Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

اسناد تاریخی یکی از نیروهای شامل درپروسه نوین وحدت جنبش کمونیستی م . ل. م . افغانستان

نقـــــد بــــــــرنامــــه
سـازمان رهـايــي


نوشته اي كه هم اكنون پيش روي من است برنامه  " سازمان رهايي" است . در ياد داشت اين برنامه چنين مي خوانيم  " پس از تجاوز روسها با توجه به ضرورت  تعديل برنامه واساسنامه اي كه سازمان در ابتداي تاسيس داشت  برنامه واساسنامه  د يگري در ميزان 1362 تدوين شد كه  هرچند حيات داخلي سازمان برآن استوار بود ليكن به علت دشواري هاي روز افزون  اوضاع جنگ ملي ( تمام تاكيدات از من است )  تصويب رسمي آن ميسر نگرديد ... قبل برين براي سازمان همواره اين مطرح بوده كه رفقا را  در عمل با روحيه  حزبيت روحيه تشكيلاتي سرشار ا ز مراعات آگاهانه انضباط در خور يك ماركسيست رزمنده پرورش دهد ( ! ! ) در پراتيك درزندگي روزمره در جبهه نبرد در داخل يا خارج برنامه واساسنامه حاضر را در نظر داشته نمونه اي باشد از يك  انقلابي پاكباز ، آگاه  ، هشيار وباايمان به ايدئولوژي سياست تشكيلات وسبك كار سازمان كه درراه نجات ميهن و مردمش از چهار شقه نمي ترسد ودر ظلماني ترين اوضاع نيز در فش پرشكوه پرولتري سازمان را  بر زمين نمي نهد " ( ! ! )
كمي بعد در مقدمه برنامه چنين  قلم فرسائي مي كند " ولي اينك زماني بود ( جدي 1358) كه سوسيال امپرياليزم شوروي ناگذير از تجاوز مستقيم شده و با گسيل بيش از 100 هزار سرباز وطن ما را به اشغال درآورد . مردم ما بار ديگر د ربرابر آزمايش بزرگ تاريخي قرار گرفتند  مقاومت يا قبول اسارت وذلت ملت ما كه گواهي تاريخ آزادي را جزئي از روح و شرفش مي داند به ادامه راه اول كه در واقع از آوان كودتا برگزيده بود سوگند خورده و درسراسر كشور از طرف طبقات  واقشار مختلف آتش جنگ مقاومت شراره كشيد .
سازمان با آنكه  بعنوان بخشي از جنبش چپ كشور از بدوتاسيسش افتخار مبارزه پيگير با امپرياليزم و سوسيال امپرياليزم وايادي آنها داشت  ( ! ! ) با آنكه قبل از لشكر كشي شوروي با قيام مسلحانه  عليه دولت تره كي وامين قاطعانه واصالت انقلابي و طن پرستانه  اش ثابت ساخته بود اكنون بازهم بايد از آزمون سخت تري مي گذشت . دوعامل خاص دشواريهاي  عمده اين زمان را مي توان در دونكته  بر شمرد . 1 – لطمه ديدن ماركسيزم بعلت خيانت ها  و جنايات احزاب  پرچم وخلق و سپس تهاجم روسها كه آنرا به اوجش رساند و حتي مفاهيمي معين  نيز در نظر مردم فقط بصورت مغلوبش معني مي يافت .   2 – هارتر وفاشيست شدن اخوان  كه گذشته از ماهيت ماوراي ارتجاعي ومتعفن آنها با حمايت  بيدريغ پاكستان ، ايران ، ارتجاع عرب و امپرياليزم غرب بود علنا دشمن  اصلي و خطرناكتر را بعبارت  خود شان شعله اي ها  اعلام نمودند .
سازمان پس از تجاوز شوروي همپاي جنبش توفان آساي ملت وبا الهام از خون شهيدانش هر چند از چهار سو آماج حملات  تروريستي گوناگون اتهامات ولجن پاشي هاي  خائنانه قرار داشت  با اتكاء بخود وتحمل مشقات  هم خود را در خدمت جنگ استقلال طلبانه مبارزه بي تزلزل عليه اخوان ودفاع استوار از ماركسيزم ( ! ! ) در مقابل خائنان ومرتدان و تسليم طلبان گذاشت وامروز در شعله هاي  همين نبرد وعزم راسخ دارد تا در راه انقلاب دموكراتيك نوين وجامعه ايكه  درآن از استثمار انسان از انسان  خبري نيست  گامزن باشد . ( مقدمه برنامه صفحات ب و پ )
حال اين سوال پيش مي آيد كه جنگ كنوني درافغانستان به چه منظوري به پيش برده مي شود ؟  كافي است كه اين سوال مطرح گردد تا معلوم شود كه جملات بلند بالای موجود برنامه " رهايي " تا چه اندازه ميان تهي است و چگونه عملا بر اساس دفاع از همان موضع بكار مي رود كه ساما  - جنبش وسايرين برآنها استوار اند . "  رهايي " در برنامه خويش همان كلمات و جملاتي را نشخوار مي كند كه در        "  مشعل رهايي " بكار برده بود و آن عبارت از جنگ استقلال طلبانه  جنگ ملي وعبارت از طرح بدترين "  وحدتي " است كه قبل از سال 1371 وحدت به همه نيروهاي ضد روس وبعد از سال 1371 وحدت با همه نيروهاي ضد اخوان مطرح شده است .  طرح اين وحدت به معني وحدت عاميانه كه جنگ را همه چيز مي داند اما به مشي معين وروح انقلابي توجه اي ندارد .
فرق عظيمي ميان " وحدت طلبي "  برنامه "  رهايي "  واصول انقلابي م . ل  و جود دارد اولي عملا به بهترين نحوي براي خدمت نيروهاي ضد انقلابي بكار مي رود  وبدين جهت هراندازه محيلانه تر ، ظريف تر و زيبا تر پرده بروي سخن آرائي هاي  بظاهر حزبي و ماركسيستي بكشد بهمان اندازه خطرناك تر ومضر تر براي جنبش و نيروهاي انقلابي است .  دومي خواهان وحدت اصولي بين نيروهاي انقلابي و پاكسازي تشكيلات از نيروهاي اپورتونيستي ورويزيونيستي است . ما در نوشته اي تحت عنوان " ماهيت طبقاتي جنگ فعلي در افغانستان "  در سال 1367  بطور همه جانبه  نيات واقعي جنگ افغانستان را مشخص نموديم و بيان داشتيم كه " كودتاي 7 ثور كه بيان تشديد تضاد هاي امپرياليستها و نيز نيروهاي وابسته بآنها بود جهت گيري هاي در جناح بيروكرات ها و كمپرادورها  بورژوا – فيودال افغانستان را آشكار ساخت . جنا ح وابسته به سوسيال امپرياليزم در دولت مزدور  جمع شد به غارت واستثمار توده ها ي محروم كشور مبادرت مي ورزد . وجنا ح وابسته به غرب كه جاي براي خود نمي ديدند بخارج از كشور رفته واز سرمايه هاي خود سود مي برند و همه د راحزاب اپوزيسيون دولت مزدور جا دارند و براي گرفتن قدرت سياسي بخاطر تحكيم هر چه بيشتر منافع خود وباداران شان به غار ت منابع طبيعي و استثمار توده هاي محروم كشور به ستيز برخواسته اند در صورتيكه منافع آنها و با داران شان ايجاب نمايد با دولت مزدور ائتلاف وگرگ آشتي خواهند نمود .
سوسيال امپرياليزم شوروي كه با تجاوزآشكار خود علنا رهبري يك جناح را دردست گرفته و درابعاد اقتصادي ، نظامي وسياسي فعاليت هاي  گسترده را براه انداخته وبراي حفظ منافع اقتصادي و تحكيم مواضع سياسي خود به اقدامات نظامي دست  يازيده و دراين راه از خدمت گذاري بيدريغ باندهاي خائن وضد " انقلابي " ، " خلق " وپرچم  كه حامي منافع بورژوا – فيودال و كمپرادور هاي وابسته به سوسيال امپرياليزم در خدمت شوروي است نيز برخوردار بوده و حتي ديگر گروه هاي رويزيونيست ( ستم ملي  گروه كار ... ) را درخدمت خود دارد كه طبقه كارگرو توده زحمتكش را تحميق مي كند واطمينان مي دهد كه درراه وطن و در راه آزادي وفرهنگ ودرراه برقراري رژيم ملي و دموكراتيك  و فارغ ازاستثمار فرد از فرد بر ضد ارتجاع وامپرياليزم غرب مي جنگند ولي درعمل خود اين ها درخدمت سوسيال امپرياليزم قرار دارند و سوسيال امپرياليزم از نظر نظامي ، اقتصادي وسياسي كشور مارا به يك مستعمره مبدل نموده اند .
امپرياليزم ايالات متحده آمريكا با تلاش و پشتيباني همه جانبه  از گروه هاي ارتجاعي مذهبي وابسته بخود  سردمداري جناح ديگر جنگ را به عهده گرفته  و براي بدست آوردن منافع اقتصادي و تثبيت سياست هاي امپرياليستي خود از باندهاي خائن وارتجاع مذهبي حامي منافع فيودال ها و بورژوزاي كمپرادور و وابسته به  غرب حمايت مي كند چنانچه ايالات متحده و كشورهاي همسايه و ديگر كشورهاي وابسته بامپرياليزم غرب علنا به نمايندگي از جناح اپوزيسيون رژيم كابل براي  تقسيم منافع  غارت و استثمار توده هاي زحمتكش كشور با سو سيال امپرياليزم شوروي  به  چك وچانه زدن پرداخته اند و اين ها توده هاي رنجبر وزحمتكش را تحميق نموده اطمينان مي دهند كه بخاطر دفاع از وطن وبخاطر آزادي دين وفرهنگ مردم بخاطر رهايي ملت از ظلم وستم "  كمونيست ها "  مي جنگند ولي درعمل خود  در پي تشديد شديدترين نوع ظلم و استثمار توده ها هستند و دشمن جنبش انقلابي كارگران ودهقانان بوده اند .
درسطح جهاني نيز جناح هاي درگير جنگ از پشتيباني دو بلوك سوسيال امپرياليستي  وامپرياليزم غرب برخوردار است  اين جنگ كه از لحاظ پول و تسليحات از طرف استعمار تقويه مي شود در خدمت  منافع استعمار قرار داشته  وبراي تحكيم قدرت استعماري وحفظ منافع  هريك از جناح هاي  امپرياليستي ووابستگان بومي آنها است  و مي خواهند مناسبات فرسوده  موجود را در كشور سرپا نگهدارند  ودراين راستا از كهنه ترين  واستعماري ترين فرهنگ وايدئولوژي استفاده مي كنند  تا ذهنيت توده هاي زحمتكش افغانستان را تحميق نمايند و زحمتكشان را از فهم ودرك ايدئولوژي مترقي وانقلابي دور نگهدارند  تا جنگ كنوني  كه توسط سوسيال امپرياليزم شوروي وامپرياليزم غرب با دستياري جناح هاي وابسته بآنها كمپرادورها ، بيروكراتها و فئودالها كه در باندهاي خائن و ارتجاعي گرد آمده اند هدايت ورهبري مي گردد  به پيش رود .
حال كه روسها از كشور بيرون رفته اند  ذات واقعي جنگ تغيير كرده است ؟ بهيچوجه . ذات واقعي اين جنگ ملي نيست  بلكه امپرياليستي است  با بعبارت ديگر " اين جنگ معلول اين امر نيست  كه يكي از طرفين مي خواهد به ستم ملي پايان دهد  وديگري درحال مدافعه از اين ستم است . اين جنگ دوگروه ستمگر و رهزن  را كه بر سر تقسيم غنايم وبراي تعيين اينكه كدامشان تركيه و مستعمرات را غارت كند با هم مشاجره مي كنند در مقابل هم قرار داده است . "
( لنين . كاريكتاتوري از ماركسيزم ودرباره اكونوميزم امپرياليستي صفحه 14 )
دركشور ما  هم هيچكدام از دوگروه رقيب كه در حال جنگند خواهان پايان دادن به ستم ملي نبوده بلكه خواهان تحكيم منافع  امپرياليستي در كشور ما اند .
" سازمان رهايي " در برنامه خويش علاوه بر اينكه جنگ كنوني را ملي مي خواند وازآن دفاع مي نمايد رفقايش را با " روحيه حزبيت تشكيلات انقلابي  در خوريك ماركسيست " فرا مي خواند ودشواري هاي  كنوني را بر دوعامل خلاصه مي كند  يكي " لطمه ديدن ماركسيزم از طرف خلق و پرچم و روسها "  و دومي  " فاشيست بودن اخوان و پشتيباني بيدريغ پاكستان ، ايران و كشورهاي عرب و امپرياليزم آمريكا"
مانه تنها اين دوعامل را مانعي در راه جنبش انقلابي  كشور مي دانيم بلكه كساني كه بنام جنبش " چپ " كشور متبارز گرديده و نقاب " ماركسيزم " را به چهره زده و باطنا همان " ايده هاي مقدسي " را كه رويزيونيستها و اپورتونيستها موعظه مي كنند نشخوار مي نمايد وبزرگترين مانع در راه جنبش انقلابي بوده و بزرگترين ضربه را به پيكر ماركسيزم – لنينيزم فرود آورده ونسل جوان را با روحيه حزبيت و تشكيلاتي در خور يك رويزيونيست تربيه نموده امروز درافغانستان نه تنها دشمنان آشكار و مصمم ماركسيزم بلكه "  دوستان "  آن بطور جبران ناپذيري آنرا تباه و بي اعتبار نموده اند .
براي صحت اين مدعا برنامه  " رهايي "  را در ارتباط با " مشعل رهايي "  پي مي گيريم  در " مشعل رهايي " چنين مي خوانيم "  نبرد ملت ما نبرد عادلانه است  وازآنجاي كه  اين جنگ يك جنگ عادلانه است  ( تمام تاكيدات از من است ) مي تواند مارا به اتحاد نيرومندتر برانگيزد احساس همدردي مردم كشور متخاصم را نسبت بخود جلب كند واز پشتيباني اكثر كشورهاي جهان برخوردار گردد " .
( مشعل رهايي صفحه 131 )
درارتباط وحدت با نيروهاي مذهبي وجمهوري اسلامي اهداف خود را چنين بيان ميدارد "  بايد در فعاليت جبهه واحدي با صداقت  و فداكاري نشان داد ماركسيستهاي واقعي در جهت وحدت با نيروهاي مذهبي براي كسب استقلال احترام عميقي به عقايد مردم خود دارندواين احترام مانند رويزيونيستها ناشي از فريبكاري نبوده بلكه برمبناي تحليل از ماهيت اسلام كه بعنوان درفش ملي مادر اهتزاز مي باشد "
( مشعل رهايي صفحه 61 )
درشرايط كنوني مثلا همآهنگي با شعار جمهوري اسلامي كه همآهنگي دموكراتيزم پرولتاريا را با دموكراتيزم ساير طبقات نشان مي دهد " ( همان كتاب صفحه 72 ) "  از جهت ديگر بايد آنچه توده هاي مردم خواستار اند از سطح آنها حركت صورت گيرد ( همانجا ) "  ما يكبار دست وحدت را با تمام سازمان ها ، محافل وعناصر اين جنبش دراز مي كنيم تا همه باهم شويم " من " و " تو " " ما " شويم و نجواهاي درون سنگر مان گردد كه تمام توده هاي ملت را بوحدت فرا بخواند " ( مشعل رهايي ص 2 )
" دسته رهبري كننده بسویه منطقه بكارجبهه واحدي بپردازند وبا تمام نيروهاي ضد روسي وكليه عوامل مثبت در سطح جبهه اتحاد نمايد " ( مشعل رهايي صفحه 38 )
" رهايي " افكار وعقايد رويزيونيستي "  مشعل رهايي " را در برنامه خويش پي گرفته درماده ششم برنامه خويش مي نويسد "  احتمال ديگرپس از بيرون رفتن روسها اينست كه اخوان ونيروهاي مذهبي ديگر ( سنتي – ليبرال ) روي قدرت سياسي به مصالحه  تن دهند ليكن بعلت تضاد هاي شديد بين آنها وابستگي آنها بدولت هاي متعدد امپرياليستي وارتجاعي و مخالف توده ها ونيروهاي انقلابي و دموكرات با آنها دو طرف مدت زيادي نخواهند توانست با هم كنار بيايند ... با در پيش گرفتن سياست هاي  مقتضي ومناسب با تمام نيروهاي ضد اخوان عليه اين نيروي فاشيستي نوبه دوران رسيده همكار و همسويي كند " .
دراينجا بايد ياد آور شد كه نويسندگان برنامه " رهايي " مطلقا ماركسيزم را درك نكرده اند . زيرا رهايي " خصلت طبقاتي جنگ را ناديده گرفته و مي گويند كه  در كشور من تجاوز شده است بنابراين از كشور خود دفاع مي نمايم " اين بزرگترين جنايت به ماركسيزم – لنينيزم وانترناسيوناليزم است . " سازمان رهايي " فقط كشور خود را مي بيند و ارتجاع كشور خود را مافوق هرچيز قرار مي دهد در حاليكه "  راجع به روابط بين المللي كه جنگ را امپرياليستي مي كند  وبورژوازي وي را به حلقه اي از زنجير حقارت امپرياليستي بدل مي سازدنمي انديشد . "
اپورتونيستهاي ما چنين جنگي را جنگ تدافعي و انقلابي مي نامند و بطرز پليدي به فريب خلق كمر بسته اند وبا بستن دست وپاي آنها به ارابه امپرياليزم درخدمت ارتجاع درآمده اند اينها فكر مي كنند كه با شعار دادن مي شود موضع  را تغيير داد اما واقعيت اينست كه بايد واقعيت طبقاتي مورد تحقيق وبررسي قرار گيرد و خصلت جنگهاي امپرياليستي وجنگهاي انقلابي كاملا مشخص شود . بدون مشخص ساختن ماهيت طبقاتي جنگ نمي توان  با شعار ماهيت جنگ امپرياليستي را تغيير داد .
" سازمان رهايي "  اين مطلب را از نظر دور داردكة " جنگ ادامه سياست است بايد قبل از جنگ سياست را مورد بررسي قرار داد سياستي را كه به جنگ منجر مي شود ويا شده است اگر سياست امپرياليستي بوده يعني اگر مستعمرات وكشورهاي خارجي را در بر مي گیرد وتحت ستم قرار مي داده جنگي كه ازآن ناشي مي شود نيز جنگ امپرياليستي اما اگر سياستي براي آزادي ملت بوده يعني جنبش توده اي عليه ستم ملي به پیش می رود جنگ ازآن ناشي مي شود جنگ آزاديبخش ملي است .
شخص عامي نمي فهمد كه " جنگ ادامه سياست است "  از اينرو وي قناعت مي كند باينكه بگويد" دشمن به من حمله كرده " و " دشمن كشور مرا اشغال كرده " بي آنكه از خود بپرسد جنگ به چه منظور انجام مي شود كدام طبقات براي رسيدن به كدام هدف سياسي آنرا انجام مي دهند ... براي شخص عامي مهم اينست كه لشكر ها بكجا رسيده اند فعلا برد باكيست  اما براي ماركسيستها مهم اينست كه بدانند جنگ فعلي كه درجريان آن گاهي اين وگاهي آن ارتش مي تواند برنده  باشد به چه منظوري به پيش برده مي شود "
( لنين -  كاريكاتوري از ماركسيزم ودرباره اكونوميزم امپرياليستي صفحه 12 – 13  )
چگونه مي  توان يك جنگ حقيقتا ملي را از جنگ ارتجاعي امپرياليستي كه زير شعار دروغين ملي پنهان شده متمايز كرد . براي تمايز ميان اين جنگها بايد كه  اساسات فراگرد طولاني از جنبش هاي ملي توده اي ونابودي ستم ملي وجود داشته باشد .
هرگاه يكي از دو جناح درگير جنگ خواهان پايان دادن به ستم ملي باشد  جنگ ملي است و درغير آن جنگ ارتجاعي و ضد ملي است كه در جنگ كنوني افغانستان هيچيك از طرفين درگير جنگ خواهان پايان دادن به ستم ملي نبوده بلكه روزبروزبه شدت وحدت اين ستم مي افزايند ودرسطح كشور تضاد هاي قومي ، لساني ، نژادي ، جنسي و منطقوي را به مرحله حاد آن رسانده اند .
"  سازمان رهايي " قبل از سال 1371 يعني زمانيكه دولت وابسته به روس قدرت را به دست دارد با حزب " خلق " و پرچم ضديت نشان مي دهد ودر آستان باندهاي خائن وابسته به غرب جبين بزمين مي سايد  طرح وحدت با همه نيروهاي ضد روس را مي ريزد چنانچه با چهار سازمان اسلامي متحد گرديد طرح كودتا را در 14 اسد 1358 در بالاحصار مي ريزد كه به ناكامي مي انجامد وبا نيروهاي اسلامي   "  جبهه مبارزين مجاهد افغانستان "  ادغام مي شود وبا شور وشعف فراوان نام " گروه رهايي " را نظر به اين ادغام " سازمان رهايي " مي گذارد وبعدا اين ائتلاف ها بهم مي ريزد بدون اينكه " رهايي " از اين ائتلاف ها و " وحدت " هاي بيمقدار كوچكترين درسي گرفته باشد فعلا طرح " وحدت " با همه نيروهاي ضد اخوان " را مي ريزد . اين سوال پيش مي آيد چه شد كه تا ديروز شما بدون باند اخوان نمي توانستيد كه " انقلاب ملي " را به پيروزي برسانيد اما امروز حاضريد كه با نيروهاي ضد ملي يعني ارتش نظامي " خلق " و پرچم يكي شويد . شما تا ديروز اعتقاد داشتيد كه " ارزيابي از جنبش سياسي مذهبي كه بزرگترين بخش نيروهاي جنبش سياسي افغانستان را مي سازد نمودار آنست كه جنگ طولاني ملت ما نمي تواند بدون سهم گيري كليه نيروهاي سياسي وطبقاتي به پيروزي برسد . زيرا صرف نظر كردن از كليه نيروهاي ضد روسي( و دوجناح راست ) جنگ مقاومت را ضعيف مي كند " ( مشعل رهايي صفحه 96 )
مابكلي مخالف چنين اتحادي بوده وهستيم اين طرح وبررسي كه " رهايي " در" مشعل رهايي " نموده با ماده پنجم برنامه شان كاملا موافق است در ماده پنجم برنامه " رهايي " چنين مي خوانيم "  انقلاب ملي دموكراتيك در اغلب جوامع مستعمره ونيمه مستعمره و نيمه فيودالي دو وظيفه مهم اصلي به مثابه مجموعه واحد بهم پيوسته و تخطي ناپذير در برابر خود داشته وظيفه ملي ( واژگوني سلطه امپرياليزم وعمال آن ) ووظيفه دموكراتيك ( واژگوني طبقه مالكان ارضي وهمدستان آن دموكراتيزه كردن روابط بين نيروهاي سياسي ملي و توجه به رفاه توده ها ) اما در افغانستان بعلت اولا فقدان رهبري پرولتري وضعف نيروهاي انقلابي ودموكرات  ثانيا رخنه اخوان وبخش هاي ليبرال نيروهاي مذهبي در انقلاب وظيفه دموكراتيك انقلاب كاملا مسخ و پامال گرديده است . "
دراينجاست كه نويسندگان " رهايي " مستقيما وبطور كاملا آشكار رهبري باندهاي خائن اخوان را پذيرفته شايد صدا اعتراض آقايون بلند شود وبگويند كه ما دركجا وچه وقت رهبري اخوان را پذيرفته ايم . اين سوال مطرح مي شود كه هرگاه درجنگ كنوني " رهبري پرولتاريا" وجود ندارد و " نيروهاي انقلابي و دموكرات ضعيف اند پس چگونه جنگ ملي است ؟ چگونه مي توان با تمام نيروهاي ضد روس ويا ضد اخوان ( نيروهاي ارتجاعي ) جبهه واحدي ساخت ؟ چگونه مي توان اين جنگ را جنگ مقاومت ناميد ؟ و چگونه مي توان انقلاب ملي را به پيروزي رساند ؟
تمامي اين حرفها بشكل طوطي وار و كليشه اي از جنگ چين و ژاپن گرفته شده است درحاليكه مائو قبل از اينكه به جنگ بنگرد وسياست طرح شده اي كه جنگ را رهبري مي نمود مي نگريست وماهيت طبقاتي نيروهاي دو طرف درگير جنگ را بطور همه جانبه مشخص نموده و سياست رهبري انقلاب را در جنگ بوضوح نشان داده است . " دروضع كنوني بدون رهبري پرولتارياي سياسي ، پرولتاريا وحزب او نمي تواند جبهه متحد ملي ضد ژاپني را ايجاد كرد نمي توان به هدف هاي  صلح داخلي دموكراسي وجنگ مقاومت نايل آمد نمي توان از ميهن دفاع كرد وجمهوري دموكراتيك متحدي بوجود آورد " ( مائوتسه دون منتخب آثا ر جلد اول صفحه 418)
بازهم ادعاي ماركسيست بودن خواهيد كرد ؟ حتما زيرا تمامي رويزيونيستها پرچمدار دروغين ماركسيزم- لنينيزم وانديشه مائو اند واز اينطريق بهتر مي توانند به بورژوازي خدمت نمايند . ماركسيزم- لنينيزم را بي اعتبار نمايند چنانچه نمونه بارز اين رويزيونيستها را مي توان برنشتين درآلمان خروشف در روسيه و رويزيونيستهاي سه جهاني را درچين برشمرد كه ابتدا همه تحت لواي" ماركسيزم" و " كمونيزم  " متبارزگرديده و ضربات كوبنده و پي در پي درپيكر ماركسيزم و كمونيزم فرود آورده  وتمامي جنبش هاي آزاديبخش را در سطح جهاني به لجن كشانيدند . امروز در افغانستان هم رويزيونيستهاي رنگارنگ مي خواهند كه با عمل خويش كاملا ماركسيزم – لنينيزم را بي اعتبار نمايند .
حال بر مي گرديم به اصل مطلب . هرگاه ماهيت طبقاتي نيروهاي كه در گير جنگ اند از نظر مادي تاريخي مورد بررسي قرار نگيرد خطاهاي ذهني رخ مي دهد يعني بصورت عيني به جنگ برخورد نگردد بلكه هميشه بطور ذهني آنرا مورد ارزيابي قرار داد بهمين خاطر است كه " سازمان رهايي " از ثور سال 1357 به اينطرف مرتبا مرتكب اشتباه گرديده وبه ورطه رويزيونيزم واپورتونيزم غلطيده است
تا زمانيكه ما قوانين تكامل واقعيت عيني را در نيابيم و عمل خود را طبق اين قوانين برنامه ريزي نكنيم هيچگاه از خطر مصئون نخواهيم ماند .
ما در قرني زندگي مي كنيم كه امپرياليزم به شديد ترين وجهي بر كشورهاي عقب نگهداشته شده توسط نيروهاي وابسته بخود ستم روا مي دارند دراين قرن نمي توانيم از " ميهن دفاع كنيم " مگر اينكه با كليه وسايل انقلابي برضد ملاكان وسرمايه داران وابسته  ميهن خود مبارزه نمود زيرا كه ايشان بد ترين دشمنان زحمتكشان اند " ما نمي توانيم " از ميهن دفاع كنيم "  مگر اينكه در هرجنگي طالب شكست كليه نيروهاي وابسته بامپرياليزم باشيم واي بحال آن " انقلابي "   وآن " ماركسيستي " كه روي اين اساس بفكر نيفتد وكمك به يكي از نيروهاي ارتجاع را براي شكست رقيبش موجه جلوه گر سازد " .  ( لنين )
اين وظيفه را " سازمان رهايي "  وهمدستان آن امروز در افغانستان بعهده گرفته اند آنها نه تنها  " كمك بيكي از نيروهاي ارتجاعي را براي شكست رقيبش  را موجه جلوه گر" مي سازند بلكه كسانيكه  با چنين اتحادي مخالف اند ، را  سرزنش مي نمايند . لنين درارتباط با افكار وعقايد خرده بورژوازي برخورد آنها بجنگ  مي نويسد : " شعار دفاع از ميهن اغلب  اوقات موجه جلوه دادن نا آگاهانه جنگ بوسيله خرده بورژوازي است  كه قادر نمي باشد هردوجهت هر جنگ خاص را  بطور تاريخي تحليل كند "   ، " افراد كوته فكر قادرند با گفتن اينكه  " ما از ميهن دفاع مي كنيم " هرجنگي كه شد موجه جلوه دهند . درحاليكه ماركسيستها كه خود را تا اين سرحد تنزل نمي دهند خواهان آنست كه هر جنگي مورد تحليل تاريخي قرار گيرد تا معين شود آيا مي توان آنرا بعنوان جنگ مترقي كه بر مبناي منافع دموكراسي با پرولتاريا خدمت كند ودر اين جهت به عنوان  جنگي مشروع ، عادلانه  ونظاير اين ها در نظر گرفت يا نه . "  ( لنين – كاريكاتوري از ماركسيزم در باره اكونوميزم امپرياليستي  صفحه 11 – 12 )
" رهايي " موقف خود را در قبال فيودالها وشركت ايشان  در جنگ ومسئله رهبري جنگ چنين بيان مي دارد . " شركت  فيودالها در جنبش مقاومت ماهيت اصلي اين جنبش بزرگ را به هيچ صورت  تغيير نمي دهد  در يك جنبش بزرگ ضد تجاوز بيگانه مهم نيست چه طبقه و چه قشري شركت دهي ورهبري دارند مهم آنست كه اين جنبش ضد امپرياليزم متهاجم ومتعرض بيگانه است يا خير ؟ ( تاكيدات از من است ) آنرا ضربه مي زند يا خير ؟ اگر چنين باشد  پس استقلال طلبانه است و در جهت كسب آزادي ملي است جهت عمده جنبش ملت ما  نيز چنين است هر فردي كه در جنگ مقاومت شركت كند جزء خلق بشمار مي آيد . "  ( مشعل رهايي صفحه 67 )
نويسندگان برنامه " رهايي " بتمام معني در برنامه جديد همان اصل و اصوليكه در " مشعل رهايي "  مطرح نموده اند پي گرفته و در ماده سوم و چهارم برنامه جديدش از تجاوز روس بازهم به شيوه اپورتونيستي  متوسل شده بدفاع از انقلاب ملي بر مي خيزد آنگه از رهبري صحبتي داشته باشد ، اين هم فريب و رياكاري است .
نويسندگا  قهرمان !  ! مااين نكته را درك ننموده اند كه خصلت جنگ را رهبري آن تعيين مي كند نه چيز ديگر . اينها مي خواهند منازعات طبقاتي رامسكوت گذاشته  و جامعه را اصلاح نمايند " ما نمي توانيم منازعات طبقاتي را مسكوت گذاريم  بلكه خواستار از بين بردن طبقات هستيم نمي توانيم صرفا جامعه كنوني را اصلاح كنيم بلكه بايد جامعه نوين بسازيم " .
( ماركس وانگلس – درباره جنبش دموكراتيك  و پيكار انقلابي كارگران صفحه 6 )
مائوتسه دون  ساختن جبهه متحد ضد ژاپني را بدون رهبري پرولتاريا رد مي نمايد چنانچه فوقا ذكر آن رفت  وموقف خود را در باره مالكان ارضي و كمپرادورها چنين بيان مي دارد : "  در چين نيمه مستعمره از نظر اقتصادي عقب مانده طبقه مالكان ارضي و بورژوازي  كمپرادور تماما زائد بورژوازي بين المللي اند و بقا ورشد  آنها وابسته به امپرياليزم است " .
( مائو تسه دون  منتخب آثار جلد اول صفحه 16 )
نويسندگان  " رهايي "  تمامي نيروهاي ارتجاعي ( باند اخوان ، مالكان ارضي و بورژوازي كمپرادور وابسته به غرب )  را بخاطر اينكه  عليه امپرياليزم روس مي جنگند در صف خلق جاي داده اند ورهبري ايشان را پذيرفته اند .
جنگ افغانستان  هم بخاطر منافع دو گروه ستمگر در جريان است .
ازابتدا اين جنگ خصلت ارتجاعي داشته واين خصلت خويش را  تاكنون حفظ نموده است وباند هاي درگير جنگ هركدام به نحوي از انحاء بيكي از قدرت هاي ارتجاعي وابستگي دارند  وبخاطر تحكيم منافع  كشور هاي بيگانه در افغانستان  مي جنگند ، هيچكدام ايشان خواهان  پايان دادن به ستم ملي نبوده ونيستند بلكه تضاد ملي را  ده برابر ساخته دراين جنگ شعار " جنگ ملي  "  فريبكاري است  به موجه جلوه دادن آن خدمت مي كند  "  ما حق نداريم از هر مبارزه طبقات ارتجاعي عليه امپرياليزم پشتيباني كنيم ما از مبارزه طبقات ارتجاعي عليه امپرياليزم  حمايت نخواهيم كرد ما ازقيام طبقات ارتجاعي عليه امپرياليزم وسرمايه دار حمايت نخواهيم كرد . "
( لنين – كاريكاتوري از ماركسيزم در باره اكونوميزم امپرياليستي  صفحه 61 )
جنگ كنوني افغانستان بمنظور منقاد كردن  هر چه بيشتر خانه خراب ساختن توده افغانستان  وبغارت بردن  ثروت آنها وهم چنين جدائي انداختن بين نيروهاي زحمتكش وتحميق آنان  با اكاذيب ملت پرستانه  ونابود ساختن نيروهاي انقلابي بمنظور تضعيف جنبش انقلابي بوجود آمده  وفعلا هم جريان دارد .  در چنين صورتي "  سازمان رهايي "  بدفاع از جنگ  وانقلاب ملي پرداخته وخواهان  " وحدت " با همه نيروهاي ارتجاعي است  اينها  با تنگ نظري خويش فقط نظر باينكه  دهقانان در جنگ شركت جسته اند شيفته جنگ گرديده  ودرمقابل آن سرفرود آورده وتمامي  اصول انقلابي را زير پا گذاشته است . در حاليكه لنين بما مي آموزد كه " ... ما بي چون وچرا با اختلاط وامتزاج عناصر طبقاتي ناهمگون واحزاب ناهمگون  مخالفيم ما مي خواهيم سوسيال دموكراسي تمام دموكراتهاي انقلابي را بسوي قيام سوق دهد بتمام آنها كمك كند متشكل شوند و دوش بدوش آنها ولي بدون اختلاط وامتزاج با آنان در باريكارد هاي شهري بر ضد ملاكان و پوليس در دهات  گام بردارد " ( لنين – مجموع آثار- روش سوسيال دموكراسي نسبت به جنبش دهقانان صفحه 212 )
اما " سازمان رهايي "  حاضر وآماده است  كه با ارتجاعي ترين  نيروها متحد و متشكل شود  ورهبري انها را پذيرا است  . حتي به ما هم اندرز مي دهد  كه اگر با نيروهاي (فئودال  وحتي جناح راست مذهبي) متحد نشويم " انقلاب ملي " تضعيف مي گردد وجامعه ما چون اسلامي است بايد كه از " سطح مردم "  حركت نموده و پشتيبان  جمهوري اسلامي باشيم  اما به ايشان مي گوئيم كه اولا ما هيچگاه با شعار مرگ بر مذهب  وارد ميدان نخواهيم شد  زيرا كه اين وطيفه ما نيست  وظيفه بورژوازي است و هيچگاه به نيروهاي مذهبي اجازه نخواهيم داد كه رهبري مارا بدست گرفته  ودركار ما مداخله نمايند و ثانيا ما از هيچ تدبير ارتجاعي دفاع نخواهيم كرد  ما كار خود را خواهيم كرد زيرا كار ماركسيستها از يكسو افشا ء نمودن  دسائيس خائنانه نيروهاي ارتجاعي واز سوي ديگر دادن درس مقاومت  ومبارزه به تمام نيروهاي انقلابي وتوده زحمتكش مي باشد .
ما ميگوئيم  كه جنگ فعلي  در افغانستان  عبارت از مبارزه بين كشورهاي خارجي بخاطر غارت و چپاول كشور  افغانستان است  در اين جنگ عناصر انقلابي وملي نقشي ندارند  و اگر هم نفشي داشته ويا دارند كاملا فرعي است  پس خصلت ارتجاعي جنگ را تغيير نمي دهد  " ما داميكه ما در اقليت هستيم كار ما انتقاد وتوضيح اشتباهات است  ودرعين حال لزوم انتقال تمام قدرت بدست شوراهاي نمايندگان كارگران  را تبليغ مي نمائيم تا توده ها بكمك تجربه خود از قيد اشتباهات خويش برهند ."
( لنين -  مجموع آثار ومقالات راجع به وظايف پرولتاريا در انقلاب صفحه 454)
" سازمان رهايي "  برعكس تاكيد به اشتباهات بيشتر توده ها نموده وازآنها دعوت بعمل مي آورد تا هرچه سريعتر بخاطر منافع غارتگرانه كشورهاي بيگانه جان خود را فدا سازند .
" سازمان رهايي " مي خواهد اين نكته را ثابت سازد كه بدون  ضربه زدن به فئوداليزم  بورژوازي كمپرادور در جنگ هاي  امپرياليستي مي توان ماهيت آنرا تغيير داد وبراي آنها  سرچنين نوع جنگها رهبري مهم نيست بلكه شركت نمودن در جنگ  تجاوزكارانه مطرح است  در حاليكه " جنگهاي امپرياليستي خصلت امپرياليستي خود را آنوقت از دست نمي دهد  كه شيادان  يا عبارت پردازان ويا فيلتر هاي خرده بورژوابا " شعار " مذاق شيرين كن بدهند . بلكه تنها زماني اين خصلت را ازدست مي دهد كه طبقه ايكه  ( تمام تاكيدات از من است ) جنگ امپرياليستي بدست وي انجام مي شود  وبوسيله ميليونها دسته ( وچه بسا طناب ) اقتصادي  بيان جنگ وابسته است عملا سرنگون شود وحكومت طبقه واقعا انقلابي يعني پرولتاريا جايگزين حكومت وي گردد . جز اين راه خلاصي ديگري از جنگ امپرياليستي وايضا از صلح  امپرياليستي  غارتگرانه وجود ندارد ... تمام خرده بورژوازي وتمام  موژيك هاي كودن ونادان درست همانطور استدلال مي كنند كه مرتدان از قبيل كائوتسكيست ها طرفداران لونگه و توراتي و شركا استدلال مي نمايند وآن چنين است  در كشوري من دشمن هست ديگر مرا با هيچ چيزي كاري نيست .
سوسياليست پرولتر انقلابي وانترناسيوناليست طور ديگر استدلال مي كند خصلت جنگ ( كه آيا اين جنگ ارتجاعي است يا انقلابي )  منوط بدان نيست كه چه كسي هجوم كرده و " دشمن " دركشورچه كسي قرار دارد بلكه منوط بدان است كه چه طبقه اي اداره امور جنگ را بدست دارد وچه سياستي به وسيله اين جنگ ادامه داده مي شود اگر اين جنگ يك جنگ ارتجاعي امپرياليستي يعني بدست دو گروهبندي جهان بورژوازي مرتجع امپرياليست جبار و غارتگر اداره مي شود آنگاه هر بورژوازي ( حتي بورژوازي كشور كوچك ) به شريك غارتگري تبديل مي شود . و وظيفه من ، وظيفه نماينده پرولتري انقلابي عبارت است از آماده نمودن انقلاب جهاني پرولتري كه راه نجات منحصر بفرديست كه از دهشت هاي كشتارجهاني. استدلال من نبايد از نقطه نظر كشور " خود " باشد ( زيرا اين استدلال يك كودن بي مقدار و خرده بورژوازي ناسيوناليستي است كه نمي فهمد عروسكي است در دست بورژوازي امپرياليست ) بلكه بايد از نقطه نظر شركت من در تدارك در تبليغات ودر نزديك ساختن انقلاب جهاني پرولتري باشد .
اينست معني انترناسيوناليزم ، واينست وظيفه انترناسيوناليست ،  كارگرانقلابي سوسياليستي واقعي " .
( لنين مجموعه آثار ومقالات – انقلاب پرولتري و كائوتسكي مرتد صفحات 651 – 650 – 649 )
آيا مي توان از نيروهاي اپورتونيزم ورويزيونيزم كه با صول انقلابي پشت نموده انتظارداشت كه شرايط مشخصه وماهيت طبقاتي جنگ افغانستان را مورد تحليل وبررسي قرار دهد ؟ بهيچوجه .
اپورتونيست هاي ما چنين جنگ ها را جنگ تدافعي ويا انقلابي مي نامند  و بطرز پليدي به فريب خلق كمر بسته اند وبا بستن دست وپاي آنها به ارابه امپرياليزم  درخدمت ارتجاع درآمده اند اينها فكر مي كنند كه با شعار دادن مي شود موضع را تغيير داد . اما واقعيت اينست كه بايد واقعيت طبقاتي مورد تحقيق وبررسي قرار گيرد و خصلت جنگهاي ارتجاعي وجنگ ها ي انقلابي كاملا مشخص شود .
بدون مشخص ساختن ماهيت طبقاتي جنگ نمي توان با شعار ماهيت جنگ هاي ارتجاعي را تغيير داد .
" رهايي " در برنامه جديد موقف خويش را در برخورد با اخوان ، پاكستان ، ايران وامپرياليزم غرب در ماده هفتم برنامه چنين بيان مي دارد "  اخوان كه از لحاظ اقتصادي ، سياسي وفرهنگي بطور عمده ازمالكان ارضي و متنفذين شرير نمايندگي كرده  وپيوند نزديك با امپرياليزم ، ارتجاع عرب ، پاكستان وايران  دارد به اضافه بخش ليبرال نيروهاي مذهبي كه از هر لحاظ عموما از بورژوازي كمپرادور بيروكرات روحانيون اشرافي بخشي از متنفذين روشنفكر بورژوازي غرب زده نمايندگي نموده از طرف امپرياليزم  حمايت مي شوند  در شمار دشمنان انقلاب اند شركت اينها درجنگ ملي  ( تاكيد از من است) درتحليل نهايي به هيچوجه نه بمنظور آزادي افغانستان وتوده ها بلكه  صرف بمنظور استقرار ديكتاتوري مذهبي وقرون وسطائي ( اخوان ) ويا ديكتاتوري بورژوازي – فئودالي  ( سنتي ليبرال ) ومآلا احياي سلطه امپرياليزم غرب با تكيه گاه اجتماعيش ( فئوداليزم وبورژوازي كمپرادوربيروكرات ) در كشورما بوده است وهردونيرو اگر چه دربرخورد به نيروهاي انقلابي مواضع نسبتا مشابهي اختيار مي كنند اخوان هارترين نيروي ضد انقلابي را تشكيل مي دهند معذلك وجود تضاد هاي خونين وجناح بنديهاي بين هردو نيرودردرون هريك واقعيتي است  به زيان آن وبه نفع توده ها سازمان باید بشناخت وبهره برداري از تضادها وگرايشهاي نيروهاي دروني بلوك دشمن توجه خاصي مبذول بدارد .
چه شد كه يك دفعه بروي ولي نعمتان خويش شمشير كشيديد تا ديروز بهترين نيروبراي به پيروزي رساندن " جنگ ملي "  نيروهاي اخوان  فئودال وبورژوازي وابسته به غرب بود دولت ايران  "دولت ملي "  وپاكستان در قبال امپرياليزم آمريكا " سياست نيمه مستقلانه " داشت براي معلومات بيشتر درارتباط دولت پاكستان  به پاورقي صفحه 128 " مشعل رهايي مراجعه شود ودر صفحه 129 همين نشريه مي گويد كه : " ايران  درمجموع سياست  مستقل وملي دارد هم اكنون ايران وپاكستان يك شبه از موقف اصلي خويش يعني " سياست نيمه مستقل در برابر آمريكا و " سياست مستقل ملي "  كناره گيري نموده موقف ارتجاعي را پيدا كرده  و وحدت با آنها اصولي نيست  بايد كه ما تمام نيروهاي ضد اخوان " كه انقلابي اند ! ! جبهه متحد را بوجود آورد و " انقلاب ملي "  رابه ثمر رساند ؟ ! با چنين طرز استدلال نويسندگان  ما تثبيت نموده اند  در هيچ يك از استدلالهاي سياسي خويش قادر نيستند به پاي خود بايستند . مشخص مي شود  كه حضرات هم تشنه قدرت اند از هر طريق كه باشد ولو ارتجاعي ترين نيروها همكاري نموده تا باشد كه اينها را در قدرت پوشالي سهيم بسازند .
یكبار ديگر روي اين گفته خويش پافشاري مي نمائيم مبارزه ايكه  درجنگ كنوني وجود دارد براي آزاد كردن  ملت افغانستان نيست بلكه  براي اينست كه كدام يك از اين ها بيشتر از سايرين اين ملت را تحت ستم قرار دهد .
هرگاه مبارزه براي دموكراسي وجود داشته باشد ممكن جنگي با هدف بدست آوردن  دموكراسي وجود داشته باشد در اينصورت اين جنگ براي مليت هاي مختلف كشور خواست دموكراتيك محسوب مي گردد. جنگ كنوني  به هيچ وجه ستم ملي را از بين نمي برد بلكه بمنظور انقياد مليتها برپاشده لذا مي توان گفت كسيكه  اين جنگ را لباس " جنگ ملي " مي پوشاند به اردوگاه  ارتجاع پيوسته است . " سازمان رهايي "  منافع  آتي جنبش را بخاطر منافع آني فراموش نموده وبادست ها در بغل بدنبال جنبش مي رود  وهميش متكي به نيروهاي ارتجاعي است  تا " قيام ملي "  را به پيروزي رساند درحاليكه "  براي اينكه قيام ، قيام موفقيت آميز باشد بايد به توطئه يا حزب  متكي نگردد ، بلكه به طبقه پيشرو  ( تاكيد از من است ) تكيه نمايد اين اولا قيام  بايد به شور انقلابي مردم ( ديگر تاكيدات در نقل قول از نويسنده است ) متكي باشد اين ثانيا قيام بايد به آنچنان نقطه تحولي در تاريخ انقلاب فرازنده متكي باشد كه دراين فعاليت دسته هاي پيشرو مردم  به حد اكثر خود رسيده باشد وتزلزل صفوف دشمن و صفوف دوستان ضعيف و دودل ومتزلزل انقلاب از هر وقت شديد تر باشد . اين هم ثالثا اين سه شرط لازم طرح مسئله قيام  ماركسيزم را از بلانكيزم متمايز مي سازد .  "
( لنين مجموع مقالات – ماركسيزم وقيام صفحه 506 )
هيچيك از خصوصيات فوق در جنگ كنوني افغانستان موجود نيست .
استدلال حضرات ما اينست كه فعلا در افغانستان  طبقه پيشرو وجود ندارد لذا بايد كه كاملا به دهقانان متكي بود وبه آنها وديگرنيروهاي كه در گير جنگ اند جبهه واحدي ساخت  واز طريق اين جبهه حزب انقلابي ! ! را مي توان ساخت .
( براي معلومات بيشتر دراين زمينه رجوع شود به صفحه 122 مشعل رهايي )
تمام اين استدلالات ، لاطائلات ومهمل بافي بيش نبوده ودرجهت مقابل با ماركسيزم – لنينيزم قرار دارد. انگلس در سال 1892 در باره سوسيال شوونيست واپورتونيست ها مي نويسد " اينها باند جاه طلبي هستند كه فهم شان براي درك ناگذيري انقلاب اجتماعي كافي است ولي بهيچوجه مايل نيستند در مورد انجام اين كار عظيم منحصرا به پرولتاريا كه هنوزنضج نيافته است اعتماد كنند ودرپرنسيب اساسي آنها خوف از انقلاب است " ( مكاتبات با زورگه صفحه 360 )  درجاي ديگر در باره اپورتونيست ها انگلس چنين اظهار نظر ميكند" اينها بورژواهاي پرگيري هستند كه نظر لطف بزرگوارانه خود را از پرولتاريا دريغ نداشته حاضرند اورا ازهمان بالا آزاد نمايند ولي بشرط اينكه اين توده ها مايل به فهم اين موضوع باشند كه با اين خامي وبيسوادي خود شخصا نمي تواند خود را رهايي دهد و بدون لطف اين وكلاي مدافع عاقل ادبا واين خاله زنكهاي احساساتي قادر نيست به هيچ چيز نايل آيد " ( همانجا صفحه 401)
يقينا " كه سازمان رهايي " هم به اين اعتقاد رسيده است كه چون طبقه كارگر افغانستان زندگي خويش را درحال نطفوي سپري مي نمايد ونمي تواند كه نقش رهبري خويش را دراين جنگ ايفا نمايد يعني مهر انقلابي خود را در جنگ بزند . پس بايد كه براي آزادي آن كوشيد ازاين قرار كه بايد توسط نيروهاي وابسته به امپرياليزم كه رهبري " جنگ ملي " را دارند ممزوج شد وازين طريق لطف وعنايت ايشان راجلب نمود وستمكشان را از ستم رهانيد هرگاه " مشعل رهايي  " وبرنامه جديد " سازمان رهايي " را زير ورو كنيم فقط نتيجه بالا ازآن ناشي مي شود هيچ نيروي نمي تواند كه اين طبقه را نجات دهد مگر خود وديگر زحمتكشان را از زير يوغ ستم واستثمار رهايي خواهد بخشيد در صورتيكه از طبقه درخود به طبقه براي خود تبديل شوند . يعني افكار وعقايد سوسياليستي كه خارج از جنبش كارگري توسط روشنفكران داخل جنبش مي شود فرا گيرند درشرايط كنوني كشورما فراگرفتن افكار وعقايدانقلابي        ( م – ل – ا ) ضروريست زيرا كه " بدون تئوري انقلابي جنبش انقلابي امكان پذير نيست " ضروريست كه حزب انقلابي وجود داشته باشد كه بتواند حقيقت عام م – ل – ا   را با پراتيك مشخص انقلابي تطبيق دهد وبين رهبري وتوده هاي وسيع مردم پيوند فشرده را برقرار سازد .
اما " سازمان رهايي " به تئوري نقش ثانوي مي دهد و نقش اساسي را به مبارزه مسلحانه مي دهد و در شرایط کنونی و بدون رهبری پرولتاریا مي خواهد كه همه اشكال مبارزه در خدمت مبارزه مسلحانه باشد . درماده پانزدهم برنامه " رهايي " چنين مي  خوانيم " هرنيروي ضد انقلابي كه پس از خروج روسها در كشور حاكم شود قدر مسلم اينست كه هم مسلح خواهد بود وهم قوي بناء انقلاب دموكراتيك نوين كه آماجش را سوسيال امپرياليزم وامپرياليزم ، فئوداليزم وارتجاع در هر لباس مي سازد جز ءمسلحانه طولاني و سخت نخواهد بود اشكال ديگر مبارزه بايد در خدمت مبارزه مسلحانه قرار گيرد  هرگونه مبارزه علني سازمان بايد برپايه مبارزه مخفي كه عمده است استوار باشد " .
نقش رهبري را درانقلاب دموكراتيك نوين پس از خروج روسها در دوران قدرت اخوان چه كسي به عهده خواهد داشت ؟ بنظر نويسندگان برنامه حتما نيروهاي ضد اخوان  زيرا كه آنها دست وحدت را بطرف همه نيروهاي ضد اخوان دراز نموده اند وازين طريق ميخواهند كه انقلاب دموكراتيك نوين  ! !  را به پيروزي رسانند وكارگران را از قيد ستم برهانند بنظر ايشان كاركردن درزمينه ايدئولوژيك معني ومفهوم ندارد واين وظيفه هم بايد كه در " خدمت مبارزه مسلحانه " قرار گيرد . مائوتسه دون درباره انقلاب دموكراتيك چنين مي نويسد "  اين حكم تاريخ است كه انقلاب دموكراتيك بورژوازي برعليه امپرياليزم وفئوداليزم وظيفه اي است كه بايد تحت رهبري پرولتاريا ايفا گردد نه بورژوازي " ( مائو تسه دون – وظايف حزب كمونيست  چين در دوره مقاومت منتخب آثار جلد اول صفحه 356 )
برنامه " رهايي " براي اغفال نسل جوان از انقلاب دموكراتيك نوين نام مي برد  اما نقش رهبري آنرا مسكوت مي گذارد واز همه مي خواهد در جنگي كه " سخت وطولاني " است بانيروهاي ضد اخوان همصدا شوند چون " سازمان رهايي " در مسايل تئوري سست و مردد است وبراي برائت سستي خويش به مبارزه مسلحانه استناد مي نمايد هرگاه كسي مبارزه تئوريك را از نظر دور بدارد انقلابي نيست . انگلس براي مبارزه سه مسير را مطرح نموده " ... اين اولين بار است كه مبارزه بطور منظم در هر سه مسيرمتوافق و مرتبط خود جريان دارد مسير تئوريك  در مسير سياسي ودر مسير اقتصادي علمي ( مقاومت در برابر سرمايه داران ) قدرت وشكست ناپذيري نهضت آلمان درهمين باصطلاح هجوم متمركز نهفته است " ( انگلس – جنگ دهقاني درآلمان صفحه 73 )
لنين مي گويد " ولي اكنون فقط مي خواهيم اين را خاطر نشان سازيم كه نقش پيشرو را تنها حزبي مي تواند بازي كند كه تئوري پيشرو رهبر آن باشد " ( چه بايد كرد ؟ )
ما زماني مي توانيم كه هدف هاي انقلابي خويش را عملي نمائيم و از استواري يك جنبش انقلابي صحبت نمائيم كه كار خود را از پي ريزي محكم سازمان استوار متشكل از انقلابيون شروع كنيم . براي پياده نمودن جنبش عملي تئوري انقلابي ، نقش اساسي خويش ، را باز خواهد نمود درچنين شرايطي كه انقلابيون ازتشكيل انقلابي مستحكم برخوردارنبوده وازبابت تئوري ضعيف اند صحبت از مبارزه مسلحانه و قراردادن ديگر اشكال مبارزه در خدمت آن يعني پشت كردن به ماركسيزم – لنينيزم است در صورتيكه سازمان مستحكم واستوار وجود نداشته باشد كه در هرگونه شرايط آبديده شده باشد صحبت كردن از مبارزه مسلحانه خنده آور و عوام فريبي است " براي دست يافتن به قدرت سياسي هميشه بايد اول ازآماده سازي افكار عمومي شروع كرد ودر زمينه ايدئولوژيك عمل نمود اين امر همان قدر در باره يك طبقه انقلابي صدق مي كند كه در باره يك طبقه ضد انقلابي "  .
( مائوتسه دون انقلاب  چين وحزب كمونيست چين – منتخب آثار – جلد 2  صفحه 47)
آماده سازي افكار عمومي فقط از طريق مبارزه ايدئولوژيك يعني افشاگري هاي سياسي امكان پذير است نه با كنار گذاشتن مبارزه ايدئولوژيك ومتكي شدن به مبارزه مسلحانه مائومكررا بيان داشته تا زمانيكه مطمئين نيستيم كه پيروز مي شويد قطعا نبايد دست به اسلحه برد بطور دايم مبارزه مسلحانه مطيع مبارزه سياسي است وبايد از سياست تابعيت كند كه مي كند زيرا جنگ چيزي نيست جز ادامه سياست اما" سازمان رهايي را به اين حرف ها كاري نيست با اين همه انحرافات بازهم " سازمان رهايي " در ماده اول برنامه خويش ادعاي پيشآهنگ پرولتاريا را دارد و چنين مي نويسد " سازمان رهايي " افغانستان سازمان سياسي پيشآهنگ پرولتاريا ونماينده اصيل منافع خلقهاي كليه مليت هاي ميهن ما ست كه ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون را به مثابه رهنماي تمام فعاليت هايش پذيرفته وهدف هاي آنرا كمونيزم تشكيل مي دهد "  . مادر اينجا خودرا محق مي دانيم كه سريعا بگوئيم كه " سازمان رهايي" پس آهنگ جنبش پرولتاريا است وواقعا حامي منافع نيروهاي ارتجاعي است درزير نقاب دروغين ماركسيزم – لنينيزم وانديشه مائوتسه دون لمیده است. لنين در باره اپورتونيزم مي نويسد " مشكل است مچ يك نفر اپورتونيست را بوسيله فورمول گرفت وي باساني هر فورمول را امضاء مي كند وبآساني هم عقب نشيني مي نمايد زيرا اپورتونيزم همانا عبارت است از فقدان اصول معين وثابت "  .
( لنين مجموع آثار ومقالات- چه بايد كرد صفحه 146 )
نقل قول فوق يقينا كه درباره " سازمان رهايي " صادق است زيرا از سال 1352 به اين طرف گرايشات گوناگوني بر سازمان حاكم مي شود از انقلاب سرخ " شروع مي نمايد نتيجتا به انقلاب اسلامي مي رسد با طرح تئوري ارتجاعي سه دنيا به اردوگاه ارتجاع مي پيوندند زماني از نيروهاي ارتجاعي ( باند اخوان) عليه " خلق " وپرچم به دفاع بر مي خيزد وفعلا با طرح وبرنامه ريزي وحدت به همه نيروهاي ضد اخوان " را مي ريزد اينست يگانه اصول اساسي اپورتونيزم كه فوقا ذكر آن رفت . در نتيجه :
1 – سازمان " رهايي " اهميت تاريخي اختلافات ايدئولوژيك ميان جريان هاي انقلابي و ضد انقلابي را پرده پوشي نموده و به فهم آن پي نبرده است حال آنكه اين اختلافات به مسايل بنيادي دوران كنوني مربوط اند .
2 -  " سازمان رهايي " بويژه گي هاي بنيادي " وحدت طلبي " خويش كه وحدت آن رسمي و تفرقه آن واقعي است پي نبرده است درخاتمه ميگوييم كه " وحدت امر بزرگ وشعار كبيري است امر طبقه كارگر بوحدت ماركسيست ها نياز دارد نه به وحدت ماركسيست ها با دشمنان وتحريف كنندگان ماركسيزم "  ( لنين – كليات جلد 20 صفحه 211 )



لهيب
10 ميزان 1376