Skip to: Site menu | Main content

 

 

 

 

صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران                         

طبقه کارگر و انقلاب دموکراتیک
بخش ششم
حقایقی تلخ درباره وضعیت کنونی چپ ایران


طیف توده ای - اکثریتی
چپ ایران یک طیف گسترده است که در داخل و بویژه در خارج کشورحضور دارد. در دو سوی این طیف دو نوع رویزیونیسم لانه کرده است که  چون خوره ای به جان چپ افتاده اند. درانتهای بخش راست آن اکثریتی- توده ای ها هستند که سالهای سال است که بی پناه شده اند و اینک به هر ریسمانی خود را میآویزند. این حزب در زمان موجودیت شوروی سابق(شوروی خروشچفی- برژنفی) از یک سو پیرو و مطیع رویزیونیستهای روسی بود و پیاده کننده سیاستهای آنها درایران و از سوی دیگر سخنگو و بیان کننده منافع اقشار معینی در جامعه ما . اکنون و با از دست دادن تکیه گاه بیرونی و نمایندگی رویزیونیسم روسی، جهت عمده حرکت این حزب و بدنبال آن آکثریتی ها همین بیان و نمایندگی اقشاری از جامعه ماست و اینها عموما تلاش میکنندتا بن مایه رویزیونیستی تفکر خویش را با حرکت این اقشار پیوند بزنند و سخنگوی لیبرالیسم و راست ترین مواضع این اقشار باشند و یا آنها را به این راست ترین مواضع ممکن سوق دهند.
این رویزیونیسم با نام مارکسیسم مجیز گوی همه رهبران جمهوری اسلامی شده است: از خمینی و بهشتی و رفسنجانی تا خاتمی و اینک موسوی؛ و سالهای سال تلاش کرده تا در زیر پرچم این جریانها برای خود پناهگاهی بیابد.
ریشه طبقاتی اصلی این جریان(با توجه به سابقه طولانی حزب توده و توده ای) در سرمایه داری کوچک و اقشاری از طبقات متوسط مرفه است. برخی ازکارخانه داران و کارگاه داران کوچک، شماری اندک از استادان دانشگاه، مهندسین و پزشکان، صاحبان انتشارات، خلاصه اقشاری از بورژوازی کوچک وخرده بورژوازی مرفه که بدنبال خود لایه های نازکی از خرده بورژوازی کوچک ( کتاب فروشی ها، کارمندان، دبیران و معلمین) و نیز  معدودی از کارگران را با خود میکشند.  اقشاری که اگر بوسیله نیروهای انقلابی رهبری شوند، میتوانند در مبارزه ای مثبت، نقشی در خور پایگاه و موقعیت طبقاتی خود داشته باشند و به چپ ترین مواضع خود کشیده شوند؛ اما بوسیله و با رهبری توده ای ها- اکثریتی ها به راست ترین مواضعی که میتوانند اتخاذ کنند، کشیده میشوند.
بدینسان دوجریان مذکورجریاناتی هستند مجموعا محافظه کار و در بهترین حالت اصلاح طلب. هرچنداز نوع سکولارآن؛ که اکنون چاپلوسانه و برده وار بدنبال اصلاح طلبان میدوند و هرگونه خدمتی را انجام میدهند تا در دورانی که آزادی ای نصیب شد سندیکایی (از بدترین انواع آن)  بزنند و بتوانند در مجموع قدرت موجود جای پایی هر چند حقیر برای خود دست و پا کنند. این حزب هنوز در ایران برای عده ای از روشنفکران جاذبه دارد و جاذبه آن مدیون فعالیت این حزب در سالهای 20 تا 32، اعدامی ها و زندان کشیدن های  برخی توده ای ها در سالهای پس از کودتای 32  و همچنین  فعالیتهایی است که توده ای های بازمانده در ایران  در آن سالها و نیز در سالهای پس از آن،در عرصه فرهنگ( شعر و داستان  و رمان، تالیف و ترجمه آثار تاریخی، جامعه شناختی، علمی و ادبی  بویژه ترجمه آثار نویسندگان و تاریخ نگاران روسی) انجام دادند. افزون بر اینها این جاذبه را باید در لیبرالیسم و بی خطری جستجو کرد که حزب توده همواره مروج آن بوده است: «هم دنبال کار و زندگیت هستی و رفاه تمام عیاری برای خود و خانواده ات درست میکنی و هم داعیه روشنفکری داری !» چه چیز بهتر از این برای عده ای که میخواهند هم زندگیشان را بکنند و هم ادعای روشنفکری و بحث های روشنفکری !؟ این البته عموما حکایت همه رویزیونیستها است ویکی از علل کشش برخی لایه های روشنفکری را بطرف احزاب بی خطر یا کم خطر را باید همین نکته دانست.
حکمتیست ها
از سوی دیگردر انتهای «چپ» آن، جریانهای  موسوم به حکمتیست ایستاده اند. ترتسکیسمی در پوشش مارکسیسم. حزب تقوایی، حزب مدرسی ها و گروه جوادی و آذرین به گفته ای «خوش نشین». این بورکراتهای از ما بهترون تحفه. هرگز و بظاهر از«کارگر خالص» چیزی کمتر نخواستند و به هیچ طبقه ای به اندازه طبقه کارگر آسیب نزدند. اینان نیز رویزیونیستهای نوینی در پوشش چپ هستند. این مارکسیسم«چپ نما» تنها دربرخی اشکال  بروزخود«چپ» است و گرنه هیچ یک از اصول اساسی مارکسیسم را قبول ندارد. گویی چپ نمایی  و به همراه آن مدرن نمایی کاذب) دکانی است با ظاهری  نو برای فروختن کالایی کهنه و بنجل . در واقع ازاصول مارکسیسم (ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی، حزب انقلابی لنینی، آنتاگونیسم و انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا ) نزد اینان، هیچ نمانده است. تمامش را  بدور انداختند و پشتش یک کوکای گوارا میل کرده اند. آنچه از«شبه مارکسیسم»  نزد اینان مانده است کمونیسم خالص کارگری (که گویا به کمونیسم خالص «انسانی» تغییرشکل داده است و بیش از آن دارد میدهد) کارگرکردن های تمام نشدنی(که گویا اینک به «انسان- انسان» کردنهای تمام نشدنی تغییر شکل داده و  میدهد)، داد و هوار بر سر«اسطوره» بورژوازی ملی، و برخورد فوق رادیکال! به اصلاح طلبان حکومتی و بورژوازی ملی است. در حالیکه خودشان صد پله از این اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها راست تر و لیبرال ترند. این نوع «چپ نمایی» البته با «چپ رو»انی که خواهان انقلاب هستند، اما در زمینه هایی معین (مثلا سیاست و تاکتیک )«چپ رو» هستند، فرق دارد.(1)
ریشه طبقاتی اینان نیز کمابیش همین ها است که برای توده ای – اکثریتی ها بر شمردیم با این تفاوت که این ریشه بسیاربیش ازاینکه در داخل باشد، درخارج کشوراست!؟ دلیل عمده آن این است که اینان هرگز نتوانستند آن جایگاه سنتی حزب توده را بدست آورند که هنوز که هنوز است برای برخی ازروشنفکران جامعه ما ( در میان اقشاری که بر شمردیم) جاذبه دارد.
این چپ نماهای قلابی اینک خود را پیش انداخته و داعیه رهبری انقلاب را دارند. اینان به گونه ای  صحبت میکنند که گویی تمامی این جریانات را آنها از نظر سیاسی پایه گذاری کرده و سازماندهی نموده اند. در تلویزیونشان «ژنرال» تقوایی همچون رهبرانی که گمان میکند توده ها منتظر جلوه و افاضات ایشان هستند و دیری نمانده قدرت را بگیرند، ظاهر میشود و برای مردم نسخه میپیچد.
این رهبران «کمونیسم کارگری» اینک توان آن را ندارند که بگویند میخواهیم یک حکومت «کمونیسم کارگری» تشکیل دهیم، بلکه میگویند برنامه شان این است که میخواهند یک «حکومت انسانی» تشکیل دهند. این همه داد و هوار بر سر «پوپولیسم» و سنگ طبقه کارگررا به سینه زدن و آنگاه طبقات و مبارزه طبقاتی را دور انداختن وازانقلاب«انسانی»و حکومت «انسانی» سخن راندن!؟(2)  یکی بدنبال اصلاح طلبان راه افتاده تا ملکی برای خویش دست و پا کند و یکی گویی به ملک خویش آمده تا بر آن آقایی کند.
وجه اشتراک اساسی دو گروه مذکور همانا نفی تمامی اصول اساسی مارکسیسم است که در بالا بر شمردیم و نفی تمامی آن مولفه هایی است که لنین و پس از او مائو به مارکسیسم افزوده اند. هر دو گروه مذبور بطور کمابیش یکسان بر علیه مارکس، لنین و مائو هستند و با دریدگی مخصوص رویزیونیستها به آن یورش میبرند.اینها دو شکل رویزیونیسم هستند که تنها از لحاظ برخی اشکال بروز خود با یکدیگر متفاوت میباشند. یکی راست است و دراشکال راست خود را مینمایاند. دیگری راست است، اما در برخی عرصه ها (مثلا در عرصه تاکتیک سیاسی) شکل «چپ» بخود میگیرد. میگویم در برخی عرصه ها، زیرا کافی است مثلا نظرات آنها را در مورد مسائل ایدئولوژیک، تشکیلاتی، برنامه برای مبارزه انقلابی، هنر و بسیاری مسائل دیگر وارسی کرد تا فهمید در بیشتر این موارد(عموما زیر نام مدرنیسم کاذب و قلابی) حتی شکل بروز نیز راست است و ظاهرا علیه «چپ روی »های لنین و مائو تسه تونگ (3) موضع میگیرند.. بدینسان حتی شکل بروز«چپ» نیز برای آنها به زمینه های معینی محدود میشود و در صورت پیشرفت مبارزه انقلابی، آنها این اشکال را نیز کنار خواهند گذاشت.
نکته دیگری که این دو جریان را از یکدیگر تفکیک میکند همانا تعلق خاطر جریان حزب توده- اکثریتی ها به کشورهای بلوک شرق(که البته اینک وجود ندارند. اما جای آنها را گویا چین رویزیونیست ارتجاعی گرفته است؛ به همراه کوبا و کره شمالی) و علائق رشد یافته جریانهای منسوب به حکمتیست به امپریالیستهاغربی و سلطنت طلبان است. دو جریان نامبرده استعداد زیادی دارند که یا دنبال روی از این قدرتها را تئوریزه کنند و یا عمومابا سیاستهای آنها توازی مشهودی نشان دهند.
در میانه این دو طیف، گروه های گوناگونی است که یک طرفش با راه کارگر به اکثریتی و توده ای وصل میشود و سوی دیگرش از طریق ته مانده سازمانهای گذشته و تشکلات ظاهرا کارگری از نوع  کمیته هماهنگی ... به حزب کمونیست کارگری.
کمونیست ها
در قلب و مرکز این طیف کمونیستهای مبارز وانقلابی ایران وجود دارند که تمامی  قلب و روحشان برای هر نوع خدمت به طبقه کارگر میطپد و آمادگی آن را دارند که تا پای جان در راه این طبقه خدمت کنند.اینها وارث  و ادامه دهنده راه تمامی کمونیستهای فداکاری هستند که طی سالهای انقلاب و دوران پس از آن یا جانشان را فدای آرمان طبقه کارگر کردند ویا زندان و شکنجه شدند وسختی ها و مرارتهای فراوان کشیدند. این جریانها عموما در تشتت تئوریک و پراکندگی تشکیلاتی موجود، سرگردان بازمانده اند و فعالیتهای آنها تا کنون نتوانسته شکل مستقلی بخود بگیرد و قطب نوینی در مقابل دو قطب مذکورایجاد کند. این کمونیستها هم به عنوان گروهایی مستقل از دو جریان مذکورموجودیت دارند وهم در پایه ها و برخی اعضا صدیق و فعال همین سازمانها.
برخی از این کمونیستها سفت وسخت به گروه های گذشته خود چسبیده اند و کندن از این گذشته برای آنها سخت و جانکاه است. برای برخی ازآنها، گسست از برخی وابستگیهای احساسی- تشکیلاتی، و بطور کلی گسست از سازمان خودشان، یعنی گسست ازهمه چیز، غلتیدن به انفعال و «خوب» بودن های بی خطر.از نظر آنان دنیا به تشکیلات آنها ختم میشود واگر تشکیلات آنها، آن گونه که آنان تصور میکردند، نبود یا نباشد، هیچ تشکیلات دیگری نیز چیز بدرد بخوری نیست و تشکیلات نوینی نیز نمیتوان ساخت. پس دنیا برای آنها به آخر میرسد.
مجموع کمونیستهای انقلابی بویژه و در آغاز، کمونیستهای مستقل که بدو جریان مذکور، حداقل از لحاظ اصول مارکسیسم،انتقاد دارند، اگر اراده کنند وبه انتقادی همه جانبه از دو جریان مزبور دست زنند، میتوانند زمینه ای مناسب برای تشکیل هسته مرکزی یک حزب انقلابی ایجاد کنند. با این همه تشکیل عملی هسته مذکور تنها با انتقاد از دو جریان مزبور صورت نخواهد گرفت. بلکه نزدیکی های تئوریک از لحاظ ساخت اقتصادی، تحلیل طبقاتی، مرحله انقلاب و نیز درکهای نزدیک تراز لحاظ مباحث تشکیلاتی و همچنین مشی توده ای که یکی از مهمترین خصال یک حزب انقلابی است(و بدون آن، بهترین تئوری ها و بهترین تشکیلاتها کوچکترین موفقیتی در مبارزه انقلابی نخواهند داشت) ایجاد کنند. 
بطورکلی وضعیت جریان چپ نیز مانند جنبشی است که میباید نمایندگی اش کند. بدون تئوری انقلابی، پراکنده، بی تشکیلات واحد و بدور از یک رابطه عمیق و همه جانبه با طبقه و توده زحمتکشان،  که با سلاح هایی بدوی میخواهد یک مبارزه بزرگ را به پیش برد. چپ ایران سالهاست که ده ها سازمان دارد که هرکدام سازی میزنند. بافت اصلی این سازمانهای کوچک که بعضا از دو سه نفر تشکیل شده است، روشنفکری است بی هیچ نفوذ و پایه درخوراعتنایی در میان طبقه کارگر که ادعای نمایندگی سیاسیش را دارند و حتی پیشروترین اقشار این طبقه.(4) این چپ عموما قادر نیست حتی مبارزه دو کارخانه را با هم متحد گرداند، قادر نیست تشکلات را به هم وصل کند. قادر نیستند به همراهی یکدیگر روز اول ماه مه را سازمان دهد. و خلاصه  ...
علل اساسی وضعیت کنونی- سه جریان مخرب وویرانگر
البته و بی تردید سرکوب سالهای انقلاب و سالهای 60 به بعد نقش مهمی در پراکندگی و دچار ضعف شدن این چپ ایفا کرد. همچنین وضعیت  شکست شوروی و چین، ارتجاع  و استبداد حاکم و فضای بسته برای هر گونه فعالیت چپ، رشد جریانهای اسلامی در خاورمیانه و شمال افریقا، و نیز انفعال نزدیک به مطلق جنبش انقلابی  در غرب و بجای آن رشد تفکرات ضد چپ در آن کشورها. اما ریشه های اساسی انحرافات و اشتباهات چپ ایران درخود آن نهفته است. در بافت روشنفکری و خصال ویژه فرهنگ روشنفکری در ایران ما، که خود نیازمند بررسی ویژه است. در تاثیرات ویران گری است که این چپ و این روشنفکری از سه جانب دریافت کرده است. سوی اول از جانب حزب توده که تاثیرات مخرب برجنبش چپ گذاشت و قربانی های فراوان از این جنبش  گرفت. سوی دوم از جانب شاخه ترتسکیسم  با نام حکمتیسم که بویژه پس از سالهای60 تاثیرات ویرانگر خود را گذاشت وبخشی مهم از رهبران و کادرها و اعضاء سازمانهای چپ را به انفعال کشاند. نقشی که این جریان در به لجن کشیدن مارکسیسم ایفا کرد و ضرباتی که به روشنفکری انقلابی ایران زد، درتاریخ  جهان و ایران کم سابقه است. سوی سوم از جانب نیروهای بیرون ازچپ یا از چپ بیرون رفته، همچون چپ نویی ها و پسا مدرنها و پیشینه گان آنها. اینان نیز گرچه درماهیت خود با همین دو جریان یکسانند، با این همه از معرکه آنها استفاده کرده و امر خود را به عنوان امر درست جا میزنند.  تاثیرات این سه جریان با شدتی متفاوت کماکان ادامه دارد.
این سه جریان مخربترین تاثیرات را بروی نیروی روشنفکری انقلابی ایران گذاشته و همواره او را به کجراه برده و نیرویش را به هرز داده اند. تاثیرات امپریالیستها نیز برای اینکه در کشوری با موقعیت و شرایط ایران،  این روشنفکری همواره چنین وضعی داشته باشد، افزون بردلایل بالا است. اگر روشنفکری  و چپ انقلابی ایران در درجه اول خود را از شر این سه بلای ویرانگر و نابود کننده نجات ندهد، هرگز نمیتواند نقش شایسته خود را در پیشرفت و کامیابی طبقه کارگر و ملت ایران اجرا کند.
نگاهی به مسئله چپ داخل و خارج -  فرق زمان شاه و زمان کنونی
درایران، در زمان شاه، تشکل منسجم سراسری که در شرایط اختناق و فشار و با رعایت اصول مخفی کاری دست به مبارزه بزند، وجود نداشت. عمده ترین سازمان شبه چپ یعنی سازمان چریکهای فدایی خلق یک سازمان بسته و درخود بود و اساسا نه تنها ارتباطی با توده ها نداشت بلکه عناصر مردمی و دارای نفوذ در طبقه را از طبقه میگرفت و تبدیل به چریک های منفرد و جدا از توده میکرد. غیراز سازمان چریکها،  برخی  محافل کوچک محلی نیز وجود داشت. این محافل از طریق اشخاص معینی به هم وصل میشدند اما هرگز به سازمانی سراسری که بتواند به یک مبارزه متحدانه دست زند، تبدیل نشدند. این محافل از نظر شناخت تئوریک مارکسیسیم بشدت ضعیف بودند. علت آن از یک طرف نبود کتابهای کلاسیک مارکسیستی و ممنوع بودن کامل این آثار بود و از طرف دیگر رواج کتب مبتدی درباره فلسفه و اقتصاد و جامعه شناسی مارکسیستی که عمدتا بوسیله توده ای ها  تالیف و یا ترجمه میشد و اغلب آغشته به نظرات  رویزیونیستی تئوریسین های شوروی بود. در سالهای بعد از 50 برخی از آثار مارکسیستی بطرق مختلف از خارج به ایران وارد میشد و در دسترس برخی محافل قرار میگرفت و تا حدودی در رشد این محافل تاثیر میگذاشت اما به هیچوجه پاسخگوی نیازهای جنبش نبود.
در سالهای انقلاب چپ خواه از نظر تئوریک (با چاپ و در اختیار قرار گرفتن کتب مارکسیستی و همچنین تمرکز روی حل مسائل تئوریک انقلاب ایران) رشد کرد و از این لحاظ جد و جهد نمود. از نظر سازمانی، تشکلات محلی قوی تر شدند و سازمانهای سراسری که بعضا در شهرهای مختلف و بعضا دربرخی شهرهای کلیدی نیرو داشتند، گسترش یافتند. چپ در میان طبقه کارگر و طبقات دیگر بدرجات مختلف دارای نفوذ گردید. همچنین چپ در عرصه عمل وارد انواع و اقسام کاروزارها، نبردها و جنگ ها گردید.
پس از شکست انقلاب در سال 60 و یورش رژیم به سازمانهای چپ، و نیزدستگیری ،اعدام و یا زندانی شدن انقلابیون ، بیشتر سازمانهای چپ از هم پاشیدند. بطور کلی تصویر چپ در سالهای پس از شکست چنین است.
بخش مهمی ازباقی مانده سازمان های چپ به خارج گریختند.آنهایی که داخل ماندند نیز در مجموع به همان محافل پیش از انقلاب نزول پیدا کردند.
افرادی که در زندان مقاومت کرده و در مجموع کارشان مثبت بود، موقعی که از زندان بیرون آمدند به گروهای متفاوتی تقسیم شدند. بخش مهمی از آنها به خارج رفتند و به رفقای تبعیدی خود پیوستند و برخی نیز در داخل ماندند. بیشتر کسانی که داخل ماندند( و نیز بیشتر کسانی که به خارج رفتند) خواه آنها که در زندان مقاومت کرده بودند و خواه آنها که مقاومتشان نصف و نیمه بود، بدنبال کار و زندگی خود رفتند؛ گرچه برخی از آنها دورا دور مسائل سیاسی را دنبال میکردند و کمابیش دستی بر آتش نگه میداشتند. اما عموما بدنبال پول و رفاه طلبی و عافیت جویی افتادند و برخی از آنها یا به سبب موقعیت پیشین خانوادگی ویا به سبب دست زدن به کارهای نون وآب دار به موقعیت های خوبی از لحاظ مادی دست یافتند.
آنها که مایل بودند افکار و آرمان خواهی خود را حفظ کنند و به آن پای بند باشند و دستشان از همه جا کوتاه بود عمدتا به گرد محافل هنری و فرهنگی حلقه زدند و یا دست به تشکیل محافل  قدیمی دراشکال جدید زدند.
آنچه در مجموع میتوان گفت این است که پس از شکست انقلاب، رهبری، عمده  کادرها و بدنه سازمانها (اگر بدنه ای وجود داشت) عمدتا در خارج بودند. همان گروه ها که اینک کوچک شده و از مردم خویش جدا شده بودند محافل کوچک خود را حفظ کردند و به مباحثی که چندان فایده ای در تکامل چپ نداشت، مشغول گردیدند. از این سازمانها اگر کسی جدا میشد، بندرت به طرف سازمانهای دیگر میرفت. بیشتر کسانی که جدا میشدند اگر نسبت به سازمانشان بدبین میشدند، به طرف سازمانهای دیگر نمی رفتند بلکه مایوس و نومید به انفعال در میغلتیدند. اگر قرار بود کاری انجام شود باید به وسیله سازمان محبوب ایشان کار انجام میشد و و حال که انجا م نشد یا نمیشود به وسیله سازمانی دیگر نیز انجام نمیشود و نخواهد شد « ... پس بهتر است به گوشه ای بخزیم؛  یا برای عاقبت بخیری خود بکوشیم واز زندگی عمومی پس نیفتیم؛ و یا حداقل خوب باشیم و دنبال خلاف تفکرمان نرویم.»
رهبری، کادرها و حتی تا حدود زیادی اعضاء فعال سازمان های چپ، عمدتا در خارج متمرکز بودند. اگر در گذشته این تفکر وجود داشت که در ایران نمیتوان فضای امنی برای رهبری درست کرد و بهتر است رهبری ها در خارج باشد، اینک نه تنها رهبری ها، بلکه کادرها و اعضا  نیز عمدتا در خارج بودند. بخش ناچیزی از کادرها و اعضاء که یا از زندان آزاد شده و به خارج نیامده بودند و یا خود را حفظ کرده بودند، در داخل مانده و عموما نیز به خرده کاری مشغول شدند.
بخش عمده مباحث چپ و همچنین روشنفکری غیر چپ ما در خارج ( و نیز کمابیش در داخل) بیش از آنکه متوجه حل و فصل مسائل تئوریک انقلاب ایران باشد، متوجه نسخه برداری از آخرین مباحثی بود که بوسیله تئوریسین های بظاهر چپ  و یا چپ غربی  ساخته و پرداخته میشد. باصطلاح کافی بود تئوریسین های غربی ها چیزی بی ارزش-  و گاه بشدت ضد ارزش های مورد قبول چپ-  بگویند تا روشنفکری  ما از آن «طلا» میساخت. تقریبا هرچه ممکن بود از این تئوریسین ها در داخل و خارج ترجمه شد و تقریبا هر کدام از آنها بر طبق «مد» روز شدن هواداران خود را پیدا کرد. بندرت تحقیقی و یا اندیشه تئوریک نوینی  که از حل و فصل مسائل انقلاب ایران نتیجه شده باشد، در آثار منتشر شده این دوران میتوان دید. چپ ایران عموما غیر خلاق بود و جز اینکه منتظر شود و ببینند که تئوریسین های  ظاهرا چپ ( و یا حتی چپ) عموما غربی چه میگویند، بندرت کارتحقیقی ارزشمندی ارائه داد. «چپ» کشورهای غربی نیز در مجموع جز لیبرالیسم که معمولا آن را به اشکال مختلف تبیین و بیان میکرد چیزی دندان گیری ارائه نداد. (5)
بطور کلی فرق رفتن به  خارج از کشور در زمان شاه با زمان کنونی این است که در زمان شاه عده ای افراد معمولی برای درس خواندن به خارج میرفتند و پس ازطی مدارس عالی پس از چند سال به داخل بر میگشتند. اینک افراد بسیاری که به سیلی تبدیل شده نه تنها برای درس خواندن بلکه برای کار و زندگی واقامت دائم به خارج از کشور مهاجرت میکنند و تنها عده ی بسیار ناچیزی از این سیل عظیم مهاجر، پس از تحصیل به ایران باز میگردد. در مورد افراد سیاسی باید گفت در زمان شاه عده ای از همین افراد معمولی پس از رفتن به خارج در آنجا کمابیش «سیاسی» میشدند و پس از پایان تحصیلات به ایران باز میگشتند یا درهمانجا میماندند و منتظر فرصت مناسب برای بازگشت میشدند ( و این بازگشت در زمان انقلاب 57 شکل عمومی تری به خود گرفت) اما در دوران کنونی افراد سیاسی با دلایل متفاوت(گاه درست و گاه کاملا بی معنا) به خارج میروند و درآنجا میمانند. بسیاری از آنها غیر سیاسی میشوند و دیگر به وطن باز نمیگردند؛ و مشکل است که بخش قابل توجهی از آنان و همچنین افرادی هم که سیاسی هستند، حتی اگر جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار تبدیل شود، با وجود تمامی مصایب مهاجرت، به ایران باز گردند.
چپ «پنجاه و هفتی» و چپ کنونی
نکته دیگر، سخن رایج در مورد در میان این سازمانها  بویژه حکمتیست ها در مورد ضرورت بریدن از چپ 57 است. گویا مهمترین وجه آن بریدن از سنت گرایی و«مذهبی» بودن و برخی گرایش های «چپ روانه» این چپ باشد. اما این تنها وجهی از قضیه است( و تازه نه مهمترین وجه آن) و این نکات عموما ظاهر انتقاد این سازمانها است.
هرچند باید از چپ 57  بویژه در خصوص برخی عقب ماندگیهای آن در مورد مسائل فرهنگی و تشکیلاتی، انتقاد کرد، اما آنچه مهمترین بخش انتقاد و بریدن این سازمانها از چپ 57 است، بریدن از پایبندی عمومی چپ 57  به آرمان انقلاب و اصول انقلابی مارکسیسم است. اگر چپ 57 در مجموع انقلابی بود، چپ بریده از 57 در مجموع رفرمیسم است. همراه با بریدن از آرمان گرایی و انقلابی گری چپ 57، از  پایبندی این چپ  به ساده زیستی و زندگی ای کمابیش شبیه مردمان زحمتکش، نیز بریده شد و بجای آن رفاه طلبی  برگزیده شد. برخی ازاین «چپ» ها بکلی فراموش کردند که برای چپ ها، ساده زیستی ارزنده ترین شکل زندگی است.
مسئله رفاه طلبی، خواه در داخل و خواه در خارج قابل رویت است. اما گستره و شدت بروز آن درخارج بیشتر از داخل است. اینک حتی فعالترین عناصر تشکیلاتی سازمانها( و نیز برخی عناصر فعال مستقل) افرادی که بیست و پنج، بیست و یا 10 سال است که در خارج بسر میبرند، از نظر اقتصادی وضع خوبی  دارند ، حقوق های خوب- نسبت به داخل-  میگیرند، یا شغلهاشان درآمد بسیار خوبی برای آنها تامین میکند. خانه های گران قیمت دارند، سفرهای تابستانی و زمستانی- و عموما برای تفریح- ترتیب میدهند و عموما و از همه جوانب در رفاهی  بسر میبرند که کمتر با داخل قابل قیاس است. (6)  
با این وضع چرا باید غریب باشد که چپ در مبارزه داخلی، این چنین ضعیف باشد وبخشی ازآن جز جارو جنجال چیزی براه نیندازد و ناتوانایی های خود را به گردن مردم اندازد.(7)  چرا در بیان عقاید و موضع گیری های خود نباید «چپ» باشند!؟ و تند و تیز صحبت کنند و نشان دهند که از آنها رادیکال تر و انقلابی تر وجود ندارد!؟ این وحدت میان راست بودن در زندگی واقعی، و تند و تیز بودن، و داد و فریاد راه انداختن در زندگی باصطلاح سیاسی،  یکی از خصال اساسی بیشتر چپ های خارج از کشور(و تا حدودی به تبعیت آن، داخل کشور) شده است. به این نکته باید این را نیز اضافه کرد که حتی اگر شما در زندگی راست نباشی، باز هم دوری های بیست ساله و ده ساله از زندگی مردم ایران و عموما حل شدن در زندگی غربی، خیلی نمیتواند شما را نسبت به مسائل توده ها در ایران آشنا نگه دارد!
با وجود چنین شرایطی، وظیفه ای که بدوش کمونیستهای انقلابی ایران سنگینی میکند صد بار بیشتر و سنگین تر از وظایفی است که بدوش کمونیستهای روس و چین و کشورهای دیگر بود. اگرفعالیت انقلابی آنها زمانی بود که یا هیچ کشور سوسیالیستی وجود نداشت و درنتیجه تبلیغ و ترویج ایجاد آن، علیرغم تمامی موانع بزرگ، از جاذبه هایی معین برخوردار بود، و یا اینکه کشوری سوسیالیستی مانند اتحاد شوروی وجود داشت و بعنوان یک نیرو پشتیبان کمونیستهایی بودند که در کشوری چون چین مبارزه میکردند، در ایران ما شاهد شکستهایی هستنیم که هر کدام چون کوهی بردوش کمونیستهای مبارز ایران سنگیننی میکنند. شکست دور اول قدرت گیری طبقه کارگر و بر قراری نظام سوسیالیستی و ضعیف شدن تفکر مارکسیستی در سراسر جهان، شکست انقلاب ایران و تشکیل جمهوری اسلامی، از هم پاشیدن چپ ایران وبه حاشیه رانده شدن آن و رشد جریاناتی با ایدئولوژی و تفکر مذهبی در خاور میانه، شمال افریقا و... دست آخر چنین اوضاعی درمیان چپ. بدینسان اگرکمونیستها دردوران گذشته، فداکاری های فراوان کردند وظیفه ماست که صدها بار بیشتر فداکاری کنیم تا بتوانیم این  پیچ و خم تاریخ را بگذرانیم و دوباره اعتماد توده ها را به خود بازگردانیم.
  نگارش مرداد 88 – اصلاح وتنظیم  نهایی  دی 88- هرمز دامان      
  یادداشتها 
1- گرچه «چپ روی» و «چپ نمایی» وجوه مشترکی نیز دارند. این ریشه مشترک اساسا خارج از کشوری بودن چپ در ایران، و شکل حضور صرفا اینترنتی و نشریه ای در ایران و عدم نفوذ حتی ناچیز درمیان طبقه کارگرو جنبشهای اجتماعی همچون جنبش زنان و جوانان و در یک کلام ناتوانی آن در دست زدن به مبارزه انقلابی عملی توده ای است. نه «چپ نماها» و نه «چپ روها» هرگز نمیتوانند دست به یک پراتیک توده ای «چپ روانه» بزنند. چپ نماها ندارند واگرداشتند نمیخواستند بزنند و «چپ رو» ها ندارند و به این دلیل، اگر بخواهند بزنند، نمیتوانند بزنند.                                            
2-  تو گویی انقلابهایی که تا کنون در جامعه انسانی رخ داده- برده ها، دهقانان و... به وسیله طبقاتی از «انسانها» علیه طبقات دیگری از«انسانها» براه نیفتاده و انسانی نبوده اند ... و یا برده ها و دهقانان در مبارزاتشان از هر گونه عواطف «انسانی» تهی بوده اند و... یا شاید منظوراز انقلاب «انسانی» انقلاب «بی خشونت» باشد. درمقابل انقلابی که «قهر» درآن بکار میرود! و حتما اگر طبقه کارگر در مبارزه اش قهربکار برد به انقلابی «غیرانسانی» دست زده است. یا شاید انقلاب «همه انسانها» و«همه طبقات»- و نه فقط طبقه کارگر-  علیه «ناانسانها» باشد!؟  چه چیزای اجغ وجغی میشنود انسان! «کجایی پوپولیسم گرامی و دوست داشتنی! که دیری تو را  نابجا کوبیدیم! و ندانستیم خود ازجنس تو بودیم، اینک« کمونیسم کارگری» مان تو را فریاد است!؟»  آیا خروشچف با تزهای «تمام خلقی» یا «تمام انسانی» خود نباید پهلوی اینان « لنگ» بیندازد؟
3- منصور حکمت اساسی ترین وظیفه خود را این قرار داده بود که جنبش کمونیستی ایران را از «انحرافات لنینیستی» و«آلودگیهای مائوئیستی» پاک کند. در پیگیری این وظیفه، آثار  لنین و مائو را ورق میزد و هر موضعی  که لنین و مائو بر سر مسئله ای گرفته بودند،او ضد آن را اتخاذ میکرد. نگاهی به مواضع اساسی حکمت در مورد تضاد کار و سرمایه و «انقلاب» سوسیالیستی(که او هرگز به آن باور نداشت)، نادیده گرفتن مسئله دهقانی که علیرغم رشد و تسلط سرمایه داری بر اقتصاد ایران  هنوز بطور نهایی حل و فصل نشده است، طرح بورژازی ملی به عنوان «اسطوره»، تمسخر مبارزه قهرآمیزانقلابی، نیز نفی حزب لنینی و طرح و اجرای تشکیلات بی در و پیکر، لیبرالیسم گل و گشاد درامور ایدئولوژیک، تشکیلاتی و عملی، و بسیاری نکات دیگر ما که بیشتر آنها زیر نام مبارزه با «چپ روی»  و«سنتی» بودن صورت میگرفت، ما را بر این امر واقف میسازد که حکمت تحت نام «نوآوری» و «مدرنیسم»، هرآنچه لنین و مائو بر مارکسیسم افزودند، نفی کرد. بدینسان او مارکس و انگلس  و تمامی اصول اساسی مارکسیسم را نفی کرد. او بخش مهمی از بهترین کادرهای روشنفکری را به انفعال کشاند و بجای انقلاب،«پورنوگرافی» را رواج داد!؟ 
4- تنها سازمانی که دارای پایه نسبتا توده ای است حزب کمونیست ایران است که پایه های توده ای آن نیزعمدتا منحصربه کردستان میشود.
5- به نظر میرسد که روشنفکری غرب بویژه شبه چپ آن، گاه خیال برش میدارد و گمان میکند  که گویا «رسالت» آفرینش افکار نو و تازه در زمینه های  فلسفه، جامعه شناسی و یا ادب و هنر از ازل(یعنی زمانی که فکر فلسفی در یونان باستان شکل گرفت) و احتمالا تا ابد به او سپرده شده  و به این دلیل وظیفه خود میداند که اگر چنانچه کشورهای امپریالیستی غرب  برای کشورهای تحت سلطه، کالای اقتصادی  تولید میکنند، او نیز همواره دست بکار باشد تا برای روشنفکری این کشورها کالای فرهنگی تولید کند. اگراز ساخت گرایان، پسامدرن ها و انواع و اقسام شبه نو آوری های ادا واطوارهای روشنفکری غرب بگذریم حتی از کسانی چون ژیژک و بادیو نیزعلیرغم ظاهر گاه چپ و چنگ انداختن به مارکس و لنین و مائو، ما جزلیبرالیسم و در بهترین حالت نیمچه رادیکالیسم خرده بورژوازی کشورهای غربی چیزی نمیبینیم و در نظرات آنها، بندرت به چیز نو و بدرد بخوری بر میخوریم. بطور کلی میان های هوی روشنفکران غربی، تبعیت پر آب و تاب برخی روشنفکران ایران از آنها وآن چه که واقعا روشنفکری غرب طی 50 سال اخیر تولید کرده است، شکاف زیادی وجودی دارد. 6- باید بین نفی اصول مارکسیسم،عمده کردن مبارزات اقتصادی طبقه کارگر، و این رفاه طلبی چپ ها ارتباط تنگاتنگی وجود داشته باشد. بخشی ازافرادی که این نوع رفاه طلبی را بعنوان هدف برمیگزیدند، کسانی بودند که وابستگی عقیدتی به سازمانهای«کمونیسم کارگری» و«حکمتیست» داشتند و حتی اگر از آن بریده بودند بوسیله یک سلسله علایق به آن وصل بودند.این افراد وسازمان ها عموما کسانی بودند که انقلاب ایران را سوسیالیستی میدانستند و برای تحقق آن  صرفا به مبارزات اقتصادی طبقه کارگر، چسبیده بودند. 
7- برخی از این گروه ها و سازمان ها دست به تحقیر توده ها میزنند. میگویند چرا این مردم اینقدر عقب مانده اند،  مگر جمهوری اسلامی کم بلا به سرشان آورد؟ چرا باید بعد از این همه بدبختی که جمهوری اسلامی به سرشان آورد به دنبال موسوی  و کروبی راه بیفتند؟ چرا باید بلند شوند بروند نماز جمعه و به خطبه های رفسنجانی گوش دهند؟  و حرفهایی از این قبیل. برخی از این چپ ها از این کار توده ها عرق شرم بر پیشانی شان مینشید؟ اما بهتر است که بجای انگشت اتهام بسوی توده ها گرفتن و تحقیر کردن آنها، نگاهی به وضع خود کنیم. میگوییم که توده ها بدون نیروهای پیشرو که آنها را آگاه و رهبری کنند، نمیتوانند به آگاهی دست پیدا کنند. اما کجاییم ما نیروهای پیشرو؟ میگوییم استبداد اجازه نداد؟ ولی برای انقلاب کردن، فرش جلومان پهن نمیکنند! اگر ما نمیتوانیم در شرایط استبداد و خفقان خود را حفظ کنیم و به فعالیت انقلابی ادامه دهیم، چه جای اتهام به توده ها؟ زمانی که مدت تقریبا بیست و اندی سال است که صحنه تقریبا خالی از فعالیتهای انقلابی متحدانه انقلابیون ویک حزب پیشرو انقلابی است، چرا باید ما توده ها را متهم کنیم که چنین نیروهای پیشرویی را نمیشناسند! با چند تا  تراکت واعلامیه و نشریه اینترنتی نمیتوان خلا بیست سال کار را پر کرد و مسائلی که درک و فهم آن نیاز به زمان  و تجارب توده ها دارد را در مدت کوتاهی با تراکت و اعلامیه  توی ذهن توده ها جای داد. بدون کار تدریجی طولانی، نمیتوان از امکاناتی که برای جهش در دورانهای حاد ایجاد میشود، بهره برد. توده ها، کمونیستها را از روی تراکت و اعلامیه و نشریه نمیشناسند، بلکه در برخورد تنگاتنگ و طی سالهای دراز خواهند شناخت. توده ها در مورد کمونیستها نه  از روی افکار،اعلامیه و نشریاتشان، بلکه عمدتا از روی فعالیت هاشان در جهت تحقق آنچه میگویند، درجه پیشرو بودنشان در مبارزه و مبارزات عملی شان طی سالیان متمادی قضاوت میکنند. توده ها تنها از این طریق، درستی آنچه کمونیستها میگویند را باور میکنند.