Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

نگاهي به يك موضعگيري تسليم طلبانه جالب

نشريه علني و قانوني اي بنام " شورا " كه در شهر هرات منتشر مي گردد و خود را يك نشريه سياسي، اجتماعي و فرهنگي معرفي مي نمايد، در شماره دوم خود، يعني شماره منتشره ماه اسد سال جاري، مقاله اي را تحت عنوان " چرا شورا ها " بچاپ رسانده كه نويسنده آن " سلطان كهندژي " يكي از كانديداهاي اولين انتخابات شوراهاي ولايتي رژيم در هرات است. اين مقاله كه شش صفحه از مجموع هشت صفحه شماره دوم " شورا " را در بر گرفته، به سه بخش تقسيم شده است:
1 – مقدمه تقريبا يك صفحه يي.
2 -  بـررسـي آراء و افـكـار اسـتـاد سـيـد
مسعود حسيني كانديد شوراي ولايتي
هرات كه تقريبا دو صفحه ديگر مقاله را
بخود اختصاص داده است.
3 – بحث عليه شبنامه اي كه زير عنوان " در انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده شركت نكنيد "، به تاريخ اول سرطان 1388 از طرف حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان پخش گرديده است.
در يادداشت هاي حاضر، عمدتا روي مطالب مندرج در بخش سوم مقاله " سلطان " مكث مي كنيم و كل متن همين قسمت مقاله را نيز ضميمتا درج مي نمائيم. مراجعه به دو بخش ديگر مقاله صرفا در آن مواردي صورت خواهد گرفت كه مستقيما با مندرجات بخش متذكره رابطه داشته باشند.
اما قبل از بررسي مواضع " سلطان " عليه شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، لازم است كه خط سياسي نشريه " شورا " را كه همانا خط سياسي كنوني نويسنده مقاله مورد نظر نيز هست، معين و مشخص نمائيم.
تمام صفحه اول شماره دوم نشريه " شورا "، به تبليغات انتخاباتي براي جواني بنام " فرهاد مجيدي ( فدا ) " اختصاص يافته است. " فرهاد مجيدي " به عنوان ‌« كانديد مستقل نسل جوان » در شوراي ولايتي رژيم پوشالي در هرات معرفي شده و عكس برجسته اين جوان رشيد يكجا با نشان و شماره انتخاباتي اش، اين صفحه نشريه را مزين ساخته است. در قسمت پائين همين صفحه، يك مطلب تبليغاتي انتخاباتي براي " فرهاد مجيدي " بمثابه يك كانديد شوراي ولايتي هرات، در داخل يك چوكات گنجانده شده است.
shomare
" فرهاد مجيدي " يك كانديد مورد حمايت " سلطان " بوده و گفته مي شود كه يك عامل مهم كانديداتوري او به شوراي ولايتي هرات، تشويقات مستقيم و غير مستقيم "سلطان " بوده است. خود " سلطان "، چهار سال قبل، در اولين انتخابات شوراهاي ولايتي رژيم پوشالي، به عنوان يك كانديد شوراي ولايتي هرات سهم گرفت؛ ولي به دليل آراء كمي كه بدست آورد ( در حدود سه صد و پنجاه ( 350 ) راي ) نتوانست به شوراي مذكور راه يابد. اما اين بار، به دليل شكست انتخاباتي قبلي و يا هر دليل ديگري، مستقيما وارد ميدان مسابقات انتخاباتي نگرديد و در عوض، " فرهاد مجيدي " جوان را در اين ميدان پيش انداخت و خود نقش توجيه گر تئوريك اقدام كنوني اين جوان كم تجربه سياسي و اقدام چهار سال قبل خودش را در صفحات نشريه " شورا " بر عهده گرفت.
shomre1
بنابرين بخوبي مشخص و روشن است كه انتقادات مطرح شده عليه شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در مورد تحريم دومين انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم پوشالي، از طرف " سلطان " در صفحات نشريه " شورا "، انتقاداتي است كه از طرف يك كانديد قبلي شوراي ولايتي هرات و حمايت كننده يك كانديد فعلي شوراي ولايتي متذكره به رشته تحرير در آمده و در صفحات نشريه اي كه در واقع در خدمت تبليغات انتخاباتي كانديد مذكور قرار دارد، به چاپ رسيده است.  بنابرين، نويسنده و نشريه طرف صحبت ما، بطور آشكارا و بدون هيچ پرده پوشي، نويسنده و نشريه تسليم طلبي هستند كه هوس راهيابي به شوراي ولايتي رژيم دست نشانده را در سر پرورانده و براي دستيابي به مقام ننگين عضويت در شوراي پوشالي متذكره، بدون هيچ ننگ و عاري، در بازي انتخاباتي فريبكارانه و خائنانه ملي ايكه هدفش قبل از همه و در قدم اول، مشروعيت بخشيدن به حضور قوت هاي اشغالگر در كشور و مشروعيت بخشيدن به حاكميت وطنفروشانه خائنين ملي دست نشانده شان است، بحيث كانديد و مبلغ، شركت كرده اند.
طبعا اينچنين نويسنده و نشريه اي وظيفه خود مي داند كه عليه شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان شديدا به مخالفت برخيزد و از هيچ نوع دليل تراشي و اتهام زني عليه آن ابا نورزد.

shomare2

بحث انتقادي " سلطان " عليه شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، زبان حال آشكار و زبان قال غوم غوم گونه زير لب و يا محافل خصوصي تسليم طلبان بسياري است كه قبلا از جمله منسوبين جنبش چپ كشور بوده اند، حتي آن تسليم طلباني كه بنا به اختلافات سليقه يي، اين شخص را به شدت بد مي بينند. به همين دليل است كه ما روي اين بحث، مكث مي كنيم. اين امر كه سلطان جرئت به خرچ داده و در واقع به نمايندگي از جمع كثير فوق الذكر زبان باز كرده و موضعگيري هايش عليه شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را به حيطه مطبوعات علني كشانده است، واقعا مورد استقبال ما قرار دارد. اينكه او برخلاف سائر همسفران سياسي اش، از اين جرئت سياسي ناسنجيده برخوردار است كه فكر كند از طريق پيشبرد بحث هاي علني گرايانه چپ گونه مخالف عليه سياست تحريم انتخابات رژيم پوشالي توسط حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، ميتواند براي خود ميدان و فضاي سياسي مناسب تسليم طلبانه ايجاد نموده و كساني را دور خود جمع كند، براي ما مفيد است. اينكه او حتي دچار توهم خود بزرگ بيني است و فكر مي كند كه حزب نمي تواند در مقابل بحث هايش به جوابدهي بپردازد، نيز براي ما مفيد است. اگر او طور ديگري فكر مي كرد و همانند سائر همسفران سياسي اش عليه حزب نه از طريق مباحثات سياسي صريح بلكه از طريق توطئه سكوت مبارزه مي كرد، چه مفيديتي مي توانست براي ما داشته باشد؟ فقط اميد واريم كه " جرئت سياسي " موجود او توسط تلقينات وسوسه بر انگيز سائر همسفران توطئه

گردد. مطابق به اين كلي گويي تسليم طلبانه ملي، نويسنده مقاله، خود را مكلف نمي داند كه استدلالاتش را در مورد اينكه چرا كار امروز امريكا در افغانستان مشخصا تجاوز و اشغالگري نيست، بلكه بطورعام مداخله است، بگونه روشن گر سياسي اش سلب نشود و او بتواند " جـرئتـمـنـدانـه " بحثـي را كـه آغـاز كرده
است، متوقف نسازد و ادامه بدهد.
اولين چيزي كه در مقاله " سلطان " به روشني جلب نظر مي نمايد، موضع تسليم طلبانه ملي آن در قبال نيروهاي اشغالگر امپرياليست امريكايي و متحدين و دنباله روان امپرياليست و ارتجاعي شان است. اين موضع تسليم طلبانه ملي در سراسر متن مقاله، بخصوص در بخش سوم آن، بي پرده و عريان مطرح گرديده است.
چوكات كلي اين تسليم طلبي، ناديده گرفتن عمومي حالت اشغال كشور توسط امپرياليست هاي امريكايي و متحدين و دنباله روان امپرياليست و ارتجاعي شان است. در سراسر متن مقاله، براي يكبار هم از موجوديت نيروهاي اشغالگر و تحت اشغال بودن كشور، حتي بر سبيل اشاره و كنايه صحبت به عمل نيامده است. در داخل همين چوكات عمومي تسليم طلبانه است كه جمله ذيل از بخش مقدمه مقاله " سلطان " معنا و مفهوم خاص خود را مي يابد:
« اگر با يورش و حمله ارتش جهان مي توانستيم از اين سياه روزي و استبداد نجات يابيم حد اقل روزنه هايي از اميد به جلوي رويمان باز مي شد كه نه تنها نشد بلكه روز به روز افق سياه و تاريك تري براي ما نويد داده مي شود. »
در جمله نقل شده فوق، كلمات كلي " يورش و حمله " و " ارتش جهان " بكار گرفته مي شود تا بطور مشخص از " يورش و حمله تجاوزكارانه و اشغالگرانه " و " نيروهاي امپرياليستي امريكا و متحدين و دنباله روان امپرياليستي و ارتجاعي شان " صحبتي به عمل نيايد. سياه روزي و استبداد حاكم بر كشور و مردمان كشور، ناشي از سلطه نظام مستعمراتي، نيمه مستعمراتي – نيمه فئودالي بر كشور است. سلطه اين نظام از لحاظ سياسي بطور مشخص، در حال حاضر عمدتا از طريق اشغال كشور و حاكميت پوشالي يك رژيم دست نشانده اشغالگران اعمال مي گردد. كلي گويي غير مشخص به مفهوم ناديده گرفتن اين وضعيت مشخص است.
" سلطان " تا آن حد در ناديده گرفتن نيروهاي اشغالگر و حالت تحت اشغال كشور اصرار دارد كه حتي هنگام نقل مطالبي از شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، دست به تقلب مي زند و مطالب مذكور را به گونه اي نقل مي نمايد كه كلمات " اشغال " و " اشغالگر " را در خود نداشته باشد.
در قسمتي از شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان گفته شده است:
« شركت درين انتخابات به مفهوم تائيد اشغال كشور توسط قدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي و به مفهوم تائيد حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده است كه هيچ مفهومي جز خيانت ملي و وطنفروشي ندارد. »
درينجا خيانت به مفهوم عام كلمه نه، بلكه خيانت ملي و وطنفروشي به مفهوم خاص آن مطرح گرديده و دلايل اينكه شركت در انتخابات رژيم پوشالي به مفهوم خيانت ملي و وطنفروشي است نيز بطور روشن بيان گرديده است. 
امـا در انطباق با خـط تسـليم طلبـانه مـلي
مقاله مورد بحث، اين مطالب مشخص و روشن به يك كلي گويي گنگ و غير مشخص مبدل مي گردد و به گونه ذيل دست به تقلبكاري زده مي شود:
« پهلوان پنبه هاي حزب ( ك م ا ) ادعاي قهرماني مي كنند كه مسئله مهمي را كشف كرده اند و به مردم خطاب و فرمان مي دهند كه شركت نكنيد و اگر كرديد خائن هستيد!!! »
درين كلي گويي متقلبانه اين مسئله مسكوت مي ماند كه آيا شركت در انتخابات رژيم دست نشانده به مفهوم تائيد اشغال كشور توسط قدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي و تائيد حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده هست و يا نه و آيا چنين تائيداتي به مفهوم خيانت ملي و وطنفروشي هست يا نه؟
يك مثال ديگر:
در قسمتي از شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان گفته شده است:
« وضعيت امروزي كشور و مردمان كشور با وضعيت زمان اشغال افغانستان توسط سوسيال امپرياليست هاي شوروي و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده آنها كدام فرق اساسي ندارد. »
درينجا در واقع گفته مي شود كه وضعيت
امروزي كشور درست مثل زمان اشغال افغانستان توسط سوسيال امپرياليست هاي شوروي و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده آنها، وضعيت اشغال و حاكميت پوشالي يك رژيم دست نشانده اشغالگران است و از اين لحاظ ميان وضعيت امروزي و وضعيت آن وقته كشور كدام فرق اساسي وجود ندارد.
اما در مقاله " سلطان " اين مطلب روشن و مشخص به گونه ديگري بيان مي شود، به گونه ايكه واضحا تسليم طلبي ملي نويسنده مقاله مورد بحث دران خود را نشان مي دهد.
« مسئله تكان دهنده ديگري كه حزب (ك م ا ) مطرح مي كند اين است كه فرق بين تجاوز روس ها و مداخله امروز امريكا و پيروانش وجود ندارد در حاليكه مردم افغانستان نجنگيدند تا نتيجه جنگشان تجاوز روس شود و در مداخله دوم مردم افغانستان سه دهه جنگيدند و نتيجه جنگشان شرايط امروزيست... »
در جمله نقل شده فوق، نه يكبار بلكه دوبار كار ديروزي روسها تجاوز خوانده مي شود و كار امروزي امريكا مداخله. علت بيان مطلب بدينگونه چه مي تواند باشد غير از ينكه كار امروزي امريكا از ديد نويسنده مقاله مورد بحث اصلا تجاوز و اشغالگري محسوب نمي و مشخص مطرح نمايد.  
خلاصه، بر مبناي يك بينش تسليم طلبانه ملي متبلور در دليل تراشي هاي نظري و عملكرد هاي سياسي مشخص و معين خائنانه ملي و وطنفروشانه است كه در مقاله "سلطان "، سلطه اشغالگرانه امپرياليست هاي امريكايي و متحدين و دنباله روان امپرياليستي و ارتجاعي شان، " حكومت كل جهان " ( جامعه جهاني ) و نيروهاي اشغالگر امپرياليستي و ارتجاعي خارجي " نيروهاي بين المللي " خوانده مي شوند. اين اصطلاحات دقيقا همان اصطلاحاتي اند كه اراكين و سخنگويان بلند پايه رژيم دست نشانده، مثلا جنرال عظيمي سخنگوي وزارت دفاع رژيم، در تبصره ها، مصاحبه ها و سخنراني هاي شان بكار ميبرند.
تقلبكاري هاي تسليم طلبانه ملي و طبقاتي " سلطان " در نقل مندرجات شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، صرفا در حد تقلبات ذكر شده در فوق محدود نيست، بلكه سراسر متن مقاله اش را در بر گرفته است. او در هيچ موردي به نقل دقيق و كامل مطالب مطرح شده در شبنامه نمي پردازد، بلكه آن مطالب را غير دقيق و ناكامل مطرح مي نمايد و جمله بندي هاي من در آوردي خودش را نيز به آن نسبت مي دهد.
مثلا در قسمتي از شبنامه حزب كمونيست
( مائوئيست ) افغانستان گفته شده است:
«  كساني كه با " نيت نيك " در اين بازي انتخاباتي شركت مي كنند، آرزو دارند كه تعفن زجر دهنده و كثافت غير قابل تحمل يك مرداب عميق و وسيع را كه پرورش دهنده انواع بيشمار ميكروب ها و حشرات گزنده است، با " عطر پاشي " از ميان ببرند. اين كار شدني نيست. اينها بايد بدانند كه بو و گند اين مرداب را با " عطر پاشي " نمي توان از ميان برد. يگانه راه و چاره، خشكاندن كامل اين مرداب است تا همراه با آن، تمام بو و گند و تمام حشرات زهري پرورده شده در آن نيز از ميان بروند. »
اما اين مطالب روشن و واضح بصورت ذيل در مقاله مورد بحث سلاخي ميشود و مورد تمسخر قرار مي گيرد:
« حزب ( ك م ا ) بعد از كشفيات بزرگ به
اختراع بزرگي دست يافته و آن اينكه ميگويد بايد مرداب را خشكاند نه آنكه عطر پاشي كرد و اگر در انتخابات شركت كرديد مرداب عطر پاشي مي شود و اگر شركت نكرديد مرداب خشك مي شود. »
واضح است كه بو و گند مرداب مناسبات مستعمراتي – نيمه فئودالي حاكم را فقط و فقط مي توان از طريق خشكاندن كامل يعني سرنگون كردن كامل آن از بين برد و نه از طريق عطر پاشي يعني اقدامات ريفورميستي، منجمله آرايش به اصطلاح انتخابي دادن به اين نظام ستمگرانه و استثمار گرانه. فقط يك فرد تسليم طلب داراي بينش و عملكرد تسليم طلبانه ملي و طبقاتي مي تواند اين مطلب روشن و ثابت شده علمي و انقلابي را مورد تمسخر قرار بدهد و دلقك وار " اختراع بزرگ " بخواند.
البته چنانچه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، شركت نكردن در انتخابات رژيم را يك اقدام كافي و وافي براي خشك كردن مرداب يعني سرنگوني نظام ستمگرانه و استثمارگرانه حاكم اعلام كرده باشد، واقعا سزاوار تمسخر و توهين است و جا دارد كه در جايگاه ريفورميست ها و دشمنان انقلاب قرار داده شود. ولي اين اتهامي است كه تقلبكارانه توسط " سلطان " بر حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان وارد مي گردد. اين شخص، با وارد آوردن چنين اتهاماتي بر حزب انقلابي پرولتري ايكه استراتژي مبارزاتي خود را جنگ خلق ( كه شكل مشخص كنوني آن جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي است )، برنامه حد اقل خود را انقلاب دموكراتيك نوين، برنامه حد اكثر خود را انقلاب سوسياليستي و دور نماي غايي خود را رسيدن به جهان بي طبقه كمونيستي اعلام كرده است، نمي تواند براي خود شخصيت و وزنه  سياسي بخرد، بلكه فقط و فقط خود را از لحاظ سياسي بي شخصيت و سبك معرفي مي نمايد.
شبنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان واضحا از  كار و پيكار براي توفيق هر چه گسترده تر كارزار مبارزاتي تحريم انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده در مسير مبارزه تداركي براي برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي صحبت مي نمايد و « عدم شركت در انتخابات رژيم پوشالي » را « بخشي از مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و خـائنيـن مـلي دسـت نشـانده
آنها » محسوب مي نمايد.
به عبارت ديگر از ديد حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان راه استراتژيك خشكاندن مرداب ( سرنگوني نظام حاكم ) همانا برپايي و پيشبرد جنگ خلق و در شكل مشخص كنوني جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي است و نه راه ديگري، منجمله تحريم انتخابات رژيم. اما تحريم انتخابات رژيم، اهميت مبارزاتي تاكتيكي خود را دارد و در حد خود بخشي از مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده محسوب مي گردد.
اما " سلطان " هيچ اهميتي براي تحريم انتخابات رژيم قايل نيست، چنانچه در جايي از مقاله مورد بحثش ادعا مي گردد كه:
«  در چنين شرايطي شركت كردن و يا نكردن كوچكترين تاثيري در سرنوشت انتخابات ندارد »
يك برخورد اجمالي به انتخابات اخير و نتايج آن براي اشغالگران، خائنين ملي و مردمان كشور واضحا نشان مي دهد كه موضوع از چه قرار است.
در دور اول انتخابات اخير، اشغالگران امپرياليست تقريبا 300 ميليون دالر پول مصرف كردند، 300 هزار نيروي نظامي اشغالگر خارجي و نيروي نظامي پوشالي داخلي را براي تامين امنيت انتخابات گماردند و اين نيروها تنها در روز انتخابات در حدود صد نفر كشته و زخمي دادند و در حدود 170 هزار كارمند موقتي و غير موقتي كمسيون انتخابات رژيم، يكجا با جمع كثيري از كارمندان دولتي درجات مختلف، جنگ سالاران، روحانيون و سران قومي تسليم طلب بـراي مــوفـقـيـت ايـن انـتـخـابـات، كــار و
تقلبكاري كردند.
مگر امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان و وابستگان مرتجع شان ديوانه اند كه بخاطر هيچ و پوچ اين همه تلفات و زحمات را بر خود هموار مي سازند و اينهمه مصارف را متقبل مي گردند؟ نه و هرگز نه. آنها براي مشروعيت بخشيدن به حالت اشغال افغانستان و براي مشروعيت بخشيدن به حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده در افغانستان، نياز دارند كه اشغالگري و رژيم دست نشانده را شكل انتخابي بدهند. درست به همين جهت است كه شركت در انتخابات رژيم در واقع حركتي براي مشروعيت بخشيدن به حضور اشغالگران و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده محسوب مي گردد و بايد قاطعانه تحريم گردد. و باز درست به همين جهت است كه تحريم انتخابات بخشي از مقاومت عليه اشغالگران و رژيم پوشالي است و نه گفتن به تقاضاي آنها براي مشروعيت بخشيدن انتخابي شان توسط مردم.
در دور اول دومين انتخابات رياست جمهوري و شورا هاي ولايتي رژيم دست نشانده، بنا به محاسبات خود منابع اشغالگران و رژيم، صرفا در حدود 20 % از افراد داراي حق راي شركت كردند و كارزار مبارزاتي تحريم اين انتخابات موفقيت برجسته اي بدست آورد. به همين جهت كل مشمولين كمپ اشغالگران و خائنين ملي به بحران افتادند و نتوانستند دور دوم اين انتخابات را بر گزار نمايند و سر انجام ناچار شدند نقاب انتخاباتي را آشكارا پاره نمايند و رئيس جمهور رژيم را از يك طريق غير انتخاباتي تعيين نمايند.
حالا اشغالگران امريكايي و اروپايي آشكارا بر بحران مشروعيت رژيم دست نشانده و بحران مشروعيت حالت اشغال افغانستان اذعان مي كنند و وانمود مي سازند كه اين مشروعيت را از طريق مبارزه موثر عليه فساد حاكم بر دم و دستگاه خود شان و دم و دستگاه دست ساخته پوشالي شان بدست مي آورند. واضح است كه برچيدن كامل و حتي موثر اين فساد گسترده توسط آنها، اگر كاملا ناممكن هم نباشد فوق العاده مشكل خواهد بود.

از طرف ديگر بحران مشروعيت رژيم توسط يك اكثريت هنگفت قريب به اتفاق هشتاد فيصده نفوس كشور و آنهم در جريان يك انتخابات سر همبندي شده توسط اشغالگران امپرياليست و خائنين ملي دست نشانده شان، رسما و بطور واضح و آشكار ثابت شده است. به همين

سبب توده هاي مردم خيلي جدي تر، قاطع تر و آشكار تر، نسبت به زمان قبل از انتخابات اخير رژيم، در مورد عدم مشروعيت رژيم صحبت مي نمايند و بي اعتمادي شان نسبت به كار كرد هاي آينده آن را ابراز مي دارند.
ولي چنانچه در انتخابات رژيم، هفتاد يا هشتاد در صد دارندگان حق راي شركت مي كردند و حامد كرزي توسط آراء هفت عضو كمسيون انتخابات رژيم به عنوان رئيس جمهور منصوب نمي شد، بلكه توسط آراء شصت در صد مجموع افراد داراي حق راي انتخاب مي شد، نه اوضاع براي اشغالگران و خائنين ملي ميتوانست بدين منوال باشد و نه هم براي توده هاي مردم.
از قرار معلوم سال ها تجريد و انفراد منشي و دوري و بيگانگي با مبارزات انقلابي جمعي و سازمانيافته، عقل سليم انقلابي و قضاوت معقول علمي را از مغز " سلطان " زائل ساخته و او را بجايي رسانده است كه الزاما بايد دست به بحث هاي بي سر و ته و استدلالات من در آوردي بزند.
يكي از مشخصات بحث هاي بي سروته و استدلالات من در آوردي، تناقض گويي است. به مطلب ذيل در مقاله مورد بحث توجه كنيم:
« حزب ( ك م ا ) بعد از كشفيات بزرگ به اختراع بزرگي دست يافته و آن اينكه ميگويد بايد مرداب را خشكاند نه آنكه عطر پاشي كرد و اگر در انتخابات شركت كرديد مرداب عطر پاشي مي شود و اگر شركت نكرديد مرداب خشك مي شود، چه منطق عميق و ژرفي! و اگر اين مرداب عبارت از فرهنگ، سياست، اقتصاد، مناسبات اجتماعي، موجوديت بافت فرسوده اجتماعيست كه بايد شناخته شود، تحليل شود، مورد انتقاد قرار گيرد تا مردم با گوشت و پوست خود درك كنند و بدانند كه علت اساسي همه بدبختي شان در همين مرداب است. اما شما كه نقطه ثقل را بر خروج نيروهاي خارجي مي گذاريد كه در حقيقت مردم را نسبت به مرداب شان كور مي كنيد و اين انديشه را در مردم زنده مي كنيد كه شما آگاه ترين و مترقي ترين مردم جهان هستيد فقط با خارج شدن نيروهاي خارجي اين وطن به گلستان و به بهشت برين تبديل مي شود، مگر رهبران گذشته چنين تبليغي را نكرده اند و نتيجه اش روي دست همين مردم سنگيني نمي كند، آيا شما مصداق اين مثل نيستيد: كور خود بيناي مردم. »
" سلطان  "، در ابتداي اين پروگراف از نوشته اش، بر حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان اتهام مي بندد كه اين حزب خشكاندن مرداب ( سرنگوني نظام حاكم  ) را از طريق تحريم انتخابات رژيم ممكن و ميسر مي داند، اما تقريبا بلافاصله و در عين پروگراف ميگويد كه اين حزب مردم را نسبت به مرداب ( نظام حاكم ) كور مي كند چرا كه نقطه ثقل [ مبارزه اش ] را بر خروج نيروهاي خارجي مي گذارد و نه بر تحريم انتخابات رژيم دست نشانده.
درينجا لازم است روي چند موضوع ديگر نيز تاكيد يا تاكيد مجدد نمائيم:
1 - درين شــكي وجـود ندارد كـه شـركت كردن در انتخابات رژيم پوشالي، هيچ مفهوم ديگري ندارد جز عطر پاشي روي يك مرداب متعفن و گنديده. اين حقيقت، آنقدر مسلم و روشن است كه حتي " سلطان "، عليرغم مصروفيت درين عطر پاشي، نمي تواند آن را در نوشته اش بصورت آشكارا و روشن مورد انكار قرار دهد.
2 - روشن است كه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در شبنامه اش، همانطوري كه قبلا هم گفته شد، راه چاره اساسي درد هاي كشور و مردمان كشور را سرنگوني نظام ستمگرانه و استثمارگرانه حاكم و بر قراري نظام مردمي دانسته و بديل خشكاندن مرداب در مقابل عطر پاشي كردن مرداب را قرار داده است. درين راستا است كه حزب در شرايط مشخص كنوني افغانستان، يعني در شرايط اشغال امپرياليستي و حاكميت پوشالي رژيم دست نشانده، برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده و تدارك براي آن را به عنوان وظيفه و مسئوليت عمده مبارزاتي اش تعيين كرده است و نه مبارزه و مقاومتي كه هدفش صرفا اخراج نيروهاي اشغالگر از افغانستان باشد.
همانطوري كه معلوم است جنگ مورد نظر حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان صرفا جنگي براي اخراج قواي اشغالگر از كشور نيست، بلكه داراي سه خصلت است:
در قدم اول، اين جنگ يك جنگ مقاومت ملي است، مقاومت ملي در مقابل قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و ارتجاعي خارجي و مقاومت ملي در مقابل رژيم دست نشانده اشغالگران. اين خصلت جنگ مورد نظر حزب، آن را از جنگ مقاومت تيب طالباني و گلبديني كه به مثابه مقاومت اسلامي و به عنوان جهاد عليه كفار متجاوز و اشغالگر توصيف مي گردد، جدا مي سازد.   
در قدم دوم، اين جنگ يك جنگ مردمي است، يعني جنگ توده هاي خلق است كه عمدتا دهقانان و كارگران و همچنان خرده بورژوازي را در بر مي گيرد و مي تواند بورژوازي متوسط را نيز بصورت نسبي و متزلزل در بر بگيرد. اين خصلت جنگ مقاومت ملي مورد نظر حزب، آن را از جنگ مقاومت تامين كننده منافع فئودال ها و بورژوازي دلال جدا مي سازد.
در قدم سوم، اين جنگ مقاومت ملي مردمي يك جنگ انقلابي است، يعني داراي استقامت استراتژيك انقلابي در راستاي انقلاب دموكراتيك نوين و انقلاب سوسياليستي است.
به نظر مي رسد كه " سلطان " يا تا حال قادر به درك مفهوم " جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي " نبوده است و يا با تجاهل عارفانه خود را به نافهمي مي زند. اگر چنين نمي بود، حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را مورد اتهام قرار نمي داد كه صرفا در پي يك افغانستان فارغ از موجوديت قواي خارجي است. يقينا حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان وظيفه عمده كنوني مبارزاتي اش را مقاومت و مبارزه عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان مي داند، اما نه در راستاي دستيابي به يك نظام نيمه مستعمراتي – نيمه فئودالي، بلكه در راستاي دستيابي به يك نظام ملي مردمي و انقلابي يعني نظام تامين كننده استقلال و آزادي ملي حقيقي افغانستان و مردمان آن، تامين كننده منافع طبقاتي توده هاي مردم و داراي استقامت استراتژيك انقلابي؛ در يك كلام در راستاي پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين، گذار به انقلاب سوسياليستي و حركت به سوي يك جهان كمونيستي فارغ از هرگونه استثمار و ستم.
آنچه كه " رهبران گذشته " – به قول سلطان – در مورد جنگ تبليغ كردند و به نظرما نه تنها تبليغ كردند بلكه به آن عمل نيز كردند، يكي ازعوامل سلطه تام و تمام نيروهاي ارتجاعي اسلامي بالاي جنگ مقاومت ضد تجاوز و اشغالگري سوسيال امپرياليست هاي شوروي محسوب ميگردد، امري كه از يك جهت زمينه ساز شرايط موجود در كشور به شمار مي رود. اما از انتقاد بالاي اين جنبه منفي جنگ " رهبران گذشته " نبايد سوء استفاده تسليم طلبانه به عمل آورد و ضرورت جنگ مقاومت بطور كلي را مورد انكار قرار داد. كاملا لازم است كه به راه مقاومت عليه اشغالگران كنوني و خائنين ملي دست نشانده اشغالگران كنوني رفت و در عين حال كاملا لازم است كه با جمعبندي علمي از جنگ " رهبران ديروزي " و با نقد علمي نظري و عملي از جنبه هاي منفي آن جنگ، يعني نقد از پوشش اسلامي، ناديده گرفتن و كم اهميت گرفتن وظايف ملي – دموكراتيك و استقامت استراتژيك انقلابي آن، با روحيه سرشار مبارزاتي براي برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم پوشالي دست نشانده آنها، در جهت تامين استقلال و آزادي ملي حقيقي افغانستان و مردمان آن و تامين منافع علياي توده هاي خلق و بخاطر تامين حركت مداوم در استقامت استراتژيك انقلابي، تدارك ديد. 
البته " سلطان " درين قسمت از نوشته اش نيز خيلي محتاط است كه از " نيروهاي اشغالگر " و " اخراج نيروهاي اشغالگر " حرفي به ميان نياورد. همانطوري كه قبلا هم گفتيم، او حتي موقعيكه اتهامي بر حزب وارد مي آورد، از بكار برد كلمات " اشغال " و " اشغالگر " پرهيز مي كند. درينجا او صرفا از " نيروهاي خارجي "حرف مي زند و برعلاوه در مورد آنها از كلمات خروج و خارج شدن –  و نه اخراج و بيرون راندن – استفاده مي نمايد.
3 – در مطلب نقل شده فوق از مقاله مورد بحث،« فرهنگ، سياست، اقتصاد، مناسبات اجتماعي [ و ] موجوديت بافت فرسوده اجتماعي » به مثابه مردابي تعريف گرديده است كه علت اساسي همه بدبختي هاي مردم در آن نهفته است، اين تعريف واضحا يك تعريف من در آوردي و از لحاظ علمي نادرست است، چرا كه مسائل زير بنايي و روبنايي را در يك رديف قرار داده و در پهلوي زير بنا، روبنا را نيز علت اساسي خوانده است.
علت اساسي يا زير بنايي همه بدبختي هاي مردم ما در زير بناي اقتصادي طبقاتي استثمارگرانه جامعه ما نهفته است. فرهنگ و سياست يا بطور كلي روبناي اين جامعه طبقاتي بالاي زير بناي اقتصادي متذكره استوار است و نه اينكه خود علت اساسي يا زير بنايي باشد.
وقتي كسي قلم بدست مي گيرد و از موضع چپ عليه يك حزب كمونيست ( مائوئيست ) مقاله مي نويسد، بايد آنقدر سواد سياسي داشته باشد كه اصطلاحات ادبـيـات چـپ را بـصــورت دقـيـق مــــورد
استفاده قرار دهد. 
4 - از نظر حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، تسلط نظام اقتصادي – اجتماعي مستعمراتي، نيمه مستعمراتي – نيمه فئودالي بر افغانستان، علت اساسي همه بدبختي هاي مردمان اين كشور را تشكيل مي دهد. تحميل ستم ملي اشغالگرانه امپرياليستي بر كل ملت، تحميل استثمار طبقاتي فئودال – بورژوا كمپرادوري بر توده هاي خلق، به ويژه دهقانان و كارگران، ستم شوونيستي مرد سالارانه بر زنان و ستم ملي شوونيستي بر مليت هاي تحت ستم، نشانه هاي ملي – طبقاتي – جنسي بزرگ و مهم اين نظام اقتصادي – اجتماعي هستند كه با وضوح و روشني در شبنامه حزب قيد گرديده و مورد تاكيد قرار گرفته اند. به اين ترتيب شبنامه حزب، تا آنجائيكه براي يك شبنامه تهييجي كه تهييج توده يي روي موضوع مشخص تحريم انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده را مد نظر قرار داده است، در حد گنجايش و توان خود، براي معرفي كردن " مرداب " به توده ها كوشيده است. اين كوشش بسيار مشخص و روشن است و مثل " سلطان كهندژي " بصورت فرمولبندي گنگ و مبهم و كلي گويي نامشخص « فرهنگ، سياست، اقتصاد، مناسبات اجتماعي [ و ] موجوديت بافت فرسوده اجتماعي » بيان نگرديده است.
5 – وظايف مبارزاتي يك حزب كمونيست ( مائوئيست )، بر خلاف فرمولبندي " سلطان " ، صرفا محدود به « تحليل نمودن، مورد انتقاد قرار دادن و شناختاندن همه جانبه " مرداب " به مردم، تا آن حدي كه آنها بتوانند با گوشت و پوست خود درك كنند و بدانند كه علت اساسي همه بدبختي هاي شان در همين " مرداب " است » نمي باشد. يقينا اين وظيفه مبارزاتي همه جانبه تهييجي – ترويجي، مسئوليت مبارزاتي غير قابل انصرافي است كه هرگز نبايد به فراموشي سپرده شود. اما حزب بايد راه استراتژيك خشكاندن "مرداب " و اقدامات تاكتيكي مشخص در خدمت يه هموارسازي اين راه و در خدمت به راهپيمايي در آن را نيز به مردم معرفي نمايد و خود در اجراي عملي آنها پيشگام گردد. اين راه استراتژيك يعني جنگ خلق و يك اقدام تاكتيكي مشخص در خدمت به آن يعني تحريم انتخابات رژيم، در شبنامه حزب بصورت روشن معرفي شده اند.
اما كل درك " سلطان " از مجموع وظايف مبارزاتي، از محدوده « تحليل نمودن، مورد انتقاد قرار دادن و شناختاندن " مرداب " به مردم فراتر نمي رود. در حاليكه مطابق به بينش انقلابي پرولتري، شناختن درست جهان و جامعه توسط يك فرد و يا جمع انقلابي و شناختاندن درست آنها به مردم كافي نيست، بلكه يافتن راه درست تغيير و تحول انقلابي آن ها، معرفي اين راه به مردم و پيشگام شدن در تطبيق عملي اش، نيز لازم است و بلكه مهم تر است. اما " سلطان " نه تنها وظيفه دومي يعني وظيفه مهم تر را كلا در نوشته اش به فراموشي سپرده است، بلكه راهي را كه گويا براي پيشبرد وظيفه اولي در پيش گرفته است، يعني فرو رفتن در منجلاب انتخابات رژيم دست نشانده و فرو رفتن در منجلاب مبارزات انتخاباتي مربوطه آن، به معني حقيقي كلمه يك بيراهه تسليم طلبانه ملي و طبقاتي است. در پيش گرفتن اين راه نه تنها اصولي نيست و به نفع تهييج و ترويج انقلابي ملي و طبقاتي نيست، بلكه صد در صد در ضديت با آن قرار دارد. در پيش گرفتن چنين راهي آلوده شدن سرتا پا در گنديدگي هاي " مرداب " و تشويق ديگران براي راهپيمايي درين راه نيز تشويق آنها به آلوده شدن در گنديدگي هاي مذكور است.
ولي " سلطان " با طيب خاطر چنين راهي را در پيش گرفته است و ديگران را نيز به راهپيمايي درين راه تشويق مي كند. به نظر او سني و شيعه و پشتون و تاجك و هزاره و سائرين همه به صورت قومي [ مليتي ] و مذهبي به اين راه مي روند و اين پروسه يك پروسه سرتاسري منقسم شده از لحاظ قومي [ مليتي ] و مذهبي است. به جمله ذيل از نوشته اش توجه كنيم:  
« ... اگر سني خود را انتخاب كند سني و اگر شيعه انتخاب كند شيعه، اگر پشتون انتخاب كند پشتون، اگر تاجك انتخاب كند تاجك و اگر هزاره انتخاب كند هزاره بدنبالش مي رود، چرا كه همه اقوام و مذاهب در طول تاريخ به دليل نبودن فضاي دموكراتيك و آگاهـي انسـانــي [ در
جامعه، با هم ] درگير بوده اند... »    

قبل از همه لازم است بگوئيم كه درين جمله، بكار برد كلمه " انتخاب " نادرست است و باعث بي معنا شدن جمله مي شود. درينجا بايد كلمه " كانديد " بكار برده شود. در محيط هرات، عده زيادي در مكالمات عام روز مره، بجاي اينكه بگويند: " فلان شخص خود را به شوراي ولايتي رژيم كانديد كرده است "، مي گويند: " فلان شخص خود را به

شوراي ولايتي رژيم انتخاب كرده است ".  اينگونه استفاده از كلمه " انتخاب " در مكالمات عام روز مزه، معمولا ميان هراتي ها مشكلي ايجاد نمي كند. اما كسي كه قلم بدست مي گيرد و يك مقاله، و آنهم مقاله سياسي انتقادي عليه شبنامه يك حزب انقلابي، مي نويسد، بايد به زبان عمومي تحرير و به گفته كابلي ها به " لفظ قلم " بنويسد تا همه كساني كه در زبان دري با سواد باشند و اين  مقاله را بخوانند، در درك معاني كلمات و جملات مقاله سر گردان نشوند. متاسفانه نادرستي هاي ادبي مقاله، يكي دوتا نيستند. بعضي از اين نادرستي ها مبتني بر محليگرايي در تحرير است و بعضي هم ناشي از بي دقتي در نوشتن و يا ناتواني در نويسندگي بطور كلي. بهر حال، اين موضوع را در قسمت آخر نوشته حاضر مرور خواهيم كرد و فعلا بايد برگرديم به بحث سياسي مشخص روي مطلب نقل شده در فوق.
وقتي انسان جمله نقل شده فوق را مي خواند، واقعا به حيرت مي افتد كه چگونه يك كانديد شوراي ولايتي رژيم دست نشانده مي تواند در روز روشن و عليرغم مواجهه دايمي با واقعيت هاي سر سخت تاريخي و موجود در جامعه، شرايط تاريخي و موجود در جامعه افغانستان را با تقلب كاري طور ديگري نشان دهد.
اولا: كل تاريخ خطه اي  كه امروز افغانستان ناميده ميشود، صرفا به درگيري هاي قومي و مذهبي خلاصه نشده و اين درگيري ها صرفا صفحات معيني از كل كتاب تاريخ اين خطه را بخود اختصاص داده است. صغحات درخشاني از اين كتاب، حماسه هاي مقاومت عليه تجاوزات خارجي را در خود جاي داده است: بطور مثال: مقاومت عليه تجاوزات و اشغالگري هاي امپراتوران فارس، مقاومت عليه تجاوز و اشغالگري اسكندر يوناني، مقاومت عليه تجاوزات و اشغالگري هايي كه توسط  اعراب و تحت پرچم اسلام صورت مي گرفت، مقاومت عليه تجاوزات و اشغالگري هاي انگليس، مقاومت عليه تجاوز و اشغالگري سوسيال امپرياليزم شوروي و امروز نيز مقاومت عليه تجاوزات و اشغالگري هاي امپرياليزم امريكا و متحدين و دنباله روان بين المللي اش.
صغحات ديگري از اين تاريخ به تجاوزات و اشغالگري هاي اقوام و قدرت هاي شكل گرفته در اين خطه، به سائر مناطق اختصاص يافته است. بطور مثال: كوچكشي مهاجمانه و اشغالگرانه اقوام آريايي از اين خطه به هندوستان و فارس، تهاجمات چپاولگرانه غزنويان بر هند و اشغالگري هاي سبعانه شان بر آن خطه عظيم، سلطه سلسله هاي سلطنتي اشغالگرانه شاهان منشأ گرفته از اين ديار بر هند يعني شاهان غوري، لودي، سوري و مغول ، تجاوز شاهان هوتكي بر فارس و اشغال آن خطه و يورش هاي غارتگرانه احمد شاه ابدالي بر هند. 
در هر دو مورد، يعني هم در زمان مقاومت عليه تجاوزات خارجي وهم در زمان اجراي تجاوزات خارجي بالاي ديگران، معمولا كشمكش هاي داخلي، اعم از مبارزات و برخورد ها و كشمكش هاي طبقاتي و قومي و مذهبي، عمدگي نداشته و به درجات مختلف در حالت فروكش قرار داشته اند.
خطـه اي كه امـروز افغانسـتان ناميده مي
شود، تقريبا پنج هزار سال پيش از نظام كموني اوليه وارد نظام طبقاتي برده دارانه آسيايي شد. در طول تمام مراحل برده داري، بعدا فئوداليزم كهن و در عصر حاضر نيمه فئواليزم توام با سلطه استعمار و امپرياليزم، طبقات و مبارزات طبقاتي وجود داشته و با فراز و نشيب پيش رفته است و كماكان پيش مي رود. جنبش هاي مبارزاتي برده ها و دهقانان و اخيرا كارگران و نمايندگان سياسي آنها، با سطور زرين، صفحات زيادي از تاريخ اين خطه را بخود اختصاص داده است. درينجا بطور مثال مي توان از جنبش عياران نام برد كه هم يك جنبش دهقاني بود و هم يك جنبش مقاومت عليه اشغالگري هاي اعراب. همچنان بطور مثال مي توان از جنبش روشانيان نام برد كه ايضا هم يك جنبش دهقاني بود وهم يك جنبش مقاومت عليه دست اندازي هاي امپراتوري مغولي هند.
علاوتا كشمكش ها ميان مرتجعين نيز كاملا و بصورت هميشگي، بصورت درگيري ميان اقوام مختلف و يا پيروان مذاهب مختلف پيش نرفته است. بخشي از اين كشمكش ها، كشمكش ميان مرتجعين يك قوم و پيروان يك مذهب بوده است. مثلا: كشمكش هاي هشتاد ساله ايكه ميان شاهان و اميران سدوزايي، ميان شاهان سدوزايي و اميران محمد زايي و ميان خود اميران محمد زايي، از زمان مرگ تيمور شاه سدوزايي تا زمان امارت عبدالرحمان، به وجود آمدند.
فكر نمي شود كه " سلطان " از اين واقعيت هاي تاريخي كاملا بيخبر باشد. در واقع او عمدا دست به جعلكاري و تقلب در تاريخ مي زند تا گويا مطالبي عليه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان سر همبندي كند.
به نظرمي رســـد كه او در بـــررســــي از
شرايط كنوني نيزعمدا جعلكاري و تقلب مي نمايد. آيا او نمي داند كه در اولين انتخابات رياست جمهوري رژيم دست نشانده و همچنين اولين انتخابات پارلماني و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده، صرفا اقليت كوچكي از افغانستاني ها به پاي صندوق هاي راي رفتند؟ همچنان اكنون همه مي دانند كه ميزان راي دهي در دومين انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم پوشالي، به مراتب كمتر از ميزان راي دهي در اولين انتخابات رياست جمهوري و پارلماني رژيم بوده است. منابع مربوط به خود دست اندركاران اشغالگر خارجي و پوشالي هاي وطني اين انتخابات، ميزان اين شركت را 20 % مجموع افراد داراي حق راي مي دانند و به يقين ميزان واقعي شركت در اين انتخابات به مراتب كمتر از اين ميزان بوده است.
مطابق به همين محاسبه 80 % مجموع افراد داراي حق راي، از ميان همه مليت ها و پيروان تمامي مذاهب، اصلا در انتخابات شركت نكرده اند. اگر پشتون ها به دنبال كرزي مي رفتند، تاجك ها به دنبال عبدالله و هزاره ها هم به دنبال بشر دوست، وضعيت نهايي نتايج انتخابات رياست جمهوري رژيم، به گونه كنوني زار و ابتر نمي بود.
كرزي مطابق به محاسبه اوليه " كمسيون انتخابات " تعيين شده توسط خودش، سه ميليون راي آورده بود. بيشتر از يك ميليون راي از اين سه ميليون راي، توسط " كمسيون بررسي شكايات انتخاباتي " تعيين شده توسط خود اشغالگران و رژيم، كه تقريبا همه متعلق به مناطق پشتون نشين بودند، به عنوان آراء تقلبي تثبيت گرديد. اگر پشتون ها درين انتخابات همه به دنبال كرزي مي رفتند، وي به تنهايي از ميان پشتون هاي افغانستان، هشت تا ده ميليون راي مي آورد و نيازي نداشت كه دست به تقلبات انتخاباتي بزند. اما وي صرفا كمتر از دو ميليون راي آورده است. چقدر اين تعداد راي از طرف پشتون هاي افغانستان به كرزي داده شده است؟ به زحمت مي توان پذيرفت كه چيزي در حدود يك ميليون آن. بنابرين بين هفت تا نه ميليون پشتون داراي حق راي به كرزي راي نداده اند، يعني يك هشتم الي يكدهم پشتون ها براي كرزي راي داده اند. نصف ديگر آراء داده شده به كرزي مربوط به غير پشتون ها بوده است. دليل آن هم روشن است.
همه مي دانند كه چهره هاي اصلي بلـوك
انتخاباتي كرزي يعني خودش، فهيم، خليلي، دوستم، سياف، اسماعيل، محقق، مجددي، گيلاني، ولي كرزي، شير زوي، شيخ آصف، سيد منصور، نورستاني، لودين و ديگراني از قبيل براهوي، سپنتا، دادفر، سيما سمر، حبيبه سرابي، نجفي و سائرين از ميان تسليم طلبان قبلا منسوب به جنبش چپ، صرفا پشتون و سني حنفي مذهب نيستند، بلكه اينها جمعا يك بلوك چندين مليتي تشكيل يافته از پشتونها، تاجيك ها، هزاره ها، ازبك ها، بلوچ ها، نورستاني ها و ... را مي سازند. اين بلوك از لحاظ مذهبي نيز صرفا شامل سني هاي حنفي مذهب نيست، بلكه شيعيان جعفري و اسماعيلي و وهابي ها نيز در آن شامل هستند و تا جائيكه ما معلومات داريم هندو ها و سيك ها نيز در اين بلوك شامل بوده اند، البته بخشا و اقليت كوچكي از آنها، درست مثل سائرين.
اگر وضعيت آراء هر يك از كانديداهاي ديگر رياست جمهوري رژيم دست نشانده را نيز مورد بررسي قرار دهيم، به نتيجه گيري نسبتا مشابهي خواهيم رسيد. چرا چنين است؟
بخاطر اينكه در جريان انتخابات رژيم، در
قدم اول مجموع افغانستاني ها به گروه هاي مليتي و مذهبي مختلف شركت كننده در اين انتخابات تقسيم نشدند، بلكه به اكثريت 80 % تحريم كننده و اقليت 20 % شركت كننده، از ميان همه مليت ها و پيروان همه مذاهب و همچنان غير مذهبي ها، تقسيم گرديدند. در ميان 20 % شركت كننده در انتخابات، دو بلوك بندي مهم مربوط به كرزي و عبدالله به وجود آمده است كه گرچه كرزي پشتون و عبدالله تاجك هستند، اما بلوك هاي مربوط به آنها صرفا پشتون ها و تاجك ها را در بر ندارند. صفبندي ميان اين دو بلوك، قبل از آنكه صفبندي ميان پشتون ها و تاجيك ها باشد، انعكاس دهنده تضاد هايي است كه از لحاظ بين المللي ميان امپرياليست هاي امريكايي، روسي و اروپايي و از لحاظ داخلي ميان بخش هاي مختلف فئودال ها و و سرمايه داران دلال وجود دارند.
درينمورد وضعيت خود " سلطان " يك نمونه مشخص و گويا تلقي مي شود. او در اولين انتخابات شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده، چهارسال قبل، خود را كانديد نموده بود. گرچه حمايت كنندگان اصلي مالي سلطان در آن انتخابات، افرادي از همان اقليت ملي خود او بودند، اما اهل اطلاع ميدانند كه اين حمايت دليل مذهبي و قومي نداشت. سلطان در آن انتخابات در حدود سه صد و پنجاه راي آورد و باز هم اهل اطلاع ميدانند كه بخش مهمي ازين سه صد و پنجاه راي، كه حتي آراء افراد پشتون نسب را نيز شامل مي شد، به دليل قومي و يا مذهبي و حتي دليل خانوادگي  و خويشاوندي به او داده نشده بود.
يك نمونه گوياي ديگر: احمد بهزاد ( ژورناليست ) و جبرئيلي ( آخوند ) از جمله وكلاي هرات در پارلمان مركزي رژيم پوشالي هستند و هر دو از لحاظ مذهبي شيعه جعفري هستند. اما اينها فعلا از فعالين بلوك عبدالله هستند و نه رمضان بشر دوست. دليل اينگونه موضعگيري اين دو وكيل پارلمان رژيم، در قدم اول وابستگي مشترك آنها و عبدالله به جمهوري اسلامي ايران و در قدم دوم مخالفت محلي مشترك آنها و عبدالله با جناح هاي محلي اسماعيل و سپنتا است و نه تعلق مليتي و مذهبي مشترك با عبدالله كه اصلا وجود ندارد.  
شناخت " سلطان " از ساختار جامعه افغانستان، مبتني بر ديدي است كه عامل تعيين كننده در اوضاع جامعه افغانستان را فعل و انفعالات قبيلوي و مليتي و مذهبي ميداند و نه فعل و انفعالات طبقاتي و تاثير پذيري از اوضاع جهاني استعماري و امپرياليستي. اين ديد در قسمت مقدمه مقاله صريحا بيان گرديده است:
« ... در جوامع عقب مانده و عقب نگه داشته شده چون افغانستان كه بافت اجتماعي اش چون به صورت طايفه، عشيره، تيره، قوم، مذهب گرايي، لسان گرايي، نژاد گرايي، منطقه گرايي شكل گرفته و هر مقوله و مفهوم ديگري را اگر در اين ديگ جوشان بريزيم در آخرين تحليل، به شكل و مظمون [ مضمون] خود در مي آورد؛ يعني اينكه با قدرت به شما اعلان مي كند كه هنوز در اين سرزمين صف طبقات مشخص نيست اما طبقات به صورت بالقوه وجود دارد.
مثلا اگر در دهي برويد كه مردم آن در فقر و فلاكت زندگي مي كنند، بگوئيد كه فلان ارباب يا خان كه از قوم، نژاد، مذهب، يا همزبان خود شان است مسبب اصلي بدبختي شان است، برايتان مي خندند يا با سكوت معنا داري از شما دوري مي كنند.
همچنين در يك كارخانه قبل از صف كارگر و كارفرما صفوف ديگري بين كارگران وجود دارد كه  در زندگي شان نهادينه شده است و اگر براي كارگران سر گذر بگوئيد كه علت بدبختي شما اين است كه از طرف سرمايه داران استثمار مي شويد ، اگر نگويند ديوانه است حتما مي گويند خل و يا گيج شده است. ... »
مطابق به فرمولبـندي هـاي جامعه شناسـي عـلمي، جـامـعـه اي كه در آن صف طبقـات مشخص نباشد و طبقات در آن بصورت باالقوه وجود داشته باشد و نه بصورت باالقعل، جامعه اي است كه در حال گذار از مناسبات توليدي غير طبقاتي كمون اوليه به مناسبات توليدي طبقاتي برده دارانه قرار داشته باشد. بنا به روايات ثابت شده تاريخي، در بخش بزرگي از خطه اي كه امروز افغانستان ناميده ميشود، همنوا با بخش هاي بزرگي از مناطق اطرافش، پنج هزار سال پيش از امروز، يعني زمان شكل گيري اولين دولت هاي برده دارانه در آن، گذار تاريخي مذكور سپري گرديد و پس از آن، جامعه ديگر اساسا يك جامعه قبيلوي كموني نه بلكه يك جامعه طبقاتي برده دارانه بود. در اين مرحله كه چند هزار سال دوام نمود، سلسله هاي مختلف شاهي آريايي و ترك، دولت هاي شان را تشكيل دادند.
سلسله كابل شاهان كه تقريبا پانزده قرن قبل با تهاجمات عربها مواجه شدند، هنوز عمدتا يك دولت برده دارانه بود، اما در متن جامعه، نيروهاي مولده فئودالي رشد كرده بود. گسترش اسلام در اين سرزمين، با گسترش مناسبات فئودالي بجاي مناسبات برده داري، مقارن گرديد. فئوداليزم كهن، توام با سلسله هاي شاهي گوناگونش، حتي مدت ها بعد از نفوذ استعمار براين سر زمين، دوام كرد. در واقع با شروع سلطنت امان الله خان بود كه تبديلي آشكار فئوداليزم كهن به نيمه فئوداليزم كاملا مشخص گرديد و با نفوذ سرمايه هاي امپرياليستي به كشور، شيوه توليدي سرمايه داري، عمدتا دلال، به مثابه شيوه توليدي غير مسلط در جامـعـه
عرض اندام كرد.

سرمايه داري دلال وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي چند دهه بعد از دوران سلطنت امان الله خان، از طريق يك كودتاي تحت هدايت " شوروي ها " قدرت سياسي را تصرف كرد. اما در تلاش براي تبديل كردن شيوه توليد سرمايه داري، عمدتا دلال، به شيوه توليدي مسلط بر جامعه ناكام ماند و پاي

قشون اشغالگر سوسيال امپرياليستي به اين سر زمين كشانده شد. با شكست اشغالگران سوسيال امپرياليست و سرنگوني رژيم دست نشانده شان، شيوه توليدي سرمايه داري عمدتا دلال به سختي صدمه ديد اما كاملا از ميان نرفت. بعد از اشغال افغانستان توسط نيروهاي امريكايي و انگليسي و متحدين و دنباله روان شان، با وجوديكه هنوز شيوه توليد سرمايه داري عمدتا دلال، شيوه توليدي غير مسلط باقيمانده است، اما به رشد معوج، درد آور و زجر دهنده خود ادامه مي دهد.
به اين ترتيب، از پنج هزارسال قبل تا امروز، طبقات اجتماعي استثمارگر و تحت استثمار برده دار و برده، بعدا فئودال و دهقان و در عصر حاضر فئودال و دهقان، توام با سرمايه دار و كارگر، درين جامعه بصورت باالفعل وجود داشته و دارند. ولي اينك " سلطان " ادعاي ضد علمي عدم موجوديت باالفعل طبقات اجتماعي در اين كشور را مطرح مي نمايد و با اين وجود حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را به عدم درك جامعه شناسي علمي متهم مي كند.
البته درين شكي وجود ندارد كه بقاياي مناسبات قبيله يي هنوز هم در جامعه افغانستان وجود دارد، بخصوص در مناطق پشتون نشين. اما اين بقايا ديگر قرن ها است كه به بخشي از مناسبات طبقاتي برده دارانه و فئودالي و در كل به بخشي از مناسبات استثمارگرانه طبقاتي تبديل گرديده است. بنابرين موجوديت اين بقاياي مناسبات كهن كموني اوليه به معني نبود طبقات اجتماعي تلقي شده نمي تواند. واقعيت اين است كه بقاياي مناسبات قبيله يي نه تنها توانسته است در خدمت مناسبات برده دارانه و فئودالي قرار بگيرد، بلكه از ظرفيت قرار گرفتن در خدمت مناسبات سرمايه دارانه نيز برخوردار است.
بر مبناي ديد نادرست مقاله، فقط جامعه سرمايه داري داراي صفبندي روشن طبقاتي مي باشد، گو اينكه در جوامع طبقاتي ماقبل سرمايه داري، نه طبقات ميتوانند بصورت باالفعل وجود داشته باشند و نه هم صفبندي هاي طبقاتي. بر مبناي همين ديد، چون فعلا در افغانستان نظام سرمايه داري كاملا رشد يافته و مسلط وجود ندارد، طبقات اجتماعي نيز بايد صرفا بصورت باالقوه وجود داشته باشند و نه بصورت باالقعل و آن گروه هاي اجتماعي ايكه درين جامعه بصورت باالفعل وجود دارند، صرفا قبايل و اقوام، گروه هاي اجتماعي نژادي و گروه هاي اجتماعي هم مذهب هستند و نه طبقات اجتماعي فئودال و دهقان، سرمايه دار و كارگر و اقشار مختلف خرده بورژوازي.
در واقع به همين جهت است كه " سلطان " تشكيل احزاب سياسي به نمابندگي از طبقات اجتماعي گوناگون را يك كار بي ثمر، پيش از وقت و ناشي از عدم شناخت جامعه افغانستان مي داند و طرح " شوراهاي مردمي " را يگانه راه نجات مردم كشور اعلام مي نمايد. درينمورد در مقاله گفته مي شود:
«  مردم و جوانان بياييد با هم دور هم جمع شويم تا زبان همديگر را درك كنيم ... براي نجات از... توهين ها و تحقير هايي [تحقير هاي] حزب سازي كه حزب ( ك م ا ) بدان گرفتار است...، پناه به تشكيل شوراهاي مردمي يعني شوراهاي كانون خانواده، شوراي محله، ناحيه، شوراي شهر، شوراي استان، شوراي ده، شوراي قريه، محله، شهرستان، و شهرك ببريم. زيرا در اين شورا هاست كه خواسته ها، نيازها و اختلافات و آگاهي و نا آگاهي مردم مشخص مي شود و موانع و بم [ بن ] بست ها آشكار مي گردد. در اين شوراهاست كه كمبود كادر رهبري عريان مي گردد، در اين شورا هاست كه چهره هاي ره پويان، آزادگان، حرافان، مزدوران، مفت خواران و خائنين مشخص مي شود. در اين شوراهاست كه آزمون بزرگ تحميل عقايد بر واقعيت ها و بيرون كشيدن تئوري تحول جامعه از درون شكافتن وعملكرد خود مردم معنا و مفهوم پيدا مي كند، در اين شوراهاست كه پاسخ قاطع به نوع حكومت و دولتي كه در آينده بتواند سكان به گل نشسته اين مردم را براي نجات بدست گيرد، نشان داده مي شود، در اين شوراهاست كه دولت رياستي آقاي كرزي و دولت پارلماني آقاي دوكتور عبدالله، دولت فدرالي آقاي پدرام و دولت امارتي طالبان و دولت دموكراتيك خلقي ها و دولت كمونيستي ماويستي حزب ( ك م ا ) و دولت بر آمده از درون شوراهاي مردمي يعني دولت شورايي معنا و مفهوم پيدا مي كند. در اين شورا هاست كه كتله هاي عظيم مردم بي تفاوت و بي اعتنا و بي مسئوليت نسبت به سرنوشت شان پا به عرصه وجود مي گذارند و اينجاست كه مردم نوين و انساني نوين شكل مي گيرد، پيش به سوي برپايي شوراهاي مردمي در سراسر افغانستان.»
دعوت عجيبي است! 
وقتي مـردم و جـوانـان نمي توانـنـد زبان همديگر را درك كنند، خواسته ها، نيازها و اختلافات و آگاهي و نا آگاهي و موانع و بن بست هاي سر راه شان هم  براي شان آشكار نيستند، چهره هاي ره پويان، آزادگان، حرافان، مزدوران، مفت خواران و خائنين نيز براي شان مشخص نيست و معنا و مفهوم نوع نوع حكومت و دولتي را كه بايد بخواهند نيز نمي دانند، چگونه مي توانند دور هم جمع شوند؟ جمع شدن مردم و جوانان در شوراهاي مردمي و هر نهاد ديگري قطعا مستلزم اين است كه در قدم اول زبان همديگر را بطور كلي درك كنند. بدون چنين دركي اصلا زمينه اي براي جمع شدن آنها در يك نهاد اجتماعي به وجود آمده نمي تواند. در قدم دوم، جمع شدن مردم و جوانان در يك نهاد اجتماعي، مستلزم يك درك كلي مشترك از نيازها و خواسته هاي مشترك شان و راه بر آورده شدن اين نيازها و خواست ها است. در قدم سوم، جمع شدن مردم و جوانان در يك نهاد اجتماعي مستلزم شناخت كلي آنها نسبت به همديگر شان است، حد اقل در سطحي كه به صداقت همديگر باور داشته باشند و در مورد عدم خيانت به همديگر مطمئن باشند. در قدم چهارم، جمع شدن مردم و جوانان در يك نهاد اجتماعي سياسي، مستلزم موجوديت يك درك كلي مشترك ميان آنها درمورد نوع حكومت و دولت مورد خواست شان است. وقتي هيچ يك از اينها معين و مشخص نباشد، بر چه مبنايي مردم و جوانان ميتوانند خود شان را در شوراهاي مردمي سازماندهي نمايند؟
هركسي كه قلم بدست مي گيرد و با ادعاي انقلابيگري مطالبي در يك نشريه سياسي، فرهنگي و اجتماعي مي نويسد، بايد در فرمولبندي مطالب، از منطق علمي پيروي نمايد. مروري بر مقاله مورد بحث نشان مي دهد كه از " سلطان " نميتوان – و نبايد – چنين انتظاري داشت؛ ولي لا اقل مي توان – و بايد – اينقدر انتظار داشت كه چنين مقاله اي كم از كم منطق صوري را رعايت كند و اگر نتواند ماترياليستي – دياليكتيكي باشد، لا اقل بايد متافزيكي – ارسطويي باشد، كه حتي آنگونه نيز نيست.
البته نبايد تصور كرد كه طرح شوراهاي مردمي " سلطان " از منطق خاص خود نيز برخوردار نيست. شوراهاي مورد خواست " سلطان " در واقع نميتوانند شورا هاي اين يا آن طبقه اجتماعي باشند، چرا كه گويا طبقات اجتماعي در جامعه افغانستان بصورت باالفعل وجود ندارند. اين شوراها بر مبناي درك كلي از خواست ها و نيازهاي مشترك، شناخت نسبتا دقيق از همديگر و توافق كلي در مورد نحوه حكومت و دولت نيز نميتوانند ايجاد كردند، چرا كه اين ها همه هنوز مشخص و روشن نيستند. پس برچه مبنا يا مبناهايي ميتوان دست به ايجاد و تشكيل چنين شوراهايي زد؟
از ديد او، چيزهايي كه در جامعه افغانستان كار كرد عملي دارند و هر چيز ديگري را در ديگ جوشان خود حل مي نمايند و مي بلعند، همانا طايفه، عشيره، تيره، قوم، مذهب گرايي، لسان گرايي، نژاد گرايي و منطقه گرايي است. پس " شوراهاي مردمي " هم الزاما بايد بر مبناي همين ساختار هاي دير پا و پاياي جامعه ساخته شوند. منظور او از " مردم " در اين طرح، مجموع اهالي مربوط به طوايف، عشاير، تيره ها، اقوام، پيروان مذاهب، گويندگان زبان ها، نژاد ها و مناطق است و نه توده هاي خلق يا مجموع طبقات و اقشار تحت استثمار و ستم كه از نظر او باالفعل ناموجود هستند.
اين طرح در واقعيت امر طرحي است كه برخي از انجو ها و تمويل كنندگان امپرياليستي و ارتجاعي خارجي شان در سطح نسبتا وسيعي از دهات مناطق مختلف افغانستان، تحت نام شوراهاي ده يا قريه، ايجاد كردند و هم اكنون نيز تعداد زيادي از آنها به نحوي فعاليت دارند. در اين به اصطلاح شورا ها معمولا ارباب ها، آخوند ها و متنفذين دهات نقش اساسي بازي مي كنند و به حيف و ميل وجوه دريافتي از انجوها مصروف اند. از لحاظ نظري اين شورا ها بايد نقش پايه هاي شورايي براي شوراهاي ولسوالي را، كه در قانون اساسي رژيم پوشالي، پائين ترين سطح تشكيلات به اصطلاح شورايي رژيم را مي سازد، بازي نمايند. طرح به اصطلاح شورايي قانون اساسي رژيم، شامل مجلس نمايندگان و مجلس سناي مركزي، شوراهاي ولايتي و شوراهاي ولسوالي است. همچنان طرح شوراهاي قبيله يي و قومي از جانب بعضي از محافل و حلقه هاي امپرياليستي غرب، بخاطر تقويت مجدد نفوذ خوانين و سران عشاير و قبايل مطرح گرديده و بخصوص در مناطق قبايلي پشتون نشين، كم و بيش تطبيق نيز گرديده است. اين شورا هاي قبيله يي نه تنها از لحاظ مالي توسط محافل معيني از اشغالگران امپرياليست تمويل مي گردند، بلكه باند هاي مليشه شان نيز توسط همين محافل تسليح و تجهيز مي شوند.
ما دقيقا نميدانيم كه " سلطان " و همنوايانش تا چه حدي در تمامي سطوح اين شورا بازي هاي " ابتكاري " درگير هستند. ولي چند مـــورد كاملا ثابت شده و
روشن وجود دارد:
- كانديد شدن خودش در اولين انتخابات شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده.     
- حمايت از كانديد شدن فرهاد مجيدي ( فدا ) در انتخابات دوم شوراهاي ولايتي رژيم.
- استقبال از كانديد شدن سيد مسعود حسيني در انتخابات دوم شوراهاي ولايتي رژيم، استقبال از طرح برنامه انتخاباتي از طرف او و پيشبرد جر و بحث انتخاباتي عليه او به نمايندگي از فرهاد مجيدي ( فدا ) در مقاله مورد بحث كنوني
ما.
" سلطان "، انحلال طلبي ايدئولوژيك – سياسي را تا آخرين حد آن در پيش گرفته است. به نظر او، بيرون كشيدن تئوري تحول جامعه از درون شكافتن وعملكرد خود مردم و آنهم از طريق تشكيل و پيشبرد كارهاي شوراهاي پوشالي مورد نظر و عمل او، معنا و مفهوم پيدا مي كند و غير از آن معنا و مفهومي نمي تواند داشته باشد. به همين جهت است كه او عرصه " مبارزات انتخاباتي " شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده را به عرصه اصلي فعاليت هاي سياسي و تبليغاتي خود مبدل كرد و سعي نمود كه تئوري تحول جامعه افغانستان را از درون شگافتن و عملكرد خود و ديگران، مثل سيد مسعود حسيني و فرهاد مجيدي ( فدا ) درين عرصه، بيرون بكشد! گو اينكه هيچگونه تئوري تحول براي اين جامعه از قبل وجود ندارد و در هيچ عرصه اي از عرصه هاي سه گانه مبارزات طبقاتي – كه او آن را بصورت كلي و گنگ " مبارزات اجتماعي " مي خواند – ، مبارزات توليدي و آزمون هاي علمي كل جوامع بشري و در طول تاريخ بشريت، هيچ تئوري به درد بخوري براي ايجاد تحول در جامعه افغانستان به وجود نيامده و براي اين تافته جدا بافته از كل جوامع بشري و كل تاريخ سائر جوامع و حتي تاريخ خودش، بايد از نو و از صفر براي ايجاد يك تئوري با معنا و با مفهوم تحول از طريق به اصطلاح شورا هاي مردمي كار كرد. اين تئوري تحول مورد خواست مقاله نويس در واقع همان ايدئولوژي ملي انقلابي مورد خواست تازه انديشان در " ساما " و يا چيزي شبيه به آن است كه مشي مربوطه آن، "مشي مستقل ملي و انقلابي " خوانده مي شد.
به نظر نمي رسد كه براي نشان دادن ابطال اينگونه ديد و بينش تنگ نظرانه ملي در عصر حاضر و آنهم در زمان تشديد فوق العاده گلوبلازيسيون امپرياليستي، استدلالات مفصلي مورد نياز باشد. از آن گذشته، اساسا مكاتب فكري بزرگ، در طول تاريخ نسل بشر در چهار ديواري سرحدات كشورها و در ميان موسسين اوليه خود محصور نمانده و بدون پاسپورت و ويزا به كشور ها و مناطق ديگر جهان پخش گرديده اند و چه بسا عميق تر و گسترده تر از ساحه پيدايش اوليه شان در كشورها و مناطق ديگر ريشه دوانده اند. افكار و باور ها را نمي توان در درون مرزهاي ملي و نژادي و غـيـره مــحــصـور كـرد. حـرف زدن از
ايدئولوژي ملي پوچ و بي معنا است.
گفته فوق الذكر مقاله را به يك مفهوم ديگر نيز مي توان در نظر گرفت و آن اينكه به نظر مقاله نويس، در شرايط كنوني افغانستان و جهان، يك بحران ايدئولوژيك سرتاسري، بر اساس ناكار آيي تمام ايدئولوژي هاي قبلا به وجود آمده، وجود دارد و هم اكنون بايد براي بيرون كشيدن يك ايدئولوژي جديد از درون به اصطلاح شوراهاي مردمي  تلاش نمود. اين تلاش به اصطلاح مذبوحانه انحلال طلبانه، مادامي كه صبغه چپ داشته باشد، قالب تلاش براي فرمولبندي يك ايدئولوژي پست كمونيستي ( پسا كمونيستي ) را بخود مي گيرد كه بنا به گفته نويسنده مقاله مورد بحث، سلاح ايدئولوژيك – سياسي مبارزه براي تشكيل به اصطلاح دولت شورايي، به مفهوم دولتي غير از يك دولت پرولتري ( دولت دموكراتيك نوين يا سوسياليستي ) خواهد بود.

دولت دموكراتيك نوين مورد خواست حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان نيز يك دولت شورايي است. اما اين شوراها، شوراهاي قبيله يي و عشيره يي نيستند، بلكه شوراهاي زحمتكشان ( شوراهاي كارگران و شوراهاي دهقانان ) و شوراهاي نمايندگان مردم يا به عبارت ديگر شوراهاي نمايندگان طبقات مردمي ( خلق ) هستند. تشكيل اين شورا ها از مسير مقاومت و مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده شان و در كليت خود از مسير مبارزه عليه امپرياليزم، فئوداليزم و بورژوازي كمپرادور مي گذرد، مقاومت و مبارزه اي كه تحت رهبري پرولتاريا قرار دارد و داراي

استقامت استراتژيك سوسياليستي و هدف غايي كمونيستي است.
اگر تلاش براي تشكيل شوراها، مسير مبارزاتي و استقامت و غايت متذكره را نداشته باشد، ولو كه اين شوراها ساخته دست اشغالگران و دست نشاندگان شان هم نباشند، در آخرين تحليل شوراهاي مردمي، يعني شوراهاي مبتني برمنافع علياي توده هاي مردم، نخواهند بود، بلكه صرفا نهاد هايي خواهند بود بخاطرتامين منافع امپرياليست ها و مرتجعين و در ضديت با منافع علياي توده ها.
حال اگر كسي " مبارزات انتخاباتي " براي شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده را تحت نام مبارزه براي تشكيل شوراهاي مردمي پيش ببرد و بتواند در انتخابات برنده نيزگردد، به چه چيزي دست مي يابد؟ واضح است كه به شوراي ولايتي رژيم پوشالي، كه برگزار كنندگان اصلي انتخاباتش اشغالگران امپرياليست بوده و تمويل كنندگان اصلي دوام كارش، منجمله تهيه معاشات اعضايش نيز همان ها مي باشند. چگونه است كه فرزند مبارز يك خانواده زحمتكش از يك اقليت ملي و مذهبي تحت ستم، تا اين حد در تلاش براي بريدن از برخاستگاه طبقاتي و قومي اش و قرار گرفتن در جرگه " از ما بهتران " دست از پا نمي شناسد و بد تر از آن، براي پوشاندن اين تسليم طلبي طبقاتي و ملي توجيهات تئوريك مي تراشد و دست به فريبكاري و تقلب مي
زند؟ 

در اخير لازم است اشارات كوتاهي به چند مسئله ديگر داشته باشيم:

- اعلام بيزاري از خيانت ملي و وطنفروشي و تلاش براي برحذر داشتن مردم از آلوده شدن به چنين خيانتي، بيگانگي با مردم نه بلكه تطبيق دادن خود با منافع حقيقي مردم است. خيانت مي تواند از سر ناآگاهي و ناتواني بخش هايي از مردم و اغوا شدن شان توسط عوام فريبان نيز صورت بگيرد. راه مقابله با آن، آگاه سازي و توانمند سازي مردم ناآگاه و ناتوان است.  اما درين ميان كسان ديگري نيز وجود دارند كه با كانديد شدن آگاهانه در انتخابات رژيم پوشالي و يا پيشبرد كمپاين تبليغاتي آگاهانه براي كانديداهاي اين انتخابات، دست به وطنفروشي و خيانت ملي مي زنند. راه مقابله با اينگونه خائنين ملي و وطنفروش آگاه، پيشبرد اشكال مختلف مبارزات ايدئولوژيك و سياسي عليه آنها است. بخشي از اينگونه افراد كه از سر درماندگي و نا اميدي ايدئولوژيك – سياسي به اين ورطه مي افتند، مي توانند قابل اصلاح باشند و ما جدا اميد واريم كه " سلطان " و كسان ديگري مثل او، از جمله همين افراد باشند. اما خائنين ملي و وطنفروشان اصلاح ناپذير نيز وجود دارند كه در نهايت بايد آماج مبارزه و مقاومت عليه اشغالگران و رژيم پوشالي قرار بگيرند.
 
-  چنانچه رژيم پوشالي كنوني در افغانستان حتي سزاوار اين نباشد كه يك رژيم دست نشانده خوانده شود و در موقعيت بد تر از دست نشاندگي قرار داشته باشد، تلاش كساني مثل " سلطان " براي راهيابي به شوراي ولايتي چنين رژيمي را چه نامگزاري مي توانيم؟
ما اين رژيم را يك رژيم دست نشانده، يك
رژيم پوشالي و يك رژيم متشكل از خائنين
ملي مي دانيم. به نظر ما، دست نشاندگي يك رژيم از نحوه تشكيل آن استنباط ميشود و نه از ميزان ايستادگي آن براي حفظ موجوديتش، در صورت نبود قواي اشغالگر خارجي.
رژيم دست نشانده نجيب، در نبود قواي سوسيال امپرياليستي در افغانستان، براي مدت تقريبا سه سال در مقابل فشارهاي نظامي و سياسي مخالفين داخلي و خارجي اش ايستادگي نمود، معهذا يك رژيم دست نشانده بود، چون اشغالگران سوسيال امپرياليست مستقيما با دستان خود شان او را نصب كرده بودند.
اكثر اميران محمد زايي، بدون موجوديت قواي انگليس در افغانستان تا آخر امارت كردند، معهذا امارت هاي شان دست نشانده انگليس بودند. اما سلطنت شاه امان الله، يك سلطنت دست نشانده نبود، ولي تا آخر نتوانست دوام بياورد و در مقابل فشارهاي مخالفين داخلي و خارجي فرو پاشيد.

-  يقينا در نهايت دست اندر كاران خارجي انتخابات تصميم مي گيرند كه چه كسي به مقام رياست جمهوري رژيم پوشالي و چه كساني هم به پارلمان مركزي و شوراهاي ولايتي اين رژيم راه يابند. " سلطان " ادعا دارد كه نه تنها او بلكه همه، اين حقيقت را بخوبي ميدانند و اعلام آن از طرف حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان همانند بريدن سر سرباز كشته شده دشمن و قهرمان نمايي بي پايه است. ولي اگر همه اين حقيقت را بدانند، چرا بايد از ناآگاهي مردم درينمورد شكوه سر داد؟ اگر او خود اين حقيقت را بخوبي مي داند، چرا براي رسيدن خودش و يا رساندن كس ديگري به شوراي ولايتي رژيم تقلا مي نمايد؟ جواب اين سوال روشن است. كسي كه اين حقيقت را مي داند، ولي عليرغم آن، كانديد چنين انتخاباتي مي شود و يا از كانديد ديگري حمايت كرده و كمپاين انتخاباتي او را فعالانه پيش ميبرد، در واقع آگاهانه براي جلب توجه دست اندر كاران خارجي انتخابات رژيم تلاش مي نمايد.                 
معناي حقيقي شركت مردم در انتخابات رژيم، عبارت است از مورد استعمال قرار گرفتن آنها در يك بازي نمايشي براي انتخابي جلوه دادن يك رژيم ساخته دست اشغالگران. به همين سبب، اين انتخابات بايد قاطعانه تحريم گردد. كساني كه بخاطر دستيابي به مقام و منزلتي در رژيم دست نشانده و يا صرفا بخاطر مطرح شدن خود خواهانه تحقير آميز شان در جريان انتخابات رژيم و تبليغات انتخاباتي مربوطه آن، در اين بازي نمايشي اشغالگرانه و وطنفروشانه شركت مي كنند، براي رسيدن به اميال شوم شان، ناگزير اند به اغفال توده هاي ناآگاه و متوهم و جواناني كه از لحاظ سياسي كم معلومات و كم تجربه هستند، بپردازند و به تقلب كاري و فريبكاري سياسي دست يزنند.

-  تهييج و تبليغ براي مردم و در ميان مردم به مفهوم دوري و جدايي از مردم نيست، بلكه تلاش آگاهانه براي ارتقاي سطح درك سياسي مردم است. يك حزب انقلابي بايد يك حزب پيشآهنگ و پيشرو باشد و نه يك جمع دنباله رو توده ها و حتي نه يك جمع كاملا منحل شده در ميان توده ها. حزب انقلابي پيشرو بايد به تهييج و تبليغ در ميان توده ها دست بزند، سخنانش را براي آنها برساند، به آنها فراخوان بدهد، آنها را مورد خطاب قرار دهد، عواقب حركات نادرست و توهم آميز شان را به آنها اعلام نمايد، آنها را به مبارزه عليه دشمنان شان دعوت نمايد و به بسيج، سازماندهي و رهبري مبارزات شان بپردازد. يقينا براي اجراي درست و اصولي اين مسئوليت هاي مبارزاتي انقلابي، منسوبين حزب بايد در ميان مردم باشد و مثل آنها زندگي كند و بر علاوه مثل آنها كار نمايد. اما اينها به تنهايي كافي نيستند. اين زمينه عيني توده يي بايد در خدمت تلاش آگاهانه فكري و عملي براي توده ها يعني تهييج و تبليغ انقلابي در ميان آنها و بسيج، سازماندهي و رهبري مبارزاتي شان قرار بگيرد، در غـيـر آن پيشآهنگي حـزب انقـلابي مفهوم
خود را از دست مي دهد. 

- اين گفته " سلطان " كه در جامعه افغانستان، اتحاديه هاي صنفي بطور عام اصلا وجود ندارند و احزاب سياسي هم كلا به هيچ دردي نمي خورند ، بطور فاحشي نادرست و گمراه كننده است.  
ما امروز در افغانستان اتحاديه هاي كارگري مبارز نداريم ولي اتحاديه هاي كارگري زرد تقريبا براي هر صنف وجود دارد. بطور مثال تنها يك اتحاديه كارگري زرد تحت رهبري خلقي ها و پرچمي هاي سابق بنام " اتحاديه كارگري سرتاسري افغانستان "، طبق ادعاي گردانندگان آن، در حدود يكصد و پنجاه هزار عضو دارد. اين وضعيت ناشي از شرايط مشخص كنوني صفبندي هاي عملي طبقاتي وهمچنان ناشي از وضعيت عمومي اتحاديه هاي كارگري در سطح كل جهان است. در شرايط امروزي جهاني حتي در پيشرفته ترين كشور هاي سرمايه داري امپرياليستي مثل انگلستان يا جرمني كمتر مي توان از موجوديت و فعاليت اتحاديه هاي كارگري مبارز سخن به ميان آورد، چرا كه اتحاديه هاي كارگري تقريبا در مجموع ديگر به اتحاديه هاي زرد مبدل گرديده اند.
اما عدم موجوديت يا ضعف جدي اتحاديه هاي كارگري مبارز در اين يا آن كشور هرگز نمي تواند به مفهوم عدم موجوديت بالفعل طبقه كارگر در آن كشور باشد. موجوديت بالفعل طبقه كارگر در هر كشوري نه با معيار موجوديت اتحاديه هاي كارگري مبارز، بلكه با معيار موجوديت مناسبات سرمايه دارانه در آن كشور رقم مي خورد. همچنان تهييج و تبليغ در ميان كارگران و دهقانان در اصل تهييج و تبليغ در ميان آنها به مثابه مجموع افراد شامل در يك طبقه اجتماعي تحت استثمار است، چه در اتحاديه هاي صنفي متشكل شده باشند و چه نشده باشند. اتفاقا در صورت دوم، تهييج و تبليغ در ميان انها بيشتر و جدي تر مورد نياز خواهد بود تا آنها بتوانند تشكلات مـبـارزاتـي تـوده يـي شـان را بـــه وجــود
بياورند.
ديد "سلطان " از نقش احزاب سياسي، يك ديد انحلال طلبانه و انارشيستي است. هر حزب سياسي بر مبناي منافع طبقه يا طبقات اجتماعي خاص به وجود مي آيد و به همين منافع خدمت مي نمايد. احزاب ارتجاعي فئودال – كمپرادور تا حال بطور واقعي به منافع طبقات فئودال و بورژوا گمپرادور و براي تامين منافع امپرياليست هاي حامي شان خدمت نموده و كماكان به اين خدمتگزاري مصروف هستند. از اين جهت تشكيل و فعاليت اين احزاب براي دو طبقه اجتماعي موصوف واضحا نافع بوده و بخوبي براي منافع طبقاتي انها خدمت نموده اند. طبيعي است كه اين احزاب نه مي توانند و نه مي خواهند كه براي تامين منافع توده هاي مردم كار و فعاليت نمايند. پس آنچه مورد نياز است موجوديت و قوت يابي يك حزب انقلابي رهبري كننده توده هاي مردم در مبارزات شان است. اما اگر كسي با تمسك به خيانت هاي احزاب ارتجاعي به كشور و مردمان كشور، نياز به موجوديت و قوت يابي حزب انقلابي رهبري كننده مبارزات مردم را نفي نمايد، او را بايد يك انحلال طلـب خـدمتـگار بـه احــزاب ارتـجـاعي به
حساب آورد.   
اين مطلب كه در جامعه افغانستان فقط اشخاص منفرد مي توانند نقش برجسته ايفا نمايند، بدين معنا است كه بگوئيم:" زنده باد انفراد منشي و تكروي ".  " سلطان " بيشتر از چهل سال سابقه فعاليت سياسي دارد، ولي مثل اينكه هنوز از تنهايي برخود مي بالد و براي تنهايي اش نقش برجسته اي قايل است. همه كساني كه از سابق او را مي شناسند، حتي همسفران سياسي كنوني اش، مي دانند كه انفراد منشي و ناسازگاري با ديگران، خصيصه ذاتي او است. شعار " شوراهاي مردمي " او در تناقض با اين خصوصيت ذاتي اش قرار دارد و تا آخر شعار باقي خواهد ماند و براي او حتي در قالب شوراي ولايتي رژيم پوشالي نيز تحقق عملي نخواهد يافت.

- يقينا انتخابات رژيم پوشالي معلول پروسه ديگري است و هر فرد، گروه و يا حزبي كه بخواهد اين معلول را بجاي علت بنشاند آگاهانه و يا نا آگاهانه خاك به چشم مردم مي پاشد. به همين سبب، در شبنامه حزب كمونيست (مائوئيست ) افغانستان، انتخابات رژيم پوشالي تحريم گرديده است و علت اين تحريم نيز به روشني بيان گرديده است.  علت آن است كه اشغالگران و رژيم پوشالي مي كوشند از طريق اينگونه انتخابات فريبكارانه و تقلبكارانه براي شان مشروعيت به وجود بياورند. اين علت، درعين حال، علت برگزاري انتخابات رژيم نيزهست. ولي اگر كسي با طرح ادعاي دروغين پرداختن به علت انتخابات رژيم، از پرداختن به خود انتخابات بپرهيزد و بد تر از آن، تحت نام اينكه انتخابات صرفا يك معلول است، با اين معلول درد آور و عذاب دهنده دمساز گردد و براي پروراندنش تلاش نمايد، فقط و فقط غير منطقي بودن موضعگيري اش را نشان مي دهد. اين معلول در حد معلول بودنش نيز يك پديده وطنفروشانه، ارتجاعي و ضد مردمي است و بايد قاطعانه تحريم گردد. علاوتا اين معلول مي تواند خود علت بروز و پرورش پديده يا پديده هاي وطنفروشانه، ارتجاعي و ضد مردمي ديگري گردد و بدين سبب نيز بايد قاطعانه تحريم گردد. درد " سلطان " در واقع اين نيست كه حزب كمونيست ( مائوئيست ) بجاي مبارزه عليه علت، راه مبارزه عليه معلول را در پيش گرفته است. درد او در واقع اين است كه حزب كانديد شدن او در انتخابات اول شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده و آلوده شدن او در دومين انتخابات شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده را، وطنفروشي و خيانت ملي خوانده است.

-  چند صد سال قبل، شاعر دري زبان درد ديده اي با مشاهده افرادي مثل " سلطان " فرياد بر آورده بود كه:
چهل سال عمر عزيزت گذشت
مزاج تو از حال طفلي نگشت
همـه با هـوا و هوس سـاختي
دمـي بـا مـصالح نـه پـرداختي
از زمان شروع فعاليت هاي سياسي " سلطان " بيشتر از چهل سال مي گذرد، اما او هنوز از فعاليت هاي مبارزاتي انقلابي مخفي درك روشني ندارد. به همين جهت است كه او كودكانه از ما مي پرسد كه چرا مخفي هستيم و چرا خود را علني نمي سازيم؟
ما بخاطري هنوز مخفي هستيم كه نميخواهيم مثل " سلطان " و افراد و دسته هاي ديگري مثل او " با شاه شوله بخوريم و با پشك پاتي ". ما نمي توانيم هم در مجالس خصوصي دم از انقلابيگري بزنيم و هم در محافل انتخاباتي رژيم پوشالي خود نمايي كنيم و مطمئن هم باشيم كه امنيت ما كاملا تامين است.

ما بخاطري هنوز مخفي هستيم كه از لحاظ سياسي مخالفت قاطع مان را با اشغالگران و خائنين ملي و نمايشات فريبكارانه انتخاباتي و غير انتخاباتي شان وهمچنان عزم مان را بخاطر برپايي جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه آنها مكررا اعلام كرده ايم و اعلام ميكنيم، ولي

هنوز دست ما به تفنگ و سازماندهي مسلحانه نرسيده است.
ما بخاطري مخفي هستيم كه مطابق به مشي انقلابي پرولتري حزب و منطبق با وضعيتي كه در آن قرار داريم، اصل مخفي بودن حزب از لحـاظ تشـكيـلاتـي را


درك مي كنيم و جدا رعايت مي نمائيم.
مخفي بودن ما بخاطر دور ماندن ما از چشمان جستجوگر دشمنان سركوبگر مردم است، نه بخاطر دور ماندن ما از مردم و نه به مفهوم دور بودن ما از مردم. تمامي اعضاي حزب از صدر تا ذيل فرزندان صديق مردمان اين آب و خاك هستند. حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان يك حزب كثير المليتي است كه انقلابيون برخاسته از ميان مليت ها و اقليت هاي ملي مختلف كشور را در تشكيلات خود جاي داده است و يك گروه محدود مليتي و محلي نمي باشد. پايه هاي توده يي و ساحات مبارزات توده يي حزب، با وجودي كه طور شايد و بايد وسيع و گسترده نيست، اما بسيار بسيار فرا تر از كار هاي محلي محدود و آنهم تسليم طلبانه يك كـانـديـد نـاكـام شوراي ولايتي رژيم دسـت نشانده است.
يقينا تشكيلات حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان يك جمع معصوم و مصئون از خطا و اشتباه و كمبود و حتي انحراف نيست، چرا كه از " عرش اعلا " به زمين نيفتاده، بلكه از متن همين جامعه و جهان خاكي سر بر آورده است. اما درستي عمومي خط ايدئولوژيك – سياسي حزب مي تواند – و بايد – راه هاي اصولي و مطمئني را براي رفع مشكلات كنوني و مشكلات آينده حزب باز نمايد. ما در راستاي تامين اين خواست مان، حتي حاضريم انتقادات درست و مفيد يك عنصر تسليم طلب، مثل سلطان، را نيز بپذيريم.
ولي اگر كسي سخنراني در يك گرد همايي حد اكثر صد نفره تماشاچي انتخاباتي رژيم دست نشانده و يا قلمفرسايي براي كمپاين انتخاباتي رژيم را تقلبكارانه كار مبارزاتي توده يي و فعاليت در ميان توده ها تلقي نمايد، اين كار نابكارانه " مبارك " خودش باشد. ولي لازم است حد اقل آنقدر سنگيني و وقار داشته باشد كه آشنايي فريبكارانه با افرادي چند از يك گروهبندي محدود قومي و مذهبي مشخص در چند كوچه يك شهر و يا سوء استفاده تسليم طلبانه محلي از سابقه مبارزاتي در سال هاي دهه چهل را به مثابه پايه توده يي مبارزاتي انقلابي جا نزند و اين مبارزه را به ابتذال نكشاند.

-  ما قبل از آنكه شبنامه تحريم انتخابات رژيم پوشالي را پخش نمائيم، اطمينان داشتيم كه حد اقل هفتاد فيصد ( 70 % ) افراد داراي حق راي بنا به دلايل گوناگون، درين انتخابات شركت نمي كنند. پخش شبنامه تحريم انتخابات و سائر فعاليت هاي مبارزاتي عليه انتخابات رژيم، به اين خاطر رويدست گرفته شد كه فيصدي عدم شركت افراد داراي حق راي در انتخابات رژيم بالا برود. ما حد اكثر اميد وار بوديم كه اين فيصدي مي تواند به هشتاد در صد برسد.
اكنون در واقع خود دست اندر كاران اصلي خارجي و پوشالي هاي وطني روي صحنه اين انتخابات پذيرفته اند كه هشتاد در صد افراد داراي حق راي درين انتخابات شركت نكرده اند. اما طبق اعتراف يكي از كانديداهاي ناكام رياست جمهوري رژيم، اين فيصدي به هشتاد و پنج در صد مي رسد و كل ميزان شركت افراد داراي حق راي در انتخابات، صرفا پانزده فيصد مجموع آنها، يعني جمعا در حدود سه ميليون نفر بوده است.
اينكه تا چه حدي فعاليت هاي مبارزاتي مشخص حزب در افزايش فيصدي عدم شركت افراد داراي حق راي در انتخابات رژيم تاثير داشته است، طور دقيق براي ما روشن نيست و موضوع مورد بحث درين سطور نيز نمي باشد. منظور از طرح مسائل فوق، بيان اين موضوع است كه كارزار تحريم انتخابات رژيم، در مجموع، توانست پانزده فيصد بيشتر از حد انتظار ما نتيجه بدهد.
اين وضعيت يكبار ديگر ثابت مي سازد كه وقتي يك مبارزه در سطح جامعه در مي گيرد و شدت مي يابد، هميشه بخش يا بخش هايي در جامعه وجود خواهند داشت كه از همان ابتداي مبارزه مواضع روشن و واضحي نداشـته باشـند. ايـن بـخـش يـا
بخش ها، از همان ابتدا مخاطبين استوار و ثابت قدم هيچ يك از طرف هاي درگير در مبارزه نيستند و تحت تاثير چگونگي پيشرفت مبارزه و چگونگي پيشرفت طرف هاي در گير در مبارزه، به اين طرف يا به آن طرف كشانده مي شوند. به عبارت ديگر نيروهاي بينابيني هميشه در جريان بروز و پيشرفت مبارزات در جامعه وجود خواهند داشت.
ذهنيتي كه ميان وضعيت طبقاتي عيني جامعه ( اكثريت تحت استثمار وستم و اقليت استثمارگر و ستمگر ) و شرايط  ذهني موجود در جامعه علامت تساوي مي كشد و برين مبنا مخاطبين تمامي نيروهاي سياسي – طبقاتي را ثابت و غير قابل تغيير مي داند و مرزبندي روشن سياسي ميان بخش هاي مختلف جامعه را
هميشه صد در صدي تصور مي نمايد، قادر به درك ضرورت انصراف ناپذير مبارزات ايدئولوژيك – سياسي و ديناميزم
متحول كننده آن، در برهم زدن صفبندي هاي عملا موجود سياسي، در جهت مثبت و يا منفي، و همچنان كاهش و يا افزايش بي تفاوتي هاي سياسي در جامعه، نيست.

- طرح مطلب ذيل در سطور آخري مقاله " سلطان " كه در واقع نتيجه گيري نهايي بحث مطرح شده توسط اوست، چه چيزي را مي رساند؟:
« در اين شورا هاست كه دولت رياستي آقاي كرزي ودولت پارلماني آقاي دوكتور عبدالله و دولت فدرالي آقاي پدرام و دولت امارتي طالبان و دولت دموكراتيك خلقي ها و دولت كمونيستي مائوئيستي حزب ( ك م ا ) و دولت بر آمده از درون شوراهاي مردمي يعني دولت شورايي معنا و مفهوم پيدا مي كند. »
دولت رياستي كرزي، دولت پارلماني عبدالله و دولت فدرالي پدرام، همه نمود ها و چهره هاي مختلف همين حاكميت دست نشانده و پوشالي كنوني هستند و اينك مدت هشت سال كامل است كه معنا و مفهوم خود را بطور بسيار واضح و روشن هم در نظر و هم در عمل نشان داده است و كماكان نشان مي دهد. چرا بايد مردمان كشور ما مجبور باشند باز هم معنا و مفهوم اين حاكميت ارتجاعي ميهن فروشانه و خائنانه ملي را از طريق " شوراهاي مردمي " مورد نظر " سلطان " جستجو كنند؟
دولت امارتي طالبان و به بيان صريح تر امارت اسلامي طالبان نيز در طول چند سال حاكميت طالبان، معنا و مفهوم خود را نشان داده است وهم اكنون نيز در مناطق وسيعي از روستاهاي كشور بطور
روزمره در نظر و عمل ترجمه و تفسير مي گردد. چرا بايد « مردم و جوانان » يكبار ديگر فرا خوانده شوند كه معنا و مفهوم اين امارت ارتجاعي، تئوكرات و آغشته به سموم غليظ شوونيزم ملي و جنسي را باز هم از طريق " شورا هاي مردمي "جستجو كنند؟
دولت ضد دموكراتيك خلقي ها و به بيان روشن تر حاكميت رويزيونيستي، ارتجاعي و ميهن فروشانه " خلقي ها " و " پرچمي ها " از زمان پيروزي كودتاي هفت ثور 1357 تا هشت ثور 1371، براي مدت چهارده سال معنا و مفهوم رويزيونيستي، ضد خلقي، ضد كارگري و ضد ميهني خود را با قتل و كشتار و آواره سازي يك سوم تمامي نفوس كشور و ويراني وسيع وطن، چه از طريق خود و چه به مثابه روكش تجاوز و اشغالگري سوسيال امپرياليزم 



شوروي و پس از فروپاشي " شوروي " به عنوان دولت مزدور امپرياليست هاي روسي، آنچنان بطور واضح و روشن بيان داشته است كه هيچ عقل سليمي نمي تواند زحمت جستجوي مجدد معنا و مفهوم آن را بر خود هموار سازد.
يكي از خصوصيات رژيم دست نشانده كنوني اين است كه خائنين ملي برخاسته از ميان تمامي جريان هاي سياسي سابق افغانستاني را در خود جاي داده است. هم اكنون در داخل چوكات اين رژيم، تسليم شدگان سابقا خلقي و پرچمي، تسليم شدگان سابقا ستمي، تسليم شدگان سابقا شعله يي، تسليم شدگان سابقا طالب و تسليم شدگان سابقا جهادي يكجا با هم گرد آمده اند و همه مصروف پيشبرد رقابت هاي سياسي مسالمت آميز در ميان شان هستند.
در همين چهار چوب عنصري مثل " سلطان " نيز همه موضعگيري هاي بر حق ضد پارلمانتاريستي دهه چهل خود در زمان رژيم ارتجاعي وابسته ظاهر شاهي را به فراموشي سپرده و راهي براي ورود خود و ديگران در يكي از شوراي هاي ولايتي رژيم دست نشانده كنوني جستجو مي نمايد. او توانسته است بدون هيچ ننگ و عاري به رقابت سياسي مسالمت آميز انتخاباتي با همه تسليم شدگان سابقا خلقي و پرچمي، ستمي، شعله يي، طالب و جهادي در چوكات رقابت انتخاباتي براي شوراي ولايتي رژيم در هرات تن در داده و گويا طرح شورايي خود را در مقابل طرحات آنها قرار دهد. اما او اين حق را ندارد كه طرح كمونيستي مائوئيستي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را نيز در چوكات عمومي اين رقابت سياسي مسالمت آميز قرار دهد، چرا كه ما ميراث پر افتخار مبارزات ضد پارلمانتاريستي جنبش دموكراتيك نوين در دهه چهل را در شرايط كنوني كه كشور تحت اشغال امپرياليستي قرار دارد و يك رژيم دست نشانده اشغالگران حاكميت پوشالي خود را بر آن اعمال مي نمايد، بيشتر از پيش و با جديت و شهامت مستحكم تر از سابق گرامي مي داريم.
براي " سلطان " بهتر است كه به سراغ همسفران سياسي خود يعني كساني مثل سپنتا، دادفر، براهوي، سيماسمر و حبيبه سرابي برود و كوشش كند كه يكجا با آنها طرح " شورايي " اش را در عمل پياده نمايد. شايد هم بهترين انتخاب براي او " ملالي " جويا باشد كه توانسته است از محافل امپرياليستي مدال هاي افتخار بگيرد و ممكن است بتواند براي او نيز چال و چم اين مدال گيري را نشان دهد.
  
-  آخرين نكته قابل تذكر: يك نويسنده، كه در صفحات يك نشريه، سياه روي سفيد مي نويسد، بايد قادر باشد كه  بحث هايش را با املا و انشاي درست و جمله بندي هاي با مفهوم و كامل به رشته تحرير در آورد. طرز نگارش " سلطان " نشان مي دهد كه او و كساني مثل او با وجودي كه در زمره با سوادان جامعه نفوس شماري مي شوند، اما متاسفانه يا سواد درستي ندارند و يا هم در نگارش، دقت لازم به عمل نمي آورند. ذكر اين موضوع نه به عنوان يك طعنه ادبي، بلكه به عنوان يك تذكر ضروري لازم دانسته شد تا او و كسان ديگري مثل او جدا در صدد رفع مشكلات و يا بي دقتي هاي نگارشي شان بر آيند.
ذيلا، قسمت سوم مقاله مورد بحث، به همان صورتي كه توسط نويسنده آن نگارش يافته، به عنوان ضميمه شماره اول؛ و متن اصلاح شده آن توسط ما، به عنوان ضميمه شماره دوم، ارائه مي گردد. مقايسه ميان اين دو متن، تا حد زيادي مي تواند مشكلات نگارشي نويسنده مقاله مورد بحث را روشن سازد.

 

ضميمه شماره اول

متن اصلي قسمت سوم مقاله مورد بحث



مسئله ديگري كه قابل بحث است شب نامه اي است كه از طرف حزب كمونيست ( مائوئيست ) به تاريخ اول سرطان 1388 يا 22 جون 2009 زير عنوان ‹‹ در انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده شركت نكنيد ›› پخش گرديده است، مي باشد كه بعد از خواندن شب نامه من را به فكر آن سربازي انداخت كه در جنگ شركت كرد ولي نجنگيد و ديد هر كسي به عنوان نشانه چيزي از صحنه جنگ با خود مي برد و براي او چيزي باقي نماند او هم سر سربازي كه كشته شده بود از تنش جدا كرد و با خود برد وقتي خواستند قهرمان جنگ را تعيين كنند همين سرباز مدعي شد كه من قهرمان هستم گفتند خودت او را كشتيد گفت نه وقتي به آنجا رسيدم دست ها و پاهايش قطع و سينه اش سوراخ شده بود گفتند پس توچكار كردي، گفت فقط سر را از تنش جدا كردم و حالا
قهرمانم!!
حزب ( ك م ا )هم چنين ادايي را در مي آورد، انتخاباتي كه پولش را در روز روشن بدون سرپوشي كس ديگري مي دهد، رهبري و سازماندهي آن را كس ديگري مي كند، امنيت و تبليغاتش را كس ديگري بدوش دارد، پس حتما اين حق را بخود مي دهد كه چه كس را انتخاب و يا نكند. حالا پهلوان پنبه هاي حزب ( ك م ا ) ادعاي قهرماني مي كنند كه مسئله مهمي را كشف كرده اند و به مردم خطاب و فرمان مي دهند كه شركت نكنيد و اگر كرديد خائن هستيد!!! آيا اين آقا زاده هاي بالانشين نمي دانند كه در چنين شرايطي شركت كردن و يا نكردن كوچكترين تاثيري در سرنوشت انتخابات ندارد، آيا مردمي كه نه قدرت مداخله اقتصادي دارند و نه خلاقيت و ابتكارسازماندهي دارند و نه قدرت تبليغاتي و بر قرار كردن امنيت را دارند به چنين مردمي مهر خيانت زدن معنايش اين نيست كه بين شما و اين مردم دره عميقي از آگاهي و شناخت وجود دارد، آيا شما نمي دانيد اگر سني خود را انتخاب كند سني و اگر شيعه انتخاب كند شيعه، اگر پشتون انتخاب كند پشتون، اگر تاجك انتخاب كند تاجك و اگر هزاره انتخاب كند هزاره بدنبالش مي رود، چرا كه همه اقوام و مذاهب در طول تاريخ به دليل نبودن فضاي دموكراتيك و آگاهي انساني درگير بوده اند، آقايان حزب ( ك م ا ) به عوض اينكه علت اين بدبختي ها را روشن سازند و مردم را از توهم نجات دهند اداي امپراطوران، شاهان، اميران و فتوي دهندگان را در آورده از بيغوله هاي تنگ و تاريك شان مردم را مورد خطاب قرار مي دهند و اگر كسي از خطاب و خطابه شان سرپيچي كرد جايش در آن دنيا جهنم و در اين دنيا خائن است كشف مكشوف راه سوم بارك الله.
به عقيده من انتخابات معلول يك پروسه ديگري است، هر گروه و يا حزبي كه بخواهد اين معلول را بجاي علت بنشاند آگاهانه و يا نا آگاهانه خاك به چشم مردم مي پاشد وكساني كه ميگويند هر كس كه در انتخابات شركت كند خائن است و كساني كه مي گويند هر كس شركت نكند خائن است هر دو از يك قماش اند كه يك سر اين ريسمان پوسيده به دست يكي و سر ديگر به دست ديگري است و معلوم است بعد از زور آزمايي جاهلانه جز افتضاح و خنده تماشاچيان چيز ديگري را در بر نخواهد داشت. حزب ( ك م ا ) مي گويند دولت دست نشانده، چه كشف بزرگي! واقعا به عرق ريزي بعد از تفكر تان بايد شاد باش گفت. آقايان دولت دست نشانده بعد از رفتن امريكا وانگليس در خدمت تان است امروز انسان كمي آگاه ميداند كه در افغانستان كل جهان حكومت مي كند جز خود مردم ازهر قماشي كه باشند. دولت دست نشانده دولتي است كه بدون وجود نيروي ديگري بتواند چند روزي به حكومت ادامه دهد. آيا فكر مي كنيد يك هفته نيروي حاكم بتواند بدون وجود نيروهاي بين المللي دوام بياورد؟ باز حزب ( ك م ا ) به كشف ديگري نائل آمده و مي گويد اكثريت مردم شركت نمي كند، اقليت هم بايد شركت نكند، اولا كه خلاف عقايد تان صحبت مي كنيد مگر شما به طبقات اعتقاد نداريد، آيا جامعه يك دست است؟ همان طوريكه اكثريت گوش به فرمان خطاب شما سپرده اين اقليت سرسپرده هم بايد به خطاب عالي جنابان لبيك بگويند واگر نه كافر بود كافر ترمي شود آخر نميدانيد كه اين اقليت هم خطاب كننده خود را دارد اگر الفباي جامعه شناسي را مي دانستيد چنين خواستي را مطرح نمي كرديد. باز هم حزب ( ك م ا ) به كشف ديگري دست يافته وآن اينكه در قانون اساسي راي دادن و راي ندادن اجباري نيست! چه قانون اساسي مترقي و مدرني!! اما همين دولت دست نشانده وهمين قانون اساسي اگر مردم در انتخابات شركت نكنند به خود اجازه نمي دهد كه مردم را خائن خطاب كند اما حزب ( ك م ا ) با همه مترقي بودن، با همه دموكراتيك بودن اين حق را دارد كه شركت كنندگان را كه در بسا موارد نميدانند كه انتخابات چيست با وقاحت و بي شرمي تمام خائن خطاب مي كند، تو خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل. حزب ( ك م ا ): دولت دست نشانده و خائن است اما اگر در همين رژيم آرا و راي خريد و فروش شود ما او را افشا مي كنيم!!! چه كار خطرناكي، تن آدم مي لرزد چه انقلابيون هوشيار و پاك دامني.
مسئله تكان دهنده ديگري كه حزب (ك م ا ) مطرح مي كند اين است كه فرق بين تجاوز روس ها و مداخله امروز امريكا و پيروانش وجود ندارد در حاليكه مردم افغانستان نجنگيدند تا نتيجه جنگشان تجاوز روس شود و در مداخله دوم مردم افغانستان سه دهه جنگيدند و نتيجه جنگشان شرايط امروزيست كه با تحليل و بررسي علمي اين امر خطير تاريخ سياسي و اجتماعي جامعه افغانستان از بنيان دگر گون مي شود و تمامي محاسبات قبلي در سطح منطقه و جهان به هم مي ريزد.
حزب ( ك م ا ) بعد از كشفيات بزرگ به اختراع بزرگي دست يافته و آن اينكه ميگويد بايد مرداب را خشكاند نه آنكه عطر پاشي كرد و اگر در انتخابات شركت كرديد مرداب عطر پاشي مي شود و اگر شركت نكرديد مرداب خشك مي شود، چه منطق عميق و ژرفي! و اگر اين مرداب عبارت از فرهنگ، سياست، اقتصاد، مناسبات اجتماعي، موجوديت بافت فرسوده اجتماعيست كه بايد شناخته شود، تحليل شود، مورد انتقاد قرار گيرد تا مردم با گوشت وپوست خود درك كنند وبدانند كه علت اساسي همه بدبختي شان در همين مرداب است. اما شما كه نقطه ثقل را بر خروج نيروهاي خارجي مي گذاريد كه در حقيقت مردم را نسبت به مرداب شان كور مي كنيد و اين انديشه را در مردم زنده مي كنيد كه شما آگاه ترين و مترقي ترين مردم جهان هستيد فقط با خارج شدن نيروهاي خارجي اين وطن به گلستان و به بهشت برين تبديل مي شود، مگر رهبران گذشته چنين تبليغي را نكرده اند و نتيجه اش روي دست همين مردم سنگيني نمي كند، آيا شما مصداق اين مثل نيستيد: كور خود بيناي مردم.
در آخر حزب ( ك م ا ) مي گويد: ‹‹ شما را مورد خطاب قرار مي دهيم كه در انتخابات رياست جمهوري وشوراهاي ولايتي شركت نكنيد. ما به طور خاص كارگران ( مثل اينكه چندين حزب، اتحاديه و جنبش كارگري وجود دارد) و دهقانان ( وطن پر از اتحاديه هاي دهقانيست) را مورد خطاب قرار مي دهيم، ما توده هاي ستمديده زنان ودختران افغانستان را مورد خطاب قرار مي دهيم، ما توده هاي مليت هاي تحت ستم را مورد خطاب قرار مي دهيم.››
حالا از اين ميگذريم كه اين مورد خطاب قرار دادن منوط و مربوط به كدام فرهنگ است. زبانم لال اگر كسي پيدا شد و جرأت كرد كه ازين شبح در گردش و سروش غيب بپرسد كه اخر تو چكاره اي و از كجايي و چرا رخ نمي نمايي؟ اگر از ما هستي و مثل ما هستي چرا به ما خطاب مي كني؟ چرا با ما در كنارما زندگي نمي كني؟ و اگر از ما بهتران هستيد برويد پشت كارتان، ما خطاب كنندگان خود را قرنهاست كه داريم، نيازي به شما نورسيدگان نامرئي نداريم واگر برخيزند بگويند كه بزرگترين خطاب كننده خود را يعني خدا (ج ) و پيغمبر آن ( ص ) و اصحابان و امامان و اوليا الله را داريم ومولوي ها وآيت الله ها و علماي دين را داريم آن وقت شما چه خاكي بر سر تان مي ريزيد و به كجا مي رويد. حتما مي گوئيد ما نياز رفتن به جايي را نداريم چون نامرئي هستيم هر چه هست همان خطابمان است.

مردم و جوانان بياييد با هم دور هم جمع شويم تا زبان همديگر را درك كنيم تا زشتي ها و پليدي هايي كه ما را چون خوره اي از قبيل فقر، بي سوادي، جهل، اختلافات قومي، اختلافات مذهبي از درون مي خورد وما را آماده ميسازد تا نسبت به خود بي اعتماد بار بياييم و به اين باور پليد برسيم كه بايد نيرويي از خارج بيايد ما را آدم كند، امنيت ما را بگيرد، برايمان بيمارستان، مدرسه و ... بسازد، با وجود اين صفات پليد و ضد انساني است كه هر روز يكي خود را بر سر ما رهبر مي تراشد، يكي امير درست ميكند، يكي رئيس ميشود، ديگري فيلسوف و استاد مي شود و نو رسيده اي ما را خطاب مي كند و اگر سر بر خطه خطيب و خطاب نساييديم كافر و خائن مي شويم. براي نجات از اين توهين ها و تحقير هايي حزب سازي كه حزب ( ك م ا ) بدان گرفتار است و براي نجات از اين توهمات فكري كه آقاي استاد مسعود حسيني كه نماينده مليون ها انسان هستند، پناه به تشكيل شوراهاي مردمي يعني شوراهاي كانون خانواده، شوراي محله، ناحيه، شوراي شهر، شوراي استان، شوراي ده، شوراي قريه، محله، شهرستان، و شهرك ببريم. زيرا در اين شورا هاست كه خواسته ها، نيازها و اختلافات و آگاهي و نا آگاهي مردم مشخص مي شود وموانع وبم بست ها آشكار مي گردد. در اين شوراهاست كه كمبود كادر رهبري عريان مي گردد، در اين شورا هاست كه چهره هاي ره پويان، آزادگان، حرافان، مزدوران، مفت خواران و خائنين مشخص مي شود. در اين شوراهاست كه آزمون بزرگ تحميل عقايد بر واقعيت ها و بيرون كشيدن تئوري تحول جامعه از درون شكافتن وعملكرد خود مردم معنا و مفهوم پيدا مي كند، در اين شوراهاست كه پاسخ قاطع به نوع حكومت و دولتي كه در آينده بتواند سكان به گل نشسته اين مردم را براي نجات بدست گيرد، نشان داده مي شود، در اين شوراهاست كه دولت رياستي آقاي كرزي و دولت پارلماني آقاي دوكتور عبدالله، دولت فدرالي آقاي پدرام و دولت امارتي طالبان و دولت دموكراتيك خلقي ها و دولت كمونيستي ماويستي حزب ( ك م ا ) و دولت بر آمده از درون شوراهاي مردمي يعني دولت شورايي معنا و مفهوم پيدا مي كند. در اين شورا هاست كه كتله هاي عظيم مردم بي تفاوت و بي اعتنا و بي مسئوليت نسبت به سرنوشت شان پا به عرصه وجود مي گذارند و اينجاست كه مردم نوين و انساني نوين شكل مي گيرد، پيش به سوي برپايي شوراهاي مردمي در سراسر افغانستان.

 

ضميمه شماره دوم

متن اصلاح شده قسمت سوم مقاله مورد بحث توسط ما 


مسئله ديگر قابل بحث شب نامه اي است كه از طرف حزب كمونيست ( مائوئيست ) به تاريخ اول سرطان 1388 يا 22 جون 2009 زير عنوان ‹‹ در انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده شركت نكنيد ›› پخش گرديده است. بعد از خواندن اين شب نامه، به فكر آن سربازي افتادم كه در جنگ شركت كرد ولي نجنگيد و موقعيكه ديد هر كسي به عنوان نشانه چيزي از صحنه جنگ با خود مي برد و براي او چيزي باقي نمانده است، او هم سر سربازي را كه كشته شده بود از تنش جدا كرد و با خود برد. وقتي خواستند قهرمان جنگ را تعيين كنند، همين سرباز مدعي شد كه من قهرمان هستم. گفتند خودت او را كشتي؟ گفت نه، وقتي به آنجا رسيدم دست ها و پاهايش قطع و سينه اش سوراخ شده بود. گفتند پس توچكار كردي؟ گفت فقط سر را از تنش جدا كردم و حالا قهرمانم!!
حزب ( ك م ا )هم چنين ادايي را در مي آورد. انتخاباتي كه پولش را در روز روشن بدون سرپوشي كس ديگري مي دهد، رهبري و سازماندهي اش را كس ديگري مي كند و امنيت و تبليغاتش را هم كس ديگري بدوش دارد، پس حتما اين حق را بخود مي دهد كه چه كسي را انتخاب كند و چه كسي را انتخاب نكند. حالا پهلوان پنبه هاي حزب ( ك م ا ) ادعاي قهرماني مي كنند كه گويا مسئله مهمي را كشف كرده اند و به مردم خطاب و فرمان مي دهند كه در انتخابات شركت نكنيد و اگر شركت كرديد خائن هستيد!!! آيا اين آقا زاده هاي بالانشين نمي دانند كه در چنين شرايطي شركت كردن مردم در انتخابات و يا شركت نكردن شان دران كوچكترين تاثيري در سرنوشت انتخابات ندارد. آيا به چنين مردمي كه نه قدرت مداخله اقتصادي دارند و نه خلاقيت و ابتكار سازماندهي و نه هم قدرت تبليغاتي و بر قرار كردن امنيت، مهر خيانت زدن معنايش اين نيست كه بين حزب ( ك ا م ) و اين مردم دره عميقي از آگاهي و شناخت وجود دارد؟ آيا اين حزب نمي داند كه اگر سني خود را كانديد كند سني ها و اگر شيعه خود را كانديد كند شيعه ها، اگر پشتون خود را كانديد كند پشتون ها، اگر تاجك خود را كانديد كند تاجك ها و اگر هزاره خود را  كانديد كند هزاره ها بدنبالش مي روند؟ چرا كه همه اقوام و مذاهب در طول تاريخ به دليل نبودن فضاي دموكراتيك و آگاهي انساني با هم درگير بوده اند، آقايان حزب ( ك م ا ) به عوض اينكه علت اين بدبختي ها را روشن سازند و مردم را از توهم نجات دهند، اداي امپراطوران، شاهان، اميران و فتوي دهندگان را در آورده از بيغوله هاي تنگ و تاريك شان مردم را مورد خطاب قرار مي دهند و اگر كسي از خطاب و خطابه شان سرپيچي كرد جايش در آن دنيا جهنم و در اين دنيا خائن است. كشف مكشوف راه سوم! بارك الله!
به عقـيـده مـن انتـخابات مـعـلـول پروسـه
ديگري است، هر گروه و يا حزبي كه بخواهد اين معلول را بجاي علت بنشاند، آگاهانه و يا نا آگاهانه خاك به چشم مردم مي پاشد. به عقيده من كساني كه ميگويند هر كسي كه در انتخابات شركت كند خائن است و كساني كه مي گويند هر كسي كه شركت نكند خائن است، هر دو از يك قماش اند كه يك سر اين ريسمان پوسيده به دست يكي و سر ديگر آن به دست ديگري است و معلوم است كه بعد از زور آزمايي جاهلانه با هم، جز افتضاح و خنده تماشاچيان چيز ديگري نصيب شان نخواهد شد.
حزب ( ك م ا ) ئولت كنوني را دولت دست نشانده ميخواند. چه كشف بزرگي! به اين عرق ريزي بعد از تفكر واقعا بايد شاد باش گفت. آقايان! دولت دست نشانده بعد از رفتن امريكا و انگليس از افغانستان مطرح خواهد بود و نه حالا. امروز انسان هاي كمي آگاه نيز ميدانند كه در افغانستان كل جهان حكومت مي كند جز خود مردم افغانستان، از هر قماشي كه باشند. دولت دست نشانده، دولتي است كه بدون وجود نيروي خارجي در كشور بتواند چند روزي به حكومت ادامه دهد. آيا فكر مي كنيد كه نيروي حاكم بتواند بدون وجود نيروهاي بين المللي يك هفته دوام بياورد؟
حزب ( ك م ا ) به كشف ديگري نائل آمده
و مي گويد: اكثريت مردم در انتخابات شركت نمي كنند، اقليت هم بايد شركت نكنند. اولا كه خلاف عقايد تان صحبت مي كنيد. مگر شما به طبقات اعتقاد نداريد؟ آيا جامعه يك دست است؟ آيا همان طوريكه اكثريت گوش به فرمان خطاب شما سپرده اند، اين اقليت سرسپرده هم بايد به خطاب عالي جنابان لبيك بگويند و اگر نه كافر بود كافر تر مي شوند؟ آخر چرا نميدانيد كه اين اقليت هم خطاب كنندگان خود را دارند؟ اگر الفباي جامعه شناسي را مي دانستيد چنين خواستي را مطرح نمي كرديد.
حزب ( ك م ا ) به كشف ديگري نيز دست يافته و آن اينكه در قانون اساسي دولت كنوني راي دادن و راي ندادن اجباري نيست! چه قانون اساسي مترقي و مدرني!! اما همين دولت دست نشانده وهمين قانون اساسي، اگر مردم در انتخابات شركت نكنند به خود اجازه نمي دهند كه مردم را خائن خطاب كنند، اما حزب ( ك م ا ) با همه مترقي بودن و با همه دموكراتيك بودن بخود حق مي دهد كه شركت كنندگان در انتخابات را كه در بسا موارد نميدانند انتخابات چيست، با وقاحت و بي شرمي تمام خائن خطاب مي كند. تو خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل. حزب ( ك م ا ): دولت دست نشانده و خائن است اما اگر در همين رژيم آراء خريد و فروش شوند ما آن را افشا مي كنيم!!! چه كار خطرناكي! تن آدم مي لرزد! چه انقلابيون هوشيار و پاك دامني!
مسئله تكان دهنده ديگري كه حزب ( ك م ا ) مطرح مي كند اين است كه فرق بين تجاوز روس ها و مداخله امروز امريكا و پيروانش وجود ندارد. در حاليكه مردم افغانستان نجنگيدند تا نتيجه جنگ شان تجاوز روس شود، ولي قبل از مداخله دوم، مردم افغانستان سه دهه جنگيدند و نتيجه جنگ شان شرايط امروزيست. با تحليل و بررسي علمي اين امر خطير، چگونگي درك از تاريخ سياسي و اجتماعي جامعه افغانستان از بنيان دگر گون مي شود و تمامي محاسبات قبلي در سطح منطقه و جهان به هم مي ريزد.
حزب ( ك م ا ) بعد از اين همه كشفيات بزرگ، به اختراع بزرگي دست يافته و آن اينكه ميگويد بايد مرداب را خشكاند، نه آنكه عطر پاشي كرد و خطاب به مردم مي گويد كه اگر در انتخابات شركت كرديد مرداب عطر پاشي مي شود و اگر شركت نكرديد مرداب خشك مي شود. چه منطق عميق و ژرفي! اگر اين مرداب عبارت از فرهنگ، سياست، اقتصاد، مناسبات اجتماعي و موجوديت بافت فرسوده اجتماعيست كه بايد شناخته شود، تحليل شود و مورد انتقاد قرار گيرد تا مردم با گوشت و پوست خود درك كنند و بدانند كه علت اساسي همه بدبختي هاي شان در همين مرداب است. اما شما كه نقطه ثقل را بر خروج نيروهاي خارجي مي گذاريد، در حقيقت مردم را نسبت به اين مرداب كور مي كنيد و اين انديشه را در مردم زنده مي كنيد كه شما آگاه ترين و مترقي ترين مردم جهان هستيد و فقط با خارج شدن نيروهاي خارجي از كشور همه مشكلات شما رفع گرديده و اين وطن به گلستان و به بهشت برين تبديل مي شود. مگر رهبران گذشته چنين ديدي را تبليغ نكردند و نتيجه اش هم اكنون روي دست همين مردم سنگيني نمي كند؟ آيا شما مصداق ضرب المثلي نيستيد كه ميگويد: كور خود بيناي مردم.
در آخر حزب ( ك م ا ) مي گويد: ‹‹ شما را مورد خطاب قرار مي دهيم كه در انتخابات رياست جمهوري و شوراهاي ولايتي رژيم دست نشانده شركت نكنيد! ما به طور خاص كارگران( مثل اينكه چندين حزب، اتحاديه و جنبش كارگري وجود دارد) و دهقانان ( گويا وطن پر از اتحاديه هاي دهقانيست) را مورد خطاب قرار مي دهيم! ما توده هاي ستمديده زنان و دختران افغانستان را مورد خطاب قرار مي دهيم! ما توده هاي مليت هاي تحت ستم را مـورد خـطـاب قرار مي دهيم! ››
حالا از اين ميگذريم كه اين مورد خطاب
قرار دادن منوط و مربوط به كدام فرهنگ است. زبانم لال ، اگر كسي پيدا شد و جرأت كرد كه ازين شبح در گردش و سروش غيب بپرسد كه آخر تو چكاره اي و از كجايي و چرا رخ نمي نمايي؟ اگر از ما هستي و مثل ما هستي چرا به ما خطاب مي كني؟ چرا با ما و در كنار ما زندگي نمي كني؟ و اگر از جمله از ما بهتراني برو پشت كارت، ما خطاب كنندگان خود را قرنهاست كه داريم، نيازي به تو نو رسيده نامرئي نداريم، چه جوابي خواهد داد. اگر كساني برخيزند و بگويند كه ما بزرگترين خطاب كنندگان خود را، يعني خداوند (ج ) و پيغمبر آن ( ص ) و اصحابان و امامان و اوليا الله را داريم و مولوي ها و آيت الله ها و علماي دين را داريم، آن وقت اين شبح چه خاكي بر سرش مي ريزد و به كجا مي رود؟ حتما مي گويد نياز ندارم به جايي بروم چون نامرئي هستيم، هر چه هست همان خطابم است.
مردم و جوانان! بياييد دور هم جمع شويم، تا زبان همديگر را درك كنيم و زشتي ها و پليدي هايي از قبيل فقر، بي سوادي، جهل، اختلافات قومي و اختلافات مذهبي كه ما را چون خوره اي از درون مي خورد و ما را آماده ميسازد تا نسبت به خود بي اعتماد بار بياييم و به اين باور پليد برسيم كه بايد نيرويي از خارج بيايد تا ما را آدم كند، امنيت ما را بگيرد و براي ما شفاخانه، مكتب و ... بسازد، از خود دور نماييم. بنا به موجوديت همين صفات پليد و ضد انساني در ماست كه هر روز يكي خود را بر سر ما رهبر مي تراشد، يكي امير درست ميكند، يكي رئيس ميشود، ديگري فيلسوف و استاد مي شود و نو رسيده اي ما را خطاب مي كند و اگر سر بر خط خطيب و خطاب نساييديم ، كافر و خائن مي شويم. براي نجات از اين توهين ها و تحقير هاي حزب سازي، كه حزب ( ك م ا ) بدان گرفتار است و براي نجات از توهمات فكري آقاي استاد مسعود حسيني، كه نماينده مليون ها انسان هستند، بايد پناه به تشكيل شوراهاي مردمي، يعني شوراهاي خانوادگي، شوراهاي محلي، شوراهاي روستايي، شوراهاي ولسوالي، شوراهاي شهري و شوراهاي ولايتي، ببريم. زيرا در اين شورا هاست كه خواسته ها، نيازها و اختلافات و آگاهي و نا آگاهي مردم مشخص مي شود و موانع و بن بست ها آشكار مي گردد. در اين شوراهاست كه كمبود كادر رهبري عريان مي گردد، در اين شورا هاست كه چهره هاي ره پويان، آزادگان، حرافان، مزدوران، مفت خواران و خائنين مشخص مي شود. در اين شوراهاست كه هم آزمون بزرگ تحميل عقايد بر واقعيت ها و هم بيرون كشيدن تئوري تحول جامعه از درون شكافتن وعملكرد خود مردم معنا و مفهوم پيدا مي كند. در اين شوراهاست كه پاسخ قاطع به نوع حكومت و دولتي كه در آينده بتواند سكان به گل نشسته اين مردم را براي نجات بدست گيرد، نشان داده مي شود. در اين شوراهاست كه دولت رياستي آقاي كرزي و دولت پارلماني آقاي دوكتور عبدالله و دولت فدرالي آقاي پدرام و دولت امارتي طالبان و دولت دموكراتيك خلقي ها و دولت كمونيستي مائوئيستي حزب ( ك م ا ) و دولت بر آمده از درون شوراهاي مردمي يعني دولت شورايي معنا و مفهوم خود را در عمل نشان مي دهند. در اين شورا هاست كه كتله هاي عظيم مردم بي تفاوت و بي اعـتنا و بي مســئوليت نسـبت
به سرنوشت شان، مسئوليت پذير وحاكم بر سرنوشت شان مي شوند. در اينجاست كه مــردم نويـن و انسـان نويـن شـكل مـي
گيرد.

به پيش بسوي برپايي شوراهاي مردمي در سراسر افغانستان!

 

سايت شعله جاويد در انترنيت                                                                   www.sholajawid.org
آدرس الكترونيكي شعله جاويد                                                        sholajawid2@hotmail.com

 

 

 


بازگشت به صفحۀ اول