Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 



آنچه بارک اوباما در سخنرانی دانشگاه قاهره بیان کرد_استراتژی جدید امریکا در "جهان اسلام"

بارك اوباما رئيس جمهور امريكا به تاريخ چهاردهم جوزاي سال جاري در دانشگاه قاهره سخنراني اي ايراد كرد كه " سخنراني تاريخي براي جهان اسلام " نام گرفت. بسياري ها متن اين سخنراني

را تائيد كردند، منجمله بعضي از بنياد گرايان اسلامي مخالف امريكا. اما تعداد زيادي از تناقض ميان گفتار و كردار دولت امريكا حرف زدند و اين موضوع را پيش كشيدند كه دولت امريكا در حرف از

صلح صحبت مي كند، اما در عمل دست به تجاوز و اشغالگري ميزند. حتي مي توان گفت كه عكس العمل رهبر القاعده در برابر اين سخنراني را مي توان در همين چهارچوب گنجاند و اين يك مفهوم ايدئولوژيكي كاربردي دارد. و چرا چنين نشود؟ رئيس جمهور امريكا سخنراني اش را با " السلام عليكم " آغاز كرد و با " رحمت خدا بر شما باد " خاتمه داد و در متن سخنراني نيز در چندين جا آياتي از قرآن نقل كرد. پس ديگر از " جنگ صليبي " عليه مسلمانان خبري نيست.
شكي نيست كه كار نامه دولت امريكا به مثابه يك ابر قدرت امپرياليستي سرمايه داري نمي تواند سرشاراز تناقض ميان گفتار و كردار نباشد. اما تمام متن سخنراني بارك اوباما را نمي توان بر اساس موجوديت تناقض ميان متن اين سخنراني و عملكرد هاي واقعي دولت امريكا مورد تجزيه و تحليل قرار داد. در واقع در موارد متعددي پيام اين سخنراني به مثابه سخنراني رئيس جمهور يك ابر قدرت امپرياليستي سرمايه داري، لفظا و در حرف نيز واضح و روشن و كاملا بي پرده است، به قسمي كه به صراحت ديدگاه، نيات واميال امپرياليستي سلطه جويانه از آن بخوبي هويدا است.
بررسي مختصر فعلي نمي تواند يك بررسي همه جانبه از اين سخنراني تلقي گردد، اما در آن سعي خواهد شد هم به پيام هاي صريح امپرياليستي سخنراني مذكور و هم به لفاظي هاييكه نشاندهنده تناقض ميان گفتار و كردار امپرياليست ها است، توجه به عمل آيد.
اين سخنراني يك مقدمه و يك موخره دارد و در قسمت اصلي متن خود روي هفت موضوع انگشت گذاشته است: موضوع تند روي اسلامي، موضوع فلسطين، موضوع ايران، موضوع حقوق بشر، موضوع زنان، موضوع آزادي مذهبي و موضوع انكشاف اقتصادي. 
بارك اوباما فرزند يك مرد مسلمان امريكايي افريقايي الاصل و يك زن عيسوي امريكايي است. اسم انتخابي پدرش براي او " حسين " بوده است. البته او شخصا خودش را يك عيسوي مي داند. ولي فراموش نمي كند كه در سخنراني دانشگاه قاهره، خود را بنام " بارك حسين اوباما " معرفي نمايد. در واقع او بطور كلي در اين سخنراني سخت مي كوشد كه اين تعلق خانوادگي مسلماني اش را به مثابه وسيله اي براي خودي نشان دادن به مسلمان ها مورد استفاده قرار دهد. متاسفانه همين موضوع، چه قبل از سخنراني دانشگاه قاهره و چه بعد از آن، توانسته ومي تواند توهمات زيادي در ميان ذهنيت هاي غبار آلود مذهبي توده هاي مسلمان ايجاد نمايد.
اما اين خودي نشان دادن يك مفهوم
طبقاتي معين و مشخص دارد. رئيس جمهور يك ابر قدرت امپرياليستي، چه خودي نشان دهد و چه دشمني، وظيفه و مسئوليت اساسي اش، توجه به منافع امپرياليستي دولت متبوعش هست و طرف خطاب اصلي اش نيز طبقات استثمارگر حاكم و نيروهاي سياسي نماينده اين طبقات هستند. اين موضوع بار بار در متن سخنراني به صراحت مطرح گرديده است. 
در واقع بر مبناي همين وظيفه و مسئوليت اساسي و توجه به مخاطبين اصلي است كه در همه قسمت هاي نه گانه سخنراني، ماهيت دشمنانه " خودي نشان دادن" هاي اوباما در قبال توده هاي كشور هاي اسلامي به روشني و صراحت خود را نشان مي دهد.
اولين چيزي كه در سخنراني بارك اوباما جلب توجه مي كند اين است كه او مجموعه كشور هاي به
اصطلاح اسلامي را به مثابه يك مجموعه ديني واحد اسلامي تلقي مي نمايد كه همان مفهوم " امت اسلامي " را تداعي مي نمايد، مفهومي كه اساسا با استثمار طبقاتي برده دارانه، فئودالي و بورژوا كمپرادوري گره خورده و تاريخا با برتري طلبي عربي ودر طول چند قرن موجوديت خلافت اسلامي با برتري طلبي تركي و نيز لشكر كشي هاي غارتگرانه " خراسانيان " به سوي هند در طول قرون متوالي، معين و مشخص مي شده است و هم اكنون نيز چهارچوب ستم پذيري نيوكلونياليستي وكلونياليستي عامل و حامل شوونيزم عربي است.
بالاتر از آن، اوباما از همكاري ميان اديان مختلف صحبت مي نمايد و مشخصا از اتحاد ميان فرزندان ابراهيم و به بيان ديگر سه شاخه اصلي اديان ابراهيمي يعني اسلام، عيسويت و يهوديت حرف ميزند و همانطوريكه چند سطر قبل تر گفتيم سخنراني اش را با " السلام عليكم " آغاز مي كند و با " رحمت خدا بر شما باد " خاتمه مي دهد و در متن سخنراني اش نيز در چندين جا آياتي از قرآن نقل مي نمايد، و همينطور از انجيل و تورات.
اين خط ، گرايشات سياسي و اجتماعي ارتجاعي بنام دين و مذهب را نه تنها در كشور هاي به اصطلاح اسلامي بلكه در سراسر جهان تشويق و تقويت مي نمايد. وقتي قوت هاي امريكايي به افغانستان حمله كردند، بوش از " جنگ صليبي " سخن گفت. اين نشان داد كه رئيس جمهور يك ابر قدرت امپرياليستي كه گويا " رسالت " صدور دموكراسي وحقوق بشر به سراسر جهان را بر عهده خود مي داند، تا چه حدي " صليبي " مي انديشد. اما سخنراني بارك اوباما در دانشگاه قاهره يك سخنراني " صليبي " يا جنگجويانه عيسوي نيست، ولي بيشتر از بيانات بوش كشيش مآبانه بوده و سراپاي آن آغشته به سموم مذهبي است؛ مبنايي كه ارزيابي تمامي مسائل تاريخي وكنوني برآن استوار است.
به مطلب ذيل از مقدمه سخنراني توجه كنيم:
‹‹ روابط بین ‌‌‌[ جهان ] اسلام و کشورهای غربی قرن ها همکاری و همزیستی را در بر دارد و همزمان بحران و جنگ های دینی را. اخيرا این تنش، با استعمار که مسلمانان بسياري را از حقوق و امکانات محروم ساخت و جنگ سرد که درآن با اکثر کشورهای اسلامی در اکثر اوقات، بدون توجه به خواسته های خود این کشورها، بحیث دست نشانده و یا نماینده دیگران برخورد صورت گرفت، افزایش یافت.
علاوه بر آن تغیرات عمده که با مدرنتی یا نو گرایی و جهانی شدن ایجاد شد در بین تعداد زیاد مسلمانان مفکوره ای را ایجاد کرد که غرب دشمن سنن اسلامی می باشد. افراطگرایان خشن این تنش را در بین یک اقلیت نیرومند مسلمانان دامن زدند. حملات 11 سپتمبر سال 2001 و تلاش پیگیر این افراط گرایان که به خشونت علیه اهالی ملکی دست می زنند دربین مردم کشور من اين مفکوره را ایجاد کرده است که اسلام نه تنها دشمن امریکا و غرب است، بلکه دشمن حقوق بشر نیز می باشد. این عمل ریشه های ترس و بی اعتمادی را پرورش داده است. ››
پيدايش و گسترش ‹‹ افراطگرايي خشن اسلامي ›› در بين ‹‹ يك اقليت نيرومند مسلمانان ›› صرفا عكس العملي عليه تغييرات ناشي از نوگرايي و جهاني شدن و صرفا مبتني برين مفكوره كه ‹‹ غرب دشمن سنن اسلامي ميباشد ›› نيست. اين وضعيت دلايل اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي تاريخي و كنوني دارد.
بارك اوباما تا حدي خود به دلايل تاريخي آن، البته با طرز بيان خاص خودش، اشاره مي نمايد، اما نه بصورت كامل. مسئله اين است كه در دوران " جنگ سرد " صرفا حاكميت هاي ‹‹ اكثر كشور هاي اسلامي ›› دست نشانده غرب نبودند، بلكه غرب پرورش نيروهاي بنياد گراي اسلامي حاكم و غيرحاكم بسياري را در سراسر اين كشور ها بر عهده گرفت تا از طريق آنها نه تنها مبارزه عليه نيروهاي كمونيست، ناسيوناليست و سكولار را در خود كشور هاي مذكور پيش ببرد، بلكه مبارزه عليه رقيب سوسيال امپرياليست وبلوك تحت رهبري اش را نيز بصورت موثري سازماندهي نمايد. اما بارك اوباما چنان حرف ميزند كه گويا افراطگرايان مذهبي يك شبه صرفا در عكس العمل عليه تغييرات ناشي از نوگرايي و جهاني شدن و دفاع از ‹‹ سنن اسلامي ››بپا خاسته اند و حادثه 11 سپتامبر 2001  و ‹‹ خشونت ›› هاي بعدي را براه انداخته اند. او درينجا، نقش سياسي آگاهانه غرب و مشخصا نقش آگاهانه امپرياليست هاي امريكايي در ايجاد و پرورش نيروهاي افراطگراي اسلامي بخاطر استفاده از آنها در پيشبرد اجنداهاي سياسي خود شان را كلا كتمان مي كند. تلاش او از طريق سرهمبندي كردن دروغ هاي بسياري، روي اين مسئله متمركز است كه بتواند رشته هاي بريده شده دوستي با برخي از همين نيروها را دوباره با هم وصل كند. او مي گويد:   
‹‹ من به اینجا آمده ام به قاهره که بین ایالات متحده و جهان اسلام صلح را جستجو کنم، صلحي که بر منافع و احترام دوجانبه استوار باشد. صلح که به این حقیقت نیزمتکی باشد که امریکا و اسلام از هم مجزا نیستند و از اینرو نباید رقابت داشته باشند. بلکه آنها دو روی یک سکه می باشند و ارزش های مشترک دارند، ارزش های عدالت و ترقی، ارزشهای تحمل و احترام برای تمام بشریت.
یک کوشش پیگیر باید آغاز شود تا به یکدیگر گوش بدهیم، از یکدیگر بیاموزیم، یکدیگر را احترام کرده و نکات مشترک را جستجو کنیم. طوریکه در قرآن کریم آمده است که از خدا آگاه باشید و همیشه حقیقت را بیان کنید. این چیزیست که من میخواهم یعنی حتی الامکان ابراز حقیقت، با در نظر داشت وظیفه ای که در پیش روی ما قرار دارد و استوار به این عقیده که منافع مشترکي که بحیث انسان برای ما وجود دارد، قوی تر از قوه ای است که ما را از هم دور می سازد. ››
ذكر منافع واحترام دوجانبه، ارزشهاي مشترك عدالت، ترقي، تحمل و احترام براي تمام بشريت، به يكديگر گوش دادن، از يكديگر آموختن، يكديگر را احترام كردن و جستجوي نكات مشترك ميان يك ابر قدرت امپرياليستي و بخشي از ملل و خلق هاي تحت ستم ( ملل و خلق هاي كشور هاي اسلامي )، دروغ هاي شاخداري بيش نيستند. اينها چيز هايي نيستند كه ميان امپرياليست هاي ستمگر و ملل و خلق هاي تحت ستم بطورعموم وجود داشته باشند و يا بتوانند به وجود بيايند. همچنان قوي تر بودن منافع مشترك انساني ميان امپرياليزم امريكا و ملل و خلق هاي تحت ستم كشور هاي اسلامي، و مجموع ملل و خلق هاي تحت ستم دنيا، نسبت به منافع متضاد ميان آنها، نيز يك افسانه ساخته و بافته امپرياليستي است. اما نبايد تصور كرد كه اين جستجوي مشتركات، هيچ مخاطب واقعي ندارد. طبقات حاكمه استثمارگر كشور هاي اسلامي و نيروهاي ارتجاعي اسلامي در مجموع مخاطبين واقعي اين خطاب هستند و شرط و شروط را نيز بارك اوباما صريحا مطرح مي نمايد: متكي بودن اين طبقات و نيروها به اسلام واقعي. او به صراحت مي گويد:   
‹‹ مشارکت بین امریکا و ‌‌[ جهان ] اسلام به اسلام واقعی متکی می باشد نه چیزی که اسلام نیست و من بحیث رییس جمهور امریکا جزء مسئولیت خود میدانم که برضد تصورات غلط از اسلام در هر جایی که ظهور می کند، مبارزه کنم. ››
پس اسلام واقعي عبارت از اسلامي است كه تكيه گاه " مشاركت " بين امريكاي امپرياليست و " جهان اسلام " تحت سلطه شده بتواند و رئيس جمهور امريكا مسئوليت خود ميداند عليه ظهور تصورات غير از اين در مورد اسلام، در هر جايي از دنيا، مبارزه نمايد. به اين ترتيب او تمامي دولت هاي كشور هاي اسلامي وهمه نيروهاي اسلامي را به" مشاركت " با امريكا دعوت مي نمايد و عليه مخالفين اين " مشاركت " در سراسر جهان اعلام مبارزه مي نمايد. ازين قرار، شعار در اساس همان شعار معروف دارو دسته بوش است، اما شكل كلونياليستي آن به شكل نيوكلونياليستي تغييريافته است. آن دارو دسته زماني گفت:‹‹ هر كي با ما نيست، با دشمن ما است. ›› و عليه آنها " جنگ صليبي " اعلام كرد. اما اوباما مي گويد: " هر مسلماني كه با ما نيست، مسلمان واقعي نيست و من عليه او در هر جايي از جهان كه باشد مبارزه مي كنم. " 
اوباما بلا فاصله وظيفه خود مي داند كه در پهلوي اسلام واقعي، امريكا را نيز با صفات ذيل معرفي نمايد:   
‹‹ امریکا هم جزء آنچنان تصور خامي که گویا یک امپراتوری خودخواه می باشد، نیست. ایالات متحده یکی از بزرگترین منابع پیشرفت در جهان است، پیشرفتي که جهان نمونه آنرا ندیده است. ما از انقلاب ها علیه امپراطوری ها زاییده شده ایم. امریکا بر اساس این ارزش که همه مساوی خلق شده اند ایجاد شده و ما قرنها خون داده ایم و مبارزه کرده ایم تا این ارزش ها تحقق پیدا کنند، چه در حدود سرحدات خود ما و چه در سرتاسر جهان. ما از همه فرهنگ هاي گوشه و كنار جهان، رنگ گرفته و به یک مفهوم کلی آمده ایم، یعنی از مفاهیم کلی به یک مفهوم واحد رسیده ایم. کار بسیار زیادي انجام شده است تا یک امریکایی افریقایی الاصل بنام بارک حسین اوباما رییس جمهور امریکا انتخاب شود. ››
يك امريكايي افريقايي الاصل بنام بارك حسين اوباما رئيس جمهور امريكا انتخاب شده است تا شهادت دهد كه امريكا يك قدرت امپرياليستي نيست، كه امريكا نه بزرگترين مانع پيشرفت بلكه بزرگترين منبع پيشرفت جهان است، كه امريكا از انقلاب ها عليه امپراتوري ها زاده شده است و يك نيروي انقلابي ضد امپراتوري ها باقي مانده است، كه امريكا بر اساس مساوات ميان تمامي انسان ها ايجاد شده و براي تحقق اين ارزش در خود امريكا و در سراسر جهان خون داده است، كه فرهنگ امريكا فرهنگ مشتركي از تمامي فرهنگ هاي اطراف و اكناف جهان است. دليل "واضح " اثبات اين ادعا ها هم موجوديت خود گوينده به عنوان رئيس جمهور چنين كشوري است.
اينچنين شهادت دروغيني را بوش داده نمي توانست. اصلا به دهانش جور نمي آمد و وقاحتش را هم نداشت. اما بارك اوباما از آنچنان وقاحتي برخوردار است كه مي تواند چنين شهادتي بدهد و مي دهد. در واقع نقش اوهمين است. او آمده است تا دست ها و دامن ناپاك قصاب جهاني را تطهير نمايد و آبرو و حيثيت برايش بخرد.   
اين امريكايي افريقايي الاصل، بخاطر ايفاي نقشي كه بر عهده اش گزاشته شده است، بدون هيچگونه شرمندگي وخجالتي، به تقديس ارتجاعي ترين سنت ها مي پردازد: او مي گويد:
‹‹ حکومت امریکا به محاکم رجوع کرده است تا از حقوق زنان و دختراني که می خواهند حجاب را رعایت کنند، دفاع کند و کسانی را که این حق را تلف می نمایند، مجازات کند. ››
رعايت حجاب به مثابه حق زنان و دختران، در اساس يك افسانه دروغين است. رعايت آنچه را كه شوونيزم مرد سالار اسلامي بالاي زنان و دختران مسلمان تحميل كرده است، نمي توان حقي از حقوق زنان مسلمان دانست.  درين رابطه، حق آنها با مبارزه عليه اين تحميل و عدم رعايت آن معين و مشخص مي گردد. قدر مسلم است كه برخورد هاي سفيد پوستان شوونيست با زنان چادر پوش مسلمان مبتني بر مخالفت آنها با حجاب اجباري نيست، بلكه مبتني بر تحقير و توهين آنها به عنوان غير سفيد و يا غير عيسوي يعني مبتني بر نژاد پرستي و يا برتري طلبي ديني است. اين نژاد پرستي و برتري طلبي ديني، جلوه هاي متنوع و گوناگوني دارد و صرفا در رابطه با حجاب زنان مسلمان تبارز نمي نمايد. اما ترجمه عملي آنچه اوباما مي گويد، عبارت است از تثبيت " حق " تحميل حجاب توسط مردان مسلمان بالاي زنان و دختران خانواده هايشان و " اومانيزم " امپرياليستي كه هدفش حفظ و حراست از نظام استثمارگرانه حاكم بر جهان است، با طيب خاطر اين تحميل را مي پذيرد تا گويا همزيستي جهاني برهم نخورد.
به ادامه گفته هاي اوباما توجه كنيم:      
‹‹ البته درک مشارکت بشری آغاز یک وظیفه دشوار می باشد. عبارات به تنهایی نمی توانند ضروریات مردم ما را برآورده بسازند. این احتیاجات تنها در یک صورت برآورده شده می تواند که ما در سال های بعد با شهامت عمل کنیم و درک کنیم که تهدید هايی که به آن روبرو هستیم مشترک می باشند و عدم رسیدن به این هدف به همه ما صدمه وارد می کند.
زیرا ما از تجارب اخیر فهمیدیم که اگر سیستم اقتصادی در یک کشور به ضعف روبرو می شود، آسایش در کشورهای دیگر نیز برهم میخورد، وقتی که مرض سرما دامنگیر یک فرد بشر می شود همه به خطر روبرو می شوند. وقتیکه یک کشور برای بدست آوردن اسلحه اتومی تلاش میکند خطر حملات اتومی بر تمام کشورها بیشتر می شود. وقتیکه افراط گرایان خشن در برخی از کوه ها فعالیت می کنند، مردم در آنسوی اقیانوس بخطر روبرو می شوند. وقتیکه مردم بیگناه در بوسنیا و دارفور به قتل میرسند لکه آن بر وجدان مشترک همه قرار می گیرد. این است راه همزیستی در جهان در قرن 21 و این است مسئولیتي که ما بحیث بشر در برابر یکدیگر داریم. ››
بارك اوباما رئيس جمهور امريكا است و با جهاني شدن سيستم اقتصادي سرمايه داري بخوبي آشنا است. اما او به عنوان فردي كه در راس بزرگترين قدرت سرمايه داري امپرياليستي جهان قرار گرفته است، طبعا طرفدار مبارزه جهاني در ضديت با اين سيستم نيست، بلكه طرفدار كوشش جهاني براي حفظ و ابقاي اين سيستم و طرفدار قدرتمند بودن و قدرتمند ماندن، و نه ضعف آن، در سراسر جهان است. راه همزيستي پيشنهادي او، همزيستي در چهارچوب همين سيستم موجود جهاني است. او درين كوشش تا آنجا پيش ميرود كه سرمايه داري جهاني شده كنوني را ذاتا يك سيستم غير امپرياليستي مبتني بر مشاركت همه در مقابله عليه مشكلات و مبتني بر شريك بودن همه در پيشرفت اعلام مي نمايد و مي گويد:
‹‹ این یک مسئولیت بزرگ است که بردوش همه ما می باشد. زیرا تاریخ انسان ها از حوادثي که ملت ها و قبیله ها یکدیگر را استثمار کرده اند تا منافع خود را بدست آورند، پر است. اما در این عصر نوین چنین مفکوره ها خود شکستن، معنی دارد. با در نظرداشت وابستگی ما به یکدیگر، هر نظم جهانی ايکه به اساس آن حکمرانی یک ملت بر ملت دیگر نافذ شود، همیشه به نا کامی روبرو خواهد شد. پس نظر ما در مورد گذشته هر چيزي که باشد، باید ما زندانی آن نباشیم. با مشکلات خود باید با مشارکت برخورد کنیم و در پیشرفت باید همه شریک باشند. ››
تاريخ انسان ها صرفا ازحوادثي كه ملت ها وقبيله ها يكديگر را استثمار كرده اند تا منافع شان را بدست بياورند، پر نيست، بلكه مهم تر از آن مملو از حوادثي است كه طبقات اجتماعي استثمارگر حاكم، طبقات اجتماعي تحت استثمار محكوم را مورد استثمار قرار داده اند. نظام هاي اجتماعي برده دارانه، فئودالي و سرمايه داري در اشكال و صور گوناگون خود در تاريخ انسان ها، بر همين مبنا به وجود آمده و تاريخ خود را طي نموده اند و طي مينمايد.
نظام سرمايه داري مبتني بر استثمار طبقاتي سرمايه دارانه يعني استثمار طبقه كارگر توسط بورژوازي است. اين مبنا هم در عصر سرمايه داري رقابت آزاد وهم در عصر سرمايه داري انحصاري يعني سرمايه داري امپرياليستي موجود است. همين ساختار دروني نظام سرمايه داري امپرياليستي حاكم بر جهان كنوني، درون مايه وضعيت استثمارگرانه و ستمگرانه آن در قبال ملل وخلق هاي تحت ستم جهان است و تا زماني كه آن باشد، اين نيز خواهد بود. به همين جهت است كه تقسيم جهان به متروپول هاي امپرياليستي و ملل تحت ستم امپرياليزم يكي از خصايل ذاتي سيستم سرمايه داري امپرياليستي مسلط بر جهان است. اين تقسيم بندي كماكان موجود است و تا زماني كه نظام سرمايه داري امپرياليستي دوام نمايد، به حيات خود ادامه خواهد داد.
اما عصر استعمار كهن كه قدرت هاي استعماري امپرياليستي رسما مناطق مختلف جهان را به مستعمرات خود مبدل مي نمودند، پايان يافته است. مبارزات ملي خلق هاي تحت استعمار عليه قدرت هاي استعماري امپرياليستي در طول چندين دهه قرن بيست و حمايت انقلابات پيروزمند پرولتري از اين مبارزات به عمر استعمار كهن پايان داد. اما پايان يافتن عمر استعمار كهن به مفهوم پايان يافتن استعمار بطور كل نبود. به دليل متوقف ماندن و يا منحرف شدن اكثريت مبارزات ملي خلق هاي تحت استعمار در نيمه راه و همچنان سرنگون شدن انقلابات پرولتري پيرزمند و بطور كل به دليل مسلط ماندن نظام سرمايه داري امپرياليستي بر جهان، موقعيت مسلط متروپول هاي امپرياليستي و موقعيت تحت سلطه ملل تحت ستم امپرياليزم، صرفا توانست دچار تغييراتي گردد، اما در قالب و شكل جديد يعني استعمار نوين همچنان ادامه يافت.
بعد از فروپاشي بلوك وارسا يعني بلوك تحت رهبري سوسيال امپرياليزم شوروي و متعاقب آن فروپاشي خود شوروي سوسيال امپرياليستي، امپرياليزم امريكا مدعي گرديد كه نظم نوين صد ساله تحت رهبري اش را ايجاد مي نمايد. اين ادعاي جهانخوارانه، در تداوم خود، نه به جهان بدون جنگ، بلكه به لشكر كشي هاي تيپ استعماري كهن بالاي كشور هاي تحت سلطه منجر گرديد. دار و دسته بوش حتي الگو برداري از امپراتوري روم را علنا به مبحثي از مباحث سياسي خود مبدل نمود. لشكر كشي بالاي افغانستان و عراق با همين ديد به عمل آمد.
اما امپرياليزم امريكا، و لو در موقعيت يگانه ابر قدرت موجود جهاني، نتوانست و نمي توانست عصر استعمار كهن را دوباره زنده نمايد. قوت هاي مهاجم امريكايي و متحدين شان، گرچه افغانستان و عراق را عملا اشغال كرده و به مستعمرات فاقد استقلال مبدل نمودند و رژيم هاي دست نشانده شان درين دو كشور را بر مسند قدرت پوشالي نشاندند، اما نتوانستند – و نمي توانستند – اين دو كشور را رسما به مستعمره شان مبدل نمايند. قبلا هم قوت هاي مهاجم سوسيال امپرياليستي با وجوديكه عملا افغانستان را براي مدت تقريبا يك دهه تحت اشغال گرفته و به مستعمره فاقد استقلال مبدل نموده بودند، اما نتوانستند – و نمي توانستند – اين كشور را رسما مستعمره شان بسازند. اين وضعيت، و ظاهر سازي توام با آن در كشور هاي تحت اشغال ( دولت وبيرق به اصطلاح ملي و روابط ديپلماتيك به اصطلاح مستقل با كشور هاي جهان )، عليرغم اينكه نتوانسته و نمي تواند براي قوت هاي اشغالگر محيط فاقد مقاومت عليه خود در كشور هاي تحت اشغال به وجود بياورد، به نحوي تناقض ذاتي ميان استعمار خواهي هاي تيپ كهن و دوران پسا كلونياليستي كنوني در جهان را نشان مي دهد. مرور زمان براي اشغالگران امريكايي، اين تناقض را تخفيف نداد بلكه به سوي تشديد و تعميق
بيشتر سوق داد.
سر انجام بخش عمده سرمايه داري انحصاري حاكم بر امريكا ترجيح داد كه دارو دسته امپراتوريخواه را كنار بگزارد و دارو دسته اوباما را رويكار بياورد. منظور اوباما از عصر نوين، عصر پسا كلونياليستي يعني عصر نيو كلونياليستي است. او در واقع مي گويد كه داشتن مفكوره استعماري كهن در عصر كنوني، به معني خود شكستن است، درست همانگونه كه دارو دسته بوش نشان دادند كه همينگونه هستند. به همين جهت است كه امريكاي تحت رهبري اوباما از عراق در حال پا پس كشيدن است و استراتژي جديدش در افغانستان را، عليرغم اينكه عملا از هر حيث به تحكيم بيشتر اشغال اين كشور مي پردازد، استراتژي خروج نام نهاده است، تا گويا ضديتش با امپراتوريخواهي را نشان دهد.  
اوباما روي وابستگي ميان متروپول هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه جهان انگشت مي گزارد و آن را اساس مشاركت در برخورد با مشكلات و شريك بودن در پيشرفت مي داند. به عبارت ديگر او " حكمراني " كلونياليستي بالاي كشورهاي تحت سلطه جهان را نمي پسندد و روي شكست تاريخي اين سيستم تاكيد مي نمايد و آنرا يك امر متعلق به گذشته اعلام مي نمايد. تكيه او در واقع روي وابستگي متقابل نيو كلونياليستي ميان متروپول هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه جهان است.
بارك اوبا ما با چنين ديدي به منابع تشنج و تنش ميان امريكا و " جهان اسلام " مي نگرد. در ادامه خواهيم ديد كه ديدگاه او در مورد منابع هفتگانه تشنج وتنش مذكور، عمدتا مبتني بر نيوكلونياليزم است، اما در عين حال، حق استفاده از روش هاي كلونياليستي نوع كهن را حد اقل در موارد معيني نيز براي خود و دولت متبوعش محفوظ مي دارد.

                   ادامه دارد

 

بازگشت به صفحۀ اول