشغالگری تاکید می نماید .
این تمهیدات بطور مشخص از سفر خروشچف به افغانستان در سال 1955 ، در زمان صدارت داود خان شروع شد و در طول آن دوره و دوره دموکراسی کذایی ظاهر شاهی ادامه یافت . کودتای داود خان در سال 1352 یک نقطه عطف جدی در پیشبرد این تمهیدات بود . به دنبال آن کودتای هفت ثور در سال 1357 ، افغانستان را تا مرز حالت مستعمراتی سوق داد . در طول این مدت نفوذ سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و نظامی سوسیال امپریالیست ها در افغانستان پیوسته در حال گسترش بود . اردوی دولتی افغانستان در زمان صدارت داود خان به یک اردوی وابسته به اردوی " شوروی " تبدیل گردید و نه تنها تمامی تسلیحات آن بلکه سیستم تعلیم و تربیه افسران و سربازان ان نیز کاملا با مدل " شوروی " منطبق ساخته شد . قبل از آنکه قشون اردوی " شوروی " افغانستان را مورد حمله قرار داده و این کشور را اشغال نمایند ، هزاران تن از مستشاران نظامی شوروی در افغانستان حضور داشتند و همین ها بودند که در اساس کودتاهای 26 سرطان 1352 و هفت ثور 1357 را رهبری و هدایت کردند . تجاوز قشون " شوروی " بر افغانستان و اشغال این کشور توسط آنها یک سال و هشت ماه بعد از کودتای هفت ثور صورت گرفت و تمهیداتی که از دو دهه قبل صورت گرفته بود ، در طی این مدت بیشتر از یک و نیم سال تکمیل گردید .
بنا برین از بابت اینکه تجاوز امپریالیست های امریکایی بر افغانستان و اشغال این کشور توسط آنها با تمهیدات قبلی همراه بوده است ، این تجاوز و اشغالگری را نمی توان دارای مشخصه ویژه ای که تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست های  شوروی فاقد آن بوده است ، دانست . در واقع قضاوت در مورد تجاوز شوروی به افغانستان به مثابه یک حرکت ناگهانی و بدون مقدمه چینی قبلی ، به عدم پذیرش ماهیت سوسیال امپریالیزم شوروی از سوی نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " مربوط است . فقط بر مبنای چنین دیدی است که می توان گفت سوسیال امپریالیست از قبل اصلا نقشه ای برای تجاوز به افغانستان و اشغال این کشور نداشته اند و در یک شرایط ناگزیری و یا ارتکاب یک اشتباه سیاسی در 6 جدی 1358 بطور ناگهانی تصمیم گرفتند دست به این کار بزنند .
" طرح پیشنهادی ... " ویژه گی دوم تجاوز امریکا به افغانستان را به ترتیب ذیل مشخص می سازد :
" از طرف دیگر ابزار این تجاوز نیز با سایر تجاوز های نظامی در تفاوت بوده ، تنها وجود سربازان امریكایی علامت ٱن نیست .ابزار این تجاوز یك مجموعه ایست مركب از شبكه های سی ٱی ای  و سایر شبكه های مخفی امریكا منجمله زندانهای مخفی ٱن ، تمام تنظیم های اسلامی (پاكستانی و ایرانی ) ، طالبان و القایده به اضافه سربازان و پایگاه های ٱنها . "
گو اینکه تجاوز سوسیال امپریالیست های شوروی به افغانستان صرفا یک تجاوز نظامی بوده و صرفا وجود سربازان " شوروی " علامت آن بوده است . این حکم نیز با عدم پذیرش ماهیت سوسیال امپریالیزم شوروی به مثابه یک ابرقدرت امپریالیستی از سوی نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " مرتبط است . اصولا تجاوز و اشغالگری امپریالیستی و سوسیال امپریالیستی نمی تواند به مثابه یک حرکت نظامی صرف براه بیفتد . در تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست ها " کاجی بی " عمیقا دخیل بود . گفته می شود که هزاران زندانی به زندان های مخفی در " شوروی " انتقال داده شده و مورد شکنجه قرار گرفته ، تعدادی در همان زندان ها کشته شده و سائرین سال ها زندانی باقی مانده و در همان زندان ها زنده به گور شده اند . اشغالگران ، حزب دموکراتیک خلق و سائر دسته های وابسته به خود را در اختیار داشتند . رژیم دست نشانده و قوای مسلح پوشالی رژیم نیز تحت فرمان اشغالگران بود . نه تنها سربازان و پایگاه های قوای " شوروی " در افغانستان موجود بود ، بلکه به دلیل همسایگی افغانستان و " شوروی " پایگاه های نظامی مجاور سرحدات شمالی افغانستان در آن سوی مرز نیز میتوانستند در جنگ ها مستقیما سهم بگیرند .
اما طالبان ( طالبان معارض ) و القاعده ابزار تجاوز و اشغالگری امپریالیست های امریکایی نیستند . اینها مقاومت ارتجاعی علیه متجاوزین و اشغالگران امریکایی ، متحدین شان و رژیم دست نشانده شان را پیش می برند . اینها ابزار تجاوز و اشغالگری امپریالیستی نیستند ، بلکه بهانه آن قرار گرفته اند . 
سوسیال امپریالیست ها نیز برای تجاوز و اشغالگری شان بهانه ای تراشیدند . آنها قوای شان را به افغانستان به بهانه مبارزه علیه مداخلات و تجاوزات امپریالیست ها و مرتجعین خارجی به افغانستان گسیل داشتند . آنها حتی " ملا عمر " خود شان را داشتند که عبارت از حفیظ الله امین بود . " شوروی ها " نیز همانند امریکایی ها در قدم اول رژیم مورد حمایت خود شان و نوکر دست پرورده خود شان را مورد حمله قرار دادند . البته آنها توانستند رژیم حفیظ الله امین را با یک حمله برق آسای چند ساعته از میان ببرند و بساط آنرا کلا بر چینند . اما امریکایی ها چنین کاری انجام داده نتوانستند . گرچه رژیم طالبان از میان رفت ولی آنها قادر شدند بخش هایی از نیروهای شان را سالم از میدان جنگ بیرون بکشند و با تکیه بر آنها مقاومت ارتجاعی علیه ارباب دیروزی شان را شکل بدهند . درینمورد یک تفاوت مشخص دیگر نیز وجود دارد ." شوروی " ها حفیظ الله امین را کشتند و زمینه مخالفت توسط او را در آینده از بین بردند . ولی امریکایی ها نتوانستند ملا عمر را از بین ببرند . او زنده ماند و رهبری مقاومت ارتجاعی بعدی علیه متجاوزین و اشغالگران را بر عهده گرفت .  
به این ترتیب دومین ویژه گی ای که برای تجاوز و اشغالگری امپریالیست های امریکایی توسط " طرح پیشنهادی ... "در نظر گرفته می شود ، همانند اولین ویژه گی در نظر گرفته شده توسط آن ، من در آوردی و بی بنیاد است .
اما نتیجه گیری ای که بر مبنای دو ویژه گی من در آوردی و بی بنیاد متذکره ، به عمل آمده است ، پریشان فکری تسلیم طلبانه نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " را به نحو روشنی نشان می دهد . این نتیجه گیری را جمله به جمله مورد دقت قرار می دهیم :
" ازینجهت خروج تنها سربازان امریكایی یا ناتو نه تنها پایان تجاوز نخواهد بود بلكه پوشیده شدن چهره این تجاوز را در بر خواهد داشت . " 
یعنی اینکه بگذار چهره تجاوز همینگونه برهنه باشد و لازم نیست که ما شعار خروج قوای اشغالگر از افغانستان را به عنوان یک شعار مستقل پیش بکشیم . این نتیجه گیری صاف و ساده و به نحو بسیار روشنی تسلیم طلبانه است . حتی اگر صرفا قوای اشغالگر امریکایی و ناتو از افغانستان بیرون بروند ، حالت تجاوز و اشغالگری مستقیم امپریالیستی پایان می یابد و حالت مستعمراتی افغانستان به حالت نیمه مستعمراتی تبدیل می گردد . البته ما نباید برنامه مبارزاتی مان را روی تبدیل حالت مستعمراتی کنونی به حالت نیمه مستعمراتی استوار سازیم ، بلکه باید برای حصول استقلال و آزادی حقیقی نبرد کنیم . خروج قوای اشغالگر از افغانستان درین مسیر مبارزاتی امر مهم و درجه اول است ، گرچه به تنهائی کافی نیست . به این ترتیب شعار خروج قوای اشغالگر از افغانستان باید به عنوان یک شعار بدون قید و شرط مطرح گردد . طرح این شعار بصورت یک شعار مقید و مشروط  درست نیست و ناشی از تسلیم طلبی ملی در قبال اشغالگران است و یا به چنین تسلیم طلبی ای منجر می شود . جمله بعدی در " طرح پیشنهادی ... " این تسلیم طلبی را بخوبی نشان می دهد : 
" پس برای اینكه شعار های ما در خدمت  استراتیژی اخوانیزم و طالبان كه برای تركتازی های بی حد و حصر ، ارباب را در كنارخود نمیخواهند ، قرار نگیرد باید شعار محو سیاسی تمام این مجموعه  به شعار اصلی تبدیل گردد . "
استراتژی اخوانیزم و طالبان به عنوان یک کلیت اینگونه نیست که برای ترکتازی های بیشتر ارباب را در کنار خود نخواهند . هم اکنون اخوانی ها و طالبان هر دو به دو بخش جداگانه تسلیم شدگان و معارضین تقسیم شده اند و هر بخش شان نیز ارباب ها یا متحدین خارجی شان را در پهلوی خود می خواهند .
بخش تسلیم شدگان اخوان یکجا با ملیشه های دوستمی نقش پیادگان میدان شطرنج جنگ افغانستان را برای قوای مهاجم امپریالیستی  بازی کردند و اکنون نیز بخش مهمی از رژیم دست نشانده را تشکیل می دهند و خواهان ادامه حضور قوت های اشغالگر امپریالیستی در افغانستان هستند . اینها در واقع ترکتازی های بی حد و حصر فعلی شان را با تکیه بر اربابان خارجی شان پیش می برند . در واقع اگر اربابان خارجی شان نباشند ، گمان نمی رود که رژِیم آنها مدت سه ماه هم دوام بیاورد ، یعنی به همان اندازه ای که رژیم نجیب بعد از فروپاشی شوروی سوسیال امپریالیستی دوام نمود .
تسلیم شدگان طالبان دو بخش است . یک بخش که واقعا تسلیم شده اند بخوبی میدانند که اگر قوای امریکایی و ناتو در افغانستان نباشند ، ملا عمر و آخوند هایش آنان را گردن خواهند زد و به هیچوجهی فکر نمی شود که خواهان چنین " شهادتی " باشند . اما بخش دیگر که تسلیم شدگان حقیقی نیستند بلکه بخاطر نفوذ به درون رژیم و یا اجرای یکسلسله کار های دیگر چنین وانمود می کنند و تسلیم شدن شان یک صحنه سازی است ، با قوای امریکایی و ناتو دشمنی می ورزند ، منتهی در قالب دوستی .
ولی اخوانی ها و طالبان معارض در شرایط فعلی حامیان خارجی ویژه دیگری دارند . بخش اخوان و طالبان خارجی مخالف با تهاجم امریکایی ها و متحدین شان به کشور های به اصطلاح اسلامی ، در راس آنها القاعده ، حامیان خارجی فعلی آنها را تشکیل می دهند . دلیلی وجود ندارد که آنها بخاطر ترکتازی های خود شان ، این حامیان شان را در پهلوی خود نخواهند . اینها نیز کار های فعلی شان را با تکیه بر همین متحدین خارجی شان پیش می برند و دلیلی وجود ندارد که خواهان حضور آنها در پهلوی شان نباشند .
یقینا طالبان و اخوانی های معارض ، حضور قوت های امریکایی و ناتو را مانع اجرای برنامه های شان در افغانستان و مقدم بر آن نابود کننده قدرت سیاسی شان می دانند . به همین جهت است که در مقابل آنها مقاومت می کنند و خواهان خروج شان از افغانستان هستند تا به قول " طرح پیشنهادی ... " چانس  " ترکتازی های بی حد و حصر " را بصورت سر تاسری بدست بیاورند . ما نه تنها باید در خدمت پیشبرد این استراتژی مبارزاتی قرار نگیریم بلکه باید فعالانه علیه آن مبارزه کنیم ، یعنی در نهایت محو تمام مجموعه امپریالیستی و ارتجاعی را در نظر داشته باشیم .
ما درین مبارزه باید توجه داشته باشیم که تحت عنوان مبارزه با طالبانیزم و اخوانیزم در خدمت پیشبرد استراتژی تجاوز کارانه و اشغالگرانه امپریالیست ها و همچنان استراتژی خائنانه ملی دست نشاندگان شان قرار نگیریم . همچنین باید توجه داشته باشیم که تحت عنوان مبارزه با اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی دست نشانده شان به خدمت استراتژی طالبانیزم و اخوانیزم معارض با اشغالگران و رژیم پوشالی در نیائیم . نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " به موضوع دوم توجه می کنند ولی موضوع اول را کلا به فراموشی می سپارند و همین امر اساس و پایه فکری تسلیم طلبی شان را تشکیل می دهد .
در هر حال ، راز موفقیت در این مبارزه ، درک درست و علمی از تضاد های موجود و استفاده عملی موفقیت آمیز مبارزاتی از قوانین ماتریالیزم دیالیکتیک وتجزیه و تحلیل دیالیکتیکی است . ما باید در نظر بگیریم که در میان مجموعه وظایف مبارزاتی مان ، کدام وظیفه در مرحله فعلی وظیفه مبارزاتی عمده را تشکیل می دهد و کدام وظایف مبارزاتی وظایف غیر عمده محسوب می گردند . در میان وظایف مبارزاتی غیر عمده نیز باید وظایف مبارزاتی بزرگ و مهم ( یعنی وظایف مبارزاتی غیر قابل انصراف ) را از وظایف مبارزاتی کوچک و غیر مهم ( که می توانند بخصوص ار لحاظ تاکتیکی قابل انصراف باشند ) از هم جدا سازیم . از قرار معلوم نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " با اینچنین تجزیه و تحلیل دیالیکتیکی بیگانه است . به همبن جهت با طرح شعار به ظاهر " چپ " یعنی محو مجموعه ارتجاعی و امپریالیستی به یکبار و یکسویه ، به برخورد ضد دیالیکتیکی مبادرت می ورزند و به ورطه تسلیم طلبی ملی در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده سقوط می کنند .
یکبار دیکر تاکید می کنیم که مبارزه و مقاومت علیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده شان وظیفه مبارزاتی عمده کنونی را تشکیل می دهد . مبارزه علیه طبقات استثمارگر فئودال و بورژواکمپرادور ، علیرغم غیر عمده بودن آن در شرایط فعلی ، کماکان یک وظیفه مبارزاتی بزرگ محسوب میگردد و به همین جهت یک وظیفه مبارزاتی غیر قابل انصراف است . مبارزه علیه شوونیزم ملی و همچنان مبارزه علیه شوونیزم جنسی دو وظیفه مبارزاتی مهمی اند که علیرغم غیر عمده بودن شان وظایف مبارزاتی غیر قابل انصراف محسوب می گردند . همچنان مبارزه علیه تئوکراسی حاکم نیز یک مبارزه جدی و غیر قابل انصراف محسوب می گردد . تمامی این وظایف مبارزاتی بزرگ ، مهم و جدی باید در پیوند با پیشبرد وظیفه مبارزاتی عمده و در تابعیت از آن مبارزه قرار داشته باشند و پیش برده شوند .   
نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " وظایف مبارزاتی را اینگونه رده بندی نمی کنند . آنها همه را یک کاسه می سازند و اهمیت درجه اول وظیفه مبارزاتی عمده را به فراموشی می سپارند . به همین جهت بصورت هولناکی به ورطه تسلیم طلبی ملی در می غلطند . جمله بعدی " طرح پیشنهادی ... " این سقوط هولناک را بخوبی نشان می دهد :
"  خروج سربازان امریكایی میتواند ٱخرین مرحله ی این تجاوز باشد بشرط ٱنكه ملت ما تجاوز گران  را مجبور سازد كه این عطا های خود را با خود ببرند . "
یعنی چه ؟ خروج سربازان امریکائی چگونه می تواند آخرین مرحله تجاوز باشد ؟  آیا خروج سربازان اشغالگر از افغانستان ، اختتام تجاوز و اشغالگری مستقیم امپریالیست ها است یا آخرین مرحله تجاوز و اشغالگری شان ؟  کسانی که طرح پیشنهادی یک برنامه سیاسی را می نویسند ، حد اقل باید اینقدر سواد سیاسی داشته باشند که مطالب نا مفهوم و بی معنی را به روی کاغذ نیاورند .
گرچه جمله یاد شده از لحاظ ادبی بی معنی و بی مفهوم است ولی منظور نویسندگان آن روشن و واضح است . آنها مبارزه برای خروج قوای اشغالگر از افغانستان را نه تنها وظیفه مبارزاتی عمده بلکه وظیفه مبارزاتی عاجل نیز نمی دانند . چنانچه قبلا گفتیم آنها از این امر تشویش ندارند که به ورطه تسلیم طلبی ملی نغلطند ، بلکه از این می ترسند که با خروج قوای اشغالگر از افغانستان در مقابل ترکتازی های طالبان و اخوانی های معارض قرار نگیرند . به همین جهت در رابطه با خروج قوای اشغالگر از افغانستان شرط می گزارند و در صورتی آن را می خواهند که طالبان و اخوانی ها ( شامل رژیم دست نشانده و معارضین رژیم ) نیز کلا نباشند و اشغالگران آنها را با خود ببرند . در حالیکه بر عکس ، شرط اساسی و مقدماتی سقوط رژیم دست نشانده ، خروج قوای اشغالگر از افغانستان است و اشغالگران مجبور خواهند بود که آنها را با خود ببرند . حتی اگر اشغالگران منهذم این کار را نکنند و در حق دست نشاندگان شان بی لطفی کرده و آنها را با خود نبرند ، خود آنها راه های فرار برای خود شان جستجو خواهند کرد .
اما در رابطه با بردن طالبان و اخوانی های معارض ازینجا ، اشغالگران خود تلاش دارند که این کار را انجام دهند و هر قدر می توانند آنها را از اینجا به گوانتانامو انتقال می دهند . در اینمورد لازم نیست نویسندگان " طرح  ... " شرط و شروط بگزارند ! ؟
پس نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " چگونه استراتژی مبارزاتی ای برای خود شان بر گزیده اند ؟ جملات ذیل از متن " طرح ... " این استراتژی مبارزاتی را توضیح میدهد :
" در چنین شرایطی نیروهای مترقی ، دموكراسیخواه و طرفدار عدالت اجتماعی باید بكوشند ، تا با روشنگری ، ترویج  و تبلیغ  گسترش اتحاد ،اگاه كردن مردم به منافع طبقاتی وملی شان وگسستن ٱنها از جنایتسالاران همتبارشان ، دیگر قربانی تروریسم امریكایی  و القایده  و تنظیمها نگردند .همچنان  با تكیه  بر این اصول، باید اعتراض گسترده مردم از طریق مدنی كه با شیوه های ویرانگرو جنایتكارانه تنظیم های اسلامی و طالبان فرق اساسی داشته باشد ، و با استفاده ازنافرمانی مدنی وحتی قانون و در عین حال با فشار بر قانون و قانونگذاری برای هرچه ممكن وسعت بخشیدن ٱن در راستای منافع مردم ، از طریق اعتصاب های همگانی ، تظاهرات و افشا گری از مجرای مطبوعات موجود و بوجود ٱوردن مطبوعات واقعا ٱزاد كه جایش دراوضاع كنونی بشدت خالیست، سازمان داد ه شود .
در عین حال شركت مستقلانه در امر باز سازی گسترده كه بتواند نمونه برای افشای سیاست مكارانه ی باز سازی “ امپریالیسم و شركایش باشد ، ایجاد ابتكار های مردمی ، ایجاد صندوق های اعانه برای پشتیبانی از مبارزات و مبارزان وغیره  ، جنبش اعتراضی مردم را سمت ، عمق و تداوم بخشیده  ، ٱن را تا به دست ٱمدن قدرت سیاسی مردمی كه بصورت بلاواسطه ی ازپشتیبانی مردم برخوردار باشد ،مدد خواهد رساند  "  به این ترتیب سازماندهی اعتراضات گسترده مردم از طریق مدنی ، و نه جنگی و قهری ، به مثابه محور اساسی استراتژِی مبارزاتی در نظر گرفته می شود و توسل به شیوه های جنگی و قهری کلا شیوه های ویرانگر و جنایتکارانه تنظیم های اسلامی و طالبان وانمود می گردد . و اما شیوه های پیشبرد اعتراضات گسترده مردم در " طرح پیشنهادی ... " عبارت اند از :
نافرمانی مدنی ، مبارزات قانونی ، ایجاد فشار بر قانون و قانونگزاری ، اعتصاب های همگانی ، تظاهرات ، افشاگری از مجرای مطبوعات موجود ، به وجود آوردن مطبوعات واقعا آزاد ، شرکت مستقلانه در امر باز سازی گسترده ، ایجاد ابتکار های مردمی و ایجاد صندوق های اعانه برای پشتیبانی از مبارزات و مبارزان و غیره . " طرح  ... " از اجرای این وظایف بلا فاصله به هدف " به دست آمدن قدرت سیاسی مردمی " می رسد .
واضح است که این استراتژی مبارزاتی که با تئوری رویزیونیستی گذار مسالمت آمیز منطبق است ، به نحو بسیار روشنی یک استراتژی سفیهانه ، یاوه گویانه و تسلیم طلبانه است . یقینا میتوان اشکال مبارزاتی مسالمت آمیز قانونی و غیر قانونی را در چوکات یک مبارزه و مقاومت همه جانبه گنجاند و از آنها در حد خود شان استفاده مبارزاتی به عمل آورد . ولی این اشکال مبارزاتی را نه تنها محور مبارزه و مقاومت همه جانبه دانستن بلکه کلا مبارزات مردمی را به پیشبرد این اشکال محدود کردن ، فقط میتواند از بلاهت و سفاهت سیاسی ناشی گردد . قوتهای مسلح متجاوز و اشغالگر را امپریالیستی را بدون برپائی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی نمیتوان از کشور اخراج کرد . اعتراضات مردمی هرقدرگسترده باشند نمیتوانند این قوتهای اشغالگررا از کشوربیرون نمایند . رژیم دست نشانده ایرا که با تفنگ و توپ و راکت و طیارات قوای اشغالگر بر این کشور و مردمان آن تحمیل گردیده است باید از طریق قهری بر انداخت و سر نگونش کرد . این رژیم از طریق مظاهره و اعتصاب نمیتواند سرنگون گردد .
استراتژی مبارزاتی برای پیروزی انقلاب ، یعنی سرنگونی ارتجاع و امپریالیزم و کسب قدرت سیاسی مردمی ، جنگ خلق است و نه راه مبارزات مسالمت آمیز . تفاوت میان این دو راه مبارزاتی ، تفاوت میان استراتژی مبارزاتی مارکسیستی – لنینینستی – مائوئیستی و انقلابی و استراتژی مبارزاتی رویزیونیستی و تسلیم طلبانه است  ِ
وقتی " طرح پیشنهادی ... " یکی از راه های بروز اعتراضات گسترده مردم را " قانونگزاری " اعلام می نماید ، معلوم است که چه می خواهد بگوید . واضح است که این قانونگزاری مورد خواست شان در مناطق پایگاهی انقلابی صورت نمیگیرد ، بلکه در پارلمان پوشالی صورت میگیرد . به عبارت روشن تر ، نویسندگان " طرح ..." شرکت در انتخابات پارلمانی رژیم پوشالی ، رفتن در این پارلمان و قانونگزاری در آن را یکی از وظایف اصلی مبارزاتی شان میدانند .
همین پارلمانتاریزم تسلیم طلبانه در واقع هسته اصلی استراتژی مبارزاتی تسلیم طلبانه نویسندگان " طرح پیشنهادی ... " را تشکیل می دهد .جنبش ما در شرایط نیمه فئودالی – نیمه مستعمراتی زمان ظاهر شاه ، شرکت در انتخابات پارلمانی رژِیم حاکم را تحریم کرد و شعار " مرگ بر انتخابات سرکاری " را بلند کرد .اینک در شرایطی که کشور تحت اشغال قوت های مهاجم امپریالیستی و حاکمیت پوشالی یک رژیم دست نشانده قرار دارد ، کسانی که از لحاظ سوابق سیاسی به همان مرجع و منبع تاریخی وصل بوده اند ، با بی شرمی عام و تام سیاسی ، شعار شرکت در انتخابات پارلمانی رژیم دست نشانده را بلند می کنند .
جالب اینجا است که این حرکت به مثابه یک حرکت تاکتیکی برای رسوا کردن رژیم و اشغالگران حامی رژیم و به مثابه راهی برای افشا کردن ماهیت پارلمان پوشالی تلقی نمی گردد ، بلکه به مثابه راهی برای بسیج توده ها و سازماندهی اعتراضات گسترده شان وانمود می گردد و اهمیت استراتژیک می یابد . این است اوج تسلیم طلبی نویسندگان " طرح پیشنهادی مرامنامه سازمان روشنگران افغانستان . "                 

   ادامه دارد

 

بازگشت به صفحۀ اول