Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

نگاه اولیه ای به
" برنامه و اساسنامه سازمان انقلابی افغانستان "


" برنامه و اساسنامه سازمان انقلابی افغانستان "، طبق آنچه در مقدمه این اسناد گفته می شود، در ماه حمل سال 1387، در کنگره موسس سازمان متذکره، به تصویب رسیده است. در جملات پایینی این مقدمه گفته شده است که:
« سازمان انقلابی افغانستان با تصویب این برنامه و اساسنامه در کنگره موسس معتقد است که { این اسناد } عاری از اشتباه و کمبود نخواهد بود و نقاط ضعف آنها زمانی برطرف خواهد شد که در عمل با انتقادات سالم و پیشنهادات ارزنده اعضا و هوادارانش { و همچنان دوستان سازمان } روبرو شود. انگشت گذاردن از سوی اعضا، هواداران و دوستان بر اشتباهات و کمبود های این برنامه از سوی سازمان انقلابی افغانستان مورد استقبال قرار خواهد گرفت و در اسرع وقت به تصحیح آن ها خواهد پرداخت. » ( صفحه 6  سند منتشر شده از طرف سازمان انقلابی افغانستان بنام " برنامه و اساسنامه سازمان انقلابی افغانستان – حمل 1387 " )
بنابرین، طرح سطور ذیل در انتقاد از نکات نادرست مندرج در سند متذکره، نه تنها پاسخ مثبتی به تقاضای خود سازمان متذکره درینمورد است، بلکه نشانه ای از علاقمندی ما به کمک رسانی ایدیولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی رفیقانه، یعنی بالا تر از کمک رسانی دوستانه مورد خواست خود سازمان متذکره، برای رفع اشتباهات و کمبودات فاحش و غیر فاحش سند مذکور است.
ما درین سطور ، انتقادات مان از سند سازمان انقلابی افغانستان را شماره بندی می کنیم. این شماره بندی نشانه مهم بودن انتقاد شماره بندی شده معین نسبت به انتقاد بعدی و انتقادات بعدی نیست؛ بلکه صرفا حاکی از رعایت ترتیب مطالب مطرح شده در خود سند است. در اخیر این سطور، مجموعه انتقادات مطرح شده جمعبندی شده و بصورت فشرده مطرح خواهد شد.
بخش اول
مباحث قابل انتقاد
در مقدمه سند
1 - « اعضای سازمان انقلابی افغانستان بعد از مبارزه با انحرافات و ضعف های سازمان رهایی در زمینه های ایدیولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی، راه دیگری جز تشکیل چنین سازمان نداشتند. » ( صفحه اول سند )
با  تاسف باید گفت که چگونگی برخورد " سازمان انقلابی ... " با « انحرافات و ضعف های سازمان رهایی ...» نقطه ضعف اصلی این سازمان محسوب می گردد. ما قبلا این موضوع را در نوشته " سازمان انقلابی... گسست ناقصی از سازمان رهایی... " مطرح کردیم. انتظار ما آن بود که سازمان انقلابی، در اولین گام، حد اقل به جوانبی از این ضعف اساسی اش توجه نماید و این جوانب منفی را به جوانب مثبت تبدیل نماید. اما برخلاف انتظار دیدیم که انتقاد اصولی و رفیقانه ما با نوشته غیر اصولی و خصمانه " حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، گسست از مارکسیزم پیوند با انجوایزم " جواب گفته شد.
این نوشته عملا نشان داد که آنچه ما در مورد ناقص بودن " گسست سازمان انقلابی" از " سازمان رهایی ... " بیان کرده بودیم، نه تنها درست و برحق است، بلکه پیوند های ایدیولوژیک – سیاسی باقیمانده این سازمان با سازمان رهایی عمیق تر و گسترده تر از آن است که ما قبل از انتشار نوشته متذکره فکر می کردیم. پیوند های متذکره بطور بسیار فشرده ای در جمله نقل شده از سند سازمان انقلابی ( برنامه و اساسنامه سازمان ... ) بیان  گردیده است. عبارت " انحرافات و ضعف های سازمان رهایی " بخوبی بیان کننده موجودیت این پیوند های عمیق و گسترده سازمان انقلابی با سازمان رهایی است.
" سازمان رهایی افغانستان " اساسا یک سازمان کمونیست ( مارکسیست – لنینیست – مائوتسه دون اندیشه " ای که دارای " انحرافات و ضعف های " معین و مشخص باشد، نیست؛ بلکه این سازمان اساسا یک سازمان رویزیونیست است. این رویزیونیزم بصورت مکتوب و مستند در ارگان نشراتی " سازمان رهایی ... " ( مشعل رهایی ) بیان شده و در پراتیک مبارزاتی طولانی رویزیونیستی این سازمان بطور پیوسته ای خود را نشان داده است. این رویزیونیزم مستند و طولانی تئوریکی – پراتیکی چیزی نیست که بتوان با طرح ادعاهای غیر مستند به نفی آن پرداخت و حتی کمرنگش ساخت. تا زمانی که با این اساس و پایه رویزیونیستی ایدیولوژیکی سازمان رهایی خط کشی نشود و از آن گسست صورت نگیرد، هرگونه موضعگیری علیه " انحرافات و اشتباهات سازمان رهایی ... " نمی تواند یک موضعگیری ایدیولوژیکی اساسی علیه سازمان متذکره محسوب گردد.
برعلاوه، "گروه انقلابی خلق های افغانستان" یا گروه سلف "سازمان رهایی..."، از لحاط ایدیولوژیکی یک گروه اکونومیست بوده است. این اکونومیزم بطور مستند و مفصل در سند "با طرد اپورتونیزم در راه انقلاب سرخ به پیش رویم" بیان گردیده است. در واقع همین اکونومیزم، اساس ایدیولوژیک انشعاب گروه متذکره از " سازمان جوانان مترقی " و " جریان شعله جاوید " بوده است. بدون درک این اکونومیزم و موضعگیری اساسی ایدیولوژیکی علیه آن، نمی توان ریشه های تیوریکی و پراتیکی مشخص تاریخی رویزیونیزم "سازمان رهایی" را در خط فکری " گروه انقلابی..." درک کرد و علیه آن به موضعگیری اساسی پرداخت.
" سازمان رهایی... " و این یا آن جمعیت تحت رهبری آن، از همان ابتدای تجاوز امپریالیستی تحت رهبری امپریالیست های امریکایی به افغانستان و اشغال کشور توسط آنها و شکلدهی یک رژیم دست نشانده توسط اشغالگران، از لحاظ سیاسی تسلیم طلب یا نیمه تسلیم شده بوده و تا حال نیز تا حد زیادی همینگونه باقی مانده اند. بدون موضعگیری اصولی و قاطع علیه این تسلیم طلبی یا نیمه تسلیم شدگی، هرگونه موضعگیری علیه " انحرافات و اشتباهات " سیاسی کنونی " سازمان رهایی ... " نمی تواند یک موضعگیری سیاسی اساسی علیه سازمان متذکره محسوب گردد.
در واقع عدم موضعگیری اساسی سیاسی " سازمان انقلابی ... " علیه تسلیم طلبی های یک دهه گذشته و کنونی " سازمان رهایی ..." باعث گردیده است که این سازمان تا حال نتواند علیه تسلیم طلبی های چندین ساله منسوبین خودش، که با بودن در "سازمان رهایی" عامل و حامل آن بوده اند، نیز بطور قاطع و اساسی موضعگیری نماید.    
2 - « جنبش چپ افغانســتان بعد از کودتای هفت ثــور و بعد هجوم فاشــیزم مذهبی به کشـــور، ضـربات سنگینی را بر پیکرش متحمل گشت و شهدای بسیاری را تقدیم راه پر افتخار آزادی نمود.... از  سوی دیگر صد ها مبارز پاکباز و انقلابی توسط سوسیال امپریالیزم شوروی و عمال دست نشانده اش یا در سیاهچال ها سر به نیست شدند و یا در سنگر های داغ مبارزه، جان های عزیز شان را فدا کردند و خون ده ها انقلابی دیگر بدست قصابان مذهبی در کشور های همسایه ریخته شد که این خون های ریخته شده بذر انقلاب را آبیاری و آتش افروخته شده از آن چون مشعل فروزانی راه رهایی زحمتکشان را روشن نموده و آنان را به ادامه راه این جانباختگان فرا می خواند. » ( صفحه 1 و 2 سند )
از نظر " سازمان انقلابی ..."، " گروه انقلابی..." اکونومیست و "سازمان رهایی..." رویزیونیست، بخش محوری "جنبش چپ" افغانستان محسوب می گردد. ولی قدر مسلم است که اکونومیزم و رویزیونیزم نمی تواند مشعل فروزان روشنی بخش راه رهایی زحمتکشان باشد و بطریق اولی نمی تواند بذر انقلاب را آبیاری نماید. از قرار معلوم گردانندگان "سازمان انقلابی..." چنین می نمایانند که نمی توانند یاد و خاطره رفقای جانباخته گذشته شان، یعنی همسنگران گذشته های اکونومیستی و رویزیونیستی شان را فراموش کنند. در واقع به نمایش گذاشتن همین پیوند عاطفی گسترده و عمیق غیر اصولی با رفقای جانباخته گذشته، خود یکی از نشانه های عدم موضعگیری اساسی و قاطع آنها علیه اکونومیزم "گروه انقلابی ..." و رویزیونیزم "سازمان رهایی..." است.
اجمالا باید گفت که "جنبش چپ" شعله یی موجود در زمان کودتای هفت ثور 1357 و تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیزم شوروی، رویهمرفته جانبازانه و فداکارانه در مبارزه علیه رژیم کودتا و مقاومت علیه اشغالگران سوسیال امپریالیست شوروی سهم گرفتند و تعداد زیادی از منسوبین این جنبش در جریان پیشبرد این مبارزه و مقاومت جان باختند. روحیه فداکارانه و جانبازانه میهنی و ملی آنها می تواند – و باید – مشعل راه مبارزه و مقاومت میهنی و ملی علیه اشغالگران کنونی و رژیم دست نشانده شان تلقی گردد.
ولی اگر با چشمان باز و مغز کنجکاو و بدور از شعار دهی های روشنفکرانه غالبا خشک و خالی به موضوع بنگریم، می توان پرسش نمود که چگونه و به چه صورتی آن جانباختگان گذشته، حتی در سطح صرف میهنی و ملی، در طول سال هاییکه نویسندگان سطور مورد بحث در درون سازمان رهایی، در این سطح یا در آن سطح، عامل و حامل تسلیم طلبی های سازمان متذکره بوده اند، مشعل راه مبارزاتی میهنی و ملی شان تلقی می شده اند؟
اما در سطح بالاتر از مبارزه و مقاومت میهنی و ملی و طبق معیار ها و سنجش های مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی باید قاطعانه گفت که خون های ریخته شده در پای مشی های مبتنی بر رویزیونیزم، انقلاب اسلامی خواهی، جمهوری اسلامی خواهی، شعار دهی های مذهبی، برآمد های مذهبی، پوشش های مذهبی و... به هیچ وجهی نمی تواند بذر انقلاب را آبیاری نماید و مشعل فروزان روشنی بخش راه رهایی زحمتکشان باشد.
3 - «  اشغال افغانستان در اواخر دهه هفتاد میلادی زیر نام به اصطلاح سوسیالیزم و کمونیزم، ضربه ای جبران ناپذیری بر اندیشه چپ وارد نمود و این باعث شد تا توده ها را هرچه بیشتر از این جنبش فاصله دهد.... جبران این خیانت به طبقه کارگر و کمونیزم، سال های طولانی را خواهد طلبید.» ( صفحه 1 و 2  سند )
درینمورد باید روی چند مطلب انگشت گذاشت:
الف - منطقا «ضربه جبران ناپذیر» ضربه ای است که هیچگاه جبران نخواهد شد. پس ضربه ای که جبران آن سال های طولانی را خواهد طلبید، نمی تواند ضربه جبران ناپذیر باشد. تناقض گویی در برنامه سیاسی امر غیر اصولی و مضری است و اگر ضربه آن جبران ناپذیر نباشد حد اقل به سختی قابل جبران است!
ب – این صرفا اشغال افغانستان زیر نام به اصطلاح سوسیالیزم و کمونیزم نبود که بر اندیشه چپ ضربه شدید وارد کرد. اگر خود چپ شعله یی، حتی قبل از تجاوز و اشغالگری سوسیال امپریالیست ها، مبارزه کمونیستی علیه رویزیونیزم و سوسیال امپریالیزم شوروی را به فراموشی نمی سپردند و در عین حال به مشی های اسلامی در نظر و عمل پناه نمی بردند و در یک کلام خط مشی کمونیستی شفاف و روشنی می داشتند، به یقین تاثیرات منفی ضربه متذکره تا حد زیادی در همان زمان خنثی می شد.
پ – مشکل اولیه در اواخر دهه هفتاد قرن گذشته آن نبود که توده ها هر چه بیشتر از جنبش چپ شعله یی فاصله گرفتند. مشکل اولیه آن بود که سازمان های سیاسی چپ شعله یی، قبل از توده های تحت تاثیر این جنبش، از خط مشی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی ( در آن وقت مائوتسه دون اندیشه ) فاصله گرفتند و یا از قبل فاصله داشتند و اسلام بازی و مسلمان نمایی پیشه کرده بودند و این یعنی تسلیم طلبی ایدیولوژیک – سیاسی در قبال انتی کمونیزم مقاومت اسلامی ضد " شوروی " و صحه گذاشتن نظری و عملی روی این موضوع که گویا با توسل به کمونیزم و مبارزات کمونیستی نمی توان کاری انجام داد. این امر به نوبه خود تاثیرات منفی مهمی روی توده ها در دوری شان از اندیشه چپ بجا گذاشت. در واقع تا حد زیادی برخلاف آنچه که در مورد دنباله روی چپ از توده ها در آن زمان، معروف است، این ما بودیم که در ابتدا خود از لحاظ اندیشه یی به راست افتادیم و توده های طرفدار جنبش خود را نیز با خود بطرف راست بردیم. در واقع پس از آن بود که توده های مبارز از ما جلو تر رفتند و ما به دنباله روی از آنها پرداختیم. این موضوعی نیست که با ماستمالی بتوان از روی آن گذشت و با چشم بستن بر روی انحرافات گذشته خود مان، به شعار دهی های خشک و خالی دهن پرکن پرداخت.   
4 – " تکه پاره شدن افغانستان توسط فاشیست های مذهبی ( جهادی و طالبی ) بعد از خروج روسها، عرصه را بر فعالیت جنبش چپ تنگتر نمود که مبارزه برای ایجاد حزب طبقه کارگر با دشواری های بیشتری همراه گشت. » ( صفحه 2 سند )
ذکر عبارت « خروج روسها » درینجا می تواند آزار دهنده تلقی گردد و به نحوی بیان کننده مطلب به اینگونه است که گویا روس ها اجبارا از افغانستان خارج نشدند بلکه به دلخواه خود شان ازین کشور رفتند.
در مورد موضوع مبارزه برای ایجاد حزب طبقه کارگر در افغانستان، قبل از هر چیزی باید گفت که مشکل اصلی، از همان ابتدای براه افتادن جنبش چپ شعله یی، مشکل ایدیولوژیک – سیاسی درونی خود این جنبش بوده است. اگر این جنبش خود درینمورد مشکل نمی داشت، هم اصولی، هم مفید و هم ممکن بود که در همان ابتدای تشکیل " سازمان جوانان مترقی " در 13 میزان 1344، بجای تشکیل چنین سازمانی، حزب کمونیست مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ( آن وقت مائوتسه دون اندیشه ) در افغانستان تشکیل می گردید. بار دیگر در زمان مصادف با کودتای هفت ثور 1357 توسط رویزیونیست های مزدور سوسیال امپریالیزم شوروی، وقتی جنبش وحدت طلبانه میان بخش های مختلف جنبش چپ شعله یی براه افتاد، هیچ بخشی، به شمول کمیته تدارک برای تشکیل حزب کمونیست افغانستان، نتوانست به موضوع تشکیل حزب کمونیست در کشور برخورد ایدیولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی درست داشته باشد و در واقع به همین خاطر یکبار دیگر چانس تشکیل حزب از دست رفت.  
اما در ایام بعد از هزیمت اشغالگران سوسیال امپریالیست از افغانستان و یکسال قبل از آنکه بنیادگرایان جهادی و ملیشه های متحد شان، قدرت را از بقایای رژیم مزدور نجیب در کابل تحویل بگیرند، "حزب کمونیست افغانستان" در نتیجه وحدت چند گروپ مارکسیست – لنینیست – مائوئیست افغانستانی و پس از پیشرفت عمدتا موفقیت آمیز پروسه مبارزاتی آغاز شده در میان   آنها  برای وحدت، در اول می 1991 تشکیل گردیده و اعلام موجودیت کرد و مرامنامه و اساسنامه خود را منتشر ساخت. در شرایطی که گروپ های سابقه ای مثل " سازمان رهایی..."، "ساما"، " اخگر" و غیره یا کلا منحل گردیدند و یا سال های سال "بی زبان" شدند، این حزب کمونیست افغانستان و سائر گروپ های مارکسیست – لنینیست – مائوئیست بودند که تداوم حیات مبارزاتی جنبش چپ شعله یی را با خط شفاف کمونیستی حفظ کردند و طبق توان مبارزات شان را علیه دولت ارتجاعی جهادی و سپس امارت اسلامی طالبان پیش بردند.
سپس در وضعیتی که یکبار دیگر افغانستان مورد تجاوز و اشغالگری امپریالیستی به رهبری امپریالیست های امریکایی قرار گرفت، باز هم یک پروسه مبارزاتی وحدت طلبانه میان جناح های مختلف مارکسیست – لنینیست – مائوئیست شکل گرفت و در طی یک دوره مبارزاتی تقریبا دو ونیم ساله عمدتا به موفقیت انجامید و با تدویر کنگره وحدت جنبش کمونیستی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی در کشور و تصویب برنامه و اساسنامه حزب واحد، حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان تشکیل گردید. مشمولین پروسه وحدت جنبش کمونیستی م ل م و سپس حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، از همان ابتدای تجاوز امپریالیست های امریکایی و انگلیسی و اشغال کشور و شکلگیری رژیم دست نشانده اشغالگران، علیه اشغالگران و خاینین ملی دست نشانده شان به مخالفت برخاستند و خواست برپایی مقاومت ملی مردمی و انقلابی علیه آنها را با صراحت و شفافیت مطرح کردند و طبق توان شان مبارزه درین مسیر را پیش بردند. این در حالی بود که " سازمان های نیرومند سابقه دار چپی" در منجلاب تسلیم طلبی و حتی تسلیم شدگی دست و پا می زدند.
حالا ما واقعا خرسندیم که کسانی از منسوبین سابق " سازمان رهایی افغانستان"، بعد از هفت سال همراهی و همگامی با تسلیم طلبی های سازمان مذکور تلاش می نمایند که بنام " سازمان انقلابی افغانستان " از تسلیم طلبی مذکور گسست نمایند. ولی در عین حال خواهان آن نیز هستیم و تاکید می نماییم که پیشروی در مسیر این گسست قاطعانه دنبال گردد و واقعا به یک گسست همه جانبه ایدیولوژیک – سیاسی علیه کل تاریخ و کلیت خط ایدیولوژیک – سیاسی سازمان رهایی انکشاف یابد.
در واقع این پیوند های ناگسسته " سازمان انقلابی ... " با " سازمان رهایی ... " است که این سازمان را وا می دارد تا در مبحث مربوط به حزب و تشکیل حزب، آنچنان هوایی و به دور از واقعیت های موجود در جامعه حرف بزند که گویی اصلا در شرایط جامعه افغانستان بسر نمی برد. " سازمان انقلابی... " در اولین بحث خود در مورد " حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان"، مدعی شد که چون این حزب خارج کشوری است و گویا در داخل کشور حضور ندارد، نمی تواند یک حزب حقیقی تلقی گردد. سپس وقتی ما بحث " سازمان انقلابی... گسست تاقصی از سازمان رهایی... " را مطرح کردیم، ناگهان این سازمان بحث " انجوایزم " را علیه ما مطرح کرد و از این لحاظ حزب را در پهلوی " سازمان رهایی ... " قرار داد. بعدا نکته اصلی مورد اختلافش با حزب را اختلاف بر سر تاریخچه جنبش چپ افغاستان اعلام کرد. آخرین بحث این سازمان در مورد حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان این است که این حزب از موثریت مبارزاتی لازم در جامعه افغانستان برخوردار نیست. دیده شود که باز هم چه نکته یا نکات "تازه ای" به عنوان نکته یا نکات اصلی مورد اختلاف با حزب توسط سازمان متذکره عنوان می گردد.    
5 -  « یاز دهم سپتامبر 2001 نقطه عطفی بود که پای امپریالیزم امریکا را به کشور ما باز کرد. این خواب دیرینه دولت امریکا بود که از سال ها آن را می دید و برای عملی کردن اش لحظه شماری می کرد.... کنفرانس بن و نصب دوباره ائتلاف شمال به خاطر تامین منافع ایالات متحده بر گرده مردم افغانستان یکی از جنایاتی است که تجاوزگران امریکایی در کنار ده ها جنایت دیگر در حق مردم ما روا داشتند.... قدر مسلم است که حضور امریکا در افغانستان به تشدید رقابت میان امپریالیست ها خواهد انجامید و این کشور ما خواهد بود که بار دیگر قربانی رقابت های امپریالیستی خواهد شد. خرد و خمیر شدن افغانستان توسط کشورهای تجاوزگر و منطقه ( که به نحوی آتش بیار معرکه اند ) بار دیگر روزگار سیاه تری نسبت به دوران اشغال توسط شوروی را بر توده های وطن ما حاکم خواهد کرد. تاریخ امپریالیزم نشان داده است که با باز شدن پای شان به کشور های دیگر، ارمغانی جز فقر، تباهی، جنایت، اسارت، فساد، ذلت، غارت، نابودی تمامی زیربناهای اقتصادی و غیره ، چیزی برای شان نداشته است. » ( صفحات 2 ، 3 و 4 سند )
تجاوز و اشغالگری امپریالیستی تحت رهبری امپریالیست های امریکایی به افغانستان را درینجا بصورت " باز شدن پای امپریالیزم امریکا به کشور ما " و " حضور امریکا در افغانستان " توصیف کردن، قطعا علامتی از گسست ناقص " سازمان انقلابی ... " از تسلیم طلبی های " سازمان رهایی... " است.
همین گونه مطرح شدن موضوع « نصب دوباره ائتلاف شمال بر گرده مردم افغانستان» بصورت برجسته ترین موضوع مورد تاکید نیز علامت دیگری از همین گسست ناقص است. چرا نباید درینجا از کلیت " رژیم دست نشانده " حرف نزد و صرفا موضوع ائتلاف شمال را پیش کشید؟ آیا روشن نیست که یکی از وجوهات تسلیم طلبی " سازمان رهایی ... "، انصراف از موضعگیری علیه کلیت رژیم دست نشانده و موضعگیری صرف علیه جنگ سالاران و جنایتکاران جنگی و در کل بنیاد گرایان درون رژیم و مشخصا "ائتلاف شمال" است؟
بر علاوه در موضوع تجاوزگری و اشغال امپریالیستی جاری نکته عمده عبارت است از مستعمره شدن افغانستان و پامالی حقوق و آزادی های مردمان افغانستان توسط متجاوزین اشغالگر است. موضوع تشدید رقابت میان امپریالست ها با وجودی که کماکان یک موضوع اصلی باقی می ماند، از عمدگی برخوردار نمی باشد. درینجا از یکطرف هیچ حرفی از پامالی حقوق و آزادی های مردمان افغانستان توسط متجاوزین اشغالگر به میان نمی آید و از جانب دیگر امپریالیست های اشغالگر و کلیت رژیم دست نشانده به مثابه دشمن عمده مشخص نمی گردد.
6 - « تدویر کنفرانس بن، لویه جرگه های اضطراری و تصویب قانون اساسی، انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات پارلمانی و مفاهیمی چون دموکراسی، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، برابری حقوق زن و مرد، ایجاد ده ها حزب و نهاد مدنی، بازار آزاد و غیره در پناه هزاران سرباز امریکایی و ناتو از مفاهیم و پدیده هایی اند که چکمه پوشان امریکایی و غیر امریکایی برای کشور ما عنوان کردند که تمامی آنها جز خدمت به منافع امریکا و کشور های دیگر امپریالیستی، کاری انجام نمی دهند. ذوق زده شدن عده ای از چپی ها با شنیدن چنین مقولاتی در حقیقت گذاردن مهر تائید بر پروژه های امریکایی در کشور ما می باشد. » ( صفحات 3 و 4 سند )
آیا عده ای از چپی های سابق با شنیدن و دیدن مفاهیم و پدیده های نیولیبرالی اشغالگرانه امپریالیستی در افغانستان، صرفا ذوق زده شده اند؟ نخیز چنین نیست. چپی های سابق تسلیم شده به اشغالگران بخش مهمی از رژیم دست نشانده را تشکیل می دهند و نقش های مهمی در خدمت به اشغالگران بازی می نمایند. برای اثبات این موضوع می توانیم به نقش " عالیجناب" رنگین دادفر سپنتا به مثابه مذاکره چی اصلی برای تدوین نهایی پیش نویس"توافقنامه استراتژیک افغانستان و امریکا" و قبلا پیشبرد وزارت خارجه رژیم، نقش " محترمه " سیما ثمر در ریاست "کمسیون مستقل حقوق بشر" و قبلا پیشبرد وزارت امور زنان رژیم، نقش " محترمه " حبیبه سرابی در پیشبرد کار های ولایت بامیان رژیم، نقش داود نجفی در پیشبرد کارهای وزارت ترانسپورت و هوانوردی ملکی رژیم و غیره اشاره نماییم. 
این موضوع خیلی خیلی فراتر از " مهر تائید گذاردن بر پروژه های امریکایی " است. از دو جهت: اولا آنچه وجود دارد خدمت به پروژه های اشغالگران و بالا تر از آن گردانندگی وطنفروشانه این پروژه ها است و نه صرفا مهر تائید گذاردن بر آنها و ثانیا پروژه های اشغالگران صرفا به پروژه های امریکایی محدود و منحصر نمی گردد. امپریالیست های امریکایی در اشغال افغانستان ده ها متحد امپریالیستی و ارتجاعی نیز در پهلوی خود دارند و آنها نیز هر یکی " پروژه های " خود را دارند.
حتی اگر از تسلیم شدگان سابقا چپ بگذریم و تسلیم طلبان یا نیمه تسلیم شدگان را مورد توجه دهیم، در مورد آنها نیز می بینیم که موضوع صرفا " ذوق زده شدن " نبوده و نیست. این ها نیز تا حد زیادی به " پروژه های " اشغالگرانه امپریالیست های امریکایی و متحدین شان در عمل خدمت می نمایند و به گردانندگی تسلیم طلبانه این " پروژه ها " مصروف هستند.     
7 - « در شرایطی که کشور ما توسط نیروهای ایالات متحده امریکا اشغال شده است، سازمان انقلابی افغانستان راهی جز مبارزه با آن نداشته و این مبارزه ممکن نیست تا تشکیلات قوی، مستحکم و استوار بر ایدیولوژی مارکسیستی نداشته باشد. لذا اولین گامی را که سازمان انقلابی بر می دارد، ساختن تشکیلات منضبط، متشکل کردن افراد پراگنده در جنبش، سازماندهی توده ها و وحدت اصولی با سازمان ها و گروه های چپ انقلابی خواهد بود. » ( صفحه 4 سند )
همانطوری که قبلا گفتیم افغانستان صرفا توسط نیروهای متجاوز امپریالیست های امریکایی اشغال نشده است، بلکه ده ها قدرت امپریالیستی و ارتجاعی متحد امریکا نیز درین کار شریک هستند. مسلما باید علیه اشغالگران – و همچنان رژیم دست نشانده شان – این خاینین ملی دست نشانده اشغالگران = مبارزه و مقاومت نمود. اما ناممکن دانستن این مبارزه بدون تشکیلات قوی، مستحکم و استوار بر ایدیولوژی مارکسیستی قطعا نادرست است. در هر حالتی می توان مبارزه علیه اشغالگران و دست نشاندگان شان را طبق توان پیش برد. در واقع در جریان پیشبرد همین مبارزه است که می توان – و باید – بطرف قوی شدن، استحکام یافتن و استوار شدن هر چه بیشتر بر ایدیولوژی مارکسیستی پیش رفت. پیش شرط قرار دادن موجودیت یک تشکیلات قوی، مستحکم و استوار مارکسیستی برای پیشبرد هر نوع مبارزه ای علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده، توسط " سازمان انقلابی ... " به این معنی است که این سازمان در شرایط فعلی هیچ برنامه نظری و عملی مبارزاتی دیگری جز تقویت و استحکام تشکیلات خود نداشته باشد و این باز هم وجه دیگری از عدم گسست قاطع این سازمان از تسلیم طلبی های " سازمان رهایی " است.
8 - « مبارزه در شرایط کنونی دشوارتر از هر زمان دیگر است، زیرا از یکطرف حضور امپریالیزم امریکا و 37 کشور جهان در افغانستان با هزاران جاسوس و استخباراتچی که در صورت احساس خطر به شکار انقلابیون خواهند پرداختند و از سوی دیگر حاکم بودن نیروهای مذهبی در هر گوشه و کنار کشور که اولین دشمنان شان را نیروها و افراد وابسته به جنبش چپ مائوتسه دون اندیشه افغانستان می دانند و به حق می گویند که شعله ای ها از همه خطرناکتر اند، بر دشواری کار و مبارزه ما می افزاید. »
« سازمان انقلابی افغانستان با مطالعه دقیق شرایط کنونی کشور و تحلیل مشخص از اوضاع مشخص، در کنار مبارزه مخفی و زیر زمینی تا حد امکان از شرایط علنی برای گسترش شبکه های سازمانی و تشکیلاتی اش سود خواهد برد. " ( صفحه 5 سند )
دو مطلب نقل شده فوق از " برنامه سازمان انقلابی... " با هم متناقض اند. اگر شرایط کنونی قسمی است که در پهلوی مبارزه مخفی، امکان گسترش شبکه های تشکیلاتی یک سازمان انقلابی با استفاده از شرایط علنی موجود است، پس نمی توان گفت که مبارزه در شرایط کنونی دشوار تر از هر زمان دیگر است. مثلا خیلی روشن است که در زمان حضور اشغالگرانه نیروهای نظامی سوسیال امپریالیستی در افغانستان و حاکمیت پوشالی رژیم کودتای هفت ثور، هیچ بخشی از چپ افغانستان در مورد استفاده از شرایط علنی برای گسترش شبکه های تشکیلاتی خود نمی توانست صحبتی داشته باشد. اما در شرایط فعلی نه تنها چنین صحبت هایی می تواند مطرح گردد، بلکه عملا نیز از چنین شرایطی استفاده می گردد. پس در شرایط فعلی نظرا و عملا و تا حد معینی استفاده از اشکال علنی مبارزه ممکن است و در واقع همین وضعیت، جنبه خطرناک شرایط فعلی برای منسوبین جنبش چپ افغانستان را تشکیل می دهد و نه خطر فوری شکار قهری انقلابیون توسط نیروهای مذهبی. در واقع باید گفت که شیوه عمده فعلی شکار انقلابیون توسط امپریالیست ها و مرتجعین مربوط به رژیم دست نشانده، استفاده از " دام و دانه " است و نه تیر و خنجر. همه منسوبین جنبش چپ افغانستان را عمدتا باید از همین خطر عمده موجود، که پر و بال صد ها و بلکه هزاران تن از منسوبین سابق جنبش چپ کشور و حتی منسوبین فعلا فعال آن را بسته است، برحذر داشت. البته خطر سرکوب قهری نمی تواند وجود نداشته باشد، اما این خطر فعلا خطر عمده باالفعل نیست.
منسوبین فعال فعلی جنبش چپ افغانستان باید از لحاظ مبارزاتی خیلی پیشرفت و گسترش داشته باشند تا به نیروی باالفعل خطرناک برای مرتجعین مذهبی حاکم مبدل شوند. فعلا در چنین موقعیتی قرار ندارند. برای سیاف و ارغندیوال و شیخ آصف و غیره، ملالی جویا و سیما ثمر خیلی خیلی بیشتر از فلان چهره سرشناس " سازمان انقلابی ... " در شرایط فعلی، می توانند چهره های چپ شعله یی به حساب آیند. در واقع همین چهره های " چپ "، در شرایط فعلی به مراتب بیشتر از مذهبیون مرتجع فوق الذکر می توانند و توانسته اند با استفاده از " دام و دانه " فراهم شده توسط اشغالگران به شکار منسوبین جنبش چپ بپردازند. نادیده گرفتن این خطر عمده موجود توسط " سازمان انقلابی .. " خود وجه دیگری از گسست غیر قاطع این سازمان از تسلیم طلبی " سازمان رهایی ... " است.        
9 - « در شرایطی که امپریالیست ها در جشن و پایکوبی مرگ کمونیزم، قهقهه شادی سر می دهند، در شرایطی که به گمان خود آخرین میخ را بر تابوت کمونیزم کوبیده و ایدیولوگ های آن " پایان تاریخ " را اعلام می دارند؛ صفیر گلوله های انقلابیون از نیپال، فلیپین، سریلانکا، هند و بنگلادیش گرفته تا پیرو، کلمبیا، بولیوی، ونزویلا، و اقصی نقاط جهان، این قهقهه را دمر حلقوم شان می خشکاند. » ( صفحه 5 و 6 سند )
فعلا در نیپال و بنگله دیش، خبری از صفیر گلوله های انقلابیون در میان نیست. " ببر های تامیل " یک نیروی ناسیونالیست تامیل بود نه یک نیروی انقلابی تحت رهبری کمونیست ها و بر علاوه فعلا صفیر گلوله ای ندارند. نبرد کنندگان بولیوی و کلمبیا را نمی توان نیروهای انقلابی تحت رهبری کمونیست های اصیل به حساب آورد. آیا منظور از صفیر گلوله های انقلابیون در ونزویلا، صفیر گلوله های تمرینی اردوی دولتی ونزویلا است یا صفیر گلوله های نیروی دیگری که ما از وجود آن اطلاع نداریم؟
جنگ خلق در هند ادامه دارد و شکوهمندانه در حال قوت گرفتن و گسترش هست. جنگ خلق در فلیپین نیز وجود دارد و همین گونه جنگ خلق در پیرو، که علیرغم تاثیرگذاری های خط انحرافی کماکان، ولو در سطح ضعیفی، ادامه دارد. ما باید در مورد این جنگ ها و ضرورت ادامه و گسترش شان و همچنان در مورد ضرورت برپایی و پیشبرد جنگ های دیگری از همین قبیل حرف بزنیم و در مورد شان تبلیغ نماییم و نه در مورد هرگونه مبارزه مسلحانه موجود و ناموجود در این یا آن کشور جهان. براه انداختن تبلیغات بی پایه و درهم و برهم درین مورد صرفا نشاندهنده درهم و برهم بودن خط مبلغینی است که اینگونه تبلیغات را براه می اندازند.
مقدم بر همه، ما باید روی ضرورت صفیر گلوله های انقلابیون در کشور خود تاکید نماییم و برای برپایی و پیشبرد جنگ انقلابی در افغانستان تبلیغ و ترویج و سازماندهی نماییم و به شدت سعی کنیم که مصداق ضرب المثل معروف ( من آنم که رستم بود پهلوان ) و یا داستان سلطان عاشق اژدها نباشیم.     


بخش دوم
مباحث قابل انتقاد در
" برنامه سازمان انقلابی افغانستان "


10 - «  ماده اول – سازمان انقلابی افغانستان معتقد به م ل ا بوده که با تحلیل مشخص از اوضاع برای تحقق کمونیزم در افغانستان تلاش می نماید و با دفاع از منافع زحمتکشان، در راه کسب قدرت سیاسی، ایجاد جامعه دموکراتیک نوین و گذار به سوسیالیزم و کمونیزم تلاش می ورزد و درین راه کوچکترین تبانی با دشمنان طبقاتی پرولتاریا را خیانت به ایدیولوژی طبقه کارگر می داند. » ( صفحه هفتم سند )
« در انقلاب دموکراتیک نوین، پرولتاریا نیروی رهبری کننده است که با متشکل نمودن دهقانان ( به عنوان نیروی عمده ) و خرده بورژوازی با گسترش نیروی خودی، جلب نیروی بینابینی ( بورژوازی ملی ) و تجرید دشمن به اعلی درجه، راه پیروزی انقلاب را هموار می سازد. » ( صفحه هشتم سند )
« پرولتاریا جهت استفاده از تضاد میان بورژوازی ملی و امپریالیزم و تجرید دشمن به اعلی درجه با بورژوازی ملی متحد می شود. » ( صفحه یازدهم سند )
« ماده چهاردهم –  تشکیل جبهه متحد ملی یکی از ابزار های دیگر انقلاب دموکراتیک نوین است. تشکیل این جبهه چیزی جز وحدت پرولتاریا با بورژوازی ملی نیست. این جبهه که شکل و فورم خاصی ندارد، عبارت از یک نوع همسویی میان پرولتاریا و بورژوازی ملی جهت برانداختن دشمن مشترک می باشد. پرولتاریا درین جبهه با بورژوازی ملی سیاست وحدت – مبارزه را در پیش می گیرد. » ( صفحه چهاردهم سند )
تحقق کمونیزم در افغانستان؟  این فرمولبندی نادرست است. ما می توانیم – و باید - بخاطر پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و سپس گذار به انقلابی سوسیالیستی در افغانستان تلاش نماییم؛ اما جامعه کمونیستی فقط می تواند یک جامعه جهانی باشد. به همین جهت رسیدن به کمونیزم صرفا می تواند به سویه جهانی ممکن و میسر گردد و نه فقط صرفا در جامعه افغانستان.
یک حزب یا سازمان کمونیستی در اصل نماینده سیاسی و پیشآهنگ سیاسی طبقه کارگر است و نه نماینده سیاسی و پیشآهنگ سیاسی تمامی زحمتکشان، که در شرایط فعلی افغانستان، طبقات کارگر و دهقان و قشر پایین خرده بورژوازی را در بر می گیرد. ما قبلا در افغانستان سازمانی داشتیم بنام " سازمان کارگران و دهقانان خراسان" که یک نام گذاری نادرست بود. هم اکنون در پاکستان حزبی وجود دارد بنام " حزب کارگر دهقان پاکستان" ( پاکستان مزدور کیسان پارتی ) که ایضا یک نام گذاری نادرست است. اینگونه سازمان ها و احزاب را باید یک جبهه سیاسی دانست و یک سازمان یا حزب سیاسی واحد. در واقع مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم ایدیولوژی طبقه کارگر است که سند خود نیز در قسمت اخیر جمله نقل شده در فوق، روی آن تاکید نموده است.     
طی طریق مسیر طولانی مبارزه برای پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و سپس گذار به انقلاب سوسیالیستی در افغانستان و پس از آن حرکت به سوی جامعه جهانی بی طبقه به سویه بین المللی، پر از نشیب و فراز و مملو از پیچ و خم ها خواهد بود و نه یک مسیر صاف و هموار و از پیش اسفالت شده که شما بتوانید در آن به یک پیشروی پیوسته و بدون کوچکترین تبانی با دشمنان طبقاتی طبقه کارگر و طبقات دیگر غیر دشمن با طبقه کارگر، ادامه دهید، که اگر چنین کردید به ایدیولوژی طبقه کارگر خیانت کرده اید.
در مرحله انقلاب دموکراتیک نوین اتحاد جبهه یی با بورژوازی ملی ضرور است و متحقق ساختن این ضرورت بدون تبانی های معینی با بورژوازی ملی ممکن نیست و مسلما کسی نمی تواند درینمورد شک داشته باشد که بورژوازی ملی نیز طبقه کارگر را استثمار می نماید و نهایتا غیر از دشمن طبقاتی طبقه کارگر چیز دیگری نمی تواند باشد. در همین مرحله از انقلاب، طبقه کارگر برای انقلاب ارضی می جنگد که محور اصلی مبارزاتی طبقه دهقان مبنی بر دستیابی دهقانان به مالکیت شخصی بر زمین است. این در حقیقت تبانی ای است به نفع طبقه دهقان. از اینها گذشته، انقلاب دموکراتیک نوین در اصلیت خود یک انقلاب بورژوا دموکراتیک است. وضعیت مستعمراتی – نیمه فیودالی یا نیمه فیودالی – نیمه مستعمراتی جامعه، طبقه کارگر و کمونیست ها را ناگزیر می سازد که برای گذار به انقلاب سوسیالیستی مرحله انقلاب دموکراتیک نوین را از سر بگذرانند و درین مرحله اجبارا تبانی هایی با بورژوازی ملی ( دشمن طبقاتی) و طبقات دهقان و خرده بورژوازی ( طبقات غیر خصمانه، ولی در هر حال بیگانه ) داشته باشد، چرا که بدون این تبانی ها، انقلاب دموکراتیک نوینی در کار نخواهد بود و بدون انقلاب دموکراتیک نوین گذار به انقلاب سوسیالیستی در چنین جوامعی ممکن نخواهد شد.    
پس از گذار اولیه به انقلاب سوسیالیستی، بازهم جبهه متحد انقلابی به عنوان یکی از سه سلاح انقلاب مورد نیاز است و البته ترکیب طبقاتی آن با جبهه متحد زمان انقلاب دموکراتیک نوین فرق خواهد داشت. درین مرحله بورژوازی ملی دیگر یک متحد سیاسی طبقه کارگر نخواهد بود، بلکه طبقه ای خواهد بود که آماج انقلاب قرار خواهد گرفت. همچنان در جریان پیشبرد انقلابات فرهنگی متعدد در جامعه سوسیالیستی، تا زمانی که مبارزه علیه این یا آن طبقه در میان باشد، خواهی نخواهی و به نحوی از انحاء، در پهلوی حزب کمونیست و ارتش انقلابی، جبهه متحد انقلابی یعنی اتحاد سیاسی چند طبقه یی برای پیشبرد مبارزه مورد نیاز خواهد بود  ولی در گذار جهانی بطرف کمونیزم دیگر بطور کل نه صحبتی از عدم تبانی با دشمنان طبقاتی طبقه کارگر در میان خواهد بود و نه هم تبانی با طبقات غیر دشمن، چرا که کلیت بافت طبقاتی در جامعه و جهان مورد آماج مبارزات انقلابی قرار خواهد داشت.
درینجا تذکری در مورد بافت طبقاتی اساسی جبهه متحد انقلابی در مرحله انقلاب دموکراتیک نوین لازم است. ستون فقرات جبهه متحد انقلابی در مرحله انقلاب دموکراتیک نوین، اتحاد طبقه کارگر و طبقه دهقان است و نه اتحاد طبقه کارگر و بورژوازی ملی. بدون برقراری این اتحاد و در حالیکه مثلا طبقه دهقان در اتحاد با بورژوازی ملی قرار داشته باشد، در واقع انقلاب دموکراتیک نوینی در کار نخواهد بود.
جبهه متحد شکل و فورم خاص تعیین شده از قبل ندارد و نظر به اوضاع و احوال مبارزه می تواند اشکال و فورم های مختلفی بخود بگیرد. اما ازین گفته نباید اینطور مفهوم گرفته شود که جبهه متحد در هیچ حالت و وضعیتی اصلا شکل و فورم مشخص و معینی نمی تواند داشته باشد. اگر این جبهه در هیچ حالت و وضعیتی شکل و فورم معین و مشخصی بخود نگیرد، چگونه می تواند وجود داشته باشد؟ برعلاوه همانطوری که قبلا گفتیم ستون فقرات جبهه متحد را اتحاد کارگران و دهقانان تکشل می دهد و نه اتحاد میان طبقه کارگر و بورژوازی ملی و آنهم یک اتحاد دایما بی شکل و بی فورم. جبهه متحد یک سلاح غیر قابل انصراف برای انقلاب است، در حالیکه اتحاد میان طبقه کارگر و بورژوازی ملی علیه دشمن مشترک در تمامی مراحل مبارزاتی انقلاب دموکراتیک نوین حتمی نیست. به همین جهت اتحاد با بورژوازی ملی برای پیشبرد مبارزه برای انقلاب دموکراتیک نوین، یک پیش شرط قطعی نیست و سند خود نیز درینمورد به درستی و در تناقض با گفته های دیگرش تاکید دارد. در سطور بعدی این نوشته مجددا روی این بحث برخواهیم گشت.
11 - « ماده سوم – مرحله انقلاب ما، انقلاب ملی – دموکراتیک است که با دو وظیفه ملی ( بیرون راندن اشغالگران ) و دموکراتیک ( سرنگونی فیودالیزم ) تکمیل می گردد. این دو وظیفه ( با اینکه جنبه ملی آن ارجحیت دارد ) جدا ناپذیر بوده، در یک مرحله به اجرا در می آید. در کشور های مستعمره – نیمه فیودالی، انقلاب دموکراتیک نوین یگانه راه رسیدن به سوسیالیزم و گذار به کمونیزم می باشد که در شرایط کنونی وظیفه اصلی سازمان ما را می سازد. » ( صفحات هفتم و هشتم سند )
« ماده یازدهم – سازمان ما با اعتقاد به م. ل. ا. دو برنامه ( حد اقل و حد اکثر ) دارد. برنامه حد اقل آن به سر رساندن انقلاب دموکراتیک نوین و برنامه حد اکثر آن را انجام انقلاب سوسیالیستی، استقرار سوسیالیزم و گذار به کمونیزم تشکیل می دهد. » ( صفحه دوازدهم و سیزدهم سند )
صرفا کشور های مستعمره – نیمه فیودالی به انقلاب دموکراتیک نوین نیاز ندارند، بلکه کشور های نیمه فیودالی – نیمه مستعمره نیز به چنین انقلابی ضرورت دارند. ما معمولا از ضرورت این انقلاب برای گذار به انقلاب سوسیالیستی در چنین کشور هایی صحبت می نماییم. اما چیزی بصورت گذار از سوسیالیزم به کمونیزم وجود ندارد. سوسیالیزم خود مرحله گذار انقلابی از سرمایه داری به کمونیزم است. به همین جهت به گفته مائوتسه دون، دینامیزم سوسیالیزم در بی قراری دایمی انقلابی آن برای گذار به کمونیزم است و اگر کاملا مستقر شد از این دینامیزم خود محروم می گردد و در نهایت به عقب بر می گردد. به عبارت دیگر گذار به کمونیزم خود همان سوسیالیزم است و نه چیز دیگری. ( به کتاب نقد از سیاست اقتصادی شوروی مراجعه شود ).
12 - « با سرمایه گذاری های امپریالیستی در کشور ما و توسعه تولید و تجارت، این طبقه روز تا روز از کمیت و آگاهی بیشتری برخوردار خواهد شد و بالاخره نقش اش را به عنوان رهبر انقلاب ایفا خواهد کرد، زیرا این طبقه در انقلاب جز زنجیر های دستش چیزی از دست نخواهد داد. » ( صفحه نهم سند )
 پس باید منتظر بمانیم تا با سرمایه گذاری های امپریالیستی در کشور ما و توسعه تولید و تجارت، طبقه کارگر روز تا روز از کمیت و آگاهی بیشتری برخوردار گردد و باالاخره نقشش را به عنوان رهبر انقلاب ایفا نماید؟ درینصورت تکلیف انقلاب دموکراتیک نوین، یعنی انقلابی که ضرورت آن در واقع بخاطر کمیت نسبتا اندک کارگران در شرایط نیمه فیودالی – مستعمراتی و یا نیمه مستعمراتی = نیمه فیودالی و به بیان دیگر در شرایط ماقبل سرمایه داری مطرح می گردد،  چه خواهد شد؟
طبقه کارگر از طریق سرمایه گذاری های امپریالیستی در کشور ما و توسعه تولید و تجارت نمی تواند به آگاهی انقلابی کمونیستی دست یابد. این آگاهی انقلابی باید توسط کمونیست ها در میان طبقه کارگر برده شود. اگر توده های کارگران خود بتوانند به صورت خود بخودی به چنین آگاهی ای دست یابند، نقش انقلابیون کمونیست را درین میان چگونه می تتوان تعریف نمود؟ کارگران بصورت خودبخودی فقط قادر اند به آگاهی تریدیونینی دست یابند و برای خواست های اقتصادی شان علیه سرمایه داران مبارزه نمایند، یعنی برای فروش بهتر نیروی کار شان به آنها. البته کمونیست ها مکلف اند در مبارزات اقتصادی کارگران نیز دخالت نمایند و این مبارزات را تحت رهبری بگیرند، ولی نه صرفا بخاطر کسب پیروزی درین مبارزات، بلکه بالاتر از آن بخاطر ایجاد پیوند مبارزاتی با کارگران و بخاطر بردن آگاهی انقلابی کمونیستی در میان آنها.
درینجا متاسفانه به نحو بسیار روشنی مشاهده می کنیم که " سازمان انقلابی ... "، هنوز که هنوز است، از اکونومیزم غلیظ " گروه انقلابی خلق های افغانستان " گسست نکرده است.
13 - « پرولتاریا جهت استفاده از تضاد میان بورژوازی ملی و امپریالیزم و تجرید دشمن به اعلی درجه با بورژوازی ملی متحد می شود، اما فعالیت های انقلابیون و به راه انداختن انقلاب دموکراتیک نوین به هیچوجه موکول به ساختن چنین اتحاد و جبهه ای نمی گردد. » ( صفحه 11 سند )
ضرورت اتحاد میان پرولتاریا و بورژوازی ملی در مرحله انقلاب دموکراتیک نوین، از نیازمندی های ذاتی این انقلاب به مثابه انقلابی که هنوز یک انقلاب بورژوادموکراتیک، ولی البته با جهتگیری سوسیالیستی، است. ضرورت استفاده از تضاد میان بورژوازی ملی و امپریالیزم یقینا نمی تواند در میان نباشد، ولی تامین این ضرورت خود در اساس بخاطر نیازمندی های ذاتی انقلاب دموکراتیک نوین ممکن و میسر می گردد.
وقتی از دشمن حرف می زنیم باید میان دشمن عمده و دشمن غیر عمده در هر مرحله انقلاب خط فاصل دقیقی بکشیم. بورژوازی خود در هر حالتی دشمن طبقاتی کارگران است، ولی در مرحله انقلاب دموکراتیک نوین دشمن غیر عمده است و به همین جهت می توان با آن علیه دشمن عمده متحد شد. 
 14 - « ماده دوازدهم – سازمان ما معتقد است که جهت به فرجام رساندن انقلاب دموکراتیک نوین به سه سلاح انقلاب ضرورت است. تشکیل حزب، ارتش و جبهه متحد ملی ابزار هایی اند که جهت براندازی امپریالیزم، حزب، ارتش و جبهه متحد سفید و ضد انقلابی ضروری بوده، بدون چنین ابزار هایی ممکن نیست سازمان ما نبرد مسلحانه و راه محاصره شهر ها از طریق دهات را به فرجام برساند. » ( صفحه سیزدهم سند )
جمله دوم درهم و برهم است و به نظر می رسد نادرستی چاپی فاحشی در آن وجود دارد، به نحوی که بخش های مهمی از جمله را کاملا بی مفهوم می سازد. این جمله را می توان به ترتیب ذیل اصلاح کرد:
{ حزب، ارتش و جبهه متحد ملی ابزار هایی اند که جهت براندازی امپریالیزم و ضد انقلابی داخلی ضروری بوده و بدون چنین ابزار هایی ممکن نیست سازمان ما نبرد مسلحانه و راه محاصره شهر ها از طریق دهات را به فرجام برساند.}
از قرار معلوم نویسندگان و تصویب کنندگان سند "سازمان انقلابی... " قصد دارند نبرد مسلحانه و راه محاصره شهر ها از طریق دهات را توسط همین سازمان قعلی شان به فرجام برسانند و درین مسیر به موضوع سه سلاح انقلاب صرفا به مثابه سلاح هایی در خدمت به سازمان فعلی شان می نگرند. درینجا به نظر می رسد که سکتاریزم سخت جان و خود مرکز بینی اکونومیستی و رویزیونیستی "گروه انقلابی..." و "سازمان رهایی..." از زبان "سازمان انقلابی..." بیان گردیده است. اینهم نشانه دیگری از عدم گسست قاطع از "سازمان رهایی..."و به عبارت دیگر دوام پیوند ایدیولوژیک با آن سازمان.  
در صفحات 13 و 14 سند در ماده سیزدهم و چهاردهم در مورد حزب و جبهه متحد ملی صحبت می گردد، اما در مورد ارتش فقط به همان تذکر مختصر در ماده دوازدهم اکتفا می شود و هیچگونه توضیحی در مورد داده نمی شود و هیچ راهی برای تشکیل ارتش انقلابی مطرح نمی گردد، تو گویی چنین ارتشی خود بخود به وجود می آید. این چنین موضعی در حقیقت به این معنی است که " سازمان انقلابی..." درینمورد هیچ دید و نظر مشخصی ندارد و یا به عبارت دیگر ضرورت این را نمی بیند که در مورد این موضوع پروگرام مشخص و روشنی داشته باشد و این هیچ نیست جز نادیده گرفتن و بی توجهی نظری و عملی روی این موضوع. به عبارت دیگر اجمالا در مورد سه سلاح انقلاب گفته می شود، ولی در توضیحات فقط به دو سلاح اکتفا می شود.
15 - « ماده سیزدهم – تلاش در جهت تاسیس حزب طبقه کارگر از وظایف اصلی و مرکزی سازمان ماست، زیرا بدون ساختن چنین حزبی، هیچ سازمانی قادر به رهبری زحمتکشان نمی شود. به این خاطر، لنین پیشوای کبیر پرولتاریای جهان گفته است: « پرولتاریا در پیکار برای احراز قدرت سلاحی جز سازمان ندارد ». حزب طبقه کارگر در جریان کار عملی و مبارزه ی ایدیولوژیک از وحدت مارکسیست – لنینیست های مائوتسه دون اندیشه به میان می آید. »
« سازمان ما دست هر نهاد، حزب و فردی را که برای تحقق مارکسیزم کار می کند، به گرمی فشرده، معتقد به وحدت اصولی بوده و در راه تحقق آن می کوشد و درین راه هرگز تن به معامله و سازش نخواهد داد. سازمان ما نیاندیشیدن به وحدت اصولی را خیانت به مارکسیزم می داند. »  ( صفحات سیزدهم و چهاردهم سند )
پس اگر حزب طبقه کارگر ساخته شد، " سازمان انقلابی..." قادر به رهبری زحمتکشان می شود؟ درینجا نیز همان سکتاریزم و خود مرکزبینی متذکره فوق یکبار دیگر خود را نشان می دهد.
همانطوری که قبلا گفتیم، حزب کمونیست در افغانستان هفده سال قبل از تصویب و پخش سند " سازمان انقلابی..." اعلام موجودیت کرده است و پس از آن نیز " حزب کمونیست ( مائوئیست ) ... " پنج سال قبل از تصویب و پخش این سند. اما حالا " سازمان انقلابی..." از "تاسیس حزب طبقه کارگر" در افغانستان، که قرار است از وحدت مارکسیست – لنینیست های مائوتسه دون اندیشه به وجود آید، چنان حرف می زند که گویا تا حال هیج اقدامی برای تشکیل حزب طبقه کارگر در افغانستان صورت نگرفته است.
در جملات نقل شده فوق از سند " سازمان انقلابی..."، از لحاظ ایدیولوژیک چهار نکته نادرست قابل انتقاد وجود دارد": مسئله « پیشوای کبیر »، موضوع « مارکسیست – لنینیست های مائوتسه دون اندیشه »، مسئله اینکه « پرولتاریا در مبارزه برای احراز قدرت سلاحی جز سازمان {حزب} ندارد و مسئله نفی کامل هرگونه معامله و سازش در تشکیل حزب.
الف – اصطلاح " پیشوا " و آنهم "پیشوای کبیر" نباید در ادبیات جنبش بین المللی کمونیستی وجود داشته باشد. کمونیست ها می توانند – و باید = روی مسئله رهبری تاکید نمایند و آنهم بصورت " رهبری جمعی و مسئولیت فردی" و نه " رهبری فردی و مسئولیت فردی ". اما موضوع پیشوا بازی با موضوع رهبری فرق دارد. اصطلاح " پیشوا" از قدیم بار مذهبی شدیدی داشته است. "پیشوا"، راهنما یا راهبر(رهبر) نیست، بلکه بنا به عبارت مذهبی معروف، خود حجت است و آنچه می گوید راه است و طریقه رفتن در راه. به عبارت دیگر" پیشوا " همان " شارع " است که هم به معنی راه است و هم به معنی سازنده راه ( شرع ). " پیشوا "، معصوم ( خطاناپذیر ) است و آنچه می گوید و آنچه عملا انجام می دهد ( آیات، احادیث و سنت ) خود معیار درستی و نادرستی است. به این ترتیب است که " پیشوایان دینی " غیر قابل انتقاد دانسته می شوند.
در دوران معاصر، اصطلاح " پیشوا " برای اولین بار توسط نازیست ها و فاشیست ها علم گردید و پیشوایانی چون هتلر و موسولینی علم گردیدند.
در ادبیات کمونیستی زبان فارسی، اصطلاح " پیشوا " یا " پیشوای کبیر " برای اولین بار توسط مترجمین ایرانی و مترجمین غیر ایرانی آموزش دیده توسط آنان مورد استفاده قرار گرفته است. بطور مشخص، اصطلاح "پیشوای کبیر"، در ترجمه فارسی اسناد نهمین کنگره سرتاسری حزب کمونیست چین، در شان مائوتسه دون بکار برده شده است. این نادرست است و نباید مقلد گونه آن را مورد استفاده قرار داد.
در سال های اخیر، این گونزالو ( صدر حزب کمونیست پیرو ) بود که علیه پیشوا بازی موضعگیری نمود. اما در عین حال این خود حزب کمونیست پیرو بود که بعدا اصطلاح " Jefatura " را، که همان " پیشوا " یا شارع خطاناپذیر است، در شان گونزالو بکار برد. این نیز نادرست است و نباید مقلدگونه مورد استفاده قرار بگیرد
البته باید گفت که کلمه انگلیسی " Leader " دقیقا به معنای " راهبر " یا " راهنما " نیست، بلکه دقیقا به معنای " هادی " یا " هدایت کننده " است که می تواند تا حدی از لحاظ معنای تحت الفظی به همان معنای " پیشوا " باشد. اما در هر حال کلمه " پیشوا " در اصل یک اصطلاح مذهبی و سپس یک اصطلاح نازیستی و فاشیستی است و نباید برای رهبران کمونیست کمونیست ها مورد استفاده قرار بگیرد.
ب – ما در توصیف مختصر ایدیولوژی و علم انقلاب پرولتری عبارت مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم را بکار می بریم. درین عبارت مرحله اساس گذاری این ایدیولوژی و علم و دو مرحله تکاملی بعدی آن مرتبط و بهم پیوسته و در یک سطح دانسته می شود. اما در عبارت مارکسیزم – لنینیزم اندیشه مائوتسه دون، که در آن حرف م آخر لنینیزم مکسور است و عبارت مورد استفاده سند " سازمان انقلابی " ( مارکسیست – لنینست های مائوتسه دون اندیشه ) از آن مشتق گردیده است، اندیشه مائوتسه دون مرحله تکاملی سوم دانسته نمی شود، بلکه شق خاصی از مارکسیزم – لنینیزم دانسته می شود و فقط روی دو مرحله تکاملی یعنی مرحله مارکسیزم و مرحله مارکسیزم – لنینیزم صحه گذاشته می شود. دیدی که اساس فکری این فرمولبندی را می سازد، همان بینش مبتنی بر تئوری " لنینیزم، مارکسیزم عصر امپریالیزم " است که سنتریست های وطنی ما بر پایه آن مائو را یک به اصطلاح مارکسیست – لنینیست کبیر می دانند اما صاحب اندیشه اش به حساب نمی آورند، تا چه رسد به اینکه مائوئیزم را بپذیرند.
کنگره سرتاسری نهم حزب کمونیست چین، اندیشه مائوتسه دون را سومین مرحله در تکامل ایدیولوژی پرولتری دانسته است و آن را مارکسیزم – لنینیزم عصر زوال امپریالیزم خوانده است. قسمت دوم این فرمولبندی آشکارا نادرست، غیر علمی و لین پیائوئیستی است و در کنگره سرتاسری دهم حزب کمونیست دور انداخته شد. اما قسمت اول رویهمرفته درست است، ولی در عبارت " مائوئیزم " می تواند بهتر، قاطع تر و اصولی تر تعریف گردد. در هر حال درک " سازمان انقلابی... " از " اندیشه مائوتسه دون" به آن صورتی که در سند مطرح گردیده است، در تناقض کلی با تمام آنچه قرار دارد که حزب کمونیست چین خود درینمورد بیان داشته است.
پ - فرمولبندی " پرولتاریا در مبارزه برای احراز قدرت سلاحی جز سازمان ندارد" را نباید به مفهوم محدود صرفا حزبی درک است. مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها باورمند اند که انقلاب به سه سلاح: حزب کمونیست، ارتش انقلابی و جبهه متحد انقلابی ضرورت دارد. گرچه حزب اساسی ترین سلاح انقلاب است، اما دو سلاح دیگر نیز غیر قابل انصراف است و نباید نادیده گرفته شود. سند " سازمان انقلابی ... " از یکطرف در مورد سه سلاح انقلاب صحبت می نماید، ولی از جانب دیگر مفهوم " سازمان " را صرفا در چارچوب حزب محدود می نماید.
ت – حزب کمونیست در نتیجه وحدت اصولی میان کمونیست ها تشکیل می شود. در این وحدت اصولی، همانطوری که مارکس می گوید، « معامله روی اصول » هیچ مجوزی نمی تواند داشته باشد. اما همانطوری که لنین می گوید، هیچ حزبی را نمی توان بدون سازش های معین به وجود آورد. البته این سازش ها نمی تواند روی اصول صورت گیرد، سازش هایی که مارکس همین ها را معامله روی اصول خوانده است. اما در مسایل فرعی سازش و گذشت متقابل دو جانبه یا چند جانبه، امر ناگزیری است که نمی تواند کاملا نفی گردد.
ما در تجارب خود مان، در زمان تاسیس حزب کمونیست افغانستان و سپس تشکیل حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان، اگر از یکجانب « معامله روی اصول » را کاملا منتفی دانسته ایم، از جانب دیگر ناگزیر بوده ایم در مسایل فرعی، گذشت های کم و زیادی را میان جناح های مختلف وحدت کننده، تحمل نماییم. واقعیت این است که اگر شما در جریان تامین وحدت میان جناح های مختلف، گذشت های متقابل در مسایل فرعی نداشته باشید، نخواهید توانست به وحدت اصولی دست یابید، چرا که توافق مطلق روی تمامی مسایل اصولی و فرعی فکری و سیاسی حتی میان دو فرد ناممکن است، چه رسد به اینکه حصول چنین توافقی را میان جناح های مختلف توقع داشته باشیم.
16 - «  ماده چهاردهم – تشکیل جبهه متحد ملی یکی از ابزار های دیگر انقلاب دموکراتیک نوین است. تشکیل این جبهه چیزی جز وحدت پرولتاریا با بورژوازی ملی نیست. این جبهه که شکل و فورم خاصی ندارد، عبارت از یک نوع همسویی میان پرولتاریا و بورژوازی ملی جهت برانداختن دشمن مشترک می باشد. پرولتاریا درین جبهه با بورژوازی ملی سیاست وحدت – مبارزه را در پیش می گیرد، چون نقش دوگانه آن را مید اند. » ( صفحه چهاردهم سند )
محور استراتژیک جبهه متحد را اتحاد کارگر- دهقان تشکیل می دهد و سپس خرده بورژوازی متحد اصلی دیگر طبقه کارگر در انقلااب دموکراتیک نوین محسوب می گردد. بورژوازی ملی یک نیروی اصلی متحد پرولتاریا و یک نیروی محرکه اصلی انقلاب دموکراتیک نوین محسوب نمی گردد ، بلکه یک نیروی متزلزل یا به عبارت دیگر یک نیروی بینابینی است. نادرست است که موجودیت و عدم موجودیت یکی از سلاح های اصلی مورد نیاز انقلاب دموکراتیک نوین را به اتحاد و یا عدم اتحاد با این نیروی متزلزل و بینابینی مشروط نماییم.
سیاست وحدت – مبارزه، سیاستی است که باید پرولتاریا در طول مرحله انقلاب دموکراتیک نوین در قبال دهقانان و
خرده بورژوازی در پیش بگیرد. اما سیاست پرولتاریا در قبال بورژوازی ملی، به عنوان یک نیروی متزلزل و بینابینی، نمی تواند – و نباید – در طول مرحله انقلاب دموکراتیک نوین سیاست وحدت – مبارزه باشد، بلکه باید نظر به وضع و حالت خود بورژوازی ملی، در هر یکی از زیر مراحل این مرحله، یا سیاست وحدت – مبارزه باشد و یا سیاست مبارزه – وحدت. 
17 - «  ماده شانزدهم – سازمان با اینکه پنهانکاری را اصل اساسی سازمانی می  داند و فعالیت های علنی را سرپوشی برای کار مخفی به حساب می آورد، به این باور است که مقولاتی چون جامعه مدنی، پلورالیزم، انجو و دموکراسی لیبرالی در زیر چکمه های اشغال، کاربردی جز خدمت به امپریالیزم، ادامه استثمار و تفاوت های عمیق طبقاتی، اشاعه فقر، بیکاری، اعتیاد و تن فروشی نداشته، تیوریسن های بورژوایی با این تبلیغ که گویا ترقی و تعالی جامعه در پرتو این مقولات میسر است، عمر اشغال و حاکمیت جنایتکاران جهادی و غیر جهادی را افزایش می دهند، در حالیکه توده های نامراد ما زمانی به خوشبختی و تعالی می رسند که اشغال کشور ما به پایان برسد و استثمار برچیده شود. » ( صفحه چهاردهم و پانزدهم سند )
درینجا سه موضوع قابل بحث وجود دارد:
الف – در پیوند با تعریفی که مائوتسه دون از تضاد اساسی پروسه تکامل یک شی یا پدیده به عمل می آورد، باید بگوییم که: اصل اساسی یک شی یا پدیده، اصلی است که از ابتدا تا انتهای پروسه تکامل همان شی یا پدیده وجود داشته باشد و تمامی اصول و فروع دیگر یا از آن منشاء گرفته باشد و یا تحت تاثیر آن باشد. آیا پنهانکاری چنین اصلی هست؟ آیا " سازمان انقلابی... " و منسوبین آن قصد دارند که هیچگاهی از حالت مخفی خارج نشده و در میدان نبرد انقلابی علیه دشمنان انقلاب قد علم نکنند؟
طبعا در شرایط استبدادی کشور ما هیچ سازمان و حزب انقلابی و آنهم سازمان و حزب کمونیست انقلابی نمی تواند در مراحل اولیه فعالیتش یا به عبارت دیگر در زمانی که مبارزه تدارکی برای برپایی و پیشبرد جنگ خلق را پیش می برد و کلا در مناطق تحت اداره دشمنان سرکوبگرش فعالیت دارد، از کار علنی به مثابه شکل اصلی کار و فعالیت انقلابی استفاده نماید. درین مرحله مبارزه، شکل مخفی مبارزه شکل عمده آن است و باید اشکال علنی مبارزه تابع این شکل عمده و در خدمت آن قرار داشته باشد. اما وقتی جنگ خلق آغاز گردد و بخصوص وقتی رزمندگان انقلابی مناطق آزاد شده ای ایجاد کردند، درین مناطق دیگر شکل مخفی مبارزه شکل عمده آن نخواهد بود، بلکه شکل علنی مبارزه به شکل عمده آن مبدل خواهد شد. البته در "مناطق سفید " کماکان شکل مخفی مبارزه شکل عمده آن باقی خواهد ماند و شکل علنی تابع و در خدمت آن خواهد بود.
بهر حال، ما پنهانکاری را به مثابه اصل اساسی تشکیلاتی مطرح نمی نماییم، بلکه به مثابه یک اصل فنی تشکیلاتی به آن می نگریم.
ب – طرح موضوع فعالیت های علنی بصورت توام با مقولاتی چون جامعه مدنی، پلورالیزم، انجو و دموکراسی لیبرالی در زیر چکمه های اشغال، به چه معنی است؟ هیچ معنی دیگری نمی تواند داشته باشد جز اینکه " سازمان انقلابی... " فعالیت های علنی را به این عرصه ها و استفاده های "تاکتیکی" از این عرصه ها مربوط می داند. قبلا هم دیدیم که سند "سازمان انقلابی" ضرورت استفاده از مبارزات علنی برای گسترش شبکه تشکیلاتی سازمان را مطرح کرده بود. اگر این دو مطلب بصورت توام در نظر گرفته شود، مسئله بخوبی روشن می گردد. " سازمان انقلابی..." بخاطر گسترش شبکه تشکیلاتی خود و بخاطر پوشش دادن فعالیت های مخفی خود، کار برای انجوها و نهاد های جامعه مدنی را مجاز می داند و عملا نیز حتی در سطح رهبران طراز اول خود به این کار " مجاز "، برای گسترش شبکه تشکیلاتی خود، می پردازد.
ما به انجو ها و نهاد های جامعه مدنی ساخت امپریالیست های اشغالگر، اینگونه نمی بینیم. از نظر ما، روشنفکران و غیر روشنفکران منسوب به حزب در صورتی که بخاطر تامین معاش راه دیگری نداشته باشند، می توانند در انجو ها و نهاد های جامعه مدنی کار نمایند. اما هیچگاه نباید برای آنها تبلیغ نمایند و به طریق اولی هیچگاه نباید کار های تشکیلاتی شان را روی ساختارهای انجویی و ساختار های نهادهای جامعه مدنی استوار نمایند. بر علاوه باید همیشه در صدد باشند که راه دیگری برای امرار معاش پیدا نمایند.
پ – فعالیت های علنی مبارزاتی نباید صرفا سرپوش یا پوششی برای فعالیت های مخفی مبارزاتی در نظر گرفته نشود، هر چند این نقش آن نباید نادیده گرفته شود. فعالیت های مخفی مبارزاتی برای مخفی ماندن، در اساس نیازی به سرپوش یا پوشش فعالیت های علنی ندارد. فعالیت های علنی مبارزاتی خود مجرای احتمالی ای برای افشا شدن فعالیت های مخفی مبارزاتی است. اگر از دید سرپوش یا پوشش برای مبارزات مخفی، به مبارزات علنی نگاه کنیم، غالبا در نهایت به این نتیجه خواهیم رسید که بطور کلی از فعالیت های مبارزاتی علنی صرفنظر کنیم. فعالیت های علنی مبارزاتی در شرایط حاکمیت استبداد و سرکوب به این خاطر مورد نیاز است که چانس رابطه و پیوند وسیع با توده های مردم را به وجود می آورد. متکی شدن صد در صد به فعالیت های مخفی مبارزاتی خطر گسست پیوند و رابطه وسیع با توده ها را مردم را افزایش می دهد.
18 - « کنفرانس بن که در آن جمعی از وطنفروشان جنگسالار و تکنوکرات تجمع کرده بودند، دولتی متشکل از ملاکان ارضی و بورژوازی وابسته به کمپنی های امپریالیستی تشکیل شد. این دولت که تا مغز استخوان وابسته به امپریالیست ها، مخصوصا امپریالیزم امریکا می باشد، در انقلاب دموکراتیک نوین یکجا با امپریالیزم سرنگون می گردد. » ( صفحه پانزدهم سند )
ما معمولا از رژیم دست نشانده یا رژیم پوشالی صحبت می کنیم و نه دولت وابسته به امپریالیست ها. به دو دلیل:
یکی اینکه دولت عبارت از قدرت سیاسی حاکم است و رژیم دست نشانده کنونی دارای قدرت سیاسی واقعی نیست بلکه قدرت آن یک قدرت پوشالی است، در حالیکه قدرت سیاسی واقعی در دست قوت های اشغالگر و گردانندگان این قوت ها است. در شرایط فعلی افغانستان قدرت سیاسی واقعی در اصل در دستان سفارت امریکا در افغانستان و فرماندهان نیروهای اشغالگر قرار دارد و همین ها گردانندگان دولتی واقعی کنونی در افغانستان هستند.
زمانی ژورنالیست متوفی، داد نورانی، در یکی از صحبت های تلویزیونی در تلویزیون طلوع در مورد " دولت افغانستان " چنین بیان داشت:
«  منظور از دولت افغانستان چیست؟ اگر منظور اداره تحت رهبری آقای کرزی باشد، باید بگویم که این اداره دولت افغانستان نیست، چرا که دولت عبارت از قدرت سیاسی حاکم در کشور است و این اداره قدرت سیاسی حاکم اصلی در کشور نیست. چنین قدرتی در افغانستان کنونی در اصل در دستان قوت های خارجی حاضر در افغانستان قرار دارد.»
یک سازمان انقلابی حد اقل باید آنقدر صلاحیت و صلابت ایدیولوژیک- سیاسی داشته باشد که تحلیل و تجزیه اش از دولت در افغانستان فعلی، عقبمانده تر از یک گفتگوی تلویزیونی علنی قرار نداشته باشد.
دیگر اینکه در شرایط اشغال نادرست است که ما از دولت وابسته به امپریالیست ها حرف بزنیم. قوت های اشغالگر امپریالیستی در کشور های اشغال شده، رژیم های دست نشانده و پوشالی به وجود می آورند و دولت های وابسته به امپریالیزم در شرایط  نیمه مستعمراتی در کشور های تحت سلطه امپریالیزم می توانند وجود داشته باشند و نه در شرایط اشغال، آیا رژیم دست نشانده و پوشالی را دولت وابسته به امپریالیزم خواندن، ولو اینکه این وابستگی تا مغز استخوان دانسته شود، خود وجه دیگری از عدم گسست قاطع " سازمان انقلابی..." از تسلیم طلبی " سازمان رهایی..." نیست؟ 
19 - « طالبان که متشکل از ملاکان ارضی، خرده بورژوازی دهات و دهقانان فریب خورده اند، جاهلترین نیرویی است که وابسته به استخبارات کشورهای مختلف مخصوصا پاکستان می باشد. این نیرو که مخالف هر نوع ترقی و پیشرفت است، در خدمت مافیای مواد مخدر قرار دارد. طالبان گرچه در ظاهر علیه اشغالگران می جنگند، اما با سیاست های ماورای فاشیستی و ضد مردمی شان عملا عمر اشغال را درازتر می سازند و به صورت غیر مستقیم در خدمت ستراتژی های امپریالیستی در کشور ما قرار دارند. سازمان ما ضمن اینکه دشمن اصلی و عمده را هرگز فراموش نمی کند، اتحاد با این نیرو را ضد انقلابی دانسته، آن را دشمن خلق می شمارد.» ( صفحات 15 و 16 سند )
در مورد مطالب فوق الذکر لازم است که بحث های زیادی براه انداخته شود. اما براه انداختن اینگونه بحث ها در نوشته فعلی، که قرار است مختصر باشد، برای ما مقدور نیست. به همین سبب آنچنان بحث هایی را به بعد موکول می نماییم و فعلا بصورت مختصر نکاتی را متذکر می گردیم:
الف -  آنچه در درجه اول از لحاظ شناخت طبقاتی از یک نیروی سیاسی اهمیت دارد، خط ایدیولوژیک – سیاسی و مشی عملی آن نیرو است و اینکه این خط و مشی از منافع طبقاتی کدام طبقه اجتاعی نمایندگی می کند، نه اینکه منسوبین و مشمولین این نیرو از لحاظ موقعیت های طبقاتی فردی و خانوادگی شان چه کسانی هستند.
ما باید در درجه اول در مورد شناخت طبقاتی از طالبان روی این نکته انگشت بگذاریم که طالبان نماینده سیاسی آن بخش از فیودال ها و بورژوا کمپرادور هایی اند که طرفدار یک افغانستان نیمه فیودالی – نیمه مستعمراتی هستند و از همین موضع علیه اشغالگران می جنگند. 
طالبان مخالف هر نوع ترقی و پیشرفت نیستند. آنها ترقی و پیشرفت نیمه فیودالی – نیمه مستعمراتی در چوکات امارت اسلامی را می خواهند، ولی مخالف ترقی و پیشرفت مستعمراتی – نیمه فیودالی هستند و همچنان مخالف ترقی و پیشرفتی هستند که در جهت مخالف منافع طبقاتی فیودال ها و بورژوا کمپرادور ها و طبعا در جهت مخالف وابستگی نیمه مستعمراتی به امپریالیزم، سیر نماید.
مسلما طالبان در پیوند با مافیای مواد مخدر قرار دارند. در عین حال باید گفت که قوت های اشغالگر و رژیم دست نشانده نیز در پیوند با مافیای مواد مخدر قرار دارند، و بلکه گردانندگان اصلی این مافیا در افغانستان هستند و منافع اصلی تولید و تجارت مواد مخدر را به جیب می زنند.
استخبارات پاکستان دو بخش است. بخش عمده در خدمت اشغالگران امپریالیست قرار دارد و با رژیم دست نشانده همکار است و بخش غیر عمده از طالبان حمایت می نماید. استخبارات پاکستان را نباید در مخالفت یکدست با اشغالگران و رژیم دست نشانده به تصور در آورد. چنین تصوری بدین معنی است که استخبارات دولت وابسته پاکستان توان و جرئت ایستادگی در مقابل امپریالیست ها را دارد. دولتیان پاکستان مجموعا سیاست دو رویانه ای در قبال اوضاع افغانستان بازی می نمایند، نه بدین خاطر که چنین سیاستی را به اتفاق هم در پیش گرفته اند، بلکه بدین خاطر که درینمورد میان خود شان منشعب هستند.
طالبان واقعا علیه اشغالگران می جنگند و نه ظاهرا، ولی البته بر اساس مواضع و خواست های خود شان. در عین حال باید بگوییم که سیاست های عمیقا ارتجاعی فیودالی - کمپرادوری و مبتنی بر شوونیزم ملیتی و شوونیزم جنسیتی غلیظ طالبان، به نوبه خود و بصورت غیر مستقیم به اشغالگران و رژیم دست نشانده مدد می رساند که برای اشغالگری و وطنفروشی شان بهانه های فریبنده ای فراهم نمایند. 
مهم است که ما دشمن عمده و مبارزه و مقاومت علیه دشمن عمده را هرگز فراموش نکنیم و هر مسئله ای را در قدم اول و بصورت عمده در رابطه با این مسئله مدنظر قرار دهیم. آیا سند " سازمان انقلابی " هرگز دشمن عمده را به فراموشی نمی سپارد؟ نه، اینگونه نیست. مثلا در همین جملات نقل شده در فوق، " سازمان انقلابی... " کمتر روی جنگیدن طالبان علیه اشغالگران، و آنهم با اما و اگر و اگرچه، و بیشتر روی وابستگی طالبان به استخبارات پاکستان و سیاست های غلیظ ارتجاغی و ضد ترقی آنها و خدمتگذاری غیر مستقیم شان به اشغالگران صحبت می نماید.
ما در مورد طالبان اینگونه صحبت نمی نماییم. ما در مورد طالبان می گوییم که: چون طالبان یک نیروی ارتجاعی فیودال – کمپرادور دارای سیاست های غلیظ شوونیستی ملیتی و شوونیزم مرد سالار و در عین حال تئوکرات بنیادگرا و وابسته به مراجع قدرت ارتجاعی خارجی و در نهایت وابسته به امپریالیزم است، در رابطه با کلیت مبارزه برای انقلاب دموکراتیک نوین، دشمن استراتژیک ما محسوب می گردد. اما در شرایط فعلی که باید مبارزه و مقاومت عمدتا علیه دشمن عمده فعلی یعنی اشغالگران و رژیم دست نشانده پیش برده شود، باید توجه کنیم که طالبان علیه آنها می جنگند و لذا یک نیروی مقاومت کننده ولو ارتجاعی علیه آنها محسوب می گردند. به همین جهت تا آنجائیکه طالبان علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده می جنگند، باید با آنها همسویی نشان دهیم، ولی تا آنجائیکه سیاست های ارتجاعی فیودال – کمپرادوری را اعمال می نمایند، باید با آنها مخالفت کنیم و علیه شان مبارزه نماییم.
ما در مخالفت با طالبان و مبارزه علیه آنها نیز توجه داریم که در قدم اول آنها را به مثابه آماج عمده مبارزات مسلحانه انقلابی در شرایط کنونی نشانی نکنیم و علیه تسلیم طلبی های آنها در قبال دشمن اشغالگر و نیز آن جنبه از سیاست های شان که به اشغالگران و دست نشاندگان شان بصورت غیر مستقیم کمک می رساند و جلو بسیج همگانی و سرتاسری توده ها علیه دشمن عمده شان را می گیرد، افشاگری و مبارزه نماییم و پس از آن علیه سائر جنبه های ارتجاعی خط فکری و سیاسی آنها.
در مورد موضوع اتحاد با طالبان باید توجه گردد که یقینا چنین اتحادی، از لحاظ صرفا تیوریک، اتحاد علیه دشمن عمده با نیرویی است که دشمن استراتژیک انقلاب دموکراتیک نوین محسوب می گردد، اما در شرایط فعلی دشمن عمده محسوب نمی گردد؛ ولی از لحاظ عملی موضوعی است که فعلا نمی تواند اصلا مدنظر قرار بگیرد. در هر حال نادرست است که ما مثل اشغالگران و رژیم دست نشانده در مورد طالبان صحبت نماییم.
20 - « ماده نزدهم – جبهه ملی که بخش عمده آنرا جنایتکاران ائتلاف سابق شمال می سازد، یک جریان ضد مردمی است که تا فرق در وابستگی غرق بوده، جاده صاف کن نیروهای امپریالیستی در کشور ما به حساب می آید. این جبهه آمادگی هر نوع وطنفروشی را داشته، با اینکه خود را اپوزیسیون دولت می نامد، اما بخشی از راس تا بدنه دولت را می سازد. این نیرو که در آن بورژواهای وابسته، ملاکان ارضی نو به دوران رسیده و بخشی از خرده بورژوازی مرفه شامل اند، در شمار دشمنان خلق حساب شده، اتحاد با آن همگامی با دشمنان خلق به حساب می آید. » ( صفحه شانزدهم سند )
" جبهه ملی "، « جاده صاف کن نیروهای اشغالگر امپریالیستی در کشور ما به حساب می آید »، « بخشی از راس تا بدنه { رژیم دست نشانده } را می سازد » و بخشی از رژیم دست نشانده در قالب اپوزیسیون حکومت پوشالی است. به همین جهت ناکافی است که بگوییم این جبهه تا فرق در وابستگی غرق بوده و آمادگی هر نوع وطنفروشی را دارد. این جبهه هم اکنون هم در جرگه وطنفروشان و خاینین ملی به عنوان یکی از جناح اصلی شامل است و اپوزیسیون دولت، به همان معنایی که قبلا گفتیم، نیز نیست. به همین جهت فقط کافی نیست که بگوییم اتحاد با این جبهه همگامی با دشمنان خلق به حساب می آید، بلکه باید گفته شود که اتحاد با این جبهه همگامی با دشمن عمده به حساب می آید. جملات نقل شده فوق از سند " سازمان انقلابی..."، که طالبان و جبهه ملی را در موقعیت یکسان با هم قرار می دهد، نشانه دیگری از عدم گسست قاطع ایدیولوژیک – سیاسی " سازمان انقلابی..." از " سازمان رهایی..." است.
21 - « ماده بیستم – زنان که نیمی از پیکر جامعه ما را می سازند و زیر ستم چند لایه زندگی دارند، تا زمانی که به آگاهی طبقاتی نرسند، ممکن نیست از این همه ستم ( ملی، طبقاتی و ستم مرد ) رهایی یابند. این خود زنان هستند که با آگاهی از وضعیت اجتماعی شان، در یک تشکیلات مارکسیستی می توانند به رهایی واقعی دست یابند... »
« سازمان ما کار میان زنان را از وظایف اصلی خود دانسته، هر نوع برخورد ابزاری، برخورد فیودالی و ارتجاعی نسبت به زن را ضد مارکسیستی دانسته، معتقد است که بدون اشتراک زنان هیچ انقلابی به پیروزی نرسیده، استفاده کاسبکارانه از نام، نشرات و تشکلات زن را به شدت خاینانه و ضد انقلابی می  داند. » ( صفحه شانزدهم و هفدهم سند )
زنان برای اینکه بتوانند علیه ستم ملی، ستم طبقاتی و ستم مرد سالارانه - و نه صرفا ستم مرد - مبارزه اصولی نمایند، باید با آگاهی انقلابی کمونیستی مجهز گردند؛ اما دست یافتن زنان به این آگاهی به مفهوم نجات یافتن آنان از اشکال گوناگون ستم نیست. از جانب دیگر عمدتا این خود زنان هستند که با آگاهی یافتن از وضعیت جامعه بطور کل، منجمله وضعیت خود شان، می توانند در مسیر رهایی واقعی به مبارزه بپردازند، ولی لازم است که مردان انقلابی آگاه نیز آنان را درین مسیر مبارزاتی کمک و حمایت نمایند و درین مبارزه شرکت کنند. دست یافتن زنان به رهایی واقعی فقط با پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین، گذار به انقلاب سوسیالیستی و در نهایت رسیدن به کمونیزم جهانی، بصورت مرحله وار، ممکن و میسر می باشد. به همین جهت زنان با شمولیت در یک تشکلات مارکسیستی می توانند در مسیر درست مبارزه برای دستیابی به رهایی واقعی قرار بگیرند، ولی با چنین شمولیتی نمی توانند به رهایی واقعی دست یابند.
22 - « ماده بیست و دوم - افغانستان کشور چند ملیتی است. مسئله ملیتی که یکی از ظریف ترین مسایل اجتماعی کشور ماست، با دو برخورد شئونیزم عظمت طلبانه ی ملیت حاکم و ناسیونالیزم تنگنظرانه ملیت های محکوم خود را می نمایاند. سازمان ما وظیفه خود می داند که علیه شئونیزم عظمت طلبانه و ناسیونالیزم تنگنظرانه به مبارزه قاطع بپردازد. سازمان انقلابی افغانستان معتقد به خود ارادیت ملیت ها تا سرحد جدایی می باشد، ولی حل اساسی این مسئله فقط با از میان رفتن طبقات، نابودی استثمار و برابری تمام انسان ها میسر می باشد. » ( صفحه هفدهم سند )
مسئله ملیتی در افغانستان صرفا با دو برخورد شوونیستی عظمت طلبانه و ناسیوننالیستی تنگ نظرانه خود را نمی نمایاند، بلکه با برخورد انترناسیونالیستی کمونیستی نیز خود را می نمایاید و باید بنمایاند. کمونیست های انترناسیونالیست باید علیه شوونیزم عظمت طلبانه در هر سطحی به مبارزه قاطع بپردازند، اما در رابطه با ناسیونالیزم تنگ نظرانه ملیت های تحت ستم وظایف دو گانه دارند. آنها باید از یکطرف بصورت عمده مضمون دموکراتیک کلی مبارزه ملیت های تحت ستم علیه شوونیزم ملیت حاکم را بپذیرند و آن را به مثابه یکی از نیروهای محرکه مهم انقلاب دموکراتیک نوین در نظر بگیرند و سعی نمایند که به رهبری آن بپردازند و از طرف دیگر علیه تاثیرات ایدیولوژیک و سیاسی زیانبار این ناسیونالیزم که خود بخود مبتلا به گرایش ماندن در چارچوب نظام حاکم است، مبارزه نمایند.
اینکه " سازمان انقلابی... " به اعلام مبارزه قاطع علی السویه علیه شوونیزم عظمت طلبانه و ناسیونالیزم تنگ نظرانه می پردازد، فقط شوونیزم باقیمانده از " سازمان رهایی... " در برنامه خود را به نمایش می گذارد. با اینچنین موضعگیری ای شعار " حق ملل در تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی " به یک شعار پوچ و میان تهی مبدل می گردد.
یقینا حل اساسی نهایی مسئله ملی بطور کل فقط با ایجاد جامعه جهانی کمونیستی ممکن و میسر می گردد، همانگونه که حل اساسی نهایی مسئله زنان نیز فقط با تحقق نهایی کمونیزم جهانی گره می خورد. اما این موضوع نباید باعث آن گردد که ما بطور کلی حق ملی – دموکراتیک ملیت های تحت ستم برای مبارزه علیه ستم ملی و کمک به آن را نفی نماییم، همانگونه که در مورد مسئله زنان نیز باید حق دموکراتیک زنان برای مبارزه علیه ستم مرد سالارانه را بپذیریم و به آن یاری رسانیم. 
23 - « ماده بیست و سوم -  سازمان انقلابی افغانستان دفاع از تمامی جنبش های آزادیبخش کمونیستی، ملی – مترقی و ضد امپریالیستی را وظیفه خود دانسته و تا حد توان به آنها یاری می رساند و متقابلا از آنها چنین انتظاری دارد. سازمان در برخورد با تشکلات مارکسیستی با برابری و احترام متقابل برخورد کرده، هرگونه مداخله دیگران در امور داخلی خود را خلاف اصل انترناسیونالیزم پرولتری دانسته و خود را نیز ملزم به رعایت چنین اصلی می داند. » ( صفحه هجدهم سند )
مناسبات میان کمونیست های کشور های مختلف جهان با هم و مناسبات میان کمونیست ها و جنبش های ملی – مترقی و ضد امپریالیستی در جهان نمی تواند – و نباید – در یک سطح – مطرح گردد.
مناسبات میان احزاب و سازمان های کمونیستی جهان مبتنی بر انترناسیونالیزم پرولتری است. در واقع انترناسیونالیزم پرولتری یک اصل اساسی کمونیستی و اصل اساسی در مناسبات میان کمونیست های کشور های مختلف جهان است. این اصل متکی بر وحدت طبقاتی جهانی پرولتری و وحدت ایدیولوژیک – سیاسی جهانی کمونیستی است و طبعا باید چارچوب وحدت جهانی تشکیلاتی خود را در تشکیلات بین المللی کمونیست ها نیز داشته باشد. مناسبات میان احزاب و سازمان های کمونیست کشور های مختلف جهان را نباید بصورت چیزی مشابه به مناسبات میان دولت های مستقل کشور های مختلف جهان در نظر بگیریم که یک اصل اساسی آن، به مثابه یک اصل بورژوایی، عدم مداخله در امورد داخلی همدیگر است. اساسا مسایل عام و استراتژیک ایدیولوژیک – سیاسی و مبارزاتی کمونیستی، امور داخلی احزاب و سازمان های کمونیست کشورهای مختلف جهان نیست که احزاب و سازمان های کمونیست کشورهای دیگر حق مداخله در آن را نداشته باشد. درینمورد بطور مثال باید گفت که اساسنامه های احزاب و سازمان های کمونیست کشورهای مختلف جهان، یعنی برنامه سیاسی و آئین نامه تشکیلاتی آنها، را کلا نمی توان – و نباید – به مثابه امور داخلی غیر قابل مداخله آنها به حساب آورد. احزاب و سازمان های کمونیست کشورهای مختلف جهان حتی حق دارند که در مورد مسایل تاکتیکی مبارزاتی همدیگر نظر بدهند و مشوره های شان را نسبت به همدیگر ارائه نمایند. تنها در حالات استثنایی ای که کمونیست های کشور های دیگر در مورد شرایط اتخاذ تاکتیک های مبارزاتی معینی در یک کشور مفروض توسط کمونیست های آن کشور در بی اطلاعی قرار داشته باشد، نظر دهی و ارائه مشوره نادرست خواهد بود، آنهم نه به دلیل اینکه خارجی هستند، بلکه به این دلیل که " تحقیق ناکرده حق سخن گفتن ندارد.
به این ترتیب مناسبات میان کمونیست های کشور های مختلف جهان باید مبتنی بر اصل انترناسیونالیزم پرولتری باشد و نه اصل دیگری.

بخش سوم
مباحث قابل انتقاد در
" اساسنامه سازمان انقلابی افغانستان "


24 – " اساسنامه سازمان انقلابی افغانستان " در سه فصل بیان گردیده است:
فصل اول تحت عنوان " اصول تشکیلاتی "، فصل دوم تحت عنوان " عضویت " و فصل سوم تحت عنوان " ارگان های مرکزی " .
در بحث روی این بخش از سند "سازمان انقلابی..." فقط به چند بحث مختصر اصولی دارای اهمیت جدی اکتفا می کنیم.
آنچه تحت عنوان " اساسنامه سازمان انقلابی افغانستان " مطرح می گردد، در واقع اساسنامه نیست، بلکه آئین نامه تشکیلاتی است و آنهم یک آئین نامه تشکیلاتی ناقص.
اساسنامه یک سازمان یا حزب عبارت از " قانون اساسی " همان سازمان و حزب است که هم برنامه – معمولا برنامه عمومی - و هم آئین نامه تشکیلاتی را در بر می گیرد و نه صرفا آئین نامه تشکیلاتی را. درست آن بود که هر دو سند یکجا با مقدمه ابتدای سند تحت عنوان " اساسنامه سازمان انقلابی افغانستان " مطرح می گردید.
اما " آئین نامه تشکیلاتی " یک سازمان یا حزب نیز صرفا در برگیرنده اصول تشکیلاتی، عضویت و ارگان های مرکزی آن سازمان یا حزب نیست. البته مباحث اصول تشکیلاتی و عضویت، دو بخش مهم هر آئین نامه تشکیلاتی کمونیستی را می سازد. اما یک بخش مهم دیگر عبارت است از ساختار تشکیلاتی. ولی در آئین نامه تشکیلاتی "سازمان انقلابی..." صرفا از ارگان های مرکزی صحبت می گردد، که نمی تواند تمام ساختار تشکیلاتی را در بر گیرد. البته می توان پذیرفت که ساختار تشکیلاتی و حتی طرح ساختار تشکیلاتی سازمانی مثل سازمان مورد بحث ما زیاد مفصل و وسیع نباشد، ولی در خود همین سند مورد بحث، و البته در بخش " عضویت "، حد اقل بصورت ضمنی از حوزه و کمیته محل صحبت شده است، بدون اینکه ساختار و مسئولیت های شان به روشنی بیان گردد. پس بهتر بود که مباحث ارگان های مرکزی، کمیته های محلی و حوزه ها، همه با هم، تحت عنوان " ساختار تشکیلاتی " مطرح می شد و مسایل مربوط به کمیته های محل و حوزه ها بطور مشخص روشن می گردید.
مبحث " اقدامات انضباطی " نیز تحت عنوان فصل " عضویت " مطرح گردیده است، در حالیکه بهتر بود تحت یک فصل مستقل مطرح می گردید و چگونگی این اقدامات را در تمامی سطوح سازمانی ( حوزه ها، کمیته های محلی و ارگان های مرکزی ) به صورت مشخص روشن می کرد و نه اینکه این اقدامات را صرفا در سطح حوزه ها یعنی در پائین ترین سطح تشکیلات سازمان مطرح نماید و سطوح بالاتر، به نحوی به کلی بری از " اقدامات انضباطی " دانسته شوند.

می توان مباحث دیگری نیز مطرح کرد، ولی فعلا به همینقدر اکتفا می نماییم.